eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
735 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
213 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. دل کوهنجمه صالحی می‌گویند گاهی برای کار بزرگ باید دل زد به دریا! دریا آدم را یاد صدای امواج، بوییدن نمک و خیسی شن ساحل می‌اندازد! شاید هم همان دریایی که فرعون را بلعید! گاهی تصميم بر کار بزرگ در دل دریا شسته می‌شود؛ اصلا نقش بر آب می‌شود! باید به دل کوه زد! در کوه بی‌تردد که تردید ته بکشد! باید به دل کوه زد! بر دل سنگین کوه؛ تصمیم بر کار سنگین حکاکی شود‌! باید به دل کوه زد! کوه آدم را یاد "کوه نور" می‌اندازد! "کوه نور"ی، که عصاره هستی با معبودش خلوت می‌کرد‌ و برادر و یارش، علی، همراهش بود! "کوه نور"ی که‌ در آن بار سنگین رسالت بر دوش نبی آمد و بر دیواره‌هایش آیات هدایت حک شد! باید به دل کوه زد! در دل کوه می‌شود کمی خود را نصیحت کرد! تاریخ گواه خوبی است؛ کارهای بزرگ در دل سنگ‌های بزرگ رقم خورد! کوه سینا*؛ کوه قاسیون*، کوه نور و... باید به دل کوه زد!... *طور سیناء یا جَبَل موسی *غار اصحاب کهف @AFKAREHOWZAVI
. “خدا نکند“ ✍زهرا سبحانی خدا نکند زنی، بی‌خیال آن شود؛ خدا نکند زنی، پا روی آن بگذارد؛ خدا نکند زنی بدون آن، یعنی «بی‌حیا» شود؛ آنقدر که موهایش را به باد بسپرد و «عشوه گری برای همسر» را توجیه کارش کند آن هم در معرض هزاران نگاه! نگاه همسرش اما جای دیگری باشد... جلوی همان نگاه‌ها، با همان موهای آشفته، کنار اویی که حواسش نیست، می‌نشیند؛ چیزی شبیه خنده‌، از دهانش، بلند بیرون می‌دود؛ پهلو به پهلو، دست به دست و حیایی که مانع گفتن از ادامه‌اش می‌شود. پارک است و اعتبارش به رهگذرانی که می‌گذرند و یا اتراق‌کنندگانی مثل ما که خیرِ سرمان بعد از مدت‌ها همت کرده بودیم که گِله از قوطی کبریت به اسم خانه، را کنار بگذاریم و یعنی مدیریت بحران کنیم! و یا مثل آن جوانک بیکاری که نداشتن شغلش را با درختهای بی ثمر پارک درمیان می‌گذاشت و یا مثل آن چند جوان سپیدموی دو نسل قبل که دست به چانه روی نیمکت‌های رنگی نشسته بودند تا وسعت این هجمه‌ی شتاب و تغییر را هضم کنند... رهگذران آرام و بلند، «فاحشه‌»ای نثارش می‌کنند و رد می‌شوند؛ او اما بی‌خیال به کارش ادامه می‌دهد. فاحشه نیست، زن آن مرد است ناموس او ... این را در جواب پیرزن می‌گوید، همانی که به او گفته بود: «قباحت دارد اینکارها» نمی‌دانم برای دق دل ما یا چیز دیگر! به کارش ادامه می‌دهد و من می‌مانم و نگاه آن مرد رهگذری که هیچ سویی جز سوی آن‌ها را نمی‌بیند! من می‌مانم و آن نوجوانی که در گوشه‌ای خیره به آن‌ها، ایستاده! من می‌مانم و آن دخترکی که آن طرفتر هر چند ثانیه سر برمی‌گرداند و لبش را به دندان می‌کشد! و همدرد بودم با آن خانم مسنی که مدام حرص می‌خورد... چه باید گفت؟ اصلا چه باید بگویم به لمن لا حیا له؟ به لمن لا ایمان له؟ دوست دارم همه صف بکشند و بگویند اشتباه می‌کنی! چرا دروغ؟! راستش از خدا می‌خواهم یکی پیدایش شود و بگوید: «قضاوت کار درستی نیست» و با این جمله که «تو چه می‌دانی، باطن اینها شاید بهتر از ما باشد» مرا برای لحظه‌ای آرام کند تا این نهیب درونم را ساکت کند، که شماتت‌ نشنوم، که این حقیقتِ «اینهمه سکوت خود بلاست»، را باور نکنم؛ و الا چه کسی منکر وسعت این "بلای ایمان‌دزد" می‌شود؟ این‌ صحنه‌ها از چاقو و تیر کشنده تر است برای یک طلبه، برای یک حزب الهی برای یک مومن! به گمانم برای رضایت بعضی‌ها که مدام مصلحت را علت رفتارشان قلمداد می‌کنند؛ باید بی‌خیال ایمانمان برای حفظ پُست و مقام آن‌ها شویم! و الا ما را چه شده که اینقدر بی‌هوشیم؟ که اینقدر بی‌هوا، از حرام شرعی و سیاسی عبور می‌کنیم؟ یک زن را چه می‌شود که روی حرمت‌ها پا می‌گذارد؟ اصلا زن را کنار بگذاریم آن موجودی که قبل‌ترها او را به اسم مرد می‌شناختیم کجا سیر می‌کند؟ این همه بی‌خیالی بیشتر از آنکه عجیب باشد درد است فقط خدا نکند زنی «بی‌حیا» شود؛ خدا نکند مردی بی‌غیرت شود! @AFKAREHOWZAVI
. «زهی خیال باطل» ✍زهرا نجاتی این بار اصلا نمی‌خواهم ازحقوق بالاترین قشرطلاب، بگویم که دکترا هستند و تمام زندگیشان را محض درس گذاشته‌اند و تازه شهریه‌شان، اکر متاهل باشند، شاید به حقوق کارگر برسد. کارگر همان قشرزحمت کشی که سخت‌ترین کارها را می‌کند و کمترین حقوق را دریافت می‌کند. کاش مثل آنچه امروز رهبرمان گفت، چنین بشود که هرکس به قدر کارش، به قدر زحمتش درآمد داشته باشد و راه مفت‌خوری برهمه بسته شود. اما این بارمی‌خواهم از زن‌هایی بگویم که خط می‌کشند روی چشم و هم چشمی‌ها، روی خیلی پزهایی که بقیه دارند و آنها نباید نداشته باشند.اگرچه شاید به تناسب وضعیت جامعه، خیلی کمتر باشند اما هستند کسانی که خیلی کاری به همین حقوق کذایی ندارند و برایشان دین ارجح است و اخلاق. از زن‌هایی که موقع جهازدادن و زندگی راه بردن انتخاب می‌کنند بین رضایت خدا ونیاز حفیقی تا مد و چشم وهم، چشمی. برای زنانی که بارها طلاهایشان را می‌فروشند تا خانه‌ای بگیرند، گیرم مسکن مهر، گیرم هفتاد، هشتاد متر. چون شوهرشان باید بیشتر عمرش را برای خدمت به اسلام، صرف کند و نمی‌تواند در چندجا درآمد داشته باشد چون ذهنش، باید کارآمد باشدـ می خواهم از زنانی بگویم که سالی یکی دوبار با بچه‌هایی که معمولا متعدد هستند، تنها بمانند یا به خانه‌های پدرشان بروند، چون همسرانشان برای تبلیغ دین باید اعزام شوند. همانها که بچه‌هایشان به خاطر اخلاق خوب پدرانشان، خیلی به آنها وابسته‌اند، اما این زنها که عموما خودشان هم مشغول تحصیل هستند، باید بچه‌داری کنند، چون نیت همه‌شان خدمت به دین است. بعضی‌شان حتی هر دوسه سال یکبار، هجرت می‌کنند. اساس خانه‌شان را جابه حا می‌کنند چون چیزی که در زندگیشان، حرف اول را می‌زند، خداست، نه گرانی، نه حرف مردم. نه کوچکی و بزرگی خانه، نه تعداد النگوها نه مارک جهاز خودشان ودختراشان. همان زن‌هایی که خیلی بیشتر از کلاس‌هایی که خیری برای معنویت فرزندانشان ندارد، غصه‌ی چادر و قرآن خواندن و تربیت درستش را می‌خورند. همان زنانی که میان رنگ ولعاب روزگار دلخوش کرده‌اند به سیاه و سفیدعمامه‌ها و لباس‌های شوهرانی که ملبس به لباس پیغمبرند! زنانی که حرف اول را در زندگیشان دین می‌زند و در سبک زندگی دینی و تلاش می‌کنند چراغ راه باشند. خیلی‌هایشان دست کشیده اند از ادا و اطوارهای بچه‌گانه. بعضی‌شان ناچارند به خاطردروغهایی که جارچی‌های دشمن توی مغزهای عده‌ای فرو کرده‌اند، درخرید و کافی‌شاپ و خیابان یا باشوهرانشان همراهی نکنند، یا منتظرحمله باشند. حمله‌ی بعضی از مردم هم که دلشان از زمین و زمان، ازنامردی روحانی‌نماهای شیطان، که خون می‌شود، دست بندارند بریقه و گریبان همین اخوندها که درسیل و زلزله و بلا، همیشه جلودارند و در کرونا، عزیزانشان را از دفن بی اداب مسلمانی، نجات داده‌اند. بعد هم که سال تحصیلی طلاب شروع می‌شود هرنامردی درتاریخ را به ریش اینها ببندند و درکوس مشکلات اقتصادی طلاب بدمند و حالا هم که آموخته‌اند ازعمامه پرانی برسند به چاقوکشی و زیرکردن و درروز روشن اسلحه کشی! البته که زهی خیال باطل، این لباس برتن تمام اهلبیت بوده و باهمان، درمیدان‌های جنگ رفته‌اند و در قصرمتوکل ها و ابن زیادها، بعهسخنرانی پرداخته اند و باهمان زیر سم اسبان رفته‌اندـ این لباس از اول انقلاب، برتن پنج شهید محراب و مطهری‌ها و بهشتی‌ها و باهنرها بوده که انقلاب از نه فقط خونشان که از تفکرشان، جان گرفته؛ پس زهی خیال باطل که بااین جنگ‌های روانی، حوزه‌ها را خلوت و زنان و دختران را از زندگی با این دلباخته‌های مکتب الهی و نانخورها و سربازان امام زمانشان، دلسرد کنید... و همین.. @AFKAREHOWZAVI
. خبر شهادت ✍نظیفه سادات مؤذّن خبر شهادتت پیچیده است! به همان تلخی و سنگینی که خبرهای این‌چنینی می‌پیچند و کام انسان‌های باشرافت را تلخ‌تر از زهر می‌کنند! قصه‌ی شهادت تو، قصه‌ی چاقوهای پی‌درپی که ناجوانمردانه و بی‌رحمانه بر جسمت نشست، از کثیف شدن روح دو نامردی آغاز می‌شود که اسیر هوس شهوت و غضب بودند و ادامه پیدا می‌کند با بی‌حیایی و بی‌مسئولیتی دختران نوجوانی که خلاف فطرت خود عمل کرده‌اند و چنگ به صورت شرع و قانون انداخته‌اند! قصه‌ی شهادت تو، ادامه پیدا می‌کند با غیرت زیبا و مثال‌زدنی‌ات و شجاعت و انسانیتت. قصه‌ی شهادت تو، قصه‌ی ارزش‌هایی است که قرن‌هاست در قصه‌های مادران سرزمین ما درخشیده است! ! ! ! آقا حمید رضای الداغی! نامت به تاریخ ما پیوست. مثل علی خلیلی، مثل علی لندی، مثل حسن امیدزاده، مثل ریزعلی، ... ما به شما افتخار کرده‌ایم و می‌کنیم. ولی امروز مثل شما نگران دخترانمان هستیم. نگران دخترانی که هر چه گفته‌ایم و می‌گوییم، باور نمی‌کنند که پوشش و رفتار درست، عامل امنیت خودشان است. و این‌گونه تجربه‌ای تلخ باید برای چندمین بار تکرار شود و خانواده‌ای این‌گونه به سخت‌ترین و تلخ‌ترین درد دچار شود، تا شاید عده‌ای باور کنند فلسفه‌ی قرآنی پوشش را: «فیطمع الذی فی قلبه مرض» @AFKAREHOWZAVI
. ✔️خلیج همیشه فارس ✍فاطمه میری طایفه فرد آمده بودند بمانند. پرتغالی‌ها را می‌گویم. این از قلعه‌هایشان پیدا بود، از استحکام و زیبایی چیزی کم نگذاشته بودند، برای خود زمین بازی، کلیسا و... ساخته بودند. نه یکی، نه دوتا، بلکه در بهترین و استراتژیک‌‌ترین مناطق خلیج فارس، فرقی نمی‌کرد خاکش سرخ باشد مانند جزیره هرمز یا مستحکم باشد مثل جزیزه قشم. توپ‌های جنگی‌شان را با کبر و غرور، در اطراف قلعه‌ها مستقر کرده بودند و در خیال خام سلطه بر این دریای باشکوه غرقه بودند. اما امامقلی رویای سروری بر خلیج فارس را برایشان به کابوسی هولناک تبدیل کرد... و دست آخر هم آنان را برای همیشه از خلیج همیشه‌فارس بیرون کرد... شاخاب‌پارس باشی یا خلیج فارس یا بحر ایران، فرقی ندارد، زیرا همیشه هویتت را با نامت حفظ کرده‌ای. همیشه، تاریخ اسنادی به یادگار می‌گذارد که به مزاج تحریف‌کنندگان خوشایند نیست، مثل قدیمی‌ترین نقشه‌های جهان که نام زیبای تو را فریاد می‌کنند. مثل قدیمی‌ترین کتب که در تاریخ مکتوب، استواری تو را نمایش می‌دهند. ایران پر است از مردانی چونان رئیسعلی که حتی تاب دیدن پرچم بیگانه را بر روی بارو‌های تو نداشتند. فرق نمی‌کرد که بیگانه از جنس دولت غیرفخیمه باشد یا دیگر هم‌دستانش. خون ریخته‌شده یاران رئیسعلی بر کرانه خلیج همیشه‌فارس، نشانه مظلومیت، اما اقتدار نام ایران دارد. کم نیستند همانند نادر مهدوی‌ها که خواب از چشم متجاوز بگیرند. «کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که مثل «نادر مهدوی» یا «بیژن گرد» بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان در خلیج فارس حمله برد؟ می‌پرسد این شجاعت و توکل و عشق به چه درد می‌خورد؟ هیچ! به درد دنیای دنیاداران نمی‌خورد اما به کار آخرت عشاق می‌آید که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق».(سید مرتضی آوینی) خلیج فارس یعنی تمام زیبایی جزیره هفت‌رنگ هرمز، یعنی بزرگی و صلابت قشم، یعنی همه صفای مردم لارک، یعنی نجابت زنانی با پوشش جنوب، یعنی همه خنده‌های کودکانه بچه‌ها در کوچه‌پس‌کوچه‌های بندرعباس. یعنی دستان پینه‌بسته مردان غیور این سرزمین بعد از چیدن خرمای نخلستان، یعنی زبان فارسی با لهجه جنوبی، یعنی بوم سبز، بوموسی، یعنی بزرگی و کوچکی تنب‌هایت، یعنی زردکوه و آریانا، یعنی دفاع و صیانت از جایی به نام پارس. چقدر در اوج مظلومیت، زیبایی! دریای اردیبهشتی! @AFKAREHOWZAVI
. تذکره حامد اسماعیلیون ✍سمیه رستمی آن سرویس کننده فک و دهان؛ آن نویسنده داستان و رمان؛ آن سخنگو و دبیر انجمن هواپیمای اکراین؛ آن بیش‌فعال سیاسی ضد ایران؛ آن از گرد راه نرسیده رهبر اپوزیسیون؛ آن سرکرده نابالغ قشون؛ آن شبیه دسته سیفون؛ بچه زرنگ جمع، حامد اسماعیلیون _کَچَلَ الله کل ریش و پَشمُهُ_ بزرگِ کاسه لیسان بود به‌وقت شکستن تغار ماست. نقل است که چون زن و فرزند به هواپیمای اوکراینی از دست بداد غم و اندوه چنان بر وی چیره گشت که عقل و خردش از کف برفت و یکی که خواست نامش فاش نشود گفته باشد: «اوهوک بابا! وی را از ابتدا آپشن عقل و خرد بای دیفالت نصب نبود. الکی بر گردن غم و اندوه زن و فرزند می‌اندازید که این سخنی است بس ناصواب» گفتند: چون باشد؟ گفت: مگر کتاب وی را ندیدید که تصویر اردوگاه اشرف بدان نقش بسته؟! پس ناقلان را دوزاری‌ها جیرینگی صدا در نمود و بیفتاد و سرها همی تکان دادند و گفتند: هووووم! روزی وی را دیدند که از آب گل اغتشاشات زن، زندگی، آزادی، انواع شیلات از شاه‌میگو گرفته تا اختاپوس و نهنگ، شلخته صید همی‌کرده و فراخوان زده باشد و فریاد همی برآورده، گفتند: تو سخنگوی انجمن هواپیمای اوکراینی! کی وقت نمودی و سخنگوی جمله معترضان گشتی؟ مهسا امینی و آشوب آن به تو چه؟! گفت: «سرتان به بوق بچه» و محل نداد ایشان را و ناصحان گفته بودند که وی از جمیع عقل و خرد فکر و اندیشه و قس علی هذه راحت گشته بود من جمیع الامور به عون الله تعالی! نقل است روزی وی را گفتند آن پول‌ها که به تو دادیم برای هزینه انجمن هواپیمای اوکراینی چه شد؟ پی خر مرده همی‌گردی تا نعل وی برکنی و به نمکی محل بفروشی؟! شانه بالا انداخت و استعفا همی بداد که مرا تمرکز بر انقلاب ایران است و خرده‌کاری دون شأن من باشد و سری که از برای ما نجوشد، سر هاپو کومار بجوشد یا سر بوشوک! اصلاً مرا از این نمد کلاهی نباید؟! و گویند بسیار متواضع بود و هیچ طمع در قدرت و شهرت نداشت و سودای خدمت داشت و دیگر رضایت داده بود به معاون اولی خواهر مریم رجوی که پیوسته آدرس فراخوان‌های ضد ایران را می‌فرمود: «برلین، جنب تجمع خواهر مریم اینا!» @AFKAREHOWZAVI
‌. ۱۱ اردیبهشت روزجهانی کارگر بهانه‌ای است تا یاد کنیم از دو تن شهیدان گارگر کسانی‌که کار وکسب رارها کردند تا آزادگی، مردانگی وغیرت ازسرزمین‌مان گرفته نشود! شهیددفاع مقدس عبدالحسین وشهیدمدافع حرم سیدرضا یاد همه شهیدان گرامی وراهشان پر رهرو وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @AFKAREHOWZAVI
. عباس ها ✍طیبه روستا سرها جلوی کاروان می‌رفتند. گویی سینه سپر کرده بودند مقابل هزاران چشم ناپاک و دریده. زن ها معجرهایشان را حایل صورت هایشان کرده بودند. صدایی ملکوتی قرآن می خواند... چشم هایش را چرخاند به سمت نوای قرآن. تابوتی روی دست ها می آمد. روی تابوت با خط قرمزی نوشته بود: "شهید حمیدرضا الداغی" @AFKAREHOWZAVI
. «مردان خدا» ✍🏻فاطمه شکیب رخ وقتی نان حلال بر سفره ی خانه باشد، وقتی حرمت و حیا، اصلی مقدس در خانواده قرار گیرد، وقتی تربیت بر مدار انسانیت بچرخد، وقتی نجابت و غیرت انعکاسی از دریافت های معنوی آدمی گردد، عشق وسیله ی رهایی از پوسته ی سنگین جسم را فرا می سازد و شهادت ابزار آغاز جاودانگی بشر می شود... آری عمریست که به شنیدن روایت غیرت مردان با خدا آشنائیم و اعجابمان از غافلانی ست که در عصر مدعای تمدن و رشد عقول با انواع تبرج*، امواج شیاطین را به سوی شهر مومنان کشانده و نا بخردان را از تبرجات خویش مست می کنند، و آنجا که عاشق الی الله نظاره گر صحنه بازی شیاطین باشد، اتمام زندگانی این دنیا را بر حیات جاودان بر می گزیند. در بهشت قدسیان، حوریان پی یارند تو‌ بهشت خود دریاب نه تبرجات، ای یار با حیای خود بگریز از جهنمی دل ریز گرمی حجاب راهی ست بر سعادتی مهر ریز آنچه باعث غم هست بی ثباتی دل هست ورنه گلشن ایمان، راه عصمت است ای یار * وَ قَرْنَ في‌ بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‌ (احزاب،۳۳) ای همسران پیامبر در خانه های خود بمانید و در میان جمعیت به صورتی که زنان در زمان جاهلیت آشکار می شدند ظاهر و آشکار نشوید. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. «لقمه‌ی حلال» ✍ بخاطر یک سطل ماست هشتگ، ناله می‌کنند؛ اما بخاطر این جوان، سکوت اختیار کردند. حتی یکی به من می‌گوید:«ناراحتم ولی کاری از دستم برنمی‌آید! متاسفم» نه؛ شما نگران کم شدن فالورات هستی! بعد جار می‌زنند: نحن مصلحون! چی شد؟؟! جای شهید، قاتل جای غیرت، بی غیرت جای معروف، منکر جای حجاب، بی‌حجاب والا ماشاالله گرفت؟ واقعا چرا؟ آن هم جز تأثیرات رزق حرام نیست. پول و در آمد حرامی که چند ساله معروف شدند؛ آن هم زیر نهادهای دولتی، چند نمونه بگویم:(شرکت ‌های هرمی به اسم دانش بنیاد، سود ربا بانک ها،...) بماند خانواده‌ها چه نانی سر سفره می‌گذارند. «مواظب لقمه‌ی حلال سرسفره‌هایمان باشیم.» @AFKAREHOWZAVI
. «خیابان ابو ریحان» ✍طیبه فرید _دارم میام بابا. آماده باش کم کم بیا دم در. حمید رضا گوشی اش را می گذارد توی جیب شلوار جینش.تند تر قدم بر می دارد. توی تاریکی ساعت نه و نیم شب می رسد به فلکه سه گوش و راهش را کج می کند سمت خیابان ابوریحان.کتابفروشی آن طرف خیابان کرکره هایش را داده پایین، مغازه اسنوا هم. حمید تیزتر می رود،شاید آوا بیاید دم در توی تاریکی معطل بشود.قدم هایش را آنقدر تند بر می دارد که پاچه های شلوارش به هم می خورد.صدای دخترانه ای تمرکزش را به هم می ریزد. بر می گردد، صدا از آن طرف خیابان است. چند نفر اراذل دوتا دختر را دوره کرده اند! یکی از پسرها بازوی دختری که موهایش را روی شانه اش ریخته، بزور می کشد. دختر اما مقاومت کم جانی می کند! زورش نمی رسد و هر بار پسر مثل پرکاهی او را می کشد سمت خودش.حمید بناگوشش داغ می شود و انگشت هایش ناخودآگاه جمع می شود توی دستش! چشم هایش دخترها را آوا می بیند. به سرعت برق عرض خیابان را طی می کند، آن لحظه اصلا فکر نمی کند این دخترها چرا این موقع شب توی این خیابان تاریکند! چه سر و سری با این پسرها دارند، اصلا به من چه! او چشم هایش همه دخترها را آوا می بیند. می رود وسط پسرها، شروع می کند عین پهلوان ها با چند تا حرکت پسرها را دور کند که دستشان به آوا نرسد! پسرها دوره اش می کنند! یکیشان که لباس های مشکی پوشیده، دست می برد به طرف کمر شلوارش. چیزی را در می آورد و از پشت فرو می کند توی کتف حمید. باز هم می زند، و باز هم. حمید با آن پسری که جلو اش ایستاده گلاویز است. تا پسر جلویی چاقویش را از سینه حمید بیرون بکشد تا خون برسد به بافت لباس جین گشادش، تا دوتا عابر پیدا بشود و پسرها را از حمید دور کند، تا دخترها خودشان را از کف خیابان جمع کنند، آوا آمده دم در... حمید ریه اش می سوزد،هنوز ایستاده! زیر لباس جین گشادش پر از خون شده. تا موتور سوار او را بنشاند ترک موتور و برساند جایی آوا آمده دم در.... احساس می کند توی سرش یک قلب گنده دارد می تپد، توی شقیقه هایش توی مغزش، سر چهار راه دادگستری دست هایش شُل می شود، گردنش ول می شود، می افتد کف خیابان! روی آسفالت های سیاه شب. آوا دم در خانه دوستش این پا و آن پا می کند. تا حمید برسد بیمارستان و برود توی کما، و نفسش بند بیاید، لباس جین آبی کم‌رنگش قرمز شده. آوا هنوز دم در ایستاده. @AFKAREHOWZAVI
. سپاسگزاری دائمینجمه صالحی انتساب جمله« مَن علّمنی حرفاً فقد صَیَّرنی عبداً» به امیرالمومنین علیه‌السلام درست باشد یا نادرست؛ اما نکته خوبی را به ما می‌آموزد! به ما می‌آموزد که فرزند آدم، قدردان آموزگارت باش! می‌آموزد که ای فرزند آدم قدردان تعلیم‌دهنده‌ات باش! چه یک حرف به تو بیاموزد؛ چه آن‌که کوله‌باری از تجربه را بی‌دریغ در اختیارت بگذارد و با دیدن رشد تو برق شادی در چشمانش دیده شود! چه خوب است که شکر نعمت، آن را افزون کند* زیرا هنوز که هنوز است نیازمند آموزش هستیم و هنوز که هنوز است معلمانی هستند که توفیق شاگردی‌شان را نداشته‌ایم! چه خوب است که گستره علم‌آموزی نامحدود و تعلیم سیری‌ناپذیر است و در تمام زندگی می‌توان در عرصه علم گام برداشت*؛ زیرا هنوز که هنوز است تشنه یادگیری‌ هستیم و هنوز که هنوز است به علم اساتید فرهیخته نیازمند! نیازمند هستیم چه از لحاظ تعلیم دانش و چه از لحاظ تعلیم راه و رسم صحیح زندگی! معلمان «أَب» علمی‌‌مان* هستند؛ در معنای «أب» گفته شده، هر کسی که سبب پیدایش، اصلاح یا پیرایش و ظهور چیزى شود آن‌را «أَب» می‌گویند*؛ همان‌طور که پدر (نسبی) در رشد جسمی و روحی فرزندان دخیل است، معلم نیز در رشد روحی و شخصیتی افراد نقش به‌سزایی دارد پس انتساب لقب اب‌علمی بیراه نیست! ملا محمد مهدی نراقی می‌گوید از ذوالقرنین پرسیده شد: پدرت را بیشتر دوست داری یا معلمت را؟ گفت: معلم؛ زیرا معلم سبب زندگی معنوی و اخروی است،اما پدر تنها سبب زندگی مادی و دنیوی است. خدا را سپاس که توفیق داد روزی را برای قدردانی بهترین موجود خلقت،معلم، نامگذاری کردند که به‌طور ویژه یاد کنیم این مربیان زندگی را! آنان که بی‌دریغ در راه تعلیم گام برداشتند! تو ای تعلیم‌دهندهٔ علم و دانش! تو مهربان‌ترینی و شایسته بهترین قدردانی و زبان قاصر است از قدردانی و شکر این نعمت! فراموش نخواهیم کرد زحمات بی‌دریغ شما را و دعاگویتان هستیم تا ابد! در پناه خدا و دعای خیر معصومین علیهم‌السلام و عنایت خاصهٔ امیر المومنین علیه‌السلام سالم و پایدار باشید! ☆☆☆☆☆ *لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ/ابراهیم،۷ *امیرالمومنین:"...لَا یَشْبَعُ‏ مِنَ‏ الْعِلْمِ‏ دَهْرَه‏"/ در تمام زندگی خود از آموختن دانش سیر نمی‌شود./کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 19. *«الآباء ثلاثة: أبٌ ولدک، و أبٌ زوّجک، و أبٌ علّمک»/مجمع البیان، ج۵-۶، ص ۲۸۴. *امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب‏، ج ‏1، ص 650. *راغب اصفهانى، حسین بن محمد، المفردات، تحقیق: صفوان عدنان، داود، ص 57. @AFKAREHOWZAVI