eitaa logo
محسن عباسی ولدی
54.3هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
343 فایل
زیر مجموعهٔ کانون فرهنگی_تبلیغی آیین فطرت توحیدی کانال ‌زیر نظر مستقیم حاج آقا عباسی ولدی اداره ‌می‌شود. کانال ها و آدرسهای کانون: ktft.ir/v سایت و ادمین فروش انتشارات آیین فطرت: ketabefetrat.com @foroosh_fetrat ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃یار خوش رو باید هوار کشید و همه را صدا زد باید حواس‌ها را جمع کرد، حواس همۀ مردم را باید به مردم گفت: دعاهایتان را عوض کنید اگر عوض هم نمی‌کنید دعایی را به دعاهایتان اضافه کنید. عمری است که دعا می‌کنید خدا ذخیره‌اش را بفرستد ولی باید این دعا را هم بکنید حتّی سفت‌تر از دعای تعجیل در فرج که خدایا! ما را منتظر کن. مگر می‌شود منتظِر‌ها نیایند و منتظَر بیاید؟ یک دعای دیگر هم باید کرد با سوز دل با اشک چشم در دل سحر دعا کنیم که خدایا! ما را از توهّم انتظار برَهان! مگر می‌شود توهّم انتظار داشت و منتظر شد؟ با سوز بیشتری باید دعا کرد که خدایا! ما را در توهّم انتظار نمیران. باید منتظر تو شد و مُرد. هر مرگی جز این، عاقبت به شرّی است. می‌خواهم منتظر تو شوم پس باید شبیه تو شوم. در اخلاق خوشَت ریز شده بودم به خوش زبانی‌ات رسیدم و محو شراب‌های شنیدنی‌ات شدم باز هم می‌خواهم ریزتز شوم. تو خوش اخلاقی، یعنی این که خوش‌رو هستی. آدم تو را که می‌بیند غم دنیا از دلش بیرون می‌رود. ابروان گشوده‌ات و لبخند روی لب نشسته‌ات کارشان باز کردن همۀ دل‌های گرفته است. وقتی که با آدم‌ها رو به رو می‌شوی چنان خوش‌رویی که باید به خودمان بفهمانیم که خوش‌رویی تو ریشه در خلق خوش تو دارد و گرنه غرور برمان می‌دارد که ما مایۀ خوش‌حالی تو بوده‌ایم. کاری به دوستان ویژه‌ات ندارم ولی می‌دانم خوش‌رویی تو با امثال من برای آن است که آدم شویم نه این که چون آدمیم، تو از دیدنمان خوشحال می‌شوی. غصّه‌های تو از من، نیازی به گفتن ندارد. تو وقتی به من می‌رسی، غصّه‌هایت را هم پنهان می‌کنی به قدری به رویم می‌خندی و به قدری با روی خوش نگاهم می‌کنی که شاید خدا کند و آدم شوم. من می‌دانم وقتی که بیایی خوش‌رویی تو حتّی دشمنانت را هم نرم می‌کند. می‌ترسم از روزی که دشمنانت، به دوستانت بدل شوند و من هنوز در خم کوچۀ خوش‌رویی مانده باشم. کاش یک بار رویت را نشانم می‌دادی تا خوش‌رویی‌ات را با چشمانم ببینم اگر خوش‌خیالی است، خودت نجاتم بده از آن ولی خیال می‌کنم اگر یک بار روی خوشت را ببینم جز برای کسانی که تو بگویی نمی‌توانم رو ترش کنم. شبت بخیر یار خوش‌رو! @abbasivaladi
❓باید از خود بپرسیم که امام خوبی‏ ها، امیر مؤمنان علی علیه السلام که در گفتار و رفتار خویش، فرزندانش را غرق در محبّت می‏ کرد، چرا برای نصیحت، علاوه بر گفتار، از نوشتار هم استفاده کرده است؟ ⁉️آیا این کار امام عزیزمان، نشان از تفاوتی قابل توجّه میان نوشتار با گفتار یا رفتار ندارد؟ ✅ یکی از ویژگی‏ ‏‏های اصلی نوشتار، ماندگاری آن است. 💟وقتی چند جملۀ محبّت‏ آمیز برای فرزندتان می‏ نویسید، او می‏تواند تا هر وقت که بخواهد، آن را نگه دارد. هر بار که این نامۀ محبّت‌آمیز خوانده می‏ شود، اثر محبّتی که شما به وسیلۀ نامه به فرزندتان کرده‏ اید، احیا می‏ شود. ✳️ از آن جایی که نامه در خلوت خوانده می‏ شود، احساس بسیار متفاوتی را در فرزند، تولید می‏ کند. 💞اثر این احساس در اوّلین برخوردی که فرزند پس از خواندن نامه با شما دارد، کاملاً قابل مشاهده است. اوّلین ارتباط پس از نامه، ارتباطی لطیف و احساسی است. ⬅️ادامه دارد..... 📚منِ دیگرِ ما، کتاب دوم، ص۱۴۲ @abbasivaladi
🍃یار شیرین سخن نقّاشی‌های انتظار را می‌شود زبان بین المللی انتظار کرد. این نقّاشی‌ها با همه حرف می‌زنند صدایشان را به راحتی می‌شود شنید. مثلاً می‌شود مردی را در کویری کشید که راه گم کرده و توشه‌ای هم ندارد؛ نه آبی و نه غذایی. از هر طرف که نگاه می‌کند جز شن‌های روان چیزی نمی‌بیند آفتاب هم دارد غروب می‌کند چشم‌های بی‌رمق مرد در کویر مانده همین طور می‌چرخد و افق را از همه سو رصد می‌کند. چشمش با این که از تشنگی و گرسنگی به سوسو زدن افتاده امّا به دنبال صید تصویری است که از آن دورها امید رو به مرگش را احیا کند. چه قدر صدای انتظار در این نقّاشی، بلند است و خوب دارد در گوشم فریاد می‌زند که: تو منتظر نیستی و درست می‌گوید: من منتظر نیستم. منتظر دنیا را با همۀ آبادی‌اش کویری می‌بیند که از هر سو جز شن‌های روان چیز دیگری پیدا نیست و تنها تویی که می‌توانی به مردم در کویر مانده بگویی راه از کدام سوست. من بدون تو هم احساس می‌کنم راه بلد این کویرم چه دلیلی بزرگ‌تر از این که من منتظر نیستم ولی می‌خواهم منتظر باشم پس باید شبیه تو شوم. زبانم را باید پاک کنم درست مثل زبان تو تو شأنت را بالاتر از آن می‌دانی که خودت را در اندازۀ باربری سخن‌ها پایین بیاوری. تو اگر بناست بار سخنی را به دوش بکشی سخن خدا و سخن دوستان خدا را از آسمان می‌چینی و روی زمین به گوش دل این و آن تعارف می‌کنی. باربری سخنان خلایق کار کسانی است که آدمیتشان را به قیمت خودشیرینی فروخته‌اند خودشیرینی می‌کنند و زندگی این و آن را تلخ می‌کنند. سخن‌چین هر چه که باشد منتظر نیست زیرا شباهتی به تو ندارد تو زندگی‌های تلخ را شیرین می‌کنی مگر می‌شود کسی که کارش تلخ کردن زندگی‌هاست منتظر تو باشد؟ خودتان گفته‌اید که سخن چین از بدترین جنبندگان روی زمین است چه قدر انتظار تو غریب شده در میان ما که حتّی بدترین جنبندگان روی زمین خودشان را منتظر تو می‌دانند که بهترین مخلوق خدا روی زمینی. آقا! من دوست ندارم باربر سخنان مردم باشم دوست دارم مثل تو با بار سخنان خدا و دوستان خدا بالی پیدا کنم برای خودم که زودتر از این زمینی که حسابی از آن خسته‌ام رها شوم و پرواز کنم به سوی آسمانی که برایش آفریده شده‌ام. به قدری گوش دلم را پر کن از حرف‌های آسمانی‌ات که دیگر جایی برای شنیدن حرف‌های دیگران نباشد حرف‌هایی را که نباید بشنوم، اگر نشنوم دیگر جایی نمی ماند برای باربری حرف‌های خلایق. من دوست دارم خودم را برای تو شیرین کنم کسی که برای تو شیرین می‌شود دیگر نیازی به خودشیرینی در برابر مردم ندارد. شبت بخیر یار شیرین سخن! @abbasivaladi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 پرسش‌های گام سوم⬇️ ❓چه اندازه باید نسبت به خوردن غذاهای نذری حسّاسیت داشت؟ 🔰برخی با توجّه به جایگاه ویژۀ حلال و حرام بودن لقمه در زندگی، نسبت به هر چیزی که دیگران به آنها می‌دهند، حسّاس هستند؛ حتّی در بارۀ خوردنی‌های هیئت و نذری‌هایی که مردم به دیگران می‌دهند. ❓با این افراد وسواسی باید چگونه برخورد کرد؟ ❓آیا این اندازه از حسّاسیت، لازم است؟ ❓مثلاً اگر همسایه‌مان چیزی آورد، لازم است که تجسّس کنیم؟ @abbasivaladi
2⃣ چند جمله با کسانی که راست نمی‌گویند ❌حالا خطاب به کسانی که با یکی از این بهانه‌ها راستش را نمی‌گویند، باید گفت: شما تر و خشک را با هم نسوزانید. ❌حالا اگر کسی رازداری نکرد، شما تصمیم نگیرید که دیگران را در آتش کار زشت این فرد بسوزانید. ✅ در این جا با خدا معامله کنید. اگر خدمت به مسجد و حسینیه ارزش و قداست دارد، خدمت به خانواده هم ارزشمند است. ✳️ اگر شما برای یک مسجد یا حسینیه خدمتی کردید و اتّفاقا اهالی آن مسجد یا حسینیه برایتان مشکلی تولید کردند، شما خدمت به مسجد را به کلّی کنار نمی‌گذارید. ❇️ به خدا بگویید: «خدایا! محبوب‌ترین نهاد در نزد تو، خانواده است. کمک کردن به دیگران برای انتخاب درست، خدمت بزرگی به این نهادِ محبوب است. 💯 من با این‌که از برخی مردم در مسیر خدمت به این نهاد لطمه دیده‌ام، امّا چون "این محبّت از محبّت‌ها جداست، حبّ محبوب خدا حبّ خداست"، بازهم برای خدمت به محبوب تو، آنچه وظیفه دارم انجام می‌دهم». ‼️البتّه برخی از افراد هم از زشتی افشای این حرف‌ها باخبر نیستند. ⚠️ پس بد نیست که وقتی کسی برای تحقیق به سراغ شما می‌آید، به او تذکّر بدهید که: می‌خواهیم ثواب کنیم، مراقب باش ما را کباب نکنی! من به عنوان یک انسان مؤمن، خودم را موظّف می‌دانم که شما را راه‌نمایی کنم. شما هم رسم امانت را محترم بشمار و افشای راز نکن. ⬅️ادامه دارد .... 📚نیمه دیگرم، کتاب اول،ص ۱۴۶ @abbasivaladi
🍃مرهم دل های زخم دیده یادم آمد روزهایی را که اسرا یکی یکی آزاد می‌شدند چه دل‌های بی‌قراری که پس از سال‌ها تشویش و اضطراب آرام گرفته بودند و برای اوّلین بار لبخندی حقیقی به لبشان نشسته بود. چه زیبا بود در آغوش گرفتن پسران از سوی مادران مادرِ به پسر رسیده، گویی دیگر هیچ آرزویی نداشت به هر چه می‌خواست رسیده بود و در این میان مادرانی بودند که هیچ نام و نشانی از فرزندشان نبود فرزندانشان نام مفقود الاثر گرفته بودند این مادرها در آن روزها انتظار را چنان معنا کردند که پس از سال‌ها هنوز ترجمۀ آنها از انتظار بوی تازگی دارد. عکس پسرانشان را به دست می‌گرفتند یکی یکی سراغ اسیران آزاده شده می‌رفتند با چشمی پر از اشک و لحنی پر از بغض سراغ پسران مفقود الاثرشان را می‌گرفتند وقتی از اوّلی ناامید می‌شدند سراغ دومی می‌رفتند به صدمین آزاده هم که می‌رسیدند باز هم امیدشان همان رنگ و بوی اوّل را داشت و هنوز هم که سال‌ها از آن روزها می‌گذرد چشم به در منتظر نشسته‌اند تا شاید خبری بیاید. عمرشان به ظاهر آفتاب لب بام است امّا امیدشان چونان خورشید تازه طلوع کرده. آقا! دوست دارم یک روز به قدری دیوانه شوم که نامت را روی برگه‌ای بنویسم شهر به شهر و دیار به دیار بگردم و با چشمانی پر از اشک و با لحنی پر از بغض طوری که توان حرف زدن نداشته باشم به هر کسی رسیدم که شاید خبری از تو داشته باشد نامت را نشانش دهم و سراغت را از او بگیرم و اگر هزار هزار نفر ناامیدم کردند امیدم ذره‌ای رنگ نبازد. باید به نقّاش ماهری بگویم این مادر منتظر را با همۀ انتظارش برایم بکشد. انتظار این مادر، به من می‌گوید: تو منتظر نیستی ولی می‌خواهم منتظر تو باشم پس باید شبیه تو شوم. هیچ دلی از زبان تو تا امروز زخم نخورده. پس چرا زبان ما چون تیغ است و کارش دریدن دل‌ها تو دل‌های زخم خورده را با حرف‌هایی که بوی خدا می‌دهد مرهم می‌گذاری و ما با زبانمان همان زخم‌ها را عمیق‌تر می‌کنیم زبان تو شمشیر است ولی برای دریدن پیکر تزویر و نیرنگ‌های شیطانی وقتی که حرف می‌زنی پرده‌های نفاق را چنان می‌دری که دیگر آبرویی برای منافق نمی‌ماند تو با این شمشیر چه قدر به داد مردمی می‌رسی که در هجوم شبهه‌ها همۀ دینشان درمسیر نابودی است ولی زبان ما شمشیری است که دل‌های آماده را چنان می‌درد که دیگر به هر چه فکر کنند، به دینداری فکر نمی‌کنند. ما نام تو را بر همین زبانی راندیم که کارش زخمی کردن دل‌هاست و خدا می‌داند چه قدر از این دل‌های زخمی حتّی از نام تو هم گریزان شدند. کاش لال می‌شدیم اگر بناست شبیه تو نشویم! شبت بخیر مرهم‌ دل‌های زخم دیده! @abbasivaladi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
(قسمت بیست‌ و یکم ، بخش اول) 🎙استاد ✅ موضوعات این برنامه: 🔸واقعیت‌ها و نقش آن در تنظیم خانواده 🔹نگرانی بابت جنسیت فرزند دوم 🔸چرا قبلا شعار می‌دادید که فرزند کمتر زندگی بهتر؟ 🗓 یکشنبه‌ها، پرسمان تربیتی خانواده، 🕰 ساعت ۱۸ ⬅️ تکرار برنامه، ساعت ۲۲:۳۰ @abbasivaladi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
(قسمت بیست‌ و یکم ، بخش دوم) 🎙استاد ✅ موضوعات این برنامه: 🔸واقعیت‌ها و نقش آن در تنظیم خانواده 🔹نگرانی بابت جنسیت فرزند دوم 🔸چرا قبلا شعار می‌دادید که فرزند کمتر زندگی بهتر؟ 🗓 یکشنبه‌ها، پرسمان تربیتی خانواده، 🕰 ساعت ۱۸ ⬅️ تکرار برنامه، ساعت ۲۲:۳۰ @abbasivaladi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
