eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
724 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
204 ویدیو
17 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
واکسینه عبادی ✍️نجمه صالحی چه خوش خاطره‌ای باشد اقامه اولین نماز با بهترین رهبر و پدر امت. این خاطره هیچ‌وقت از خاطر این دختران، پاک نخواهد شد. شادی وصف ناشدنی که شیرینی آن تا آخر عمر حتما زیر زبان‌شان باقی خواهد ماند. این دختران نو تکلیف، واکسینه عبادی شدند. 🍃الحمدلله علی کل حال 🍃 @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جاپدری ✍️سمیه رستمی پدرها از زمان بشر اولیه این‌قدر جایگاه ویژه‌ای در خانه و خانواده داشتند که اصلاً در خانه‌های اولیه مکان خاصی را به نام جا پدری قرار می‌دادند، حتی اگر پدر هم در جاپدری حضور نداشت بچه‌های اولیه جرأت نداشتند تا شعاع چندکیلومتری پایشان را جلویش دراز کنند. پدرهای اولیه؛ پدرهای تمام‌وقت بودند و تأثیرشان همیشه واضح و مبرهن بود. صبح به صبح بچه را با خودشان می‌بردند شکار، طناب پیچش می‌کردند به درخت. حیوان که می‌آمد سمت بچه، آن را شکار می‌کردند. این‌طوری باگ تربیتی بچه را هم پیدا می‌کردند؛ چون بچه هنگام ترس، خود واقعی‌اش را نشان می‌داد. بعد با یک پس‌گردنی دوآتشه بچه را برمی‌گردانند به تنظیمات کارخانه، هر چه فحش و لیچار سیو کرده بود، شیفت دیلیت می‌شد. بنابراین پدر، تمام‌وقت با بچه در تعامل سازنده بود. هرچه تعداد بچه‌ها بیشتر بود طبیعتاً تعداد شکار هم زیاد می‌شد. این کار گاهی یکی دو تا پرتی داشت و طعمه از دست می‌رفت. با پیشرفت بشر اندکی رنگ و روی نقش پدرها کم شد و به پدرهای نیمه‌وقت تبدیل شدند. بچه‌ها حتی اگر در بعضی کارهای خانوادگی مشارکت داشتند باز هم نیمی از وقت خود را در مدرسه می‌گذراندند البته هنوز جا پدری در خانه‌ها وجود داشت و گاهی که بچه‌ها جرأت به خرج می‌دادند، آنجا پایشان را دراز می‌کردند. ضربات ریست کننده و تعاملی هم همچنان کارکرد داشت تا آن نیمه‌وقت که بچه از اشراف اطلاعاتی پدر خارج می‌شود همچنان بای دیفالت دست از پا خطا نکند. ولی زندگی بشر همچنان دچار گسترش شد. پدرها برای به‌دست‌آوردن چندرغاز جوری بیرون از خانه مشغول بودند که دیگر جا پدری کاربردی نداشت. به این نوع پدرها، پدرهای وقت‌وبی‌وقت می‌گفتند که گاهی سروکله‌شان در خانه پیدا می‌شد و البته آن‌قدر با سیلی صورتشان را سرخ نگه داشته بودند که از تعداد و شدت ضربات ریست کننده کاسته شده بود. تعامل بین پدر و فرزند که می‌توانست در آینده بچه نقش مهمی ایفا کند به پایین‌تر حد خود رسیده بود. زندگی بشر همچنان دچار گسترش‌های فراخی شد که شاید بهتر باشد از تعبیر گسست برای آن بهره برد. این گسست بیشترین تأثیر را بر پدرها گذاشت. جاپدری کلاً تعطیل شد. در عوض جابچه‌ای، کل محیط خانه را در بر گرفت. این بار پدر بود که طعمه بود تا بچه خواسته‌هایش را شکار کند و پدر در این راه حقیقتاً دچار گسست‌های عمیقی می‌شد که به این نوع پدرها؛ پدرهای پاره‌وقت می‌گویند و از توضیح بیشتر در این باره به دلیل رعایت حرمت قلم معذوریم. از تعامل سازنده پدر و بچه نیز اطلاعی در دست نیست. 📌منتشر شده در دفتر طنز حوزه هنری تهران @AFKAREHOWZAVI
