eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
710 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
189 ویدیو
15 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. روح الله و غزه‌ی مقاوم ✍خالقی ۱] این روزها مردم جهان، متحیر از شکوه غزه و مردم صبور و با وقارش هستند. و من به عظمت و ابهت خمینی عزیز و یارانش می‌اندیشم که با «جهاد تبیین‌»اش، ایمان خفته‌ی درون ملت ایران را بیدار کرد. با این بیداری، مردم ایران به رهبری پیر خمین به پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی نائل شدند. با ظهور اسلام انقلابی، دَم و دستگاه ظلم و ستم استکبار جهانی از بنیان دچار تزلزل شد، آنچنان که نظم جهانی خودساخته‌ی آنها به هم ریخت و انقلاب اسلامی مَظهر حدیثی شد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم): «الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه _اسلام برتر است و چیزی بر آن برتری ندارد. ». (شیخ صدوق، من‌ لا‌یحضره‌ الفقیه، ۱۴۱۳ق، ج۴، ص۳۳۴). ۲] نَفَس مسیحیانی روح‌الله که غیرت و شجاعت در آن موج می‌زد، جوانان منطقه را به جوش و خروش درآورد و کرامت و آزادگی را در وجود آنها برانگیخت. به این سبب آنها، به خصوص مردم فلسطین و غزه از رهبری و ملت انقلابی ایران آموختند که بر ترس از دشمنان و استکبار غلبه کنند و از دوران تاریک ظلم و ستم، به درآیند. اماما! حال که بعد از هزاران سال این آرزوی انبیا و اولیا را برآورده کردی و پس از تو آرمان‌هایت به دست پیر و مراد ما خامنه‌ای عزیز به ثمر نشسته است، حس می‌کنم با همان لبخند زیبایت از آسمان‌ها به همراه شهدای امت اسلام در این راه الهی به حکمت و درایت و هوشمندی رهبری و امت، احسنت‌گویان به تماشا نشسته‌اید. ۳] خامنه‌ای عزیز در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور می‌فرماید: «دنیا به مردم غزه و فلسطین به چشم قهرمان نگاه می‌کند...همه‌ی دنیا قبول دارند که اینها، هم مظلومند ــ مظلومیّتشان را دنیا فهمید ــ هم پیروزند...در نقطه‌ی مقابل، رژیم غاصب، در نظر مردم دنیا هم ظالم است هم مغلوب و شکست‌خورده و ناامید و متلاشی‌شده است... در قضیّه‌ی غزّه، انسان دست خدا را مشاهده می‌کند. این مردم، این مردم مظلوم و مقتدر، توانستند دنیا را تحت تأثیر خودشان قرار بدهند؛ امروز دنیا، تحت تأثیر مبارزات مردم غزّه و فلسطین است. دنیا به این مردم به چشم قهرمان نگاه می‌کند؛ هم به مردمش، هم به مبارزانشان، به گروه مقاومتشان، به چشم قهرمان نگاه میکند؛ اینها قهرمانند...مردم غزه با ایستادگی خودشان اسلام را ترویج کردند... در خیلی از چشم‌ها، قرآن را محبوب کردند» ( ۲۶دی ۱۴۰۲) ۴] باریکه نوار غزه در ۲۹ دی سال ۱۳۸۷ پس از ۲۲ روز مقاومت علیه حمله‌ی ددمنشانه رژیم صهیونیستی و پس از ۳۸ سال تحملِ اشغالِ توأمِ با مبارزه و مجاهدت، توانست اشغالگران را از غزه اخراج کند. مقاومت ساکنان محدود، محصور و مظلوم غزه با دستان خالی مقابل نظامیان صهیونیست به ملت‌های عرب‌زبان نشان داد که می‌توان با توکل به خدا، عزم و بردباری، زورگویان عالم را به خاک زبونی و مذلت نشاند. ۲۹ دی، ارج نهادن مقاومت مردمی است که همواره، عزت خود را در ایستادگی مقابل ستمگران یافته‌اند و به نماد مقاومت تبدیل شده‌اند. ۵] اینک مردم غزه با «توکل» و «صبر»ی کم‌نظیر با فرهنگ عاشورایی؛ که از حاج قاسم و امثال حاج‌قاسم‌ها هم آموختند و هم دستشان پُر شد، در نهایت‌ مظلومیت _ با نسل‌کشی‌ که دشمن به راه انداخته است_ مقتدرانه و با ایثار و نثار جان و مال خود هم‌چنان در حال مبارزه با صهیونیست جهانی هستند و این ایستادگی و مقاومت به گونه‌ای است که جهان را به تلاطم درآورده‌اند. غزه مقاوم و صبور من! هم‌چنان ایستادگی کن تا در این برهه‌ی مهم و تاریخی، سرافرازانه، تمام امت اسلام از فلسطین و غزه گرفته تا یمن و لبنان و عراق و سوریه و افغانستان و... با ید واحده، نظم و تمدن نوینی را برای هموار کردن مسیر ظهور رقم زنند. @AFKAREHOWZAVI
«به شیرینی بم» ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد جعبه مقوایی سفید با یک سوراخ مربعی رویش و یک عبارت، خرمای مضافتی بم مخصوص صادرات، شده‌بود تمام علم دیداری‌ام از بم. خرمایی که مادرم دم افطار مجبورم می‌کرد بخورم تا بتوانم روزه بگیرم. وقتی اولین بار ارگ بم را در قاب تلویزیون دیدم دانستم بم غیر از خرما چه ارگ شیرینی دارد. پس آرزوی دیدنش بود به دلم تا این‌که زلزله آمد. گوش به زنگ اخبار بم بودم و غصه‌دارش. اما اقرار می‌کنم، منتظر شنیدن خبری از ارگ. از ارگ بم که قرار بود ثبت جهانی شود، قرار بود به دنیا شناسانده‌شود، تا این‌که ۵ دی ۸۲ رخ داد. اولین تصویر از آوار ارگ بم، اشک شد و بر روی صورتم ریخت. نوش دارو بعد مرگ سهراب مصداق بارز یونسکو بود که ۱۷ تیر ۸۳ ارگ بم را ثبت جهانی کردند و لقب میراث در خطر را به ارگ بم دادند. روزها گذشت تا اولین بار که ارگ بم را دیدم و ناخواسته این بیت حامد عسگری به زبانم آمد: من ارگ بمم خشت به خشتم متلاشی تو نقش جهان هر قدمت ترمه و کاشی ▫️▫️▫️▫️▫️ این بار قسمت شد که ارگ بم را با یک راه بلد بروم. بلد راهی که چهره‌اش گواهی از گذراندن بهارها و زمستان‌ها داشت و من مطمئن بودم چیزی از او عایدم نمی‌شود؛ اما خدا از پشت فکرهای من نشان داد که آدمی گاهی دچار خطای شناختی می‌شود. دوستان بم هم رسیدند. "دختران سلیمانی" نام موسسه‌شان بود. دخترانی که بعد از شهادت سردار، عزمشان جزم شده‌بود برای بارهای گرانی که بر زمین مانده‌است. راستش خوشحالم که ارگ بم را با دوستانی از جنس دختران بم تجربه کردم. دوستانی که باید بیشتر از آن‌ها بگویم. ▫️▫️▫️▫️▫️ چشمم به ساعت و آسمان در گردش بود. آقای توحیدی اما عجله‌ای نداشت، کل وجودش در آرامش بود و من نگران خورشیدی که غروب کند و قصه بم در دلم بماند. در دلم می‌گفتم او مرد این کار نیست و من دارم لحظات را از دست می‌دهم. با یک بیت شروع کرد و آرام آرام پیش رفت. چند جمله اول کافی بود بفهمم که اشتباه کرده‌ام. این پیرمرد اطلاعات خوبی داشت که در هیچ سایتی نمی‌شد پیدا کرد. ورودی ارگ، با مغازه‌های شهر شروع می‌شد. مغازه‌ها پر بود از نکات کلیدی، مثلا این‌که این مغازه با توجه به معماری باید چه اجناسی بفروشد. دکور مغازه‌‌ها چه داستان‌هایی داشتند. غرقه طلا فروش‌ها و یا اجناس قیمتی اواسط بازار بود. "مِش" چیز جالبی بود که قبلا در معماری ما استفاده می‌شده و حالا آلمانی‌ها با این نام در ارگ برای خود جا باز کرده‌بودند. چیزی شبیه به سَرند یا الک خودمان. آقای توحیدی دیوار کجی را نشان داد و کلی توضیحات باستان شناسی که اگر خود باستان شناس را می‌آوردیم یادش نبود ولی محمود توحیدی یادش بود. چون به قول خودش بیش از ده‌ها هزار بار تا بالای ارگ رفته و برگشته و هزاران بار با این دیوار روبرو شده‌است. نکته جالبی هم درباره نوع خاک بم گفت که خاصيت ارتجاعی دارد برای همین باستان شناسان از خاک همین آوارها برای مرمت استفاده کرده‌اند. البته چیز عجیبی نیست، خاک کل این مملک جذبه‌ای دارد مثال زدنی. کمی جلوتر برج "بیدار باش و هشیار باش" را نشان‌مان می‌دهد و طبق عادت معلمی‌اش اصرار می‌کند بلند تکرار کنیم، برجی در وسط