eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
صبحت بخیر و شاد، نورانی‌ترینم جان دلم ای تکیه‌گاه آخرینم جاری است بر لبهای خشکم عهد و ندبه تا صبحی آخر روی ماهت را ببینم
مدّتی هست که از حالِ دلم بی‌خبری نه پيامی، نه سلامی، نه سراغی، نه سری دوری‌ات نظمِ پریشانِ مرا ریخت به هم شاعرِ خاطره‌ها بی تو ندارد هنری اشکِ هر صبح و غروبم به هوایِ تو چکید شاید این گریهٔ هر روزه نماید اثری ذرّه‌هایِ سخنم یک‌سره خورشید شوند اگر از مِهرِ تو تابد به وجودم نظری ای که در دشتِ دلت رودِ اجابت جاری‌است مرحمت کن به بیابانِ دلم کن گذری خونِ احساس به رگ‌هایِ دلم لخته شده‌است بی مددکاری‌ات ای دوست ندارم جگری آنچه رفته‌است که رفته‌است، ولی زود بیا شاید از عمرِ به جا مانده ببینم ثمری اگر از بخششِ تو انجمنی شاد شوند مطمئن باش که این کار ندارد ضرری شربتِ زندگی‌ام تلخ شد از زهرِ سکوت با سخن‌هایِ پُر از شور بیفشان شکری وقتِ تکبیرِ اذان، چشمِ طلب باز کنم تا که در باغِ نگاهت بزنم بال و پَری هر زمان، قصد کنی پا به رکابت هستم دمِ صبحی، سرِ ظهری، سرِ شب یا سحری لحظه‌ای در نظرِ خاطره‌ها ساکن شو ای که هر لحظه به ابیاتِ دلم در سفری.
و ای بهانه‌ی شیرین‌تر از شکرقندم به عشق پاک کسی جز تو دل نمی‌بندم به دین این همه پیغمبر احتیاجی نیست همین بس است که اینک تویی خداوندم همین بس است که هر لحظه‌ای که می‌گذرد گسستنی نشود با دل تو پیوندم مرا کمک کن از این پس که گام‌های زمین نمی‌برند و به مقصد نمی‌رسانندم همیشه شعر سرودم برای مردم شهر ولی نه! هیچ کدامش نشد خوشایندم تویی بهانه‌ی این شعر خوب باور کن که در سرودن این شعرها هنرمندم
ای شمع که در نظر فراموش شدی با جامه‌ی تار شب سیه‌پوش شدی تقصیر خودت بود نکن شکوه به باد ضعف است که با نسیم خاموش شدی
بس که ماندیم به زنجیر جنون پیر شدیم با قد خم شده طوق سر زنجیر شدیم در جهان بس که گرفتیم کم خود چو هلال آخرالامر چو خورشید جهانگیر شدیم
پیچیده‌ای به دور ِ سَرت، شــال ِ خــردلی  زل مـی‌زنی، بـه پـرده‌ی زیبای ِ مخملی حـالا کــه یک دقیقه کنــارم نشستـه.ای بــا ناخُنت نــزن، بـه تن ِمیز و صندلی کم باز و بسته کن دهن ِکیف چرم ِخــود یعنی تحملم بـرای توسخت است،ها...بَلی!! چشمت سوار ِعقـربه ی، تـند ِساعت است یعنی رسیده رفتنت از پیش ِمن،!!!! ولــی حالا رسیده ام بــه تـه حــرفهای تـــو مـی‌گفتی‌ام همیشه کــه، شاگــرد ِ تنبلی بد شد دوباره حال ِ من و...... تنگ ِ قافیه ـایــد روم بــه دامــن ِ ،جـــادو و جنبـلی                 
مرا  وقتی گرفتار خودم بودم صدا کردی مرا از من، مرا از قیدِ من بودن رها کردی دوباره روی ماهت محو شد در رشته.های شب تو با زیبایی‌ات این حرف‌ها را نخ نما کردی... نماز عشق می‌خواندم، امامم حضرت دل بود کنارم بی تکلّف ایستادی، اقتدا کردی به هم نزدیک بودیم، آتش از لب‌هات می‌تابید دلت می‌خواست لب‌های مرا، امّا حیا کردی من از خود نیمه‌ای را دیده بودم "عاقل" اما تو مرا با نیمه‌ی دیوانه‌ی من آشنا کردی امان از آخرین دیدار و وای از آخرین بوسه لبت را و دلت را و مسیرت را جدا کردی...                         
تقدیـــم به خــــاکِ پـــایِ قنبـــرِ امیرالمومنیـــن علیه السلام سرخـوش از جـــامِ میِ لَــم یزلـی می گویم سر اگر خواست غمی نیست بَـلی می گویم بیخود از خود شده با صوتِ جلی می گویم صـــد و ده بـــار " الهی به علی "  می گویم پـــدرم گــفتـــه از آغـــاز بگـــو یـــا حـــیدر به زمین خوردی اگــر باز بگـــو یـــا حـــیدر از همـــان روز به فــرمـانِ پـدر می گـــویم مست از نامِ علی سینــه سِپـــر می گــویم "  هــا عليٌ بشـرٌ کیفَ بَشـــر "  می گـــویم بارهـــا گفتــه ام و بــارِ دگــر می گـــویم  : عزّتِ هر دو جهان عــزّتِ در نـــامِ علیســت و اذان قسمتـــی از نـــامِ دل آرامِ علیســت "یا علی" اسم به این جذبه و زیبایی نیست قدرت اش قدرتِ جسمـانی و دنیایی نیست هرکه شد بنده ی او بنده ی هرجایی نیست به خدا غیـــرِ علــی حضرتِ مولایـی نیست من در ایــن شعــر که با یـادِ علی می خوانم هر کجا خستــه شوم " نادِ علی " می خوانم یا علی... اسمِ تو سرمســـتِ شرابم کرده ست سرخوش از جامِ میِ و باده ی نابم کرده ست از درِ میکـــده ها سخـــت جوابـــم کرده ست نقــشِ انگـــورِ ضریــحِ تو خرابـــم کرده ست می روم باز ولـــی مستــم و بر می گـــردم جلدِ ایــوانِ نجف هستـــم و بر می گـــردم یا علـــی ... آمـــدی و بنــده نـــوازی کردی با دلِ خستـــه ی مــاتـــم زده بـــازی کردی بین ایـوانِ نجـــف خاطـــره ســـازی کردی هرچه میخواست دلم دادی و راضی کردی حضرتِ عشق عجب حال و هوایـــی داری خودمانیــم چه " ایــــوانِ طلایـــی " داری یا علی ... روحِ مسلمــانی سلمـان هستـــی پدرِ خاکـی و همسایــه ی بـــاران هستــــی جانِ عالم به فدایت که خودت جان هستی کُفرِ محضیم همه گر تو مسلمــان هستـــی تو قسیمــــی همه با حُــبِّ تو میــزان دارند دشمنــــان هم به کرامـاتِ تــو ایمــان دارند یا علی ... دردِ مرا جز غــمِ تو مرهــم نیست بنده ی عشقِ توأم بنده ی حیــدر کــم نیست بگــذار عالمیـان طــعنه زنندَم ... غــم نیست هرکه خود را سگِ کویِ تو نخواند آدم نیست مـــا جوانـــانِ غـــدیریـــم خـــدا مــــی داند پـــاسِبانـــانِ  غـــدیریـــم خــــدا مــــی داند شـــبِ تنهایــی مـــاه است علی جان برگرد بــر لـــبِ آینــــه آه اســت ، علی جان برگرد دل پریشــانِ تو چــاه است علی جان برگرد قاتلـت چشـــم به راه است علی جان برگرد شــک ندارم که همین درد مرا خواهد کُشت عاقبـــت غربتِ این مَـــرد مرا خواهد کُشت
صبح یک روز نوبهاری بود روزی از روزهای اول سال بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال بچه ها غرق گفتگو بودند باز هم در کلاس غوغا بود هر یکی برگ کوچکی در دست باز انگار زنگ انشا بود تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خنده: باز موضوع تازه ای داریم «آرزوی شما در آینده» شبنم از روی برگ گل برخاست گفت: «میخواهم آفتاب شوم ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم» دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواند گفت: «باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند» غنچه هم گفت: «گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد با نسیم بهار و بلبل باغ گرم راز و نیاز خواهم شد» جوجه گنجشک گفت: «میخواهم فارغ از سنگ بچه ها باشم روی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشم» جوجه کوچک پرستو گفت: «کاش با باد رهسپار شوم تا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شوم» جوجه های کبوتران گفتند: «کاش میشد کنار هم باشیم توی گلدسته های یک گنبد روز و شب زایر حرم باشیم» زنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد هر یک از بچه ها به سویی رفت و معلم دوباره تنها شد با خودش زیر لب چنین می گفت: «آرزوهایتان چه رنگین است! کاش روزی به کام خود برسید! بچه ها، آرزوی من این ست!» قیصر_امین‌پور
میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
تن‌رعشه گرفتیم که با غیر نشسته‌ است از غیرتمان بود! نوشتند حسودیم ...