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتگوی ستاره‌ها‌ با ماه ✍️آمنه عسکری منفرد گفتگو با این جملات شروع شد: «سلام آقا، سلام ای رهبرم، بابای خستگی‌ناپذیرم، روزت مبارک ای عزیز جانم! امروز با سجاده‌هایمان آمده‌ایم تا اولین نماز را...» تاریخ بنویسد ولی امر مسلمین جهان، در سالروز ولادت امیرالمومنین علیه‌السلام، میزبان فرشته‌ها بود تا دنیا ببیند، اسلام برای نسل بشر از عنفوان نونهالی برنامه‌ی‌سعادت چیده‌است. آری! صدها فرشته‌ی ایران زمین، با حضرت ماه بیعت کرده، عهد بستند تا در سایه‌ی ولایت، در آینده زنان بزرگ و افتخارآفرین انقلاب و ایران باشند. گوارایتان باد این بیعت، گوارایتان باد این عهد. اشک‌هایی که در اولین روز تکلیف بر گونه‌هایتان جاری شد، روزی در پیشگاه حق شهادت می‌دهند که شما امروز به نیابت از تمام دختران پاک ایران‌زمین در شب میلاد امام علی (علیه‌السلام) در محضر نائب‌ امام مهدی عهد بستید، تا وارثِ امینِ چادر حضرت زهرا و حامی ولایت علی باشید. 📌درحاشیه دیدار دختران در جشن فرشته‌ها با رهبر انقلاب ۱۴۰۱/۱۱/۱۴ @AFKAREHOWZAVI
1⃣حسرت و امید ✍🏻مریم زارعی من از آن‌هایی هستم که همیشه سر خدا غر می‌زنم که چرا نه امام دیده‌ام و نه پیامبر! همیشه در حسرت این بوده‌ام؛ که چرا مثل آن کودکان، در کوچه‌های مدینه نبوده‌ام تا زمانی که پیامبر برای رفتن به مسجد از آنجا رد می‌شوند، با من بازی کنند؟ ناراحتم که چرا نبودم تا مثل آن خانم که می‌رود پیش حضرت زهرا ده‌ها سوال می‌پرسد و حضرت همه را با حوصله جواب می‌دهد؛ سوال بپرسم و غرق در سیمای جذاب خانم شوم. همیشه دوست داشتم جزء آن دسته از بچه‌ها باشم که امام علی ع برایشان شیر و نان می‌برد. یا مثلا بین کودکانی بودم که امام باقر ع جمع‌شان می‌کرد و با آنها دعا می‌کرد. حتی دوست داشتم در زمان امام صادق ع می‌بودم و مانند آن مرد رفیق امام می‌شدم. یا جزء آن دسته از کسانی بودم که نزد امام کاظم ع می‌رفتم تا سوال بپرسم و امام هفتم مرا به دخترشان حضرت معصومه س ارجاع بدهند. همیشه ناراحتم که چرا زمانی که امام رضا از شهرهای ایران رد میشدند من نبودم تا از او استقبال کنم.یا زمانی‌که حضرت معصومه س به قم‌آمدند من نبودم که به نزدشان بروم. حتی حسرت می‌خورم که چرا سال 57نبودم که کنار دختران و پسران جوانِ امام خمینی نقشی در پیروزی انقلاب اسلامی داشته باشم و ابناء الخمینی باشم. و من بازهم امروز حسرت خوردم که چرا 9ساله نبودم و در جمع دختران پر شور و نشاط نبودم که در بدو ورود حضرت آقا جیغ بزنم و از خوشحالی بالا و پایین بپرم و دست بزنم. اما من امیدوارم جزء آن نسلی باشم که ظهور آقا حجت بن الحسن عج را درک می‌کند و موثر در آن زمان است.چه کنم؟ راست می گویند که آرزو بر جوانان عیب نیست! @AFKAREHOWZAVI
پدر مهربان ✍️آمنه خالقی فرد «علی» نام آشنایی که در لحظه تولد، پدر در گوشم نجوا کرد و مادر ،وقتی‌که برای اولین بار روی پاهایم ایستادم، برای توکل در ایستادن بر زبان جاری کرد. من از همان روزها که نه، حتی قبل از تولدم ،در رحم مادر با حب علی علیه‌السلام پرورش یافتم و دانستم بر صراط حقم. و چه سعادتمندم من! و چه سعادتمندیم ما، همه شیعیان این پدر مهربان امت سعادتمندیم چون علی علیه‌السلام را داریم. نام علی و حب علی در تار و پود وجودمان ریشه افکنده. نامی که مهربانی، صلابت، شجاعت و در عین حال مظلومیت از آن می بارد و حبی که مایه مباهات ما بر کل عالم است. حب و بغض‌ی که میزان است برای سعادت یا شقاوت انسان در کل زمان از گذشته تا حال و آینده. من بر کل عالم، برای داشتن چنین پدری بر خود می بالم! و باز هم به وسعت کل تاریخ فریاد می‌زنم، طوری که پژواک صدایم به گوش آیندگان نیز برسد‌ و می‌گویم: چه سعادتمندم من، و چه سعادتمندم ما، شیعیان این پدر مهربان. 🍃الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ🍃 @AFKAREHOWZAVI
