eitaa logo
اشعار محمد جواد شیرازی
920 دنبال‌کننده
36 عکس
9 ویدیو
0 فایل
این کانال توسط ادمین اداره می شود. مشاهده بانک جامع اشعار در وبلاگ: http://Sabuo.blog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
برگرد تا در سینه ام ماتم نماند بر گونه ام رد نم و شبنم نماند یک دم تصور کن که زینب بی تو باشد! اکبر نباشد تازه سقا هم نماند برگرد تا زخم گلوی خشک اصغر تشنه برای جرعه ای مرهم نماند نزد رقیه باش تا آرام باشد در سینه اش یک ذره درد و غم نماند برگرد تا اینکه زبانم لال، زینب... وقت شلوغی بین نامحرم نماند انگشترت دستت نمی ماند، ردش کن تا ساربان در فکر این خاتم نماند آخر وصیت را به ابن سعد گفتم! یارب کسی اینگونه بی همدم نماند ای کوفه شاهد باش جسمم ریخت برهم تا جسم شاه و دلبرم درهم نماند بر من بزن هر قدر سنگ تیز داری یک سنگ، در این شهر می خواهم نماند خیلی تنم مبهم شده روی قناره تا جسم اربابم دگر مبهم نماند طفلان من نذر علی، ای کوفه بگذار پیش علی اکبر، قدِ او خم نماند لب تشنه جان دادم که آقای غریبم... هر طور شد، لب تشنه، دستِ کم نماند دلشوره دارم غارتش سازند این ها حتی لباس کهنه می ترسم نماند دلشوره دارم وقت تکفین امیرم غیر از حصیری بین این عالم نماند eitaa.com/abdorroghaye
سر دارالعماره زار و بی جانم، حلالم کن نوشتم که بیا اما پشیمانم، حلالم کن نکردم لحظه ای گریه برای غربتم اصلا برای غربتت اینگونه گریانم، حلالم کن فقط یک پیرزن در کوفه از مسلم حمایت کرد اسیر خدعه های ابن مرجانم، حلالم کن سر فرزند یک بدکاره عهد خود رها کردند من از این قوم کوفی روی گردانم، حلالم کن هر آن کس حرف حق گوید، دهانش سنگ خواهد خورد به فکر زینبین و سنگ بارانم، حلالم کن علی اکبر، علی اصغر، نبینی داغ اولادت فدای بچه هایت جان طفلانم، حلالم کن همینکه بی هوا چشمم به چوب خیزران افتاد میان ظرف آب افتاد دندانم، حلالم کن به قطره قطره خونی که میان مشت من پر شد نوشتم بر زمین، با دست لرزانم حلالم کن اگر این آب، خونی شد فدای کام عطشانت مُواساتم شد اینگونه که عطشانم، حلالم کن شهیدانت همه بر روی پایت جان دهند اما غریبانه اسیر درد هجرانم، حلالم کن اراذل با منِ مسلم چه ها کردند در کوفه به یاد خواهرت خیلی پریشانم، حلالم کن تنم را بر زمین در پشت مرکب می کشند اما برای پیکرت پاره گریبانم، حلالم کن زبانم لال این ها تشنه ی تاراج تو هستند بخوان این نکته را از جسم عریانم، حلالم کن http://eitaa.com/abdorroghaye
پر شده قلبم از ولای حسین دوست دارم شوم فدای حسین روی دارالعماره حس کردم می وزد عطر آشنای حسین شرمسارم از آن همه نامه شرم دارم ز بچه های حسین کاش یک لحظه محضرش بودم تا بیفتم به دست و پای حسین بر غریبی خود نمی گریم هست اشکم فقط برای حسین جز من و هانی و یکی دو نفر هیچ کس نیست مبتلای حسین مانده ام این جماعت نامرد چه گرفتند در ازای حسین؟! همه بیتاب کشتنش هستند چه بلایی است کربلای حسین وسط نیزه دارها گفتم: بزنیدم مرا به جای حسین می شود ذبح، تشنه لب اصغر غم عظماست ماجرای حسین وای اگر پیکر علی اکبر نشود جمع در عبای حسین شد اگر پیکرم رها بر خاک به فدای تن رهای حسین لب خونی و تشنه ام گویاست تشنگی می شود جزای حسین گونه ام را شکافت سنگ اما آه از روی حق نمای حسین می رسد پیش زینبین آخر روی نیزه، سرِ جدای حسین تنش اینجا کفن نخواهد شد لالم از داغ بوریای حسین eitaa.com/abdorroghaye
