eitaa logo
محسن عباسی ولدی
56.4هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
348 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام وقتتون بخیر عباسی هستم و در خدمت شما. تا حالا فکر کردید به این که به دغدغه‌های تربیتی هم باید نمره داد؟ یعنی باید تو تربیت بچه‌ها اولویت‌ها رو مشخص کرد. چه مسئله‌ای بین دغدغه‌های من بیشترین سهم رو داره و کم و زیاد شدنش، من رو خوشحال می‌کنه یا به هم می‌ریزه؟ مثلاً اگه معدل بچۀ من بشه چهارده، چه قدر به هم می‌ریزم؟ یا اگه هفت سالش شده باشه و هنوز اصرار داشته باشه که تو اتاق پدر مادرش بخوابه، چی؟ اگه بچه‌هام دم به دقیقه با هم دعوا کنن، چه قدر حرص می‌خورم.
یه خورده از دغدغه‌های مذهبی هم بگیم. مثلا ما چه قدر به کاهل نماز نبودن بچه‌ها توجه داریم و از این که اونا تو نمازشون سستی کنن، به هم می‌ریزیم؟ یا چه قدر به این که دخترمون حجابش رو به صورت کامل رعایت کنه حساس هستیم؟ اگه بچه‌ها میلی به مسجد و هیأت نداشته باشن، چه قدر حرص می‌خوریم؟
حالا یه سؤال جدی: آیا توی تربیت، اینا باید دغدغۀ درجۀ یک باشن؟ ما چه قدر روی تربیت توحیدی بچه‌ها کار کردیم؟ بچه‌ها اگه موحّد بار نیان، چه قدر می‌شه به این که تحت اجبار ما نمازشون ترک نمی‌شه، دل خوش کرد؟ اگه تربیت توحیدی بچه‌های ما بلنگه، باحجاب بودنشون چه قدر مایۀ دلخوشیه؟ فرض کنید بچه‌ها با ولایت اهل بیت علیهم السلام غریبه‌ان، ولی به شدت اهل قرآن و مسجدن. به نظرتون می‌شه به این حالشون اعتماد کرد؟
خیلی از دغدغه‌هایی که ما توی تربیت داریم، میوه‌های تربیتن، نه ریشه‌های تربیت. ما به ریشه‌های تربیت بی‌اعتناییم و حرص میوه‌های تربیت رو می‌خوریم. به نظرتون چه قدر کارمون عاقلانه‌ست؟ ریشه‌ها اگه سالم نبود، نباید امید میوه‌های سالم رو داشت.
یادمون باشه این اولویت‌های ما تو تربیت بچه‌هامون هستن که تلاش ما رو تو مسیر تربیت مدیریت می‌کنن. وقتی اولویت‌ها رو درست تعیین نکنیم، یه عالمه از انرژی‌مون رو صرف چیزی می‌کنیم که اگه نتیجه هم بده، چندان به حال فرزندمون مفید نیست. از اون طرف، از مسائل مهمی غفلت می‌کنیم که خیر و شرّ تربیت بچه‌مون به شدت بهش وابسته‌ست.
بعد از همۀ این حرفا می‌خوام بگم: که موضوع کتابای هشتم تا سیزدهم مجموعۀ هستش، یکی از اون موضوعات ریشه‌ایه. وقتی این ریشه درست بشه، یه عالمه میوه می‌ده که هر کدوم از اون یکی شیرین‌تره. کتاب هشتم این مجموعه که اسمش هست «کبوترهای سفید کرامت و کرکس‌های سیاه دنائت» همۀ بحثش رو به آثار اختصاص داده تا انگیزۀ شما رو برای یاد گرفتن مهارت‌های زیاد کنه. این کتاب یه مقدمۀ سه پرده‌ای داره که اگه خدا بخواد فردا پردۀ اولش رو به عنوان یادداشت شبانه می‌ذارم. اگه موافق باشید بریم سراغ متن اربعینی امشب:👇
اعتبار گذرنامه‌ام تمام شده. باید گذرنامۀ جدید بگیرم؛ امّا حسین جان! این گذرنامه‌های کاغذی به کنار، آیا گذرنامۀ من پیش تو اعتبار دارد؟ سال گذشته گذرنامه‌ام را امضا نکردی. امسال چه کار می‌کنی؟ نکند یک سال دیگر توشه‌ام از اربعین، حسرت باشد! گذرنامه‌ها را تو به شرط لیاقت امضا نمی‌کنی. یقین دارم؛ زیرا این طور اگر باشد، مُهر تو روی گذرنامۀ چه کسی می‌نشیند؟ نهایتش تو می‌مانی و آن یار سفرکرده و شاید چند نفر از ملازمانش. من می‌دانم تو دنبال بهانه‌ای برای امضا کردن. وای به حال من اگر نتوانم این بهانه را جور کنم. حسین جان! اگر چه شرمم می‌آید؛ اما بگذار بگویم: آقایی کن و حتّی اگر بهانه‌‌ای را جور نکردم، چشمت را روی هم بگذار و گذرنامۀ اربعینم را امضا کن. من که همیشه زیر دِین تو بوده‌ام، این همه روی آن.
🍃 آرامش قلبم هنوز هم دوست دارم بدانم وقتی دلت برای کسی تنگ می‌شود چه کار می‌کنی؛ ولی امشب می‌خواهم از تو بپرسم، اگر کسی که خیلی دوستش داری و همیشه دلت هوایش را می‌کند، از دنیا برود، چه کار می‌کنی؟ می‌دانم شما خاندان رضایت هستید و خانوادۀ تسلیم؛ امّا دلتان از برگ گل نازک‌تر است و چشمتان همیشه آمادۀ باریدن. وقتی داغ مرگ عزیزی به دلت می‌نشیند، برایش گریه می‌کنی. درست می‌گویم؟ حتّی شاید گریه‌ات همراه شود با هق هق. همین طور است؟ من که می‌دانم هر کجای دنیا که باشی، خودت را می‌رسانی به تشییع جنازه‌اش. وقتی که دفن شد، همه که رفتند، تو می‌مانی سر مزارش. برایش فقط فاتحه نمی‌خوانی، همان جا می‌نشینی و با او حرف می‌زنی. حرف‌هایی که از اشک چشم‌های بارانی تو نمناک است. چه خوشبخت است کسی که داغ رفتنش دل تو را آتش می‌زند و چه خوشبخت‌تر کسی که در خانۀ قبرش با نجوای تو آرام می‌گیرد. بی‌شک چنین مزاری شایستۀ نام «آرامگاه» است. باز هم اجازه بده در خیالم خودم را همانی تصور کنم که رفتنش تو را می‌سوزاند و آرامش شب اول قبرش نجوای صدای توست. شبت بخیر آرامش قلبم! @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃باور کنیم با کربلا می شود زندگی کرد 🎥 خانواده کربلایی و کربلای خانوادگی ‼️حواسمون هست که کربلا یک قیام خانوادگیه؟! همه اعضای یک خانواده در کربلا هستند. قیام خانوادگی که حتی سرباز شش ماهه هم داره...😭 🎙 استاد 💎کسانی که تصمیم گرفتن با کربلا زندگی کنن با شنیدن هربرنامه حداقل یه درس برا زندگی پیدا می کنن. گرچه کربلا پر از درسه...... @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹پیشگیری از افتادن به گناه، پس از ازدواج🔹 ❌بعضیا می‌گن: «ما برای این‌که بعد ازدواج بتونیم در برابر گناه بایستیم، باید با کسی ازدواج کنیم که خیلی قشنگ و زیبا باشه و گر نه، دلمون به جایی غیر از خونواده بند می‌شه».🤔 💞در جواب این افراد می‌گیم: دل باید بند زندگی باشه تا بند جای دیگه‌ای نباشه. ما کسی رو سراغ نداریم که به خاطر پسندیدن قیافۀ همسرش، دل به زندگی بسته باشه. این دل‌بستگی خیلی که طول بکشه، تو همون سال اوّله. بعدش، قیافه کشش خودش رو از دست می‌ده؛ مگه اینکه دو چیز به کمکش بیاد: تفاهم و عفّت.☺️ ✅اون چیزی که باید دنبالش باشیم، جذّابیت و کششی هست که همسر می‌تونه ایجاد کنه؛ امّا به اشتباه فکر می‌کنیم چیزی که این کشش رو ایجاد می‌کنه، قیافه‌ست.🙃 ⚠️ما جذّابیت قیافه رو نفی نمی‌کنیم؛ امّا در بارۀ این جذّابیت، دو نکته رو نباید فراموش کنیم: 1⃣ جذّابیت قیافه به تنهایی، مقطعی و موقّته و تداوم نداره. 2⃣ قیافۀ معمولی هم اگر در کنار اخلاق خوب قرار بگیره، می‌تونه برای انسان جذّابیت و کشش داشته باشه. @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 📜 (طبق سفارش مقام معظم رهبری) 🎙حجت الاسلام 🔰 به نیت: 🍃فرج امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🍃سلامتی همه ی مریض ها 🍃دفع این بیماری منحوس @abbasivaladi
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄* یکی از چیزایی که تو همه جور بازاری پیدا می‌شه، جنس تقلّبیه که معمولاً تشخیصش برای عموم مردم کار ساده‌ای نیست. گاهی وقتا رنگ و لعاب جنس تقلّبی،‌ از جنس اصلی، جذاب‌ترم هست. آسیب جنس تقلّبی تو بعضی از بازارا نهایتش یه ضرر اقتصادیه؛ امّا تو بعضی از بازارا خطر جدی برا جسم آدم داره؛ مثل داروهای تقلّبی. تو بازار تربیت هم جنس تقلّبی تا دلت بخواد هست. به نظرتون این جنسای تقلبی، چه‌قدر می‌تونه خطرناک باشه؟
سلام وقتتون بخیر عباسی هستم و در خدمت شما. بنا بود امشب پردۀ اول از مقدمۀ کتاب هشتمِ مجموعۀ رو براتون بذارم؛ اما اجازه بدید قبل از اون یه نکته رو بهتون بگم. امروز بازار تربیت پر از مغازه‌های جورواجوره که صاب‌مغازه‌هاش مثل میدون میوه و تره‌بار، وایسادن در مغازه و دارن داد می‌کشن و از جنسشون تعریف می‌کنن. لب و لوچۀ مشتریا رو آب می‌ندازن و گاهی وقتا حتی دستشون رو می‌گیرن و اونا رو وارد مغازه‌شون می‌کنن.
شاید این حرفا یه خورده و فقط یه خورده حالت ظنز داشته باشه، ولی واقعیتش اینه که بدون تیز گوشتون تو بازار تربیت، تا دلتون بخواد این صداها رو می‌شنوید: بدو بدو! جنس خوب آوردم! خونه‌دار و بچه‌دار جا نمونی! پرخاشگری بچه‌ها! خداحافظ! به ما سلام بدید با اختلاف زناشویی خداحافظی کنید. ما شما رو تو جذاب‌تر شدن بیشتر کمک می‌کنیم. با کتابای ما زندگی‌تون هیچ وقت لب پرتگاه نیست، همیشه روی قله‌ست و ....
امروز متأسفانه بازار تربیت هم تحت الشعاع، بوق تبلیغاتیه. اونم نه تبلیغات درست و درمون، اون جنس از تبلیغاتی که اساسش بر فریب دادن و ایجاد توهمه. تو این بازار شلوغ، خیلی باید مراقب بود که اسیر تبلیغات نشیم و جنسی رو انتخاب کنیم که به معنای واقعی کلمه ما و بچه‌هامون رو تربیت می‌کنه.
آدمای فریبکار این بازار گاهی وقتا چنان از جنسشون حرف می‌زنن که شما شک نمی‌کنید، اصلی‌ترین جنس، همینه و حتی بعضی از خود این آدما، فریب بزرگ‌ترای این بازار رو خوردن و در اصل شاگرد ناخواستۀ بازاریای کله گندۀ تربیت شدن.
پدرا! مادرا! باید با معارف قرآن و اهل بیت علیهم السلام آشنا شد. سنگ محکی جز این وجود نداره. اگه با این سنگ محک آشنا نشید، شک نکنید که تو بازار تربیت، گرفتار جنسای تقلّبی می‌شید؛ مثل خیلیای دیگه. باید به آشنایی عمیقی هم رسید. آخه بازار خطرناکی شده، این شلوغ‌بازار تربیت. هم باید با معارف آشنا شد و هم نباید لحظه‌ای دست توسل و تضرّع رو از دامن خدا و اهل بیت علیهم السلام جدا کرد.
وقتی می‌خواستم مقدمۀ کتاب هشتم رو بنویسم، عجیب تو حال و هوای حاج قاسم عزیز بودم. دلم براش تنگ شده بود. از طرفی، رابطۀ عاطفی حاج قاسم با حاج احمد کاظمی،‌ هنوزم که هنوزه برام تازه‌ست. برای همینم اسم دو تا شخصیتی که تو این مقدمه استفاده کردم، قاسم و احمد هستن. اسم کتاب که یادتون هست؟ «کبوترهای سفید کرامت و کرکس‌های سیاه دنائت». پردۀ اول از مقدمۀ این کتاب تقدیم به شما. 👇
_ قاسم! قاسم! _ احمد! احمد! به گوشم! _ قاسم! قاسم! کَرکَسا، بدجوری دارن رو سرتون می‌چرخن. _ احمد!‌ احمد! منم دارم می‌بینم. بعضیاشونم اومدن نزدیک لونه‌هامون. حواسمون بهشون هست. نگران نباش. _ قاسم! قاسم! من خیلی نگران کَرکَسا نیستم؛ ولی عجیب نگران اون کبوترای خوش خط و خالم! _ احمد! احمد! چرا نگران کبوترا؟! _ قاسم! قاسم!‌ آخه اینا کبوتر نیستن. پرنده‌های خطرناکی هستن که اگه اَزَشون غفلت کنید، حساب بچّه‌هاتون رو می‌رسن. _ احمد! احمد! رو سرِ لونه‌هامون، پُر شده از این کبوترا. یه عالمه‌شون رو مردم بُردن تو خونه‌هاشون. اگه این طوریه که تو می‌گی، خیلی باید تلاش کنیم. تا مردم با این کبوترا اُنس نگرفتن، باید یه فکری کرد.
_ قاسم! قاسم! عیبی نداره پشت بی‌سیم، برات قصّۀ این کبوترای خوش خط و خال رو بگم؟ _ احمد! احمد! حتماً بگو. با جون و دل می‌شنوم. _ قاسم! قاسم! خودت می‌دونی که کَرکَسا، بالای سرِ کسی که می‌خواد جون بده، می‌چرخن تا همین که مُرد، برن سراغش و حسابش رو برسن. چند سالی که ما با شُغالا جنگیدیم، حسابی زنده شدیم؛ زنده‌تر از اونی که کَرکَسا فکرش رو بکنن. اون جنگ، هم زنده‌ترمون کرد و هم یه عالمه درس بهمون داد. تو اون جنگ هر چه قدر کرکسا منتظر مرگ ما شدن؛ فایده‌ای براشون نداشت؛ امّا انگار ناامیدی تو قاموسِ زندگی کَرکَسا نیست. اگه از یه راهی نتیجه نگیرن، می‌رن سراغ یه راه دیگه. اونا، تصمیم گرفتن یه جور دیگه به جون مردم شهر بیفتن. این کبوترای خوش خط و خالی رو که می‌بینی، پرنده‌های خطرناکی هستن که نقشۀ کَرکَسا رو اجرا می‌کنن. _ احمد! احمد! چه نقشه‌ای؟
مقدمه کتاب هشتم.pdf
446.5K
این،‌ فایل کامل مقدمه‌ست. چهار صفحه بیشتر نیست. ادامۀ مقدمه رو تو این فایل بخونید.