شهر برای اعلام اتفاق‌های مهم. صدای ما می‌پیچد توی ارگ، حالا دوتا خانم تهرانی و یک آقای اراکی به جمع ما اضافه شده‌اند. خانه سیستانی‌ها را خوب مرمت کرده‌اند، خانه یهودها یا همان جهودها را هم. ساباط محل آنان هم‌ مرمت شده‌ بود. دلیلش را نمی‌دانم ولی جاهای دیگر رها شده‌بود. در سایت جهانی ارگ بم پر بود از بقایای دوران قدیم. قسمتی پارتی، قسمتی ماد و گاهی هخامنشی؛ اما همه این مکان‌ها توسط یونسکو بسته‌شده‌بود. برایم عجیب بود که فعلا اجازه دست زدن نداشیم. تا کی وقت آن بشود و یونسکو اجازه تفحص بدهد، خدا عالم است. بدی ثبت جهانی یک اثر همین می‌شود که باید با مجوز آنان کاری کرد. آن‌وقت آن‌ها هم می‌روند حاجی حاجی مکه... دیدار ما از بم به تراژدی گرفتن لطفعلی خان زند می‌رسد. شعر و تاریخ دست به یکی می‌شوند تا لطفعلی شمشیر را غلاف کند و سمت سرنوشت خود راهی دیار نادر شود. سربازخانه هم جای قشنگی بود جایی که معماری ایرانی را از پس سالیان دراز به نمایش می‌گذاشت و انگشت حسرت در دهان دهر. شنیدن صدا در دورترین نقطه این منطقه با وضوح کامل، حیرت باستان شناسان را برانگیخته بود. این منطقه برای دختران همراه گروه بسیار جالب بود و برای اثبات صحت و سقم آن دست به امتحان می‌زدند. از آقای توحیدی مطمئن نبودم که بتواند تا سر قلعه بیاید ولی اسپری آسم خود را در آورد تا قوایی تازه کند و همراه ما شد. محمود توحیدی به خانه مادر‌ی‌اش اشاره می‌کند که چطور مادرش و مادربزرگش از آنجا رانده‌شدند. شنیدن داستان بم از کسانی که آن‌جا ریشه داشتند شنیدنی بود. خانه پدرش اما در عامه نشین بود. 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
«به شیرینی بم» ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد جعبه مقوایی سفید با یک سوراخ مربعی رویش و یک عبارت، خرمای مض
ادامه‌ی «به شیرینی بم» ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد خورشید داشت پایین می‌آمد و من نگران وقتی که آیا دوباره می‌توانم به بم برسم؟ تا از ارگ حکومتی پایین آمدیم، دیگر خورشید تاب نیاورد و غروب کرد و ما در گرگ و میش هوا به مسجد جامع رسیدیم. مسجد دو درب داشت. توحیدی در لفافه از دلیل ساختن دو درب در مساجد می‌گوید. چاه امام زمان هم آن‌جا بود. برای اعتقاد مردم، ارگ در روزهای دوشنبه و جمعه درش به روی مردم شهر باز می‌شد. مدرسه میرزا نعیم و مزار او هم بود اما درش بسته بود. سهم ما داشت کم‌کم تمام می‌شد و به آخر خط می‌رسید. یخ‌دان‌ها، محل استقرار نظاميان، جاده ادویه و هزار اصطلاح دیگر که می‌بایست به آن فکر می‌کردم و من بسنده کردم به وصف نمی از دریای بی‌کران تمدن نهفته در خشت خشت ارگ بم. خشت‌هایی که تا به اکنون تاب آورده‌اند تا استواری و قدمت ایران را نشان دهند. خودباوری نتیجه بسیار کوچکی است که می‌توان از بم گرفت. خودباوری برای هر کاری که از انجام آن گاهی دلسرد می‌شویم. یک چیز خیلی جالبی بود در کاوش‌ها برای کسایی که فکر می‌کنند مردمان قدیم ایران از کره ماه آمدند و ما نمی‌توانیم و باید یک دست غربی بیاید و ما را کمک کند‌. در کاوش‌های باستان شناسی، نژاد اجساد مکشوفه در ارگ بم را با اهالی کنونی شهر بم مقایسه کرده‌اند و مطابق هم در آمده‌اند. چقدر این نکته حرف در دلش نهفته داشت. دوتا خانم تهرانی همراه با ما شروع کردند به تعریف از آلمان و شلمان که در احیای ارگ کمک کردند و ناتوانی خودمان در بسیاری از کارها. توقع نداشتم پسرم برای مجاب کردن آن‌‌ها وارد عمل شود. انگار یک رگی نزدیک به گردن باد بکند آن طوری داشت دفاع می‌کرد از همه ایرانیانی که از زمان مادها تاکنون ارگ را ساخته‌اند. دفاع از هویتی که گاهی فراموش می‌کنیم‌. چقدر برایم ارزشمند بود این دفاع. چقدر شیرین بود شنیدن این حرف‌ها از دهه هشتادی‌ خانه‌ام. در آخر کتاب "ارگ نامه" آقای توحیدی را گرفتم تا توضیحات بیشتر را در آن بیابم. کتابی که ایشان به قدر وسع خود از ارگ نوشته‌بود. @AFKAREHOWZAVI
. شیرین‌تر از هندوانه‌ی ابوجهل ✍سمیه غلامرضاپور کتاب را که دست گرفتم بی وقفه خواندم. ده روز پر از کلنجارِ تصمیم برای جوانی که می‌خواست در تاریخ اثر بگذارد.عین این ده روز را با هاشم هم قدم شدم. پابه پایش تمام مسیر را دویدم، ترسیدم، عرق ریختم! در جنگ میان شک و یقین پا پس کشیدم. چاقو دست گرفتن و پرتاب کردنش به سمت کنده را موبه مو مشق کردم. در دست اندازهای خیابان‌های اطراف طهران استخوان‌هایم زیر هیکل نخراشیده‌ی آن گنده لات درشکه سوار در حد شکستن کش و قوس برداشت. عطر نارنج و اسطوخودوس مهر و عشق را از چای سیلان ترس و شک تشخیص دادم... . از علیقلی انتقام گرفتم و برای کم کردن روی ترز با خودم قرار گذاشتم بیشتر لیلی و مجنون را بخوانم و دیدم که گاهی هندوانه ابوجهل هم می‌تواند شیرین تر از عسل باشد و حالا به دنبال پیرمرد ژنده پوشی می‌گردم که عاقبت خیرم را برایم بازگو کند تا خاطرم از درستی راهی که آمدم، جمع باشد. دلم می‌خواهد این گوشه از تاریخ را، مشروطه را، یکبار دیگر بخوانم و آدم‌ها را درست سرجای‌شان در ذهنم بچینم. بعد از خواندن کتاب طبق معمول سریع‌ترین دسترسی تاریخی‌ام فضای مجازی بود. رفتم و عکس شخصیت‌های واقعی قصه را دوباره دیدم تا تصاویر کتاب در ذهنم ماندگارتر شود. شیخ فضل‌الله نوری، مرحوم سلطان‌آبادی سردار اسعد دوم(سردار اسعد اول و سوم را هم دیدم)، تقی زاده، خوانین ایل بختیاری و یک عالمه شخصیت جدید از واقعه تاریخی مشروطه! رشته تخصصی‌ام تاریخ نیست اما تاریخ را همه باید بخوانند. بزنگاه‌های تاریخی قابل تکرار و عبرت‌آموز است. @AFKAREHOWZAVI
. رأی اولی‌ها امروز و دیروز ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد اول صبحی مادرم لنگ لنگان چادر سر کرد و به هر سختی بود خودش را به سر کوچه رساند. هنوز مسجد شلوغ نشده‌بود، مردم خیال‌شان راحت بود که زمان انتخابات، چند باری تمدید می‌شود. وقتی سرباز جلوی در مسجد حال و روز مادرم را دید یک صندلی جفت و جور کرد که بفرمایید این‌جا بنشینید. چرا خودتان آمدید؟ می‌گفتید صندوق سیار برایتان می‌فرستادیم. مادرم تازه عمل کرده‌بود و قدرت چندانی در پاهایش نداشت و حسب حرف همیشگی که ما مدیون شهدا هستیم، آن‌ها جان دادند، ما نباید یک رای را دریغ کنیم، خودش را به هر سختی به صندوق رأی رسانده‌بود. حال مادرم درسی بود برای من که هنوز به سن رأی دادن نرسیده‌بودم. شب شناسنامه‌ام را برداشتم و رفتم مسجد. بعد از نماز، صف خیلی طولانی تشکیل شد برای رأی دادن. من هم رفتم داخل صف، کلی "وجعلنا" خواندم و کلی مرام به خرج دادم برای زن‌هایی که بعد از من توی صف بودند که بفرمایید شما عجله دارید و این حرف‌ها. می‌دانستم جای من در این صف نیست. چندباری چک کرده‌بودم که سن من شامل رأی گیری امسال نمی‌شود. با این وجود دلم خوش شده‌بود به این شلوغی و خطای انسانی و فردایی که جلوی دوستانم پز بدهم. "وجعلنا" هنوز بر لب بود تا مأمور، شناسنامه من را گرفت، اسم و مشخصات را نوشت توی برگه رأی گیری و برگه را داد به همکارش. از آسمان به زمین آمدم. گفتم که کار تمام شده و نفهمید که به سن قانونی نرسیده‌ام؛ در همین وقت بود که آقای پشت صندوق، عکس شناسنامه را بالا زد و تاریخ تولد را دید. تا قبلش تاریخ تولد، پشت عکس خودش را قایم کرده‌بود. گفت: دخترم شما نمی‌تونی رأی بدی. از آسمان پرت شدم روی زمین مسجد مهدیه. -آقا! آقا تو که مشخصات رو نوشتی... -نه! دخترم نمی‌شه. من که برای ضروریاتم در خانه حتی خواهش نمی‌کردم، ولی آن لحظه داشتم از خودم بیشتر مایه می‌گذاشتم و کار داشت به التماس می‌کشید. -آقا دیگه برگه حروم شده بذارید رأی بدم؟ تمام اصرارها پتک شد و بر سرم آوار شد. با گریه به خانه برگشتم. اولین بار که رأی دادم از سنم مطمئن بودم ولی از انتخابم نه. نمی‌دانستم که چه کسی استحقاق این رأی را دارد. یک برگه من انگار مسئولیتی عظیم بود که حالا بر گردنم افتاده، پس باید احساس مسئولیت می‌کردم. ▫️▫️▫️▫️▫️ حال دوران نوجوانی ما پر بود از این فضا. حال و روز امروز بچه‌های ما چگونه است؟ آن‌ها این‌قدر ذوق و شوق مشارکت دارند؟ فاصله نسلی ما دارد کم‌کم زیاد می‌شود. انگار یک سوراخی بزرگ افتاده بین ما و نسل جدید. سوراخی که شاید خودمان آن را نکنده‌باشیم ولی ایستادیم و حفر این سوراخ را دیدیم و حرف نزدیم. حال و روز رأی اولی‌های ما چطور است؟ اصلا احساس می‌کنند که دارند به مرحله‌ای می‌رسند که اثر گذارند حتی به اندازه یک برگه رأی؟ اصلا حواس‌مان به این نسل هست؟ چه بخواهیم و چه نخواهیم باید این همه سرمایه و تمدن و اقتدار و هر چیز دیگر را برای آنان بگذاریم و برویم. آن‌ها می‌مانند و هویتی که در وجودشان تزریق نکرد‌ه‌ایم. مثل واکسنی که باید به موقع تزریق شود و اگر دیر شد دیگر دیر شده... واکسن فلج اطفال را جدی گرفتیم ولی حواس‌مان به واکس فلج عقاید و ملیت و هویت نبود که اگر به موقع تزریق شود کارساز است و اگر نه! آب در هاون کوفتن. ساز و برگ آینده‌ی آمدنی ایران با فرزندانی‌است که اکنون باید بال و پر بگیرند و رشد کنند و خودشان را موثر بدانند در هرچه که در جغرافیای ایران‌مان رخ می‌دهد. نسلی که هم اکنون برای یک رأی رسمیت نیابد، در آینده ایران سهم کمی دارد. شاید فصل رویش‌ها رسیده‌باشد. فصل پروراندن نهال‌های نازک ولی مثمر این مرزو بوم، هرکس به اندازه خودش، حتی شاید بیشتر از اندازه‌اش، تا جبران مافات شود. باید برای حفظ و صیانت این نهال‌ها کوشید و آنان را هرچه بیشتر با داشته‌هایشان آشنا کرد و سهم مهم آنان در اثر بخشی جامعه را بیشتر گوشزد کرد. این تذکار گاهی با قلم است، گاهی با خرج محبت است، گاهی با خرج خود است، گاهی با خرج هزینه مادی‌ست و برای مسئولان این گاهی‌ها پررنگ‌تر می‌شود. برای آنان این گاهی‌ها، حتما می‌شود، حتما باید کاری کنند برای امکانات و اختیاراتی که در دست دارند. باید در صداوسیما و مدارس و مساجد و مؤسسات آموزشی، فضای مجازی و هر جایی که پاخور نسل جدید است، شاهد این طرز نگاه باشیم. ایرانِ آینده به جوانانی نیاز دارد که دل و روحش متعلق به این مرزوبوم باشد، تعلقی ارزشمند. آزادی بیان و عقیده نیز به کار می‌آید و هرکس نظر خود را در برگه رأی می‌نویسد. این آزادی و این تعلق در هم آمیخته می‌شود و دل بند این خاک می‌شود. خاکی که برای سرافرازی‌اش، جان‌های عزیزی فدا شدند. @AFKAREHOWZAVI
. مُزد برکناری مَنِ خود ✍خالقی ۱. زمانی که عارف بالله و اهلبیت «علیهم‌السلام» باشی معلوم است که می‌توانی پارسایی پیشه‌ی خود کنی و از شهرت، ثروت و مقام دوری گزینی، آنگاه عامل به علم خویش شوی. این عرفان و شناخت تو را به اخلاصی می‌رساند که می‌توانی به مثابه صدیقین و شهدا باشی، آنقدر که مثل شهدا پس از مرگ هم زنده باشی. از چه کسی سخن می‌گویم؟ از کسی که حدود هشتاد سال پس از درگذشتش، هر روز میلیون‌ها نفر با اثر برجسته‌ای که از خود به‌جای گذاشته است، ملازمت دارند. بله منظور نگارنده، صاحب مفاتیح‌الجنان، شیخ عباس قمی است. او که در اثر شناخت خود، اخلاص پیشه کرد و مزدش را نیز پس از مرگ تا ابد دریافت می‌کند. مرحوم شیخ عباس قمی از علمای زنده است و حیات معنوی او نه تنها در بهشت برزخی که در دنیا مادی هنوز ادامه دارد، آن‌چنان؛ که در همه‌ی دعاها و زیارتنامه‌ها و مناسبت‌هایی که شیعیان می‌خوانند، حاضر است. شاید بتوان گفت میان علمای شیعه، کسی مثل مرحوم شیخ عباس قمی نیست که نام و یادش در محافل شیعه باشد. بعد از قرآن بیشترین کتابی که چاپ شده مفاتیح است. ایشان انسانی بود که با اخلاص تمام «مَن خودش» را کنار گذاشت و چون با خدا پیوند خورد و خود را خرج خدا کرد، وجه الهی‌اش ماندگار شد. ۲. مرحوم شیخ عباس قمى نویسنده كتاب مفاتیح الجنان در خاطرات خود برای پسرش آورده است كه: «وقتى كتاب منازل‌الاخرة را نوشته و به چاپ رساندم، در قم شخصى بود به نام «عبدالرزاق مسأله گو» كه همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه( سلام‌الله‌علیها) احكام شرعی را برای مردم مى‌گفت. مرحوم پدرم «كربلائى محمد رضا» از علاقه‌مندان منبر شیخ عبدالرزاق بود به حدى كه هر روز در مجلس او حاضر مى‌شد و شیخ هم بعد از مسأله گفتن، كتاب منازل الاخرٍة مرا مى‌گشود و از آن براى شنوندگان و حاضران از روایات و احادیث آن مى‌خواند. روزى پدرم به خانه آمد و مرا صدا زد و گفت شیخ عباس! كاش مثل عبدالرزاقِ مسئله‌گو مى‌شدى و مى‌توانستى منبر بروى و از این كتاب كه او براى ما مى‌خواند، تو هم مى‌خواندى. چند بار خواستم بگویم پدرجان! این كتاب از آثار و تألیفات من است اما هر بار خوددارى كردم و چیزى نگفتم و فقط عرض كردم دعا بفرمائید خداوند توفیقى مرحمت نماید.» شهید آیت‌الله صدر نیز در مورد مرحوم شیخ عباس قمی فرمود: «داریم که آخر چیزی که از دل صدیقین بیرون می رود حب ریاست است یعنی این حب در عمق انسان است و درهمه وجود دارد. آنقدر خدا به آقا شیخ عباس قمی نظر کرده که اولین چیزی که از دلش بیرون رفته حب ریاست بوده است زیرا ایشان خیلی افتاده و متواضع بودند.» ۳. امام خامنه‌ای می‌فرماید: «عالم خبیر و محدث بزرگ و نامدار مرحوم آقای حاج شیخ عباس قمی مؤلف کتاب مفاتیح الجنان و کتابهای نافع دیگر؛ ایشان حق بزرگی بر همه مؤمنان متعبد دارند. تاریخ (۱۳۸۷/۱۲/۲۷). عباس بن محمدرضا قُمی متولد (۱۲۵۴ هجری شمسی)، مشهور به «شیخ عباس قمی» و «محدّث قمی» عالم شیعه در قرن چهارده هجری قمری است. او که محدّث، مورخ و خطیب بود، تحصیلات و کارهای علمی خویش را در سه حوزه قم، مشهد و نجف گذراند و کتاب‌های بی‌شماری به رشته‌ی تحریر درآورد. مفاتیح الجنان، سفینة البحار، نفس المهموم و منتهی الآمال از مشهورترین تألیفات شیخ عباس قمی به‌شمار می‌رود. یكم بهمن سالروز درگذشت شیخ عباس قمی است؛ عالمی برجسته كه برای تعالی اندیشه شیعه بسیار كوشید و توانست با نگارش مفاتیح‌الجنان فصلی تازه در مسیر رویارویی با انحراف‌ها و آشنایی همگان با چهره حقیقی دین خدمت ارزنده و شایانی نماید. محدث قمی در سال ۱۳۱۹ در نجف درگذشت و در حرم امیرالمومنین علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) به خاک سپرده شد. @AFKAREHOWZAVI
