eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
704 دنبال‌کننده
916 عکس
167 ویدیو
13 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تحریریه تولید محتوای بانو مجتهده امین است. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
1⃣مسجد معجزه دوم عصاره هستی ✍️نجمه صالحی در کافه کتاب، دیدمش‌. پیشنهاد دادم در فضای باز بنشینیم، سفارش نوشیدنی دادیم و گپ زدیم و گپ زدیم و یخ زدیم! آخرش خودمان را از این شکنجه خودساخته رها ساختیم و به فضای گرم کافه رفتیم و میان کتاب‌ها خودمان را غرق کردیم. تحلیل‌هایش از کتاب‌ها عالی بود، به پیشنهادش چند کتاب خریدم و کتاب خرید. برای نماز به مسجدی در معروف‌ترین محله شهر رفتیم و هنگام خروج، صحنه ورودی مسجد برایمان نازیبا آمد، عکسی گرفت؛ هر دو از این منظره ناخشنود بودیم. وقتی «مسجد» از زمان تأسیس تاکنون همواره به عنوان پایگاهی معنوی ـ اجتماعی بوده و کارکردهای وسیعی داشته و دارد و با هیچ نهاد مردم نهادی در طول تاریخ قابل مقایسه نیست. وقتی «مسجد» می‌تواند به عنوان پایگاهی زمینه‌ساز برای برپایی دولت و تمدن نوین اسلامی باشد. وقتی «مسجد» از ماندگارترین تراث اسلام و رسول خاتم صلی‌الله علیه و آله است. وقتی«مسجد» طبق نظریه‌ای« معجزه دوم پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله*» است و به‌عنوان یکی از بناهای مهم و نماد اسلام محسوب می‌شود، پس بایسته است در حفظ و پاسداشت و بهتر جلوه دادن آن کوشا باشیم تا چهره‌ای خوشایند در منظر عموم داشته باشد. *مساجد نماد فرهنگ و تمدن اسلامی، نوشته رحمت الله علی رحیمی @AFKAREHOWZAVI
3⃣متولیان قدرتمند ✍🏻 زهرا کبیری پور یادداشت‌ دو تن از دوستانم را در مجله‌ی افکار بانوان حوزوی خواندم. یادداشت آن‌ها درباره‌ی قرار دوستانه‌ایی که در کافه داشتن و انتهای آن به خواندن نماز جماعت در مسجد ختم شده بود، نوشته شده بود. هر دوی آن‌ها از وضعیت موجود در آن مسجد گزارشی ارائه کرده بودند، یکی با قلمی جدی و دیگری با طنز. وقتی توصیفات آن‌ها را درمورد مسجد مورد نظر خواندم، به یاد مسجدی که چند وقت پیش رفته بودم، افتادم. وقت نماز مغرب و عشا بود و من هم کمی عجله داشتم، مهر را از جامهریِ مسجد برداشتم و برای اینکه در زمره‌ی السابقون قرار بگیرم، در ردیف اول ایستادم؛ اما همین که خم شدم تا مهر در دستم را روی سجاده بگذارم صدایی گفت: اینجا جای فاطی خانمه (با لهجه‌ی قمی بخوانید)، دو قدم آن‌ طرف‌تر رفتم، باز همان صدا گفت: اینجا هم جای زری خانمه، قدم بعدیِ من رسید به سجاده‌ایی که با کوک‌های بزرگی به فرش مسجد پیوست شده بود! بعد از عبور از آن مانع، همین که خم شدم مهرم را روی زمین بگذارم صدای آشنایی! گفت: جا اعظم خانم وایسادی که!؟ به طرف صدا چرخیدم و گفتم میشه بفرمایید تا کجا جاگذاری شده من تکلیفم را بدانم؟! گفت: صف اول پره. مهر را برداشته و به صف بعدی رفتم و خدا شاهد است که تا پایان نماز جماعت نه فاطی خانمی آمد نه زری خانمی و نه حتی اعظم خانم؟! اما همین که نماز تمام شد هم فاطی خانم آمد هم زری خانم هم اعظم خانم لابد. چون گعده‌ایی صورت گرفت به صرف چای!! چند وقتی است که در برخی از مساجد شهر شاهد متولیانی هستیم که مسجد را خانه‌ی واقعا شخصی خود می‌دانند و از حضور هرگونه افراد غریبه، کودک و نوجوان خم به ابرو آورده و استقبال سردی می‌کنند. این متولیان عزیز حتی به خودشان اجازه می‌دهند، هرچه را که در منزلشان اضافه است و دیگر استفاده نمی‌شود را به مسجد منتقل کنند. غافل از اینکه زیبایی بصریِ مساجد را این وسایل کهنه و زه‌وار در رفته از بین برده است. شاید روزی یادداشتی از بقچه‌های گره خورده که مانند مین‌های خوشه‌ای در جای جای برخی از مساجد کاشته شدن هم بنویسم!! @AFKAREHOWZAVI
4⃣نه از این سوی بام بیفتیم و نه از آن سوی بام ✍️آمنه خالقی فرد با دیدن یادداشت دوستم درباره مسجد، معجزه دوم عصاره هستی و گلایه او از وضع بد ظاهری مسجدی که در یکی از نقاط معروف شهر بود، یاد خاطره حضورم در یکی از مساجد همین منطقه شهر افتادم . همه چیز در مسجد مرتب و در نهایت سلیقه چیده شده بود، حتی رنگ فرش‌ها با طرح کاشی و رنگ پرده‌های مخملی هماهنگ بود. کلا فضای بزرگ مسجد با تلفیق رنگ زرد و سبز به زیباترین شکل ممکن آراسته شده بود. من که محو کاشیکاری‌های سبز فیروزی بودم و در دل به خوش ذوقی متولی مسجد احسنت می‌گفتم ، یک آن با دیدن صحنه روبرو خشکم زد . تقریبا از صف اول تا نزدیکی درب خروجی نیمی از فضای قسمت زنانه مسجد، با صندلی های یکدست قهوه‌ایی رنگ چیده شده بود و اهالی محل، از مسن تا میان‌سال و حتی سی و چند ساله ها در صفوف آراسته و مرتب روی صندلی، مهیای اقامه نماز برای خدا به شیک‌ترین حالت ممکن می‌شدند. نمی‌دانم پیش خودشان چه طور اندیشیده بودند که همه جز اندک نفراتی رکوع و سجود را نشسته می‌خواندند! یعنی واقعا همه عاجز از اقامه ۴رکعت نماز ایستاده برای چند دقیقه خلوت با خدا بودند! برخی از این خانم‌ها ده دقیقه قبل از نماز با هم ایستاده بودند و مربایی را که یکی از خانم ها درست کرده بود تست می کردند و نظر می‌دادند. حال چه شده که برای دقایقی بندگی کمر همت‌شان به یکباره شکست و مجبور به نشسته نماز خواندن شدند. نکند گمان می‌کنند چون زندگی‌ها از حالت سنتی و روی زمین نشستن فاصله گرفته، این موضوع به عبادت هم سرایت کرده! و این موضوع مجوزی شده برای این شکل عبادت کردن . به قول قدیمی‌ترها، نه از این سوی بام بیفتیم و خانه خدا را با کلکسیونی از عتیقه‌جات بخوانید کهنه و بی‌استفاده خانه‌ها و فرش‌های نخ نما که دور از شأن خانه خداست پر کنیم و نه بنابر سلیقه خودمان و راحت‌طلبی‌مان حکم جدید وضع کنیم و نماز را سبک بشماریم. @AFKAREHOWZAVI
5⃣مساجد در تسخیر نوجوانان ✍زينب نجیب نوجوانی بودم پر از غرور، پشت کنکوری و مملو از انرژی. در کتابخانه محله، ثبت نام کرده بودم تا در شرایط بهتری کتاب‌های تستی را به امانت گرفته و خود را بیازمایم. ساعت هشت صبح تا ظهر در مکانی بزرگ و ساکت مشغول درس خواندن و تست‌زنی می‌شدم. روز اول بود، بعد از چهار ساعت اولین صدایی که بلند شد و هیچ کس به شکسته شدن این سکوت اعتراضی نداشت اذان ظهر بود. برای من فرصت خوبی بود تا به بهانه‌ی نماز اول وقت، کمی به سرم هوا بخورد. از جا بلند شدم و به سمت مسجد کنار کتابخانه حرکت کردم. از آنجا که آن ایام به شدت نیازمند حافظه‌ای قوی بودم، همیشه وضو داشتم، به همین