متن اربعینی امشب: زائران اربعین یادآور عارفانی هستند که از دنیا به کم قناعت می‌کنند. اربعینی‌ها سبکبارند. آنهایی که سابقۀ بیشتری در سفر اربعین دارند، به زیارت اولی‌ها می‌گویند: «هر چه بارتان کمتر، راحت‌تر» و این پیام خدا به بندگان خویش است. انبیاء و اولیاء از جانب خدا آمدند که بگویند: آدم‌هایی به بهشت نزدیک‌ترند که از دنیا به کم قناعت کنند و آنهایی که از زمین نشان کمتری با خود دارند، زودتر به آسمان می‌رسند. حسین جان!‌ بهشت‌تر از حریم تو، کجاست و آسمانی‌تر از کربلا، کدام سرزمین است؟ از وقتی که می‌خواهم بار سفر به سوی تو ببندم، با همۀ وجود حس می‌کنم «موتوا قبل ان تموتوا» را. اربعین، تجربۀ یک مرگ شیرین است. خدا را شکر که فرصت این تجربه را در همین دنیا به ما عطا کرد.
🍃هوای نفس کشیدنم چند شب پیش نفسم بند آمده بود. ریه‌هایم توان جذب هوا را نداشتند. گویی سنگی گذاشته بودند سر راه نفسم. توان تکان دادن دست‌هایم را هم نداشتم. می‌خواستم فریاد بزنم؛ امّا حنجره‌ام یاری نمی‌کرد. احساس می‌کردم یک پایم رفته آن سوی دنیا و پای دیگرم هم در حال کنده شدن از روی زمین است. می‌فهمیدم که این حال، برای غریبه شدن هوا با ریه‌هایم دست داده. هوا بود؛ اما من نمی‌توانستم جذبش کنم و داشتم محکوم می‌شدم به مرگ. گویی رفتنم امضا نشده بود. برگشتم؛ ولی از همان شب، دیگر حالم به هم می‌خورد از شعارهایی که در عشق تو می‌دادم. خدا کند توفیق توبه پیدا کنم از همۀ شعارهایی که حرف دلم نبودند و فقط واژه‌های جاری بر زبانم بودند. چه قدر گفتم تو هوای نفس کشیدنم هستی؛ ولی چرا وقتی تو را نداشتم، صدای پای مرگ را نمی‌شنیدم؟ بی تو چرا به روی دنیا می‌خندیدم و دلم خوش بود به بودن. مگر تو را بهانۀ بودنِ خودم نمی‌خواندم؟ چه قدر فاصله دارم با کسی که بی آن که قصد شعار دادن و شعر سرودن داشته باشد، تو را هوای نفس کشیدن خود می‌داند و کمی که از او فاصله می‌گیری، نفسش می‌گیرد. شب بخیر امشب را از زبان او می‌گویم. دعا کن که یک روز از زبان خودم بگویم: شبت بخیر هوای نفس کشیدنم! @abbasivaladi
40.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیشب از رابطۀ حاج قاسم و حاج احمد کاظمی گفتم. این فیلم عجیب با دلم بازی کرده. شاید شما نه یه بار، چند بار دیده باشید؛ ولی بازم به دیدنش می‌ارزه.