eitaa logo
پدربزرگ خوانده
4.3هزار دنبال‌کننده
58 عکس
78 ویدیو
0 فایل
به لطف الهی، بالغ بر یک دهه فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده داشتم برشی از گذشته، شرحی از جاری و چشم اندازی از فعالیت‌های آتی را اینجا منتشر میکنم ارتباط: @farzandkhandeh امید عابدشاهی فعال اجتماعی در حوزه حقوق کودک #موسسه_بهرویش
مشاهده در ایتا
دانلود
48.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از روایت خانواده فرزندپذیر کودک نیازمند درمان تا شیرخوارگاهی با آغوش مادران!!! . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
مو قهوه ای فرفری قسمت سوم «مامان اسم بچه چی بود؟» «علی اصغر» این سؤالی است که محمدرضا در طول این مدت حداقل روزی یکبار از من می‌پرسد و من هر بار که جوابش را میدهم درد تیزی سمت چپ بدنم مثل خنجر فرو می رود و بعد نقطه ای روی قلبم، درست بالای قلب، انگار روی دهلیز سمت چپ، چشمه ای از اسید می‌جوشد و تا عمق وجودم را میسوزاند. میگویند زندگی مجموعه ای از تلخی ها و شیرینی هاست. من این تلخی و شیرینی را بارها و بارها با وجود بچه ها تجربه کرده ام. پیشرفت علی اصغر برایم شیرین است و ضعفهای محمدرضا غمی است که موتور حرکت این سالها برای ادامه مسیر کاردرمانی و گفتاردرمانی بوده است. حالا بعد از گذشت ده روز، امروز محمدرضا برای اولین بار بدون سوال، علی اصغر را به نامش صدا کرده است. بگذریم که یکبار گفته علی اصغر و یکبار طه و بار دیگر علی اصغر. اما همین که یکبار هم درست بگوید برای من جای شکر دارد. گاهی سیر رشد و تکامل بچه ها کند است و به قول پزشک محمدرضا باید صبر کرد... نویسنده مطلب: مامان_موفرفری . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
48.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ واقعیتها گاهی با ذهنیتهای غالب فاصله دارند. ممکن است اصل مساله دیگری باشد ولی با یک برداشت نادرست، قضاوتهای اشتباهی شکل بگیرد. تا بحال حتما شنیده اید که: 👈 این همه کودک توی شیرخوارگاه هست، و از طرفی این همه متقاضی فرزندخوانده. خوب چرا این بچه ها رو نمیدن به این خانواده ها؟ چرا باید اینقدر سخت گیری زیاد باشه که این همه بچه بمونه؟! 👈 همیشه یکی از رویاهای قدیمی من بوده، خیلی قبل ازینکه ازدواج کنم، به این مساله فکر میکردم که آیا میشه یکروزی بتونم واسه همیشه برای یک کودک نیازمند پدر و مادر بشم؟! من از خدام هست که یکی ازین بچه ها رو واسه همیشه بهم بسپرن ولی نمیدونم چرا اینقدر سخت میگیرن؟! 👈 واقعا نذر کردم که یکی ازین بچه ها رو برای همیشه بزرگ کنم. نذرم رو هر طور شده باید ادا کنم. ولی نمیدونم چرا اینقدر سخت میگیرن؟! 👈 الان در توانم نیست ولی همیشه به این موضوع فکرمیکنم که اگر روزی یک جای خیلی بزرگ داشته باشم، بتونم برای تعداد زیادی ازین بچه ها، پدر و مادری کنم. روزی که بتونم چهار تا پنج تا ده تا ازین بچه ها رو داشته باشم، دکتر و مهندس تحویل جامعه بدم. ولی نمیدونم چرا این بچه ها رو نمیدن و اینقدر سخت میگیرن؟! 👈 باور کنین اگر نمی‌گفتند خونه باید به نام کنین، هیچکدوم ازین بچه ها نمی موندن. واقعا نمیدونم چرا اینقدر سخت میگیرن؟! ♦️ حالا اصل واقعیت همین است؟! بی هیچ دلیلی بچه ها واگذار نمی شوند و این موضوع بخاطر سخت گیری افراطی بهزیستی است؟! پیشنهاد میکنم توضیحاتی که در این گفتگوی کوتاه عرض کردم را ملاحظه بفرمایید . . ‌. . . . . آدرس کانال
مو قهوه ای فرفری قسمت چهارم نمازم که تمام شد، لباسهای توی ماشین را پهن کردم و به سمت رختخواب رفتم. علی اصغر همیشه حدود ۸ صبح بیدار میشود. نخوابیدن تا سحر باعث شده همیشه احساس کمبود خواب داشته باشم. بالشم را که جابجا کردم دیگر دلم طاقت نیاورد صورت ظریف او را نبوسم. آرام لبهایم را روی گونه اش گذاشتم، بوسیدمش، دستی روی سرش کشیدم و سر جایم خوابیدم. دو هفته از آمدن علی اصغر به خانه مان می‌گذرد. کودکی که حتی نمیتوانستی موقع خواب نزدیکش شوی حالا با آرامش کنار من خوابیده است. وقتی میبوسمش یا پتویش را رویش میکشم از زیر چشمهایش نگاهی بمن میکند و دوباره می‌خوابد. امروز صبح وقتی بچه ها خواب بودند او را توی بغلم نشاندم و چشم در چشم کلی قربان صدقه اش رفتم. هر چه جمله عاشقانه وجود داشت که یک مادر می‌تواند به فرزندش بگوید، گفتم. هر جمله که تمام میشد علی اصغر با صدای آرامی شبیه «ها» جواب من را میداد. قطعا این احساس امنیت که در وجود او شکل گرفته چیزی غیر از لطف خدا و معجزه خانواده نیست. کودک ناآرام دو هفته قبل حالا وقتی غریبه ای میبیند خودش را محکم به من می‌چسباند و ما را پناهگاه خودش میداند. تلاش علی اصغر برای حرف زدن هم از آن چیزهایی است که هم ما را خوشحال می‌کند هم غمگین. خوشحال از پیشرفت روزانه اش و غمگین برای رنج تنهایی کودکی با قدمت دو سال که انگیزه حرف زدن و راه رفتن را در او از بین برده بوده است. جلسات کاردرمانی و گفتاردرمانی را شروع کرده ایم. دوباره خاطرات گذشته زنده می شود... گریه مدام کودکی معصوم زیر دست کاردرمانگر و گفتاردرمانگر و مادری که زیر لب برای آرامش فرزندش ذکر میگوید و دعا می‌خواند. فرقی نمیکند کودکی را به دنیا آورده باشی یا نه، سرپرست دائم باشی یا موقت، مادر همیشه با همه وجودش مادر است.... نویسنده مطلب: مامان_موفرفری . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
