eitaa logo
ابرار
231 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب ماه به روایت آه : 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 اما هر وقت نام فاطمه می آید،با تاثر بسیار، برای عمویم آرزوی صبوری می کند و می گوید:((به خدا قسم که پیامبر،دخترش فاطمه را فراوان دوست می داشت. از فرط محبت، او را که دختری خردسال بود، مادر خود می خواند و بسیار می شنیدیم که می فرمود: حسن و حسین، پسران فاطمه، سرور جوانان بهشت اند.)) کسانی که پیامبر را دیده اند، به محض دیدن پسر عمویم حسن، با چشم و دهانی باز مانده از حیرت ، قسم می خورند که این جوان، شبیه ترین مردمان به پیام آور خداست. وقتی کوچکتر بودم، تصور می کردم حسن و حسین، فرزندان بلافصل شخص پیامبرند چرا که تمامی مردم، آنها را ((ای پسر رسول))(یا ابن رسول الله ) خطاب می کردند. شیرین ترین روزهای زندگی ام، روزهایی است که با پسر عمویم حسین به گردش و کوچه باغ ها و بازار مدینه می روم و امروز یکی از آن روز هاست. با او که هستم، احساس شخصیت و امنیت می کنم. همه از صمیم دل به این جوان هجده-نوزده ساله احترام می گذارند و جمال و کمال و مردانگی اش را می ستایند. در کوچه و بازار، پیر و جوان، مسلمان و غیر مسلمان، به دیدار، دعوت و پیشکش هدیه به او بر همدیگر سبقت می جویند و پسر عمویم با لبخندی شیرین و کلامی گرم و مهر آمیز به همه پاسخ می گوید. من هم از این همراهی بی نصیب نمی مانم؛این یک، اناری سرخ و آبدار، آن یک، پاره ای لوز و حلوا و دیگری،مشتی انجیر تازه و شیرین نثارم می کند و از برق و ذوق کودکانه چشمانم کوچه و بازار، چراغانی می شود. زنان و دختران، دستانشان را که در حسرت گرفتن دامان فرزند رسول خدا می سوزد، با اشتیاق، بر سر و روی من می کشند و بر سرم بوسه می زنند تا شاید سر و رویم، واسطه انتقال آن همه ارادت و اشتیاق، به دستان فرزند پیامبر باشد. وقتی حسین بر سرم دست می کشید، سبک می شدم. یاس همت: کتاب کپی با ذکر منبع بلا مانع است ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
کتاب ماه به روایت آه : 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به نزدیکی خانه دختر عمویم زینب که می رسیم، بر اساس یک توافق ناگفته و نانوشته، دوان دوان پیش می افتم. هرگز ندیده و نشنیده ام که برادر و خواهری تا این حد به هم عاشق و وابسته باشند. دختر عمویم زینب، با پسر عموی مشترکمان ((عبدالله ))-فرزند عموی شهیدمان جعفر ملقب به طیار- ازدواج کرده است. با وجود این همه وابستگی و علاقه، نمی دانم چرا هیچ یک بی خبر و سر زده و دیدار دیگری نم روند. یا پیش از رفتن کسی را برای ابلاغ سلام و کسب اجازه می فرستند یا خود آن قدر کنار درگاه می ایستند تا صاحب خانه آنها را به داخل دعوت کند. اگر حالات زینب را وقت شنیدن نام برادرش حسین می دیدید، حاضر بودید تمام عالم را بدوید تا نظاره گر میزان اشتیاق و بی تابی این بانوی جوان به دیدار برادرش باشید. در می زنم. وارد می شوم و پس از سلام به دختر عمویم زینب که مشغول دستاس است، می گویم:((دختر عموجان، برادرتان حسین بر شما درود می فرستد و ...)) قبل از آن که جمله ام را تمام کنم، مثل اسفند بر آتش از جا می جهد:((جانم فدای حسین و آن که از او برایم خبر آورد...)) و بعد، ((حسینم،برادرم)) گویان به سمت در می رود. در نیمه راه،رو بر می گرداند و می گوید:(( چه نیکو پیام آوری هستی ای مسلم!)) حسین برای همه عزیز است و برای زینب، عزیزتر. وقتی مقدم حسین تا این حد گرامی است، دلم می خواهد همواره پیام آور ورود او به هر خانه و شهری باشم. یاس همت: کتاب کپی با ذکر منبع بلا مانع است ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
کتاب ماه به روایت آه : 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 * * * آموخته ام که هر گاه عمویم علی با پدرم به صحبت می نشیند، پس از ادای سلام و احترام، از آنان فاصله بگیرم تا ناخواسته، مزاحم کلام و گفتار شان نباشم. اما آن روز پیش از آن که برخیزم، دست مهربان اما زبر و پینه بسته عمو، به نرمی دور بازویم حلقه شد و مرا دعوت به ماندن کرد. سرم را به بازوی ستبر و سینه گرمش تیکه میدهم. کاش تمامی مردم دنیا، مرا در این حال می دیدند تا به آنها می گفتم : ببینید. این علی است؛ عموی من، جانشین و داماد پیامبر، جنگاور افسانه‌ای، صاحب ذوالفقار، همبازی کودکان یتیم، داناترین مرد جهان، بخشنده ترین انسان روی زمین ، شیر خدا و کارگر سخت کوش و روزمزد نخلستان‌های مدینه که اگر زمختی دستان ترک خورده اش مانع نبود، گرمی سرانگشت مهربانش را از گونه هایم دریغ نمی کرد. و این منم؛ مسلم پسر عقیل، نوه ابیطالب، برادرزاده علی ، همو که عموی من است، جانشین و داماد پیامبر، جنگاور افسانه‌ای. .. در خاندان ابیطالب، همه راهها به عمویم علی ختم می‌شود. عمویم لب به سخن باز می کند:((برادرم، عقیل، می دانم که تو بیش از هر کس به شجره و انساب قبایل عرب آگاهی. برایم از شجاع ترین خاندان های عرب، همسری اختیار کن.)) ترجمان و تفسیر و لبخند پدرم، واضحتر از آن است که افزودن جمله ای به آن لازم باشد. لبخندی سرشار از قدر شناسی و اقرار. کوتاه و مختصر، آن که: نازنین برادرم، سپاسگزارم که با پرسش آنچه خود بهتر از هر کس می دانی، احساس مفید بودن و دانایی را در من زنده نگاه می داری، دانش محدودم را ارج می گذاری و با آن که بی نیاز از واسطه ای، مرا به واسطه سن بیشتر، طرف مشورت و وکیل خود قرار می دهی. ضمن آنکه با تکرم من در نزد فرزندم، مرا در چشم او بزرگ می کنی و احترام به والدین و بزرگان خانواده را به او می آموزی. یاس همت: کتاب کپی با ذکر منبع بلا مانع است ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
کتاب ماه به روایت آه : 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پدر پس از قدری تامل گفت :(( هرچه فکر میکنم، دختری با این صفات، به اضافه عفت، نجابت ، اصالت ، شرافت و زیبایی که در عین حال لایق همسری تو باشد، تنها یک نفر را می شناسم:فاطمه. )) با شنیدن نام فاطمه، دست عمویم بر بازویم بی حرکت ماند. پدر که به ناگاه متوجه ایهام کلام خود شده بود، به سرعت افزود:((... فاطمه ، دختر حزام بن خالد از قبیله بنی کلاب. تا آنجا که می دانم، تا به امروز نه هیچ مردی لیاقت و جسارت خواستگاری از او را در خود دیده و نه او به کسی اجازه خواستگاری و همسری داده است. خانواده و نیاکان او از دلیرترین و بی باکترین جنگاوران و شجاعان عربند. وجود فاطمه کلابیه،همچون چشمه ای زلال و جان پرور است که از فرط عظمت و چشم نوازی به چشم طالبان، سراب می نماید. در این روزگار، کسی را شایسته تر از او برای همسری ولی خدا و وصی پیامبر نمی شناسم. )) چشمان کم سوی پدر،لبخند رضایت آمیز و معصومانه را در چهره عمویم تشخیص داد و گفت:((اگر خدا بخواهد، مبارک است.))🤲💐 یاس همت: کتاب کپی با ذکر منبع بلا مانع است. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
بانو! این چادر تا برسد به دست تو، هم از کوچه های مدینه گذشته، هم از کربلا، هم از بازار شام، هم از میادین جنگ، چادر وصیت نامه شهداست برتن تو🥀 بانو جان این را بدان تو که با وقار راه می روی هنگامی که باد چادرت را پریشان می کند و تو دست هایت را نذر مرتب کردنش می کنی خداوند آن بالا قدح قدح غرور به فرشتگانش می فروشد این بود بنده ای که می گفتم سجده اش کنید اشرف مخلوقاتم را بنگرید که چه عاشقانه برایم بندگی می کنه. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 👋 توسل امروز یکشنبه 👋 🌹 یا اَبَا الْحَسَنِ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ یا عَلِىَّ بْنَ اَبیطالِبٍ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ 🌹💥🌹 🌹 یا فاطِمَةَ الزَّهْراءُ یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ یا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهَةً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللهِ 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋🌔🌍 تقویم نجومی اسلامی🌍🌔 ✴️ یکشنبه 👈2 شهریور 1399 👈3 محرم الحرام 1442👈23 اوت 2020 🏛 مناسبت های اسلامی و دینی. 🐪ورود عمر سعد لعین با۴۰۰۰ لشکر به کربلا ‌. 🔘روز نجات حضرت یوسف علیه السلام از چاه . 🐳روز نجات حضرت یونس علیه السلام از شکم ماهی . 🌓امروز ساعت 14:47 قمر وارد برج عقرب می گردد. و سه شنبه ساعت 14:19 قمر از عقرب خارج میشود. 🌙🌟 احکام اسلامی و دینی. 👼مناسب زایمان و نوزاد روزی گشاده وعمرش دراز گردد .ان شاءالله ✈️ مسافرت بسیار خوب است. 🔭احکام نجوم. 🌗امروز برای امور زیر خوب است. ✳️ از شیر گرفتن کودک. ✳️کندن چاه و قنات و ابراه. ✳️ابیاری محصولات. ✳️جراحی چشم. ✳️استعمال دارو. ✳️حمام رفتن. ✳️مرحم گذاشتن بر زخم. ✳️و زراعت و کشاورزی نیک است. 💑مباشرت و مجامعت. مباشرت امشب (شب دوشنبه) احتیاط شود. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری،باعث طول عمر است . 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #فصد انداختن در این روز، از ماه قمری موجب ضعف مغز است. 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب دوشنبه دیده شود طبق آیه ۴ سوره مبارکه "نساء" است. واتوا النساء صدقاتهن نحله ..... و چنین استفاده میشود که مالی عظیم به خانه خواب بیننده برسد و یا از اهل خانه هدیه ارزشمندی به او برسد و یا ازدواج کند.ان شاءالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید...... 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد ❤️ 🍃🍁 💙🍃🦋
🗓 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۲ شهریور ۱۳۹۹ میلادی: Sunday - 23 August 2020 قمری: الأحد، 3 محرم 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) 💠 اذکار روز: - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹رسیدن عمر بن سعد لعنة الله علیه به کربلا، 61ه-ق 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا عاشورای حسینی ▪️22 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️32 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️47 روز تا اربعین حسینی ▪️55 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ✅ با ما همراه شوید.. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🏴◼️ *بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ*◼️🏴 🖤 *السلام علیک یا ابوالفضل العباس علیه السلام*🖤 ☀️امروز:یکشنبه02 شهریور 1399/06/02 ⚫ 03 محرم 1442 هجری 1442/01/03 🎄 23 آگوست 2020 میلادی2020/08/23 🖍🔗⚫ رویداد 💠☀️ رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (02 شهریور ماه 99 ) 1️⃣درگذشت محقق و مترجم معاصر استاد "محمد پروين گنابادی" (1357 ش) 2️⃣آغاز هفته دولت 3️⃣شهادت مبارز انقلابي سيد علي اندرزگو (1357ش) 4️⃣تولداحمد رائض هنرمند گرانقدر ميناكاری، مينياتور و تذهيب (1298ش) 5️⃣شهادت شهيد قاسم‌ علی ياری (1361ش) 6️⃣شهادت شهيد سيد كاظم كاظمي (1364ش) 💠🌙 رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری (03 محرم 1442 هجری قمری ) 1️⃣روز آزاد شدن حضرت "يوسف (ع)" از زندان و استحباب روزه براي رفع هر گرفتاري 2️⃣ دعوت جهاني اسلام توسط پيامبر اكرم (7 ق) 3️⃣ورود سپاه "عمر بن سعد" به سرزمين كربلا (61 ق) 4️⃣نجات یوسف (ع) از چاه 5️⃣ *نامه امام حسین (ع) براى اهل کوفه* 💠🎄 رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی (23 آگوست 2020 میلادی) 1️⃣ امضاي معاهده تاريخي "پراگ" ميان دو كشور پروس و اتريش (1866م) 2️⃣اعلان جنگ ژاپن به آلمان در جريان جنگ جهاني اول (1914م) 3️⃣ انعقاد قرارداد "عدم تجاوز" ميان دولت‏های آلمان نای و شوروی (1939م) 4️⃣ آزادی پاريس از اشغال آلمان توسط قوای متفقين (1944م) (ر.ك: 14 ژوئن) ✅ امروز متعلق است به: حضرت امیرالمومنین علی علیه السّلام و حضرت زهرا سلام الله علیها 🔳اذکارامروز:یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت 🌀حدیث امروز : (جداکننده حق و باطل) پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم 🔳العَقلُ نورٌ فِي القَلبِ، يُفَرِّقُ بِهِ بَينَ الحَقِّ والباطِلِ.⚫عقل ، نورى است در دل كه دل به وسيله آن ، حق را از باطل جدا مى كند گزيده حكمت نامه پيامبر اعظم صلّي الله عليه و آله و سلّم، ح 2 ⬛ *اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*⬛