. ولادت با برکتنجمه صالحی سال‌ها از ازدواجش گذشته بود و فرزندی نداشت.‌ سودجویان پس از شهادت پدرش برای به دست آوردن مال بیشتر امامتش را انکار می‌کردند. فرزند نداشتن او موجب سرزنش یاوه‌گویان شده بود. کاش فقط غریبه‌ها سرزنش می‌کردند، اقوام نزدیکش هم زبان به طعنه گشوده بودند! چه بسا غریب الغربا لقب گرفت نه برای اینکه از سرزمین مادری دور شد بلکه برای این بود که در میان خانواده‌اش هم غریب بود! هنگامی که دردانه‌اش به دنیا آمد، اقوامش چهره‌شناس آوردند، شک کرده بودند! با به دنیا آمدن او، برکت به زندگی پدر آمد. بابرکت بود چون از تحیر شیعه در یافتن امام بعدی جلوگیری کرد، نیکو بود چون مانع انحراف خویشاوندان حضرت رضا علیه‌السلام شد، پر از خیر بود چون برکات علمی زیادی برای مسلمانان داشت. برای همین بود که پدر در وصف ولادتش فرمود: «این مولودى است که براى شیعیان ما، با برکت ‌تر از او زاده نشده است»*.جواد الائمه علیه‌السلام است. وی با وجود سن کم با علما و دانشمندان عصر خویش مناظره می‌کرد و آن‌ها را تسلیم و مجذوب علم وحلم خویش ساخته بود و به خوبی جامعه شیعی را هدایت کرد، یادگار نبی خاتم صلی‌الله علیه وآله همچو ریسمان هدایت بود و مومنین را از کج‌روی و خطر انحراف نجات داد. 🕊میلاد مولود با برکت اهل بیت علیهم السلام، ابن الرضا علیه‌السلام تهنیت🕊 🕊پدرت شاه خراسان و خودت گنج مقامی🕊 *شیخ مفید، الارشاد، ص ۳۱۹ @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«علی در آینه‌ی قرآن» ✍مرضیه عاصی [1].در قرآن کریم آیات بسیاری در ترسیم موقعیت امام علی (عَلَیه‌السَّلام) وجود دارد. ممتاز‌بودن شخصیت بی‌نظیر و نقش عظیم آن حضرت در تحولات صدر اسلام و سیره و منش ایشان ، از واقعیت‌های مسلّم و غیرقابل انکار تاریخ است. سعیِ مولّف بر آن است تا با استفاده از آیات قرآن کریم به بررسی بعضی از ویژگی‌های شخصیتی این امام بزرگوار که در بستر رویدادهای تاریخی ذکر شده و در قرآن کریم بوده، بپردازد. در آیاتی از سوره‌های بقره، رعد، دهر یا انسان، احزاب و... حضرت علی (علیه السَّلام) را هادی مردم، از خودگذشته، فداکار، انفاق‌کننده و بخشنده معرفی کرده است که بیشتر این اوصاف در آیه‌ی مودّت، آیه‌ی تطهیر، آیه‌ی اطاعت، آیه‌ی ولایت، آیه‌ی تبلیغ و آیه‌‌ی لیلة‌المبیت آمده است. [2].قرآن شریف تنها به اشاره‌هایی روشنگر در موردشخصیت والای امیرمؤمنان و رفتار و کردار خداپسندانه‌اش بسنده نکرده، بلکه در آیات بسیاری در مورد خاندان وحی و رسالت در درجه‌ی نخست و آنگاه دیگر توحیدگرایان و ایمان آوردگان سخن گفته است که امیرمؤمنان علی (علیه‌السَّلام) سرآمد آنان است. در این مورد از پیامبر گرامی نقل شده که فرمود، "ما اَنزَلَ‌اللهُ آیةً فیها یا اَیُهَا‌الذّینَ آمنوا إلاّ وَ عَلیٌّ رَأسُها وَ اَمیرُها،( شواهد‌التنزیل، ج 1 ، ص 52)، هیچ آیه‌ای در قرآن فرود نیامده است که در آن روی سخن با ایمان‌آورندگان باشد، جز اینکه علی (عَلیهِ‌السّلام) سالار و سرآمد و پیشوای آنان است و پیش از هر کسی روی سخن قرآن با اوست." [3].محدثان و مفسران براین عقیده‌اند که آیه‌ی مبارکه‌ی "تطهیر" در مورد شخصیت والای امیرمؤمنان، حضرت زهرا و حسنین(عَلَیهِم‌السَّلام) است که پیامبر نیایشگرانه رو به خدا نمود و فرمود، بار خدایا، اینان خاندان ارجمند من هستند، پس ناپسندی و پلیدی را از آنان دورساز و آنان را آن‌گونه که خود می‌پسندی پاک و پاکیزه گردان ودرست در این لحظات بود که این آیه فرود آمد، "اِنَّما یُریدُاللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ‌الرِّجسَ اَهل‌َالبَیتِ وَ یُطَهِِرَکُم تَطهیراً،(احزاب/3۳) و خدا چنین می‌‌خواهد که هر ناپاکی را از شما ببرَد و شما را از هر عیب، پاک و منزّه گردانَد." همه‌ی محدثان ومفسران شیعه برآنند که آیه‌ی مبارکه‌ی تطهیر در گرامی‌داشت شخصیت والای علی، فاطمه وحسنین (عَلَیهم‌السَّلام) است وهمسران پیامبر را شامل نمی‌گردد. همین دیدگاه را گروهی از محققان و ژرف‌نگران اهل سنّت در تفسیر خویش این آیه‌ی شریفه را، ترسیم موقعیت معنوی همان پنج نور مقدس تفسیر و تأویل کرده‌اند. [4].آیه‌ی دیگری که در آن به شرف و برتری اهل بیت اشاره شده است، آیه‌ی "مباهله" است. ماجرا این است که وقتی پیامبر(صلی‌اللهُ عَلَیهِ وَ آله) مردم نجران را به یکتاپرستی دعوت نمود، پیشوای دینی آنها گروهی را برای مطالعه وتحقیق پیرامون دین جدید و دیدار با آن حضرت به مدینه فرستاد، این گروه سه نفره به حضور پیامبر اسلام شرف‌یاب شدند و سوالات خویش را از او پرسیدند و پاسخ گرفتند، اما حق را انکار کردند و سخنان او را نپذیرفتند. اینجا بود که فرشتۀ وحی فرود آمد و در برابر حق ناپذیری آنان آیات مباهله را آورد و پیامبر رو به آنان کرد و چنین خواند، "اَلحقُّ مِن رَبِّکَ فَلا تَکُن مِنَ المُمتَرین. فَمَن حاجَّکَ فیهِ مِن بَعدِ ماجائَکَ مِن‌َالعِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدعُ اَبنائَنا وَاَبنائَکم وَنِسائَنا وَنسائَکُم وَاَنفُسَنا وَاَنفُسَکُم ثُمَّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَتَ‌اللهِ عَلَی‌الکاذِبینَ، (آل عمران/60- 61 )، سخن حق همان است که از جانب خدا به تو رسید، مبادا در آن شک کنی. پس هر کس با تو در مقام مجادله برآید بعد از آگاهی به تو به او بگو بیایید ما و شما فرزندان و زنانمان را بخوانیم و در دعا به درگاه خدا اصرار کنیم تا دروغ‌گویان را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم." هنگامی که این پنج نور مقدس به وعده‌گاه رسیدند، هیئت مسیحیانِ نجران با دیدن چهره‌های پرفروغ آنها و معنویت و شکوه آنان از کار خویش پشیمان شدند و پس از مشاوره و گفتگوی بسیار به این نتیجه رسیدند که او پیامبر خداست و در دعوتش راستگوست و اگر او و همراهانش دعا کنند، حتماً دعای آنان مستجاب می‌شود و مخالفانشان نابود خواهند شد، پس گفتند هان ای محمد ما را از مباهله معاف دار. در این آیه‌ی شریفه حضرت علی (عَلَیهِ‌السَّلام) "جانِ" پیامبر معرفی شده است. [5].جریان دیگری که آشکارا به امیرالمومنین (عَلَیهِ‌السَّلام) اشاره دارد این است که امام باقر (علیه‌السَّلام) در تفسیر "آیه‌ی۵۵مائده" فرمود، گروهی از یهود، به اسلام ایمان آوردند و روزی به حضور پیامبر شرف‌یاب شدند وگفتند، ای پیامبر خدا! موسی در رسالت خویش یوشع‌بن نون را به دستور حق به جانشینی خویش برگزید، پس جانشین شما کیست؟ 🍃ادامه دارد... @AFKAREHOWZAVI
ادامه‌ی «علی در آینه‌ی قرآن» ✍مرضیه عاصی در این هنگام فرشتۀ وحی فرود آمد واین آیه را خواند: "اِنَّما وَلیُّکُمُ‌اللهُ وَ رَسولُهُ وَالَّذینَ آمَنُواالَّذینَ یُقیمونَ‌الصَّلوةَ وَ یُؤتون‌َالزَّکوةَ وَهُم راکِعونَ (مائده/55)، یاور شما تنها خدا و رسولش و آن مومنانی هستند که نماز به‌پا داشته و به فقیران در حال رکوع زکات می‌دهند."، پیامبر گرامی با دریافت این آیه فرمود، برخیزید تا به مسجد برویم. همگی به مسجد رفتند، در آستانه‌ی درِ مسجد، بینوایی را دیدند که در حال بیرون آمدن از مسجد بود. پیامبر به او فرمود، آیا کسی در حال نماز چیزی به تو داد؟ مرد با اشاره به انگشتری پاسخ داد آری، پیامبرفرمود، چه کسی این را به توبخشید؟ پاسخ داد، این بزرگ‌مردی که نماز می‌خوانَد و اشاره به امیرمؤمنان کرد. پیامبر پرسید در چه حالی این را به توعطا کرد؟ گفت در حال رکوع. پیامبر گرامی(صَلَی‌اللهُ عَلَیهِ وَ آله) به نشانه‌ی سپاس خدا تکبیر گفت وهمه‌ی حاضران نیز تکبیر گفتند. آنگاه پیامبر رو به مردم کرد وفرمود، هان ای مردم این آیه‌ی شریفه را که چندی پیش بر من وحی گردید، به جان دل بسپارید و به هوش باشید که علی پس از من پیشوا و امام شماست. [6].