روند کلی معرفی به این شکل هست که هر زمان کودکی برای معرفی باشد، با توجه به شرایط کودک و صحبت اولیه ای که با خانواده های مختلف داشتیم، راجع به بیماری یا عارضه مربوطه، گفتگویی مجدد با یکی از خانواده ها خواهیم داشت. توضیحاتی راجع به نوع بیماری و سیر درمانی ارائه می‌شود ، پزشکان متخصص در این حوزه معرفی و به جِد از خانواده خواسته میشه که با پزشک حاذق و معتمد خودشان مشورت داشته باشند. حتی الامکان پرونده پزشکی کودک در اختیار پزشک مربوطه قرار گرفته و در صورت نیاز، کودک هم برای ویزیت متخصص، همراه با پرستار اعزام خواهد شد. سعی می‌کنیم در صورت تمایل، خانواده متقاضی را با خانواده هایی که کودکی با شرایط مشابه قبلا به سرپرستی گرفته اند، آشنا کنیم تا از نزدیک با تجربیات این خانواده آشنا شوند. خلاصه که تمام تلاش بر این است که واگذاری با تحقیق و مشورت و آگاهی لازم پیش رود و صرف فضای احساسات تصمیم گیری نشود. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 اما خانواده هایی داریم که به اصطلاح خودم هستند. این جنس خانواده ها برایم به شدت محترم و دوست داشتنی هستند. «خانواده های ساختارشکن» هم متقاضی کودک نیازمند درمان هستند، ولی هم بیماری کودک برایشان بشدت مهم است، هم ظاهر کودک و هم جنسیتش!!!! بیماری کودک برایشان مهم است که درمان شود، هر چه بود! حتی قبل از تحویل بدنبال تحقیق و بررسی خیلی زیاد نیستند، آنقدر بیماری کودک برایشان مهم است که می‌خواهند کودک با هر بیماری هست، فقط درمانش کنند. آنقدری هم که قبل از تحویل، تحقیق و بررسی می‌کنند برای انتخاب نیست، برای آگاه شدن از نحوه درمان است که از کجا شروع کنند. ظاهر و جنسیت کودک آنقدر برایشان مهم است که هر چه باشد دوستش دارند و آنچه را که خالق برایش نقش بسته را در نهایت اهمیت می‌دانند، نه حرف هایی که می‌گویند کودک باید به دلم بشیند. در حقیقت ظاهر و جنسیت کودک هر آنچه باشد، برایشان دلنشین است. خانواده آقای مروج از آن جنس خانواده های هستند که یک فرزندخوانده داشتند و متقاضی کودک دوم بودند. برای فرزندخوانده دوم درخواست برای کودک نیازمند درمان دادند. اتفاقی افتاد که فرزند دوم و سوم را همزمان پذیرفتند!!! مستندی کوتاه از زندگی این خانواده را در مطلب بعدی می توانید ملاحظه کنید. 👇👇👇 . . ‌. . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راجع به خانواده محترم مروج، قبلا مطالبی در همین کانال گذاشته بودم. ترجیح دادم به جای توضیح مجدد، شبه جملاتی برگرفته ازین مستند کوتاه را کنار هم بنویسم. جمله بندی کامل و مطلبش بعد از دیدن کلیپ در ذهن هر بیننده ای متفاوت شکل خواهد گرفت. ❤️امن ترین آغوش 🧡فرشته ها در کنار هم 💚آغوش گرم پدر و مادر 💙ته حس مادری 💛کودک نیازمند درمان 🤍دنبال کار خیر نیستیم 💜زندگی شیرین تر ❤️پذیرفتن دو کودک همزمان در صورت تمایل مطالبتون راجع به این کلیپ را ارسال کنید. . . ‌. . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
46.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواسته های نامتعارف در حوزه فرزندپذیری که اکثرا با پیش زمینه ذهنیت های اشتباه شکل گرفته است، اگر اصلاح نشوند، متقاضی را از مسیر خیلی دور میکند. کودکان کالا نیستند و نگاه سفارشی سازی به آنها در مغایرت مستقیم با حقوق اولیه و انسانی آنهاست. موارد سرجمع شده در این کلیپ طنز شاید بظاهر خیلی فانتزی و دور از ذهن باشد ولی اکثرا مواردی است که در طول این مدت از بعضی متقاضیان شنیدیم!!! متقاضیانی که هیچ وقت نتوانستند کودکی را پذیرا باشند... . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
37.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موسسه با شعار محوری «رویشی بهتر برای همه کودکان نیازمند خانواده» و با گردهم آمدن خانواده های فرزندپذیر کودکان نیازمند درمان، شکل گرفت. این خانواده ها در قالب یک کار جمعی و با استفاده از همه ظرفیتهای اجتماعی خود، اقدام به شناسایی خانواده هایی توانمند در سراسر کشور برای کودکانی دارند که به هر دلیلی از داشتن نعمت خانواده محروم اند. با ایجاد یک تعامل موثر بین بخشهای دولتی، قضایی و مردمی و استقرار در مجتمع شوق زندگی، این موسسه توانست در سطح کشور تسهیل و تسریع موثرتری در فرایندهای مرتبط با حقوق کودک ایفا کند. تشریح فعالیتهای موسسه بهرویش توسط سرپرست محترم «مجتمع قضایی-حمایتی شوق زندگی» سرکار خانم عابدین زاده مؤید تاثیر قابل توجه استفاده از ظرفیتهای مردمی در این حوزه است. . . . . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 کانون همیاران سلامت روان دانشگاه آزاد اسلامی کرج برگزار می کند: ✅  نشست تخصصی فرزند پذیری: روش نوین فرزند دار شدن، چالش ها و روش ها ✅ سخنرانان آقای امید عابدشاهی (پدر فرزند پذیر و مدیر موسسه بهرویش سپهر، موسسه حمایت از کودکان فاقد سرپرست موثر) خانم سمیرا بهروان فر (مادر فرزند پذیر) خانم زینب السادات انوری (معاون امور اجتماعی بهزیستی شهرستان کرج) خانم دکتر عاطفه نژاد محمد نامقی (عضو هیات علمی دانشگاه و مشاور فرزند خواندگی) 🌠  سالن شهید مفتح ( ساختمان ولایت، طبقه زیرین) ✅ سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ 🕰 ۱۰/۵ لغایت ۱۲   🔶 آخرین اخبار و رویدادهای کانون همیاران سلامت روان را دنبال کنید👇 ✅ پیام رسان تلگرام، ایتا👇 🆔 t.me/kiau_hamyaran_salamat 🆔 eitaa.com/kiauhamyaran_salamat ✅ صفحه اینستاگرام👇 📱instagram.com/kiau_hamyaran_salamat?igshid=OGQ5ZDc2ODk2ZA== 📱09961256596
49.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سال گذشته پذیرای بالغ بر ۵۱ کودک از استانهای مختلف در شهر مشهد بودیم. کودکان نیازمند درمانی که در استانهای مبدا متقاضی موثری برای فرزندخواندگی نداشتند. تسهیل‌گری قضایی و ارتباط نزدیک بین بخشی در مجتمع قضایی حمایتی شوق زندگی کمک کرد تا خدمت رسانی به کلیه کودکان نیازمند درمان در شیرخوارگاه های سراسر کشور، با محوریت مشهد مقدس، گسترش پیدا کند. در اسفندماه سال گذشته در اوج فعالیتهای شبانه روزی برای واگذاری کودکان شیرخوارگاه حضرت علی اصغر(ع)، پذیرای دور دوم کودکان انتقالی از استان کرمان بودیم. تصمیم گرفتیم، به اشتراک گذاشتن لحظات زیبای آرام گرفتن این کودکان در آغوش خانواده ها را به همراه حس و‌ حالشان پس از دو ماه ازین واگذاری را، با هم به تصویر بکشیم. به آرزوی روزی که هیچ کودکی بخاطر بیماری، محروم از نعمت پرمهر خانواده نماند. . . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi کانال مجتمع قضایی حمایتی در ایتا https://eitaa.com/shoghezendgii
خوشحالم که برای دخترانم دعا کردی تا عاقبت بخیر بشن... درخواست مادری که در حاشیه همایش «در آغوش سیمرغ» به آقای رییس جمهور گفت، لطفا برای دخترانم دعا کن. برگشتی و بزرگوارانه برای دخترانم آرزوی عاقبت بخیری کردی پدرانه دست نوازش به فرزندانم کشیدی که تا تاریخ ثبت کند تواز جنس مردم بودی و برای مردم بدون هیچ فاصله ای. امروز رفتم و این عکس را قاب کردم برای اتاق دخترها تا فراموش نکنند راه عزیز ملت را که صادقانه و خالصانه خدمت کرد برای خدا. دلنوشته یکی از مادران فرزندپذیر کودک نیازمند درمان . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
38.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از زبان فیلم بردار بهرویش:😄 از صبح اون روز مثل همیشه همه ما، بدو بدو داشتیم. همه بچه های بهرویش داشتن تلاش میکردن تا هرچه زودتر کاغذ بازی های اداری انجام بشه. کارای اداری انجام شد و رسیده بود وقت تحویل و دیدار… خانواده سایبان امن، آمده بودن تا بعد از یک ماه مراقبت از این موهبت، بیان و کودک رو تحویل مامان و بابایی بدن که سال ها منتظرش بودن. تو راهرو بودن… صداشون اومد که با ذوق دنبال اتاق بهرویش میگشتند… قرار شد منتظر باشن تا وقتش که برسه صداشون کنن داخل اتاق برای تحویل… از دورنگاهشون میکردم، زوجی رو میدیدم که راه طولانی رو کنارهم بودن، حالا با عشق به همدیگه قوت قلب میدادن… وقتش رسید، صداشون کردند چشماش پر از ذوق بود.. ازش پرسیدم چند سال منتظرش بودی؟ گفت ۱۳ سال گفتم حدس بزن چه شکلیه… اینقدر وجودش پر از عشق و انتظار بود، که بین هرکلمه تا کلمه بعدیش میدیدم که دلش داره آب میشه… انتظارشون شبیه آدمایی بود که سال ها دلتنگ کسی بودن… هر دوتاشون پر از انتظار بودن چشمای پر از ذوق مامان داستانمون اینقدر میخندید، که دلم می خواست لحظه لحظه این همه ذوق رو ثبت کنم.. بابای داستانمون ، از اضطراب قدم به قدم اتاق رو متر کرد.. از شوق و شوری که داشت، نمیدونست چجوری باید ۵ دقیقه دیگه صبر کنه تا انتظار ۱۳ ساله تموم بشه … لحظه قشنگ وصال رسید.. و من خوشحالم که قشنگ ترین لحظه ای رو از عشق ثبت کردم. یک عشق خالص و ناب، از خانواده سه نفره ای که سال ها به پای هم منتظر این لحظه وصال بودن🙃 . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
49.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فارغ از اشکالات محتوایی که در خبر فوق مشهود است، و اطلاع رسانی ناقص موجب سردرگمی بیشتر مخاطب می شود، فعالیت مجتمع های شوق زندگی خیلی فراتر از حوزه فرزندخواندگی است. تکثیر مجتمع های شوق زندگی در استانهای مختلف نویدبخش اراده قوی تر برای کاهش آسیب های اجتماعی است. شوق زندگی مدلی ابتکاری است از کنار هم بودن دستگاه های اداری، اجرایی، قضایی و تشکل های مردم نهاد برای کیفیت بخشی و شتاب گرفتن خدمت به آسیب دیدگان اجتماعی. ، به عنوان اولین تشکل مردم نهاد، که حضور و فعالیت همزمان در مجتمع شوق زندگی مشهد و تهران را دارد، دغدغه مندی، درایت قضایی و نزدیک شدن نگاه قضایی به جامعه هدف را از نقطه قوتهای حاکم بر دو مجتمع می داند. خانم بهروان فر، مدیر موسسه بهرویش در مجتمع شوق زندگی تهران، از خانواده های فرزندپذیری است که فعالیت در زمینه اجرای طرح میزبان و واگذاری کودکان نیازمند درمان را در نهایت دلسوزی و مسئولیت پذیری عهده دار است. . . . . . ‌. . . . ، رویشی بهتر برای همه کودکان نیازمند خانواده . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
