eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
27 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
خاک عالم بر سرت ای دل که عاقل نیستی! من گمان کردم تو دانایی وُ جاهل نیستی! فکر کردی او وفادارست، از بس کودکی! زهرِ تنهایی بِچش بیچاره، قابل نیستی! هرکه آمد زود کس شد زود ناکس شد پرید نوش جانت بیکسی! هر چند مایل نیستی! هرکسی را بعد از این دیدی سلامت میکند زود، از او بازجویی کن: "تو قاتل نیستی؟!" عشق را بازیچه کردن رسم بی انصافهاست دل که سرقت شد تو دیگر صاحبِ دل نیستی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرز جوادت، بر سر ما سایه‌سار است عطر نسیم صبحگاهان بهار است هر چند حاتم‌ها فراوانند مشهد قلب گرفتاران به جودت برقرار است
از روز ازل دخیل شد دستانم تا روز ابد بر سر این پیمانم هر جا بروم دوباره بر می گردم من کفتر جلد گنبد سلطانم
در مسلک ایرانیان سلطان رضاجان است شاهی‌که بی‌ لشگرکشی سلطان ایران است آرامِ‌جان ماست آقایی که دامانش تنها توسل‌خانه‌ی آهوی حیران است مهمان‌نواز است آن‌قَدَر که زائرش هربار مانند صاحب‌خانه‌ها در صحن، مهمان است هرجای ایران نام او را بر لب آوردیم دیدیم روی هرلبی بعد از رضا، "جان" است وقتی ضریحش را بغل کردم، دلم وا شد در وقت دل‌تنگی فقط آغوش، درمان است از بس که اینجا آه درهم می‌شود تکرار انگار در صحن و رواق آیینه بندان است انگار سائل پادشاهی می‌کند اینجا انگار در درب ورودی، شاه، دربان است از آب سقاخانه می‌نوشند و خوشحال‌اند کمتر کسی اینجا گرفتار غم نان است درماندگان راهی به‌جز مشهد نمی‌بینند تنها پناهِ بی‌پناهان، در خراسان است
داره جهان از خواب خوش بیدار میشه امروز ُ یادت باشه چون که شب درازه یک انقلاب از همت ِ ما پا گرفته خون ِ سلیمانی ِ ما تاریخ سازه!
مدیر محترم خیال وصال لااقل فوروارد کنید خب☺️👌🙏🌸
شعرهایم تحت تأثیر حضورت بوده است... رفتی و دور از تو این شاعر شده کم کار تر...
هدایت شده از 
به سرزمین شعرها چرا سفر نمی‌کنی؟! برای کسب معرفت چرا خطر نمی‌کنی؟! چرا به مردم جهان نگفته‌ای ز عاشقی ز عشق خود نگار را چرا خبر نمی‌کنی؟! "عاصی"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وجودم از غم دوری دچار ویرانیست کلافه‌ام، بطلب! سخت در دلم جنگ است
ای صبح بیا و قفل شب را وا کن در کوچه بساطِ آشتی بر پا کن با نام خدا، فاتح ِسرسختی باش با خوب و بدِ خلق به نرمی تا کن @nabzeghalam
ای یار دوردست که دل می بری هنوز چون آتش نهفته به خاکــستری هنوز هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز
یک رود و صد مسیر، همین است زندگی با مرگ خو بگیر! همین است زندگی با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه ای رود سربه زیر! همین است زندگی تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار دریاست یا کویر؟ همین است زندگی! بر گِرد خویش پیله تنیدن به صد امید این « رنج » دلپذیر همین است زندگی پرواز در حصار فروبسته‌ی حیات آزاد یا اسیر، همین است زندگی چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن « لبخند » ناگزیر، همین است زندگی دلخوش به جمع کردن یک مشت « آرزو » این « شادی » حقیر همین است زندگی با« اشک » سر به خانه‌ی دلگیر « غم » زدن گاهی اگرچه دیر، همین است زندگی لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آروز از ما به دل مگیر، همین است زندگی
هرچند که در بودنش ارامش نیست بی او نفسی نمی‌توانستم زیست امشب همه یاران قدیم آمده‌اند انصاف دهید، جای غم هم خالی است
یک نظر دیدیم دیدارت وزآن عمری گذشت دیده‌ها برهم نمی‌آید زِ حیرانی هنوز...
محرم نشوی به خانه راهت ندهند یک لحظه اجازه نگاهت ندهند تا مثل کبوتر از زمین دل نکنی در گوشه ای از حرم پناهت ندهند السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
هدایت شده از اشعار "عاصی"
از نماز روز یکشنبه مکن غفلت که این... توبه شاید توبه مقبول باشد از برت هم شود رزقت زیاد و هم شود راضی خدا هم شود راضی پدر مادر و اهل و همسرت ماه ذی القعده بخوان یکشنبه جانم این نماز تا شود دور هر بلا ای نازنینم از سرت "عاصی" 🍃🌹🍃🌹 👈التماس دعا
سلام صبحتون به‌خیر اهالی خوب آبادی شعر🌼🌸
هدایت شده از 
اهالی آبادی شعر و سرزمین شعرها 😊
وا کرده‌ای از سمت بیداری در از دیشب دارد دلم پر‌می‌کشد چون کفتر از دیشب پر‌می‌کشد خواب از درون چشم‌های من جامانده روی تخت من مشتی پر از دیشب دیشب چنان دیوانه‌ام کردی به نازت که آورده ام از کار عاقل ها سر از دیشب نام تو را با حسرت آوردم به هر بیتم حالا منم یک شاعر نام‌آور از دیشب گاهی به لبخندی شکوفا می کنی ما را عاشقترم عاشقترم عاشقتر از دیشب
گرفته قلبِ بهار از سکوتِ دلگیرم ببار ابر ترانه، شکوفه‌ای پیرم غریب، مثل حروف مقطعه هستم میانِ این همه آیه بدونِ تفسیرم @poem12
کانال اشعار خانم افشون: @poem12
هدایت شده از 
همواره به قلب خستهٔ من می‌تاخت آن‌کس که مرا ندید و هرگز نشناخت با حلقـه که دیـگـری در انگشتش کرد در گــردن من طـناب داری انــداخـت!
هرچه را می‌خواستم مخفی بماند شعر شد آبرویم را همین ابیات روزی می‌برد... ()
به یک اشاره مرا بی‌قرار خواهی کرد اشاره کن که ببینی چه کار خواهی کرد تو ای عصارهٔ طبعم، شبیه آن غزلی که بیت‌بیت مرا شرمسار خواهی کرد تو را به عشق قسم -ای تب غزل- بنشین که رازهای مرا آشکار خواهی کرد که گفته‌ است به یک گل، بهار ممکن نیست؟ تو آن گلی که خزان را بهار خواهی کرد به‌هم زدی تو همه احتمال‌های مرا شکار خواهی شد یا شکار خواهی کرد؟