دلیل خیلی سریع‌تر از نمازگزاران دیگر وارد محوطه مسجد شدم. نیاز به نگاه خاص خدا بود که صف اول را برگزیدم و به سمت آن خیز برداشتم که یک‌دفعه، پیرزنی با غیظ و ناراحتی گفت: "چقدر جوون‌های امروز پرتوقع و بی‌حیا شدند". به این طرف و آن طرف نگاهی انداختم، به غیر از من کسی نبود فقط کمی آن طرف‌تر، خانمی با دخترش نشسته بود. من نیز چیزی نگفتم. از روی کنجکاوی، زیر چشمی او را نگاه می‌کردم، بعد از چرخاندن چند مهره در تسبیح‌اش، دوباره با لحنی جدی گفت:" دختر، صف اول برای بزرگترهاست. برو به عقب." از آنجا که کلاً دختری با جسارت بودم و به راحتی سخنی را قبول نمی‌کردم سریع پرسیدم: "چرا؟" در جواب گفت: " کسی که هر روز و هر وعده به مسجد می‌آید صف اول حق اوست. دلیلش قانع‌ام نکرد اما آهسته به سمت صف دوم رفتم و در همین حین، همان مادر که آن‌سو تر نشسته بود، گفت: "حاج خانوم سخت نگیر این جوان‌ها پاک‌ترند، این‌ها جلو باشند شما هم از ثواب آن‌ها بهره می‌برید." من که اصلاً دلیل گفتگوی آن‌ها را متوجه نمی‌شدم، نشستم و برای قبولی خود در کنکور دعا کردم. پیرزن هم تا زمان شروع نماز سر خود را تکان می‌داد و غرغر می‌کرد به گمانم به بی‌ادبی نوجوان‌های روزگار می‌توپید. بعد‌از‌ظهر، به خانه برگشتم و از مادر دلیل این رفتارها را پرسیدم لبخندی زد و گفت: "صف اول ثواب بیشتری دارد به خاطر همین مشتریش بیشتر است." تازه دوزاری‌ام افتاد. اما دیگر به آن مسجد نرفتم. تا اینکه سال‌ها گذشت و من مربی مهدویت مسجدی شدم تقریباً در همان منطقه از شهر. موقع نماز حواسم بود که جلو نروم اما دیگر این گونه نبود. هرکدام از نمازگزاران مدام به هم تعارف می‌کردند که خانم شما بفرمایید. شما مقدمی.حتی خانمی صدا میزد، دخترا بیاین جلو. با خودم گفتم الحمدلله که انقلاب اسلامی نرم‌نرمک بسیاری از فرهنگ‌های غلط را که در اذهان رسوب کرده بود اصلاح کرد و امروز شاهد آنیم که، رفتارهای منسوخ جای خود را به رفتارهای شایسته می‌دهد. اما این داستان به همین جا ختم نشد، روزی شاگردانم بیش از روزهای دیگر از من سوال داشتند و نیم ساعتی بیشتر ماندند. دقیقاً همان نیم‌ساعتی که قبل از نماز مغرب، پیرمردها به مسجد می‌آیند برای عبادتی بیشتر و انجام اعمال مستحبی. صدای گفتگوی ما به طبقه‌ی پایین رسید، همانجاکه آقایان حضور داشتند. ناگهان صدای بلندی گفت تمامش کنید می‌خواهیم نماز بخوانیم. من که در جایگاه مربی بودم در مقام پاسخ برآمده و گفتم حاج آقا بیش از نیم‌ساعت تا اذان مغرب باقیست بچه‌ها سوال دارند.دوباره با لحنی طلبکارانه فریاد زد جمع‌اش کنید. در پاسخ گفتم" شرمنده‌ام نمی‌توانم. شما یک روز نماز مستحبی خود را تعطیل کن. مگر نشنیده‌اید که بزرگان ما می‌فرمایند نمازگزارانی که نسبت به بی‌نمازی جوانان جامعه بی‌تفاوت‌اند و تکلیف و مسئولیتی در خود احساس نمی‌کنند دیگر نمازگزار نیستند". دیگر جوابی نشنیدم؛ اما قبل از نماز با همان نوجوانان به صف‌های نماز جماعت پیوستیم و در کنار هم نماز جماعت خواندیم. دیگر حتی کسی نبود که برای نشستن در صف اول باعث دلخوری نوجوانان باشد بلکه این نوجوانان بودند که مقتدرانه در مسجد رفت و آمد می‌کردند و مسجد در تسخیر آنان بود. @AFKAREHOWZAVI