eitaa logo
اشعار محمد جواد شیرازی
920 دنبال‌کننده
37 عکس
9 ویدیو
0 فایل
این کانال توسط ادمین اداره می شود. مشاهده بانک جامع اشعار در وبلاگ: http://Sabuo.blog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
دائم چهل منزل بلا بر ما رسیده خواندم نمازم را نشسته، قد خمیده جای نوازش کردنِ دستان بابا شعله، میان گیسویم شانه کشیده **** هجران دلبر، قد کمانی ساخت من را از ناقه، ضعف و تشنگی انداخت من را طوری کتک خوردم دو چشمم تار گشته حق داشت عمه، لحظه ای نشناخت من را **** درد کف پا، خسته ام کرده حسابی دارم میان پهلویم دردِ حسابی گفتم نکش اینگونه از سر چادرم را دادِ مرا دشمن در آورده حسابی **** آخر چرا رحمی به چشمِ تر نداری؟! پایم شکسته، از چه رو باور نداری؟! من دخترم، خیلی پر و بالم نحیف است نامرد... اصلا تو خودت دختر نداری؟ **** با که بگویم این همه داغ گران را با که بگویم حرفِ مرد بد دهان را بر ما اهانت شد میان کوچه هایش ویران کند حق خانه های عَسقلان را **** خیلی بدم می آید از اشرار، خیلی از ازدحامِ شامی و انظار، خیلی دروازه ی ساعات، ساعاتِ بدی بود سختی کشیدم بر سر بازار، خیلی **** از چه بگویم،! از ستم یا ناسزا یا... از سنگ و خاکستر ز بام خانه آیا؟ غصه شده در سینه ام با که بگویم حرف از کنیزی می زنند این جا خدایا **** طاقت ندارم بیش از این بابا کجایی؟! من چشم بگذارم به آغوشم بیایی؟! بار سفر بستم بیا آماده ام من پایان بده بر این چهل منزل جدایی eitaa.com/abdorroghaye
قرآن چه باشد؟ اول و آخر رقیه اسلام احمد چیست؟ سرتاسر رقیه سیر و سلوکش رفته بر حیدر رقیه معراج ما باشد توسل بر رقیه یک دم نشد با رب گسسته اتصالش زهراست پیدا و نمایان از خصالش با آیه آیه جلوه های هر سه سالش تطبیق شد بر سوره ی کوثر رقیه نامش معطر می کند صحن دهان را درس ولایت می دهد سینه زنان را رد می کند هر منزل از هفت آسمان را بر شانه ی عباسِ آب آور، رقیه بر داغ او اهلِ مناسک گریه کردند ذاتِ الهی با ملائک گریه کردند آل عبا بر او یکایک گریه کردند مرثیه خوان تا گفت بر منبر رقیه یاسِ سه ساله، رنگ و بوی لاله دارد هر کس که رویش دید، آه و ناله دارد خیلی سوال از عمه اش، غساله دارد رنگین کمان پیداست ازچه در رقیه؟! با این همه زخمی که مانده در وجودش با این همه دردسرش، وقتِ سجودش با این پرِ زخمی و با روی کبودش شد وارثِ ارثیه ی مادر رقیه آن قدر، سنگِ شامیان بر ابرویش خورد آن قدر، بر روی زمین با زانویش خورد آن قدر محکم، ضربِ پا بر پهلویش خورد مثل گلی در شعله شد پر پر رقیه eitaa.com/abdorroghaye
منم و خجلت بسیار، حلالم فرما در شبِ آخر دیدار حلالم فرما اولین بار شده آمدی و پا نشدم حال و روزم شده دشوار، حلالم فرما بوسه بر گونه ی من؟! آه... فراموشش کن صورتم خورده به دیوار، حلالم فرما از سپیدی رخم نیست خبر، رنگِ کبود... بر رخم گشته پدیدار، حلالم فرما چادرم سوخت پدر، صورت خود را بگذار... روی این دامنِ گلدار، حلالم فرما نه مرا موی بلند و نه تو را پنجه ی ناز بگذر از موی من اینبار، حلالم فرما سنگ خوردم سرِ بازار که سنگت نزنند سنگ خوردی سرِ بازار؟! حلالم فرما خار، در پای من و نیزه نصیب تو شده وارثِ روضه ی مسمار، حلالم فرما دست من بسته شد و چوب به دندانت خورد... وسط مجلس اغیار، حلالم فرما بر لبم آمده با ناله ی بابا بابا... نفس آخرم انگار، حلالم فرما eitaa.com/abdorroghaye
به غارت برده دشمن دودمانم، دیده ای یا نه؟! غروب عمر را در آسمانم دیده ای یا نه؟!   همان دُ دختر شیرین زبا بان تُ تو هستم گرفته آبرویم را زبانم دیده ای یا نه؟!   پدر موی سرم شانه زدن دیگر نمی خواهد شرر را در میان گیسوانم دیده ای یا نه؟!   شدم سرگرمی خندیدن طفلان این کوچه دلیل خنده های این و آنم، دیده ای یا نه؟!   هر آن که رد شد از ویرانه با حیرت نشانم داد ورم کرده سر و چشم و دهانم دیده ای یا نه؟!   دوتایی سنگ ها خوردیم، بابا من تو را دیدم تو هم من را، بگو تا که بدانم دیده ای یا نه؟!   بیا تا زجر خوابیده بگیرم بین آغوشت به لب آمد ز هجران تو جانم، دیده ای یا نه؟!   اگر من را پذیرفتی، شهادت را نصیبم کن صلاحم را به ترکِ آشیانم دیده ای یا نه؟! eitaa.com/abdorroghaye
