eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
734 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
213 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. «خیابان ابو ریحان» ✍طیبه فرید _دارم میام بابا. آماده باش کم کم بیا دم در. حمید رضا گوشی اش را می گذارد توی جیب شلوار جینش.تند تر قدم بر می دارد. توی تاریکی ساعت نه و نیم شب می رسد به فلکه سه گوش و راهش را کج می کند سمت خیابان ابوریحان.کتابفروشی آن طرف خیابان کرکره هایش را داده پایین، مغازه اسنوا هم. حمید تیزتر می رود،شاید آوا بیاید دم در توی تاریکی معطل بشود.قدم هایش را آنقدر تند بر می دارد که پاچه های شلوارش به هم می خورد.صدای دخترانه ای تمرکزش را به هم می ریزد. بر می گردد، صدا از آن طرف خیابان است. چند نفر اراذل دوتا دختر را دوره کرده اند! یکی از پسرها بازوی دختری که موهایش را روی شانه اش ریخته، بزور می کشد. دختر اما مقاومت کم جانی می کند! زورش نمی رسد و هر بار پسر مثل پرکاهی او را می کشد سمت خودش.حمید بناگوشش داغ می شود و انگشت هایش ناخودآگاه جمع می شود توی دستش! چشم هایش دخترها را آوا می بیند. به سرعت برق عرض خیابان را طی می کند، آن لحظه اصلا فکر نمی کند این دخترها چرا این موقع شب توی این خیابان تاریکند! چه سر و سری با این پسرها دارند، اصلا به من چه! او چشم هایش همه دخترها را آوا می بیند. می رود وسط پسرها، شروع می کند عین پهلوان ها با چند تا حرکت پسرها را دور کند که دستشان به آوا نرسد! پسرها دوره اش می کنند! یکیشان که لباس های مشکی پوشیده، دست می برد به طرف کمر شلوارش. چیزی را در می آورد و از پشت فرو می کند توی کتف حمید. باز هم می زند، و باز هم. حمید با آن پسری که جلو اش ایستاده گلاویز است. تا پسر جلویی چاقویش را از سینه حمید بیرون بکشد تا خون برسد به بافت لباس جین گشادش، تا دوتا عابر پیدا بشود و پسرها را از حمید دور کند، تا دخترها خودشان را از کف خیابان جمع کنند، آوا آمده دم در... حمید ریه اش می سوزد،هنوز ایستاده! زیر لباس جین گشادش پر از خون شده. تا موتور سوار او را بنشاند ترک موتور و برساند جایی آوا آمده دم در.... احساس می کند توی سرش یک قلب گنده دارد می تپد، توی شقیقه هایش توی مغزش، سر چهار راه دادگستری دست هایش شُل می شود، گردنش ول می شود، می افتد کف خیابان! روی آسفالت های سیاه شب. آوا دم در خانه دوستش این پا و آن پا می کند. تا حمید برسد بیمارستان و برود توی کما، و نفسش بند بیاید، لباس جین آبی کم‌رنگش قرمز شده. آوا هنوز دم در ایستاده. @AFKAREHOWZAVI
. سپاسگزاری دائمینجمه صالحی انتساب جمله« مَن علّمنی حرفاً فقد صَیَّرنی عبداً» به امیرالمومنین علیه‌السلام درست باشد یا نادرست؛ اما نکته خوبی را به ما می‌آموزد! به ما می‌آموزد که فرزند آدم، قدردان آموزگارت باش! می‌آموزد که ای فرزند آدم قدردان تعلیم‌دهنده‌ات باش! چه یک حرف به تو بیاموزد؛ چه آن‌که کوله‌باری از تجربه را بی‌دریغ در اختیارت بگذارد و با دیدن رشد تو برق شادی در چشمانش دیده شود! چه خوب است که شکر نعمت، آن را افزون کند* زیرا هنوز که هنوز است نیازمند آموزش هستیم و هنوز که هنوز است معلمانی هستند که توفیق شاگردی‌شان را نداشته‌ایم! چه خوب است که گستره علم‌آموزی نامحدود و تعلیم سیری‌ناپذیر است و در تمام زندگی می‌توان در عرصه علم گام برداشت*؛ زیرا هنوز که هنوز است تشنه یادگیری‌ هستیم و هنوز که هنوز است به علم اساتید فرهیخته نیازمند! نیازمند هستیم چه از لحاظ تعلیم دانش و چه از لحاظ تعلیم راه و رسم صحیح زندگی! معلمان «أَب» علمی‌‌مان* هستند؛ در معنای «أب» گفته شده، هر کسی که سبب پیدایش، اصلاح یا پیرایش و ظهور چیزى شود آن‌را «أَب» می‌گویند*؛ همان‌طور که پدر (نسبی) در رشد جسمی و روحی فرزندان دخیل است، معلم نیز در رشد روحی و شخصیتی افراد نقش به‌سزایی دارد پس انتساب لقب اب‌علمی بیراه نیست! ملا محمد مهدی نراقی می‌گوید از ذوالقرنین پرسیده شد: پدرت را بیشتر دوست داری یا معلمت را؟ گفت: معلم؛ زیرا معلم سبب زندگی معنوی و اخروی است،اما پدر تنها سبب زندگی مادی و دنیوی است. خدا را سپاس که توفیق داد روزی را برای قدردانی بهترین موجود خلقت،معلم، نامگذاری کردند که به‌طور ویژه یاد کنیم این مربیان زندگی را! آنان که بی‌دریغ در راه تعلیم گام برداشتند! تو ای تعلیم‌دهندهٔ علم و دانش! تو مهربان‌ترینی و شایسته بهترین قدردانی و زبان قاصر است از قدردانی و شکر این نعمت! فراموش نخواهیم کرد زحمات بی‌دریغ شما را و دعاگویتان هستیم تا ابد! در پناه خدا و دعای خیر معصومین علیهم‌السلام و عنایت خاصهٔ امیر المومنین علیه‌السلام سالم و پایدار باشید! ☆☆☆☆☆ *لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ/ابراهیم،۷ *امیرالمومنین:"...لَا یَشْبَعُ‏ مِنَ‏ الْعِلْمِ‏ دَهْرَه‏"/ در تمام زندگی خود از آموختن دانش سیر نمی‌شود./کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 19. *«الآباء ثلاثة: أبٌ ولدک، و أبٌ زوّجک، و أبٌ علّمک»/مجمع البیان، ج۵-۶، ص ۲۸۴. *امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب‏، ج ‏1، ص 650. *راغب اصفهانى، حسین بن محمد، المفردات، تحقیق: صفوان عدنان، داود، ص 57. @AFKAREHOWZAVI
. به مناسبت روز استاد ✍آلاله «ن وَالْقَلَمِ وَمَایسْطُرُونَ؛ ن ،سوگندبه قلم وآنچه می نویسند .» آری سوگند به قلم و آنچه که می نگارد ؛ تا برای همیشه ماندگار بماند و یاری گر انسانها در گذرگاه زمان باشد . به نام او که می آفریند انسان را در جوهره ذات انسانیت با شخصیت ملکوتی و انسانی تا طریقه ره یافتن به بارگاه دوست را چند صباحی در این کره خاکی بازجوید ؛تا شاید ره به سوی خیر و سعادت رهنمون نماید . می خواهم از شخصیتی سخن گویم که قلم را یارای نوشتن نیست و زبان قاصر از بیان جملات است که اگر دریا مرکب شود و برگ های درختان قلم گردد ،در مقابل آن به انتها خواهد رسید ، اما به رسم ادب چند خطی می نگارم تا شاید جبران گردد . ، شخصیتی که چهره ملکوتی به خود گرفته و یاریگرم در این دریای مواج زمانه و تلاطم ، تشویشها و اضطراب است، شخصیتی که روح زندگی و طراوت را در کالبد بی جان و بی روحم زنده کرد و با دم مسیحایی اش بار دیگر ضربان قلبم را به تپش انداخت . بند بند وجودشان لطافت بهار و لبخند ملیحشان محبت آفتاب را در ذهنم تداعی می نماید ؛ امید را در برق نگاهشان می یابم و آنگاه که مانده ام در کوچه پس کوچه های تاریک زمانه ، فانوس پندها و اندرزهایشان روشنایی بخش رهم می گردد و آنگاه که در تنهایی خود دور دست ها را به امید نوری به نظاره نشسته ام، ندای ملکوتی شان روحم را به نوازش می آورد و مرا به سمت قوی ترین قدرت و پناهگاه(خداوند) رهنمون می نماید و سخنانشان چون مرواریدی گردن آویز وجودم می گردد وآنگاه مرا به طواف خانه عشق می کشاند تا پروانه وار بالهایم را درشمع وجودشان بسوزانم و آنگاه خاکسترم در یادها به خاطره بماند . @AFKAREHOWZAVI
. الفبای عشق ✍م.صالحی معلم عزیز! آن زمان که پای درسَت می نشستم و تو الفبای عشق را به من می آموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود و من با انبوهی از حرف ها به خانه بر می گشتم و شبانگاهان، با یاد تو به خواب می رفتم. سال ها از آن لحظات شیرین می گذرد، ولی هنوز یاد و نامت دردلم زنده است و تو را می ستایم که همچون انبیا، به تعلیم و تربیت عشق می ورزیدی. آن زمان برایم از دانایی می گفتی، محبت را می آموختی و من در سایه سار وجودت پیش می رفتم و امروز به احترام نامت قیام می کنم، در زلال کلماتت رها می شوم و حدیث زندگی را با تو مرور می کنم. تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه ها و لغزش گاه های زندگی نیفتم. @AFKAREHOWZAVI
. "به بهانه‌ی روز معلم" ✍ مرضیه رمضان‌قاسم الهی آدمی وقتی امامش در پرده‌ی غیبت باشد مجبور است پای درس غیرمعصومین تلمذ کند تا کلام معصوم را از زبان آنها بشنود و متاسفانه علوم اکتسابی حجاب و گَرد و غبار دارد. الهی از تو درخواست می‌کنم با ظهور ولی‌ات گَرد و غبار را از علوم ما بتکانی و اگر هم‌اکنون مصلحت در ظهور نیست و صلاح ما در غیبت است، علم‌ غیب را به ما تفضل فرمایی و علوم عَلَن ما را مبدل به علم سِر گردانی چرا که علوم علنیِ صرف، حاصلی جز علافی برای‌مان نداشت زیرا همچون چاه دستی‌‌ هیچ جوششی ندارد، پس الهی، معلم حقیقی‌مان را به جسم بی‌جان‌مان بازگردان تا جان رفته‌ را به کالبد مرده‌‌‌ی‌مان بازگرداند و احیاء‌مان کند. اَین محیی معالم دین... قل ان اصبح ماءکم غورا فمن یاتیکم بماء معین سلام بر معلم انس و جان🌹 چون ملائک گوی لاعلم‌لنا تا بگیرد دست تو علمتنا @AFKAREHOWZAVI
♡روز معلم مبارک♡ نگاره" لیلی ومجنون در مکتب‌خانه " ، خمسه نظامی، قرن ۱۵م @AFKAREHOWZAVI
. ✔️تذکره بانوی اول خباثت مسیح علی‌نژاد ✍سمیه رستمی آن بانوی متوهم روزگار؛ آن مجری، جاسوس، خبرنگار؛ آن مخالف عفاف و حجاب؛ آن باد شده چون حباب؛ آن یکی از هزار رهبر اپوزیسیون؛ گَل و گیسش چون فِرچه دَشوری کنار سیفون؛ آن که مدل مویش لانه کلاغی؛ معصومه علی نژاد قمی کلایی( یُشِپِشُ الله گیس‌ُها)، زعیم چهارشنبه‌های سفید و آزادی‌های یواشکی بود. نقل است وی از ابتدا مزرعه کشت کک ارگانیک داشت به تنبانش و پیوسته پالان همی کج داشت و چنان که گفته‌اند بار کج به منزل نرسد این که پالانش کج باشد و سرخاب سفیداب همی مالید از گونه تا بیخ زنخدان تا پیراسته گردد زشتی کردارش و نشد فوقع ما وقع. آورده‌اند روزی بر فیسبوک خود نبشته همی‌کرد که زنان را آزادی یواشکی باید جهان را محروم از حسن جمال آنان نشاید و روز دگر به اینستاگرام فراخوان همی داد که شال روسری بر سر چوب نمایند و چهارشنبه سفید به پا دارند و کلاً دکان به مجازی گشاده بود و کاسبی می‌نمود و نان از عمل خویش می‌خورد تا محتاج خلق نباشد. روزی فریاد همی برآورد که زنان ایران را من دلسوزم! یاران گفتند: «دلت صدی چند بسوزد که تاکنون ۷۷۰هزار دلار از آمریکا ستانده‌ای با خانه‌ای فول امکانات؟!» در جواب ایشان زبان از منتهی‌الیه حلق برآورد و گویند با حفظ سمت مجری و جاسوسی و اینها، ادب‌آموز جمعی بود به صورت پاره وقت با متد لقمان حکیم. روزی به دادگاهی درآمد و فغان برآورد و آن گیسوان همچون سیم ظرفشویی در هم گوریده را افشان همی‌کرد که داد من از حکومت ایران بستانید، خانواده من تحت فشارند و برادرم در بند. گفتند:« اوووهَههه! چه خبر است ترا؟!» گفت: «اکنون فی و مظنه کف بازار ۶۵۰ هزار دلار باشد خواهان آنم که مشتری باشید و شما را ۱۵۰هزار دلار تخفیف میدهم مهمان من، پس آخرش ۵۰۰ هزار دلار غرامت بدهید مرا از پول‌های بلوکه شده حکومت که بزرگان گفته‌اند تطمئن القلوب إلا بالپول و الدُلار». گفتند: کدام خانواده؟! هم آنها که ترا چون انبانی از پسماند غیرقابل بازیافت رها کردند و ترا گردن نگرفتند به هیچ وجه من الوجوه. گفت: رضی الله عنهم من الاولین و الاخرین. چه باک که آنان را نیز بفروشم به دلار و وی اِند پست فطرتی بود و هیچ کس با وی یارای رقابت نبود. و نیز آورده‌اند روز دگر، باز فریاد و فغان همی برآورد. گفتند: «دیگه چته؟!» آشفته گفت:«چه نشستید که نزدیک است مرا بربایند و با زورقی به ونزوئلا برند و اِف‌بی‌آی گواه من است. گفتند: «چاییدی بابا! و آنکه برای خود شاهد آوردی؛ چون روباه است که وی را پرسیدند شاهدت کیست؟ گفت یُشاهِد فی کل حالٍ هٰذا دُمْبَم و به دمب خویش اشارت داشت. و حق این بانوی آزادیخواه بخوردند که داستان ربایشش جُک سال بودی و خروس از شنیدنش چنان خنده در افتد که تخم مرغ رنگی از خود در دهد. و همو بود که برای تعلیق فدراسیون فوتبال و اخراج تیم فوتبال ایران از جام جهانی قطر کمپین به راه انداخت. گفتند: «مگر تو وطن نداری؟!» گفت: نوچ! و وی تابعیت انگلیس داشت و اشک تمساح برای زنان می‌ریخت و اشکش را دبه‌ای خدا تومن حساب می‌کرد و گویند: رحم الله خاله خرسه را که دوستی‌اش از نادانی؛ نافرجام بود اما وی روی خاله خرسه نیز سفید کرد به خیانت و خدعه و نیرنگ. چُلاق الله انشالله تعالی! https://eitaa.com/joinchat/1246494986C0b4ebac263
. در مقابله با اژدهای هفت‌سر ✍زينب نجیب [۱]. یکی از نکاتی که در بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با کارگران(۹اردیبهشت،۱۴۰۲) مطرح شد، تأکید بر تحقق فرهنگِ ارتباط درآمد با کار بود که برگرفته از آیه‌ی «وَأَن لَيسَ لِلإِنسانِ إِلّا ما سَعىٰ»(نجم،۳۹) است.یعنی درآمد یک فرد باید ناشی از سعی و کار و تلاش او باشد. این قاعده علاوه‌بر تأکید بر اهمیت و ارزش «کار» و «کارگر» که ارزشِ حیات جامعه‌اند و باعثِ پویاییِ سرمایه‌های ملی یک سرزمین‌‌اند، قاعده‌ایست که ریشه‌ی بسیاری از فسادها و تبعیض‌ها را خواهد کَند، جلوی بسیاری از کارهای بی فایده و غرق شدن در تجملات و ثروت‌های مضر را خواهد گرفت و در نتیجه، سایه‌ی مترفین در جامعه را کمرنگ خواهد کرد. سایه افرادی که فزونی نعمت آن‌ها را غافل، مغرور و سرمست کرده و به طغیان کشیده است که حقیقتا ریشه‌ی بسیاری از فسادها همین افرادند. به طور قطع تحقق کامل این فرهنگ مسیری بلندمدت و دشوار خواهد داشت. چرا که نیازمند سیاست‌گذاری‌ها، برنامه‌ریزی‌ها و بسترسازی‌هایی است که از یک‌سو جامعه را تربیت کند، تا برای کسب درآمد سعی و تلاش نماید و از دگر سو، فرهنگ کسب ثروت‌های بادآورده را متوقف سازد. از راه‌های تحقق این فرهنگ، مبارزه‌ی جدی با کسب و کارهای کاذبی همچون واسطه‌گری‌ها، دلال‌بازی‌ها، رشوه‌دادن‌ها و رشوه‌گرفتن‌ها، رباخواری‌ها، ویژه‌خواری‌ها و در یک کلام مبارزه با فساد خواهد بود. [۲]. از آنجا که مسئله‌ی مبارزه با فساد مطرح شد بهتر است تأکید کنیم که یکی از شاخص‌های اصلی برای اصلاح امور کشور مبارزه در سه مسئله‌ی فقر، فساد و تبعیض است. در واقع اگر ادعایی برای اصلاحات مطرح است، ریشه در مبارزه با این سه موضوع دارد و تا زمانی که به صورت اساسی و بنیادین به این سه پرداخته نشود؛ نه‌تنها هیچ اصلاحی در کشور صورت نمی‌گیرد بلکه یا این سخن در حد شعار باقی خواهد ماند و یا جای خود را به مفاهیمی خواهد داد که اصالتا اصلاحات نیستند بلکه مفاهیمی‌اند که برای فریب اذهان عمومی طراحی شده‌اند. از طرف دیگر باید توجه کرد اگر شعاری بر زبان جاری شود اما در مسیر عمل قرار نگیرد ایجاد ناامیدی خواهد کرد بنابراین نه‌تنها مبارزه با فقر و فساد و تبعیض از وظایف اساسی دولت اسلامی است و برای داشتن یک جامعه اسلامی ضروری می‌نماید بلکه اگر نظامی با عنوان اسلامی پا بگیرد اما در این مسیر(مبارزه با فقر،فساد،تبعیض) تلاشی جدی صورت نگیرد، قطعا پیامد آن عدم تحقق آرمان نخواهد بود بلکه ناامیدی و یأس از تحقق آرمان شکل خواهد گرفت و شکی نیست که پیامد دومی از پیامد اولی خانمان‌سوزتر است... 🔗متن کامل در صفحه نویسنده @AFKAREHOWZAVI
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 رهبر انقلاب امروز در دیدار معلمان: باید هویت ایرانی و اسلامی و شخصیت ملی را در کودکان کشور زنده کنیم. مساله زبان، ملیت و پرچم از مسائل اساسی و مهم است. دانش آموز باید به ایرانی بودن خود افتخار کند که افتخار هم دارد. 🏷 ۱۴۰۲/۲/۱۲ http://Farsi.Khamenei.ir @AFKAREHOWZAVI
. «علم ومعلم» ✍زهرا نجاتی آدم‌ها از یکی دونفر چیز یاد نمی‌گیرند؛ از همان بچگی، هرکس معلم دیگری می‌شود، هرکودکی که پا به جهان می‌گذارد، با نگاه به دیگران، آموزش می‌بیند و یاد می‌گیرد. شاید طفل خیلی بیشتر از بعضی آدم‌ها باور داشته باشد:«عبرت زیاد است اما عبرت‌گیر اندک!» اما آدم‌هایی هستند که تا همین چندوقت پیش هیچ وقت دیده نمی‌شدند، آن‌هایی که بیش از توجه‌شان به ساعت ورود و خروج و سرو وضع‌شان، توجه دارند که با دست پر سرکلاس بروند. حواس‌شان بوده که بچه‌ها ربات نیستند، درس هم فقط متن کتاب نیست، بیش از آنکه معلم باشند، مربی بودند،خوب و بد و زشت و تر وخشک را با چوب معلم ومربی می‌زدند نه با چوب نمره و استعداد بالاتر. کسانی که همین الان هم، شاید حق‌شان آن‌طور که باید و شاید دیده نشده باشد اما خودشان را در برابر هر نفس، هر دقیقه، هر برخورد، هر ذهن باز کودک، نوجوان یا جوان، مسئول می‌دانند. علم را درختی می‌دانند که ثمرش به این‌ زودی‌ها تمام نمی‌شود و کسی را یارای رسیدن به انتهایش نیست و «همان نوری است که خدا در قلب هرکس بخواهد قرار میدهد»، از بین این آدم‌ها، بودند کسانی که پشت میز وصندلی کلاس‌ها به ما درس آموختند یا کسانی که فرصت آن را نداشتند، اما در جبهه، درمسجد، درمتن زندگی، شدند معلم و روی تخته‌ی روحمان نگاشتند و الف قامت یار کشیدند. خیلی‌ها مثل معلم‌های شهید،همت، خیلی‌ها مثل حاج قاسم، مثل رهبر که با هرحرف و کلام‌شان، درس زندگی یاد دادند، امروز، روز همه‌ی آنها هم هست. یا مثلا همین عزیز که درس غیرت را را برای همه‌مان املا کرد. حتی روز «روزگار»، معلم سختگیر و بی رحمی که اگر با پای خودت در کلاسش، ننشینی، با چوبش، به زور به مکتب می آورد طفل گریزپای را! روز همه‌ی معلم‌هایی که همکار پیامبرانند و برای روح انسان، بیشتر ازجسمش، ارزش قائلند، مبارک. @AFKAREHOWZAVI
. معلم زنده ✍نرگس سلیمانی روز معلم می‌شود و تو به همه کسانی که با عنوان "استاد" در مخاطبین تلفن همراهت ذخیره کرده‌ای، پیام تبریک می‌فرستی. اردیبهشت است و مثل همه سال‌های درس خواندنت از دبستان تاطلبگی، امتحان میان ترم داری و حسابی وقت آزادت کم شده است. میان شستن لباس‌ها از صفحات جزوه امتحانی عکس می‌گیری برای دوستانت و ادامه فرستادن تبریکات روز معلم در گروه‌های درسی! تبریک اصلی‌ات برای روز معلم مانده و تو در وسط این حجم کار خانه ودرس نمی‌دانی چه زمانی می‌توانی حضوری به استادت تبریک بگویی!؟ وقتی مضطر شده بودی و از شدت وضعیت بعضی از کشورهای اسلامی کلافه، او با کتاب "احیای تفکر اسلامی "بود که به دادت رسید وگفت وظیفه‌ی تو و مسلمانان در عصرحاضر چیست!؟ او بود که با"نظام حقوق زن دراسلام" و "مسئله حجاب"اش نگاهی تازه را به دنیای زنانگی به تو هدیه داد! در آخرين سال‌های نوجوانی‌ات وقتی میان شبهات روز مخاطبین‌ات نگران می‌شدی و درمانده از جواب دادن! او بود که با کتاب "اسلام و مقتضیات زمانه"اش به تو آموخت چگونه خاتم بودن دین‌ات را برای خودت ثابت کنی و بعد بتوانی برای دیگران آن را اثبات کنی! ماه محرم کتاب" حماسه حسینی" او برایت یک روضه مجسم بود و همراه استاد، تو هم اشک می‌ریختی! با "ده گفتارش "جواب‌های مسئله امر به معروف‌ات و.. را فرا گرفتی؛ با"خدمات متقابل اسلام وایران"اش همه شبهات دانش‌آموزی‌ات را کنار گذاشتی که مسلمان و چه به کتابخانه‌سوزی و.. ؟! باکتاب "عدل الهی"‌اش انگار " صد واحد درس عقاید استدلالی "پاس کرده بودی وچقدر در همه این زمان‌ها دلت می‌خواست این کتب برنامه درسی تو و دوستانت می‌شدند تا همه بخوانند و بدانند و لذت ببرند! وسایل‌ات راجمع می‌کنی و خودت را به حرم می رسانی چندین ساعت از وقت ملاقات گذشته ونصیب توتنها یک زیارت از راه دور می‌شود و سلام بر مزار استاد شهیدت، پاره تن روح الله! سلام استادشهید ،سلام معلم زنده روزت مبارک🌸 @AFKAREHOWZAVI
. «قصّه یک طرح قصّه» ✍طیبه فرید خداییش مگر توی پیشانی بچه آدم نوشته که قرار است آژان شهربانی بشود و برود توی گذرِ خان چادر نوامیس مردم را بردارد، که ننه اش اسمش را بجای عزیز الله بگذارد هوشنگ! یا اصلا کی فکرش را می کند هوشنگ اسم یک صحاف مذهبی اواخر دوره پهلوی باشد که دکان صحافی اش توی خیابان ارم قم باشد! هوشنگ خانی که بی وضو دست به کار نمی زند. طرح قصه را قبلا برای استاد ارسال کرده ام و او دیده رنجه کرده و خوانده! _نه! اسم شخصیت هایت را عوض کن! آخر چرا اسم مامور شهربانی را گذاشتی عزیز الله؟اسم قحط بود؟!آن هم اسم به این مقدسی!بعد برداشتی اسم آدم باغیرت و باجنم داستان را که از قضا صحاف است گذاشتی هوشنگ! با خودت چند چندی دختر؟ کارت تعلیقش کم است برو طرح قصه ات را بکوب از اول بساز. یادم می افتد به صدام که حسین بودنش هیچ فایده ای به حالش نداشت.توی واقعیت خیلی از آدم های بد، اسم های خوبی دارند!اسم هایی که به هیچ دردشان نمی خورد.چقدر خوبست که توی پیشانی بچه آدم آخر و عاقبتش را ننوشتند! اینجوری هر کسی هر غلطی می کرد ننه بابایش می گفتند این از اول روی پیشانی اش نوشته شده چکارش کنیم. همین است که هست، با خدا نمی شود جنگید!!! قهرمان داستانم آدم باغیرتیست! اسمش را گذاشتم مصطفی. نمی دانم چرا همیشه فکر می کنم مصطفاها آدم خوب های داستانند. عزیز الله را یکجوری کتک زده که زیر چشمش یک بوته بادمجان درآمده. آخر بی همه چیز!! شهربانی یک چیزی گفته تو چرا چادر از سر ناموس مردم بر می داری؟مصطفی مامور شهربانی را زده و فرار کرده، پدرش هوشنگ خان هم از راه رسیده تف انداخته توی همان صورتی که مصطفی یک بوته بادمجان کاشته پای چشمش! نقل فسق و فجور عزیز عقبه دارد. ننه فرعونش خدا می داند توی ملاج چند تا نوزاد پسر سوزن فرو کرده، از ناراحتی اینکه زن عزیز دختر زاست! برایش یک ولیعهد نیاورده! انگار حالا خودش عزیز نسناس را به دنیا آورده ستاره بخت و اقبالش پر فروغ تر شده! ارواح ننه آقایش. داشتم می گفتم: مصطفی گرفته مأمور شهربانی را زده و متواری شده. مامور شهربانی هوشنگ آقای صحاف بابای مصطفی را می شناسد، خانه شان را هم بلد است. برای مصطفی بپا گذاشته. مصطفای قصه دو راه دارد یا با احد گاریچی برود دهات های اطراف و چند وقتی صبر کند تا آب ها از آسیاب بیفتد و بعد برگردد. ویا با کاروان آخوندهای نجفی برود عتبات. چرا دروغ! من دوست دارم برود عتبات. آخر دلم تنگ شده، از روزهای آخر پهلوی اول خسته شدم. این چند سال محرم از تکیه و حسینیه خبری نبود.با آدم های داستانم توی خانه ها روضه یواشکی خواندیم و از ترس آژان ها بی صدا گریه کردیم. دلم می خواهد رضا خان طاعون بگیرد. کاش انگلیس ها این چغر بد بدن دیلاق را زودتر عزلش کنند. هر چند ولیعهد نفهمش مصداق بارز سگ زرد برادر شغالست اما از بس این اواخر پهلوی اول، زن ها سرکوب شدند وچادر چاقچور پاره شد و دخترها از خانه نشینی افسرده شدند وحسرت بچه های سقط شده به دل مادرهایشان ماند،از بس مملکت بوی زندگی نمی دهد دوست دارم با کاروان نجفی ها قاطی زن و بچه ی آخوندها بروم عتبات. دعا کنید بروم عتبات، از نجف برایتان سوغات پارچه چادری می آورم. تهران و قم شهربانی قدغن کرده به زن های چادری پارچه بفروشند. اما عتبات ازین خبرها نیست. خلاصه اینکه در ایوان نجف دعایتان می کنم. سوغاتی ها را برایتان پست می کنم ایران. آدرس منزل پدری مصطفی را هم می دهم: «قم_ میدان آستانه_ کوچه ی...._خانه هوشنگ آقای صحاف» همانکه استادم گفته اسمش را عوض کنم!تا اسمش را عوض نکردم و آدرس را گم نکردید قدم رنجه کنید بروید خودتان سوغاتی ها را بگیرید. من راستش قصد برنگشتن دارم، چند روز دیگر متفقین مملکت را اشغال می کنند و انگلیس به اسم قحطی و مرض همه گیر نسل نه میلیون ایرانی را به باد می دهد! می روم کربلا بمانم. شکر خدا که در پناه حسینم عالم از این خوبتر پناه ندارد! @AFKAREHOWZAVI