eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
716 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
187 ویدیو
15 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
«آزاد بیانی» ✍ سیده الهام موسوی اینجا آمریکاست مهد تمدن، پیشرفت، آزادی و مدافع حقوق زنان!!قبل از اینکه بنویسم، بهتر است از ایران سرزمین مادری من و تو بنویسم. پری سال، بعد بازگشت از سفر پر خیر و برکت اربعین، در مرز چذابه، همینکه نگاهم به پرچم ایران افتاد حس غرور به من دست داد. زیر لب الحمدالله گفتم فرزند این آب خاکم. کم کم وارد پاییز سال۱۴۰۱ شدیم. اغتشاشات خبر دست اول روزنامه‌های کشور بیگانه شده بود. به اسم آزادی روسری و شال خود را در باد می‌گرفتند، فریاد زن زندگی آزادی سر میدادند. چه فیلم ها که تقطیع نشد به خورد مردم ناآگاه دادند. البته این را بگویم مردم آگاه کشور، از مخاطبین شبکه های اینترنشنال و صد شبکه به اسم صدای ایران دیگر بیشتر بودند. نیروی انتظامی به تنهایی وارد عمل شد، سنگ خورد، چوب خورد و غریبانه شهید شد، که بفهمانند آنکه تو را به خیابان کشیده! خیانت دشمن است، که می‌خواهد عروسک خیمه شب باز او باشید. نه جان، آسایش و نه امنیت تو برایش مهم است. اما آنکه چشم و گوش خویش را بسته و خود را مظلوم معرکه میبیند او را تکلم به حق، محال است. کاش هموطن عزیزی که در سال ۱۴۰۱،مدعی آزاد بیانی بود، ببیند آمریکا مدافع زن زندگی آزادی ایران!! چگونه دختر، زن، مادر و پرفسور، مملکت خود را به زمین کوبید و ذره ای توجهی به پست مقامش نکرد. آن هم نه ضد دولت بود نه مدافع حجاب فقط می‌خواست صدای مظلومیت مردی باشد. آمریکا آزاد بیانی ندارد، فقط برای آزادی زنان ایران دم از آزادی میزند. آنکه از بی حجابی و آشوب خیابان کشور برایشان فیلم و عکس می‌فرستاد، ببیند چگونه فلیمبردار گزارش خبری را با دوربینش به صورت به زمین انداخت. کاش ببیند که تمام کسانی که برای حمایت از مردم غزه به خیابان آمده بودند، با حکم این تظاهرات را برگزار کردنده بودند. نه شیشه مغازه شکستند! نه وحشت به دل مردمشان انداختند! نه ماشین پلیس غرق خون کرده بودند! نه سربازی با مشت لگد کشته بودند! نه به پدر روحانی بی حرمتی کرده بودند! نه باعث کوری دختر بچه ای شدند! نه باعث سقط بچه ای شدند! نه باعث یتیمی دختر، پسری شدند! اگر بخواهم بنویسم زیاد، کم نیست! اما کاش از خواب غفلت بیدار شوند هرجا خانه‌ی خود آدم نمی‌شود و تمام خانه ها مشکلاتی دارند، دلیل بر این نمی‌شود حرمت ها را بشکند و نان نمک را نادیده بگیرد! بخاطر چه خون‌هایی به ناحق ریخت شد و چه بی حرمتی هایی به چادر مادر شد. خدا جای حق نشسته است. بقول رهبر سید علی (روحی‌الفدا) ما داریم می‌رسیم و باور کنید که می‌رسیم. هرچی جلوی پای رسیدن به قله سنگ انداختند در آخر خود گرفتار آن سنگ شدند. آمریکا آزاد بیانی ندارد، فقط برای آزادی زنان ایران دم از آزادی میزند. @AFKAREHOWZAVI
. سیندرلا ✍طیبه فرید همه آن ها که توی خانه شان دختر دم بخت داشتند،رفته بودند میهمانی .قرار بود پسر پادشاه برازنده ترین دختر شهر را انتخاب کند و دستش را بگیرد و باهم بروند زیر سقف بلند قصر زندگی کنند. کالسکه دم در منتظرشان بود.نا خواهری های چُلُفته و بی بخار سیندرلا درست چند لحظه قبل از این که پایشان را از خانه بگذارند بیرون،لباسی که موش ها برای او دوخته بودند را پاره کردند!آن‌ ها از پسر پادشاه هم اُسکُل تر بودند!چند خط پایین تر می نویسم چرا. وقتی کالسکه نامادری سیندرلا داشت از دید او محو می شد دیگر برای رفتن به جشن هیچ امیدی نداشت.آقای شارل نویسنده سیندرلا ، به اینجای داستان که رسید نگاهی به دور و برش انداخت.راهی باقی نمانده بود.متنِ داستان کششِ یک نجات حقیقی را نداشت.فقط یک اتفاق غیر قابل پیش بینی و یک دست غیبی می توانست سر آن بزنگاه دست سیندرلا را بگیرد.شارل دستش را برد بیرون پیرنگ تا هر طور شده پای فرشته مهربان را به داستان باز کند.کفش های کوچک شیشه ای نقطه آغاز سیر صعودی قهرمان قصه اش بود.عاقبت هم به مراد دلش رسید!عین پسر پادشاه توی داستان نارنج و ترنج خودمان! چند وقتیست دارم اثری را می خوانم که بی شک جزو شاهکارهای ادبی از ابتدای تاریخ انسان تا امروزست،شما هم دارید می خوانید.داستانی که شروعش با حادثه است ،وسطش با حادثه است و با تعلیق های جورواجور و متنوعی به پایان خوشش نزدیک می شود.داستانی که برخلاف سیندرلا،نه کفش های کوچک شیشه ای در آن قهرمان را به اوج‌ می رساند و نه یک عامل زورکی نچسب مثل فرشته مهربان. شاهکار ادبی پیش روی ما سیندرلا دارد .سیندرلایی که پایش را با کفش های کوچک شیشه ای اش جا می گذارد.انگار که از اول نبوده. شاید اگر آقای شارل قهرمان های این اثر شاهکار را دیده بود قصه سیندرلا پیش چشمش رنگ می باخت. قهرمانهایی که فریاد چشم‌هایشان خواب زمستانی نواده های سیندرلا را از سرشان پرانده.آدم هایی که یک عمر ترکیب حوادث عالم را از دریچه چشم‌ نامادری و ناخواهری های او می دیدند.زندگی های کوچک ،آرزوهای کوچک،دنیای بی آرمان دونِ دنی... قهرمان های این کتاب صدها هزار بار محبوب تر از پسر پادشاه شهرند.ملاک آدم شایسته بودن، توی این اثرِ شاهکار ایمان است.قهرمان های این کتاب ابوعبیده هاهستند،یحیی سنوارها ،محمد ضیف ها....مشت های نمونه ی خروار. آدم ها بجای دریدن هم برای رسیدن به آرزوهای کوچک ،پاهایشان را می دهند ،دست هایشان را ،جانهایشان را ،برای رسیدن به آرمان های بزرگ... مردم جهان قهرمان های صادق و واقعی را دوست دارند.انگار عصر کفش های کوچک شیشه ای تمام شده. ما بعد التحریر: این روزها ملاک سنجش آدمیت فلسطین است.اصلا خدا این ها را انتخاب کرده که نه فقط شرق عالم که غرب عالم را هم بیدار کند.شاید دور نباشد روزی که مسیحیان و یهودیان آزادیخواه و‌مومن عالم را پشت خاکریز های مقاومت ببینیم که در دفاع از آرمان اسلام علیه دشمن غاصب می جنگند.ان شاالله. @AFKAREHOWZAVI
. عمل صالح ✍خالقی بنا به فرموده‌ی امام خامنه‌ای، برای تحقق هر خواسته‌‌ای، با توجهِ افکار عمومی، عرف شدن و فهمیده شدن آن توسط مردم، که همان «گفتمان‌سازی» و یا «فرهنگ‌سازی» است؛ آسان خواهد شد. یکی از موارد، برای رسیدن به خواسته‌ها و پیشرفت کشور این است که، مسئله‌ی «کار» در نزد جامعه به شکل «ارزش» دیده شود. اگر فقط به عنوان ابزاری برای تولید باشد، به طور طبیعی دیگر ارزش و احترام ذاتی نخواهد داشت، چون کارگر می‌شود ملعبه‌ی دست سرمایه‌دار و بس. طبق فرموده معصومین (علیهم‌السلام) اسلام برای کار «ارزش» ذاتی قائل است و آن را عبادت و عمل صالح به شمار می‌آورد. با این نگاه، در نظام اسلامی، می‌بایست همه شتابان برای به انجام رساندن آن کار با هم مسابقه بگذارند. و این مسابقه در صورتی خواهد بود که فضای جامعه در جهت افزایش ایمان مردم حرکت کند. چون عمل صالح و ایمان هر دو بر هم اثر گذاشته، در صورت تقویت یکی دیگری نیز تقویت خواهد شد؛ در این صورت، تحقق خواسته‌ها و پیشرفت حاصل می‌شود در زمانه‌ای که در نبرد اقتصادی با استکبار جهانی هستیم، هر کاری که منتج به قوی شدن ایران باشد؛ عمل صالح است. بنابراین کارگر و کارآفرین ما که سربازان جبهه حق هستند و مجاهدت می‌کنند برای رسیدن به ایران قدرتمند، دارای ارزش ذاتی هستند. با این نگاه، می‌توان در جهش تولید گام برداشت و سطح عمل صالح را بالا برد. دولت در ازای مجاهدت کارگران و کارآفرینان وظیفه دارد؛ حال جامعه کارگری را خوب کند، چون تاثیر بزرگی در بهبود حال کل جامعه دارد. یادی کنیم از امام راحل _که بزرگترین عمل صالح از صدر اسلام تا به امروز را انجام داد و آن برپایی نظام اسلامی است_ فرمودند: « حفظ جمهورى اسلامى از حفظ یک نفر- و لو امام عصر باشد- اهمیتش بیشتر است؛ براى اینکه امام عصر هم خودش را فدا مى‌کند براى اسلام... و حفظ اسلام بر همه کس واجب عینى است.» (صحیفه امام خمینی، ج۱۵، ص۳۶۵) . با این نگاه، هر چه مجاهدت در برابر رفع چالش‌های دشمن یا نگاه لیبرالی و سکولار مدیران کشور، محکم‌تر و شدیدتر باشد اجر آن عظیم‌تر. حفظ جمهوری اسلامی نیز با عمل صالحِ مجاهدانه و مخلصانه است؛ که مُیّسر می‌شود. @AFKAREHOWZAVI
. 🔖خیزشِ بیداری ✍آمنه عسکری منفرد آن روز که خمینی عظیم، «فلسطین را پاره تن اسلام» و «روز قدس» را روز‌ همه‌ی اسلام و مبارزه با استکبار معرفی‌کرد، آن زمان که رهبر انقلاب سخن از «خیزش بیداریِ اسلامی» و «فرهنگِ جهانیِ مقاومت» می‌زد، به یقین خبر از روزهای بیداری حاصل از مقاومت داشتند. در اولین روزهای پس از عملیات کوبنده‌ی طوفان الاقصی که رهبر انقلاب هشدار دادند رژیم صهیونیستی دچار شکست غیرقابل ترمیم گشته است، قطعا این موجِ عظیم بیداری و شکوفایی حقانیت و ظلم ستیزی در عالم قابل پیش‌بینی بود. اینک پس از گذشت هفت ماه جرم و جنایت، ظلم و خونریزی بی‌حد و نسل‌کشی در غزه توسط رژیم غاصب صهیونیستی، خروش عظیم دانشجویان و اساتید آزاده‌ی دانشگاه‌های امریکا و کلمبیا علیه رژیم تروریستی اسرائیل و حمایت‌های بی‌حد و مرز امریکا از نسل‌کشی در غزه، فریاد بلندی است که عالم را به خیرت واداشته. آری! این بیداری، حاصلِ ندایِ« یا ربّ یا ربّ» کودکانِ رنج‌دیده‌، صبور، مقاوم و غیور فلسطینی است که هفت‌ماه است در میان سیل آتش و خون به بزرگترین پناه عالم تکیه کردند؛ این خیزش، حاصلِ مقاومت و دلاوری مردانِ سلحشور جبهه‌ی‌ مقاومت است که خبرِ شهادتِ دسته‌جمعی نزدیکترین اعضای خانواده‌شان، نه تنها آنان را از پای ننشاند، بلکه جان و روحشان را چون فولاد آبدیده کرد تا با اراده‌ای قوی‌تر درجبهه‌های مقاومت بایستند. این فریادِ مقاومت که امروز از حلقومِ آزادگان بیدار دنیا بلند شده، صدای حلقوم‌های نوزدانی است که در هفت‌ماه اخیر، به خاطر قطع برق و نبودِ امکانات پزشکی در بیمارستای غزه، مظلومانه در گلو خفه شد، صدای فریاد رسای نوزدانی که در رحم مادران مظلوم آسمانی شدند، صدای بغض مادران غیوری که با دستان خویش فرزندانشان را کفن‌پوش کردند... این صدایِ حقانیت مظلومانِ عالم است که در گوشِ زمان پیچیده تا بساطِ ظلم و تعدی و طومارِ استکبار و استبداد را برای همیشه در هم بپیچد. آری! این خیزش و این فریادِ جهانی در حمایت از غزه، حاصلِ جوشش و جاری شدنِ خونِ گرمِ آگاهی‌بخشِ مقاومت و حقیقت در کالبدِ سرد و بی‌روح دنیایی است که قرنها در تسخیر فریب، غفلت و ناآگاهی استعمار و استبداد بوده و اینک با سرعتی غیرقابل باور به سمتِ آگاهی، بیداری و حقیقت درحرکت است. آری! این همان نظم جدید در عالَم است که توسط ولیّ خدا وعده داده شده بود. @AFKAREHOWZAVI
دریای اردیبهشتی ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد آمده بودند بمانند. پرتغالی‌ها را می‌گویم. این از قلعه‌هایشان پیدا بود، از استحکام و زیبایی چیزی کم نگذاشته بودند، برای خود زمین بازی، کلیسا و... ساخته بودند. نه یکی، نه دوتا، بلکه در بهترین و استراتژیک‌‌ترین مناطق خلیج فارس، فرقی نمی‌کرد خاکش سرخ باشد مانند جزیره هرمز یا مستحکم باشد مثل جزیزه قشم. توپ‌های جنگی‌شان را با کبر و غرور، در اطراف قلعه‌ها مستقر کرده بودند و در خیال خام سلطه بر این دریای باشکوه غرقه بودند. اما امامقلی رویای سروری بر خلیج فارس را برایشان به کابوسی هولناک تبدیل کرد... و دست آخر هم آنان را برای همیشه از خلیج همیشه‌فارس بیرون کرد... شاخاب‌پارس باشی یا خلیج فارس یا بحر ایران، فرقی ندارد، زیرا همیشه هویتت را با نامت حفظ کرده‌ای. همیشه، تاریخ اسنادی به یادگار می‌گذارد که به مزاج تحریف‌کنندگان خوشایند نیست، مثل قدیمی‌ترین نقشه‌های جهان که نام زیبای تو را فریاد می‌کنند. مثل قدیمی‌ترین کتب که در تاریخ مکتوب، استواری تو را نمایش می‌دهند. ایران پر است از مردانی چونان رئیسعلی که حتی تاب دیدن پرچم بیگانه را بر روی بارو‌های تو نداشتند. فرق نمی‌کرد که بیگانه از جنس دولت غیرفخیمه باشد یا دیگر هم‌دستانش. خون ریخته‌شده یاران رئیسعلی بر کرانه خلیج همیشه‌فارس، نشانه مظلومیت، اما اقتدار نام ایران دارد. کم نیستند همانند نادر مهدوی‌ها که خواب از چشم متجاوز بگیرند. «کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که مثل «نادر مهدوی» یا «بیژن گرد» بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان در خلیج فارس حمله برد؟ می‌پرسد این شجاعت و توکل و عشق به چه درد می‌خورد؟ هیچ! به درد دنیای دنیاداران نمی‌خورد اما به کار آخرت عشاق می‌آید که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق».(سید مرتضی آوینی) خلیج فارس یعنی تمام زیبایی جزیره هفت‌رنگ هرمز، یعنی بزرگی و صلابت قشم، یعنی همه صفای مردم لارک، یعنی نجابت زنانی با پوشش جنوب، یعنی همه خنده‌های کودکانه بچه‌ها در کوچه‌پس‌کوچه‌های بندرعباس. یعنی دستان پینه‌بسته مردان غیور این سرزمین بعد از چیدن خرمای نخلستان، یعنی زبان فارسی با لهجه جنوبی، یعنی بوم سبز، بوموسی، یعنی بزرگی و کوچکی تنب‌هایت، یعنی زردکوه و آریانا، یعنی دفاع و صیانت از جایی به نام پارس. چقدر در اوج مظلومیت، زیبایی! دریای اردیبهشتی! @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⛺️برپایی چادر به ظلم، بستن چادر به زور... ✍زينب نجیب مدتی پیش، اسرائیل پیشنهاد ایجاد شهرهای بزرگ چادری در رفح را به عنوان بخشی از طرح تخلیه غیرنظامیان فلسطینی، داده بود. طرحی که در آن هدفی جز قتل عام مردم بی‌گناه غزه نداشت. چراکه چادرها، نه در سوز و سرمای زمستان، پناهگاه مناسبی برای کودکان فلسطینی بودند و نه در فصل گرما، خنکای وجود مردم داغدیده و آواره خواهد بود. اما...اما.. امروز همین چادرها، نماد اعتراضات وسیع اهالی علم و دانش در سرزمینی شده است، که بزرگترین نقش را در حمایت‌ از جنایت‌های اسرائیل، بازی می‌کند. دانشجویان و اساتیدی که با برپایی چادر در صحن دانشگاه، تحصن کرده و فریاد دفاع ازمظلومیت یک ملّت را بلند کرده‌اند. آری، گاهی حتی چادرها روایت می‌کنند... در نقطه‌ای از زمین، مردمی به ظلم، آواره‌ی بیابان شده و چادر برپا می‌کنند و اسرائیل از برپایی آن، حمایت می‌کند... و در نقطه‌ای دیگر، چادرهایی به جرم دفاع از همان آوارگان، بسته می‌شود... @AFKAREHOWZAVI
اسوه ی ایثار ✏️م *صالحی ✍معلمی شغل وحرفه نیست، بلکه ذوق و هنرو توانمندی است. معلمی در قرآن به عنوان جلوه ای از قدرت لایزال الهی،نخست ویژه ی ذات اقدس الهی است وسپس شغل انبیاء... هنر معلمی این نیست که فقط به تدریس بپردازد، بلکه او باید روحیات انسانی را در شاگرد پرورانده و روحیات غیر انسانی او را از بین ببرد. . معلم، انسان مقدسی است که تأثیر کلام وی، بیشتر از تأثیر کلام پدر و مادر است. معلم عزیزم! آن زمان که پای دَرسَت می نشستم و تو الفبای عشق را به من می آموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود و من با انبوهی از حرف ها به خانه بر می گشتم و شبانگاهان، با یاد تو به خواب می رفتم. سال ها از آن لحظات شیرین می گذرد، ولی هنوز یاد و نامت دردلم زنده است و تو را می ستایم که همچون انبیاء، به تعلیم و تربیت عشق می ورزیدی. آن زمان برایم از دانایی می گفتی، محبت را می آموختی و زندگی را هجا می کردی، و من در سایه سار وجودت پیش می رفتم و امروز به احترام نامت قیام می کنم، در زلال کلماتت رها می شوم و حدیث زندگی را با تو مرور می کنم. تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه ها و لغزش گاه های زندگی نیفتم. @AFKAREHOWZAVI
بالهایم را در شمع وجودش بسوزانم.... ✍محمد جانی «ن وَالْقَلَمِ وَمَایسْطُرُونَ؛ ن ،سوگندبه قلم وآنچه می نویسند.»(سوره قلم آیه 1) آری، سوگند به قلم و آنچه که می‌نگارد تا برای همیشه ماندگار بماند و یاری‌گر انسان‌ها در گذرگاه زمان باشد. به نام او که می‌آفریند؛ انسان را در جوهره ذات انسانیت با شخصیت ملکوتی و انسانی تا طریقه ره یافتن به بارگاه دوست را چند صباحی در این کره خاکی بازجوید تا شاید ره به سوی خیر و سعادت رهنمون نماید. می‌خواهم؛ از شخصیتی سخن گویم که قلم را یارای نوشتن نیست و زبان قاصر از بیان جملات است که اگر دریا مرکب شود و برگ‌های درختان قلم گردد، در مقابل آن به انتها خواهد رسید، اما به رسم ادب چند خطی می‌نگارم تا شاید جبران گردد. شخصیتی که چهره ملکوتی به خود گرفته و یاری‌گرم در این دریای مواج زمانه و تلاطم، تشویشها و اضطراب است، شخصیتی که روح زندگی و طراوت را در کالبد بی جان و بی روحم زنده کرد و با دم مسیحایی‌اش بار دیگر ضربان قلبم را به تپش انداخت. بند، بند وجودشان لطافت بهار و لبخند ملیحشان محبت آفتاب را در ذهنم تداعی می‌نماید. امید را در برق نگاهشان می‌یابم و آنگاه که مانده‌ام در کوچه پس کوچه‌های تاریک زمانه، فانوس پندها و اندرزهایشان روشنایی بخش رهم می‌گردد. آنگاه که از ترس هجوم افکار در گوشه تنهایی زانو غم بغل گرفته‌ام، ندای ملکوتی شان روحم را به نوازش می‌آورد و مرا به سمت قوی‌ترین قدرت و پناهگاه(خداوند) رهنمون می‌نماید و سخنانشان چون مرواریدی گردن آویز وجودم می‌گردد و آنگاه مرا به طواف خانه عشق می‌کشاند تا پروانه‌وار بالهایم را در شمع وجودشان بسوزانم و آنگاه خاکسترم در یادها به خاطره بماند. استاد ارجمندم پیشاپیش فرا رسیدن روز استاد را به شما تبریک عرض می‌نمایم. @AFKAREHOWZAVI
. معلم عزیزم! ✍م *صالحی صدایت، قاصدک‌هایی هستند که خبر از آینده ای روشن، از روزهای نیامده برایمان می‌آورند. همیشه خستگی‌هایت را پشت لبخندهای ما گم می‌کنی؛ لبخندهایی که بوی افتخار و غرور و سربلندی می‌دهند، لبخندهایی که بوی امید می‌دهند، لبخندهایی که بوی بالندگی می‌دهند. همیشه دلگرممان کردی تا جاده‌های پرپیچ و خم زندگی را با امیدواری طی کنیم. حالا که باغچه زیبایت به بار نشسته، بخند؛ بخند مثل همیشه، تا ما همه خستگی راه را فراموش کنیم. بخند، زیبا بخند! بهار جاودانه گل‌هایی که تو پرورش دادی مبارک باغبان؛ خسته نباشی... پیشاپیش روز وهفته معلم بر اساتید محترم مبارک باد. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. «معلمانه» ✍سیده ناهید موسوی اردیبهشت ماه که به روز معلم می‌رسیم. ناخودآگاه یاد تک تک معلم‌های دوران ابتدایی می‌افتم، از کلاس اول تا پنجم‌ دقیقا با چهره و فامیلی در ذهنم نقش می‌بندند. دوره راهنمایی که سه کلاس بود و چند دبیری، یعنی برای هر درس یک معلم خاص داشتن را تجربه کردیم درواقع دوران گذر ما از ابتدایی و دنیای کودکانه به دوران نوجوانی و کشف استعدادها و مهارت‌ها بود. اوایل حتی فکر کردن به حفظ اسامی ده معلم یا بیشتر برایمان سخت بود، اما همان چند وقت ابتدای سال تحصیلی تمام اسامی آن‌ها را با تیپ و نوع شخصیت حفظ می‌کردیم. بعد از آن به دوران پُرحاشیه و خاص دبیرستان رسیدیم زمانیکه حس استقلال طلبی و بزرگ شدن کاذب در دورنمان به جوشش افتاده بود. حقیقتا ما تغییراتی کردیم اما نه در آن حدی که تصورش را در ذهن داشتیم. بگذریم ولی هر معلمی عطر و بُوی خاص خودش را داشت، هر معلمی تاثیر کلام‌اش با دیگری زمین تا آسمان فرق می‌کرد. برخی از باب دلگرمی و نصیحت وارد می‌شدند و تعدادی سَبک‌شان فقط تُندی و تَشر زدن بود. گاهی که جمله‌هایی پَندآموز از آنان در ذهنم مرور می‌شود به خود می‌گویم فلان معلم حق داشت حرف درستی می‌زد بعد از آن همه سال تازه به عمق معنا و منظورشان رسیدم‌. چند سال پیش که فرصت کوتاه معلمی نصیبم شده بود. به این نکته پی بردم که معلمی را عشقِ پیوسته لازم است، باید از درون وجود به کلاس چهار دیواری که در آن زمان مخصوص متعلق به شماست انرژی و مهربانی تزریق کنید. در هرلحظه آماده برای پاسخگویی سوالات گوناگون باشید، لباس معلم، رفتار و کردار، لحن صحبت کردن حتی راه رفتن آن همگی می‌تواند آموزش و الگو باشد. در حرفه معلمی غم و اندوه را باید پشت دَر کلاس جا گذاشت و هر صبح شروعی نو را با دانش آموزان ساخت. اینگونه است که معلمی هُنر عاشقانه زیستن و آموختن می‌شود. من اما از هر معلمی در دوران تحصیل، یک چیز با ارزشی آموختم، یک پَند، یک لبخند زیبا، یک هنر و حتی صبوری پیشه کردن را به من آموختند. به یاد شعر تبریک روز معلم همیشگی ما؛ « معلم عزیزم، شمع شدی شعله شدی سوختی تا هنرت را به من آموختی!» @AFKAREHOWZAVI
. سفیرعشق ✍م *صالحی 🤍یرفع الله الّذین آمنوا منکم والّذین اوتوا العلم درجات والله بما تعملون خبیر (۱۱مجادله) خدا [رتبه] كسانى از شما را كه ايمان آورده و كسانى را كه دانشمندند [بر حسب] درجات بلند گرداند و خدا به آنچه مى ‏كنيد آگاه است. ✍که ایزد مقامی ببخشد بلند بر آنان که در بحر دانش درند.. روز معلم، روز بزرگداشت عشق و ایثار است. تجلیل از کسانی است که علم را جرعه جرعه در جان ها جاری می کنند. خود لحظه لحظه می سوزند و با دانش خویش، جامعه را می سازند و فردایی باشکوه را نوید می دهند . امروز، روز بزرگداشت کسانی است که الف قدّشان، در راه تعلیم خوبی ها خمیده شده. روز پاسداشت عزیزانی است که در سنگر علم و دانش، سربازانی با اخلاص و دانشمند تربیت کردند. امروز، روز یاد کردن از گمنامان آشناست؛ آنان که دفترهای خاطرات از عطر یادشان آکنده است. داشتن علم، به تنهایی ارزش نیست. هستند کسانی که دانش فراوان دارند، ولی مانند ظرفی پر از عسل اند که هیچ منفذی برای استفاده از عسل ها در آن ها نیست. علم دانشمند زمانی اهمیت دارد که به آن عمل کرده وسپس آن را به دیگران منتقل کند و البته زکات دانش، آموختن آن به بندگان خداست. تقدیم به اساتیدومعلمان پر تلاش🌹 @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«خون‌رسان» ✍زهرا سبحانی دیگران را نمی‌دانم؛ ولی روز معلم بچگی‌هایم، یک جورایی عذاب وجدان داشتم برای شهید مطهری! که روز شهادت عالمی اینچنین، ما افتاده‌ایم به دَدر ددور. خلاصه حواسم بود که بی احترامی نشود و انصافا حد نگه می‌داشتیم من و همکلاسی‌هایم. بزرگتر که شدیم فهمیدیم آنچه ما از آن به جشن تعبیر می‌کردیم اسمش «گرامیداشت» است. هیچی نباشد بامسماتر از واژه‌ی ناجور «جشن» است. درست نمی‌دانم چه کسی روز معلم را به شهادت شهید مطهری ربط داده، هرکسی بود، بقول داش مشتی‌ها «دمش گرم» ! راست کار معلم اگر شهادت نباشد بی‌تعارف، همگی ول معطلیم! چه ماهایی که کم‌کم موی سفید دارد می‌شود جزء لاینفک زندگیمان، حتی اگر رنگش کنیم و چه آنهایی که هنوز مشکلشان، آبنبات چوبی و رسم الخط الفبای فارسی‌ست. مع‌القصه، خواستم بگویم در همین عالَم بزرگی عدد سنمان، ربط شهادت با معلمی را فهمیدم؛ که علم، عشق و عاشقی‌‌اش، اگر برای خدا نباشد به طبل توخالی می‌ماند که فقط صدای بلندش به دردِ های‌وهوی می‌خورد نه چیز دیگر. نهایت می‌شود آلفرد نوبلی که آخر عمری به فکر پودر شدن جسدش بیفتد و در کنارش برای اینکه به مردم نشان دهد که قاتل نیست کلی ثروت را بریزد برای مافیای بعد از خودش به اسم علم! بگذریم؛ داشتم از عشق و عاشقی برای خدا می‌گفتم. عشق و عاشقی که ته عمرت چه در میدان جهاد باشد چه در خانه، به شهادت ختم می‌شود. به تعبیر شهید امروز «شهادت، تزریق خون است به پیکر اجتماع، این شهدا هستند که به پیکر اجتماع و در رگ های اجتماع، خاصه اجتماعاتی که دچار کم‌خونی هستند خون جدید وارد می کنند.» حالا تصورش را بکنید که این خون‌رسان جامعه، معلم هم باشد؛ می‌شود نقطه‌ی اوج عبادالله که خلق الله را به معرفت حق می‌رساند. اجر هر دو را می‌برد؛ بهتر از این سراغ دارید؟! گرچه این حرف‌ها و این فلسفه‌ها فقط روز معلم یادمان می‌آید که بازهم جای شکرش باقی‌ست؛ یعنی اگر روزی مثل امروز را برای معلم نداشتیم دیگر حسابی اسیر تبلیغاتی می‌شدیم که ارزش‌ها را عوضی جار می‌زنند و «معلم بلاگری» را جای قناری رنگ می‌کنند و تحویلمان می‌دهند. علی‌ای‌حال، روز معلم فرصتی ست برای اندیشیدن به اعتلای جایگاه معلم که ان‌شاءالله در برنامه‌های بلند بالای مسئول جماعت و همچنین جزء مشغولیت‌های معلمان جامعه‌مان باشد و صد البته قدردانی از همه‌ی کسانی که در مکتب عشق، خون رسان جامعه‌اند؛ حتی اگر بلفعل شهید نباشند. «روز معلم گرامی باد» @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«سوسکه» ✍ س_غلامرضاپور از بچگی همیشه میز پراز کادوی روز معلم را دوست داشتم. با اینکه هیچکدام از انها هیچوقت متعلق به من نبود اما از دیدن انهمه بسته‌ی کادو پیچ شده‌ی رمز آلود کوچک و بزرگ که نمی‌دانستم چه چیزی در آنها هست به‌وجد می آمدم.. کلاس اولی بودم که یک روز پدرم چند جلد کتاب تربیتی نو از قفسه کتابخانه بیرون آورد و لای روزنامه کادو پیچ کرد و داد به من و خواهرهایم که برای معلم‌هایمان کادو ببریم. چندروز قبل از روز معلم. روز معلم که شد دل توی دلم نبود که حتما خودم هم برای معلمم یک چیزی بخرم. یک ۱۰ ریالی داشتم . پشت دیوار مدرسه پیرمرد دستفروشی بود که خیلی چیزها در بساطش پیدا میشد . آن روز قبل از رفتن به مدرسه با خواهرم کل بساط آن پیرمرد را گشتیم تا بالاخره دوتا سنجاق سر سیاه از آن نازکهای بلند که یک طرفش صاف و یک طرفش موج دار است خریدیم، دانه ای پنج زار. ما به آنها می‌گفتیم سوسکه.. از خوشحالی نیشم تا بنا گوش باز بود توی ذهنم خانم معلم را می‌دیدم که موهای سفید مشکی‌اش با فرق از وسط باز ،از زیر روسری پیداست درحالیکه به هر طرف موهایش یک سوسکه‌ی سیاه زده و دارد برای دوستش تعریف می‌کند که "اینها را یکی از شاگردهایم برای روز معلم برایم آورده ،راحت شدم همش موهایم توی صورتم می‌ریخت و چشمهایم اذیت می‌شد" اما هنوزیک دغدغه‌ی بزرگ داشتم و آن اینکه اینها را چطور کادو کنم ؟ دیگر پولی نداشتم. سوسکه‌ها را محکم در دستم گرفتم و به طرف مدرسه راه افتادم. از بساط پیرمرد دستفروش تا سر کلاس چند بار ایستادم و مشتم را باز و بسته کردم تا سوسکه ها کمی هوا بخورند و کف دست‌های محکم فشرده ی من ،خیس عرق نشوند. توی کلاس یکی از دخترها یک دسته گل مصنوعی بزرگ آورده بود وقتی دسته گلش را به خانم معلم می داد ، یک عالمه پز از سرو رویش می ریخت. از دسته گلی که آورده بود احساس غرور میکرد ولی من کادوی خودم را بیشتر دوست داشتم به ذهنم زد بروم کنار میز معلم و سوسکه ها را کنار همان دسته گل بگذارم تا کادو پیچ نبودنش به چشم نیاید. مطمئن بودم خانم معلم هم برایش فرقی ندارد اما فقط نمیدانم چرا زنگ آخر داشت از بچه ها می پرسید که هرکدام چه هدیه ای آورده اند. به اسم من که رسید خودش گفت :" آها چند روز پیش کتاب اوُردی " با ذوق گفتم" دوتا سنجاق سر هم براتون آوردم، همونا که کنار گل روی میزه " زنگ خورد و دیدم که خانم معلم تمام کادوها را با خودش برد . پ.ن: سوسکه‌ ای که تنها زیر پای بچه های نیمکت اول افتاده بود، حتما مال کریمی بود که آنجا می‌‌نشست . @AFKAREHOWZAVI
"زبان نوجوان" ✍ س_غلامرضاپور هرچه پیش می‌رود بیشتر به این نتیجه میرسم که دخترهای نوجوان الان فرقی با نوجوانی‌های خودمان ندارند. من هم در نوجوانی‌ام همین اندازه از جواب بعضی سوالات قانع نمی‌شدم. فقط اینها صداقت دارند و می‌گویند که قانع نشده‌اند و ما حرمت دبیری که زبانمان را بلد نبود، نگه می‌داشتیم و سکوت می‌کردیم. صداقت این روزهایشان باعث شده تا ما بزرگترها برویم و زبانشان را یاد بگیریم تا بتوانیم با زبان آنها حرف بزنیم تا بتوانیم گاهی دنیا را از دریچه چشم‌های آنها هم ببینیم. و حرمت نگه داشتن آن روزهایمان باعث شده صبورباشیم و زود از کوره در نرویم. اما من نوجوانهای امروز را بیشتر از نوجوانهای دیروز دوست دارم قانع نشدنشان انگیزه‌ام را برای مطالعه بیشتر و بیشتر می‌کند... نمی‌گذارند بزرگترها آب ببندند به جواب سوالهایشان.... فقط باید زبان هر کدامشان را جدا جدا بلد باشی.. آنکه موافق است و خط قرمزش خون سرخ شهداست یک‌جور اینکه مخالف است و خط قرمزش آرمی و بی تی اس است یک جور آنکه نه مخالف است و نه موافق، فقط دوست دارد باهمه دوست باشد هم یک‌جور حتی آنها که از پشت نگاه مات اما کنجکاوشان نمیتوانی بفهمی که الان فهمید یا دارد حرفهایت را چپ اندر قیچی برای خودش ترجمه می‌کند هم یک جور. امروز عطیه در کلاس نمی‌خواست بپذیرد که نمایش زیبایی حد و حدود دارد.... ظریفیان سعی می‌کرد حرفهای من را به زبان خودشان برایش ترجمه کند. بهادری هم تاییدش می‌کرد نجابت می‌گفت حیا فطری است و من باید حیای فطری را دوباره برای عطیه و بقیه بچه ها توضیح می‌دادم... باصدای زنگ گفتگوی نیمه تمام ما رفت که در ذهن بچه ها خیس بخورد تا هفته بعد باید برای هفته بعد مستندات علمی بیشتری آماده کنم و شاهد مثالهای نوجوانانه تری برایشان ببرم... کمی هم روی زبان جدیدم کار کنم .. زبان نوجوان. @AFKAREHOWZAVI
. 🌸نامه جنین به مادرش ✍خ. محمدجانی سلام مادر جان، خوبی؟ اینجا در وجودت که هستم، چقدر جایم آرام و راحت است. چقدر از اینکه کنارم هستی، آرامم و سردی و گرمی روزگار، در من اثر ندارد. تو تمام وجودت را به من ارزانی داشتی و وجود مرا، به سختی تحمل کردی و با اینکه برایت طاقت‌فرسا بودم، اما تو هیچ‌گاه اَخم به ابرو نیاوردی و هیچ‌گاه از این‌که وجودت را به پای من ریختی، احساس پشیمانی نکردی، بلکه با تمام وجودت، مرا لبریز از محبت و عشق خودت کردی، اما من در این مدت باعث اذیتت شدم و گاه بیمارت نمودم و گاه با دردهایی که وجودم بر وجودت وارد نمود، تو را خسته و آزرده خاطر کردم، اما تو تمام این دردها و سختی‌ها را، تحمل نمودی و برایت شیرین و لذت‌بخش بود تا به من زندگی ببخشی و چشمانم را به جهانی فراتر از این جا باز کنم. تو خیلی چیزها از دنیایی که در آن بودی برایم گفتی، اما برای من قابل درک نبود. چون شنیدن، کی بود ماندن دیدن. تو به من گفتی: «تحمل کن روزی از این جای کوچک و تاریک بیرون خواهی رفت و وارد دنیایی خواهی شد که بزرگی‌هایش را با چشمانت خواهی دید، در آن دنیا باید خیلی مواظب خودت و زیبایی‌های درونی و صفای قلبت باشی که زود فریب نخوری. مبادا! روزگار و رسم دنیا باعث شود که روزی مرا فراموش کنی. من دوست دارم، تو بهترین زندگی را پس از این جهان داشته باشی و در این مسیر تا زمانی که به توانایی و رشد برسی، هم‌پایت خواهم بود و دستت را خواهم گرفت و پله، پله با تو هم‌قدم خواهم شد تا تو را از پله‌های زندگی و پیشرفت یکی، یکی بالا ببرم و به مقصد بی‌نهایت برسانم و اگر روزی من از تو جدا شدم، تو نترس نگران نباش. من می‌دانم که تو شجاع و نترس هستی. تو می‌توانی؛ به تنهایی راهت را ادامه دهی و فقط به من قول بده که هیچ‌گاه خسته و نا امید نشوی و مسیری را که شروع کردی، گم نکنی.» تو چه زیبا این‌ها را برایم گفتی و چه زیبا از خودت در سرمای استخوان‌سوز زمستان گذشتی تا با آغوش گرمت به من گرما ببخشی و در گرمای طاقت‌فرسای تابستان مهرت سایبانی شد تا نسیم خنکای عشقت را در قلبم بِوَزانی و نسیم روح‌بخشت را، در جانم میهمان همیشگی لحظه‌هایم نمایی. تو دعاهایت نردبانی شده بود تا من، این مسافر کوچکت را با سلامت به مقصد برسانی و بی‌صبرانه روزهای انتظار را به نظاره و شماره نشسته بودی تا چشمانت، به جمال من روشن شود، اما من با ورودم جز گریه و اندوه چیزی برای تو نداشتم. گاه گریه‌های شبانه‌ام، خواب را از چشمان خسته و رنجورت می‌ربود، اما تو چیزی نمی‌گفتی و از خواب شبت می‌زدی، تا من به خواب روم و در کمال آسایش رشد کنم، شاخ و برگ بزنم و تنومند شوم. آری، مادر تو چه زیبا همه‌ی ناگفته‌ها را برایم گفتی، اما من چشم و گوش بسته، فقط خواستم از دنیا استفاده کنم از مأ کولات و چیزهایی که نفسم و چشمانم دید و خواهش کرد و تمایل داشت. دنیا، مرا غرق خودش کرد و انگار نصیحت‌هایت را به فراموشی سپردم و تو را که این‌گونه وجودت را به پای من ریختی، به فراموشی سپردم و خانه، فرزند، پست و مقام، همه چیزم را از من گرفت. حتی تویی که بهترین و مهربانترین موجودی بودی که تا به حال دیده بودم. @AFKAREHOWZAVI
. همه روزهای تحصیلی‌ام ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد همه روزهای تحصیلی‌ام را دوست داشتم اما سطح سه را بیشتر. همه مکان‌های تحصیلم را دوست داشتم اما را بیشتر. همه دوستان تحصیلم را دوست داشتم، اما را بیشتر. حل کردن حسابان را دوست داشتم، حتی وقتی که مغزم را تریت می‌کرد، یا وقتی که با رياضيات گسسته، احتمال افتادن دو سیب از هفت سیب را در سبد با شرایط خاص محاسبه می‌کردم. اما هیچ‌کدام به پای نشستن در کلاس نمی‌رسید. اگر تاریخی حساب کنم، به اندازه طول ساختن اولین‌ خانه‌های تمدن یکجانشینی جهان در تپه‌زاغه، تا گذاشتن میل مخابراتی برج میلاد فاصله زمانی داشت. کلاس‌هایی که عمری آرزوی نشستن بر روی صندلی‌اش را داشتم و سوال‌هایی که یک عمر آرزوی شنیدن پاسخش را داشتم، همه همین‌جا جمع بود. تمام را به‌علاوه تمام شامات و آندلس و جغرافیای هند را طی می‌کردیم. از بین النهرین و ماوراءالنهر در شرق و غرب عالم رد می‌شدیم و جایی خوش‌تر از ایران نمی‌یافتیم. کلاس اما درس تاریخ معاصر ایران بود، بحث بر سر مشروطه مشروعه و شاهان بی‌حال قاجار و مردان جنگی مثل ستارخان و باقرخان و آن خانمی که می‌گفت: خاک می‌خوریم ولی خاک نمی‌دهیم. با یاد گرفتم که چگونه از حقانیت مذهبم دفاع کنم و چگونه حدود و ثغور اعتقادم را بچینم که امامم، علماءالابرار نشود. ما را به خانه مادران امامان می‌برد و ما را با نرجس خاتون و حمیده خاتون هم‌سفره می‌کرد و می‌شدیم دختران شهربانوی ایرانی. رفاقت من با شیخ مفید از سر کلاس شروع شد و تا کاظمین قد کشید. آن‌وقت دلم می‌خواست هم‌پای سیدرضی پای درسش بنشینم و از حقانیت شیعه دفاع کنم. در همین حوالی، زیر سایه نام مادرم زهرا(سلام‌الله‌علیها) درس خواندم و خوش‌تر از این روزها نیافتم، حتی وقتی که راننده تاکسی دم در جامعه دو پهلو کرایه می‌گرفت، حتی وقتی که به‌جای جواب به سوالات دینی و تاریخی مردم، باید دنبال جواب سوالات اقتصادی می‌بودم. روزهای درسم با تدریس کسانی گذشت که علم خود را آمیخته به اعتقاد و باور به کام شاگردان‌شان می‌ریختند. کاش من هم بتوانم تنفس در این اتمسفر را به کام دختران ایران بچکانم. راستی مبارک. @AFKAREHOWZAVI
. بهترین جای دنیا ✍راضیه کاظمی زاده نزدیک بیست سالی است که در مقام دانش آموزی هستم، بعد از دوازده سال آموزش در دوران کودکی و نوجوانی، پا به جایی گذاشتم که همه چیز آن برایم رنگ و بوی دیگری داشت! هر روزمان را با دعای عهد آغاز می کردیم و با عرض ارادت به مولا، پای درس اساتید می نشستیم، جو صمیمانه ای که در کلاس درس ها با اساتید داشتیم، درس خواندن را برایم دوست داشتنی می کرد! هر روز که می گذشت با اساتید بهتری آشنا می شدم، حس صمیمیت با استاد تبدیل شده بود به حس دوستی و همکاری! راه و روش چگونه تحقیق کردن و مقاله نوشتن را با تجربه کردم، او که در عین استادی مانند مادری دلسوز در هر زمان و هر لحظه ای در کنارم بود! در کنار به دنیای اثبات حقانیت علی بن ابیطالب علیه السلام سفر کردیم و تا باطل بودن سقیفه را اثبات نکردیم، بی‌خیالش نشدیم! استادی که اوایل آشنایی همیشه از حضور در کلاسش دلهره داشتم و اما حالا خصوصی‌ترین کارهایم را با او در میان می‌گذارم . با به دنیای زنان قدم گذاشتیم و ایشان با آن همه تجربه در تدریس به زیبایی از زنان الگو ساز برایمان سخن گفتند و ما بهره بردیم و افتخار کردیم از زن بودنمان. با و درس استعمار پا به دنیای اقتصاد گذاشتیم و با مفهوم استعمار دست و پنجه نرم کردیم! به راستی تا آن زمان این‌قدر خوب با آن مفاهیم آشنایی نداشتم. با با دنیای بزرگ ادیان الهی آشنا شدیم و مات و مبهوت می‌ماندیم از آن همه اطلاعات! براستی که ایشان دریایی از علم بودند. با به دنیای «آیه تطهیر» قدم گذاشتیم و توانستیم در کنار تلاش‌های بی‌دریغ ایشان معنای عصمت اهل بیت علیهم السلام را به خوبی بفهمیم و ثابت کنیم، به طوری‌که هر کجا که بحث آیه تطهیر مطرح می شود حرفی برای گفتن داریم. با با دنیای حدیث آشنا شدیم و در کنار تدریس ایشان از مطالب ناب تفسیری بهره ها بردیم. با وارد دنیای همسرداری اهل بیت علیهم السلام شدیم و هر جلسه از نکات ناب مشاوره ای ایشان بهره ها بردیم و دلگرم شدیم برای ادامه زندگی، براستی که ایشان سنگ صبور خوبی برای طلاب هستند. با عزیز وارد دنیای مادران اهل بیت علیهم‌السلام شدیم، دنیایی که هرچه جلوتر می رویم بزرگ‌تر و زیباتر می‌شود با آن‌همه اطلاعاتی که استاد دارند، گویا سر هر کلاس در و گوهر از دهان‌شان خارج می‌شود و ما مشغول صید مرواریدها هستیم! به نظرم در هیچ کجای دنیا چنین رابطه‌ای بین استاد و شاگرد برقرار نیست! خدا را شکر که در سلام‌الله‌علیها نفس می‌کشم! اساتید عزیزم روزتون مبارک :) @AFKAREHOWZAVI
‌ دو اباعبدالله ✍🏻 زهرا کبیری پور از آنجایی که در دوران امام صادق (علیه‌السلام) شرایط برای ترویج و تثبیت مذهب تشیع فراهم بود. این امام بزرگوار برای اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) مجالس عزاداری بسیاری برگزار می‌کردند و به دیگران نیز توصیه می‌کردند که مجالس روضه راه بیندازند و در مصیبت سیدالشهدا (علیه‌السلام) گریه کنند. در بعضی از روایت‌ها آمده است که حضرت (علیه‌السلام) از شعرا درخواست می‌کردند که در عزای حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) شعر بسرایند و امام (علیه‌السلام) پس از شنیدن آن اشعار به شدت گریه می‌کردند.(۱) با توجه به این روایات و بر اساس شواهد تاریخی، می‌توان امام صادق (علیه‌السلام) را بانی روضه‌های امام حسین (علیه‌السلام) دانست. امامی که هم‌کُنیه‌ی جد غریبشان بودند. اباعبداللهی که قیام کرد و بساط الحاد و انحراف را از دین اسلام برچید و اباعبداللهی از نسل او سال‌ها بعد رئیس مذهب تشیع شد و با برپایی مجالس روضه در عزای او گریست و با همین گریه‌ها و روضه‌ها اجازه نداد یاد و خاطره‌ی قیام جد شهیدش از تارک تاریخ زدوده شود. در تاریخ درخشان تشیع دو اباعبداللهی وجود دارد که یکی دین را از انحراف نجات داد و دیگری آن دین را توسعه داده و تثبیت کرد. امام صادق (علیه‌السلام) اگرچه به لحاظ حاکمیتی در فضای آزادتری نسبت به جد غریبش قرار داشت اما در مظلومیت و غربت نیز کم از اجداد شهیدش نداشت. امام (علیه‌السلام) در اواخر عمر شریف‌شان به شدت لاغر و ضعيف شده بودند و سراسر زندگی‌شان به دشواری، سختی و رنج گذشته بود. بنا بر روایات مشهور در روزهای منتهی به شهادتِ بانیِ مجالسِ عزا، برخی از روضه‌های مشهور مجسم شد. دستان ایشان را مانند جدشان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بستند. درب خانه‌‌ی او را به آتش کشیدند. مانند امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) مسموم شده و شهید شدند و اگر امروزه صحن و سرای اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) پابرجاست و زائرانِ عاشق، به سوی او پر می‌گشایند، از برکت کار رسانه‌ایِ قویِ اباعبدالله ثانی امام صادق (علیه‌السلام) است، که خود صحن و سرا و حرمی ندارد.(۲) به امید روزی که پرچم یالثارات‌الحسین (علیه‌السلام) را بر فراز گنبد منورش برافشانیم.  ۱. ابن قولویه، کامل الزیارات، ج۱، ص۱۱۲. ۲. طبرسی، اعلام الوری، ۱۴۱۷ق، ج۲، ص۱۳۲. @AFKAREHOWZAVI