(قسمت بیست‌ و دوم ، بخش اول) 🎙استاد ✅ موضوعات این برنامه: 🔸نقش صاحب‌خانه‌ها در تنظیم خانواده 🔹معایب تک فرزندی 🔸نقش ما در ولایتمداری مردم 🗓 یکشنبه‌ها، پرسمان تربیتی خانواده، 🕰 ساعت ۱۸ ⬅️ تکرار برنامه، ساعت ۲۲:۳۰ @abbasivaladi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
(قسمت بیست‌ و دوم ، بخش دوم) 🎙استاد ✅ موضوعات این برنامه: 🔸نقش صاحب‌خانه‌ها در تنظیم خانواده 🔹معایب تک فرزندی 🔸نقش ما در ولایتمداری مردم 🗓 یکشنبه‌ها، پرسمان تربیتی خانواده، 🕰 ساعت ۱۸ ⬅️ تکرار برنامه، ساعت ۲۲:۳۰ @abbasivaladi
196 درس صد و نود و ششم می‌شه مرگ آدم رو یاد دنیا بندازه؟.pdf
236K
صد و نود و ششم: می‌شه مرگ آدم رو یاد دنیا بندازه؟ ✅ توی این فایل پی دی اف👆، جواب این سؤالات👇رو پیدا می‌کنید: ⁉️یکی از بزرگترین و در دسترس‌ترین استادای اخلاق رو می‌شناسید؟ ⁉️از کجا بفهمیم «روح حق‌طلبی»مون دچار انحراف نشده؟ ⁉️رو خطبه‌ای از نهج البلاغه، که ابن ابی الحدید می‌گه بیش از هزار با خوندمش، تأمّل کردید؟ @abbasivaladi
🍃راز لبخند آسمان فقیر است و نادار قامتش زیر بار فقر شکسته. با اندک آبِ رویی که داشته پولی قرضی کرده و جنسی خریده و سر بازار نشسته ولی چرا حتّی یک مشتری در این بازار سراغ جنسی را که او دارد نمی‌گیرد؟ جنسش اگر روی دستش بماند از آنهایی نیست که بشود فردا فروخت. تا امشب اگر فروخته شد که هیچ اگر نه، او می‌ماند و قرضی که گرفته و سودی که نکرده و بار ضرری که روی سنگینی بار فقر آمده. هر کسی پا به بازار می‌گذارد با خودش می‌گوید: این همان است، مشتری جنس من! وقتی که می‌رود به خودش می‌گوید حتماً همین امروز کسی می‌آید که مشتری فقر من باشد من امروز نه جنسم را که فقرم را می‌فروشم. آفتاب دارد غروب می‌کند. این بازار را شب باز نگه نمی‌دارند با نگاهش به خورشید التماس می‌کند کمی تعلّل کند در غروب کردنش. به گمانم خورشید راه آمده با دل او. نقاشی این مرد را می‌گذارم در برابرم و به خودم نهیب می‌زنم که آیا جنسی دارم که خریدارش تو باشی؟ اگر نه، چه قدر رو زده‌ام به این و آن که جور کنم آن را که تو می‌خری؟ اگر آری، چه قدر منتظر نشسته‌ام تا بیایی و مشتری آنچه دارم بشوی؟ باشد امشب هم می‌پذیرم که منتظر تو نیستم ولی می‌خواهم منتظر تو باشم پس باید شبیه تو شوم. خوش به حالت که زبانت را کرده‌ای زبان خدا و یقین دارم واژه‌هایی که از این زبان می‌تراود هر کدامش در آسمان به اندازۀ همۀ زمین و آسمان قیمت دارد. آقا! این چه زبانی است که هیچ گاه واژه‌ای بر او جاری نشد که بوی تمسخر از آن به مشام برسد. تو برای خنداندن دیگران نیازی نداری کسی را مسخره کنی به قدری دیدنت، بودنت، شنیدن کلامت و بویی که از پیکرت به مشام می‌رسد دل هر صاحب جانی را شاد می‌کند که دیگر احتیاجی نمی‌ماند به خندیدن‌هایی که قیمتشان خرد کردن دیگران است. چه قدر خیال مثل تو بودن شیرین است تو معنای واقعیِ هم فال و هم تماشایی می‌خندی از ته دل، می‌خندانی از ته دل و در خنده‌ها و خنداندن‌هایت جز خدا چیز دیگری موج نمی‌زند با هر لبخندی که می‌زنی و با هر لبخندی که می‌نشانی به اندازۀ عبادت اهل زمین و آسمان نامۀ عملت را پر می‌کنی از نیکی. من هم از این زندگی‌ها می‌خواهم خسته‌ام از نفس کشیدن‌های خودم. شبت بخیر راز لبخند آسمان! @abbasivaladi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۲۹ آیه ۲۷۹ - ۲۷۸ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 📣 بچّه‌های لالای خدا! رزمنده‌های جبهه مواسات! از لشگر بچّه‌های صاحب زمانی جا نمونید. @lalaiekhoda
🍃طبیب دل ها وقتی کسی به من می‌گوید: «مریض دارم و برایش دعا کن» دلم عجیب می‌گیرد و نازک می‌شود. بیمارها بانی اشک من‌اند و گویی رسولی از طرف خدا برای شکستن دلم هستند. من می‌دانم شما دلتان از همه بیشتر به حال بیمار می‌سوزد. یکی از ما که بیمار می‌شود دعا از لبتان جدا نمی‌شود. با آه بیماری که شما را دوست دارد، آه می‌کشید و با اشک‌های او، اشک می‌ریزید. پیش از آن که دل او بشکند دل شما می‌شکند برایش و پیش از آن که او از خدا شفا بخواهد شما شفایش را طلب می‌کنید. او اگر یک حمد شفا بخواند برای خودش شما هفتاد حمد شفا خوانده‌اید برایش. می‌شود دلم را خوش کنم که سوختن دلم به حال مریض‌ها شباهتی به تو به شمار می‌آید؟ التماس می‌کنم این را شباهتی به حساب بیاور. آقا! کسانی چون من که دلشان بیمار است حال و روزشان وخیم‌تر است از آنهایی که تن بیماری دارند. مگر این گونه نیست که هر چه حال مریض وخیم‌تر باشد شما بی‌قرارترید؟ سلامت دل هر کسی، به اندازۀ شباهتی است که به تو دارد. تو که دل من را می‌بینی و می‌دانی این روزها دست و پا می‌زنم تا شباهتی به تو را در خودم بیابم. یافتن این شباهت برای خوش کردن دل است. من از این همه بیماری واهمه دارم اندازۀ فاصله‌ام تا تو می‌گوید: من بیماری صعب العلاجی دارم. آقا! می‌شود امشب دلت برای من هم بسوزد؟! برایم حمد شفایی بخوان. قطره‌ای اشک بریز. دست به دعا بردار برایم. ذکر امن یجیبی بخوان. شاید گره شباهت من به تو وا شود! امشب اگر در مسجد کوفه‌ای و در محراب عبادت علی دست به آسمان برداشته‌ای مرا در گوشۀ دیگری از عالم ببین که چشم دوخته‌ام به دعای تو. من بیمار توام برایم دعا کن. شبت بخیر طبیب دل‌ها! @abbasivaladi
❌ امروزه یک اشتباه بزرگ در میان جوانان، به صورت فرهنگ در آمده که سال‌ها پس از ازدواج، از خداوند تقاضای فرزند می‌کنند. این را هم فرهنگ و به قول خودشان، کلاس می‌دانند. 📛 متأسّفانه برخی از بزرگ‌ترها هم به این مسئله دامن می‌زنند و به جوان‌ترها توصیه می‌کنند چند سال اوّل زندگی را به دنبال خوشی‌هایتان باشید، بعد به سراغ فرزند بروید. ❌ این مسئله، هم از نظر پزشکی و هم از نظر تربیتی، اشتباه است. ⚠️ امروزه متخصّصان زنان و زایمان و نازایی می‌گویند: فرزند اوّل، باید در همان سال‌های اوّل زندگی به دنیا بیاید تا باروری پدر و مادر، امتحان شود و اگر مشکلی وجود داشت، هر چه زودتر، قبل از بالا رفتن سن، مداوا انجام بگیرد. از نظر تربیتی هم اشکال دارد. 🔴 امروزه متوسّط سن ازدواج در پسرها، حدود ۲۸ سال است. وقتی پنج، شش سال از ازدواج می‌گذرد و پای بچّه به خانه باز می‌شود، دیگر حوصله و انرژی کافی برای تربیت فرزند، وجود ندارد. ⬅️ ادامه دارد ..... 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان ص۲۶۲ @abbasivaladi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️صلی الله عليك يا ابا عبدالله الحسين ♦️روضه های خانگی 🍃در میان روضه‌هایت زندگی کردن خوش است🍃 @abbasivaladi
🍃یار خوش گمان شب به خیر یک دعاست. دعایی که مثل صبح بخیر و وقت بخیر در میان ما رواج دارد امّا چه کسی می‌داند که شب‌ها وقتی به خیر می‌شود که شده باشیم شبیه تو. کاش کسانی که به من شب بخیر می‌گویند وقتی می‌پرسیدم که معنای دعایشان چیست می‌گفتند شبت بخیر یعنی الهی که شبیه مولایت شوی. آن وقت به ازای هر شب بخیری که می‌شنیدم بهترین دعای روزگار در حقّم می‌شد. چه کار کنم که همه بدانند نه روز و شبی و نه هیچ عمر و عاقبتی به خیر نمی‌شود وقتی شباهتی به تو در میان نباشد؟! آقا! تو در ذهن و دلت تنها یک سنگ محک داری برای قضاوت کردن. سنگ محک تو فقط همان است که خدا گفته. با این سنگ محک، قلعه‌ای ساخته‌ای و دل و ذهنت را گذاشته‌ای در میان آن. هیچ سنگ محکی نمی‌تواند این قلعه را خراب کند. در بارۀ این و آن که می‌خواهی قضاوت کنی اوّل نگاه می‌کنی تا ببینی اصلاً خدا اذن قضاوت می‌دهد یا نه. اگر اذن قضاوت نبود به ذهنت امر می‌کنی هر چه رنگ قضاوت دارد را از ساحت خویش پاک کند. اگر اذن قضاوت بود نگاه می‌کنی تا ببینی خدا چه سنگ محکی می‌دهد به دستت سنگ محک خدا اگر خوش گمانی بود ذرّه‌ای تردید نمی‌کنی پای بدگمانی را قطع کنی تا دور و برِ ذهنت نچرخد با سنگ محک خدا به هر قضاوتی که رسیدی تمام قد به آن احترام می‌کنی حتّی اگر فاصلۀ قضاوتت با آنچه دیگران خیال می‌کنند زمین تا آسمان باشد. تو هر سنگ محکی غیر از آنچه خدا نشان داده را صخره‌هایی می‌دانی که کارشان خراب کردن بنیان دین و ایمان است و من هم سنگ محکی دارم برای خودم که ذهن و دلم را در میان قلعه‌ای که با آن ساخته‌ام محصور کرده‌ام. سنگ محک من برای قضاوت، خودم هستم و گمانم. من به هر گمانی اجازه می‌دهم در اطراف ذهن و دلم بچرخد و هر کدام را که پسندیدم انتخاب می‌کنم. این سنگ محک‌ها از همان صخره‌هایی است که دین و ایمان ویران می‌کند ولی چرا تو آنها را به حریم ذهن و دلت راه نمی‌دهی و من در پناه آن صخره‌ها زندگی می‌گذارنم؟ این صخره‌ها خانۀ دین و ایمانم را ویران کرده‌اند که هیچ خودشان خانه‌ای ساخته‌اند برایم و مرا در آن محبوس کرده‌اند. مرا نجات بده از این صخره‌ها بدجور در میانشان گرفتارم. شبت بخیر یار خوش گمان من! @abbasivaladi
🍃آشنای غریب شعرهای زیادی خوانده‌ام برایت که مضمونشان این بوده: بناست کی ببینمت؟ از تو که هیچ چیز پنهان نیست پس بگذار بی‌پرده بگویم: شعرهایی که در بارۀ عطش دیدارت خواندم همه شعر بود و برای خواندن به دلم که برمی‌گردم، نشانی از آن عطش نمی‌بینم. امشب می‌خواهم پیرمردی را نقّاشی کنم که سال‌های سال است در آتش فراق کربلا می‌سوزد. می‌خواهم او را در خانه‌اش نقّاشی کنم. روی دیوار خانه عکس گنبد و بارگاه را می‌کشم که روی یک تابلو برق می‌زند و بر سر در خانه‌اش پرچم یاحسینی که از رنگ پریده‌اش پیداست سال‌هاست همسوی باد این طرف و آن طرف می‌رود. سجّاده‌اش را رو به قبله می‌کشم که مُهر تربتش پیدا باشد و دور مُهر تربتش تسبیحی که آن هم از خاک کربلاست. او را روی سجّاده و سر پا می‌کشم که نشان دهد نمازش تمام شده و رو به سوی عکس گنبد و بارگاه که روی دیوار است و در امتداد راه کربلا دست به سینه ایستاده و دارد سلام می‌دهد اشکش را از هر دو چشمانش جاری می‌کشم و باز هم نمی‌دانم دلش را چگونه بکشم که نشان دهد پیرمرد دارد از غصّۀ فراق کربلا می‌میرد. همیشه هشتش گرو نُه بوده و هیچ گاه درهم و دیناری که او را به کربلا برساند نداشته چند وقتی هست که بچه‌ها را به خانۀ بخت فرستاده و دستشان را بند خانواده‌هایشان کرده. زنش هم سال پیش مرده. از همان سال، غذایش را کم کرده و به لباس‌های کهنه‌اش بسنده کرده دارد پول‌هایش را جمع می‌کند برای رفتن به کربلا. من در گوشۀ خانه‌اش صندوقی را می‌کشم و رویش می‌نویسم: پول کربلا. پیرمرد حسابی از مرگ می‌ترسد. او وحشت دارد که پیش از زیارت کربلا بمیرد. حال و هوای خانۀ پیرمرد و حرف‌هایی که می‌زند همه حکایت از عطش زیارت دارد امّا من به جز شعرهایی که گهگاه می‌خوانم کجای زندگی‌ام نشان می‌دهد که مشتاق دیدار تو هستم؟ از چه چیزی گذشته‌ام تا سرمایۀ رسیدن به تو را جمع کنم؟ چه قدر وحشت دارم از این که پیش از وصال تو از دنیا بروم؟ آیا اگر کسی پا به خانۀ من بگذارد به یاد تو و به یاد وصالت می‌افتد؟ چند بار از ته دل اشک ریختم برای ندیدنت؟ صدای تپش قلب من تا چه اندازه هم‌آوای نام توست؟ بگذار بشمارم تا ببینم تا به امروز چند بار دعا کردم نه دعای نمایشی دعای از ته دل که به وصالت برسم؟ عکس این پیرمرد را می‌کشم با چین و چروکی که روی دست و صورت و پیشانی‌اش افتاده و ای کاش دلش را می‌توانستم بکشم تا همه بدانند انتظار، دل این پیرمرد را جوان نگه داشته. خسته‌ام از دل چروکیده‌‌ام که در فقدان انتظار، فرتوت و بی‌حال است. مرا ببخش که مشتاق وصالت نیستم! و ببخش که هر روز و هر لحظه به یادت نیستم! شبت بخیر آشنای غریب! @abbasivaladi