46.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرایند رشد کودک در هیچ مرحله ای نباید بدون حضور خانواده طی شود. بهره مندی از محیط امن خانواده، همیشه از ضروریات و نیازهای اصلی کودک است و این مهم موضوعی است که هیچگونه جایگزینی ندارد. ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ هر کودک پس از پذیرش نیازمند یکسری اقدامات اولیه است. از بررسی و تکمیل پرونده مددکاری گرفته تا ارزیابی های پزشکی و آزمایشات اولیه جهت تکمیل پرونده سلامت کودک. این فرایند ممکن است حداقل یکی دو ماه در شیرخوارگاه زمان ببرد تا با مشخص شدن شرایط پرونده مددکاری و درمانی بهترین تصمیم برای کودک اخذ شود. ، خانواده هایی هستند که برای همین یکی دو ماه اولیه از پذیرش، پذیرای کودک هستند تا روند اداری و درمانی مانعی برای محرومیت از آغوش خانواده نگردد. شیرخوارگاه در طول این مدت کلیه خدماتی که قبلا برای کودکان انجام میداده را هم اکنون با محوریت خانواده پیش میبرد. این خدمات کمتر که نمیشود، حتی بیشتر هم میشود. پس در حقیقت خانواده زمینه آماده سازی ورود کودک به خانواده جایگزین یا خانواده زیستی را فراهم می کند. تحویل کودک از به خانواده های فرزندپذیر که سالها چشم انتظار چنین روزی بودند یکی از زیبایی های بی بدیلی است که در فضای فرهنگ فرزندپذیری تاکنون معمول نبوده است. ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ . . . . . . . . . ، رویشی به وسعت زندگی . . . . . کانال در ایتا: https://eitaa.com/abedshahi کانال مجتمع قضایی حمایتی شوق زندگی: https://eitaa.com/shoghezendgii
42.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم بردار بهرویش این روزا زیادی دست به قلم میشه…☺️ اون روز هم ازون روزا بود…. روز عجیبی بود جلوی درب ورود شوق زندگی دو تا زوجی رو دیدم که یک پسر کوچولو تو بغلشون بود. بین نگاه هاشون چیزی فراتر از پدری و مادری کردن بود. انگار هر لحظه باید قوی تر از لحظه قبل میبودن تا به مهدیار یادآوری کنند که تو هیچ تفاوتی با بقیه بچه ها نداری. تو قوی بابا تو توانمندی پسرم اما مسئولیت اون ها فقط همین نبود، اون ها حتی باید قوی تر از چیزی که شما فکر میکنید از بین نگاه ها و سوال های ناگفته مردم عبور کنند. موقعی که کنار هم بودن و مهدیار ذوق راه رفتن رو به سمت بازی های موسسه رو داشت، با عشقی فراتر از احساسات زمینی به هم قدرت میدادند. بابای داستان مهدیار شبیه به کوهی بود که مهدیار برای تجربه اولین قدم هایش دل گرم دست ها، و تلاش های او بود مامانش میگفت: مهدیار خیلی حتی توانمند تر از بچه های عادیه، شاید معلولیتی که در نگاه اول داره برای همه سوال بشه که پس این راه پر از چالشه، اما با کمی پیگیری این کودکان شبیه به همه ما زندگی میکنند. به این فکر کردم که چی میشه که انسان اینقدر از خود گذشته میشه؟ تو ذهنم درگیر جواب سوالام بودم ولی فقط همین بیت از ذهنم عبور میکرد... در مکتب عشق جز دوست نخوانند بر لوح هستی جز عشق نرانند . . . . . . . . . . ، قدم هایی استوار، فراتر از زندگی . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
این دلنوشته رو یکی از مراجعین بهرویش نوشته بودند تا با واسطه ای بدست ما برسه، انصافا از قلم مطلب واقعا محظوظ شدم ولی راجع محتوای مطلب، نکات قابل تاملی وجود دارد که سعی کردم در قالب مطلب دیگری منتشر کنم. بخش اول به توکل نام اعظمش ۳۱خرداد۱۴۰۳. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ هر روز همین موقع مثل همیشه تو را نظاره میکنم نظاره کردنت برایم حرفا ها دارد اما یک وقتهایی از نگاه کردن به تو دلهره میگیرم ضربان قلبم بالا و پایین میشود و گاهی میخواهم نباشی راستش تو مسئله ای نداری جنس خبرها و حادثه های که در لحظات مختلف تو به من میرسد ارزش دقیقه به دقیقه ات را ملموس میکند.‌.. ساعت به وقت اشتیاق و دلهره شاید از دقایق اولی که قرار شد فردا مهمانی داشته باشیم، هر چند موقت، ولی روزهایی رو کنار هم نفس بکشیم، تا همین الان هجوم سوالات و ابهام های در مغزم رژه میرود. میخوام خودم را سرگرم کارهای روزانه ام کنم اما دلم همراه نیست و مثل اسب سرکشی شده که به هر طرف میرود . گوشیم را بر میدارم صفحه های مجازی را یک به یک بالا و پایین میکنم گاهی سوالاتی را تایپ میکنم تا لابه لای نوشته ها جواب سوالاتم را دریابم نحوه مراقب از نوزاد ۱۰ روزه ؟؟؟ مشکلات احتمالی ؟؟؟ وسایل مورد نیاز یک نوزاد؟؟ نوزاد ده روز چه شکلی هست ؟؟؟ چطور حس وابستگی را درخودم کنترل کنی و..... مدتی میگذرد دلم حرف زدن با کسی را میخواهد با کسی که تجربه مادری دارد، بهانه سوال است، اما تهش میخواهی از هجوم احساس هایت بگویی تا دقایق بگذرند. پرسیدن از اینکه چه وسیله ای الان باید تهیه کنم بهانه است برای پیامی👇 (من هیچ تصوری از بچه ای به این کوچیکی ندارم) در دلم شوق و اشتیاق دارم طوری که میگویم چرا اینقدر ساعت دیر میگذرد و صبح کی می آید، دلم به هیچ کاری نمیرود. از طرفی ترس و دلهره و غم جدایی و وابستگی و اینکه خانواده هامون نسبت به این موضوع چه می گویند بر وجودم چنگ میزند ....) نوار بالای گوشیم را که می نگرم، جنس گفتگو تغییر میکند، کلمات پر مهری مثل؛ میخواهی من هم فردا با تو بیایم، نگران نباش، هما خواهرم هم همین احساسات رو داشت، و... صفحه چت گوشی را پر میکند. ولی امان از زمان و لحظه هایت، چقدر دیر می گذرند، با شوق و دلهره به خواب میروم و هر چند ساعتی بیدارمیشوم، پس چرا صبح نمیشود؟ صبح که میشود بدون چای و صبحانه به سمت مقصد حرکت میکنم، زمزمه های همدم همیشگی در گوشم جاری میشود، خدایا هرچه صلاح هست رقم بزن و خودت بخواه انچه را که تو میدانی و ما نمیدانیم ... به مقصد میرسیم و وارد میشویم هنوز کسی نیامده، مدتی انتظار، درب یکی از اتاق ها باز میشود وارد اتاق میشوی و دغدغه هایت را میگوبی و منتظر می مانی برای دریافت نامه دیدار مهمان، قبل از دریافت لازم است کارهای اداری را انجام دهی، کارها را انجام میدهی و دوباره به همان مقصد گاه برمیگردی، ولی در عین ناباوری بیان میشود چون شما دغدغه نگهداری این کودک را داشتید و مردد بودید به خانواده دیگری واگذار کردیم، تا در پرورشگاه نماند. بغضی در گلو و آهی از دل و اشکی حلقه زنان در چشم که اجازه خروج ندارد، این است حال آن لحظه ام. در راهرو مینشینم از انتهای راهرو خانمی آشنا را میبینم، او را دیروز در صفحات مجازی بهرویش و مدتی قبل در صدا و سیما دیده بودم. وارد اتاق که میشود صدایش را میشنونم، در مواجهه با همکارش سراغ پرونده مرا میگیرد شاید گفتگوی دیشب من با خواهرش او را سراغ این سوال برده بود. حالا دیگر چشمان من قفل شده به رضا و علی اصغر هما خانم، همین خانم آشنا. به رسم ادب داخل اتاق میشوم و تشکری میکنم و به سمت درب خروجی میرویم. اما این بار به جای شوق و دلهره با بغض و اندکی ناامیدی. قدم هایم آرام اند، انگار مستأجر دیگری دارند، اشتیاق صبحگاهی تخلیه کرده بود و کلید را به بغض و ناراحتی داده بود، اکنون خستگی ساکن پاهایم بودند و غم ساکن دل. ناگهان صدایی از پشت سر شنیدم، خانم رمضانی یک لحظه صبر کنید، هما خانم بود با علی اصغر زیبا و رضای پر احساسش، او از تجربه اش برایم میگوید و حس های ناب کنار این بچه ها بودن . با هم همسفر میشویم تا منزلشان، انگار محبت رضا و جنب و جوش علی اصغر دارد جانشین آن بغض می شود . اما ته قلبم حسی نسبت به بهرویش مانده، ادامه در مطلب بعدی👇👇👇 . . . . . . . ‌. . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
این دلنوشته رو یکی از مراجعین بهرویش نوشته بودند تا با واسطه ای بدست ما برسه، انصافا از قلم مطلب واقعا محظوظ شدم ولی راجع محتوای مطلب، نکات قابل تاملی وجود دارد که سعی کردم در قالب مطلب دیگری منتشر کنم. بخش دوم ادامه مطلب قبلی👆👆👆 ناگهان صدایی از پشت سر شنیدم، خانم رمضانی یک لحظه صبر کنید، هما خانم بود با علی اصغر زیبا و رضای پر احساسش، او از تجربه اش برایم میگوید و حس های ناب کنار این بچه ها بودن . با هم همسفر میشویم تا منزلشان، انگار محبت رضا و جنب و جوش علی اصغر دارد جانشین آن بغض می شود . اما ته قلبم حسی نسبت به بهرویش مانده، کاش افرادی که در آنجا خدمت می کنند، حال و هوا و جنس دغدغه های افرادی مثل مرا بیشتر درک میکردند. ما چشم انتظاری فرزند را خیلی تجربه کرده ایم چه در زمان درمانمان، چه در زمانی که در صف انتظار طولانی بهزیستی قرار گرفتیم و چه حالا. به خودم میگویم، نمیشد قبل واگذاری بچه به دیگری، تماسی میگرفتند و این موضوع را بیان میکردند؟؟؟ به حس آن بچه فکر شد، اما آیا به حس آدم هایی از جنس ما هم فکر میشود؟؟ نمیشد سیستمی تر فکر می شد و وقت مصاحبه به بعضی از آیتم ها توجه میشد. دل آدم هایی از جنس ما نازک و شکننده شده است . اما هیچ چیزی بی حکمت نیست، و قطعا درسای پنهانی در ماجرای امروز ما نهفته هست که باید دریابیم. برای آن نوزاد خوشحالم، به هما خانم غبطه میخورم، از رفتار پر مهر و پر دغدغه مسئول امروز بهرویش که شاید در سمت و مسئولیت خودش درست ترین کار را می کرد ممنونم. در عین حال که غمگین هستم ولی از اینکه به فکر بچه ها هستند خوشحالم. اما با این دل چه کنم که با هر سایه تاریکی و هر صاعقه کوچکی هوای باریدن به سرش می زند. خدایا تو با لطف و محبت و بخششت این کویر سرزمین وجودم را سیراب کنم . . . . . . . ‌. . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
. . . در صورتی که دو مطلب بالا👆 رو مطالعه کردین، پیشنهاد میکنم دو مطلب بعدی👇رو هم حتما مطالعه کنید. . . ‌.
یکی از روزهای پرتلاش رویشی بهتر برای کودکان... بخش اول 🔸🔸🔸 از پله های شوق زندگی بالا می اومدم، بدنم هنوز از تصادف چند روز پیش کوفته بود.ذهنم بشدت برنامه های امروز رو مرور میکرد، گاهی آنقدر عمیق در فکر بودم که دردم را نمیفهمیدم و خیلی معمولی از پله ها بالا میرفتم. یکهو از تیر درد، عمق افکارم بهم میریخت و باز لنگان لنگان راه میرفتم. خودم خنده ام گرفت، چند بار همین رویه تکرار میشد، احساس کردم بقیه با خودشان میگویند، طرف سالم است تا نگاهش میکنیم لنگان میشود😃 وارد راهروی بهرویش که شدم، خانم و آقایی جلو آمدند، -آقای عابدشاهی شما هستین؟ چند دقیقه میخواستم وقتتون رو بگیریم. گفتم لطف کنید تشریف داشته باشید خدمتتون هستم وارد اتاق بهرویش شدم، بعد از سلام و صحبت اول روزی، یکی یکی بچه ها شروع کردن گزارش دادن خانم سودمند گفت امروز روز تحویل هستی، به پدربزرگش هست. چند روز پیش رفتم بازدید و شرایطشون خیلی خوب شده بود. گفتیم ساعت ۱۰ بیان و با خانواده سایبان امن هم هماهنگ کردیم که ساعت ۹ کودک رو بیارن خانواده احمدرضا و هانیه هم ارزیابی هاشون شده، دادیاری نظر مشورتی از ما خواسته که باید حتما برم بازدید و گزارش تهیه کنم. فقط خانواده هانیه ساکن روستایی از توابع نیشابور هستند و خانواده احمدرضا ساکن تربت حیدریه. اگر ماشین رو بتونین زودتر هماهنگ کنین سعی میکنم تو یکروز هر دو رو برم بازدید. راستی مامان لعیا هم ول کن نیست، هر روز میاد و میره و گریه زاری میکنه و همه رو نفرین میکنه که چرا بچه ام رو بهم نمیدین. هر چقدر بهش میگم اعتیادت چی به سر بچه آورده که یکماه تو بیمارستان بستری بوده و دکترا ازش قطع امید کرده بودن، متوجه نمیشه دو بار فرستادیمش آزمایش، هر دو مثبت بوده ولی بازم میگه با همین شرایط بچه ام رو میخوام. دیروز بابای لعیا هم اومده بود و اگر جلوش رو نگرفته بودن، میخواست من رو هم بزنه😟 تا اومدم موضوعات خانم سودمند رو تو ذهنم دسته بندی کنم خانم سالاری گفتن خانواده احمدی تماس گرفتن که تو راهن و میخوان بهنام رو که دو روز پیش گرفتن، برگردونن، میگن کودک برنامه شون رو بهم ریخته و بی قراری هاش زیاده. ضمنا خانواده علیرضا هم تماس داشتن و درخواست مشاوره فوری داشتن، ظاهرا با کودک مشکل دارن برای پنجشنبه هم نشست آموزشی خانواده ها رو این هفته داریم که امروز باید همه خانواده ها رو پیگیری کنم ضمنا خانواده توانایی هم که تقریبا هر روز تماس دارن و میگن چرا با واگذاری کودک بما موافقت نشده، گفتن امروز حضورا میان و میخوان با خودتون صحبت کنن تمرکز کردم که با دسته بندی مطالب خانم سالاری برم سراغ آمار شیرخوارگاه که خانم زارع شروع کردند، از دیروز آخروقت که همه بچه های شیرخوارگاه واگذار شدند، تا آخر شب چهار کودک پذیرش شدند که امروز باید به خانواده جایگزین معرفی کنیم علت پذیرشها رو پرسیدم، که با سکوت چند ثانیه ای و نفس عمیقی ادامه دادند، امیررضا، تازه بدنیا اومده و چند روزه هست، مادر اعتیاد داشته و متاسفانه نوزاد با علایم اعتیاد بدنیا اومده، بخاطر شرایط خاص مادر، پذیرش شده نرگس هم چند روز بیشتر نداره و مادرش بشدت دچار افسردگی شدید بعد زایمان شده و پذیرش کودکش رو نداره، پدر هم مراجعه به بیمارستان نداشته و کودک تحویل شیرخوارگاه شده، خیلی بیقراره و گذاشتمش توی اولویت به خانواده ای بسپرم که بتونن بهش شیر بدن، شاید آرومتر بشه محمد سه ساله هست و همش مامان مامان میگه، دیروز پدر و مادرش نوبت دادگاه خانواده برای طلاق داشتن. ظاهراً توی دادگاه دعواهاشون مجدد بالا میگیره و هر کدوم حضانت محمد رو گردن اون یکی دیگه میندازه. اونقدر دعواها اوج میگیره که هر دو میزارن میرن و محمد تنها میمونه😭 با دستور قضایی محمد که الان کودک بلامکان و بلاصاحب شده، تحویل شیرخوارگاه میشه.😭 نوید رو متاسفانه توی پارک رها کردن، قنداق پیچ توی ملحفه ای بوده، هنوز بند نافش نیفتاده و نوشته ای همراهش بوده که «مادر بخدا میسپارمت و دعا میکنم خوشبخت بشی» هضم همه این موارد مقداری نیاز به زمان داشت، که یکهو خانواده ای که چند روز پیش کودکی را بصورت مهمان پذیرفته بودند، با حالی مضطرب وارد اتاق و به سمتم آمدند. با حالتی مضطرب و بغض آلود، میگفتند آقای عابدشاهی شما رو بخدا این کودک همیشه پیش ما باشه. زندگی بدون این کودک برای ما امکانپذیر نیست. گفتم مگر بنا نبود کودک مدتی کوتاه، مهمان شما باشد تا بتونیم تحویل مادرش بدیم. گفتند چرا همینطور بود ولی طی این چند روز خیلی به کودک وابسته شدیم. تا انرژی گذاشتم و سعی کردم با کنترل سطح هیجان خانواده، مجدد مرور کنم که اصلا چرا کودک باید در مدتی کوتاه نزد شما باشد تا خانواده به آرامش نسبی برسد، یادم از زوجینی آمد که توی راهرو دیدم و منتظر من بودند. ادامه در مطلب بعدی👇👇👇 . . . . ‌. . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