از آن زمان که رسیدیم، دلهره دارم شبیه ابر بهارم که اشک می بارم حسین قول بده سایه ی سرم باشی هرآنچه شد ته این قصه، در برم باشی قرار قلب مرا صحبتی در اینجا برد شنیده ام که کسی نام کربلا را برد رسید آخر خط، غربتم پیاپی شد تمام فرصت پنجاه ساله ام طی شد بگو که معنی هجده هزار نامه چه شد؟! کسی نیامده حق را کند اقامه، چه شد؟! هوا، هوای عناد است بین این صحرا چقدر نخل زیاد است بین این صحرا رقیه را نظری کن، چه ناز خوابیده به روی دوش ابالفضل باز خوابیده نشسته در بر گهواره ی علی اصغر رباب خیره به رخساره ی علی اصغر تمام راه، کنارم حجابِ محمل شد برای من، علی اکبر رکابِ محمل شد چقدر محضرت آرامش و امان دارم دلم کنار تو قرص است، سایه بان دارم منی که بند دلم را به تو گره زده ام منی که در همه جا پابه پایت آمده ام خدا نکرده کنارم اگر نباشی چه؟! زمان واقعه و دردسر نباشی چه؟! نخواه تا که ببینم میان گودالی غریب مانده ای و تشنه کام و بی حالی نخواه تا که عقب باشم و نظاره کنم به التماس سوی قاتلت اشاره کنم چگونه صبر کنم پیکرت دریده شود؟! چگونه صبر کنم تا سرت بریده شود؟! گرفته جان مرا داغ هاهُنا... بس کن غریب ماندن تو می کشد مرا بس کن eitaa.com/abdorroghaye
حجاج رسیدند به دنبال حسین مبهوط تماشا شده اند آل حسین انگار دگرگون شده احوال حسین خاکی شده بدجور پر و بال حسین با اشک به سجده رفته بر درگه عشق در کرب و بلا، وادی و منزلگه عشق ره باز کنید آمده فخر دو سرا باید که بنازد به خودش کرب و بلا از راه رسیده است ناموس خدا آن دختر شیرین سخن آل عبا دردانه ی شاه آمده بر شانه ی ماه لاحول و لا قوة الا بالله در حال خوش کودکی اش رفته به خواب شش ماهه ی ارباب در آغوش رباب می چرخد عمو دور حرم مثل عقاب هستند تمام مشک ها مملو آب یک لحظه گلوی کوچکی تشنه نماند در کل مسیر، کودکی تشنه نماند رحمت به ابالفضل و به جود و کرمش رحمت به نگاه نافذ و محترمش آرامش زینب شده با هر قدمش هستند حسینیان به زیر علمش طفلان حرم که مست عطر یاس اند آرام همه در کنف عباس اند این قافله ی عشق پیمبر دارد بوی نفس حضرت مادر دارد در معرکه ها، شیر دلاور دارد یک مرد به نام علی اکبر دارد در هر نفسی بود رکاب زینب باید به علی گفت نقاب زینب حال همه را گفته ام اما زینب روزش شده در کرب و بلا همچون شب جانش ز غم و غصه رسیده بر لب افتاد از آه و گریه کردن در تب بر هر دو لب حسین، چشمش را دوخت با روضه ی هاهُنا... دل زینب سوخت می گفت حسینش، غم عظمی اینجاست داغی که از آن سوخته طه اینجاست آن ذبح که گفتند فَدَینا... اینجاست ای خواهر من، جدایی ما اینجاست پایان ندهد به اشتیاقِ من و تو هرچند که اینجاست فراق من و تو ای خواهر من، کشته ی امیال شوم از تشنگی ام خسته و بی حال شوم مذبوح و شهیدِ ته گودال شوم زیر سم ده اسب لگدمال شوم پیراهن خونی مرا غصب کنند بالای سنان، رأس مرا نصب کنند باید که جفا ببینی و صبر کنی سرهای جدا ببینی و صبر کنی یک کرب و بلا ببینی و صبر کنی گودال مرا ببینی و صبر کنی باید که بلا را بپذیری، بروی باید که بدون من اسیری بروی eitaa.com/abdorroghaye
فخر کنم بر همه، هست نگارم حسین اول کارم حسین، آخر کارم حسین دایره ی قلب من، وقف حسینیه شد داده بهایی گران، بر دل زارم حسین بر نسبم شاکرم، در همه دم بوده است نوکری اش عزتِ ایل و تبارم حسین کاش که بعد از حیات، حک بشود با ثبات با خط خوش بر روی سنگ مزارم حسین گرچه نمانده کسی، پیش من روسیاه در همه ی زندگی بوده کنارم حسین جان و جهانم شده، روح و روانم شده ورد زبانم شده، صحبت یارم حسین خسته شدم از فراق، مُردم ازین اشتیاق بر غم کرب و بلا، کرده دچارم حسین از کرم و مرحمت، داده اجازه به من تا به روی تربتش سر بگذارم حسین در ظلمات جهان، اشک عزایش شده نور شفابخش بر دیده ی تارم حسین زینب و دلشوره ها، زینب و کرب و بلا گفت همین که رسید، دلهره دارم حسین بوی جدایی و غم، می رسد از هر قدم آه دو چشم ترت، برده قرارم حسین eitaa.com/abdorroghaye
چه شد که ریخت دلم بی هوا، نمی دانم چقدر دلهره دارم، چرا پریشانم من از شلوغی این نخل ها هراسانم حسین گریه نکن جان من، نسوزانم چه بوی سیب عجیبی گرفته این صحرا چقدر نام حزینی است نام کرب و بلا بیا و مرهم غم های بی شمارم باش قرار، رفته ز جان و دلم قرارم باش همیشه روشنی چشم های تارم باش شبیه فرصت این سال ها کنارم باش به زیر سایه ی لطفت، خیال من تخت است نبودنت به کنارم، تصورش سخت است نبین که در دل این دشت اسیر خَناسیم نبین که در به درِ خلقِ قدر نشناسیم اگرچه آینه هستیم اگرچه حساسیم هزار شکر که ما در پناه عباسیم به سوی تشنه لبان با شتاب می آید به هیبت پدرم بوتراب می آید دلم خوش است به دیدار روی پیغمبر بگو قدم بزند باز هم علی اکبر صدای رحمت وحی است گریه ی اصغر سکینه ات چقدر رفته است بر مادر فدای روی رقیه که مثل خورشید است گمان کنم کمی از اهل کوفه ترسیده است چرا به چشم ترت خیره سوی گودالی؟! اگر غلط نکنم فکر روز جنجالی در آن زمان که لبت تشنه است و بی حالی خدا کند که نبینم غریب و پامالی خدا کند ته گودال زیر و رو نشوی اسیر شمر و سنان درنده خو نشوی نگاه کن همه مهمان قوم نامردیم دروغ بود همه نامه ها و دلسردیم اگر صلاح بدانی بیا که برگردیم خودت ببین که عزیزم، کفن نیاوردیم نصیب پیکرت اینجا حصیر خواهد شد به دست حرمله، زینب اسیر خواهد شد eitaa.com/abdorroghaye
سلام ماه محرم، سلام ماه حسین سلام پرچم مشکیِ خیمه گاه حسین هزار شکر نمردیم و فرصتی داریم برای عرض ارادت به پیشگاه حسین تمام عزت عالم میان روضه ی اوست چه عزتی است که هستیم در پناه حسین نوشته فاطمه نام تمامی ما را به لطف آمدنِ روضه، در سپاه حسین تمام سال اگر رفته ام به بیراهه شدم به برکت این ماه، سر به راه حسین جواز نوکری ام برترین مدال من است جواز نوکری ام داده یک نگاه حسین شبیه کل رسل اذن گریه داده به من چه منتی است بر این عبد روسیاه حسین شفاست تربت پاک و مقدس قبرش رواست ذکر دعا تحت بارگاه حسین دوباره بوی لباسی که غرق در خون است رسانده است دلم را به قتلگاه حسین چنان زدند به نیزه به پهلوی حضرت رسید از ته مقتل صدای آه حسین eitaa.com/abdorroghaye
ره گشایید، کاروان آمد کاروان حسین جان آمد دور مولا چه خوب اصحابی است نزد خورشید، بَه چه مهتابی است کودکان حرم که چون یاسند همه آسوده نزد عباسند نور وجهش به عرش می تابد روی دوشش رقیه می خوابد شیر زن های مذهب آمده اند ام کلثوم و زینب آمده اند عون و قاسم حجاب محملشان علی اکبر رکاب محملشان چشم یک خیمه بر دهان علی است عشق این کاروان، اذان علی است شیرخوار رباب در خواب است مشک های حرم پر از آب است گفت آقا چه نام این صحراست؟ یک نفر گفت دشت کرب و بلاست هاهُنا... بر لب حسین آمد روضه ها بر لب حسین آمد شد سرازیر اشک چشمانش زینب از غم دلش گرفت آتش دلهره در دلش فراوان شد بیشتر از حسین، گریان شد گفت: حس می کنم غریبی را بوی خون، بین عطر سیبی را نکند وعده ی نبی اینجاست نکند تل زینبی اینجاست سنگ ها بر زمین چه بسیارند نخل ها را ببین چه بسیارند این غم در گلو چه خواهد شد؟ جان زینب بگو چه خواهد شد؟ دست من نیست می روم از حال نرو دیگر میان این گودال چه کنم تا سرت جدا نشود؟ چه کنم پیکرت رها نشود؟ من نمردم به تو لگد بزنند به پدر، حرف های بد بزنند تک و تنها اگر بمانم چه؟! بین اعدا اگر بمانم چه؟! نکند که اسیر خواهم شد؟! با که من هم مسیر خواهم شد؟! هر چه باشد قضا و تقدیرم نیست فرقی، که بی تو می میرم eitaa.com/abdorroghaye
در سه سالش هزار و یک غم دید غم به قدر تمام عالم دید قامتش را شکسته و خم دید تازه درد فراق را هم دید مثل زهرا نحیف و لاغر شد غنچه ای بود و زود پرپر شد روی زخم کسی نمک نزنید ضربه بر بال شاپرک نزنید به زمین خورده را کتک نزنید با لگد بچه را محک نزنید استخوان های بچه باریک است عالمِ بی رقیه، تاریک است صورتی زرد داشتی یا نه؟! عرق سرد داشتی یا نه؟! استخوان درد داشتی یا نه؟! درد صد مرد داشتی یا نه؟! درد پهلو و سینه بد دردی است زدن بچه اوج نامردی است شب و روزش به درد، سر می شد بی صدا دست بر کمر می شد تا که ذکر لبش پدر می شود حال و روزش خراب تر می شد تا که آخر سر پدر را دید از سر او سؤال ها بپرسید چه کسی این چنین یتیمم کرد؟! کنج ویرانه ای مقیمم کرد در غم حنجرت سهیمم کرد داغدار غمی عظیمم کرد پیش رأس پدر به خاک افتاد گفت زینب: رقیه جان، جان داد زن غساله چشم خود را بست نزد اصلا به پیکر او دست گفت: این تن چو سیبِ لک خورده است زده او را مگر که مردی مست؟! ازچه این بچه زیر و رو شده است؟! خواهرش گفت: بی عمو شده است eitaa.com/abdorroghaye
چنان شمعی چکیده بر زمینم، رو به سوسویم پدر چشمم نمی بیند، تو را با دست می جویم چرا موی مرا دیگر نمی بوسی، نمی بافی؟! یقین دارم دلت خون است از اوضاع گیسویم لبت بوسیدم و بر کام خود با مشت کوبیدم خودم زخم لبانت را به اشک چشم می شویم تکان خوردن برای شیشه ی عمرم ضرر دارد مضاعف می شود با هر تکانی درد پهلویم غذایم ترک شد اما نمازم را نکردم ترک به هر داغی شبیه عمه ام زینب ثناگویم برای من علی اکبر النگویی خرید اما به دست دختری در کوچه ها دیدم النگویم زمین خوردن شده تکرار دشوار شب و روزم نمانده قوتی دیگر میان هر دو زانویم لباسم از تنم مانند زهرا در نمی آید خبر داری مرا بیچاره کرده درد بازویم؟ یقین دارم زن غساله هم غسلم نخواهد داد خجالت می کشم خیلی ازین وضع سر و رویم در آغوشت بگیرم تا از این ویرانه پر گیرم ندارم حاجت مرهم، فقط وصل است دارویم عجب حسن ختامی شد سه سالم را نصیب امشب نگاهت می کنم تا جان دهم با چشم کم سویم  eitaa.com/abdorroghaye
چهل منزل کتک خوردم، نبودی به زیر دست و پا مُردم، نبودی منی که غنچه بودم، تشنه ماندم توانم رفت و پژمردم، نبودی چرا وقتی که بد ترسیده بودم چرا نام تو را بردم، نبودی؟! شب تاریک، در بین بیابان من از محمل زمین خوردم نبودی نپرس از پهلویم، تقصیر زجر است به ضرب چکمه آزردم، نبودی چرا ساکت، چرا اینگونه سردی؟! مگر با دختر خود، قهر کردی؟! سه ساله بودم و قدم کمان شد تسلای غمم، زخم زبان شد نبودی جان بگیرم در کنارت رقیه از یتیمی نیمه جان شد حجابم را نشد محکم بگیرم دو دستم بسته بین ریسمان شد چه دستان بزرگی دارد این شمر تمام صورتم زهرا نشان شد حواسم بود روی نیزه بودی سرت بالاسر من سایه بان شد سرت را می گذارم روی شانه که گویم حرف های دخترانه اگرچه درد دارم قدر کافی نمی خوابم که مویم را ببافی نپرس از وضع موهایم که دیگر ندارد حاجتی بر موشکافی پر پروانه وارم را شکستند ندارم استطاعت بر طوافی شدم خسته ازین سربار بودن خودم حس می کنم هستم اضافی مرا با خود ببر، با من بگو که دگر از این مصیبت ها معافی بیا امشب به قول خود عمل کن مرا در لحظه ی آخر بغل کن eitaa.com/abdorroghaye
دائم چهل منزل بلا بر ما رسیده خواندم نمازم را نشسته، قد خمیده جای نوازش کردنِ دستان بابا شعله، میان گیسویم شانه کشیده **** هجران دلبر، قد کمانی ساخت من را از ناقه، ضعف و تشنگی انداخت من را طوری کتک خوردم دو چشمم تار گشته حق داشت عمه، لحظه ای نشناخت من را **** درد کف پا، خسته ام کرده حسابی دارم میان پهلویم دردِ حسابی گفتم نکش اینگونه از سر چادرم را دادِ مرا دشمن در آورده حسابی **** آخر چرا رحمی به چشمِ تر نداری؟! پایم شکسته، از چه رو باور نداری؟! من دخترم، خیلی پر و بالم نحیف است نامرد... اصلا تو خودت دختر نداری؟ **** با که بگویم این همه داغ گران را با که بگویم حرفِ مرد بد دهان را بر ما اهانت شد میان کوچه هایش ویران کند حق خانه های عَسقلان را **** خیلی بدم می آید از اشرار، خیلی از ازدحامِ شامی و انظار، خیلی دروازه ی ساعات، ساعاتِ بدی بود سختی کشیدم بر سر بازار، خیلی **** از چه بگویم،! از ستم یا ناسزا یا... از سنگ و خاکستر ز بام خانه آیا؟ غصه شده در سینه ام با که بگویم حرف از کنیزی می زنند این جا خدایا **** طاقت ندارم بیش از این بابا کجایی؟! من چشم بگذارم به آغوشم بیایی؟! بار سفر بستم بیا آماده ام من پایان بده بر این چهل منزل جدایی eitaa.com/abdorroghaye
قرآن چه باشد؟ اول و آخر رقیه اسلام احمد چیست؟ سرتاسر رقیه سیر و سلوکش رفته بر حیدر رقیه معراج ما باشد توسل بر رقیه یک دم نشد با رب گسسته اتصالش زهراست پیدا و نمایان از خصالش با آیه آیه جلوه های هر سه سالش تطبیق شد بر سوره ی کوثر رقیه نامش معطر می کند صحن دهان را درس ولایت می دهد سینه زنان را رد می کند هر منزل از هفت آسمان را بر شانه ی عباسِ آب آور، رقیه بر داغ او اهلِ مناسک گریه کردند ذاتِ الهی با ملائک گریه کردند آل عبا بر او یکایک گریه کردند مرثیه خوان تا گفت بر منبر رقیه یاسِ سه ساله، رنگ و بوی لاله دارد هر کس که رویش دید، آه و ناله دارد خیلی سوال از عمه اش، غساله دارد رنگین کمان پیداست ازچه در رقیه؟! با این همه زخمی که مانده در وجودش با این همه دردسرش، وقتِ سجودش با این پرِ زخمی و با روی کبودش شد وارثِ ارثیه ی مادر رقیه آن قدر، سنگِ شامیان بر ابرویش خورد آن قدر، بر روی زمین با زانویش خورد آن قدر محکم، ضربِ پا بر پهلویش خورد مثل گلی در شعله شد پر پر رقیه eitaa.com/abdorroghaye
منم و خجلت بسیار، حلالم فرما در شبِ آخر دیدار حلالم فرما اولین بار شده آمدی و پا نشدم حال و روزم شده دشوار، حلالم فرما بوسه بر گونه ی من؟! آه... فراموشش کن صورتم خورده به دیوار، حلالم فرما از سپیدی رخم نیست خبر، رنگِ کبود... بر رخم گشته پدیدار، حلالم فرما چادرم سوخت پدر، صورت خود را بگذار... روی این دامنِ گلدار، حلالم فرما نه مرا موی بلند و نه تو را پنجه ی ناز بگذر از موی من اینبار، حلالم فرما سنگ خوردم سرِ بازار که سنگت نزنند سنگ خوردی سرِ بازار؟! حلالم فرما خار، در پای من و نیزه نصیب تو شده وارثِ روضه ی مسمار، حلالم فرما دست من بسته شد و چوب به دندانت خورد... وسط مجلس اغیار، حلالم فرما بر لبم آمده با ناله ی بابا بابا... نفس آخرم انگار، حلالم فرما eitaa.com/abdorroghaye
به غارت برده دشمن دودمانم، دیده ای یا نه؟! غروب عمر را در آسمانم دیده ای یا نه؟!   همان دُ دختر شیرین زبا بان تُ تو هستم گرفته آبرویم را زبانم دیده ای یا نه؟!   پدر موی سرم شانه زدن دیگر نمی خواهد شرر را در میان گیسوانم دیده ای یا نه؟!   شدم سرگرمی خندیدن طفلان این کوچه دلیل خنده های این و آنم، دیده ای یا نه؟!   هر آن که رد شد از ویرانه با حیرت نشانم داد ورم کرده سر و چشم و دهانم دیده ای یا نه؟!   دوتایی سنگ ها خوردیم، بابا من تو را دیدم تو هم من را، بگو تا که بدانم دیده ای یا نه؟!   بیا تا زجر خوابیده بگیرم بین آغوشت به لب آمد ز هجران تو جانم، دیده ای یا نه؟!   اگر من را پذیرفتی، شهادت را نصیبم کن صلاحم را به ترکِ آشیانم دیده ای یا نه؟! eitaa.com/abdorroghaye
شعله ها بر چهره ام با خنده جا انداختند دخترت را کعب نی ها از صدا انداختند   بر نمی خیزم به پای تو، دلیلش را نپرس چند جا، پای مرا با کینه جا انداختند   جای موهای سرم می سوخت اما شامیان سنگ و آتش بر سرم جای دوا انداختند   بر غرور عمه ام برخورد وقتی دشمنان با تکبر پیش ما ظرف غذا انداختند   خسته ام، سردرد دارم، پیکرم درهم شده بس که من را از بلندی، بی هوا انداختند   گفته بودم چادرم نه... زیورم را می دهم از لج من چادرم را زیر پا انداختند   من بدون روسری خیلی خجالت می کشم تو خبر داری چه شد؟! آن را کجا انداختند؟!   چشم بر من بسته ای، دیگر نمی خواهی مرا؟!  آخرش دیدی که از چشمت مرا انداختند؟!   من شفا دیگر نمی خواهم، مرا هم می بری؟! حال که دردانه ات را از بها انداختند eitaa.com/abdorroghaye
آمدی با سر آمدی... چه کنم؟! بین تشت زر آمدی چه کنم؟!   هر دو دستم شکسته اما تو با دو چشم تر آمدی؟! چه کنم؟!   بس که دیروز خیزران خوردی با لب پر پر آمدی، چه کنم؟!   از جراحات حنجرت پیداست از نوک نی در آمدی... چه کنم؟!   چشم من تار و بسته شد، حالا... ... دیدن دختر آمدی؟! چه کنم؟!   گیسویم درهم است... می بخشی؟ سرزده آخر آمدی چه کنم؟!    بگذریم از خودت بگو بابا از خودت، از غروب عاشورا     تیر و شمشیر از این و آن خوردی از زمین و از آسمان خوردی   آیه خواندی برایشان اما سنگ از قوم بد دهان خوردی   خاطرم مانده عصر عاشورا نیزه ای را که از سنان خوردی   دم مغرب به ما جسارت شد بر زمین لحظه ی اذان خوردی   چقدر ضربه، بی امان خوردم چقدر ضربه، بی امان خوردی   دشمنت تا مرا بلندم کرد زیر خنجر تکان تکان خوردی   بگذریم از خودت نمی گویی حال من را چرا نمی جویی؟!     له شدم مثل یاسِ پژمرده صورتم شد کبود و خون مرده   مثل مادربزرگ خود زهرا بازویم را غلاف آزرده   این زبانم ز بس که می گیرد آبروی مرا پدر برده   دختری از خرابه رد می شد گفت با خنده: این لگد خورده   به لباسم چقدر خندیدند به غرورم چقدر برخورده   بی خیال ای پدر کسی اصلا دخترت را کنیز نشمرده   مثل سابق برات می ارزم؟! بغلم کن ببین چه می لرزم   شب وصلم عجب خجسته شده نافله خواندنم نشسته شده   دیدی آخر تو را بغل کردم با همین بازوی شکسته شده   خواهشی می کنم، به همراهت دخترت را ببر که خسته شده   بی هوا روی خاک می افتم بند بند تنم گسسته شده   باز لاله... دوباره پهلویم... بس که این زخم باز و بسته شده   دخترت خسته است از این مردم بس که تحقیر و سرشکسته شده   خسته ام بس که دردسر دارم من فقط حاجت سفر دارم eitaa.com/abdorroghaye
رقیق شد دل آلوده از گناهم باز کمی ز معجزه ی چای هیئتش این است   http://eitaa.com/abdorroghaye
ثواب شعر هدیه به روح کنیز حضرت رقیه، حاجیه خانم فاطمه طاهری به صد امید به این روضه ها گذر دارم چگونه دست ازین خانواده بر دارم در این بساط، تمنای چشم تر دارم به خیرِ دست رقیه فقط نظر دارم دلم گرفته برای مصیبتش یارب شکست مثل پرش، شأن و حرمتش یارب به این فقیر بجز فیض اشک و ناله نده خمار باده نگهدارم و پیاله نده مرا بجز به رقیه به کس حواله نده عنان کار مرا جز به این سه ساله نده خوشم که حلقه به گوش رقیه ساداتم فقیر خانه به دوش رقیه ساداتم همان رقیه که در کودکی مصیبت دید به دست، جای عروسک، غل اسارت دید سه آیه بود و هزار آیت از جراحت دید شبیه فاطمه، هر روز و شب مشقت دید قد خمیده و طفل سه ساله یعنی چه؟! به روی پیرهنش، باغ لاله یعنی چه؟! به پشت قافله با حال زار می افتاد شبیه فاطمه با چشم تار می افتاد چنان زدند که بی اختیار می افتاد بدون حرف، فقط یک کنار می افتاد صدای زجر، شب و روز اضطرابش داد شکسته بال شد و هر تکان عذابش داد سه سال داشت که غم های بی کران هم دید به چند جای تنش درد استخوان هم دید به کام خشک پدر، چوب خیزران هم دید ندیده بود سری بین طشت، آن هم دید سر بریده به دامان گرفت و هق هق کرد بغل گرفت پدر را رقیه و دق کرد شکست ضربه ی پا، پایه و اساسش را چو لاله کرد کتک روی مثل یاسش را دوا نکرد کسی درد ناشناسش را نشد عوض کند آخر کسی لباسش را چنان تمام وجودش کبود شد، آری ز شستنش زن غساله کرد خودداری https://eitaa.com/abdorroghaye
دلت سیاه شده؟ نور هل أتی کافی است ز خَلق رانده شدی؟ حجت خدا کافی است نیازِ بنده ی عاشق به مال و زیور نیست دلی که بر غم مولاست مبتلا کافی است که گفته وصل، دوای تمامِ درد من است هر آنچه یار بخواهد، همان مرا کافی است از آستانِ امامی که معدنِ خیر است برای نوکرِ درمانده یک دعا کافی است بیا به خاطر قلب امام، قول دهیم اگرچه دیر شد اما دگر خطا کافی است برای هرکه هوای دلش نفسگیر است... نفس کشیدنِ در مشهد الرضا کافی است حرم کجا و منِ روسیاه می دانم همین که سوختم از هجرِ کربلا کافی است دوید زینب و با گریه گفت با قاتل نزن عزیز مرا، شمر بی حیا کافی است همه کفن بخرند و همه کفن بشوند فقط برای حسین است بوریا کافی است؟! eitaa.com/abdorroghaye
حال خوش، در گرو فیض سحر داشتن است قرب حق، لازمه اش دیده ی تر داشتن است   آی کنعانِ پر از غم شده، حق یعقوب گاه، حدّ اقل از یار خبر داشتن است   امرِ معشوق رقم خورده جدایی، یعنی سهم عشاق فقط چشم به در داشتن است   بند اگر بندِ نگار است پرت را بشکن گاه گمراه شدن حاصلِ پر داشتن است   اولین مرحله ی بنده ی مهدی بودن همه جا خاطرِ او، مد نظر داشتن است   این که لبخند رضایت بنشانی به لبش دوره ی غربت او، اوج هنر داشتن است   یار او نیستم و امر فرج می طلبم! شرط، در امرِ ظهورش به نفر داشتن است   پدر ماست علی شیر خدا، شاه نجف خیرِ اولاد در این گونه پدر داشتن است   علت اصلی نان شب پُر برکت مان صبح، از روضه ی ارباب گذر داشتن است   کربلا راه نجات است و نجات از آتش... در قدم سوی گل فاطمه برداشتن است   بدترین درد و مصیبات برای مادر بین گودالِ پر از نیزه پسر داشتن است https://eitaa.com/abdorroghaye
این وادی غمبار دلم را زده آتش چشم ترت ای یار دلم را زده آتش یک وقت نوک نیزه نگیرد به لباست عمری غم مسمار دلم را زده آتش * بنشینم و حیران بشوی، من که نمردم خیره سوی میدان بشوی، من که نمردم تا زنده در این معرکه هستم نگذارم یک لحظه پریشان بشوی، من که نمردم * تو رحمت موصوله ای و خیر کثیری باید چه کنم نذر مرا هم بپذیری؟! طفلان مرا اذن بده اوج بگیرند بگذار نبینند مرا وقت اسیری * هستند مریدان ابالفضل و زبانزد شیران دلیر علوی، عون و محمد آن قدر که لب تشنه ی میدان نبردند اوصاف دلیری پدر، خاطرم آمد * با اینکه دلم تاب ندارد، نگرانم باید بروم خیمه و در خیمه بمانم صدبار بمیرم که تو شرمنده نباشی من دیدنِ شرمندگی ات را نتوانم * در خیمه به هر ثانیه، بسیار دلم ریخت هر بار صدا آمد و هربار دلم ریخت با ذکر خدا شد دلم آرام دوباره بدجور ولی عاقبتِ کار دلم ریخت * هرقدر کشیدند ز دل ناله ی اُماه از خیمه نرفتم قدمی هم سوی شان راه هی پا شدم از جا بروم باز نشستم در خیمه کشیدم ز جگر آه فقط آه * صد شکر که جان هستی و هستی به کنارم در دل ضربان هستی و هستی به کنارم کس جرأت آزار مرا هیچ ندارد تا کهف امان هستی و هستی به کنارم * خیلی نگرانم برسد کار به گودال یک وقت برادر نشوی تشنه و بی حال ترسم همه این است که با گریه ببینم جسمت شده در زیر سم اسب لگدمال https://eitaa.com/abdorroghaye
بر امیر غریب این لشگر سخت شد کار، بی علی اکبر قامتش را غمش مورب کرد روزگار حسین را شب کرد بر روی خاکِ بادیه، خسته اشک می ریخت زار و پیوسته غیرت خواهرش به جوش آمد زینب از خیمه با خروش آمد گفت: باید که روبراه شوی من نمردم که بی پناه شوی صبر کن تا کفن به تن بکنم رزم و پیکار چون حسن بکنم اشک تو قاتلم شده، بس کن عقده ای بر دلم شده بس کن نذر عشق است، نذر خواهر تو پسرانم فدای اکبر تو از دلیریِ این دو رزمنده دشمنت می شود سرافکنده روی اشکت عجیب حساسند این دو شاگردهای عباسند اشک از دیده، شاه افشاند و اذن میدان نداد بر آن دو قسمش داد زینب کبری به علی و به عصمت زهرا گریه می کرد گریه با اصرار تا که بُرد از دل حسین قرار عاقبت از حسین اجازه گرفت رفت در خیمه، جان تازه گرفت تا نبیند حسین را محزون دیگر از خیمه اش نشد بیرون دل ز عون و محمدش کنده که نباشد حسین شرمنده ناگهان هر دو نعره سر دادند اهل کوفه به لرزه افتادند بچه های عقیله آمده اند شیرهای قبیله آمده اند لشگرِ در فرار، بسیارند نوه های علی چه کرارند رزم کردند و حیدری کردند کربلا را چه محشری کردند کار دشمن مصیبت و غم بود ضربه هاشان مکمل هم بود زیر خورشید، غرق تب گشتند خسته از جنگ و تشنه لب گشتند دوره کردند این دو را آخر ریخت بر خاک، باده ی کوثر خورد ناگه، در اوج غربتشان سنگ از هر طرف به صورتشان بعد باران سنگ و نیزه و تیر زخم شان می زدند با شمشیر نیزه خوردند و یاد مسمارند بس که غیرت به فاطمه دارند عشق را بر جهان، نشان دادند پای دایی حسین، جان دادند خوب شد هر دو روسپید شدند خوب شد هر دوتا شهید شدند غرقِ در خون، غروب عاشورا... خوب شد پر زدند سوی خدا چشم هاشان ندید آن شب را بین زنجیر، دست زینب را eitaa.com/abdorroghaye
بغض نفس گیری گلویم را فشرده تنها شدی ای یار، زینب که نمرده طفلان من هستند مولا سرسپرده تا بی کسی ات آبرویم را نبرده...   بگذار تا میدان روند این دو، برادر قربانی راهت شوند این دو، برادر   خواهر نباشم من اگر درمانده باشی طفلان من باشند، أشهد خوانده باشی؟! یادم نمی آید مرا گریانده باشی یا وقت حاجت، خواهرت را رانده باشی   جان سه ساله دخترت بر غم رضایم نامردم از خیمه اگر بیرون بیایم   بعد از علی اکبر دو چشمی تار دارند میل پریدن از قفس بسیار دارند در سینه حب حیدر کرار دارند یک عمر، شِکوه از نوک مسمار دارند   شمشیرِ خود را دیده ای مایل گرفتند؟ تعلیم از رزم ابوفاضل گرفتند   هستی امیر و والهِ نعمَ الامیرند از جان خود این دو کبوتر سیرِ سیرند بر چادرم حساس و بر مویم اسیرند بگذار با هم بین این صحرا بمیرند   بگذار تا ناموس، بی معجر نبینند رخت اسیریِ مرا بهتر نبینند   بر سجده افتادم زمین، مریم زمین خورد از غصه ام پیغمبر خاتم زمین خورد تسبیح من پاره شد و عونم زمین خورد در خیمه حس کردم محمد هم زمین خورد   گرچه زمان جنگشان بیرون نبودم در خیمه بوی خونشان را حس نمودم https://eitaa.com/abdorroghaye