اگر بــاد اگر بـاران ملالـی نیست می­‌آیـم دلــم آبستــن هیچ احتمالی نیست می­‌آیم کجـا؟ هـر جـا تـو باشــی خـوب می­‌دانی برای مانـدنم این­جـا مجـالی نیست می­‌آیم از استنطـاق این پس­کوچه­‌های شهر لبریزم اگر در قاب چشمانت سوآلی نیست می­‌آیم اگرچه پیش رو در هرنگاهم دشنه می­‌کارند قـرار مرگ هـم باشد خیالی نیست می­‌آیم نگـو این­جا بمانم جان تو چون دلخوشی­هام دراین محدوده سالی هست سالی نیست می­‌آیم فقط­ یک­ دغدغه آن­هم تکان پلک­های توست اگر بـاد اگر بــاران ملالـی نیست می­‌آیـم 
شب كه شد تاري بياور، يك بغل آواز هم شور تحرير «بنان» را، پنجه‌ي «شهناز» هم شب كه شد، سكر تمناي تو بيرون مي‌زند از خم سربسته و از شيشه‌هاي باز هم شب كه شد، آوازي از ديوان شمس الدين خوش است دست و پا ياري كند، رقصي شلنگ‌انداز هم بايد امشب از حصار تنگ تهران وارهي نشئه‌ي قونيه باشي، تشنه‌ي شيراز هم تا سحر مشغول باشي با معمايي لطيف ممكن است آيا كه با من لطف دارد، ناز هم ؟ روزهاي آخر اسفند مستم كرده است گرچه من عاقل نبودم از همان آغاز هم خواستم يك لحظه از ياد تو بگريزم ولي نام تو تكرار مي‌شد در صداي ساز هم مستي نامت عجب عقل از سرم انداخته چون نمي‌ترسم من از اين شهر پر سرباز هم صبح آمد بايد از ياد تو برخيزم ببخش آفتاب آمد تو را از من بگيرد باز هم
فصلِ بهار با تو معنا می‌شود ای عشق نازَت به چند، دلبرِ اردیبهشت ماهی...؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کبوترانه به عشق تو کرده‌ام پرواز سلام شاه خراسان، امام بنده نواز شکسته بال و پران را به مهر می‌خوانی تویی که سنگ صبوری برای صدها راز
غفرانت اگر فقط به خوبان برسد ما طائفه گناه کاران چه کنیم؟!
هرکسی را صبحِ امیدی‌ است در دل‌های شب..!
  مثل هر صبح تو خورشیدی و من مشتری‌ات در مدار تو و چشمت همه دنیاست سلام
مرز تنِ تو با وطنِ من زیاد نیست ویزای سرزمین تن من زیاد نیست دریای من! تمام مرا در خودت بگیر سطحِ جزیرۀ بدن من زیاد نیست مشکل گشودنِ گرهِ گیسوان توست چون دکمه های پیرهن من زیاد نیست یاد تو. عشق تو. غم تو. آرزوی تو : تعداد مردم وطن من زیاد نیست صیاد پیرم آه پری فرق تور تو با رشته رشتۀ کفن من زیاد نیست من مثل روح شعر غریبم مرا بخوان در این زمانه هم سخن من زیاد نیست فانوس خستۀ شب این ساحلم سحر برگرد! عمر سوختن من زیاد نیست...
هدایت شده از شیدایی
‏هیچ می‌گویی اسیری داشتم حالش چه شد؟ خسته‌ی من نیم جانی داشت احوالش چه شد؟ 🍁🍃
ای فصل غیر منتظر داستان من معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید من ای چشم روشنت زیباترین ستاره ی هفت آسمان من آه ای همیشه گل که به سرخی در این خزان گل کرده ای به باغچه ی بازوان من در فترت ملال و سکوتی که داشتم عشق تو طرفه حادثه ی ناگهان من ای در فصـــول مرثیه و سوگ باز هم شوقت نهاده قول و غزل بر زبان من حس کردنی ست قصه ی عشقم نه گفتنی ای قاصـــــر از حکایت حسنت بیــــان من با من بمان و سایه ی مهر از سرم مگیر من زنده ام به مهــــر تو ای مهربان من کی می رسد زمـــان عزیز یگانگی تا من از آن تو شوم و تو از آن من  
نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت دیوانه‌ شد از طرز نگاهت قلـَم انداخت ‌‌
ندای صبح بخیر از تو، نوای مستی‌اش با من عجب صبح قشنگی شد، نگاهت در نگاه من.‌‌..
چه لازم است که با غیر، مهربان باشی؟ که صد هزار خیال خطا کند عاشق
🌸 تبادلات شعر چکاوک: ❣جمعه‌ها: از ساعت ۲۲ تا ۸ صبح شنبه ❗️زمان فرستادن لینک کانال: از صبح جمعه تا ساعت ۲۰ جمعه 🔺گروه در طول هفته بسته است 🦋 لینک گروه: https://eitaa.com/joinchat/430375690C000ac4df89 💚💛💚💛💚