eitaa logo
پدربزرگ خوانده
5.3هزار دنبال‌کننده
63 عکس
100 ویدیو
0 فایل
به لطف الهی، بالغ بر یک دهه فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده داشتم برشی از گذشته، شرحی از جاری و چشم اندازی از فعالیت‌های آتی را اینجا منتشر میکنم ارتباط: @farzandkhandeh امید عابدشاهی فعال اجتماعی در حوزه حقوق کودک #موسسه_بهرویش
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱شب پر التهابی را می گذرانم، قرار است فردا برای مصاحبه واگذاری موقت بچه ها بریم و من در کنار استرس و نگرانی شدیدی که دارم، حال آشنایی را در درونم حس می‌کنم، آخرین بار سه سال پیش این حس را داشتم، وقتی پسر کوچولومون می‌خواست پا به این دنیا بزاره، خوشحالی بی‌نهایت و ترسی از آن کمتر ولی آنهم بزرگ .... 🌱هیچ وقت فکر نمی‌کردم به کسی غیر از فرزندان خودم چنین اشتیاقی داشته باشم، اما تمام این چندروزی که انتظار کشیدم این محبت و رغبت رشد کرد و اوج گرفت و احساس میکنم امشب به بلوغ خود رسیده است... عشق آگاهانه مادری دو فرشته ای که حقشان یتیمی نیست و مثل همه دسته گلهای دیگر این عالم به مراقبت و حمایت نیاز دارند... 🌱میدانم شاید کنار هم بودنمان همیشگی نباشد، اما قطعا غم من هنگام جدایی شان بیشتر از غم آنها از نداشتن خانواده نخواهد بود، که اگر هم می بود،من در تحمل این رنج مقدمم بر روح لطیف این فرشته های خدا.... به امید در آغوش گرفتنشان🦋 نویسنده مطلب: . . . . . . ‌. . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
49.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه در عید به صحرا و گلستان بروند من سرمست ز میخانه کنم رو به خدا عید نوروز مبارک به غنی و درویش یار دلدار ز میخانه دری را بگشای 🌹🌹نوروز سال ۱۴۰۳ مبارک🌹🌹 . . . . . . . رویشی بهتر برای کودکان نیازمند خانواده . کانال مجتمع شوق زندگی در ایتا . کانال پدربزرگ_خوانده در ایتا
1️⃣ در یکسال پیش... اواخر سال ۱۴۰۱ بود که درگیر پرونده کودکی در شیرخوارگاه آمنه بودم که بخاطر شرایط توانبخشی خاصی که داشت، متقاضی نداشت. گذشت تا بالاخره پس از معرفی به خانواده ای توانمند و آگاه، جمع بندی نهایی خانواده پذیرفتن این عزیز بعنوان فرزندخوانده شان بود. پرونده با تمام تلاش تکمیل و دادخواست مربوطه به دادگاه خانواده برای صدور رای سرپرستی ارسال شد. متاسفانه چون در روزهای پایانی سال بود، تعیین وقت رسیدگی برای یکماه بعد در فروردین ماه ۱۴۰۲ شده بود. یادم نمی رود چقدر دلهره این کودک را داشتم و همه حرفم این بود که چرا صدور حکم سرپرستی یک کودک نیازمند درمان باید یکماه در سیستم قضایی زمان بر باشد. هر چه تلاش کردم تا راهکاری برای خروج کودک از سیستم داشته باشم، متاسفانه به نتیجه نرسیدم. نه بهزیستی زیر بار می‌رفت چون هیچ راهکار قانونی بر این مساله نداشت و نه حوزه امور سرپرستی تهران می‌پذیرفت که این وضعیت برای کودک ظاهرش زیباست ولی باطنش مخاطره آمیز است. این کودک، ایام سال جدید،‌ برایش همان تکرار هر روز و بدور از خانواده بود و جدیدی برایش رقم نخورد. ♦️ پس از گذر یکسال، هم اکنون... 👶 آن کودک عزیز، امسال اولین سالی است که نوروز را همراه خانواده اش تجربه می کند. 🏩 پیرو همکاری و تعامل بیشتر بهزیستی و امور سرپرستی مجموعه قضایی، کودکان برای ورود به خانواده جایگزین، راهکارهای قانونی و حقوقی بهتری پیدا کردند و توانستیم سهم بسزایی در اجرای طرح خانواده میزبان در استان تهران داشته باشیم. 💪 خانواده جایگزین، همان کودک عزیز، در این مسیر، محکم همراه خانواده بهرویش ماندند و در کنار یکدیگر تمام تلاش را برای بقیه کودکان نیازمند خانواده ادامه دادیم. 👈 مادرخوانده این کودک عزیز، سرکار خانم حیدری بعنوان نماینده موسسه بهرویش با حضور در برنامه «ماه ماه» شبکه سلامت به تبیین فعالیتهای بهرویش پرداختند. برنامه این گفتگو در دو قسمت تقدیم می شود. . . . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
49.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرکار خانم حیدری بعنوان نماینده موسسه بهرویش با حضور در برنامه «ماه ماه» شبکه سلامت به تبیین فعالیتهای موسسه بهرویش پرداختند. برنامه این گفتگو در دو قسمت تقدیم می شود. قسمت اول . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
49.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرکار خانم حیدری بعنوان نماینده موسسه بهرویش با حضور در برنامه «ماه ماه» شبکه سلامت به تبیین فعالیتهای موسسه بهرویش پرداختند. برنامه این گفتگو در دو قسمت تقدیم می شود. قسمت دوم . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
2️⃣ در یکسال پیش... در اوایل سال، کما فی السابق کودکانی که دارای شرایط درمانی ویژه در شیرخوارگاه ها بودند، از استانهای مختلف معرفی می شدند و تلاش برای معرفی خانواده ای متناسب با شرایط کودک شروع میشد. یکی، دو نفر نهایتا سه نفری بیشتر نمی شدیم که همه از خانواده هایی بودیم که کودکی با شرایط درمانی خاص را به فرزندخواندگی پذیرفته بودیم. وقتی کودکی از یک استان معرفی میشد، پا به پای خانواده همه مراحل واگذاری را همراهی می کردیم تا بالاخره پس از ماه ها پیگیری، کودک به خانواده سپرده می شد. ♦️ پس از گذر یکسال، هم اکنون... 👈 در حال حاضر یک تیم بیست نفره با دو شعبه فعال در مشهد و تهران هستیم. افراد تیم غالبا از خانواده های فرزندپذیر هستند و با دغدغه های این مسیر و کودکان این حوزه آشنایی کاملی دارند و کلیه خدمات به خانواده ها کاملا رایگان است. ⚖️ با تعامل بیشتر با بهزیستی و ارتباط موثر با حوزه قضایی، هم افزایی جدی صورت گرفت و با استقرار در مجتمع قضایی شوق زندگی، وارد فصل جدیدی از فعالیتهای حوزه کودک شدیم. 💜 سهم ۵۴درصدی در زمینه واگذاری کودکان نیازمند درمان در کل کشور، برای موسسه بهرویش، در هشت ماهه نخست ۱۴۰۲، افتخاری است که جز با نهایت تعامل و همراهی بهزیستی، شوق زندگی و بهرویش امکان پذیر نبود. . . . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
49.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در بازدید از شیرخوارگاه صدف استان قم، برای دو‌ کودک نیازمند درمان، بنا شد پیگیری خانواده متقاضی باشیم. در روزهای پایانی سال ۱۴۰۲ مشهدالرضا(ع) میزبان این دو کودک عزیز بود. خانواده ها شناسایی و ارزیابی، مکاتبات بین استانی انجام، پرونده ها تکمیل، احکام قضایی لازم صادر و کودکان در همان روز تحویل خانواده جایگزین شدند. معاون محترم دادستان و سرپرست مجتمع شوق زندگی، که بصورت خاص پیگیر مکاتبات قضایی بین استانی برای این دو کودک بودند، با اشاره به اهداف تشکیل مجتمع شوق زندگی، به تشریح اقدامات انجام شده توسط موسسه بهرویش پرداختند. . . . . . . ‌. . . . . . 👈 کانال مجتمع شوق زندگی 👈 کانال پدربزرگ_خوانده رویشی_بهتر_برای_همه_کودکان_نیازمند
👓 دنیا از پشت عینک آبی 👓 قسمت اول از همان روزی که مادرم رهایم کرد، قلبم تیر می کشید. در اوج اشکهای گرسنگی و تشنگی، به دنبال دستهای مادرم می‌گشتم تا نوازشم کند، ولی قلبم تیر می‌کشید💔 مادر نداشتم ولی مربیان زیادی مرا به آغوش می‌کشیدند و به رویم با نهایت عشق لبخند می زدند ولی هر زمان که بین نگاه های پر مهر اطرافم دنبال مادرم می‌گشتم، قلبم تیر میکشید💔 درکی نداشتم، ولی روزی که پزشک با یکی از پرستاران راجع من صحبت میکرد، میگفت «علیرضا ناراحتی قلبی شدیدی دارد، مدتی باید دارو مصرف کند و در نهایت جراحی سنگینی خواهد داشت.» همان روز پرستاری که همراهم بود آنقدر گریه کرد ولی دلیلش را نمی‌فهمیدم، قطرات گرم اشکش همانطور که به رویم می چکید، حس میکردم اشک همه مادران چنین گرم است، و باز قلبم تیر می‌کشید💔 گذشت تا با رویای خیالی مادر، یکی دو سالی از سنم گذشت و بزرگتر شدم، شبی بود که دوباره از همان دکتر بر می گشتیم، تا رسیدیم به شیرخوارگاه، اشکها امان پرستار همراهم را نداد، من را به یکی از مربیان سپرد و رفت. حرفهایش را از اتاق کناری می‌فهمیدم. چنان به حس مادری نزدیک بود که باز یاد مادر کردم و قلبم تیر کشید💔 پرستار می گفت، ریسک عمل علیرضا بالاست، دکتر گفته ۵۰ ۵۰ هست، ممکن هست بعد عمل علیرضا برای همیشه....😭😭😭 می شنیدم برایم نذر کردند که من را مشهد ببرند، میگفتند قبل از عمل به پابوس امام رضا(ع) میبریمش تا حضرت خودش عنایتی به علیرضا کند، من نمیفهمیدم ولی حس دلهره و دلسوزی مادرانه ای از حالشان میگرفتم و قلبم تیر میکشید💔 یک هفته قبل از عمل، من را به همراه یکی از مربیان شیرخوارگاه به مشهد آوردند و رفتیم حرم امام رضا(ع) نمیدانم چرا آنجا بوی مادرم را حس میکردم ولی قلبم برخلاف همیشه آرام بود🧡 برگشتیم قم و مهیای بستری و عمل شدم. باز هم درکی از عمل نداشتم ولی همه چنان در آغوشم میگرفتند که از آغوششان بوی مادر را حس میکردم و باز قلبم تیر میکشید💔 لباس آبی تنم کردند و با رویای مادری ام، بیهوش شدم. پس از ساعتها بیهوشی و عمل، چشم هایم را که باز کردم، چنان قربان و صدقه ام میرفتند که حس کردم مادری بر بالینم نشسته، این بار قلبم میخواست تیر بکشد ولی دردش فرق میکرد، هنوز درگیر جراحت پس از عمل بود💔 دوران نقاهت پس از عملم گذشت، پزشک از عمل احساس رضایت داشت و همه خوشحال بودند که قلبم درمان شده ولی من هر بار یاد مادرم میکردم، قلبم باز هم تیر میکشید💔 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 می گفتند امام رضا(ع) من را برای خودش انتخاب کرد. میگفتند علیرضا همسایه امام رضا می شود. میگفتند خوشا به سعادتش، بردیمش حرم حضرت تا شفایش را بگیریم، حضرت هم شفایش داد و هم برایش خانواده روزی کرد. میگفتند آن هم چه خانواده ای، خانواده ای ساکن مشهد الرضا(ع). چند روز پیش من را به مشهد آوردند، از پشت عینک آبی ام دنیا را به رنگ دیگری حس میکردم، رنگی مهربان، رنگی پر از عشق، رنگی پر دلهره، رنگی پر از دلسوزی، رنگی پر از ازخودگذشتگی، رنگی پر از مهر و رنگی مثل مادر. اولین بار بود که مادرم مرا به آغوش کشید، همه آن اشکها و دلسوزیها و دلهره ها، شادی ها و نگرانی هایی که در طول این سالها در مربیان و پرستاران شیرخوارگاه دیده بودم، تماما یکجا در وجود مادری حس کردم که چنان مرا به آغوشش فشرده بود که ضربان قلبم با قلبش همسو شده بود. اولین باری بود که دیگر قلبم تیر نمی کشید❤️❤️ . . . . ‌. . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
مو قهوه ای فرفری قسمت اول موهای قهوه ای فرفری، صورتی ظریف، پوستی سفید و چشمهایی روشن درست همرنگ موها، اینها تمام آن چیزی است که در اولین نگاهی که به علی اصغر کردم به چشمم آمد. وقتی او را در آغوش گرفتم پاهایش را با زاویه ۱۸۰ درجه باز کرد و سعی کرد به این وسیله جایش را توی بغلم محکم کند. همانجا بود که متوجه شدم پاهایش نرمتر از حد معمول است. می‌گفتند پزشک متخصص مغز و اعصاب هیچ بیماری خاصی برای او تشخیص نداده و فقط تأخیر تکاملی دارد. او را به خانه آوردم. مظلوم و غمگین بود. مدام گریه میکرد و چیزی نمی‌خورد. دوست نداشت بغلش کنیم. هر کدام او را در آغوش می‌گرفتیم بی قراری میکرد. سرش پایین بود و هر چه با او حرف می‌زدیم نگاهمان نمی‌کرد. حتی صورتش را با دست به سمت خودمان میچرخاندیم و او باز هم نگاهش را از ما می دزدید. تنها مونس و همدمش شیشه اش بود و تحت هیچ شرایطی آن را از خودش جدا نمی‌کرد. موقع خواب برایش تشک انداختم و یک بالش کوچک روی آن گذاشتم با ناراحتی از تشک جدا شد و با گریه به گوشه اتاق رفت و سرش را روی زمین گذاشت. وقتی خوابید او را بلند کردم و توی رختخواب گذاشتم. دوباره گریه کرد و روی زمین رفت. هر بار به او دست می‌زدیم با وحشت از جایش می‌پرید و بشدت مضطرب میشد. بعد از چند بار جابجایی تسلیم شدم و او را رها کردم تا هر جا دوست دارد بخوابد. آن شب علی اصغر تا صبح در عین خستگی با بی قراری، مدام غلت میزد و جابجا میشد و هر بار چشمهایش را باز میکرد، با کلافگی دقایقی گریه میکرد و تا جایی که می‌توانست از ما دور میشد و فاصله می‌گرفت. روز بعد هم این بی قراری ادامه داشت. علی‌اصغر گریه میکرد و بهانه می‌گرفت و ما برای سرگرم کردن او اسباب بازیهای مختلفی برایش می آوردیم. از هر کدام که خوشش می آمد آن را برمی‌داشت و به گوشه ای می‌رفت و پشتش را به ما میکرد و با آن بازی میکرد. نزدیک غروب کمی شیر داخل شیشه اش ریختیم تا بخورد. وقتی تمام شد زد زیر گریه. شیشه را از دستش گرفتم تا دوباره برایش شیر بیاورم چنان اشک می‌ریخت و جیغ میکشید و گریه میکرد که انگار بخشی از وجودش را از او جدا کرده ایم. گریه اش چنان سوزناک بود که حالم را منقلب کرد. وقتی دوباره شیشه پر شیر را در دهانش گذاشتم با هق هق و بغض شروع به مکیدن شیشه کرد. هق هق او صدای گریه من را هم بلند کرد. این همه مظلومیت و بی پناهی واقعا خارج از ظرفیت هر انسانی است. نمیدانم او چطور بار غم و رنج تنهایی و بی پناهی را دو سال بر شانه های ظریفش تحمل کرده بود... نویسنده مطلب: مامان_موفرفری . . . . ‌. . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi