4_6017062956209012860.mp3
4.34M
🔳 #شهادت_امام_جعفر_صادق (ع)
🌴از این زمونه سیرم
🌴 ای مدینه دلگیرم
🎤 #ابوذر_بیوکافی
⏯ #زمینه
👌فوق زیبا
🔴کانال شهید مدافع حرم عباس کردانی
فـرازے از #وصیتنامه شهیـ🌺ـد
#مالڪیت آسمـان 🌠
را بہ نـامـ ڪسانے
نـوشتہ انـد
ڪہ بـہ #زمیـن🌍
د💚ل نبستـہ انـد
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
-میگمـ ؟😒
+بلهـ؟😄
-خستهـ نشدیـ ازاین بلاتکلیفیـ؟😒
+بله😊💔
(شرحـ حال منـ وقتـیـ اینهمهـ گناه دارمـ و نمیتونم اقامو ببینم و حرفی برای گفتن ندارمـ)😔🌃💫
#آقا_تنهامـ😔
#شهیدی_که_روی_هوا_راه_میرفت❗️
#شهید_احمد_علی_نیری
#عارفانه
🍃شهید احمدعلی #نیری یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود ؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله حق شناس در مراسم ترحیم این شهید بزگوار حضور یافت و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کرد ، تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته است!
☘مرحوم آیت الله حق شناس درباره شهید نیری گفت: " #در_این_تهران_بگردید. ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟"
در بخشی از کتاب #عارفانه نوشته شده است: آیت الله حق شناس ، در مجلس ختم این شهید با آهی از حسرت که در فراق احمد بود ، بیان داشتند: رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این #جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"
🍀سپس در همان شب در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده وخادم مسجد ، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم ، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. #اما_نه_روی_زمین ! بلکه #بین_زمین_و_آسمان_مشغول_تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم #احمد_آقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت #تا_زنده ام به کسی حرفی نزنید...."
📚کتاب عارفانه
««بخاطر عروس خانمی که تو ماشین بود»»
یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت .😊
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت ، رسید به چراغ قرمز .✋
ترمز زد و ایستاد .🏍
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣
الله اکبر و الله اکــــبر ...❤️
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳
اشهد ان لا اله الا الله ...❤️
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت😅 و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید
چش شُدِه ؟!
قاطی کرده چرا ؟ !⁉️
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ 😳
حالتون خوب بود که !😕
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :
"مگه متوجه نشدید ؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😑و آدمای دورش نگاهش میکردن .
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه😰 . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"😂
همین!☺️✋
📜برگی از خاطرات "شهید مجید زین الدین 📕
🌹 شَـْღـٻداݩ زڼْدِه اَڼد
در زمان غیبت، اطاعت محض
از ولایـت فقیـه داشته باشید.🌹
🚨 #خبر_فوری
🕊پیکرهای مطهر ۵۶ شهید دوران دفاع مقدس صبح روز چهارشنبه(۲۰تیر) ساعت ۱۰:۳۰ صبح از مرز خسروی وارد کشور عزیزمان خواهند شد.
🌹شادی روح بلندشان صلوات🌹
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
📢 فراخوان #دلنوشته_های_آسمانی برای شهید عباس کردانی🌸🍃 ❤️دلنوشته های زیبای خود را، برای شهید مدافع ح
✉️❤️ #دلنوشته_های_آسمانی برای شهید عباس کردانی🌸🍃
ارسالی از : فاطمه 🌹
📌 ارسال دلنوشته های شما👇
@Khake_Paye_Shohada
🕊 کانال شهید عباس کردانی🕊
@Abbass_Kardani
✨
•/ #آیت_الله_بـہجت_ره /•
با ڪسے رفاقت ڪنید
ڪه همین ڪه او را دیدید،
به یاد خدا بیفتید
و با ڪسانے ڪه
در فڪر گناه هستند و انسان را
از یاد خدا باز میدارند،
نشست و برخواست نڪنید.
| #رفیق_شهیـد_شهیدت_میڪنه |☺️☝️
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_بیست_دوم
از آن پس #عباس شد یک پای ثابت مانورهای بسیج آنجا مربیگری بچه های فعال بسیجی را به عهده داشت یکبار که به مانور رفته بود یک هفته غیبش زد و ما که به نبودن گاه و بیگاهش عادت داشتیم و می دانستیم گاهی نمی شود چند هفته حتی با تلفن پی اش را گرفت نگرانش نشدیم تا اینکه الیاس آمد صورتش سیاه شده بود الیاس در خیابان اندامی آشنا دیده بود....
این #عباس بود.
با صورت و دست های باند پیچی شده عباس در مانور آخرش با مواد منفجره آسیب دیده بود وقتی الیاس خبر را رساند سریع خودش را به خانه رساند این چند روز هم در بستر بود اما به خانه نیامده بود بعد ها به استخدام #سپاه در آمد می خواست خدمتش معلوم باشد اما چیزها دید که با روحیه اش سازگار نبود.
مدام آشنا و غریبه از او می خواستند برای سربازی و کار بچه هایشان پادر میانی کند و عباس حتی برای برای پارتی بازی آقا و دایه را نمی شناخت از این رو خودش را پابند سپاه نکرد اما آشناییش با سپاه بندی شد که او را به سپاه برون مرزی قدس گره بزند عباس دلش هوایی شده بود.
در همین گیر و دار و تلاش های بی وقفه عباس برای علاقه اش یعنی نظام، خانواده دست و پا گیرش شده بودند که ازدواج کند .
ازدواج برایش سخت بود فقط خودش می دانست دارد چه می کند معصومه مدام حرفش را می زد برایش دختر نشان می کرد و پدر هر وقت گیرش می آورد با مثال های متنوع و قصه های گوناگون می خواست راضیش کند که زن بگیرد در حقیقت می خواست از خطر دورش کند اما عباس در جواب همه یا می گفت زود است و یا بهانه گیری می کرد و یا
ملاک های سختی پیش پای خواهرهایش می گذاشت ملاک هایی که معلوم نبود از کدام قوطی عطاری بیرون می آید.
در همین اثناء عباس طرح های تخریبش را برای نیروهای نظامی #عراق
می فرستاد طرح های عملی که گاه در کشور خودمان مورد غفلت واقع می شد آنجا با جان و دل ازآن استقبال
می کردند.
همین امر مدخلی شد برای رفتن به #عراق.
گاه و بیگاه برای دفاع از طرح هایش به عراق سفر می کرد کم کم به خاطر ارادتش به زیارت کربلا شده بود یک پای ثابت سفرهای همرزمانش به کربلا.
چندتایی پای همیشگی هم با او بودند. به عراق می رفتند و در مسیر راه به مضجع شریف آقای بی کفن یکی یکی جامه ی سنگین این دنیا را از خود
می کندند گاهی با پول هایشان به جای اینکه به هتل مجللی بروند سر از خانه یتیمی در می آوردند و آن را می ساختند و گاهی تمام پول هایش را به کسی
می بخشید.
#عباس حالا دیگردرعملیات مستشاری عراق وارد شده بود. اما بعد وقتی از خدمت سپاه خارج شد برای مدتی به عملیات نرفت....
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
حـسیـن_ ع❤️ جان
سلام داده ام و یڪ جواب می خواهـم
جواب، از لبِ عالیجناب می خواهـم
سر دوراهـی جنٺ
و دیدن تو حسین ع❤️
من اختیار، دراین انتخاب می خواهـم
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين ع❤️
سلام عليكم و رحمة الله... صبحتون بخير... روزتون معطر بنام ابا عبدالله
4_441074896278126880.mp3
942.6K
مداحی #محمدرضابذری
منم و هوای تو
هوای قشنگ ترین دقیقه ها
التماس دعای شهادت
✅ کانال شهید عباس کردانی
﷽
شهیدها هم متولد میشوند مثل ما
اما مثل ما نمےمیرند
براےهمیشہ زندہ مےمانند
مثل تو اےشهـــــید
تو جدا ازهمہ متعلق بہ همہ اے
#و_یادشهدا_باصلواٺ
#آی_شـــــھدا
ڪاش برگردید
و این بار بزنیـد
بہ معبرِ نَفـس ما
کہ گاهے بدجور گیر مےکنیم
میانِ مینهای القاب و شهرتها ...
هدایت شده از لحظهای باشهدا
4_5807504303471985048.mp3
2.68M
خواهرم
آره با توام!
جنگ هنوز ادامہ دارہ...
فقط اینبار تویے که خط مقدم جبهہ اے!
یہ وقت شرمندہ ے شهدا نشے.
نمیخواد خون بدے!
نمیخواد جون بدے!
چادرت رو سفت بچسب!همین
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_بیست_سوم
در فاصله ی این روزها، برایمان محرض شده بود که زن عمو لطیفه هم مثل مادرم مبتلا به سرطان شده است.
خیلی درد می کشید حدود سه سال .
این درد داشت از پا درش می آورد، اما به قول قدیمی ها آرزو به #دل بود .
آرزو به دل زیارت قبر شش گوشه ی
امام حسین (ع).
انگار نمی توانست جان بدهد بارها بستری شد اما دوباره به خانه برگشت.
همه اش این جمله بر زبانش بود:
" امام حسین(ع) مرا دوست ندارد وگرنه مرا می طلبید".
#عباس که برایش سفر به کربلا آسان شده بود به او قول داد:
"عمه لطیفه(ما زن عموهایمان را عمه
می خواندیم)من شما را به کربلا خواهم برد."
یک بار ، بار سفر بستند دل عمه پرکشیده بود؛ رفتند و رسیدند و مرز بسته بود.
وای از این لحظه دردناکی که #عباس عمه را ناتوان و بی رمق به خانه بازگرداند.
15 روزی طول کشید عمه دیگر خواب و خوراکش گریه بود.تا اینکه #عباس تماس گرفت :
"عمه را آماده کنید"
اما عمه دیگر باور نمی کرد.
آماده شد اما #سرد،
سوار ماشین شداما #سرد،
به مرز رسید اما #سرد.
می گفت باورم نمی شود این بار هم حتما مرا برمیگرداند(منظورش امام حسین ع بود).
اما این باراز مرز عبور کردند، گرمِ گرم، جدی جدی.
رفتند و رسیدندو دست های پر درد عمه مشبک ضریح شش گوشه را زیارت کرد.
عمه فقط به آرزویش رسیده بود،و دعا و دخیل نکرده بود سرطانش برود.
در عوض همه اش به #عباس دخیل
می بست برایم یخ بیاور درونم آتش است،
و عباس در به در به دنبال یخ برای عمه می گشت.
#عباس عربی را خیلی خوب کامل یاد نگرفته بود .
از عمه پرسید یخ به عربی چیست؟
عمه گفت :"ثلج"
و عباس ثلج ثلج گویان در شهر
می گشت تا اینکه از یک کاروان #فلسطینی کمی یخ گرفت و عمه را هر جور شده به خانه برگرداند.
او می دانست عمه به این زودی ها رفتنی است.برایش #تربت آورد و در کامش ریخت.
و مرتب تماس می گرفت و جویای حالش می شد.عمه هم همه اش دعا می کرد!
"عباس خدا خیرت بدهد، دست به هر چه می زنی طلا شود..."
می گویند کسی که آرزویی ندارد عمرش زود تمام می شود و عمر عمه تا به دو هفته بیشتر قد نداد.
14 روز پس از آمدنش از کربلا عمه لطیفه هم به رحمت خدا رفت.
پافشاریهای خانواده برای ازدواج تمامی نداشت به خصوص وقتی #عباس را
می دیدند که در مدرسه ای پسرانه به صورت حق التدریس درس دینی و عربی می دهد حالا دیگر حرفی برای گفتن داشتند که وقتی به خاستگاری بروند به خانواده دختر بگویند. تلاش های خانواده ادامه داشت غافل از اینکه عباس آنها دیگر #حاج عباس بچههای سوریه است.
عباس چندباری تلویحی و تلمیحی در خانه به سوریه رفتنش اشاره می کرد اما همه نهایتا با خنده جلسه را ختم
می کردند روز ازدواج الیاس فرا رسید درست 12/6/1394 ....
به روایت از #خواهر_شهید
✅#ادامه_دارد...
@abbass_kardani
دلتنگی حد و مرز ندارد
جغرافیا سرش نمی شود
در اوج هم که باشی ...
دلت تو را زمین می زند!
و چه زمینی بهتر از
مقتل شهید ...
.
#دلتنگ_آن_جمع_مخلص_و_بی_ریا ...
شبتون شهدایی
هدایت شده از فاطیمابانو
🌷ڪلنا فداڪ یا زینب🌷
روزے کہ دلم شهید مذهب بشود
خون رگ غیرتم لبالب بشود
آموختم از «مدافعان حرمت»
باید ڪه سرم فداے «زینب» بشود
سرداران عشق✌️http://eitaa.com/joinchat/2124677131Cffc6c78d5c
🌷😭شهیدی که گوشتش به دست ضد انقلاب خورده شد.
شهیداحمد وکیلی که با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرده بود ، بچه شهر قم بود .
حضور در کردستان ، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می طلبید ، . در اردیبهشت سال 59 و در جریان عملیات آزاد سازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه ، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد . همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود ، کفایت می کرد تا خونخواران کومله تا لحظه شهادت بلاهائی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است
بعد از مجروحیت و اسارت سعید دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد :
حدود یك سال و چندی كه در دست کومله اسیر بودم همان اول اسارت كه به پایگاه منتقل شدم، گفتند هیچ اطمینانی در حفظ اینها نیست، به همین خاطر پاشنههای هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ كردند و برادران دیگر را هم نعل كوبیدند و با اراجیف و فحاشی بر این عملشان شادمانی میكردند. بعد از 18 روز قرار شد ما را به سبك دموكراتیك و آزادانه!! محاكمه و دادگاهی كنند.
روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را كه همان اوایل انقلاب فرار كرده بود شناختم و محاكمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محكومین مشخص بود - دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات- و بالطبع حكم هم مشخص، عدهای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی (یعنی به تدریج) محكوم شدیم. حكم ما كه اعداممان قسطی بود به صورت كشیدن ناخنها، بریدن گوشتهای بازو و پاها، زدن توسط كابل، نوشتن شمارهای انقلابی! توسط هویه برقی و آتش سیگار به سینه و پشت و تمامی اینها بی چون و چرا اجراء میشد. كه آثارش بخوبی به بدنم مشخص است.
مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش قربانی ذبح شود. این رسم را كومله نیز اجرا میكرد با این تفاوت كه قربانیها در اینجا جوانان اسیر ایرانی بود. عروسی دختر یكی از سركردگان بودپس از مراسم، آن عفریته گفت: باید برایم قربانی كنید تا به خانه شوهر بروم، دستور داده شد قربانیها را بیاورند. ۱۶ نفر از مقاوم ترین بچههای بسیج وارتش ودو روحانی را كه همه جوان بودند، آوردند و تك تك از پشت سر بریده شدند، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده پر پر میزدند و آنها شادی و هلهله میكردند.
بله، بزرگترین جرم همگی ما این بود كه میخواستیم دست اینان را از سر مردم مظلوم و مسلمان كُرد آن منطقه كوتاه کنیم. سعید 75 روز زیر شكنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل كوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری میبردند. پس از
دادگاهی شدن محكوم به شكنجه مرگ شد بلكه اعتراف كند. اولین كاری كه كردند هر دو دستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و
این بهداری بردن و معالجه كردن هایشان به خاطر این بود كه مدت بیشتری بتوانند شكنجه كنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست. پس از آن معالجه سطحی، با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند، سوزاندن پوست تنها مقدمه شكنجه بود به این معنی كه مدتی میگذرد تا پوستهای نو جانشین سوخته شده و آن وقت همان پوستهای تازه را میكندند كه درد و سوزندگیاش بسیار بیش از قبل است و خونریزی شروع میشود و تازه آن وقت نوبت آب نمك است كه با همان جراحات داخل دیگ آب نمك میاندازند كه وصفش گذشت. تمام این مراحل را سعید وكیلی با استقامتی وصفناپذیر تحمل كرد و لب به سخن نگشود.
او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه میكرد. استقامت این جوان آن بیرحمها را بیشتر جری میكرد
او كه دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید كه خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگیام تنها برای تو باشد و بس
خداوند دعایش را اجابت نمود. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محكوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز كردند و پس از آنكه با نمك مرهم گذاشتند داخل دیگ آب جوش كه زیرش آتش بود انداختند و همان جا مشهدش شد و با لبی ذاكر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان كه حتی از جسد بیجانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما كه هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند.
درود بر روح پاک این شهید وتمامی شهیدان
راوی :آقا بالا رمضانی
🔊بفرستید برای اونهایی که میگن مدافعان حرم حضرت زینب برای چه رفتند تا داعشیهای همچون کومله به ایران نیایند وسر جوانهایمان را...
همه ما در دفاع از خون پاک این شهدای گرانقدر مسوولیم