2⃣«جشنی که پدرانه برگزار شد» ✍️زهرا نجاتی دخترک با آن چادر زرد قشنگش به محض ورود پدر، به سمت دوستش می‌چرخد و ذوق زده ورود آقا را جشن می‌گیرد. همان پدر. نیمی از دختران بالا و پایین می‌پرند و نیمشان اشک را از گوشه‌ی چشم‌هایشان می‌گیرند. من اینجا پشت این قاب شیشه‌ای که فاصله‌ی کیلومترها را تبدیل به چند سانتی‌متر می‌کند، میان حسرت دنیای پاکی‌های نه سالگی و حسرت جشن تکلیف پشت سر حضرت دلبر که به قدر سنم، حسرت دیدارش را کشیده‌ام، غرق می‌شوم. هم درمیان حسرت‌ها، هم در میان مستی دخترکان، هم نگاه بلند پدری حکیم که باهرقشر متناسب با او صحبت می‌کنند، هم قد، هم عقل، هم طراز با آنها. مثل همین فرشته‌ها که رهبر به آنها توصیه می‌کند، خوشحال باشند به خاطر جشن تکلیف که آن‌ها را مخاطب خدا کرده و به خاطر دوست داشتن خداوند، از نهیش دوری کنند. دارم به این فکر می‌کنم که شب روز پدر چقدر برای اینها، مبارک شده و به اینکه اگر این رهبر فرزانه،این چنین پدری است مهربان،پس امام زمانمان، چقدر رنگ مهربانی دارد؟ نه اصلا مگر نفرمود:_انا و علی ابوا عده الامه.تصور کن دومین و اولین آدم کل دنیا، پدرت باشد.با همه‌ی شؤونش! دارم فکر می‌کنم اگر مثل علامه جعفری، آرزوی دیدارش را در دل می پروراندیم و به وصال می‌رسیدیم، چه قدر حرف و درخواست داشتیم! تصور کن می‌توانستیم از راه های زمین و آسمان و ملکوت از او بپرسیم! یا مثلاً بگوییم:_می‌شود حضرت پدر چشم ببندی روی تمام گناهانمان! می‌شود تو که قسیم النار والجنه هستی، این طفل چموش را، بهشتی کنی؟ ما که زورمان به این خود چموشمان نمی‌رسد، حضرت پدر برایمان و برای فرزندانمان، در همه‌ی شؤون پدری می‌کنی؟ ما در این زمانه، برایت محب می‌آوریم، هرقدر که بتوانیم، هرقدر که جانمان و عمرمان گفت دهد، اما به عشق پدری تو برایشان! پدری می‌کنی! @AFKAREHOWZAVI
پدرانه ✍️فاطمه میری گوشه‌ی ماه از پشت ابر خودش را بیرون می‌کشد تا حیاط را خانه کمی روشن کند. نور می‌تابد بر آب حوض. انگار وقت آمدنش شده. دلم هرچه به ساعت رسیدنش نزدیک می‌شود، بیشتر صدا می‌دهد. انگار قصد زبان به لب گرفتن ندارد. اول که چشم به‌راه آذوقه‌اش بودم؛ اما حالا اسیر نگاهش. انگار این یتیمی برای من فخر عالم شده. وقتی که شب‌ها به دیدارمان می‌آید؛ حس بی پناهی در ما گم می‌شود. آن‌قدر هواخواهش شدیم که اگر نیاید؛ گره از موی خواهرم باز نمی‌شود. اجاق خانه روشن نمی‌شود و غذای مادر نمی‌پزد. اگر او بیاید بوی غذا و عطر نان هوش از سر همسایه‌ها می‌برد. آن‌وقت می‌فهمند ما هم سری در سرها داریم. یتیم باشیم درست، اما بی صاحب نه! اصلا چه‌ می‌شد من پسرش بودم؟! آن وقت سینه سپر می‌کردم و می‌گفتم: من، فلان‌بن‌علی بن‌ابی‌طالب هستم. اما مگر من اورا به قدر پدر دوست ندارم؟ نه! هزار مقابل پدر خونی‌ام. او آمده به بهانه نان به من، به ما، بها دهد. خوشا به حال من که عطر نفسش قسمت من شده. خدا را شکر که در ولایت اویم. ولایت او امروز و فردا دارد مگر؟ خوشا به حال آدمیان که در ولایت اویند، کاش بدانند. باید بلند شوم حیاط را آب پاشی کنم تا گردخاک بر لباسش نشیند. بوی خاک چقدر دلفریب است. اصلا شاید خاک هم با نامش آبرو گرفته. مگر نه اینکه ایشان ابوتراب است؟! نفس عمیق می‌کشم تا بوی خاک گل‌ نم‌خورده سینه‌ام را پر کند از عطر انتظار. گوش کن! صدا می‌آید صدای نعلینی که تنش به وصله‌ها زینت شده. صدای سنگینی قدم هایی می‌آید و زمین، بی وزن می‌شود از ابهتش. بگذار کلون در را نزده به استقبالش بروم. @AFKAREHOWZAVI
✔️به بهانه ی روز پدر...برای پدرم ✍️فاطمه پورسعید امروز به بهانه‌ی دوست داشتن تو و به پاس تمام محبت‌ها و حمایت‌هایت برای تو می‌نویسم. یادم می‌افتد به آن روز که تو نبودی. و من به‌یادت بودم و دل کوچکم مُدام برایت می‌تپید تا بیایی. بیایی و بغلم کنی. من در عالم کودکی‌ام به تو «واوا» می‌گفتم.تازه دوسالم شده بود و مثل همه‌ی بچه ها نبودم که بگویم بابا.متفاوت صدایت می‌کردم: «واوا !!» تو همیشه سرکار بودی و ماموریت! و من هر روز ظهر، سرم را از پنجره‌ی خانه‌مان بیرون می‌اوردم.صدای سرویس اداره‌ات را می‌شنیدم و فکر می‌کردم تو آمدی؛ اما اکثر اوقات با آن سرویس نمی‌امدی.مجبور بودی بیشتر سرکار بمانی یا اینکه ماموریتی داشتی. من سرویس‌ات را که می‌دیدم شادی می‌کردم و دست می‌زدم و فریاد می‌زدم: سِویل واوام آمون(سرویس بابام آمد). مامان می‌گوید بابا در سرویس نبود و شادی کودکانه‌ات تبدیل به بغض می‌شد وقتی می‌دیدی همکاران او از آن سرویس پیاده می‌شوند و پدرت همراهشان نیست. یادم می‌اید در تمام سالهای کودکی ام فکر تلخ نبودن تو بغضم را می‌شکست و در خلوت برای روزی که اگر، نباشی گریه می‌کردم. حالا من مادر شدم و تو آقاجان مهربان بچه های من هستی. خوشحالم که دارمت.خوشحالم که بعد از سال‌ها کار و مجاهدت برای کشورت حالا در سال‌های بازنشستگی،می‌توانی صبح‌ها کمی دیرتر بیدار شوی،می‌توانی صبحانه‌ات را بدون عجله بخوری.می‌توانی ظهرها موقع اذان با خاطری آسوده وضو بگیری و بروی مسجد نزدیک خانه و نمازت را به جماعت بخوانی و فرصت کنی عبادات مستحبی داشته باشی بعد هم رسیدگی به حیاط و درخت‌ها و گل‌ها که جانت هستند. خوشحالم که می‌توانی عصرها بعد از ناهار کمی بخوابی،خوشحالم بعد از خواب و چای عصر ذوق داری دوباره بروی مسجد برای نماز مغرب وعشا. بابا جان! سر شوق می‌آیم وقتی می‌بینم از مسجد که برمی‌گردی از مامان یا یکی از ماها می‌پرسی فلان سریال چی شد و یا شروع نشده هنوز؟ بابا این‌ها روزمرگی‌هایی بود که تو سال‌ها آن‌ها را نداشتی یا اگر داشتی برحسب وجوب عجله‌ای و سریع انجام می‌شد. تمام سال‌های خدمتت به‌خاطر رفاه ما. کارهایت روی دورِ تند بود و من الان که خوشی‌های ساده‌ات را می‌بینم می‌فهمم. « واوای» من! دستانت را می‌بوسم.تکیه گاه من روزت مبارک. @AFKAREHOWZAVI
🔅 داستان خدا ✍️طیبه فرید چه ماجرای شگفتی! آن‌قدر قصه‌اش را برایمان گفته‌اند که به شنیدنش عادت کرده‌ایم! بی‌آن‌که ابعاد لایتناهی‌اش را تصور کرده باشیم. بی‌آنکه رابطه‌ی خودمان را با عظمت آن داستان پیدا کرده باشیم. خدا در آن داستان دارد با ما سخن می‌گوید! عجیب است! یک لحظه شکافته شدن آن دیواری که از قضا در داشت، برای هدایت ابدی بشر کافی‌است! خدا برای تولد او روشی خارق‌العاده را برگزید، و او نخست از بطن مادر و بعد از دل خانه ی کعبه متولد شد! و چه کسی می‌تواند وجه عاشقانه‌ی این‌گونه متولد شدن را دریابد؟ دیوار خانه در داشت اما شکافت! وبگذریم که کمتر می‌گویند بعد از ورود مادرش از شکاف، کلید خانه، در قفل کارگر نبود و آنجا فقط خدا بود و علی بود ودیگر هیچ نبود! مزه‌ی این داستان عاشقانه را سلمان می فهمد و صعصعه بن صوحان که هر وقت نامش را هجی می‌کنم ناخودآگاه دهانم شیرین می‌شود! اینکه با گذشت سالیانی اما هیچ ملاتی نمی‌تواند جای آن شکاف را پر کند و هربار که پر می‌شود، دوباره می‌شکافد، این ماجرا را ابوذر می‌فهمد و آن شاعر مجنونی که با شنیدنش آرزو کرده بود ای کاش شانه‌ی چوبی او بود در دستانش، بین قصه‌ی گیسویش. چقدر حیرت انگیز است! اینکه دیوار در داشت اما شکافت. @AFKAREHOWZAVI
زیادعلی ✍🏻 زهرا کبیری پور اسم پدربزرگ من حسین‌علی بود، با توجه به شواهد مشخص است که ایشان به حضرت علی(علیه‌السلام) بسیار ارادت داشتند می‌پرسید: چطور؟! عرض می‌کنم خدمت‌تان: خداوند متعال به پدربزرگم دوازده تا پسر عطا می‌کند، ایشان اسم پسر اول را برات‌علی انتخاب می‌کنند چون از شدت ارادت به حضرت این پسر را براتی از طرف ایشان می‌دانستند. وقتی فرزند بعدی هم پسر می‌شود اسم ایشان را نجف‌علی انتخاب می‌کنند، نجف و علی هم که نیاز به توضیح ندارد... این نجف‌علی به رحمت خدا می‌رود، لذا اسم پسر بعدی هم می‌شود نجف‌علی، پسر سوم ماه صفر به دنیا می‌آید و می‌شود صفرعلی، پسر بعدی برای اینکه با پسر قبلی سِت شود، می‌شود محرم‌علی، اسم یکی از پسرها را دقیق نمی‌دانم ولی حتما آن هم ...علی بوده است!... البته این عموهای بنده به رحمت خدا رفته‌اند. پسر بعدی می‌شود قربان‌علی عموی ارشد بنده، بعدی حسن‌علی و عباس‌علی بابای من، رحمان‌علی عموی دیگر و امیرعلی که یازدهمی بوده و خوب مشخص است که بعد از ایشان پدربزرگم دیگر خسته شده بودند؛ چون پسر آخر و دوازدهمی را زیاد‌علی خطاب می‌کنند. در واقع خوب که دقت کنید یک بسه دیگه‌ی ریزی در اسم این عموی گرام بنده نهفته است. شما ارادت را ببنید... : البته مابین این پسرها سه تا دختر هم عنایت شده به ایشان، یعنی ما فقط عمو نداریم ایضا عمه هم داریم که البته اسامی آن‌ها حول محور رضایت خداوند می‌چرخد خدیجه، مرضیه و راضیه @AFKAREHOWZAVI
مهمانی خاص ✍️فاطمه شکیب رخ در شبی که ملائک در شعف پیشتازند و عرشیان نظاره‌گر شادمانی دل آسمان و زمین، تو فاطمه‌ای را بنگر که پناهنده به خانهٕ معبود است و چنگ به دامان خدا، محل استجار مومنان عالم را می‌فشارد. او که مادر مولود مبارک کعبه بود و مهمانی خاص خدا براندازهٕ او و فرزند او گشت؛ نوازد خویش را به آغوش طاهایی رسولی سپرد که نور جمالش، چشمان ناگشودهٕ جان هستی را گشود. همان آغوش پدرانه‌ای که هم نفسی محبوب و دامادی رسول خدا صلی الله علیه و آله را به تقدیرش مبارک نمود. نامش سزاوار وجودش بود و منزلتش چشم نواز ایمانش گشت و مردانگی اش مُعرف قامتش شد. او که علی علیه‌السلام علا بود و ولی مومنان و شاه خداجویان و راه روشن ره یافتگان، او را چگونه بخوانمش که مردانگی را صورت داد و پدر بودن را قوام بخشید. @AFKAREHOWZAVI