هدایت شده از سرزمین شعرها 🍎
گاهی بیا زبان مرا وا کن و برو
طبع مرا به شعر شکوفا کن و برو
رویت نشد عزیزم اگر آشتی کنی
باشد؛ بیا سراغم و دعوا کن و برو!
این درد سالیان دراز سکوت را
حتی به یک سلام مداوا کن و برو
حتی به اخم هم شده چیزی به من بگو
حتی به اشک بغض مرا واکن و برو!
پاییز را که پخش شده در حیاطمان
با چشم های خیس تماشا کن و برو
در پیش روی آینه بختمان بایست
خود را دوباره در دل من جا کن و برو
در زیر سقف چوبی و آرام شعر من
بد بگذران دمی و مدارا کن و برو
تا باورم شود که نفس می کشی هنوز
گاهی بیا در آینه ها ها کن و برو
کاری به هم نداشتن اصلا قشنگ نیست
گاهی بیا مرا و تو را "ما" کن و برو
گاهی بیا سکوت مرا بشکن ای عزیز!
گاهی بیا زبان مرا وا کن و برو!
#بهجت_فروغی_مقدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی ابتکار یک کارگر برای دریافت انگشتر آقا جواب میدهد!😁
حاشیهای از دیدار امروز رهبر انقلاب با کارگران
شب های جمعه بی حرم می مردم آقاجان
ممنون که بخشیدی به ما عبدالعظیمت را
#محمد_عابدی
عاقبت بعد از هزاران زنگ و پیغام آمدی
خانهام را موزه کردند و سرانجام آمدی
آمدی تشریف بردی بی سلام و بوسهای
مثل ماموران تشریفات اعدام آمدی
احتمال سکتهام را پیشبینی کرده.ای
یا که از ناز تو بود آرام آرام آمدی
ماه را دیدم لبش لرزید حرف اما نزد
چارده شب بعد از آن شب که لب بام آمدی
دل به دستت دادم و گفتی که سیرم، می روم
روزیات بوده بیا بنشین سرشام آمدی
ریسمانها دور دست و پای من پیچیده بود
آمدی اما برای دیدن دام آمدی
در خودم پیچیده بودم ناگهان برخاستم
با دوای قطعی درمان سرسام آمدی
#آرش_شفاعی
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
#اوحدی
بهار آمده اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست
به شوق شال و کلاه تو برف می آمد
و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست
نسیم با هوس رخت های روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست
کنار این همه مهمان چقدر تنهایم
میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست
به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست
به شیشه می خورد انگشت های باران،آه
شبیه در زدن تو،ولی صدای تو نیست
تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمی است باران،وقتی هوا هوای تو نیست
#اصغر_معاذی
بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان
بی تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان
#اقبال_لاهوری
روی دیوار دلم سایهای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری...
#سیده_تکتم_حسینی
در می.زنی دارد بهار انگار میآید
دارد کسی با جامه ی گلدار میآید
وقتی که برمیداری از سر آن کلاهت را
حتی سلام ساده هم دشوار میآید
اخمت چه تلخ است و نگاهت گونهای دیگر
در آن زمان که لحظهی دیدار می آید
من شیوهی خندیدنت را دوست میدارم
لبخند هم کنج لبت بسیار می.آید
تنها من از دیدار تو قلبم دگرگون شد
یا بر سر دیوار هم آوار میآید؟!
قدری بمان و زندگی کن بین ابیاتم
اینجا برای قافیه اصرار میآید
#سیدهزهرا_ناصری
چقدر خوب که دیگر مرا نخواهی دید
برو که پشت سرت ردِّ پا نخواهی دید
بزن به نیل تنت را!زمان معجزه نیست
که بعد ازاین اثری از عصا نخواهی دید
تو در "گذشته" ای و من چقدر بی "حالم"
نقاط مشترکی بین ما نخواهی دید
سوای خاطره هامان، سوای دلتنگی-
تو روی آنچه گذشت ست را نخواهی دید
هنوز توی سرم فکرهای ناجور است
میان سیل غزل ناخدا نخواهی دید!
مسیر پر زدنت را به گریه شستم من
بــــرو! که پشت سرت ردِّ پا نخواهی دید
#نرگس_شمس
من پرنده و ماهي، آسماني و دريا
گرچه ميگريزم، باز، در تو ميشوم پيدا
از تو ناگزيرم من، همچنان كه دل از داغ
همچنان كه قهر از تو، همچنان كه مهر از ما
همچنان كه شعر از شور، خُمنشيني از انگور
شوق وحدت از منصور، اشتياق گام از پا
زنده ميشوم روزي چند بار و ميميرم
در كشاكش ترديد، در تهاجم اما
نه به پشت سر شوري، نه به پيش رو شوقي
روزهاي بيديروز، روزهاي بيفردا
#مصطفی_محدثی_خراسانی
اینکه میبینی نجیب و ساده و بیدنگوفنگم
از تبار لالههای سربهزیر کوهرنگم
ایلیاتیزادهام از خاک پاک بختیاری
چون نیاکانم همیشه عاشق اسب و تفنگم
گرچه دور افتادهام از سرزمین زادگاهم
من ز ایل نامیِ بابادی و از هفتلنگم
چون دلیران غیور و سربهدار چارلنگی
من علیمردانیام در حفظ میهن مرد جنگم
چشمهام از ارتفاع کوه میجوشم دریغا
سرنوشتم غربت است و نیست یک لحظه درنگم
بر ستیغ شانههای زاگرس رقص بلوطم
سر به طاق آسمان و ریشه در اعماق سنگم
کبک تارازم که در بیخ گلویم ریگ دارم
من کرفس پنجهٔ در زیر برف کوهرنگم
آه! ای شیرین بهار در عطشهای زلالم
ریخته ساقیِ دنیا در گلو جام شرنگم
#هرمز_فرهادی_بابادی
شب بود و میگذشتم از کوچههای باران
از دور میشنیدم گاهی صدای باران
پرسیدم از نشانت؛ گفتند:《 سمت مشرق،
بعد از طلوع خورشید، در انتهای باران》
من می نوشتم از عشق؛ جایی که در خیالم
پیچیده عطر نرگس؛ در ردپای باران
دلواپس تو بودم ؛ هر لحظه میسرودم
در خلوت خیابان؛ شعری برای باران
میآمدی و من هم، از شوق با تو بودن
اسم تو را نوشتم؛ آن شب به جای باران
چتر مرا گرفتی؛ گفتم:《پناه من شو》
گفتی:《 نمی شناسم غیر از خدای باران 》
از خاطرم گذشتی؛ آری چه عاشقانه
دارد دلم دوباره با تو هوای باران...
#نرگس_مرادی
از صبح نگاهش کردم تا نزدیکای غروب، هی گفت خسته نشدی؟
گفتم خسته کدوم بود؟
گفت هیچی، راحت باش.
موهاش رنگ شب بود، خودش رنگ روز، یه آدم عجیبی بود،
انگار خورشید باشی و همزمان ماه هم باشی.
#حمید_سلیمی
باید امشب کمی خودم باشم، دورتر از حوالی چشمت
بافتی زیر و رو ی دل را با، نقشهی ریز قالی چشمت
پیچ و تاب طلایی گیسوت مثل نیلوفری که میپیچید
یا که نه گندم ی و دل زنبور، خیرهتر رو به شالی چشمت
با من انگار آشنا بودند مردمی در هوای پرچینها
مژههایت شراب مینوشید در هوای اهالی چشمت
صبحها در هوای بارانی، در هوای پر کبوترها
در هوایی که بوی حافظ داشت خواندهام بیت عالی چشمت
مثل خاکی که بوی نم دارد ،مست تر از هوای پاییزم
چِقَدَر عطر تازهای دارد، چایهای ذغالی چشمت
باز باتو ستاره سوسو زد، مثل الماسهای ریزی که
میدرخشند رو ی تاریکی، در کنار لیالی چشمت
مانده ام بی قرار و دلواپس در کنار کسی که رویایی است
نشد این بار... ، مانده ام حالا پرسه زن در حوالی چشمت
#زینب_حسامی
بسیار دست و پا مزن ای دل به زلف یار
تسلیم شو، که رشتهی صیاد محکم است
#لسانی_شیرازی
از کوچـــــه زیبای تو امــــــــــروز گذشتم
دیدم که همان عاشق معشوقه پرستم
دیدم که ز سر تا به قدم شوق و امیدم
هر چنـــــد گل از خرمن عشق تو نچیدم
آن شور جـــــوانی نرود لحظهای از یاد
ای راحـــت جان و دل من خانهات آباد
هــرگز نشود مهر تو ای شوخ فراموش
کی آتش عشق تو شود یکسره خاموش
با اشک جگر سوز، دل سخت تو سفتم
خاک ره این کوچـــــه به خارد مژه رفتم
دل میتپد از شوق که امروز کجائی
شاید که دگرباره از این کوچه بیائی
#فریدون_مشیری
#سهگانی:
باب رحمتش گشوده شد؛
دامنم پر از ستاره شد؛
کولهبار ابر پاره شد.
#سیمین_میرآفتاب
آدم
اگر عاشق باشد
برای دوست داشتنش
دلیل نمیآورد
چرتکه نمیاندازد
حدو مرز نمیگذارد ...
آدم اگر عاشق باشد
تمام قد دل میدهد ...
#لیلا_مقربی
آیینهای بهتر ز چشم من نخواهی یافت
زیباییات را بعد من پیدا نخواهی کرد
#امیرحسین_پورعزیز
پس از من یاد یک انسان همیشه با تو خواهد بود
غمِ یک روحِ سرگردان همیشه با تو خواهد بود
اتاق پاک قلبت مال من شاید نبود اما
پس از من یاد یک مهمان همیشه با تو خواهد بود
گل سرخ عزیز من! به هر گلخانه ای باشی
بدان رؤیای یک گلدان همیشه با تو خواهد بود
تو دستم را نوازش کرده بودی بعد از این حتماً
تبِ یک عشق بی پایان همیشه با تو خواهد بود
تو در آغوش من خورشید بودی بانوی دریا
نگاه مرد کوهستان همیشه با تو خواهد بود
سحر می آید این باور شبم را نور خواهد داد
تو برمی گردی این ایمان همیشه با تو خواهد بود
پس از من هم تو می مانی «زن کامل» ولی شاید
غم یک نیمۀ پنهان همیشه با تو خواهد بود...
نگو عادت کنم با دوری ات این خانه حتماً با-
گل و آیینه و قرآن همیشه با تو خواهد بود
به دستت می سپارم چشمهای اشکبارم را
گل زیبای من! باران همیشه با تو خواهد بود...
#محمدسعید_میرزائی
امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر
تا هر کجا که میبردت بال و پر ببر
تا ناکجا ببر که هنوزم نبردهای
این بارم از زمین و زمان دورتر ببر
اینجا برای گم شدن از خویش کوچک است
جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر
آرامشی دوباره مرا رنج میدهد
مگذار در عذابم و سوی خطر ببر
دارد دهان زخم دلم بسته میشود
بازش به میهمانی آن نیشتر ببر
خود را غزل، به بال تو دیگر سپردهام
هرجا که دوست داریام امشب ببر ببر
#محمدعلی_بهمنی
♡
چگونه بگذرم از آن نگاه نورانی
از آن دو چشم پر از جذبههای عرفانی
دلم چطور به خورشید فخر نفروشد؟
که از تشعشع نور تو شد چراغانی
من از خدای خیالی گذشتهام با تو
رسیدهام به در خانۀ مسلمانی
به من دو هدیه رسیده از ابر احسانت
دهان غرقۀ لبخند و چشم بارانی
پر از شکوفۀ شوقم به لطف آمدنت
بهار شد به خدا آن دل زمستانی
مرا که با تو شدم غرق نور و آرامش
مکن حواله به موج شب پریشانی
چقدر خاطرههای تو را ورق بزنم
چطور بگذرم از صفحههای قرآنی
ز ماه و مهر گذشتم بهسادگی اما
چگونه بگذرم از آن نگاه نورانی
#زینب_نجفی
@eitaaparvanegi