شعله ها بر چهره ام با خنده جا انداختند دخترت را کعب نی ها از صدا انداختند   بر نمی خیزم به پای تو، دلیلش را نپرس چند جا، پای مرا با کینه جا انداختند   جای موهای سرم می سوخت اما شامیان سنگ و آتش بر سرم جای دوا انداختند   بر غرور عمه ام برخورد وقتی دشمنان با تکبر پیش ما ظرف غذا انداختند   خسته ام، سردرد دارم، پیکرم درهم شده بس که من را از بلندی، بی هوا انداختند   گفته بودم چادرم نه... زیورم را می دهم از لج من چادرم را زیر پا انداختند   من بدون روسری خیلی خجالت می کشم تو خبر داری چه شد؟! آن را کجا انداختند؟!   چشم بر من بسته ای، دیگر نمی خواهی مرا؟!  آخرش دیدی که از چشمت مرا انداختند؟!   من شفا دیگر نمی خواهم، مرا هم می بری؟! حال که دردانه ات را از بها انداختند eitaa.com/abdorroghaye
آمدی با سر آمدی... چه کنم؟! بین تشت زر آمدی چه کنم؟!   هر دو دستم شکسته اما تو با دو چشم تر آمدی؟! چه کنم؟!   بس که دیروز خیزران خوردی با لب پر پر آمدی، چه کنم؟!   از جراحات حنجرت پیداست از نوک نی در آمدی... چه کنم؟!   چشم من تار و بسته شد، حالا... ... دیدن دختر آمدی؟! چه کنم؟!   گیسویم درهم است... می بخشی؟ سرزده آخر آمدی چه کنم؟!    بگذریم از خودت بگو بابا از خودت، از غروب عاشورا     تیر و شمشیر از این و آن خوردی از زمین و از آسمان خوردی   آیه خواندی برایشان اما سنگ از قوم بد دهان خوردی   خاطرم مانده عصر عاشورا نیزه ای را که از سنان خوردی   دم مغرب به ما جسارت شد بر زمین لحظه ی اذان خوردی   چقدر ضربه، بی امان خوردم چقدر ضربه، بی امان خوردی   دشمنت تا مرا بلندم کرد زیر خنجر تکان تکان خوردی   بگذریم از خودت نمی گویی حال من را چرا نمی جویی؟!     له شدم مثل یاسِ پژمرده صورتم شد کبود و خون مرده   مثل مادربزرگ خود زهرا بازویم را غلاف آزرده   این زبانم ز بس که می گیرد آبروی مرا پدر برده   دختری از خرابه رد می شد گفت با خنده: این لگد خورده   به لباسم چقدر خندیدند به غرورم چقدر برخورده   بی خیال ای پدر کسی اصلا دخترت را کنیز نشمرده   مثل سابق برات می ارزم؟! بغلم کن ببین چه می لرزم   شب وصلم عجب خجسته شده نافله خواندنم نشسته شده   دیدی آخر تو را بغل کردم با همین بازوی شکسته شده   خواهشی می کنم، به همراهت دخترت را ببر که خسته شده   بی هوا روی خاک می افتم بند بند تنم گسسته شده   باز لاله... دوباره پهلویم... بس که این زخم باز و بسته شده   دخترت خسته است از این مردم بس که تحقیر و سرشکسته شده   خسته ام بس که دردسر دارم من فقط حاجت سفر دارم eitaa.com/abdorroghaye
رقیق شد دل آلوده از گناهم باز کمی ز معجزه ی چای هیئتش این است   http://eitaa.com/abdorroghaye
ثواب شعر هدیه به روح کنیز حضرت رقیه، حاجیه خانم فاطمه طاهری به صد امید به این روضه ها گذر دارم چگونه دست ازین خانواده بر دارم در این بساط، تمنای چشم تر دارم به خیرِ دست رقیه فقط نظر دارم دلم گرفته برای مصیبتش یارب شکست مثل پرش، شأن و حرمتش یارب به این فقیر بجز فیض اشک و ناله نده خمار باده نگهدارم و پیاله نده مرا بجز به رقیه به کس حواله نده عنان کار مرا جز به این سه ساله نده خوشم که حلقه به گوش رقیه ساداتم فقیر خانه به دوش رقیه ساداتم همان رقیه که در کودکی مصیبت دید به دست، جای عروسک، غل اسارت دید سه آیه بود و هزار آیت از جراحت دید شبیه فاطمه، هر روز و شب مشقت دید قد خمیده و طفل سه ساله یعنی چه؟! به روی پیرهنش، باغ لاله یعنی چه؟! به پشت قافله با حال زار می افتاد شبیه فاطمه با چشم تار می افتاد چنان زدند که بی اختیار می افتاد بدون حرف، فقط یک کنار می افتاد صدای زجر، شب و روز اضطرابش داد شکسته بال شد و هر تکان عذابش داد سه سال داشت که غم های بی کران هم دید به چند جای تنش درد استخوان هم دید به کام خشک پدر، چوب خیزران هم دید ندیده بود سری بین طشت، آن هم دید سر بریده به دامان گرفت و هق هق کرد بغل گرفت پدر را رقیه و دق کرد شکست ضربه ی پا، پایه و اساسش را چو لاله کرد کتک روی مثل یاسش را دوا نکرد کسی درد ناشناسش را نشد عوض کند آخر کسی لباسش را چنان تمام وجودش کبود شد، آری ز شستنش زن غساله کرد خودداری https://eitaa.com/abdorroghaye