در سورۀ انسان، مرحوم صدوق در "امالی"، از ششمین امام نور در تفسیر آیات " ۷تا۲۲سوره‌ی انسان" آورده است که حسنین(عَلَیهِما‌السَّلام) بیمار شدند، امام علی، حضرت زهرا، حسنین (علیهم‌السَّلام) و فضه خدمتکار آنها برای شفای آنها سه روز، روزه نذر کردند. خداوند آن دو کودک را شفا ارزانی داشت و همگی قصد روزه‌داری کردند. روز اول حضرت زهرا مقداری نان برای افطار فراهم نمود. همگی پس از نماز مغرب دور سفره نشستند، اما هنوز اولین لقمه‌ی غذا را برنداشته بودند که ناگهان مسکینی در خانه را زد وبا آمدن او کسی دست به نان‌ها نزد، بلکه به دستور پدر، فقیر را اطعام نمودند و خود چیزی میل نکردند. شب دوم و سوم نیز یک یتیم ویک اسیر گرسنه درِ آن خانه‌ی معنوی را زدند، صاحب‌خانه غذایشان را به آنها داد و آن بزرگواران گرسنه ماندند. روز چهارم پیامبر آثار و فشار گرسنگی را در چهره‌ی حسنین مشاهده کرد، در این هنگام فرشته‌ی وحی فرود آمد و به پیامبر گفت، آیاتی را که در شکوه و عظمت خاندانت فرود آمده است، به گوش جان بسپار، پیامبر فرمود کدام آیات؟ جبرئیل گفت، "یوفونَ بِالنَذرِ وَیَخافونَ یَوماً کانَ شَرُّهُ مُستَطیراً وَیُطعِمونَ‌الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسکیناً وَیَتیماً وَاَسیراً... اِنَّ هذا کانَ لَکُم جَزاءً وَ کانَ سَعیُکُم مَشکوراً (انسان،۲۲-۷)، به نذر خود وفا می‌کنند و از روزی که عذابش گسترده است می‌ترسند وغذایشان را به سبب دوستی خدا به مسکین و یتیم و اسیر می‌دهند... این بهشت پاداش اعمال شماست و سعی و تلاش شما مورد قدردانی است."مرحوم مجلسی می‌فرماید، مفسران و محدثان، همه‌ی این آیات را در مورد امیر مومنان و خاندان مطهر او تفسیر کرده‌اند. [7].تنها این آیات و این ویژگی‌ها وامتیازات نیست که درمورد این امام همام آمده است، بلکه خدا درآیات بسیاری از ایشان سخن گفته وعمل خالصانه، خداپسندانه وانسان دوستانه‌ی او را گرامی داشته است و او را به‌عنوان نمونه والگو معرفی کرده است. از دیدگاه مفسران و محدثان شیعه واهل سنّت، آیات بسیاری درباره‌ی آن حضرت که نماد ایمان، تقوا، ایثار و تبلور ارزش‌های انسانی و اخلاقی است فرود آمده و دانشمندانِ آنها، در مورد آن حضرت تفسیر و تأویل نموده‌اند و خاطرنشان ساخته‌اند که منظور از واژه‌های شهید، شاهد، مشهود، ذکر، نور، هدی، صادق، مصدّق، صدیق، فضل، رحمت، نعمت، "والذی عنده علم الکتاب" و نبا عظیم، آن انسانِ والاست که در مورد هریک از نام‌ها و واژه ها، یک یا چند روایت رسیده است. @AFKAREHOWZAVI
نکوداشت استاد ژرفا
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
#همایش نکوداشت استاد ژرفا
. بر ساحل نگارش، پژوهش و منش استاد ژرفا در نخستین سال‌های دهه هفتاد در پی خواست‌های پیوسته از واحد تبلیغات، دوره نویسندگی استاد سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا) در جامعة الزهرا(س) برگزار شد و توفیق، مرا رفیق شد تا از دانش، بینش و مهارت ایشان بهره‌مند شوم. جلسه نخست بدون آن که بدانیم، سنجه استاد بر قلم یکایک ما قرار گرفت و آنان که سخت با قلم یار می شدند خودخواسته و نه به خواست استاد، ریزش یافته و تعداد محدودی شیفته قلم و امیدوار به نویسنده شدن در کلاس نشستیم. آنچه امروز پس از سالها در نظر من همچنان باقی است، تواضع در رفتار و نشست و برخاست ، ادب در گفتار و استخدام واژگان سرشار از معنا، حیا و نیروی حیات، احترام و تکریم بسیار به آموزگاران خود در کنار انبوهه ای از ارادت خالصانه نسبت به اهل بیت(ع) و به ویژه بانوی دو جهان، حضرت فاطمه زهرا(س) بود. اشعار و نثر استاد را در روزنامه ها و مجلات می‌خواندم تا بیش از پیش با اندیشه و قلم استاد آشنا شویم. آنچه در کلاس از ایشان آموختم و هنوز آویزه گوش و هوش و دل و جان من است، صرف وقت بسیار برای مطالعه فعّال- و نه منفعل- است؛ مطالعه همرا با یادداشت واژه ها و جمله های پرمغز و تأثیرگذار. جمله‌های خاص استاد که گهگاه در گوشه و کنار کتابها و دفترچه هایم نوشته ام هنوز راهگشایم در نگارش و پژوهش است؛ جمله هایی چون «بسیار مطالعه کنید که تا خواننده خوبی نباشید، نویسنده خوبی نخواهید شد»، « برای طراحی یک نوشته باید روح به عرق‌ریزی بیفتد و هرچه در این بخش بمانید، در طی مسیر نمانید»، « برای وسعت دامنه واژگانی خود، بسیار بخوانید و واژه های زیبا و شیوا و بلیغ را یادداشت کنید» و این که « شکافتن پهنه معنا برای ادیب یک اصل است». آرزوی بهروزی و پایداری در دنیا و آخرت برای استاد ژرفا هماره از دعاهایم بوده و هست و خواهد بود. ✍ناهید طیبی- دکترای تاریخ اهل بیت(ع) و مدیر دانشنامه زن مسلمان @AFKAREHOWZAVI
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
#همایش نکوداشت استاد ژرفا
من و ژرفا و موش‌ها ✍مرضیه سادات برومند یزدی سال ۱۳۶۱ هنگامی که قسمت‌های نخست سریال "مدرسه موش‌ها در حال تولید و پخش بود یکی از مدیران گروه کودک شعری به من داد تا چنانچه مایل بودم از آن در سریال استفاده کنم ک مثل کپل صحرا شده پر ز گل... گ مثل گردو، بنگر به هر سو... ب مثل بهار فکرو کن بسیار... پ مثل پسته نباش خسته... م مثل موش برخیز و بکوش... خ مثل خونه نگیر بهونه... آمثل آواز قصه شد آغاز ..." این شعر کودکانه و به ظاهر ساده با ظرافت و هوشمندی از بچه‌ها می‌خواست که به اطراف‌شان نگاه کنند و زیبایی‌ها و نظم نهفته در طبیعت را ببینند به کودکان می‌آموخت که بسیار فکر برخیزند و برای هدف‌شان تلاش کنند و خستگی و یأس را از خود دور کنند آواز زندگی‌شان را به گوش همه برسانند... پ.ن: دیشب نکوداشت استاد ژرفا بود؛ روحانی نویسنده ادیب و استاد دانشگاه، مترجم کتاب‌های بزرگ و فاخر، ویراستار و از همه جالب‌تر سراینده شعر مدرسه موش‌ها بوده است؛ خانم مرضیه برومند می‌گفت بعد از ۳۰ سال فهمیدم شاعر مدرسه موش‌ها یک روحانی وارسته بوده است.‌ @AFKAREHOWZAVI
. هوای پدر ✍ راضیه کاظمی زاده به نظرم رابطه‌ی با پدرها غم‌انگیزترین رابطه‌ی عاشقانه جهان است چرا که پر از نگفته‌هاست! ما با مادرها خیلی رابطه‌ی صمیمی داریم، در وقت دلتنگی بغلش می‌کنیم، دلخوری‌هایمان را به او می‌گوییم، قربان صدقه‌اش می‌رویم، ولی با پدرها انگار چیزی وجود دارد که عشق را پر از چیزهای نگفته، پر از رشته‌های پنهان، پر از دلبستگی در عمق رابطه می‌کند، و مانع می‌شود تا تو تمام محبتت را بی‌دریغ نصیبش کنی! وقتی به صورت چروکیده ی پدر و دستان پینه بسته‌اش نگاه می‌کنم، وقتی خنده‌ی پر از دردش را می‌بینم، وقتی لرزش دستانش را می‌نگرم! تازه می‌فهمم که رویای بزرگ شدن خوب نبود! کاش می‌شد به سال‌های کودکی برگشت، آن سال‌ها که پدر جوان بود، آن روزها که خانه پر بود از صدای خنده‌ی پدر و مادر، آن روز‌ها که منتظر می‌ماندیم تا پدر بیاید و مادر سفره را بیندازد، آن روزها که پدر را اخمو می‌دیدیم و هیچگاه از غم‌ها و بغض‌های نشسته در گلویش خبر نداشتیم، آن روز‌ها که مادر هنوز نیرویش را از دست نداده بود و پا به پای پدر کار می‌کرد و همیشه می‌گفت باید «هوای پدرت» را داشته باشیم چرا که مسئولیت یک خانواده با اوست، و ما هم سرسری از کنار حرف‌هایش می‌گذشتیم ! بعد از گذشت سالها تازه فهمیدم «پدر تنها قهرمانی است که روی سکوی قهرمانی نرفت و هیچ کس قدر او را ندانست»! چقدر زود دیر شد و چقدر زود پدر پیر شد بی‌آنکه بخواهیم! پدرم مرا ببخش آنگونه که شایسته‌ی توست قدردانت نبودم . @AFKAREHOWZAVI
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
#همایش نکوداشت استاد ژرفا
دلنوشتهٔ خانم صبا حسینی، فرزند ذوقمند و ارجمند استاد ژرفا پس از مراسم نکوداشت پدر گرامی ایشان👇 پدر تو را از دور نگاه می کنم و بغض می کنم. دیشب لحظه های زیادی را بغض کردم. وقتی در آغاز صحبتت از فروغ خواندی و گفتی به قول فروغ زمانه. بعد همان شعرش را که خیلی دوست دارم خواندی. ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده تو همیشه هوای دخترکت را داشتی و علاقه اش به فروغ را تحسین کردی. حتی حالا که آن بالا نشستی و من این پایین گوشه ای از جمعیت بودم و نفسم در سینه حبس بود و کلماتت را نفس می کشیدم. تو از مولانا خواندی که: گفت که سرمست نه ای لایق این دست نه ای رفتم و سرمست شدم از طرب آکنده شدم پدر به قول خودت تو همیشه آن کودک ده ساله کوچه های نارمک هستی و من همیشه در آن حوالی تو را می بینم که گرم بازی و صفای کودکی هستی. تو چهل و پنج عنوان کتاب نوشتی. دوازده سال از عمرت را عاشقانه گذاشتی پای ترجمه الغدیر. درست در روزهایی که آن بیماری طاقت فرسا شروع شد. از آن روز روی تخت نوشتی. وقتی بیست ساله بودی شعر مدرسه موش ها را سرودی و تا همین چند سال پیش خیلی ها نمی دانستند شاعر گمنام ک مثل کپل همان استاد ژرفاست. بسیاری از کتاب هایت را در حوزه و دانشگاه درس دادند. با تحصیلات دانشگاهیت می توانستی وکیل صاحب نامی باشی. با پیشینه ات در صدا و سیما می توانستی مدیر جایی باشی. اما همه این ها را رها کردی و به دنبال گمشده ات مهاجرت کردی. فقه و اصول برای مردی که همیشه آواز می خواند و هوای شاملو و فروغ در سر داشت و هوای مولانا را نفس می کشید کوچک بود. اما مثل خیلی ها حوزه را رها نکردی. ماندی و همان جا از عشق گفتی. از مولانا و حافظ و از عرفان گفتی. در میان آن ها که هنر را کوچک و پست می شمردند از هنر و فلسفه هنر و موسیقی گفتی. پدر تو همیشه کارهای سخت را انتخاب کردی. اما لحظه هایی هست که فقط من و تو می دانیم. تو همیشه هوای دخترکت را داشتی. حتی وقتی دنبال یک فیلم مستند درباره فروغ بودم تمام مغازه های خیابان انقلاب را پا به پای من آمدی. با همان پاهایی که درد می کرد آمدی. وقتی می خواستم عکس فروغ و سهراب و اخوان را به دیوار اتاقم بزنم خودت گفتی بیا بریم برایشان قاب بخریم و بهترین قاب ها را برایشان سفارش دادی. وقتی چهارده ساله بودم سه تار را در دستانم گذاشتی و از آن روز سه تار یادگار توست در دستان من. کنج کتابخانه ات آنجا که آفتاب پهن می شود روی قالی های رنگ و رو رفته قدیمی، آنجا که تا چشم کار می کند فقط کتاب روی کتاب چیده شده، آنجا که من و تو هستیم و دو استکان چای، آنجا که می پرسی فیلم تازه چی دیدی، آنجا بهترین گوشه دنیاست پدر. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«از گاندی هندی تا گاندی ایرانی» ✍زهرا سبحانی گاندی هندی بعد از تحولش، یک دست هوتی بیشتر نداشت. آن را هم همه جا می‌پوشید. هوتی که نخش را دستگاه ریسندگی هندی ریسیده بود و تواصی می‌کردکه دیگران همین کار را بکنند. معتقد بود اگر همه‌ی هند، دست‌ساز خودش را بپوشد و راضی به کار خویشتن باشند و قناعت کنند از پس همه‌ی مشکلات بر خواهند آمد. لباس‌هایش را هم خودش می‌شست. مال و مکنتش کم نبود، اما ساده زیستی و ساده پوشی، خط قرمزش بود. می‌گویند لباسش از فقیرترین هندی‌ها هم ساده‌تر بود. همین خصلتش بود که از او چهره‌ی جهانی ساخت؛ تا آنجایی که همین دیشب، بیخ گوشمان، یک جرقه‌ی آتش باز هم شهرت او را به روی‌مان آورد و پرده از آوازه‌ی این مرد برداشت. خبر آتش سوزی بیمارستانی در تهران، شد تیتر اول خیلی از خبرگزاری‌ها. بیمارستان گاندی، که 17 طبقه‌ش، مختص بیمارستان است و 21 طبقه‌ی دیگرش برای هتل و نهایت با 85 بیمار. سال 92، مدیرعامل ریش پروفسوری‌اش، با مرتب کردن کروات، جلوی دوربین‌ها و مسئولین کشور آمد که مراسم افتتاحش را شروع کند. گفت: هزینه‌ی ساختش 200 میلیاردتومان، آب خورده. بخواهیم با تورم امروز حسابش کنیم ماشین حساب ساده ی دم دستی‌مان از پس صفرهایش بر نمی‌آید. مفتخر بودند به اینکه بعضی از سرمایه‌دارهایش پزشکان ساکن فرنگند و البته چند بانک داخلی و صد نفر از اعضای هیات علمی چند دانشگاه پزشکی داخلی و فلان شرکت نوبنیاد داخلی. اسمی از هیچ کدام نیاورد. چه لزومی دارد حالا بفهمیم کدام بانک، کدام دانشگاه و کدام شرکت نوبنیاد. همینکه احساس تکلیف کرده بودند که سرمایه شان جای دوری نرود و تحریم اجانب که بدبختی‌اش برای ملت است، دستشان را در گِل نگذارد، خودش فتح الفتوح ست. و البته که مردم باید بی‌خیال نرخ بهره و سود وام و توزیع بودجه باشند، بهشان مربوط نیست. مدیر عامل محترم، از مزیت این بیمارستان هم گفتند: مکان توریستی‌ست و منجر به جذب توریست می‌شود و اینکه دیگر «همراه بیمار» نگرانی برای مکان آسایش نخواهد داشت. در نتیجه از بیمارستان‌های اروپایی به صرفه‌تر است و به نفع جیبشان ست که بیایند این بیمارستان و در یک کلام، هتل بیمارستان خاورمیانه بود. و به اصطلاح از آن اولی‌ها! منظورش از همراهان بیمار، بیماران خارجی بود. ناگفته نماند که از حرفه‌ای بودن کادر پزشکی هم گفتند. برای تعصب پوچ ایرانی‌های ملی‌گرا که نه، ولی برای بستن دهان باز آرمان‌گرایانی که دنبال عدالتند، گفتند که 30 تا 35 درصدش هم برای بیماران داخلی ست. البته ایشان نگفتند کدام بیماران! ولی ما می‌دانیم همان بیمارانی که از سر بی‌دردی بیمار شده‌اند یا حالا این وسط فنگشان گرفته باشد و برای رو کم کنی کتی و متی و... حاضرند کلی میلیون برای فیلمبرداری و بادکنک اتاق زایمان نوزادشان، خرج کنند و صد البته برای به دنیا آمدنش در فلان روز، پول که چه عرض کنم، دست و پای همدیگر را هم بشکنند... خودمانیم گاهی آتش سوزی هم سبب خیر می‌شود. اگر خبر سوختگی‌ش تیتر اول خبرگزاری‌ها نشده بود و زمین و زمان مأمور نمی‌شدند که علت را بیابند، حتی نمی‌فهمیدیم، که ما هم گاندی داریم. آن هم از نوع توریستی‌اش. ما که سهل است به گمانم حتی وزیر همیشه نگران حاضر در پیج مجازی‌اش هم نمی‌دانست. کاش جناب وزیر الوزرای میراث را برای چند دقیقه می‌بردن سرکی بکشد که حداقل فارغ از دغدغه‌ی توالت‌ها یک شب را راحت سر روی زمین که نه، همان تختی که کلاسش به حقوق 50 میلیونی وزیری بخورد، بگذارد و بخوابد. فقط بالا غیرتا هیأت مدیره‌ی آن هتل بیمارستان لطف کنند و نام گاندی را از بیمارستان بردارند که از این همه خلاقیت ما، فسیل گاندی در گور نلرزد. به آن ژورنالیست فلان خبرگزاری که تز داده بودند بجای اسم گاندی اسم شهدا را بگذارند؛ سَردر بیمارستان، برسانید که این بار را بیاید و بخاطر خدا، دست از مسخره کردن شهدا بردارند؛ و الا شهدا کجا و این همه ابتکار و نبوغ در فیس و افاده کجا؟! به جریان ماستمالیزاسیون مدعی انقلابی هم بگویید: «بلای اشرافیگری، بلای بزرگی است. مسئله‌ی اشرافیگری اگر چنانچه رایج شد، جزو سبک زندگی ما شد، آثار و تبعات آن و ریزش‌هایی که به وجود می‌آید، دیگر انتهائی ندارد.» مقام معظم رهبری 97/3/30 حرف ما نیست منبعش را گذاشتم تا دیگر نخواهند برایش توجیه راه بیندازند و انگ‌‌های بوقشان را نثار ما کنند. پس زحمت بیهوده نکشند و اقلا این بار، شرافتمندانه، در گناه بی‌عدالتی و تبعیض و شکاف طبقاتی، شریک نشوند. بی‌عدالتی که نه به تیپ و قیافه‌ی گاندی می‌خورد و نه به اصول و اهداف نظام جمهوری اسلامی ایران. @AFKAREHOWZAVI
. علی بن ابی طالب‌علیه‌السلام در کعبه به دنیا آمد. و این افتخاری است که هیچ کس جز او به آن نرسیده است. ولی او هرگز در زندگی خود به این موضوع نبالید! یعنی هیچگاه در مقام مقایسه، یا مباهله یا فخرفروشی نگفت؛ ای مردم من کسی هستم که در کعبه متولد شدم، اما شما در خانه هایتان متولد شُدید. هیچگاه به این امتیاز افتخار نکرد، چرا؟! " چون خودش آن را انجام نداده بود " و بنابراین افتخاری برای او نبود. می توان گفت: برای مادرش یا برای آن برهه زمانی افتخار بود و شاید به دلایل دیگری این اتفاق عنایتی از سوی خداوند بود، اما علی‌علیه‌السلام نقشی در ولادت خود در درون کعبه نداشت. زیرا در این دنیا نبود تا کاری انجام دهد و در راه آن متحمل رنجی شود..* و افسوس که ما مدعیان حب امیرالمومنین، در قرن چهاردهم هجری قمری، هنوز بر وراثت های انسانی و آنچه ژن خوب نامیده‌ایم، فخر می ورزیم و دل‌خوشیم! *منبع: انسان‌آسمان،ص۷۰ @AFKAREHOWZAVI
. «دخترانه برای او» ✍زهرا نجاتی چندسال طول کشید تا بالاخره توانستم تابلوی خط نویس پولک دوزی شده را بخوانم روی یک تابلوی بزرگ در خانه. نوشته شده بود:«کونوا لظالم خصما و للمظلوم عونا» بعد هم چند وقت طول کشید تا معنی اش را فهمیدم:«یار مظلوم باشید و دشمن ظالم» این اولین گزاره و دانسته من بود از کسی که عالَم به عدالت می‌شناختش. مرحومه مادرم وقتی از کودکی‌هایش می‌گفت از هیجان و عشق و لذتی که پای قصه و شعرهای کتاب «حمله حیدری» درشب نشینی‌های زمانی که تلویزیون نبود اما به جایش خیلی چیزها بود، تعریف می‌کرد. کتابی که هنوز هم دنبالش هستم. کمی بزرگتر شدم و سواد آموختم و لا به لای کتابخانه بزرگ پدر، کتاب‌های شهید مطهری، جاذبه و دافعه علی علیه السلام را دیدم. نمیدانم چقدرش را خواندم و اصلا چقدر را فهمیدم اما یادم است یک جمله جذبم کرد:« اینکه ادمها برای همه نوع انسان بد و خوبی جذاب باشند، درست نیست، انسان کامل علی بود که هم آدم‌های خوب، هرکه بودند و هرجا بودند، جذبش می‌شدند و آدمهای بد هرکه و هرجا بودند، از او دفع می‌شدند.» برایم جالب بود. آن زمان نه به قدر حالا اما جذاب بودن مهم بود. الان هم که معمولا آدمها فکر می‌کنند باید خوب و بد و تر و خشک و با ایمان و بی‌ایمان و دوست و دشمن خدا را باهم جذب خودشان کنند. این چیزی بود که درعلی نبود. دشمن خدا نمب‌توانست او را دوست بدارد و دوست خدا، نمی‌توانست او را دشمن بدارد. اینها کسی که هیچ از او نمی‌شناختم را برایم بزرگ کرد. تا وقتی که «حقیقت علی» را خواندم. مجموعه از خودش، از آنچه خودش را معرفی کردهـ نهج البلاغه را در کودکی بیشتر سرطاقچه دیده بودم و روی میرکار پدر. عادت داشت هر روز صبح، وقتی قرایت قرآنش را کرد و ما را برای نماز به خط کرد، بنشیند پای بساط روایت اهل بیت و چندخط یا صفحه روایت و نهج البلاغه بخواند. این‌ها همه بود کنار «یاعلی‌ها» ی مکرر مادر، کنار سفره‌های نه فقط روز پدر که روزهای میلاد اهل بیت، کنار دعوت سالانه پدر در رجب و شعبان و رمضان به حفظ دعای روزانه این ماه‌ها و سجاده‌های ردیفمان در ایوان باریک برای خواندن نماز دورکعتی ماه رجب. وقتی شنیدم اجازه دارم به حکم:«انا و علی ابوا هذه الامه» پدر بخوانمش، پشتم گرم شد به پدری که از پس هزاران سال هنوز ایوان نجف و سرسرایش و نگاه پدریش، روی سر من و همه سایه انداخته.پدری که دوم شخص عالَم است و نور چشم خدا. بعدها تلاش کردم تا لااقل یک نهج‌البلاغه را از باب پدر و فرزندی هم که شده، مطالعه کنم. نه که اینها خیلی ما را تحفه بار آورده باشد اما گمانم این است که راه عشق را، راه پذیرش ولایتش را که بر عالم واجب است، بزرگ دانستش را، قهرمان دانستنش را و پیوند عمیق با میلاد و شهادت و تولد فرزندانش و زیارت خودش و فرزندانش را خیلی برایمان هموار کرد. از آن سالها خیلی گذشته. مادرم چندسالی است که با حب او، زیرخاک فرزندش، جا گرفته، پدر هنوز هم صبح به صبح روایت می‌خواند، من مادرشده‌ام و مدام فکر می‌کنم و تلاش که بتوانم مانند مادرم فرزندانم را با حب و عشق و ولایت اهل بیت بار بیاورم! و وقتی به عمق نعمتهای خداوند به خودم و خانواده و اصلا هرکس در این کشور و زیرسایه حب او، جان گرفته، می‌اندیشم، از طرف خودم و همه آنهت می‌خوانم:«الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه مولانا علی ابن ابی طالب، امیرالمومنین» @AFKAREHOWZAVI
. اسوهٔ مقاومت ✍م* صالحی به نام الله، برای تو می‌نویسم، ای زینب کبری! ای که فریاد با تو آغاز شد و بیداد با تو رسوا! ای آزاد اسیر! ای قامت سبز اعتراض! ای نهال بارور ایثار! ای جاری زلال متانت! ای آیه صراحت و عفت! ای آذرخش خشم! ای مظهر لطافت و رحمت! چگونه می‌توان تو را گفت، تو را نوشت. قلم در ابهامِ شناختت مانده است. انسان، در زیبایی کامل در تو متجلی است. نامت را می‌نویسم و انگشت‌هایم بوی بال‌های سوخته شاپرکان غریب می‌گیرد. نامت را می‌نویسم و چشم‌هایم می‌سوزند. نامت را می‌نویسم و می‌گریم. بانو!تو را با بزرگی ات، تو را با صبرت، تو را با اندوهی که سال‌ها در سینه داشتی و دم نزدی، تو را تنها با تمام وجودم ـ همین چشم‌های ناچیز ـ اشک می‌ریزم... تاریخ هرگز زنی به صبوری حضرت زینب (سلام الله علیها ) ندیده است، او ام المصائب است، هرجا که نامی از زینب می برند، واژه صبر به ذهن می آید، او تجسم صبر خدایی است. صبر و پایداری او در برابر تمام مصائب زندگی در مدینه، در کربلا، از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام بر کسی پوشیده نیست. صبر زینب برگرفته از نگرش زیبای اوست آنجا که می گوید: «ما رأیتُ إلّا جمیلًا» من چیزی جز زیبایی ندیدم. صبر و نگرش زینبی، برگرفته از صبر و نگرش قرآنی است. اوالگوی مقاومت. ایثاروعفاف است و این الگو می تواند به عنوان راهکاری جهت درمان مشکلات و اختلالات روحی و روانی فرد و جامعه امروز به کار رود. خداوند در آیه 24 سوره رعد می فرماید: «سَلامٌ عَلَیکمْ بِما صَبَرْتُمْ؛ سلام و تحیت بر شما به خاطر صبری که کردید. این آیه مژدهٔ سلامتی و آرامش حاصل از صبر را می دهد یعنی صبر متضمن بهداشت جسمی و روحی افراد است. بی‌سبب‌نیست‌که عُمرت به‌درازا نکشید وای از آن‌دل که‌در آن داغِ‌برادر باشد سلامٌ علی قلب صبورزینب @AFKAREHOWZAVI