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید... 🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم. یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه... 🔹تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم. 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم. 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم. 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم. 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...» 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم: 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد. 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم، 🔹شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری.. وسط بازار ازحال رفتم. 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
(ام_البنین) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 27اردیبهشت سال26هجری شمسی 4شعبان سال 26هجری قمری آری،مبارک است! برای من، امروز همچون شب قدر،مبارک است... خدایا،چه مهربان است زینب. بی او در مدینه، دور از مادر و خویشاوندانم چه می کردم؟ تحمل روزهای سخت آخر بارداری، آن هم بی وجود مهربانی و امیدآفرینی زینب... حتی تصورش را هم نمی توانم بکنم. این روزها و ماهها، زینب برای من، هم دوست بوده است، هم خواهر، هم مادر؛ و اگر شرم از ریحانه و دردانه رسول هذا مانع نبود،می گفتم : هم دختر. پرنیان وجود این فرشته نجابت، مهربانی و شکیبایی را از تار صفات مردانه علی و پود عفاف و عاطفه فاطمه بافته اند. بد عادت شده ام و نیک به وجود نازنین زینب عادت کرده ام. از سویی شرمسار زحمت و دلسوزی اش بودم و از سویی دعا می کردم ایام بارداری ام تا قیامت ادامه پیدا کند. اما امروز با به دنیا آمدن کودکم، آن آرزوی کودکانه، نافر جام ماند. تا دست به کمر بردم و از درد لب گزیدم،شانه زینب، زیر بازویم قرار گرفت. دردی غریب و سنگین که پیش از آن، هرگز تجربه نکرده بودم، در کمر و پهلویم می پیچید و چون پتک بر زانوانم فرود می آمد ولی پیش از آن که زانو خم کنم، دردی دیگر چون برق در وجودم می دوید و مرا وا می داشت تا کمر صاف کنم و بر پنجه پا بایستم. گویا حق با زنان همسایه بود که با دیدن من در ایام بارداری، می گفتند:(( کلابیه کوه خواهد زایید!)) کپی با ذکر منبع بلا مانع است. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زینب با جملاتی امید بخش و نوازشگر، مرا بر جامه خواب فرسوده ام نشاند و کوشید تا تکیه گاهی نرم برایم آماده کند. تنها چیزی هایی که از آن لحظه به بعد در خاطر دارم، درد بی امان و ناله بود و حضور قابله و برخی زنان همسایه و چهره مهربان و جملات التیام بخش زینب که دانه های درشت عرق را از چهره ام پاک می کرد و نه همچون پروانه، بلکه همچون فرشته رحمت بر سرم پر گشوده بود. درد می کشیدم و خوشا دردی که درمانش نگاه مهربان زینب باشد. آخرین چیزی که از آن لحظات در خاطر دارم، صدای خنده، کل کشیدن و هلهله زنان و آهنگ دلنشین کلام زینب بود که با قرائت آیات آغازین سوره مریم، تولد فرزند پسری را به من بشارت می داد. * * * بوی خوش خاک، عطر سیب سرخ، زمزمه ای نامفهوم ولی مهرآمیز و نجوای نرم اذان... چه سبکی رخوتناکی...بی شک درد جانکاه زایمان را تاب نیاورده و مرده بودم. بوی خاک مرطوب،عطر نفس فرشتگان و نجوای ملکی که کلمات شهادت را آرام و شمرده در گوشم زمزمه و تلقین می کرد و صدای همیشه مهربان زینب، که به شرینی، زیبایی چهره و قامت کشیده برادر نورسیده را می ستود و خدای بزرگ را به خاطر سلامت مادر و فرزند، شکر می گفت. کپی با ذکر منبع بلا مانع است. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