دلت سیاه شده؟ نور هل أتی کافی است ز خَلق رانده شدی؟ حجت خدا کافی است نیازِ بنده ی عاشق به مال و زیور نیست دلی که بر غم مولاست مبتلا کافی است که گفته وصل، دوای تمامِ درد من است هر آنچه یار بخواهد، همان مرا کافی است از آستانِ امامی که معدنِ خیر است برای نوکرِ درمانده یک دعا کافی است بیا به خاطر قلب امام، قول دهیم اگرچه دیر شد اما دگر خطا کافی است برای هرکه هوای دلش نفسگیر است... نفس کشیدنِ در مشهد الرضا کافی است حرم کجا و منِ روسیاه می دانم همین که سوختم از هجرِ کربلا کافی است دوید زینب و با گریه گفت با قاتل نزن عزیز مرا، شمر بی حیا کافی است همه کفن بخرند و همه کفن بشوند فقط برای حسین است بوریا کافی است؟! eitaa.com/abdorroghaye
حال خوش، در گرو فیض سحر داشتن است قرب حق، لازمه اش دیده ی تر داشتن است   آی کنعانِ پر از غم شده، حق یعقوب گاه، حدّ اقل از یار خبر داشتن است   امرِ معشوق رقم خورده جدایی، یعنی سهم عشاق فقط چشم به در داشتن است   بند اگر بندِ نگار است پرت را بشکن گاه گمراه شدن حاصلِ پر داشتن است   اولین مرحله ی بنده ی مهدی بودن همه جا خاطرِ او، مد نظر داشتن است   این که لبخند رضایت بنشانی به لبش دوره ی غربت او، اوج هنر داشتن است   یار او نیستم و امر فرج می طلبم! شرط، در امرِ ظهورش به نفر داشتن است   پدر ماست علی شیر خدا، شاه نجف خیرِ اولاد در این گونه پدر داشتن است   علت اصلی نان شب پُر برکت مان صبح، از روضه ی ارباب گذر داشتن است   کربلا راه نجات است و نجات از آتش... در قدم سوی گل فاطمه برداشتن است   بدترین درد و مصیبات برای مادر بین گودالِ پر از نیزه پسر داشتن است https://eitaa.com/abdorroghaye
این وادی غمبار دلم را زده آتش چشم ترت ای یار دلم را زده آتش یک وقت نوک نیزه نگیرد به لباست عمری غم مسمار دلم را زده آتش * بنشینم و حیران بشوی، من که نمردم خیره سوی میدان بشوی، من که نمردم تا زنده در این معرکه هستم نگذارم یک لحظه پریشان بشوی، من که نمردم * تو رحمت موصوله ای و خیر کثیری باید چه کنم نذر مرا هم بپذیری؟! طفلان مرا اذن بده اوج بگیرند بگذار نبینند مرا وقت اسیری * هستند مریدان ابالفضل و زبانزد شیران دلیر علوی، عون و محمد آن قدر که لب تشنه ی میدان نبردند اوصاف دلیری پدر، خاطرم آمد * با اینکه دلم تاب ندارد، نگرانم باید بروم خیمه و در خیمه بمانم صدبار بمیرم که تو شرمنده نباشی من دیدنِ شرمندگی ات را نتوانم * در خیمه به هر ثانیه، بسیار دلم ریخت هر بار صدا آمد و هربار دلم ریخت با ذکر خدا شد دلم آرام دوباره بدجور ولی عاقبتِ کار دلم ریخت * هرقدر کشیدند ز دل ناله ی اُماه از خیمه نرفتم قدمی هم سوی شان راه هی پا شدم از جا بروم باز نشستم در خیمه کشیدم ز جگر آه فقط آه * صد شکر که جان هستی و هستی به کنارم در دل ضربان هستی و هستی به کنارم کس جرأت آزار مرا هیچ ندارد تا کهف امان هستی و هستی به کنارم * خیلی نگرانم برسد کار به گودال یک وقت برادر نشوی تشنه و بی حال ترسم همه این است که با گریه ببینم جسمت شده در زیر سم اسب لگدمال https://eitaa.com/abdorroghaye
بر امیر غریب این لشگر سخت شد کار، بی علی اکبر قامتش را غمش مورب کرد روزگار حسین را شب کرد بر روی خاکِ بادیه، خسته اشک می ریخت زار و پیوسته غیرت خواهرش به جوش آمد زینب از خیمه با خروش آمد گفت: باید که روبراه شوی من نمردم که بی پناه شوی صبر کن تا کفن به تن بکنم رزم و پیکار چون حسن بکنم اشک تو قاتلم شده، بس کن عقده ای بر دلم شده بس کن نذر عشق است، نذر خواهر تو پسرانم فدای اکبر تو از دلیریِ این دو رزمنده دشمنت می شود سرافکنده روی اشکت عجیب حساسند این دو شاگردهای عباسند اشک از دیده، شاه افشاند و اذن میدان نداد بر آن دو قسمش داد زینب کبری به علی و به عصمت زهرا گریه می کرد گریه با اصرار تا که بُرد از دل حسین قرار عاقبت از حسین اجازه گرفت رفت در خیمه، جان تازه گرفت تا نبیند حسین را محزون دیگر از خیمه اش نشد بیرون دل ز عون و محمدش کنده که نباشد حسین شرمنده ناگهان هر دو نعره سر دادند اهل کوفه به لرزه افتادند بچه های عقیله آمده اند شیرهای قبیله آمده اند لشگرِ در فرار، بسیارند نوه های علی چه کرارند رزم کردند و حیدری کردند کربلا را چه محشری کردند کار دشمن مصیبت و غم بود ضربه هاشان مکمل هم بود زیر خورشید، غرق تب گشتند خسته از جنگ و تشنه لب گشتند دوره کردند این دو را آخر ریخت بر خاک، باده ی کوثر خورد ناگه، در اوج غربتشان سنگ از هر طرف به صورتشان بعد باران سنگ و نیزه و تیر زخم شان می زدند با شمشیر نیزه خوردند و یاد مسمارند بس که غیرت به فاطمه دارند عشق را بر جهان، نشان دادند پای دایی حسین، جان دادند خوب شد هر دو روسپید شدند خوب شد هر دوتا شهید شدند غرقِ در خون، غروب عاشورا... خوب شد پر زدند سوی خدا چشم هاشان ندید آن شب را بین زنجیر، دست زینب را eitaa.com/abdorroghaye
بغض نفس گیری گلویم را فشرده تنها شدی ای یار، زینب که نمرده طفلان من هستند مولا سرسپرده تا بی کسی ات آبرویم را نبرده...   بگذار تا میدان روند این دو، برادر قربانی راهت شوند این دو، برادر   خواهر نباشم من اگر درمانده باشی طفلان من باشند، أشهد خوانده باشی؟! یادم نمی آید مرا گریانده باشی یا وقت حاجت، خواهرت را رانده باشی   جان سه ساله دخترت بر غم رضایم نامردم از خیمه اگر بیرون بیایم   بعد از علی اکبر دو چشمی تار دارند میل پریدن از قفس بسیار دارند در سینه حب حیدر کرار دارند یک عمر، شِکوه از نوک مسمار دارند   شمشیرِ خود را دیده ای مایل گرفتند؟ تعلیم از رزم ابوفاضل گرفتند   هستی امیر و والهِ نعمَ الامیرند از جان خود این دو کبوتر سیرِ سیرند بر چادرم حساس و بر مویم اسیرند بگذار با هم بین این صحرا بمیرند   بگذار تا ناموس، بی معجر نبینند رخت اسیریِ مرا بهتر نبینند   بر سجده افتادم زمین، مریم زمین خورد از غصه ام پیغمبر خاتم زمین خورد تسبیح من پاره شد و عونم زمین خورد در خیمه حس کردم محمد هم زمین خورد   گرچه زمان جنگشان بیرون نبودم در خیمه بوی خونشان را حس نمودم https://eitaa.com/abdorroghaye
زینبم، عاشق دیرینه و سرگردانت جان خواهر به فدای دل بی سامانت آه ای خون خدا، شاه رشید علوی من نمردم که در این معرکه بی یار شوی بگذارم برَوی جام بلا نوش کنی؟! نکند زینب خود را تو فراموش کنی! یاد تو بوده ام و ذکر تو شد هر نفسم جان زینب شده روزی به کنارت نرسم؟ چهره ات قبله گه راز و نیازم بوده دیدن روی تو آغاز نمازم بوده خاطرت مانده کنارت چه سکوتی کردم؟ سر عقدم به خدا شرط و شروطی کردم تو فقط اذن بده، از تو فقط دل بردن پیشکش کردنشان... عون و محمد با من چه کنم تا بگذاری که به میدان بروند؟ بگذار این دو علی زاده شهیدت بشوند نگذار این که پناهنده به قرآن بشوم بروم در حرم و موی پریشان بشوم قدشان را منگر، غیرت شان حیدری است رسم جنگیدن شان، رسم علی اکبری است لحظه ی جنگ کمی واهمه هم نشناسند هر دو شاگرد علمدار حرم، عباسند مادری اند و دوتایی به دو دایی رفتند هم به تو، هم به حسن، هر دو خدایی رفتند مثل خون در رگ عباس به خود می جوشم می روم خیمه، تنِ هر دو زره می پوشم خواهرت را به دل محترم خویش ببخش کمیِ وسع مرا بر کرم خویش ببخش این دو پروانه که بر شمع تقرب دارند بر نخ چادر من هر دو تعصب دارند بهتر این است دوتایی به شهادت برسند بهتر این است همین جا به سعادت برسند نگذار این دو اسیری مرا درک کنند وسط سلسله، پیری مرا درک کنند نگذار این دو بمانند، عزادار شوند شرمسار از رخ من، راهی بازار شوند نگذار این دو به آن بزم حرامی برسند یا به چشم بد و ویرانه ی شامی برسند جان ناقابل شان نذر علی اصغر تو سرشان رفت روی نیزه فدای سر تو سنگ باران بشوند و به تو سنگی نخورد به رخ فاطمی ات ضربه و چنگی نخورد کاش بهر تن شان این همه زحمت نکشی می نشینم وسط خیمه خجالت نکشی https://eitaa.com/abdorroghaye
زینب شده ام چون گوهری فاضله دارم از سیرت زهرا و علی شاکله دارم   من دختر کرارترین مرد جهانم شیران جگر دار در این قافله دارم   قربانی من را نپذیرفتی و حالا خیلی سر این غصه ز دستت گله دارم   این دو بروند از حرمم مسئله ای نیست من با غم تنها شدنت مسئله دارم   دایی شده ای تا که بیفتند به پایت بگذار بیفتند به خون، حوصله دارم   نگذار بمانند و ببینند که در شام بر دستِ ورم کرده ی خود سلسله دارم   بهتر که نباشند ببینند دو طفلم تنها شدم و پای پر از آبله دارم   جان می دهم ای یار سر افکنده نباشی در خیمه روم تا که تو شرمنده نباشی   من با خبرم از جگرِ عُون و محمد بنشین و نظر کن هنر عون و محمد   جز فکر تو یک لحظه میان سرشان نیست عشق است فقط در نظر عون و محمد   سردار حریم دل خواهر به سلامت نذرِ سرت ای عشق، سرِ عون و محمد   حاشا که بگیرد به پرت تیزی سنگی تا هست به تن بال و پر عون و محمد   داغ تو نبیند دل و صد بار ببیند در خون بدن غوطه ور عون و محمد   آنقدر دلم سوخته از داغ جوانت سهل است برایم خبر عون و محمد   این بار سپردم که ابالفضل بیاید جای منِ دلخون به بر عون و محمد   هر قدر در این جا سرشان سنگ بریزند در شام سر مادرشان سنگ بریزند ای وای از آن دم که در انظار می افتند در دام پُر از حیله ی اشرار می افتند   تشنه شده اند و همه جا تار شد اما یادِ عطش قافله سالار می افتند   گفتند علی، ضربه به فرق سرشان خورد با فرق شکسته، صد و ده بار می افتند   هر دانه ی تسبیح من افتاد، دلم ریخت با دانه ی تسبیح من انگار می افتند   نیزه که میان بدن و سینه شان رفت یاد دلِ سنگِ نوک مسمار می افتند   وقتی که چشیدند فشار سم مرکب یک مرتبه یاد در و دیوار می افتند   آن قدر بهم ریخته شد پیکر این دو بین گذر از دوش علمدار می افتند   من مهر برادر به جهانی نفروشم رخصت بده من هم زره رزم بپوشم https://eitaa.com/abdorroghaye
سلام احترام مدام خودم عزیز دلم، هم کلام خودم نماز من و قبله گاه منی رخ توست بیت الحرام خودم علی نفسِ احمد، تو نفس منی تمام وجودم، تمام خودم دوتا دسته گل تربیت کرده ام که هدیه دهم بر امام خودم نمردم که تنها و بی کس شوی مرا رد نکن التیام خودم قسم می خورم بر نخ معجرم قسم می خورم من به نام خودم به زینب قسم با دلم بد نکن کمِ خواهرت را بیا رد نکن از آن کودکی بی قرارت شدم شب و روز هر لحظه یارت شدم مرا هیچ گاه از سرت وا مکن گره خورده با روزگارت شدم خودت شاهدی سالیانی حسین به هر ماتمی غصه دارت شدم پس از رفتن اکبرت، بی قرار از این دیده ی اشکبارت شدم جلوتر بیا بچه ها نشنوند من آماده بهر اسارت شدم الهی شهیدان راهت شوند الهی نبینند غارت شدم اجازه بده از برت می روم دگر می نشینم میان حرم شنیدم که راهی میدان شدند دوتا شیرمردم رجز خوان شدند شنیدم چنان حیدری کرده اند که یل های دشمن گریزان شدند به یاد رخ فاطمه بوده اند اگر در دل جنگ گریان شدند شنیدم که در اوج گرمای جنگ دوتایی گرفتار و عطشان شدند گرفتند از هر طرف دورشان دو تا لاله ام سنگ باران شدند شنیدم پر از زخم شد جسمشان سپس طعمه ی نیزه داران شدند به عون و محمد قسم یا حسین ندارم غمی بر دل الا حسین اگر داغ دیدم فدای سرت شده قامتم خم فدای سرت محمد سرش رفت بر نیزه ها زمین خورد عونم فدای سرت اگر زیر مرکب تن جفتشان شده نامنظم فدای سرت دوتا بچه ام نذر تو بوده اند نکن فکر این غم فدای سرت نبینم که از شرم گریان شوی عزیزم دو عالم فدای سرت اجازه بده تا زره تن کنم وجود خودم هم فدای سرت همه می روند و بمان در برم بگو بار دیگر به من خواهرم https://eitaa.com/abdorroghaye
امام عصر، فدای محرم جدت فدای چشم ترت یاد ماتم جدت دعای مرحمتت شد سبب که این گرما... نشسته در دلم از داغ اعظم جدت سیاه پوشی ما را قبول کن مولا شریک کن دل ما را تو در غم جدت چو رشته های عَلم این دل مرا بتکان قسم به حرمت والای پرچم جدت به لطف توست که در فتنه های قبلِ ظهور نشد جدا شوم از راه محکم جدت به حق چشم پر اشکت مرا نکن محروم زمان گریه ز فیض دمادم جدت برای عرض ارادت دل مرا برسان به کربلا، به بهشت مسلّم جدت به قتلگاه چنان بی قرار زینب بود که ریخت روی زمین اشک نم نم جدت تمام زندگی ام را دوباره درهم کرد به خاک کرب و بلا، جسم درهم جدت چه روضه ای است مصور، به چشم می بینی به دست خویش، شب و روز، خاتم جدت https://eitaa.com/abdorroghaye
ما دو شیریم، دو دلیر حرم سرسپرده به خاندان کرم دو ابالفضلی و دو شهزاده بر مصاف و نبرد آماده نام ما بین مصحفِ مکتب هست عون و محمد زینب مادری بی نظیر مادر ماست نه فقط مادر است، سرور ماست هست برتر ز جنت الاعلی دستبوسی زینب کبری در رکاب و رکاب او هستیم دور محمل حجاب او هستیم او به ما عشق را نشان داده درس ذکر حسین جان داده گفته دیوانه ی حسین شوید تا که آقای عالمین شوید اشک چشم حسین قاتل ماست داغ اکبر نشسته بر دل ماست بی علی اکبرش شکسته شده خیلی از روزگار خسته شده تشنه هستیم و بی قرار ولی جان به قربان داغ سخت علی تشنگی مات شور و مستی ماست نذر دایی حسین، هستی ماست اذن میدان ماست طیّ طریق نشد آسان میّسر این توفیق مادر ما قسم به زهرا داد تا به ما هم اجازه مولا داد رفت در خیمه اش توسل کرد به خدای علی توکل کرد رفت تا آه حسرتی نکشد تا حسینش خجالتی نکشد بین میدان دلاوری کردیم از چپ و راست حیدری کردیم چهره ی دشمنان پریشان شد لشگر ابن سعد حیران شد کرد دایی ز رزم ما دیدن یاد جنگیدنش کنار حسن ساعتی رفت و بی رمق گشتیم تشنه لب، خیس از عرق گشتیم دور ما را محاصره کردند همه در دست، سنگ آوردند آنقدر سنگ بر سر ما خورد تا تمام توان ما را برد نیزه خون کرد پهلوی ما را زنده کردیم یاد زهرا را خون شد از کل جسم ما جاری نیزه و تیغ و تیر بسیاری... خورد از هر طرف به پیکر ما تا که آمد حسین بر سر ما خوب شد پای یار افتادیم روی پای حسین جان دادیم https://eitaa.com/abdorroghaye
گرچه تنهاست عمو جان و سراپا خشمم عمه جان، هرچه بگویی تو به روی چشمم به شهیدان حرم، دلهره دارم نرسم دست من را تو گرفتی که به یارم نرسم؟! ای که عزت همه اش در نظر رحمت توست آن چه خیر است برایم به خدا حکمت توست خودت ای عمه ی سادات بگو تا چه کنم؟! بغض پنهان شده در بین گلو را چه کنم؟! عمویم روی تراب است، به خود می پیچد جگرش تشنه ی آب است، به خود می پیچد بنشینم ز تنش پیرهنش را بدرند رمق آخر مانده به تنش را ببرند گرگ ها دور تن محتضرش ریخته اند چند تایی ته گودال، سرش ریخته اند آه... عمامه ی جدش ز سرش افتاده شمر با خنجر کندش شده است آماده به پرستوی زمینگیر و اسیر اذن بده دست خود را کمی آرام بگیر اذن بده من نمردم که کسی سنگ به سویش بزند نانجیبی برسد، دست به مویش بزند منم عبدالله و مجنون اباعبدالله قتلگه پر شده از خون اباعبدالله حرمله، شمر، سنان، خولی و اخنس، همه را دور سازم، برهانم پسر فاطمه را دست خود را جلوی تیغ سپر می سازم سر خود را به فدای سر او می بازم عمه جان، تاب ندارم که بمانم دیگر می زنم مثل ابالفضل به قلب لشگر جد من، شیر اُحد، حیدر خیبر شکن است ذکر طوفانی من ذکر أنا ابن الحسن است رفتم و در دل گودال دلیری کردم بین روبه صفتان یک تنه شیری کردم تا که خنجر نخورد بر بدن ثارالله قطع شد دست من و ناله زدم وا اماه ایستادم به روی پنجه، روی پاهایم حرمله دوخت تنم را به تن مولایم نام بابا حسنم بین گلو... جان دادم چه یتیمانه روی پای عمو جان دادم آه عمه بنگر، روضه چه مبسوط شده خون من با پسر فاطمه مخلوط شده https://eitaa.com/abdorroghaye
نوشته به روی نگینم حسین شد از کودکی کل دینم حسین نمازم حسن شد، یقینم حسین تجلیِ خُلد برینم حسین   از آن کودکی عبد این درگهم من عبدالحسینم که عبداللهم   حسین است رازِ سرآغاز ما جز او نیست در دیده ی باز ما جنون، وقتِ رزم است اعجاز ما به سن نیست معیارِ پرواز ما   مگر یادتان رفته بابای من؟! بیایید سویم، أنا بنُ الحسن   بمانم چرا؟! عمه مانع نشو عمو شد فدا، عمه مانع نشو نکن پا به پا، عمه مانع نشو مرا کن رها، عمه مانع نشو   نمردم که رفته تنش زیر پا عموی مرا می زند بی حیا؟!   دلم سوخت تا دیدم ابروش را... پُر از خون و خاکی سر و روش را به دست کسی تاب گیسوش را سرِ نیزه ی بین پهلوش را...   چه سازم، که کمتر اذیت شود؟! عمویم ازین درد، راحت شود   نمردم که پاکوبِ مرکب شود دلیلِ غم عمه زینب شود تنش زیر پا نامرتب شود لباسش نماند، مُعذّب شود   بمیرم که تشنه شده، سوخته نگاهش به سمت حرم دوخته   اگر باورم انگِ تکفیر خورد سرم سنگ از کوفیان، سیر خورد اگر بازویم زخم شمشیر خورد به صحن دلم، تیزی تیر خورد   فدای دل مضطر عمه ام فدای دو چشم تر عمه ام   شدم ذبح راه ولا، تشنه کام سلامٌ علی اهلِ بیت الکرام رسیدم پدرجان حسن السلام بده بر منِ سوخته، التیام   یتیمت رسیده که نازش کنی در آغوش خود سرفرازش کنی https://eitaa.com/abdorroghaye
هستم از راه و چاه ها آگاه پیرو راه والِ مَن والاه بنده ای عاشقم، سخن کوتاه هست نامم همیشه عبدالله فخر دارم، کریم زاده شدم پاسبان حریم، زاده شدم شور پرواز، از ازل دارم کفن خویش در بغل دارم میل برچیدن هُبَل دارم ارث از فاتح جمل دارم عمه دستم مگیر، صف شکنم یازده ساله ام ولی حسنم بین لشگر عمو اسیر شده لب خشکش چنان کویر شده بهر قتلش کسی اجیر شده جان عمه ببین که دیر شده من چگونه فقط نظاره کنم؟! بگذار عمه فکر چاره کنم عمویم سنگ بر جبینش خورد بر زمین، چهره ی مبینش خورد آتشی بر دل حزینش خورد  ضربه بر چشم نازنینش خورد بنشینم که دست و پا بزند؟! تشنه لب، آب را صدا بزند؟! تا ته قتلگاه و گودالش می روند این قبیله دنبالش غرق خون است جسم بی حالش نکند تا کنند پامالش عرش حق روضه خوان و گریان شد شمر با خنجرش نمایان شد آه عمه دگر رهایم کن جان فدای عمو، صدایم کن نذری شاه کربلایم کن می روم عمه جان دعایم کن تا شوم من هم از سپاه حسین می روم تشنه، قتلگاه حسین عاشقی را من از پدر دارم همچنان فاطمه جگر دارم زرهی نیست؟! بال و پر دارم بازویی همچنان سپر دارم من نمردم به او لگد بزنند نیزه با کینه و حسد بزنند آه از روی عرش برخیزید نیزه داران از او بپرهیزید دست من را به پوست آویزید جسم و جان مرا فرو ریزید عمویم را به خاک و خون نکشید از تنش کهنه پیرهن نبرید https://eitaa.com/abdorroghaye
بساط هلهله در قتلگاه برپا شد به دور جسم عمویم چقدر غوغا شد به نیزه تکیه زد و بی سپاه و تنها شد در آن محاصره، مشغول ذکر و نجوا شد صدای ناله و آهش به گوش آمده بود سرش شکسته و خونم به جوش آمده بود دویدم از سوی عمه به سمت قربانگاه صدا زدم فأنا ابن الحسن به گریه و آه به اشتیاقِ شهادت، مسیر شد کوتاه چه خورد بر نظرم؟! لااله الا الله کسی عموی مرا داشت با حسد می زد حرامزاده به بال و پرش لگد می زد شدیم تشنه و بی حال از حرارت جنگ محاصره شده و عرصه بود تنگاتنگ زدند ضربه به پیشانی ام چنان با سنگ... که شد تمام رخم چون حسین خونین رنگ صدای یا حسنم تا رسید بر گوشش مرا کشید عمو در میان آغوشش به فکر رأس عمو بود خولی بی درد وضو گرفت در این راه، اشعث نامرد صدای قهقهه ی شمر را چه باید کرد؟! هر آنچه داد کشیدم نداشت دستاورد شدم سپر به امامی غریب، با سر و جان به ضربه ای پر من شد به پوست آویزان اگر بناست کسی بشکند سبویم را بگو به حرمله آورده ام گلویم را بگو مرا بزند، ول کند عمویم را خرید پیش پدر عِزّ و آبرویم را... همین سری که جدا از تنم شد و افتاد به خونِ ریخته ام خون یار قیمت داد رسید قاتل بی رحم و مست بعد از من به چکمه آمد و حرمت شکست بعد از من به روی سینه ی مولا نشست بعد از من گرفت گیسوی او را به دست بعد از من عزیز فاطمه را دید گشته بی حربه زد از قفا به گلویش دوازده ضربه https://eitaa.com/abdorroghaye
