3️⃣ #خبر_ویژه #نخستین_اردوی_تولیدمحور_مدادالفضلاء
•┈┈┈••✾••┈┈┈• •┈┈┈••✾••┈┈┈•
📝 بازدید "مجمع نویسندگان حوزوی " از نمایشگاه مسجد جامعه پرداز و برگزاری سیزدهمین محفل یادداشت خوانی کانون فرهنگی تبلیغی مداد الفضلاء
🔻منار| در این بازدید که با روایت حجت الاسلام والمسلمین موحد همراه بود، نویسندگان خواهر و برادر طلبه، با قسمت های مختلف نمایشگاه آشنا شدند.
◽️در ادامه حجت الاسلام والمسلمین پشم فروش، مدیر نمایشگاه مسجد جامعه پرداز، ضمن خیر مقدم به میهمانان به تشریح فعالیت ها و اهداف برگزاری این نمایشگاه پرداخت.
◽️در حاشیه این بازدید، اعضای کانون فرهنگی تبلیغی مداد الفضلاء، به بیان تجربیات نویسندگی خود پرداختند.
➕ مشروح خبر؛
https://manariran.com/?p=2185
📸مشاهده و دانلود تصاویر؛
https://manariran.com/?p=2193
🌐کانال رسمی نمایشگاه مسجد جامعه پرداز
eitaa.com/joinchat/2352480443Ca9f58eae82
#ایده_پردازی
#تولید_محتوا
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
🏴دلیل خنده حیدر
کنار فضه صمیمانه کار می کردی
به کار کردن خود افتخار می کردی
درخت های بهشتی به پایت افتادند
همان شبی که هوای انار می کردی
فقیر هرچه می آمد اسیر برمی گشت
تمام عالمیان را دچار می کردی
دلیل خنده حیدر! چه شد که بعد پدر
مدام گریه بی اختیار می کردی؟!
چه شد محبت همسایه ها؟ دعایت را
چه مادرانه به آن ها نثار می کردی..!
تمام مردم اگر کور و کر، علی دیده ست
فدک فدک همه جا را بهار می کردی
و شقشقیه به نهجالبلاغه رو آورد
شبی که پشت به این روزگار می کردی
چقدر خانه مرتب شد آن شب آخر
اگر مریض نبودی چکار می کردی؟
✍️عاطفه جوشقانیان
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
☑️جانا که تو باشی محال است گسستن
اسلامی نابی که پا برجاست نه از کثرت پیروان، بلکه از خلوص ایمان و جان برکفی ره یافتگان است. همان جماعتی قلیلی که به اذن الله، غلبه بر اکثریت خواهند یافت، نه ایمانشان گسستنی ست و نه گام هایشان لرزان شدنی، همان وعده الهی که ضامن آن قدرت لامتنهای الهی ست.
از چه بهراسیم وقتی قطب عالم امکان در فرا سوی این خاک از احوال ما با خبر است؛ باکمان نیست اگر هر روز در غلیان روزگار عده ای مدعی، دایره عهد و پیمانمان را ترک می کنند.
آرامشمان با قل حسبی الله افزدونی ست آنگاه که میدانیم آنکه می رود افتاده ای از غربال کلام معصوم است و آنکه می ماند لطف و عنایت لایزال الهی ست.
✍🏻 فاطمه شکیب رخ
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
مجله افکار بانوان حوزوی
.
🔅اردو نگاشت
نوجوانیام عجین شده بود با اردوهای قم جمکران مسجدمان و حالا اردوی جمکران خالی میرفتیم برای بازدید از نمایشگاه مسجد جامعه پرداز.
قرار شد با اسنپی برویم که هزینهاش را بانی تقبل کرده بود. پنج نفری به معنای اصح کلمه چپیدیم داخل خودرو. در کل تاریخ خدمات رسانی خودروهای اینترنتی هیچ گاه، هیچ ماشینی چنین جمع فرهیختهای را جابه جا نکرده بود. جوری کج و کوله نشسته بودم که امید نداشتم تا چند روز چین و چروک ناشی از آن باز بشود. دوستان سراغ دخترک جسور درونم را میگرفتند که گفتم قهر کرده و ساکت است.
به مسجد که رسیدیم یکی از همراهان با ذکر تنها یک صلوات میخواست هزینه اسنپ را پرداخت کند که خانم میری گفت نفری پنج صلوات بفرستید من لپ تاپ مو رد کنم. گفتم خواهر من! ایشون داره با یه صلوات هزینه اسنپ دو نفر رو میده شما توقع پنج صلوات داری؟!
انتظامات مسجد متوجه فرهیختگی جمع شدند و گیر سه پیچ به لپ تاپها ندادند.
حالا وارد حیاط شده بودیم اما نمیدانستیم باید از کدام سمت برویم. دریغ از یک تابلو راهنما. از دور بنر نمایشگاه مسجد جامعه پرداز را دیدیم و به سمتش رفتیم. اما هرچی نزدیکتر میرفتیم در ورودی خاصی نمیدیدیم. با خودم فکر کردم لابد مثل غار علیبابا وِرد خاصی باید بخوانیم. روحانی جوانی، هم مسیر ما بود. همین را موید صحت مسیر گرفتیم و رسیدیم به راهرویی که با داربست فلزی و تور پلاستیکی سبز، مثل دست شکسته باندپیچیشدهای، تزیین شده بود. آه از نهادم بلند شد که رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون و من اینجا کاسب نیستم. کاش میماندم خانه و کارهایم را مینوشتم.
راهرو با چمن مصنوعی مفروش بود و سیستم آبیاری قطرهای از سقف در حال آبفشانی چمن مصنوعی. قطرهها رو دریبل کردیم، خیس نشویم اما هنوز مطمئن نبودیم درست آمده باشیم که صدای آقای اسفندیار را شنیدیم و دلگرم شدیم. هدایت شدیم به فضای تاریکی که اختلاف سطح داشت و بنده همان ابتدا یک سکندری خوردم اما خدا کمک کرد، پهن نشدم وسط جمع.
راهنمایی شدیم به فضای دیگری که روشن بود و یک پرده آویزان مرا میخواند. با یکی از دوستان حس کریستف کلمبیامان برانگیخته شده بود. در پی اکتشاف فضای پشت پرده برآمدیم. راهرویی بود پر از تصاویر زیبای تاریخ ائمه با دیوارهای کاهگلی. در انتهایش پردهای دیگر. برای کنار زدن پرده تعلل نکردیم و وارد راهروی دیگری شدیم. دیوار یک سمت تاریخچه و زندگانی علمای اسلام بود که در قالب معماری اسلامی ارائه شده بود سمت دیگر با ستونهای قصرها تاریخ حاکمان همزمان با علما را بیان میکرد. طراحی صحنه جالبی بود.
دست از اکتشاف برداشتیم و به محل استقرار برگشتیم. بالاخره بازدید از نمایشگاه با صحبتهای راهنما و نمایش فیلم آغاز شد. خود نمایشگاه حلوای تَنتَنانی است و باید دیدش که شنیدن کی بود مانند دیدن. دوستان تند تند یادداشت بر میداشتند یا عکس میگرفتند. اولش حسرت خوردم که چقدر مشتاق علمند ما کجا و آنها کجا که دوستی گفت: میون این همه بحث جدی چطوری میخوای طنز بنویسی؟
تازه آنجا بود که یادم افتاد باید بعد نمایشگاه یادداشت بنویسیم و من شنیدهها و دیدهایم را حواله داده بودم به حافظهام نصفه و نیمه ام.
فقط چندتایی عکس از چند تابلو گرفتم که فکر میکردم شاید بتوان درباره آنها طنز نوشت. مثل نقش سیاسی مسجد، نقش مسجد در خانواده و اینکه فعالیت صحیح مسجد باعث کم شدن بسیاری از هزینههای مادی و معنوی در جامعه میشود. من حیث المجموع؛ نقش مسجد در جامعه ولایی و حکومت اسلامی و جایگاه امام جماعت مساجد به عنوان حلقه رابط بین مردم و امام عصر بود. سعی شده بود مسیر نمایشگاه متنوع باشد و از فیلم و پوستر و تصاویر به درستی بهره برده بودند.
در پایان مسیر بازدید به سالنی رسیدیم که بساط پذیرایی مهیا بود. نشستیم به یادداشت خوانی و نقد و نظر استاد کاویانی. مسلم بود که هیچ یادداشت طنزی را نمیتوانستم بنویسم درباره این نمایشگاه، اما زاویه دید جالبی نسبت به جایگاه مسجد پیدا کرده بودم.
✍🏻 سمیه رستمی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
#آغاز_به_کار_رسمی_کانال
💠 مجلهی افکار بانوان حوزوی آغاز به کار میکند
صبح جمعهایی وقتی ایتا رو باز کردم اولین خبری که از طرف دوستم به دستم رسیده بود خبر آغاز به کار مجلهی افکار بانوان حوزوی بود.
اینکه کسی پیدا شده بود که به افکار بانوان اهمیت میداد و از اقشار بانوان نیز قشر طلبه را انتخاب کرده بود، خبر مسرت بخشی بود.
خودِ عنوان مجله نیز یک اعتماد به نفس و غرورِ ناخواستهای در انسان ایجاد میکرد. حالا این کلمهها دست به دست هم داده بودند تا یک حلقهی وصلی بین خواهران نویسندهی طلبه ایجاد کنند.
این وحدت کلمات دور هم جمع شده را دوست داشتم و خوشحال بودم که من هم قرار است درون حلقهی این کلمات قلم بزنم.
مجلهی🖐افکار 🖐🏻 بانوان🖐🏼 حوزوی🖐🏽
زیبا نیست؟! به نظر من که خیلی زیباست و امیدوارم که این دستها اتفاقات خیلی زیباتری را هم رقم بزند.
✍🏻 زهرا کبیری پور
📌دومین روز زمستان ۴۰۱
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
☑️حرف دل
نوشتن را دوست دارم؛ چون ترجمان افکار آدمی است و ذهن را سبک و راحت می کند. گاهی هجوم افکار چنان وزن و سنگینی ای بر مغزت تحمیل می کند که اگر نبود امداد واژه ها و تخلیه انباشت ذهنی، معلوم نیست سر به کدام بیابان باید می گذاشت و ...
نوشتن را دوست دارم چون گاهی با آب سخن، بی هیچ منت و قضاوتی، غبار کینه ها و کدورت ها از دل شسته می شود و روح جلا می گیرد و به راستی برای نوشتن و بارش افکار ذهن، کدام زمان را سراغ داری بهتر از: جمعه، غروب، دلتنگی، فاطمیه و ...
اللهم عجل لولیک الفرج
✍️سعیده سادات موسوی فرد
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
☑️کریدور بهشت
در ایوانِ زیارتگاهِ رافضی هاجوانک از درد چنبره زده بود توی خودش و در حالی که مچ پاهایش به هم بسته شده بود روی زمین غلت می زد . به دنده ی چپ که بر می گشت انگار دردش کم تر می شد.رافضی کُشی کرده بود وحالا در صف انتظار بهشت بود.
اگر در رواق بسته نشده بود ،اگر تیر نخورده بود، می توانست مجوس های بیشتری بکشد و فضیلت بیشتری کسب کند .اما با همین اوصاف هم عملیات با موفقیت انجام شده بود .باید نسل روافض را از زمین خدا پاک کرد تا جایش نسل مجاهدان و فرزندان خلافت اسلامی روی زمین را پر کنند.او قهرمان بود !همه شان را کشته بود ،همه ی شیعه هایی که توی مسیرش بودند ،آنها که پشت اسپلیت پناه گرفته بودند.کودک ،زن ،پیر ،جوان....
تا چند دقیقه ی دیگر همه چیز تمام می شد و شام را با قاشق وچنگالی که قبل از عملیات توی جیبش گذاشته بود ،در کنار رسول خدا توی بهشت می خورد ، کمی بعد آوازه ی عملیات موفقیت آمیز خلافت اسلامی گوش فلک را کر می کرد.سرش داشت گیج می رفت و نفسش داشت بند می آمد،چشم هایش بی اختیار روی هم می رفت .
خوابش برد،جوری که انگار هیچوقت بیدار نبوده.با صدای افتادن قاشق وچنگال توی جیبش از خواب پرید!!!!
خودش را توی کریدوری دید که یک سرش به نور و یک سرش به تاریکی مطلق منتهی می شد. او هر لحظه داشت به تاریکی نزدیکتر می شد!انگار کشیده می شد به پایین .
رافضی هایی که تیربارانشان کرده بود آمده بودند توی کریدور ،همانهایی که تا چند دقیقه قبل قلبهایشان تند تند می زد و از ترس کنج زیارتگاه خودشان را پنهان کرده بودند و او با اعتقاد تمام همه را به رگبار بسته بود .داشت دنبال وعده هایی می گشت که موقع بیعت، خلیفه به او داده بود.
رافضی ها داشتند به سمت نور بالا می رفتند ،و او هر لحظه توی تاریکی فرو می رفت ،هر چه پایین تر می رفت تراکم ظلمت بیشتر می شد ،تاریکی رفته بود توی جانش ،توی حلقش توی چشم هایش ،توی سرش،توی قلبش .حس می کرد دارد به مرزهای عدم و حتی قبلتر از آن نزدیک می شود !کثیف بود ومتعفن ،عین دستمال مچاله ی سیاهی ،که تمام لکه ها و غبارهای یک شهر را با او پاک کرده باشند.
وقتی رسیده بود به ته باتلاق تاریکی ، اسم سبحان کُمرونی تیتر اول خبرهای دنیا شده بود!!!
🖍دلنوشته های طیبه فرید
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
☑️باران و خاطره
قطره های شبنمی باران، هوای خنک،صدای شرشرآب،صدایی که از پنجره اتاقم به گوش میرسید وبهانه خوبی بود برای شروع یک روزپرانرژی
شاید همه ما آدم ها از صدای آرامش بخش باران،یاحتی هوای بعدباران،بوی خاک نم خورده لذت ببریم ،شایدم ازچیزهایی که باران به یادمان می آورد ،شخص خاصی ،صحنه دل انگیزی ،خاطره به یادماندنی که باعث میشود بیشتربه وجدبیایم.
امروز که از بالکن خانه به تماشای باران نشسته بودم،یاد سالها پیش افتادم که آن موقع دوم راهنمایی بودم وزنگ انشای آن هفته با موضوع باران آغاز شد،منم مثل همیشه با کلی ذوق شروع به نوشتن ده خط انشاء شدم،وقتی به ترتیب اسامی نوبت من شد بعدازخواندن انشاء نمره کامل گرفتم وکل کلاس تشویقم کرد،آن روزها وقبل تر برای مناسبت های مختلف مقاله،انشاء و روزنامه دیواری های برد مخصوص کلاس راآماده میکردم،که همیشه با استقبال وتشویق خوبی روبرو می شدم.
خلاصه اینکه بهانه شروع روزخوب واسه من امروزصدای دلنشین باران بود،امیدوارم که هرروزصبح بهانه خوبی برای یک شروع تازه داشته باشید، شروعی از جنس باران،تادلهاتان راصاف وپاکیزه کنه ورحمت الهی مثل باران روقلبتون ببارد.
حال دلتون خوش.
✍️سیده ناهید موسوی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI