eitaa logo
پدربزرگ خوانده
4.3هزار دنبال‌کننده
59 عکس
78 ویدیو
0 فایل
به لطف الهی، بالغ بر یک دهه فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده داشتم برشی از گذشته، شرحی از جاری و چشم اندازی از فعالیت‌های آتی را اینجا منتشر میکنم ارتباط: @farzandkhandeh امید عابدشاهی فعال اجتماعی در حوزه حقوق کودک #موسسه_بهرویش
مشاهده در ایتا
دانلود
👓 دنیا از پشت عینک آبی 👓 قسمت اول از همان روزی که مادرم رهایم کرد، قلبم تیر می کشید. در اوج اشکهای گرسنگی و تشنگی، به دنبال دستهای مادرم می‌گشتم تا نوازشم کند، ولی قلبم تیر می‌کشید💔 مادر نداشتم ولی مربیان زیادی مرا به آغوش می‌کشیدند و به رویم با نهایت عشق لبخند می زدند ولی هر زمان که بین نگاه های پر مهر اطرافم دنبال مادرم می‌گشتم، قلبم تیر میکشید💔 درکی نداشتم، ولی روزی که پزشک با یکی از پرستاران راجع من صحبت میکرد، میگفت «علیرضا ناراحتی قلبی شدیدی دارد، مدتی باید دارو مصرف کند و در نهایت جراحی سنگینی خواهد داشت.» همان روز پرستاری که همراهم بود آنقدر گریه کرد ولی دلیلش را نمی‌فهمیدم، قطرات گرم اشکش همانطور که به رویم می چکید، حس میکردم اشک همه مادران چنین گرم است، و باز قلبم تیر می‌کشید💔 گذشت تا با رویای خیالی مادر، یکی دو سالی از سنم گذشت و بزرگتر شدم، شبی بود که دوباره از همان دکتر بر می گشتیم، تا رسیدیم به شیرخوارگاه، اشکها امان پرستار همراهم را نداد، من را به یکی از مربیان سپرد و رفت. حرفهایش را از اتاق کناری می‌فهمیدم. چنان به حس مادری نزدیک بود که باز یاد مادر کردم و قلبم تیر کشید💔 پرستار می گفت، ریسک عمل علیرضا بالاست، دکتر گفته ۵۰ ۵۰ هست، ممکن هست بعد عمل علیرضا برای همیشه....😭😭😭 می شنیدم برایم نذر کردند که من را مشهد ببرند، میگفتند قبل از عمل به پابوس امام رضا(ع) میبریمش تا حضرت خودش عنایتی به علیرضا کند، من نمیفهمیدم ولی حس دلهره و دلسوزی مادرانه ای از حالشان میگرفتم و قلبم تیر میکشید💔 یک هفته قبل از عمل، من را به همراه یکی از مربیان شیرخوارگاه به مشهد آوردند و رفتیم حرم امام رضا(ع) نمیدانم چرا آنجا بوی مادرم را حس میکردم ولی قلبم برخلاف همیشه آرام بود🧡 برگشتیم قم و مهیای بستری و عمل شدم. باز هم درکی از عمل نداشتم ولی همه چنان در آغوشم میگرفتند که از آغوششان بوی مادر را حس میکردم و باز قلبم تیر میکشید💔 لباس آبی تنم کردند و با رویای مادری ام، بیهوش شدم. پس از ساعتها بیهوشی و عمل، چشم هایم را که باز کردم، چنان قربان و صدقه ام میرفتند که حس کردم مادری بر بالینم نشسته، این بار قلبم میخواست تیر بکشد ولی دردش فرق میکرد، هنوز درگیر جراحت پس از عمل بود💔 دوران نقاهت پس از عملم گذشت، پزشک از عمل احساس رضایت داشت و همه خوشحال بودند که قلبم درمان شده ولی من هر بار یاد مادرم میکردم، قلبم باز هم تیر میکشید💔 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 می گفتند امام رضا(ع) من را برای خودش انتخاب کرد. میگفتند علیرضا همسایه امام رضا می شود. میگفتند خوشا به سعادتش، بردیمش حرم حضرت تا شفایش را بگیریم، حضرت هم شفایش داد و هم برایش خانواده روزی کرد. میگفتند آن هم چه خانواده ای، خانواده ای ساکن مشهد الرضا(ع). چند روز پیش من را به مشهد آوردند، از پشت عینک آبی ام دنیا را به رنگ دیگری حس میکردم، رنگی مهربان، رنگی پر از عشق، رنگی پر دلهره، رنگی پر از دلسوزی، رنگی پر از ازخودگذشتگی، رنگی پر از مهر و رنگی مثل مادر. اولین بار بود که مادرم مرا به آغوش کشید، همه آن اشکها و دلسوزیها و دلهره ها، شادی ها و نگرانی هایی که در طول این سالها در مربیان و پرستاران شیرخوارگاه دیده بودم، تماما یکجا در وجود مادری حس کردم که چنان مرا به آغوشش فشرده بود که ضربان قلبم با قلبش همسو شده بود. اولین باری بود که دیگر قلبم تیر نمی کشید❤️❤️ . . . . ‌. . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
مو قهوه ای فرفری قسمت اول موهای قهوه ای فرفری، صورتی ظریف، پوستی سفید و چشمهایی روشن درست همرنگ موها، اینها تمام آن چیزی است که در اولین نگاهی که به علی اصغر کردم به چشمم آمد. وقتی او را در آغوش گرفتم پاهایش را با زاویه ۱۸۰ درجه باز کرد و سعی کرد به این وسیله جایش را توی بغلم محکم کند. همانجا بود که متوجه شدم پاهایش نرمتر از حد معمول است. می‌گفتند پزشک متخصص مغز و اعصاب هیچ بیماری خاصی برای او تشخیص نداده و فقط تأخیر تکاملی دارد. او را به خانه آوردم. مظلوم و غمگین بود. مدام گریه میکرد و چیزی نمی‌خورد. دوست نداشت بغلش کنیم. هر کدام او را در آغوش می‌گرفتیم بی قراری میکرد. سرش پایین بود و هر چه با او حرف می‌زدیم نگاهمان نمی‌کرد. حتی صورتش را با دست به سمت خودمان میچرخاندیم و او باز هم نگاهش را از ما می دزدید. تنها مونس و همدمش شیشه اش بود و تحت هیچ شرایطی آن را از خودش جدا نمی‌کرد. موقع خواب برایش تشک انداختم و یک بالش کوچک روی آن گذاشتم با ناراحتی از تشک جدا شد و با گریه به گوشه اتاق رفت و سرش را روی زمین گذاشت. وقتی خوابید او را بلند کردم و توی رختخواب گذاشتم. دوباره گریه کرد و روی زمین رفت. هر بار به او دست می‌زدیم با وحشت از جایش می‌پرید و بشدت مضطرب میشد. بعد از چند بار جابجایی تسلیم شدم و او را رها کردم تا هر جا دوست دارد بخوابد. آن شب علی اصغر تا صبح در عین خستگی با بی قراری، مدام غلت میزد و جابجا میشد و هر بار چشمهایش را باز میکرد، با کلافگی دقایقی گریه میکرد و تا جایی که می‌توانست از ما دور میشد و فاصله می‌گرفت. روز بعد هم این بی قراری ادامه داشت. علی‌اصغر گریه میکرد و بهانه می‌گرفت و ما برای سرگرم کردن او اسباب بازیهای مختلفی برایش می آوردیم. از هر کدام که خوشش می آمد آن را برمی‌داشت و به گوشه ای می‌رفت و پشتش را به ما میکرد و با آن بازی میکرد. نزدیک غروب کمی شیر داخل شیشه اش ریختیم تا بخورد. وقتی تمام شد زد زیر گریه. شیشه را از دستش گرفتم تا دوباره برایش شیر بیاورم چنان اشک می‌ریخت و جیغ میکشید و گریه میکرد که انگار بخشی از وجودش را از او جدا کرده ایم. گریه اش چنان سوزناک بود که حالم را منقلب کرد. وقتی دوباره شیشه پر شیر را در دهانش گذاشتم با هق هق و بغض شروع به مکیدن شیشه کرد. هق هق او صدای گریه من را هم بلند کرد. این همه مظلومیت و بی پناهی واقعا خارج از ظرفیت هر انسانی است. نمیدانم او چطور بار غم و رنج تنهایی و بی پناهی را دو سال بر شانه های ظریفش تحمل کرده بود... نویسنده مطلب: مامان_موفرفری . . . . ‌. . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
3️⃣ بازتاب فعالیتها در رسانه در سالی که گذشت؛ ۱. این موضوع به بیشتر از یکسال بر میگردد. اوایل شروع همکاری جدی با استان تهران بود. آن موقع از دستورالعمل واگذاری کودک مهمان خبری نبود. راهکار حکم امین موقت را پیشنهاد کردم که میتوان کودکان فاقد سرپرست موثر را به خانواده های متقاضی بصورت موقت تا تعیین تکلیف قضایی سپرد. همه اذعان داشتند که سالهای سال است که دیگر در تهران چنین حکمی صادر نمی شود و امکان انجام این کار عملا نیست. با پیگیری های زیادی که داشتیم به لطف خدا، نشان دادیم که کار برای‌ کودکان بن بست ندارد و خواستن توانستن است. 👈 معاون دادستان کل از اجرای حکم «امین موقت» برای نخستین بار در تهران خبر داد و گفت... 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 ۲. و باز هم خواستن توانستن است. شیرخوارگاه حضرت رقیه(س) تهران، اولین شیرخوارگاهی بود که پس از بازدید و ارزیابی که داشتم، تصمیم بر آن شد تمام کودکانش تعیین تکلیف شوند و به آمار صفر برسیم. برای کودکانی که شرایط فرزندخواندگی داشتند، روند اداری تسریع شد، کودکان بازپیوندی با سرعت عمل بیشتری پیگیری شدند و تمام کودکان نیازمند به درمانش به مشهد منتقل و تحویل خانواده های متقاضی شدند. با یک برنامه ریزی منسجم طی حدودا سه ماه تمامی ۸۵کودک این شیرخوارگاه واگذار شدند. 👈 واگذاری آخرین فرزند «شیرخوارگاه حضرت رقیه(س)»... . . . . . . ‌. . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
مو قهوه ای فرفری قسمت دوم علی اصغر نگاهم نمی‌کرد‌. حق داشت. از محیط زندگی اش دور شده بود. قطعا او عادت داشته ساعتها تنها باشد. نه آغوشی، نه ذوق و شوق خواهر و برادری که همه توجهشان معطوف به اوست و نه پدری که با دستهای قوی او را بلند می‌کند و موقع بوسیدنش انبوهی از ریش و سبیل به صورتش کشیده شود... روز سوم بالاخره یک نگاه گذرا به هر کداممان کرد. صبح زودتر از من و پدرش بیدار شده بود. چشمهایم را که باز کردم من را نگاه کرد. برای چند ثانیه با هم چشم در چشم شدیم. دنیایی از حرفهای ناگفته در چشمهای قشنگش پیدا بود. انگار خیلی چیزها بود که میخواست به من بفهماند اما زبان گفتن نداشت. خوشحال شدم. آنقدر خوشحال که او را بغل کردم و کلی قربان صدقه چشمها و نگاه و زاویه دید و خلاصه هر چه میتوانست به تلاقی نگاه مربوط شود، رفتم. همین تغییرات روزانه او حسابی به من انرژی می داد. احساس میکردم محبت مادرانه ام بی ثمر نیست. صبح روز بعد باز هم زودتر از من بیدار شد. داشتم یواشکی تماشایش میکردم. بعد از کمی بازی با وسایل دور و بر خودش را به من رساند. با دست کوچکش زد روی شکمم و به سرعت فرار کرد و از دور منتظر واکنش من ماند. سر از پا نمی‌شناختم. بالاخره با ما ارتباط برقرار کرده بود. دوباره همان قربان صدقه ها و بوس و بغل و کلی نوازش اتفاق افتاد. دنیای علی اصغر روز به روز و ساعت به ساعت در حال تغییر است. او مدام در حال کشف ما و ما در حال کشف اوییم. نویسنده مطلب: مامان_موفرفری . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
پدربزرگ خوانده
چگونه خانواده ای می تواند پذیرای یک کودک، بصورت مهمان باشد؟ وقتی که انسان حتی به گل و گیاه خانه اش
51.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک در هزار... بعضی مسائل به ظاهر ساده اند، اما با کشف و فهم درست آنها تحولاتی اساسی رقم میخورد. با درک و تحلیل و مدل کردن همان مساله ساده، تغییراتی بزرگ در زندگی بشریت ایجاد میشود. داستان افتادن سیب از درخت و بالتبع آن کشف و مدل سازی قانون جاذبه زمین را دیگر همه بخوبی شنیده اند و به یاد دارند. مساله ای خیلی ساده که منجر به تحولاتی در تاریخ علم بشریت شد. تا قبل ازین داستان، خیلی ها دیده بودند که سیبی از درخت می افتد و شاید فکر هم کرده بودند ولی براحتی از کنار این موضوع ساده گذشتند و حتی شاید با وجود اینکه فکر هم کردند نتوانستند مدلی بر مبنای آن ارائه کنند. اینکه برای رسیدگی به امورات کودک آسیب دیده و تلاش برای مصالح عالیه اش، همه افراد موثر اعم از دولتی، غیردولتی، قضایی و تشکلهای مردم نهاد را دور هم جمع کنند تا ضمن هدایت و راهبری، به امورات کودکان در قالب یک کار ساختارمند و جمعی رسیدگی شود، ظاهرش موضوع ساده ایست. اما وقتی، فردی توانست با کشف و درک اهمیت موضوع و با یک درایت و خُبرَویّت قضایی، وظایف دستگاه ها، جریان خیّرین و دغدغه مندانِ مردم نهاد و قوانین موجود را آنچنان ریز و ملموس و اجرایی کند که یک‌ کودک براحتی این حمایتگری را بر سر سفره عاطفی و روانیش حس کند، میشود «شوق زندگی» خدمت در این مجموعه و تحت مدیریت دغدغه مند، دلسوز، مسلط و کارآمدی که همه تحلیل ها و تفسیرهای حقوقی و قضایی و اجتماعی را به نفع مصلحت کودک میسنجد، افتخاری بس بزرگ برای حقیر است. امیدعابدشاهی سایبان بهرویش . . . . 👈کانال شوق زندگی در ایتا . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
47.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدتهای زیادی است به این موضوع فکر میکنیم و ساعتها با همسرم راجع فرزندخواندگی گفتگو داشتیم. - یکی از آشنایان میگفت، چرا دنبال دردسر میگردین؟ - میدونید چه مسئولیت سختی داره؟ - یکی دیگه می گفت، یک خانواده ای رو میشناخته که یک فرزندخوانده داشتن، خیلی هم بهش رسیدن ولی از وقتی که بزرگ شد گذاشت رفت دنبال پدر و مادر اصلیش. من به همه اینها فکر کردم و هر طور بوده باهاش کنار اومدم، ولی همسرم قبول نمیکنه و میگه نگرانم نتونم واقعا عدالت رو رعایت کنم، میترسم بین فرزندم و فرزندخوانده فرق بزارم. مسئولیت این بچه ها خیلی سخته. تازه منم فرق نزارم اگر با بقیه بچه ها نساخت چی؟؟؟ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 این گفتگوها، در غالب جلسات مشاوره ای که با خانواده های مختلف داریم، اکثرا مطرح می شود. شنیدن پاسخ این سوالات از خانواده ای که این مسیر را طی کردند شنیدنی است. . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
48.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از روایت خانواده فرزندپذیر کودک نیازمند درمان تا شیرخوارگاهی با آغوش مادران!!! . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
مو قهوه ای فرفری قسمت سوم «مامان اسم بچه چی بود؟» «علی اصغر» این سؤالی است که محمدرضا در طول این مدت حداقل روزی یکبار از من می‌پرسد و من هر بار که جوابش را میدهم درد تیزی سمت چپ بدنم مثل خنجر فرو می رود و بعد نقطه ای روی قلبم، درست بالای قلب، انگار روی دهلیز سمت چپ، چشمه ای از اسید می‌جوشد و تا عمق وجودم را میسوزاند. میگویند زندگی مجموعه ای از تلخی ها و شیرینی هاست. من این تلخی و شیرینی را بارها و بارها با وجود بچه ها تجربه کرده ام. پیشرفت علی اصغر برایم شیرین است و ضعفهای محمدرضا غمی است که موتور حرکت این سالها برای ادامه مسیر کاردرمانی و گفتاردرمانی بوده است. حالا بعد از گذشت ده روز، امروز محمدرضا برای اولین بار بدون سوال، علی اصغر را به نامش صدا کرده است. بگذریم که یکبار گفته علی اصغر و یکبار طه و بار دیگر علی اصغر. اما همین که یکبار هم درست بگوید برای من جای شکر دارد. گاهی سیر رشد و تکامل بچه ها کند است و به قول پزشک محمدرضا باید صبر کرد... نویسنده مطلب: مامان_موفرفری . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
48.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ واقعیتها گاهی با ذهنیتهای غالب فاصله دارند. ممکن است اصل مساله دیگری باشد ولی با یک برداشت نادرست، قضاوتهای اشتباهی شکل بگیرد. تا بحال حتما شنیده اید که: 👈 این همه کودک توی شیرخوارگاه هست، و از طرفی این همه متقاضی فرزندخوانده. خوب چرا این بچه ها رو نمیدن به این خانواده ها؟ چرا باید اینقدر سخت گیری زیاد باشه که این همه بچه بمونه؟! 👈 همیشه یکی از رویاهای قدیمی من بوده، خیلی قبل ازینکه ازدواج کنم، به این مساله فکر میکردم که آیا میشه یکروزی بتونم واسه همیشه برای یک کودک نیازمند پدر و مادر بشم؟! من از خدام هست که یکی ازین بچه ها رو واسه همیشه بهم بسپرن ولی نمیدونم چرا اینقدر سخت میگیرن؟! 👈 واقعا نذر کردم که یکی ازین بچه ها رو برای همیشه بزرگ کنم. نذرم رو هر طور شده باید ادا کنم. ولی نمیدونم چرا اینقدر سخت میگیرن؟! 👈 الان در توانم نیست ولی همیشه به این موضوع فکرمیکنم که اگر روزی یک جای خیلی بزرگ داشته باشم، بتونم برای تعداد زیادی ازین بچه ها، پدر و مادری کنم. روزی که بتونم چهار تا پنج تا ده تا ازین بچه ها رو داشته باشم، دکتر و مهندس تحویل جامعه بدم. ولی نمیدونم چرا این بچه ها رو نمیدن و اینقدر سخت میگیرن؟! 👈 باور کنین اگر نمی‌گفتند خونه باید به نام کنین، هیچکدوم ازین بچه ها نمی موندن. واقعا نمیدونم چرا اینقدر سخت میگیرن؟! ♦️ حالا اصل واقعیت همین است؟! بی هیچ دلیلی بچه ها واگذار نمی شوند و این موضوع بخاطر سخت گیری افراطی بهزیستی است؟! پیشنهاد میکنم توضیحاتی که در این گفتگوی کوتاه عرض کردم را ملاحظه بفرمایید . . ‌. . . . . آدرس کانال
مو قهوه ای فرفری قسمت چهارم نمازم که تمام شد، لباسهای توی ماشین را پهن کردم و به سمت رختخواب رفتم. علی اصغر همیشه حدود ۸ صبح بیدار میشود. نخوابیدن تا سحر باعث شده همیشه احساس کمبود خواب داشته باشم. بالشم را که جابجا کردم دیگر دلم طاقت نیاورد صورت ظریف او را نبوسم. آرام لبهایم را روی گونه اش گذاشتم، بوسیدمش، دستی روی سرش کشیدم و سر جایم خوابیدم. دو هفته از آمدن علی اصغر به خانه مان می‌گذرد. کودکی که حتی نمیتوانستی موقع خواب نزدیکش شوی حالا با آرامش کنار من خوابیده است. وقتی میبوسمش یا پتویش را رویش میکشم از زیر چشمهایش نگاهی بمن میکند و دوباره می‌خوابد. امروز صبح وقتی بچه ها خواب بودند او را توی بغلم نشاندم و چشم در چشم کلی قربان صدقه اش رفتم. هر چه جمله عاشقانه وجود داشت که یک مادر می‌تواند به فرزندش بگوید، گفتم. هر جمله که تمام میشد علی اصغر با صدای آرامی شبیه «ها» جواب من را میداد. قطعا این احساس امنیت که در وجود او شکل گرفته چیزی غیر از لطف خدا و معجزه خانواده نیست. کودک ناآرام دو هفته قبل حالا وقتی غریبه ای میبیند خودش را محکم به من می‌چسباند و ما را پناهگاه خودش میداند. تلاش علی اصغر برای حرف زدن هم از آن چیزهایی است که هم ما را خوشحال می‌کند هم غمگین. خوشحال از پیشرفت روزانه اش و غمگین برای رنج تنهایی کودکی با قدمت دو سال که انگیزه حرف زدن و راه رفتن را در او از بین برده بوده است. جلسات کاردرمانی و گفتاردرمانی را شروع کرده ایم. دوباره خاطرات گذشته زنده می شود... گریه مدام کودکی معصوم زیر دست کاردرمانگر و گفتاردرمانگر و مادری که زیر لب برای آرامش فرزندش ذکر میگوید و دعا می‌خواند. فرقی نمیکند کودکی را به دنیا آورده باشی یا نه، سرپرست دائم باشی یا موقت، مادر همیشه با همه وجودش مادر است.... نویسنده مطلب: مامان_موفرفری . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
روند کلی معرفی به این شکل هست که هر زمان کودکی برای معرفی باشد، با توجه به شرایط کودک و صحبت اولیه ای که با خانواده های مختلف داشتیم، راجع به بیماری یا عارضه مربوطه، گفتگویی مجدد با یکی از خانواده ها خواهیم داشت. توضیحاتی راجع به نوع بیماری و سیر درمانی ارائه می‌شود ، پزشکان متخصص در این حوزه معرفی و به جِد از خانواده خواسته میشه که با پزشک حاذق و معتمد خودشان مشورت داشته باشند. حتی الامکان پرونده پزشکی کودک در اختیار پزشک مربوطه قرار گرفته و در صورت نیاز، کودک هم برای ویزیت متخصص، همراه با پرستار اعزام خواهد شد. سعی می‌کنیم در صورت تمایل، خانواده متقاضی را با خانواده هایی که کودکی با شرایط مشابه قبلا به سرپرستی گرفته اند، آشنا کنیم تا از نزدیک با تجربیات این خانواده آشنا شوند. خلاصه که تمام تلاش بر این است که واگذاری با تحقیق و مشورت و آگاهی لازم پیش رود و صرف فضای احساسات تصمیم گیری نشود. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 اما خانواده هایی داریم که به اصطلاح خودم هستند. این جنس خانواده ها برایم به شدت محترم و دوست داشتنی هستند. «خانواده های ساختارشکن» هم متقاضی کودک نیازمند درمان هستند، ولی هم بیماری کودک برایشان بشدت مهم است، هم ظاهر کودک و هم جنسیتش!!!! بیماری کودک برایشان مهم است که درمان شود، هر چه بود! حتی قبل از تحویل بدنبال تحقیق و بررسی خیلی زیاد نیستند، آنقدر بیماری کودک برایشان مهم است که می‌خواهند کودک با هر بیماری هست، فقط درمانش کنند. آنقدری هم که قبل از تحویل، تحقیق و بررسی می‌کنند برای انتخاب نیست، برای آگاه شدن از نحوه درمان است که از کجا شروع کنند. ظاهر و جنسیت کودک آنقدر برایشان مهم است که هر چه باشد دوستش دارند و آنچه را که خالق برایش نقش بسته را در نهایت اهمیت می‌دانند، نه حرف هایی که می‌گویند کودک باید به دلم بشیند. در حقیقت ظاهر و جنسیت کودک هر آنچه باشد، برایشان دلنشین است. خانواده آقای مروج از آن جنس خانواده های هستند که یک فرزندخوانده داشتند و متقاضی کودک دوم بودند. برای فرزندخوانده دوم درخواست برای کودک نیازمند درمان دادند. اتفاقی افتاد که فرزند دوم و سوم را همزمان پذیرفتند!!! مستندی کوتاه از زندگی این خانواده را در مطلب بعدی می توانید ملاحظه کنید. 👇👇👇 . . ‌. . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راجع به خانواده محترم مروج، قبلا مطالبی در همین کانال گذاشته بودم. ترجیح دادم به جای توضیح مجدد، شبه جملاتی برگرفته ازین مستند کوتاه را کنار هم بنویسم. جمله بندی کامل و مطلبش بعد از دیدن کلیپ در ذهن هر بیننده ای متفاوت شکل خواهد گرفت. ❤️امن ترین آغوش 🧡فرشته ها در کنار هم 💚آغوش گرم پدر و مادر 💙ته حس مادری 💛کودک نیازمند درمان 🤍دنبال کار خیر نیستیم 💜زندگی شیرین تر ❤️پذیرفتن دو کودک همزمان در صورت تمایل مطالبتون راجع به این کلیپ را ارسال کنید. . . ‌. . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
46.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواسته های نامتعارف در حوزه فرزندپذیری که اکثرا با پیش زمینه ذهنیت های اشتباه شکل گرفته است، اگر اصلاح نشوند، متقاضی را از مسیر خیلی دور میکند. کودکان کالا نیستند و نگاه سفارشی سازی به آنها در مغایرت مستقیم با حقوق اولیه و انسانی آنهاست. موارد سرجمع شده در این کلیپ طنز شاید بظاهر خیلی فانتزی و دور از ذهن باشد ولی اکثرا مواردی است که در طول این مدت از بعضی متقاضیان شنیدیم!!! متقاضیانی که هیچ وقت نتوانستند کودکی را پذیرا باشند... . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
37.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موسسه با شعار محوری «رویشی بهتر برای همه کودکان نیازمند خانواده» و با گردهم آمدن خانواده های فرزندپذیر کودکان نیازمند درمان، شکل گرفت. این خانواده ها در قالب یک کار جمعی و با استفاده از همه ظرفیتهای اجتماعی خود، اقدام به شناسایی خانواده هایی توانمند در سراسر کشور برای کودکانی دارند که به هر دلیلی از داشتن نعمت خانواده محروم اند. با ایجاد یک تعامل موثر بین بخشهای دولتی، قضایی و مردمی و استقرار در مجتمع شوق زندگی، این موسسه توانست در سطح کشور تسهیل و تسریع موثرتری در فرایندهای مرتبط با حقوق کودک ایفا کند. تشریح فعالیتهای موسسه بهرویش توسط سرپرست محترم «مجتمع قضایی-حمایتی شوق زندگی» سرکار خانم عابدین زاده مؤید تاثیر قابل توجه استفاده از ظرفیتهای مردمی در این حوزه است. . . . . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 کانون همیاران سلامت روان دانشگاه آزاد اسلامی کرج برگزار می کند: ✅  نشست تخصصی فرزند پذیری: روش نوین فرزند دار شدن، چالش ها و روش ها ✅ سخنرانان آقای امید عابدشاهی (پدر فرزند پذیر و مدیر موسسه بهرویش سپهر، موسسه حمایت از کودکان فاقد سرپرست موثر) خانم سمیرا بهروان فر (مادر فرزند پذیر) خانم زینب السادات انوری (معاون امور اجتماعی بهزیستی شهرستان کرج) خانم دکتر عاطفه نژاد محمد نامقی (عضو هیات علمی دانشگاه و مشاور فرزند خواندگی) 🌠  سالن شهید مفتح ( ساختمان ولایت، طبقه زیرین) ✅ سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ 🕰 ۱۰/۵ لغایت ۱۲   🔶 آخرین اخبار و رویدادهای کانون همیاران سلامت روان را دنبال کنید👇 ✅ پیام رسان تلگرام، ایتا👇 🆔 t.me/kiau_hamyaran_salamat 🆔 eitaa.com/kiauhamyaran_salamat ✅ صفحه اینستاگرام👇 📱instagram.com/kiau_hamyaran_salamat?igshid=OGQ5ZDc2ODk2ZA== 📱09961256596
49.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سال گذشته پذیرای بالغ بر ۵۱ کودک از استانهای مختلف در شهر مشهد بودیم. کودکان نیازمند درمانی که در استانهای مبدا متقاضی موثری برای فرزندخواندگی نداشتند. تسهیل‌گری قضایی و ارتباط نزدیک بین بخشی در مجتمع قضایی حمایتی شوق زندگی کمک کرد تا خدمت رسانی به کلیه کودکان نیازمند درمان در شیرخوارگاه های سراسر کشور، با محوریت مشهد مقدس، گسترش پیدا کند. در اسفندماه سال گذشته در اوج فعالیتهای شبانه روزی برای واگذاری کودکان شیرخوارگاه حضرت علی اصغر(ع)، پذیرای دور دوم کودکان انتقالی از استان کرمان بودیم. تصمیم گرفتیم، به اشتراک گذاشتن لحظات زیبای آرام گرفتن این کودکان در آغوش خانواده ها را به همراه حس و‌ حالشان پس از دو ماه ازین واگذاری را، با هم به تصویر بکشیم. به آرزوی روزی که هیچ کودکی بخاطر بیماری، محروم از نعمت پرمهر خانواده نماند. . . . . . ‌. . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi کانال مجتمع قضایی حمایتی در ایتا https://eitaa.com/shoghezendgii
خوشحالم که برای دخترانم دعا کردی تا عاقبت بخیر بشن... درخواست مادری که در حاشیه همایش «در آغوش سیمرغ» به آقای رییس جمهور گفت، لطفا برای دخترانم دعا کن. برگشتی و بزرگوارانه برای دخترانم آرزوی عاقبت بخیری کردی پدرانه دست نوازش به فرزندانم کشیدی که تا تاریخ ثبت کند تواز جنس مردم بودی و برای مردم بدون هیچ فاصله ای. امروز رفتم و این عکس را قاب کردم برای اتاق دخترها تا فراموش نکنند راه عزیز ملت را که صادقانه و خالصانه خدمت کرد برای خدا. دلنوشته یکی از مادران فرزندپذیر کودک نیازمند درمان . . . . . . کانال در ایتا شرحی بر فعالیتهای اجتماعی در حوزه کودکان نیازمند خانواده https://eitaa.com/abedshahi
38.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از زبان فیلم بردار بهرویش:😄 از صبح اون روز مثل همیشه همه ما، بدو بدو داشتیم. همه بچه های بهرویش داشتن تلاش میکردن تا هرچه زودتر کاغذ بازی های اداری انجام بشه. کارای اداری انجام شد و رسیده بود وقت تحویل و دیدار… خانواده سایبان امن، آمده بودن تا بعد از یک ماه مراقبت از این موهبت، بیان و کودک رو تحویل مامان و بابایی بدن که سال ها منتظرش بودن. تو راهرو بودن… صداشون اومد که با ذوق دنبال اتاق بهرویش میگشتند… قرار شد منتظر باشن تا وقتش که برسه صداشون کنن داخل اتاق برای تحویل… از دورنگاهشون میکردم، زوجی رو میدیدم که راه طولانی رو کنارهم بودن، حالا با عشق به همدیگه قوت قلب میدادن… وقتش رسید، صداشون کردند چشماش پر از ذوق بود.. ازش پرسیدم چند سال منتظرش بودی؟ گفت ۱۳ سال گفتم حدس بزن چه شکلیه… اینقدر وجودش پر از عشق و انتظار بود، که بین هرکلمه تا کلمه بعدیش میدیدم که دلش داره آب میشه… انتظارشون شبیه آدمایی بود که سال ها دلتنگ کسی بودن… هر دوتاشون پر از انتظار بودن چشمای پر از ذوق مامان داستانمون اینقدر میخندید، که دلم می خواست لحظه لحظه این همه ذوق رو ثبت کنم.. بابای داستانمون ، از اضطراب قدم به قدم اتاق رو متر کرد.. از شوق و شوری که داشت، نمیدونست چجوری باید ۵ دقیقه دیگه صبر کنه تا انتظار ۱۳ ساله تموم بشه … لحظه قشنگ وصال رسید.. و من خوشحالم که قشنگ ترین لحظه ای رو از عشق ثبت کردم. یک عشق خالص و ناب، از خانواده سه نفره ای که سال ها به پای هم منتظر این لحظه وصال بودن🙃 . . . . . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
49.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فارغ از اشکالات محتوایی که در خبر فوق مشهود است، و اطلاع رسانی ناقص موجب سردرگمی بیشتر مخاطب می شود، فعالیت مجتمع های شوق زندگی خیلی فراتر از حوزه فرزندخواندگی است. تکثیر مجتمع های شوق زندگی در استانهای مختلف نویدبخش اراده قوی تر برای کاهش آسیب های اجتماعی است. شوق زندگی مدلی ابتکاری است از کنار هم بودن دستگاه های اداری، اجرایی، قضایی و تشکل های مردم نهاد برای کیفیت بخشی و شتاب گرفتن خدمت به آسیب دیدگان اجتماعی. ، به عنوان اولین تشکل مردم نهاد، که حضور و فعالیت همزمان در مجتمع شوق زندگی مشهد و تهران را دارد، دغدغه مندی، درایت قضایی و نزدیک شدن نگاه قضایی به جامعه هدف را از نقطه قوتهای حاکم بر دو مجتمع می داند. خانم بهروان فر، مدیر موسسه بهرویش در مجتمع شوق زندگی تهران، از خانواده های فرزندپذیری است که فعالیت در زمینه اجرای طرح میزبان و واگذاری کودکان نیازمند درمان را در نهایت دلسوزی و مسئولیت پذیری عهده دار است. . . . . . ‌. . . . ، رویشی بهتر برای همه کودکان نیازمند خانواده . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
46.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرایند رشد کودک در هیچ مرحله ای نباید بدون حضور خانواده طی شود. بهره مندی از محیط امن خانواده، همیشه از ضروریات و نیازهای اصلی کودک است و این مهم موضوعی است که هیچگونه جایگزینی ندارد. ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ هر کودک پس از پذیرش نیازمند یکسری اقدامات اولیه است. از بررسی و تکمیل پرونده مددکاری گرفته تا ارزیابی های پزشکی و آزمایشات اولیه جهت تکمیل پرونده سلامت کودک. این فرایند ممکن است حداقل یکی دو ماه در شیرخوارگاه زمان ببرد تا با مشخص شدن شرایط پرونده مددکاری و درمانی بهترین تصمیم برای کودک اخذ شود. ، خانواده هایی هستند که برای همین یکی دو ماه اولیه از پذیرش، پذیرای کودک هستند تا روند اداری و درمانی مانعی برای محرومیت از آغوش خانواده نگردد. شیرخوارگاه در طول این مدت کلیه خدماتی که قبلا برای کودکان انجام میداده را هم اکنون با محوریت خانواده پیش میبرد. این خدمات کمتر که نمیشود، حتی بیشتر هم میشود. پس در حقیقت خانواده زمینه آماده سازی ورود کودک به خانواده جایگزین یا خانواده زیستی را فراهم می کند. تحویل کودک از به خانواده های فرزندپذیر که سالها چشم انتظار چنین روزی بودند یکی از زیبایی های بی بدیلی است که در فضای فرهنگ فرزندپذیری تاکنون معمول نبوده است. ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ . . . . . . . . . ، رویشی به وسعت زندگی . . . . . کانال در ایتا: https://eitaa.com/abedshahi کانال مجتمع قضایی حمایتی شوق زندگی: https://eitaa.com/shoghezendgii
42.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم بردار بهرویش این روزا زیادی دست به قلم میشه…☺️ اون روز هم ازون روزا بود…. روز عجیبی بود جلوی درب ورود شوق زندگی دو تا زوجی رو دیدم که یک پسر کوچولو تو بغلشون بود. بین نگاه هاشون چیزی فراتر از پدری و مادری کردن بود. انگار هر لحظه باید قوی تر از لحظه قبل میبودن تا به مهدیار یادآوری کنند که تو هیچ تفاوتی با بقیه بچه ها نداری. تو قوی بابا تو توانمندی پسرم اما مسئولیت اون ها فقط همین نبود، اون ها حتی باید قوی تر از چیزی که شما فکر میکنید از بین نگاه ها و سوال های ناگفته مردم عبور کنند. موقعی که کنار هم بودن و مهدیار ذوق راه رفتن رو به سمت بازی های موسسه رو داشت، با عشقی فراتر از احساسات زمینی به هم قدرت میدادند. بابای داستان مهدیار شبیه به کوهی بود که مهدیار برای تجربه اولین قدم هایش دل گرم دست ها، و تلاش های او بود مامانش میگفت: مهدیار خیلی حتی توانمند تر از بچه های عادیه، شاید معلولیتی که در نگاه اول داره برای همه سوال بشه که پس این راه پر از چالشه، اما با کمی پیگیری این کودکان شبیه به همه ما زندگی میکنند. به این فکر کردم که چی میشه که انسان اینقدر از خود گذشته میشه؟ تو ذهنم درگیر جواب سوالام بودم ولی فقط همین بیت از ذهنم عبور میکرد... در مکتب عشق جز دوست نخوانند بر لوح هستی جز عشق نرانند . . . . . . . . . . ، قدم هایی استوار، فراتر از زندگی . . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
این دلنوشته رو یکی از مراجعین بهرویش نوشته بودند تا با واسطه ای بدست ما برسه، انصافا از قلم مطلب واقعا محظوظ شدم ولی راجع محتوای مطلب، نکات قابل تاملی وجود دارد که سعی کردم در قالب مطلب دیگری منتشر کنم. بخش اول به توکل نام اعظمش ۳۱خرداد۱۴۰۳. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ هر روز همین موقع مثل همیشه تو را نظاره میکنم نظاره کردنت برایم حرفا ها دارد اما یک وقتهایی از نگاه کردن به تو دلهره میگیرم ضربان قلبم بالا و پایین میشود و گاهی میخواهم نباشی راستش تو مسئله ای نداری جنس خبرها و حادثه های که در لحظات مختلف تو به من میرسد ارزش دقیقه به دقیقه ات را ملموس میکند.‌.. ساعت به وقت اشتیاق و دلهره شاید از دقایق اولی که قرار شد فردا مهمانی داشته باشیم، هر چند موقت، ولی روزهایی رو کنار هم نفس بکشیم، تا همین الان هجوم سوالات و ابهام های در مغزم رژه میرود. میخوام خودم را سرگرم کارهای روزانه ام کنم اما دلم همراه نیست و مثل اسب سرکشی شده که به هر طرف میرود . گوشیم را بر میدارم صفحه های مجازی را یک به یک بالا و پایین میکنم گاهی سوالاتی را تایپ میکنم تا لابه لای نوشته ها جواب سوالاتم را دریابم نحوه مراقب از نوزاد ۱۰ روزه ؟؟؟ مشکلات احتمالی ؟؟؟ وسایل مورد نیاز یک نوزاد؟؟ نوزاد ده روز چه شکلی هست ؟؟؟ چطور حس وابستگی را درخودم کنترل کنی و..... مدتی میگذرد دلم حرف زدن با کسی را میخواهد با کسی که تجربه مادری دارد، بهانه سوال است، اما تهش میخواهی از هجوم احساس هایت بگویی تا دقایق بگذرند. پرسیدن از اینکه چه وسیله ای الان باید تهیه کنم بهانه است برای پیامی👇 (من هیچ تصوری از بچه ای به این کوچیکی ندارم) در دلم شوق و اشتیاق دارم طوری که میگویم چرا اینقدر ساعت دیر میگذرد و صبح کی می آید، دلم به هیچ کاری نمیرود. از طرفی ترس و دلهره و غم جدایی و وابستگی و اینکه خانواده هامون نسبت به این موضوع چه می گویند بر وجودم چنگ میزند ....) نوار بالای گوشیم را که می نگرم، جنس گفتگو تغییر میکند، کلمات پر مهری مثل؛ میخواهی من هم فردا با تو بیایم، نگران نباش، هما خواهرم هم همین احساسات رو داشت، و... صفحه چت گوشی را پر میکند. ولی امان از زمان و لحظه هایت، چقدر دیر می گذرند، با شوق و دلهره به خواب میروم و هر چند ساعتی بیدارمیشوم، پس چرا صبح نمیشود؟ صبح که میشود بدون چای و صبحانه به سمت مقصد حرکت میکنم، زمزمه های همدم همیشگی در گوشم جاری میشود، خدایا هرچه صلاح هست رقم بزن و خودت بخواه انچه را که تو میدانی و ما نمیدانیم ... به مقصد میرسیم و وارد میشویم هنوز کسی نیامده، مدتی انتظار، درب یکی از اتاق ها باز میشود وارد اتاق میشوی و دغدغه هایت را میگوبی و منتظر می مانی برای دریافت نامه دیدار مهمان، قبل از دریافت لازم است کارهای اداری را انجام دهی، کارها را انجام میدهی و دوباره به همان مقصد گاه برمیگردی، ولی در عین ناباوری بیان میشود چون شما دغدغه نگهداری این کودک را داشتید و مردد بودید به خانواده دیگری واگذار کردیم، تا در پرورشگاه نماند. بغضی در گلو و آهی از دل و اشکی حلقه زنان در چشم که اجازه خروج ندارد، این است حال آن لحظه ام. در راهرو مینشینم از انتهای راهرو خانمی آشنا را میبینم، او را دیروز در صفحات مجازی بهرویش و مدتی قبل در صدا و سیما دیده بودم. وارد اتاق که میشود صدایش را میشنونم، در مواجهه با همکارش سراغ پرونده مرا میگیرد شاید گفتگوی دیشب من با خواهرش او را سراغ این سوال برده بود. حالا دیگر چشمان من قفل شده به رضا و علی اصغر هما خانم، همین خانم آشنا. به رسم ادب داخل اتاق میشوم و تشکری میکنم و به سمت درب خروجی میرویم. اما این بار به جای شوق و دلهره با بغض و اندکی ناامیدی. قدم هایم آرام اند، انگار مستأجر دیگری دارند، اشتیاق صبحگاهی تخلیه کرده بود و کلید را به بغض و ناراحتی داده بود، اکنون خستگی ساکن پاهایم بودند و غم ساکن دل. ناگهان صدایی از پشت سر شنیدم، خانم رمضانی یک لحظه صبر کنید، هما خانم بود با علی اصغر زیبا و رضای پر احساسش، او از تجربه اش برایم میگوید و حس های ناب کنار این بچه ها بودن . با هم همسفر میشویم تا منزلشان، انگار محبت رضا و جنب و جوش علی اصغر دارد جانشین آن بغض می شود . اما ته قلبم حسی نسبت به بهرویش مانده، ادامه در مطلب بعدی👇👇👇 . . . . . . . ‌. . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi
این دلنوشته رو یکی از مراجعین بهرویش نوشته بودند تا با واسطه ای بدست ما برسه، انصافا از قلم مطلب واقعا محظوظ شدم ولی راجع محتوای مطلب، نکات قابل تاملی وجود دارد که سعی کردم در قالب مطلب دیگری منتشر کنم. بخش دوم ادامه مطلب قبلی👆👆👆 ناگهان صدایی از پشت سر شنیدم، خانم رمضانی یک لحظه صبر کنید، هما خانم بود با علی اصغر زیبا و رضای پر احساسش، او از تجربه اش برایم میگوید و حس های ناب کنار این بچه ها بودن . با هم همسفر میشویم تا منزلشان، انگار محبت رضا و جنب و جوش علی اصغر دارد جانشین آن بغض می شود . اما ته قلبم حسی نسبت به بهرویش مانده، کاش افرادی که در آنجا خدمت می کنند، حال و هوا و جنس دغدغه های افرادی مثل مرا بیشتر درک میکردند. ما چشم انتظاری فرزند را خیلی تجربه کرده ایم چه در زمان درمانمان، چه در زمانی که در صف انتظار طولانی بهزیستی قرار گرفتیم و چه حالا. به خودم میگویم، نمیشد قبل واگذاری بچه به دیگری، تماسی میگرفتند و این موضوع را بیان میکردند؟؟؟ به حس آن بچه فکر شد، اما آیا به حس آدم هایی از جنس ما هم فکر میشود؟؟ نمیشد سیستمی تر فکر می شد و وقت مصاحبه به بعضی از آیتم ها توجه میشد. دل آدم هایی از جنس ما نازک و شکننده شده است . اما هیچ چیزی بی حکمت نیست، و قطعا درسای پنهانی در ماجرای امروز ما نهفته هست که باید دریابیم. برای آن نوزاد خوشحالم، به هما خانم غبطه میخورم، از رفتار پر مهر و پر دغدغه مسئول امروز بهرویش که شاید در سمت و مسئولیت خودش درست ترین کار را می کرد ممنونم. در عین حال که غمگین هستم ولی از اینکه به فکر بچه ها هستند خوشحالم. اما با این دل چه کنم که با هر سایه تاریکی و هر صاعقه کوچکی هوای باریدن به سرش می زند. خدایا تو با لطف و محبت و بخششت این کویر سرزمین وجودم را سیراب کنم . . . . . . . ‌. . . . . کانال در ایتا https://eitaa.com/abedshahi