بسم رب النور، نور هر سخن هستم عبدالله و بابایم حسن چون امیرالمؤمنینم، بت شکن می کنم هر فتنه ای را ریشه کن اسوه ام قاسم شد و شیر جمل نزد ما مرگ است أحلی مِن عسل من حسینی هستم و پابست او یازده سال است مستم، مست او بوسه گاهم بوده عمری، دست او حال افتاده به مقتل، خسته او از میان دست عمه، بی قرار دست خود را می کشم بی اختیار هیچ کس جز من نماند از لشگرش تشنگی آتش زده بر حنجرش مانده جای زخم بر سرتاسرش می کشد روی زمین بال و پرش عده ای شمشیر در آورده اند شمر و خولی رو به مقتل کرده اند با عصا محراب ابرویش شکست نیزه ای در بین پهلویش شکست سنگ تیزی، روی نیکویش شکست دیدی آخر شأن گیسویش شکست با خدایش بود در راز و نیاز دست ناپاکی به مویش شد دراز جان به قربانش، فدایش می شوم مرهمی بر زخم هایش می شوم بین مقتل، سر جدایش می شوم با پرم جوشن برایش می شوم قتلگه، کوچه شد و من هم سپر ایستادم روی پنجه چون پدر تیغ، بی رحمانه دستم را برید تیر، با شدت گلویم را درید جز عمو چشمم دگر کس را ندید پیکرم را بین آغوشش کشید تا که لب تشنه صدا کردم، عمو تیری آمد دوخت جسمم را بر او بعد من، خیلی جسارت می شود بر عمو جانم اهانت می شود احتضار او سه ساعت می شود پیکرش بدجور غارت می شود نیست ذبحی مثل او در عالمین فاطمه گوید بُنیَّ یاحسین https://eitaa.com/abdorroghaye
دشمنانش همه درمانده و نیرنگ زدند به تلافی جمل، ضربه هماهنگ زدند دوره کردند، دویدند سویش با عجله دسته ای که همه جا، پای ولا لنگ زدند جای نُقل شب دامادی او، با دلِ پُر... نوه ی فاطمه را از همه سو سنگ زدند یوسف نجمه، نقابش به روی خاک افتاد گرگ ها بر بدن زخمی او چنگ زدند پهلویش بوی حسن داشت، بوی فاطمه داشت نیزه بر پهلوی او قومِ نظر تنگ زدند اسب ها جای حنا بر سر و بر صورت او تاختند آن قدر از خون، به رخش رنگ زدند نعل ها داغ که گشتند جگرسوز شدند با صدای ترکِ سینه اش آهنگ زدند جای یک جرعه فقط آب، هزاران ضربه... بر دهانی که شده تشنه ی از جنگ زدند نجمه ماند و دل خون... تا که پس از ساعاتی شعله بر چادر آن مادرِ دلتنگ زدند https://eitaa.com/abdorroghaye
با تمنا و اشتیاق زیاد روی پای عموی خود افتاد گریه ها کرد و در خیال حسین خاطرات حسن گذشت از یاد روح روحانی اش برای عروج از شب قبل، گشته بود آزاد مرگ را خوش تر از عسل می دید در رکاب حسین، فخرِ عباد قسمش داد آن قدر به حسن تا عمویش به او رضایت داد سوی میدانِ جنگ شد عازم سیزده ساله، حضرت قاسم * پرده ای زد به صورتش خورشید بر تنش تکه ای کفن پوشید حیدارانه چنان قدم می زد کربلا زیر پاش می لرزید فأنا ابنُ الحَسن رجز می خواند بی زره، مثل شیر می غرید همچو بابای خود به جنگ جمل با هزاران دلیر می جنگید نسخه ی ازرق و پسرهایش همه را با اشاره ای پیچید آن قدر کُشت از مفاخرشان حسن آمد به یاد و خاطرشان * تا که شد خسته از حرارتِ جنگ دشمنان حقیر، با نیرنگ... دور تا دور، دوره اش کردند می زدند از ستم به سویش سنگ نیزه ای آمد و شبیه بتول پهلویش را نمود خونین رنگ تنگ شد حلقه ی محاصره اش شد برای عموی خود دلتنگ تا که با ناله گفت: وا عمّاه نانجیبی به گیسویش زد چنگ عمو از خیمه با شتاب آمد با غضب دستِ قاتلش را زد * شد هیاهو به پا، چه غوغا شد گرد و خاکی عجیب برپا شد تازه داماد خیمه ی نجمه زیر مرکب، تنش معما شد سینه ی کوچکش ز بس پا خورد باز شد، مثل طور سینا شد سن و سالی نداشت، کودک بود قامتش، هم طراز سقا شد لفظ أحلی مِن العَسل، آخر روی پای حسین معنا شد پدرش مجتبی، صدایش کرد در حرم، نجمه، مادرش غش کرد https://eitaa.com/abdorroghaye