. زهرای دمشق!نجمه صالحی خورشيد نجابت و ادب! مظهر شور و شعور در صحرای طف! فرهنگ سبز حسینی در دستان تو گذاشته شد؛ ستاره‌ای روشن که در راه ایستادگی و عدالت، هادی بودی! و چه زیبا تمام هویت زن در اسلام را به تصویر کشیدی! 🏴🏴السَّلامُ علیکِ یا بِنتَ یَعسُوبِ الدِّینِ السَّلامُ علیکِ یا بِنتَ أَمیرِ المؤمِنین السَّلامُ علیکِ یا بِنتَ سَیِّدِ الوَصِیّینَ،السَّلامُ علیکِ یا بِنتَ قائِدِ البَرَرَةِ السَّلامُ علیکِ یا بِنتَ قامِعِ الکَفَرَةِ وَ الفَجَرَةِ،السَّلامُ عَلیکِ یا بنتَ وارثِ النَّبیِّین السَّلامُ علیکِ یا بنتَ خَلیفَةِ سَیِّدِ المُرسَلین السَّلامُ علیکِ یا بنتِ ضِیاءِ الدِّین السَّلامُ علیکِ یا بِنت النَّبأِ العَظیمِ عَلَی الیَقین السَّلامُ علیکِ یا بِنت مَن حِسابُ النَّاسِ عَلَیه وَ الکَوثَرُ فِی یَدَیهِ وَ النَّصَّ یَومَ الغَدیرِ عَلَیه وَ رَحمَةُ اللهِ وَبَرکاتُهُ🏴🏴 پ‌.ن: نگاره «کاروان اسرا» محل نگهداری؛ مجموعه شخصی؛ مکتب: نگارگری، استاد حبیب‌الله صادقی @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«ایوب زمانه» ✍ راضیه کاظمی زاده شب از نیمه گذشته است، صدای نم نم باران می آید، ذوق زده از رختخواب جدا می شوم، به سمت پنجره می روم، پرده را کنار می زنم و با دقت به بیرون نگاه میکنم، قطرات باران را میبینم که آسفالت خشک خیابان را نم کرده اند، با خوشحالی وصف ناشدنی خودم را روی تراس خانه می رسانم، بوی نم ناک مشامم را پر می کند! دستانم را زیر باران میبرم تا بار دیگر آسوده خاطر شوم از آمدن باران، از این نعمت الهی! سرم را بالا میگیرم و به آسمان چشم می دوزم، زیر لب دعاهایی زمزمه می کنم، ناگهان با صدایی نسبتا بلند داد میزنم :« اللهم عجل لولیک الفرج »! و بعد چشمان من نیز مانند آسمان، بارانی میشوند! بغضی را که مدتهاست از نبودن مولایم فروخورده بودم سر باز می کند، سفره ی دلم را برای ارباب می گشایم، از نبودنش، از نیامدنش، از دلتنگی هایم، از بیقراری های غروب جمعه گله می کنم، و زیر لب میگویم :«اللهم إنا نشکو إلیک فقد نبینا و غیبة امامنا»! دلم بی تابی می کند! گویا امشب قصد آرام شدن ندارد، گریه ام بیشتر میشود، نمیدانم چرا به یاد عمه جانم زینب کبری سلام الله می افتم، با یادآوری زینب کبری سلام الله علیها سفر میکنم به کربلا، چشمانم را می بندم، خودم را در صحرایی میبینم، که هرچه جلوتر می روم هیچ چیزی عایدم نمی شود، ترس و دلشوره به جانم می افتد، همانجا می ایستم، و زیر لب میگویم:«لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین»! نمیدانم چقدر این ذکر را بر زبان آوردم تا دلم آرام گرفت! حال صدایی مرا به سمت خود می‌کشاند، صدای نوزادی می آید که بی تابی می کند، برای پیدا کردن صاحب صدا به راه می افتم، کمی جلوتر صداهای دیگری نیز به گوش میرسد، صدای زنگ قافله، صدای داد و فریاد کودکان، اینجا چه خبر شده! باز می ترسم! اما حس کنجکاوی مرا به جلو میبرد! کمی جلوتر صدا قطع میشود، خودم را میبینم که نوزادی شش ماهه را در آغوش کشیده ام و در برابر خانمی زانو زده ام، ابهت آن زن و بچه به قدری زیاد بود که نمی‌توانستم به چهره ی آنان بنگرم، گویا اجازه ی دیدن نداشتم! چشمانم بار دیگر بارانی می شوند! به اطراف می نگرم خیمه هایی میبینم، کودکانی که پابرهنه اینجاو آنجا میدوند، و صدای ناله و شیون زنان بلند میشود! ناگهان دودی آسمان را تیره میکند و شعله های آتش در برابر چشمانم بالا می‌روند! من اما هنوز همانجا نشسته ام و خیره نگاه میکنم، سرم را پایین می آورم، دیگر آن کودک را در آغوشم نمیبینم! چشمانم را باز میکنم، به دلم افتاده آنچه را که دیده ام گوشه ای از حوادث غم بار کربلا بوده است! با خود می‌گویم بی دلیل نیست که زینب کبری را «ایوب زمانه» خوانده اند، مصیبت دیدن داغ عزیزان آن هم در یک روز و به دنبال آن اسیری و غربت کودکان صبری عظیم می طلبد که فقط از چون شمایی که «عالمه و عقیله ی بنی هاشم» هستی بر می آید! باز دستانم را به سوی آسمان بلند میکنم و خدا را به حق صبوری های زینب کبری سلام الله علیها قسم می دهم که ظهور مولایمان را برساند و ما را از سردرگمی های آخرالزمانی نجات دهد🤲 وفات زینب کبری سلام الله علیها اسوه ی صبر و استقامت را محضر آقا امام زمان عجل الله تسلیت عرض می کنم. @AFKAREHOWZAVI
«الگوی تمام عیار» 🖋آمنه عسکری منفرد سازوکار بقای حقایق در تاریخ این بوده و هست که همواره راویانی که اهل حق و حقیقتند و از اصل وقایع به‌درستی مطلع هستند، با بیان روایت و خاطره‌گویی به تدوین و انتشار حقایق تاریخی بپردازند تا جایگاه واقعی آن حوادث، جاودان بماند. این در حالی است که ارزش‌گذاری این حقایق و تعیین میزان تاثیرگذاری آنها در سیر تکوینی و تشریعی عالم، اهمیت روایت و حضور راوی امین در ماندگاری آن حقیقت را معین می‌کند. از آنجا که واقعه عاشورا در سال ۶۱ هجری قمری، بزرگ‌ترین و مهمترین حادثه‌ی‌ ماندگار، در تاریخ اسلام است و نقش مهمی در سیر تکامل تشریعی بشریت دارد؛ تنها با روایتی حقیقی، انقلابی، به هنگام، هنرمندانه، جامع و بدون تحریف ماندگار گشت. حضرت زینب کبری (سلام‌الله علیها) بانوی تمدن‌ساز تاریخ اسلام است که عامل پيروزی خون بر شمشير در کربلاست. ایشان هم در حادثه‌ی عاشورا و آن‌همه سختی و محن و هم در هدایت مجموعه‌ی به جا مانده از مخدرات اسیر، به‌عنوان یک ولی الهی آن‌چنان درخشید که نظیری در طول تاریخ برایش متصور نیست؛ چنان‌که بعد از وقایع عاشورا و در حوادث پی‌درپی دوران اسارت در کوفه و شام تا اربعین اباعبدالله(علیه‌السلام)، زینب سرآغاز دیگری برای حرکت اسلامی و پیشرفت تفکر اسلامی است که نقش مهمی در پیش بردن جامعه‌ی اسلامی به‌عهده داشت. «جوهر زنانه‌ی مؤمن» در وجود مبارک او، در کنار «شور عاطفه‌ی زنانه‌» این‌چنین رخ می‌نماید که عظمت و متانت قلب یک انسان مؤمن را در زبان صریح و روشن یک مجاهد فی‌سبیل‌الله نشان می‌دهد. زلال معرفتی که از قلب و زبان او بیرون می‌تراود و شنوندگان و حاضران را مبهوت می‌کند، با عظمت زنانه‌اش، بزرگان دروغین ظاهری را در مقابل او حقیر و کوچک می‌کند. «عظمت زنانه‌ی‌ او» یعنی مخلوطی از شور و عاطفه انسانی که در هیچ مردی نمی‌توان این عاطفه‌ی شورانگیز را پیدا کرد، اما زینب به آن مزین است. «متانت در شخصیت و استواری روح در زینب کبری (سلام‌الله علیها)»، حوادث خطیر و بزرگ را آن‌چنان در او هضم می‌کند که بر روی آتش‌های گداخته‌ی حوادث، شجاعانه قدم می‌گذارد، عبور می‌کند، آگاهی می‌بخشد و درس می‌دهد و بعد از شهادت حسين‌ بن علی(علیه السلام) که دنيا ظلمانی شده، دل‌ها، جان‌ها و آفاق عالم تاريک گرديده، او چون نوری تابان می‌درخشد.  آری! عاشورا بدون حضور زینب (سلام‌الله علیها)، آن حادثه تاريخی ماندنی نمی‌شد؛ چرا‌که شخصيت او در اين حادثه آنچنان بارز است، تو گویی او حسينی دیگر است در پوشش يک زن، در لباس دختر علی. نکته‌ی مهم و قابل توجه این است که ارزش و عظمت زينب کبرى‌(سلام الله علیها)، به خاطر موضع و حرکت عظيم انسانى و اسلامى او بر اساس تکليف الهى است. کار او، تصميم او، نوع حرکت او، به او اين‌طور عظمت بخشيد. هرکس چنين کارى بکند، ولو دختر اميرالمؤمنين (عليه‌السّلام) هم نباشد، عظمت پيدا مى‌کند. بخش عمده اين عظمت از اين‌جاست که اولاً موقعيت را شناخت– هم موقعيت قبل از رفتن امام حسين(عليه‌السّلام) به کربلا، هم موقعيت لحظات بحرانى روز عاشورا، هم موقعيت حوادث کشنده بعد از شهادت امام حسين(علیه‌السلام) را– و ثانياً طبق هر موقعيت، يک انتخاب کرد. در حقیقت اين انتخاب‌ها، «زينب» (سلام‌الله علیها)  را ساخت. 📝ادامه دارد... @AFKAREHOWZAVI