یکی از روزهای پرتلاش رویشی بهتر برای کودکان... بخش دوم ادامه مطلب قبلی👆👆👆 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 یادم از زوجینی آمد که توی راهرو دیدم و منتظر من بودند. خانواده نسبتا ارام شده بودند و راهی رفتن شدند که سراغ خانواده منتظر رفتم. ذهنم مشوش و درگیر مسائلی بود که همکاران گفته بودند، و دغدغه چهار کودک تازه پذیرش شده. با همه وجود اشکهای ندیده این چهار کودک اذیتم میکرد و نگران بودم که آیا تا پایان وقت امروز در آغوش خانواده ای آرام میگیرند یا نه؟ خانواده منتظر را به اتاق مشاوره راهنمایی کردم و خدمتشان رفتم. شروع کردند از دردهای بدون کودک چند ساله شان. چه سختی هایی کشیدند و چه درمانهایی داشتند چقدر هزینه درمان کردند و حتی پیشنهاداتی غیرقانونی داشتند اما نپذیرفتند. با حرفهایشان ناخودآگاه اشک می‌ریختند. از خاطراتشان با کودکان فامیل میگفتند و از نگاه های سنگین و سوالات بیربط اطرافیان. شنیدن صحبتهایشان سنگینم کرده بود، میدانستم سیر بحث به کجا ختم می شود. توضیح دادم که برای این موضوع باید به بهزیستی مراجعه کنید و در نوبت بمانید، خانواده های خیلی زیادی مشابه شرایط شما چشم انتظار معرفی کودک هستند. با وجود همه این توضیحات اصرار داشتند که برایشان کاری کنم. و شروع میکردند به گفتن اینکه چقدر بچه دوستند و... همانطور که حرفها را گوش میکردم ذهنم بی اختیار سمت کودکانی میرفت که تازه پذیرش شده بودند. تجسم اینکه کودک در حین فاصله طردشدگی تا رسیدن به شیرخوارگاه، تلخ ترین حس اول عمرش را چشیده است، اذیتم میکرد... مجدد خانواده را راهنمایی کردم که چطور از بهزیستی پیگیر باشند. برگشتم داخل اتاق، از بهرویشی ها فقط خانم زارع در حال تکمیل پرونده خانواده هایی بود که امروز بنا بود کودکان تازه پذیرش شده را بپذیرند. خانم حسینی رفته بود طبقه بالا برای ثبت پرونده های جدید، خانم سودمند هم رفته بود واحد مددکاری و درگیر پرونده مددجویی هستی برای تحویل به پدربزرگش و خانم سالاری هم مشاوره با خانواده های متقاضی جدید داشت. در اوج سر و صدای اتاق، کودکی زیبا چنان آرام در تخت داخل اتاق خوابیده بود که انگار صدای دنیا را نمی‌فهمید. خیره اش شدم در همان حال خواب گهگاهی دهانش را باز و بسته میکرد، انگار هنوز باورش نشده بود که مادری ندارد که شیرش بدهد. همانطور خیره بودم که خانم زارع گفت، تا یکساعت دیگه بهنام تحویل خانواده دیگه ای میشه و تو راه هستند. نمی‌خواستم خیره چشمانم از بهنام قطع شود، سری تکان دادم و در دلم گفتم خدا رو شکر که این کودک بیشتر از دو ساعت بی خانواده نماند. یکی از خانواده ها داشت با خانم زارع صحبت می‌کرد و من فقط میشنیدم، رمق ورود به بحث را نداشتم... - خانم زارع من حتما باید کودک را قبل از تحویل ببینم. - آخه همه میدانند که یک‌ کودک چند روزه چقدر خواستنی است - من میترسم از پسش برنیام - خوب اگر واقعا میترسین، قطعا دیدن کمکی نمیکنه -کودک باید به دلم بشینه - این کودک بناست یکماهی مهمان شما باشه و کمکش کنید تا شرایط خوبی برای تحویل به خانواده داشته باشه، به دل نشستن نمیرسه دیگه -ممکنه بخواد پیش ما بمونه -چندین بار توضیح دادم که اصلا بنا نیست پیش شما بمونه و فقط مدت کوتاهی پیش شماست تا تعیین تکلیف قضایی بشه -خوب اگر بناست به خانواده دیگه ای داده بشه، پیش ما بمونه -... صحبتها رد و بدل میشد و همه نگران زمانی بودند که میگذشت و به آخر ساعت اداری نزدیک میشد و کودکانی که ممکن بود تا فردای کاری همچنان در حس تلخ طردشدگی باقی بمانند.😟 آخر وقت بود، هنوز دو کودک مانده بودند، از شیرخوارگاه تماس گرفتند که برای محمدرضا خانواده نفرستید، بخاطر بیقراری زیاد مجدد اعزامش کردیم بیمارستان تا ویزیت بشه و مشخص نیست کی برمی‌گردن 😟 یک کودک مانده بود و پرونده خانواده تکمیل شده بود، عقربه کوچک ساعت از ۲ گذشته بود، ناچارا با حاج خانم عابدین زاده تماس گرفتیم و دستور تلفنی برای تحویل کودک گرفتیم و خانواده راهی شیرخوارگاه شدند. یکروز پر فراز و نشیب را در حالی سپری کردیم که آنقدر فاصله بین خوشحالی و ناراحتی همه بهرویشی ها از اتفاقات پیش آمده کم بود، که در حس مبهم خاصی به سر میبردیم ولی ازینکه همه کودکان امروز تعیین تکلیف شده بودند، خیالمان راحت بود. داشتیم دور و بر را جمع و جور برای رفتن میکردیم که از شیرخوارگاه با خانم زارع تماس گرفتند، مکالمه کوتاهی بود. با حسی خاص از همانهایی که اسمی نمیتوان برایش گذاشت، خانم زارع گفت، بچه ها، چهار کودک دیگر تا شب در شیرخوارگاه پذیرش می شود... . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
کلا مواجهه با افراد مختلف در مقوله سرپرستی کودک ولو نگهداری بصورت موقت، باعث تجربیات و خاطرات زیادی در طول این سالها برایم شده است. در ارزیابی اولیه، بعضا با خانواده هایی مواجهیم که حسب موقعیت اجتماعی که داشتن نکات دور از انتظاری مطرح میکنند یا چنان در نقش خود فرو رفته اند که این حس منتقل می شود که بقیه افراد هم باید در قالبی اداری، قانون را نادیده بگیرند. بزرگواری از مدیران ارشد دولتی بودند و زمانی که برای پیگیری امور پیام میدادند، میگفتند «لطفا دستور بدید که همکاران سریعا برای پرونده ما اقدام بفرمایند.»😅 در خدمت یکی از مدیران بزرگوار دیگری بودیم. زمانی که متوجه شدند، یکی از مدارک مورد نیاز، آزمایش عدم اعتیاد است، برافروختند که بنده با سالها سابقه مدیریتی در این کشور باید آزمایش عدم اعتیاد بدهم؟؟!! و وقتی شنیدند که قانون برای همه یکسان است، در نهایت عصبانیت، مجموعه را ترک کردند. امروز هم مواجهه با یکی ازین مدیران بزرگوار داشتیم. وسط شلوغی خانواده های زیادی بودیم که در حال تکمیل پرونده برای تحویل کودک می شدند. یکی از خانواده های سایبان امن هم با کلی تاخیر کودکشان را تحویل یکی از همکاران داده بودند و علیرغم خواهش های مکرر، نمیرفتند و در سالن نشسته بودند. از طرفی بخاطر برنامه بازدیدی که از مجتمع بود، سعی بر آن داشتیم که زودتر برنامه های مختلف جمع شوند و خللی در بازدید درست نشود. یکهو وسط جمعیت، صدای آقایی خطاب به یکی از همکاران بهرویش بلند شد. همان خانواده ای بودند که نمیرفتند. - تو بدرد اینجا نمی‌خوری؟ با این روحیه خشکی که داری برای اینجا مناسب نیستی -من بی احترامی به شما نداشتم، تاکید داشتم راس ساعت با کودک اینجا باشید تا برنامه ریزی ما بهم نخورد -اینجا مگر پادگان است، کودک بناست تحویل بدهیم نه بستنی - بله ولی طبق نظمی که چیده شده کار انجام نشود بقیه شاکی می شوند - من باید بدونم که این کودک بناست به کجا سپرده شود؟ -من اجازه گفتن چنین موضوعی رو ندارم -.... بحث بالا گرفته بود و نگران برنامه بازدید بودم که این وسط فردی برای توجیه بی نظمی خود، بحث راه انداخته بود. گفتم چی شده آقا، شروع کرد به همان حرفها که من سالها سابقه مدیریتی داشتم و با مسعود (اشاره به مسعود فیروزی مدیر کل بهزیستی خراسان رضوی) همکلاس بودم، این خانم بدرد اینجا نمیخورد، اینجا بود که انگشت روی نقطه ضعف من گذاشت، انتظار از مدیر با سابقه و با تجربه خیلی بیشتر از اینها داشتم. ( در دلم گفتم کاش یک کم از همکلاسیت یاد میگرفتی که در همه حال لبخندش ترک نمیشود) اینجا بود که ناچارا با فشاری بر قسمتهایی از تارهای صوتی که وظیفه بلند شدن صدا را بر عهده دارند و در حنجره من غالب اوقات بیکار در حال استراحتند، گفتم نیازی نیست شما برای ما تعیین تکلیف کنید، بفرمایید بسلامت. ایشان بنا شد اعتراض رفتاری ما را به مسعودشان منتقل کنند ولی نمیدانستند به همکاری که به ناحق خورده گرفتند، از مدیران جوان یکی از موسسات مطرح کشوری در حوزه کودکان با حقوق و سطح مدیریتی بالایی بوده که وقتی متوجه می شود حقوق کودک آنطور که باید و شاید در آنجا رعایت نمیشود از کار آنجا کناره گیری میکند و بصورت افتخاری در بهرویش با نهایت دل و جان به عشق فردایی بهتر برای این کودکان زحمت میکشد. همانطور که گفتم در طول این سالها تجربیات خانواده های مختلفی داشتم، دم همه مدیران ارشدی گرم، که در طول این سالها بصورت ناشناس از پست و جایگاهشان سرپرستی کودکانی را پذیرفتند که بعدها ناچارا در تشکیل پرونده مددکاری خانواده بزور فهمیدیم که طرف چه مدیر خدومی برای این مرز‌ و بوم بوده است. طوری رفتار کرده بودند که هیچ شائبه ای پیش نیاید طوریکه انگار یک فرد عادی هستند‌. به افتخار همه خانواده های دلسوز و دغدغه مند برای کودکان ایران زمین...👏👏👏 . . . . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
یکی از خانواده ها که دو کودک مهمان خونشون هستن👇👇👇 ناب ترین حس 🌸🌸🌸🌸 یه شب که داشتم کتاب سفر به مشهد به مناسبت عید غدیر براشون می‌خوندم سیل سوالها بود که شروع شد 🌹🌹🌹 مامان مسافرت یعنی چی؟ قطار چه جوریه؟ شهر دیگه کجاست؟ ماهم میتونیم بریم مسافرت؟ اونجا قابلمه وقاشق هست؟ چی باید ببریم؟ این همه اشتیاق باعث شد راهی سفر اصفهان بشیم یعنی لحظه ای که برای اولین مرتبه از نزدیک قطار و دیدن چهره های معصوم شون خوردنی شده بود با همه‌ی زورشون با دستای کوچیک ونازشون چمدون و میکشیدن سمت واگن ( مامان قطار ما میز هم داره؟ میشه بیرون و تماشا کنیم؟ ) قشنگترین حس وقتی سراغم اومد که با همه‌ی وجودشون ذوق کردن و لم دادن روصندلی کوپه برق خوشحالی که تو چشای قشنگ شون بود تا اعماق قلبم نفوذ کرد وروح زندگی در وجود من تزریق شد قبلاً فکر میکردم من کار خوبی کردم که مامان این غنچه ها شدم ولی حالا میفهمم که خدای مهربونم لطف بزرگی به من کرده که این گل‌های ناز و فرستاده تو زندگی من الحمدالله خدا رو شکر به خاطر وجود این نعمت با برکت به خاطر وجود دوتا فرشته ی شیرین زبون آسمونی که مهمون خونه ما شدن❤️❤️❤️ ممنونم از خدا واز همه‌ی بانیان این حرکت قشنگ مخصوصا آقای عابد شاهی و همه همکاران در موسسه بهرویش؛ و در پایان خانواده هایی که پای مهمانیه پر برکت و صدای خنده های دلفریب این فرشته‌های زمینی رو به خونشون باز نمیکنن واقعا به خودشون ظلم میکنن 👌 الحمدالله غرق نعمتیم🙏 . . . . . . . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوچکترین همکار، که پای ثابت روزمره های بهرویش در کنار تک تک پرونده ها و کودکان و اتفاقات بهرویش است. «هستی» عزیز را دیگر کل شوق زندگی می شناسند و همه دوستش دارند. تلاش های بی وقفه و همه روزه ی، مامان هستی در پیگیری صدور احکام قضایی کودکان در کنار هستی، منجر به واگذاری کودکان زیادی به خانواده های جایگزین شده است. حضور «هستی» در کنار تک تک همکاران همیشه باعث خیر و برکت کودکانه خاصی برای بهرویش بوده و حالا نماینده کوچک بهرویش برای رویشی بهتر برای همه کودکان نیازمند خانواده، است.👶 . . . ‌. . ، دوست بچه ها😊 . . . . ‌. . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi