eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
735 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
209 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
تبعیض تنش‌زا ✍محدثه زندی ملت‌های جهان چگونه به سازمان مللی اعتماد کنند که دبیرکلش بی‌شرمانه در مقابل چشم دوربین‌ها اعتراف کرد که در قبال گرفتن مثلا کمک مالی از عربستان در برابر جنایات سعودی‌ها در یمن سکوت کرده است؟ و این اولین و آخرین برخورد دوگانه سازمان ملل نبوده و نیست. سازمان ملل با کوتاهی در انجام وظایف خود و عدم رعایت اصل برابری انسان‌ها و ملت‌ها در برابر قانون، خود بزرگترین عامل جسارت‌یافتن قلدرهای جهان است و این تبعیض در اعمال قوانین باعث بی‌ثباتی در منطقه غرب آسیا و جهان است. که اگر او به وظایف خود عمل کرده و زورگویان ضدبشر جهان را مهار می‌کرد شاید نیاز به اقدام مستقیم خود کشورها از جمله ایران نمی‌بود. بعد از عملیات طوفان الاقصی و وعده‌ صادق، ناکارآمدی سازمان ملل و شورای امنیت، که نماینده‌ی نظم کنونی جهان‌اند، برای ایجاد برابری و صلح پایدار در جهان به وضوح برای تمام جهانیان روشن شد.وقت آن است که جهانیان از این سازمان ناکارآمد مطالبه کرده و از او بخواهند رفتارش را در جهت برابری انسان‌ها و ملت‌ها تغییر دهد و با شجاعت در مقابل زورگویان عالم که خطری برای صلح و امنیت جهان هستند، بایستد و بیش از این آبروی خود را فدای قدرت‌های در حال اضمحلالی مثل صهیونیست و آمریکای جنایکار نکند و اگر همچنان به این رویکرد خود ادامه دهد باید مسئولیت عواقب آن را نیز به عهده بگیرد. @AFKAREHOWZAVI
. با خودمان مهربان‌تر باشیم ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد یاد نگرفتم از ناخوشی کسی خوشحال شوم، یاد ندارم کسی را برای اتفاقی که خودش مقصر نیست مسخره کرده‌باشم. قطعا هر واقعه‌ی طبیعی که کشوری را دچار اختلال می‌کند ناخوشایند است، اما در این سال‌های اخیر چقدر با کلیپ‌هایی مواجه شدیم که توانایی ایرانی را زیر سؤال برده‌است یا نقص در یک سیستمی را به هوش ایرانی نسبت داده‌است. حتی حوادث طبیعی هم دلیلی بوده بر خود تحقیری، مثل سیل، زلزله و... قطعا باید اتفاقات خوب در راستای هرچه بهتر شدن شرایط کشور انجام داد و در این شکی نیست اما مشکل اینجاست که چرا مقیاس و معیار و سنگ محک همه ایراد بگیران یکسان عمل نمی‌کند؟ این روزها فیلم‌هایی از سیل دبی پربازدید شده‌است. یک واقعه طبیعی که کشوری بر مدار مظاهر بهترین شهرسازی‌های دنیا را این چنین زمین‌گیر کرده‌است. دبی با زیر ساخت‌های پرهزینه و اکثرا تازه ساز از پس این شرایط آب و هوایی برنیامده و وضع از آن‌چه فکر می‌کنیم فاجعه بارتر است. با تاکید بر جمله اولم می‌گویم، خودتحقیری و خود کم‌بینی، بلا و بیماری بدعلاج و سوغات غرب است که هرچه بیشتر در آن بیوفتیم، کمتر نجات می‌یابیم. درون مایه و هویت شهرها بیش از مظاهر تمدنی با افراد آن ارج می‌یابد و مصداق "شرف المكان بالمكين" است. افراد شهر، شهر را می‌سازند و رشد می‌دهند، اگر این روحیه خود تحقیری حاکم باشد چه چیزی از شهرها و ملت‌ها باقی می‌ماند؟! با وام گرفتن از اوضاع نابسامان دبی، فقط می‌خواستم بگویم که مشکل و ناملایمات برای هر شهری امکان وقوع دارد و خدا هیچ قومی را بی‌امتحان رها نکرده‌است. گاهی سختی و تعب مقدمه رشد فردی و اجتماعی جامعه است برای حرکت به سوی امید به سمت روشنایی. در این میان باید باید باید با خودمان مهربان‌تر باشیم و از شکست‌ها پلی به سوی پیروزی بسازیم. دنیا به توانایی‌های ما باور دارد، خودمان هم خودمان را باور کنیم. یا علی @AFKAREHOWZAVI
. تکراری پیامبرانه ✍صالحی منش از چهارگوشه دنیا بهترین و ماهرترین ها جمع شده بودند، با پیشرفته ترین و مجهزترین وسایل. بالای میدان جایی که همه مردم خوب آنها را ببینند، حسابی بساط کرده بودند. به امید آنکه با مهارتهای خود فرعون را راضی و دنیای خود را آباد کنند. فرعون می خواست با ترفند ساحران مردم مجذوب و برده اش شوند. ناگهان جیغ و داد و هورای مردم به هوا بلند شد. با طناب هایی بی جان نمایشی به راه افتاد از مارهایی بزرگ که تند و چابک حرکت می کردند و تسلیم دست ساحران بودند. عده ای از مردم واقعا ترسیده بودند، مبادا مارها آنها را ببلعند و عده ای ذوق زده از شکوه نمایش فرعون فریاد آفرین سر می دادند. ساحران کار خود را هنرمندانه انجام دادند عیب و نقصی نداشت. هیاهوی مردم در غرورشان می دمید. برق خوشحالی در چشم فرعون درخشید. مردم همچنان در شور و هیجان آن نمایش عظیم بودند. بیچاره ها نمی دانستند همه آنچه می بینند خطای دید خودشان است. فرعون ساحران را استخدام کرده تا از نادانی و حماقت مردم سود ببرند و افعی های ترسناک بیافرینند. حالا نوبت حریف بود. مردی که فرعون همه گوش ها را از خیانت او به وطن و آیین کهن پر کرده بود. تنها بود. هیچ یک از اسباب و وسایل ساحران را نداشت. شکوه و تجمل فرعون را هم نداشت. تنها یارش برادرش بود و تنها وسیله اش چوبی خشک بود که با آن چوپانی میکرد و برگ درختان را پایین می ریخت. می گفت خدا هم با اوست. همان خدایی که زمین را بستر آرامش انسان قرار داده، باران می باراند و گیاهان جور واجور می رویاند. می گفت پروردگار من هر کسی را با خلقتی ویژه آفریده و او را هدایت می کند. فرعون با او در افتاده بود که این خدای تو آدم های گذشته را چه می کند؟ تو دروغ گویی. آمده ای ما را از سرزمین آباء و اجدادیمان بیرون کنی. با آن همه سادگی اش ادعاهایی بزرگ‌ هم داشت. می گفت من و برادرم فرستاده خدا هستیم. مردم را از اسارت و بردگی رها کن تا با آنها از این سرزمین برویم اما فرعون تسلیم هیچ منطق و دلیلی نبود و دست از آزار و استکبار خود برنمی داشت. چوب دستی خود را انداخت. ناگهان اژدهایی بزرگ در یک چشم به هم زدن، دهان باز کرد و همه مارهای پرسرعت و بزرگ را بلعید. فرعون همانطور که باد به غبغب انداخته بود، گردن برافراشته بود و چشم در چشم موسی دوخته بود، ناگهان چوبی خشکیده بر تخت خدایی اش شد. همه چیزش را باخته بود حتی رنگ و رویش را. چه رسد به ابهت و سلطنتش. ساحران هم نفهمیدند عصای موسی با کدام ترفند جادویی بساط آنها را بلعید. آن همه مهارت و تخصص، سرمایه و تجهیزات، در لحظه نابود شد. چشمها گرد شده بود، زمان بی حرکت بر عصای موسی قفل شده بود. عده ای از مردم، عده ای دیگر را پایمال می کردند و از روی سر و کله یکدیگر می گریختند. جیغ ممتد جمعیت قطع نمی شد. حالا همه باور کرده بودند او فرستاده خداست، حرف هایش راست است و خدا با اوست. تاریخ در ۲۶ فروردین ۱۴۰۳ تکرار شد. پهباد و موشک ایرانی همه ابهت و شکوه اسرائیل را که خطای فهم مردم بود یک شبه بلعید. به جمهوری اسلامی ایران که همه عمر خود را با تحریم و تهدید فرعون ها در استضعاف به سر برده بود و خونها از او رفته بود نمی آمد که سلاح او چنین معجزه ای بیافریند. اما وعده خدا همیشه صادق است. وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ «فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِينَ» (قصص،٥) تاریخ پیامبران تکرار شد و موشک ایرانی به رسم پیامبران هیچ بی گناهی را نکشت، فقط برای اثبات حق ایران شلیک شد. همانطور که اژدهای موسی هیچ کس را ندرید و فقط برای اثبات حقانیت موسی دهان باز کرد. تاریخ تکرار شد. همه جهان پهباد و موشک ایران را دیدند اما برخی باور نکردند، چون ایمان نوری است در دلها که با چشم سر به دست نمی آید چشم دلت باید بینا باشد. امروز بسیاری به ابرقدرتی تنها حکومت شیعه با رهبری ولی فقیه ایمان آوردند، و خود را از اسارت رسانه های اسرائیلی نجات دادند اما فرعون‌ها از رو نمی روند. تهمت و تهدید و تحریم را ادامه می دهند تا ایمان ها را بربایند و مقاومت ها را بشکنند. باید صبر و تلاش کنیم و به دنیا خبر دهیم که خدای موسی با سید علی خامنه ای -ایده الله تعالی- است. هر کس زمین را بدون ظلم و ستم فرعون‌ها می‌خواهد باید در جبهه او برای نابودی اسرائیل تلاش کند، تا روزی که اژدهای موسی -علیه و علی نبینا و آله السلام- از آستین یداللهی حضرت مهدی -علیه السلام- بیرون بیاید و همه فرعون های بزرگ و کوچک را ببلعد. آمین یا رب المستضعفین و الاحرار @AFKAREHOWZAVI
. در مسیر او ✍مریم حمیدیان آخر رمان "نامیرا" نویسنده از قول یکی‌ از قهرمان‌های داستان یک سؤال می‌پرسد که:" آیا بعد از حسین بن علی علیه‌السلام چیزی در این دنیا هست که جانم را فدایش کنم؟" و من نزدیک ده سال است دارم این جمله را نه در ذهنم، که با قلبم مرور می‌کنم! آن موقع دانشجویی بودم بی‌هیچ دلبستگی و مسئولیتی؛ اما الان همسری هستم که دل در گرو خانواده دارم. دو فرزند خردسال که بیش از هر چیز برایم عزیزند. هربار که دلم برایشان ضعف می‌رود، عشقی بزرگ‌تر در دلم نهیب می‌زند:" اگر یک روز بین عشق‌های کوچک و آن حقیقت بزرگ تزاحم پیش بیاید چه؟ آیا حاضری همه روضه‌هایی که پایشان اشک ریختی و سینه زدی را لبیک بگویی؟" چند شب پیش وقتی موشک‌های ایرانی روی سر صهیونیست‌ها نازل شدند، باز سوال ده سال پیشم را مرور کردم. از خودم پرسیدم:" آیا وقت آن رسیده که همه هستی‌ام را فدای امام زمانم کنم؟ آیا من هم می‌توانم مثل مادرمان زنانه پای امام زمانم بمانم؟" و همه احتمالات آینده را از ذهنم گذراندم. از اینکه قرار است جهاد ما چگونه باشد؟ چگونه فدا شویم؟ مثل خواهران فلسطینی فرزندان کفن‌پوش را بغل بگیریم و به دنیا بگوییم نمی‌خواهید از ذلت زندگی بدون خدا نجات یابید؟ یا جواب زخم زبان منافقان و مغرضان را بدهیم که چرا دلار گران شد؟ دخل و خرج موشک و پهپاد چقدر شده؟ اصلا چرا جواب‌شان را دادیم و تنبیه‌شان کردیم؟! شاید باید آماده عملیات روانی صهیونیست‌ها شویم. گیج و سردرگم به گوشه اتاق دخترها تکیه دادم و در حالی‌که اخبار عملیات را از تلفن همراهم پیگیری می‌کردم به خودم گفتم:" اگر عاشق شده بودی خیلی زودتر از این‌ها وقتش می‌شد!" به خودم قول دادم جهادگونه پای کار امام بیایم از جواب احتمالی دشمن حیران نشوم. از اینکه قرار است فرداهای دفاع جانانه ایران چه شود، متحیر نشوم. باید قواعد مبارزه را یاد بگیرم. با تکه تکه پازل ظهور آشنا شوم و نقش خودم را در این حوادث اجرا کنم. چه آن نقش همسری باشد یا مادری. چه تبیین باشد یا فرمان ولی! فرقی ندارد وقتی من قرار است برای ظهور قدم بردارم. و فردای بعد از شکستن هیمنه صهیونیست‌ها باید با قوت بیشتری مسئولیت‌هایم را انجام دهم. چرا که فلسطین و حوادثش کلید رمز آلود فرج است. باید بدانم بعد از دل سپردن به مهدی‌زهرا عجل‌الله‌فرجه هیچ کاری ارزش زندگی کردن ندارد جز آنکه در مسیر او باشد و همه تکالیف من وقتی اسم جهاد می‌گیرد که به نیت او و برای او باشد! @AFKAREHOWZAVI
. سیندرلا ✍طیبه فرید همه آن ها که توی خانه شان دختر دم بخت داشتند،رفته بودند میهمانی .قرار بود پسر پادشاه برازنده ترین دختر شهر را انتخاب کند و دستش را بگیرد و باهم بروند زیر سقف بلند قصر زندگی کنند. کالسکه دم در منتظرشان بود.نا خواهری های چُلُفته و بی بخار سیندرلا درست چند لحظه قبل از این که پایشان را از خانه بگذارند بیرون،لباسی که موش ها برای او دوخته بودند را پاره کردند!آن‌ ها از پسر پادشاه هم اُسکُل تر بودند!چند خط پایین تر می نویسم چرا. وقتی کالسکه نامادری سیندرلا داشت از دید او محو می شد دیگر برای رفتن به جشن هیچ امیدی نداشت.آقای شارل نویسنده سیندرلا ، به اینجای داستان که رسید نگاهی به دور و برش انداخت.راهی باقی نمانده بود.متنِ داستان کششِ یک نجات حقیقی را نداشت.فقط یک اتفاق غیر قابل پیش بینی و یک دست غیبی می توانست سر آن بزنگاه دست سیندرلا را بگیرد.شارل دستش را برد بیرون پیرنگ تا هر طور شده پای فرشته مهربان را به داستان باز کند.کفش های کوچک شیشه ای نقطه آغاز سیر صعودی قهرمان قصه اش بود.عاقبت هم به مراد دلش رسید!عین پسر پادشاه توی داستان نارنج و ترنج خودمان! چند وقتیست دارم اثری را می خوانم که بی شک جزو شاهکارهای ادبی از ابتدای تاریخ انسان تا امروزست،شما هم دارید می خوانید.داستانی که شروعش با حادثه است ،وسطش با حادثه است و با تعلیق های جورواجور و متنوعی به پایان خوشش نزدیک می شود.داستانی که برخلاف سیندرلا،نه کفش های کوچک شیشه ای در آن قهرمان را به اوج‌ می رساند و نه یک عامل زورکی نچسب مثل فرشته مهربان. شاهکار ادبی پیش روی ما سیندرلا دارد .سیندرلایی که پایش را با کفش های کوچک شیشه ای اش جا می گذارد.انگار که از اول نبوده. شاید اگر آقای شارل قهرمان های این اثر شاهکار را دیده بود قصه سیندرلا پیش چشمش رنگ می باخت. قهرمانهایی که فریاد چشم‌هایشان خواب زمستانی نواده های سیندرلا را از سرشان پرانده.آدم هایی که یک عمر ترکیب حوادث عالم را از دریچه چشم‌ نامادری و ناخواهری های او می دیدند.زندگی های کوچک ،آرزوهای کوچک،دنیای بی آرمان دونِ دنی... قهرمان های این کتاب صدها هزار بار محبوب تر از پسر پادشاه شهرند.ملاک آدم شایسته بودن، توی این اثرِ شاهکار ایمان است.قهرمان های این کتاب ابوعبیده هاهستند،یحیی سنوارها ،محمد ضیف ها....مشت های نمونه ی خروار. آدم ها بجای دریدن هم برای رسیدن به آرزوهای کوچک ،پاهایشان را می دهند ،دست هایشان را ،جانهایشان را ،برای رسیدن به آرمان های بزرگ... مردم جهان قهرمان های صادق و واقعی را دوست دارند.انگار عصر کفش های کوچک شیشه ای تمام شده. ما بعد التحریر: این روزها ملاک سنجش آدمیت فلسطین است.اصلا خدا این ها را انتخاب کرده که نه فقط شرق عالم که غرب عالم را هم بیدار کند.شاید دور نباشد روزی که مسیحیان و یهودیان آزادیخواه و‌مومن عالم را پشت خاکریز های مقاومت ببینیم که در دفاع از آرمان اسلام علیه دشمن غاصب می جنگند.ان شاالله. @AFKAREHOWZAVI
روی میز ما ما چهار تا بودیم، بچه های همسایه پنج تا. آخرین لقمه ناشتایی از گلویمان پایین نرفته، وسط کوچه بودیم. بازی که تمام میشد و دلمان تاپ تاپ می کرد برای خانه ، تازه جِر زدن و دعوایمان شروع میشد. جنگ را می کشاندیم به حیاط. ته تاغاری ها را مامور جمع کردن سنگ می کردیم و از پشت دیوار برای هم سنگ می پراندیم. صدای آخ هر طرف که در می آمد، سنگ بعدی تندتر و محکم تر پرت میشد. هر جای هر کس می خورد برایمان مهم نبود، بازی همیشه اشکنک دارد و گاهی تهش به سر شکستنک هم می رسد. از صبح غصه ام گرفته برای اسماعیل هنیه. اسماعیل! تا امروز که قربانیِ راه ظهور شد نفهمیدم که چه اسم قشنگی دارد. دلم می سوزد، خیلی هم زیاد؛ اما تنها گزینه ی روی میز فکرم وعده ی صادق بعدیست. مگر کلام آقایمان نیست که: "آرام باشید. این چیزهایی که شما می‌بینید، اینها حوادث طبیعی یک راه دشوار به سمت قلّه است..." بازی سر شکستنک دارد. سنگی خوردیم،سنگی زدیم... و حکایتمان همچنان باقیست. انبار سنگ هایمان پر است و سنگ پرانی تا رسیدن صاحب مان تمام نمی شود. ما انتقام می خواهیم. سیلی نه! فقط انتقام سخت... طیبه روستا دهم 1403 25 1446 @AFKAREHOWZAVI
آیات خودمونی «إِنَّ اللَّهَ اشتَرىٰ مِنَ المُؤمِنينَ أَنفُسَهُم وَ أَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ ۚ يُقاتِلونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَيَقتُلونَ وَيُقتَلونَ ۖ وَعدًا عَلَيهِ حَقًّا فِي التَّوراةِ وَالإِنجيلِ وَالقُرآنِ ۚ وَمَن أَوفىٰ بِعَهدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاستَبشِروا بِبَيعِكُمُ الَّذي بايَعتُم بِهِ ۚ وَذٰلِكَ هُوَ الفَوزُ العَظيمُ» آیه ۱۱۱ سوره توبه یه بزرگواری هر جا که روضه ابی عبدالله «علیه السلام»به اوجش می رسید «یا لیتنا کنا معک»هاش هفت آسمون خدا رو در می نوردید. شد و یه شب خواب اردوگاه حسینی رو دید. وسطای خواب بغل دستی اش دید داره یورتمه می‌ره بنده خدا. بیدارش کرد. بیدار که شد یه نفس راحتی کشید. خواب عاشورا رو دیده بود که از قضا توی لشگر ابی عبدالله «علیه السلام» بود چیزی که آرزوش رو داشت. وقت نماز شد و ایشون رفتند تا مثل جناب سعید که رحمت و رضوان الهی بر او باد، به عنوان سپر مقابل حضرت بایستند. اونجا که جناب سعید با صورت به استقبال تیرها می رفتند، ایشون تیر اول رو جا خالی دادند دوم رو جا خالی دادند و... دیدند اوضاع ناجوره، سوار بر اسبی شدند و خیمه امام «علیه السلام» رو ترک کردند. عمرمون پر از «یالیتنا»های دوران عافیته. امروز ولی روزشه. «فَیَقتُلونَ» و «یُقتَلون» ها رو بچه های لبنان و یمن و سوریه و فلسطین و سپاه قدس و خلاصه بچه های مقاومت از سراسر جهان به عهده گرفتند. با چشم و سر و دست و جونشون دارند باخدا معامله می کنند. ما با «بِاَموالِهِم» چه خواهیم کرد؟ جا خالی ندیم یه وقت.... 🔸طاهره ابراهیم‌نژاد🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم‌الله «صف» ✍زهرا نجاتی در این عالم که شیاطین دوستانشان را از صفوف مسلمین و منافقین جدا می کنند و خداوند دوستانش از صفوف مشرکین جدا میسازد. آنان که در هیاهوی رسانه و دروغ، در هیاهوی طبلهای تو خالی شیاطین، صدای انسانیت را میشوند و درد مردم، را درد خود می دانند و مردمان غزه و لبنان را، اگر نه جان خود، پاره ای از انسان دوران می دانند، اصلا شگفتی نیست که یک خواننده آمریکایی، ازشکوه و جلال آخرالزمانی جلوه گاه ظهور بخواند و کسانی در این خاک پاک، باشند که انسانیت را زنده به گور کرده و بر ریش وطن دوستی خندیده‌اند. این همان تقابل آخرالزمانی ماست. این همان وعده‌ای است که امام باقرفرمود:«لتغربلن، لتغربلن، لتغربلن: غربال خواهید شد..» به صحنه‌های نهایی آخرالزمان، خوش آمدید. پایان این صحنه‌ها برخلاف سینمای جهان و هالیوود، سپید است، سپید سپید... @AFKAREHOWZAVI
. نگهبانِ آب ✍طیبه روستا پیش از آنکه از محله ی سرچشمه ی تهران، گذر آمیز محمود، مسجد زینب کبری، آیت الله لواسانی و پسر آقا محمود خیاط که زاده ی آبان بود، بنویسم؛ برگه هایم را زیر و رو می کنم. نوشته هایی از هزاران سال قبل بیرون می کشم، از اساطیر و پهلوانی ها... با خودم می گویم، شاید آرش رفته بود بالای کوه، تا درختی که پدرش گفته بود پیدا کند. شاید وقتی که خسته و سرگردان، یک قدمیِ ناامیدی، برگ هایی می بیند شبیه همان ها که در قصه های هر شبِ مادر بود، چشم هایش روشن می شود و می رود سمت درخت. خودش بود. خیالم می گوید این همان درخت مقدس است که سایه ی سبزش تا ابدیت جاریست. خنک و جانبخش و رویین تن. آرش دست می اندازد و با خنجری بلندترین شاخه را می بُرد برای تیرِ کمانش. از لای ترک های ریز انگشت هایش خون می پاشد روی شاخه های نرم. برمی گردم روی برگه ی دوم، دیوها چهارزانو نشسته اند روی خاکمان و خیال رفتن ندارند. حسنِ نوجوان، پسر آقا محمود با هنر دستش یکیشان را شکار می کند. با سه راهیِ لوله ی آب، نارنجک دستی ساخته و سرهنگ ارتش پهلوی، وسط میدانِ فوزیه حریفش نمی شود. دیوها می گریزند و یک جایی بیرون مرز، روی خاک عراق، اتراق می کنند. چنگ و دندانشان را برق می اندازند و چنگال می کشند روی نقطه چین های مرز. قدم اول را که می گذارند، سِپندارمَذ فرمان می دهد به ساختن تیر و کمانی از چوب و پر عقاب. تیری برای شکستن حصر سرزمین. نه هر چوبی، نه هر عقابی، نه هر معدن و تیراندازی. آرش بود که حکیم و شریف و دیندار بود. آرش بود که می دانست از کدام درخت، از کدام معدن، از کدام عقاب... از کجای ایران... مثل حسن... تیر و کمانش را وقتی ساخت که سنگین ترین اسلحه ی سپاه، خمپاره انداز بود و آرپی جی و تیربار. مهندس حسن، از مسوولیت اطلاعات رسیده بود به یگان توپخانه. امام که دستور داد به تجهیز موشک، آرام و قرار، بیشتر از روزهای موشک بارانِ مردم، از دلش رفت. دست و بالش بسته بود برای ساختن، نیرو و موشک آورد از لیبی و خودشان رفتند سوریه تا یاد بگیرند. شیطان ردشان را زد و کاسه کوزه شان را به هم ریخت. مهندسانِ ارتش قذافی رفتند و قطعات مهم موشک ها را با خودشان بردند. تا حسن برسد به مهندسیِ معکوس و جابجایی قطعات موشک های معیوب، آرش هم تیرهای میان تهی را پر از شبنم کرده بود. حسن روی موشک ها نوشت:" وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ." صدای زوزه ی گرگ های صهیونی از دوردست می آمد. حسن، برگه ای برای حماس فرستاد و جنگِ بیست و دو روزه ی غزه با نقشه ی ساخت موشک، کابوس گرگ ها شد. آرش جانش را ریخته بود توی تیر، سپیده دم زه کمانش را کشیده و تیر از زیر شستش رها شده بود. باد، مامور رساندنش شده بود. حسن زیارتِ عاشورای بعد از نماز صبحش را خواند. تلفنی به مادرش سپرد برایشان دعای مادرانه کند. موشک جدیدشان را آزمایش کرد. مراحل کارش را نوشته بود و سپرده بود به رفیق امینش. با خیال راحت رفت برای نماز ظهر. ناهار بدون بچه های تیم از گلویش پایین نمی رفت. بهشان سر زد و پای حرفشان نشست. ساعت یک و بیست دقیقه ی بعدازظهر، بی آنکه در خیال کسی بیاید، تهران، بی خبر، لرزید. لرزشش تا شهر ساوه هم رسید... سپاه آنقدر خودکفا شده بود که حسن دست بچه هایش را گرفت و برد. خونشان پاشید روی خاک های سرد پادگان امیرالمومنین ملارد. آبان بود. آرش رفته بود و تیر و کمانش مانده بود. غروب بود که تیر از رودخانه رد شد و نشست روی خاک فلسطین و خرخره ی گرگ ها را درید. حسن طهرانی مقدم، این سوی زمین های بی مرز، آرام خوابیده بود. @AFKAREHOWZAVI
. میان سوز و اشک و آه و سینه زنی های مراسم وداع تو دستی که بلند شده بود برای خداحافظی را نا خودآگاه روی سرم گذاشتم. به خودم که آمدم به سرعت دستم را از روی سرم برداشتم. این دست روی سر گذاشتن اوج روضه عمه جان امام زمان‌ما عجل الله تعالی فرجه الشریف است. گفتم نکند دلت بشکند. نکند دلواپس شوی. خواستم خیالت از آینده راحت باشد. حرم جمهوری اسلامی امن است. عباس ها هستند. روز انتقام تو برای سپاه کفر سخت خواهد بود. @AFKAREHOWZAVI
بسم‌الله 🔆پویش|یک تیر و چندنشان با خرید 🌸کتاب نغمه مادری🌸 اگرخاطرتون باشه چندماه پیش، یک کتاب در قالب دلنوشته‌های مادرانه، به چاپ رسوندیم که الحمدلله با استقبال خوبی مواجه شد. حالا و در لبیک به فرمان رهبر معظم، قصد داریم درآمد حاصل از این کتاب رو کاملا وقف مردم لبنان کنیم. گزارش کامل این کار، در اختیارتون قرارخواهد گرفت. 🌸با خرید و اهدای این کتاب به دختران و زنانتون، حس خوب هویت مادرانه را در آنها تقویت و درچند جبهه با دشمنان فکری، اعتقادی و نظامی حزب الله، مبارزه کنید. برای سفارش کتاب در این ایدی در خدمت شما هستیم.👇👇👇👇 @madarseyd محنا، مهنایتان👇 https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
. «و لکل امه اجل»(اعراف۳۴) ✍زهرا نجاتی حکومت پنجاه و سه ساله اسدها، از بین رفت. طبق سنت الهی اگر کسی پای وعده‌اش با خدا نایستاد، خدا هم قول ماندگاری به کسی نداده وسند شش دانگ به‌نام کسی نزده.. اسدها، تا وقتی اسد بودند، ارج و قرب داشتند وخدا هم پای عهد و پیمان پشتیبانی و نصر با آنها بود و این سرنوشت گروهی است که به آرمان‌های خود پشت کردند. حالا حزب الله لبنان و مردم و ارتش سوریه، هردو برای عبرت در مقابل چشم مردم ما هستند. آرمان‌گرایی و انقلابی گری، می تواند نجات بخش امتی باشد که پای آرمان‌هایش جان بدهد اما یک وجب از خاکش را نه. پیمانی که حزب الله بدون نصرالله هم انجامش داد اما مردم و ارتش سوریه، و از همه بدتر اسد، از آن پا پس کشیدند. اسد می‌توانست مثل سیدحسن نصرالله و شهید رییسی، در تاریخ ماندگار شود اما با طناب پوسیده وعده امریکایی، اروپایی، به زباله‌دان تاریخ و پادشاهان قاجار پیوست. اینک این خط و نشانی است که روزگار برای من و شما می کشد. آیا پای وعده‌های الهی و قول و قرارمان با خدا می‌مانیم؟ آیا پای خون‌های شهدا، می مانیم یا از مواضع خود عقب می‌کشیم و با طناب پوسیده مذاکره، به چاه عقب نشینی و کسی چه می‌داند شاید زباله دان‌ها، می افتیم؟ امام پای هیچ مذاکره‌ای با امریکا ننشست و تا ابد و تا دنیا دنیاست، نامش بر تارک دنیا خواهد درخشید و هرکس در این مملکت پای مذاکره با غرب رفت، قبل از انقلاب و بعد از آن، همواره ضرر کرد و ضرر آفرید. از رضاشاه و قاجاری‌ها گرفته تا همین دولت‌های فخیم اصلاح طلبان، خاتمی و روحانی. هربار با وعده نان، نان مردم آجر شد و هربار که چشم از مذاکره بستیم، تحریم را زیر چکمه خودباوری، لگدکوب کردیم و از تهدید، فرصت آفریدیم، مثل همان قصه مذاکره برای انرژی هسته‌ای سه و نیم درصد و دستیابی به سوخت شش درصد. و این سنت الهی است که به قول سوره انفال،(۶۶)اگر مردمان در راه خدا و هدفشان پای مردی کنند، تلاش هر بیست نفز،به قدرتلاش دویست نفر، وتلاش هزار نفربه تلاش دو هزار نفر، پاداش داده می‌شود و البته که «لن تجد لسنت الله تبدیلا»(۴۳فاطر) و هرگز برای سنت الهی تبدیل و تغییری نخواهی یافت. حالا همه ما پای آزمونی بزرگ ایستاده‌ایم؛ اسد باشیم و کرار و پیروز یا موش باشیم و زبون و خسرالدنیا و الاخره؟!! مسأله این است... @AFKAREHOWZAVI