.
آخرین تلاش جاهلان✔️
✍زهرا نجاتی
اول ترسیدم.. هرچه رشته بودم، درهم تنید، اما آخر تصمیم گرفتم بنویسم از قضا از حرفهای همیشگی هم. چرا؟ اول گفتم شاید کسانی بر من خرده بگیرند که فلانی نشستهای و با یک چنین اتفاقی، از همیشگیهایت نوشتهای! اما تصمیم گرفتم بنویسم دقیقا به علت اینکه به کسانی که میخواهند در سالگرد آن زن کومله، دوباره از سرنو، برگردند به یکسال قبل ما، حالی کنم که: ما به عقب برنمیگردیم.
ما پارسال شیر مردانی از دست دادیم که اتفاقا خون آنها باعث خواهد شد غبار فتنه بنشیند و مثل سال گذشته درگیر دروغ و بازی رسانهایتان نشویم!
اتفاقا از روزمرگی مادرانه و بازی نیم ساعته با دخترانم مینویسم و حس خوب کودک درونم، به خاطر اینکه به آن عده تفهیم کنم که تلاش دارند ما را مرعوب و ترسان کنند از تروریست و داعش و حمله به زن چادری و آخوند، و جلوه دهند، که ما ایرانیها، کاری به آتش درون شما دشمنان عقدهای که آرامش ما خار چشمتان است، نداریم
در این یکسال دیدهایم به خودیهایتان هم رحم نمیکنید. درد شما آرامش ماست. درد شما نفس گرم ماست. درد شما سرکسب و کار رفتن ماست، همانطور که به دخترک بختبرگشته که با لگدپرانی به مملکتش، ویزای خارجش را گرفت حمله کردید که چرا دنبال کارو کاسبیش است و نرفته سر به بیابان بگذارد و از افسردگی بمیرد!
پس؛ ما باخندههایمان، با دل خوشمان، باامید و غرورمان به آینده، با نگاه به دست مجروح و چشم پرامید رهبرمان، با دلگرمی به زندگیمان و تلاش برای بهتر شدن اوضاع کشورمان با فرزندآوری و تربیت نسل حسینیمان، خارچشم شما میشویم و نه زیر لب که با فریاد میگوییم:_موتوا! بمیرید از غیظتان و بمیرید از خشمتان. چرا که این مملکت با آشوب و ترور و حمله اقتصادی و جنگ ترکیبی و پروژه هزارچاقو، هربار ببشتر از قبل به ققنوسی می، ماند که از دل خاکستربال میگشاید و اوج میگیرد.
👈بمیرید و آخرین تلاشتان را بکنید، چرا که این مملکت، صاحب دارد و پشتش به مهدی فاطمه و حسین سفینهالنجاه، علیهم السلام، گرم است و اگر شما را توان کشتن مظلومین است، یارای مخالفت با ارادهالهی براوج گرفتن این مملکت و این انقلاب، نیست!
پس به قول شهید بهشتی عزیزمان؛«ازماعصبانی باشید و از این عصبانیت بمیرید».
#شیراز
#اربعین
#نسل_حسینی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
در حسرت دیدار
✍نجمه صالحی
به سمت هر دری که میرفتیم بسته بود، درهای محدودی برای ورود بانوان اختصاص داده بودند. روبهروی در باب القبله ایستادیم، از دور به سمت ضریح ابوالائمه علیهالسلام سلام دادیم و دوباره به امید باز بودن یک در حرکت کردیم.
بالاخره پس از تفتیش یا بازرسی نهایی، وارد رواق حضرت فاطمهالزهرا سلام الله علیها شدیم و به خواندن زیارت بدون رؤیت ضریح مطهر امام علیهالسلام رضایت دادیم! بهدلیل ازدحام جمعیت، دیدار و زیارت ضریح، برای بانوان ممنوع شده است! امواج متلاطم دل، آمده بود تا آرام گیرد اما...
در بخش بانوان، به وفور، زائرین خستهای میدیدیم که مانند کودکی در کنار مادر آن هم در خانه پدری، چشم بر هم نهاده و در خواب ناز بودند. بیشک یعسوب الدین علیهالسلام و دو پیامبر عظیمالشأن حضرت آدم و نوح علیهماالسلام در این مضجع شریف، دعاگوی زائران که پروانهوار دور آنها میگردیدند، بودند!
بیشتر از قبل دلم برای دیدار نقش گل و انگورهای زیبای منقش بر نقره اطراف ضریح، تنگ شد! پیچکهای مارپیچ و بالارونده که راه را تا رسیدن به گلهای بهشتی پیموده بودند و عطر و بوی دلانگیزی داشتند!
تابستان ۴۰۲
#اربعین
#امیرالمومنین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
خاطرات سفر اربعین
✍زهرا نجاتی
سیدمحمد از کنارم رد میشود. کل مسیر، بالهجه فارسی و اَل اَل گذاشتنش سر هر کلمه ما را خندانده! برای اینکه خیلی هم با عربها همذات پنداری نکند، گفتم:«توی شلوغی صدای بلندی که شنیدید با لهجه غلیظ فارسی، عربی بلغور میکند، محمد است»
حالا اما که طبعا زیربارش محبت و لقمه و آبمیوه و شربت موکبداران اغلب عراقی، آبادتر شده، نمیدانم چرا چشمهاش قرمز است. کنارش می ایستم و نگاهش میکنم، اشکهایش را با دست پاک و کوله و چمدانش را پشت سر را مرتب میکند
ماتم برده. وسط شوخی و خنده و ساندویچ بیصف سلف سرویس، اشک چه میکند؟
انگار منتظر سوال من است. میان گریه میگوید:«اینا بدون اینکه مارو بشناسن، دارن یا التماس به ما غذا میدن و به خونههاشون ببرن؟
عاشق این نقطهزنیهای به وقتش هستم. تنور داغ است و وقت چسباندن نان تربیتی:_آره مامان. این اصل معنی ولایت مداریه. این اصل عشقه. یعنی فقط چون عاشق امام حسین علیه السلام هستند، دیگه هیچی مهم نیست. منتمون زو میکشند، پول خرج میکنند، عرب و عجم فراموش میشه، اینطور با اصرار نیمه شب، غذا و خوراکی آماده میکنن.
محمد واقعا ماتش برده، نگاهم میکند و همینطور که نسبتا بلند مشغول گریهاست، انگار هنوز میخواهد بشنود، بغضی پر از شوق، لحن مادرانهام، را تشدید میکند: هرموفع همه مردم دنیا همه مسلمونا، همه شیعهها اینقدر عاشق امام زمان و همینقدر ولایتمدار بشن که هیچی براشون جز شیعه و محب اهل بیت بودن ارزش نداشته باشه و باقی اختلافاتشونو بذارن کنار، آقاظهور میکنه
فرصت نیست. سیدمحمد هنوز بین گریه و شوق مانده.
راه خیابان باز میشود و جماعت راهی سمت دیگر خیابان میشوند، پدرش از پشت سر ما را میبیند و دلیل حالش را نی پرسد و بعد همه بدون هیچ حرفی، به جامعهای فکر میکنیم که اول باید لااقل در واحدهای کوچک مثل خانواده و فامیل مهدوی شود تا بعد به لطف حضرت دوست، کل جهان رافرا بگیرد.
#کربلا
#اربعین
#امام_حسین
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
جا نمانید!
✍نظیفهسادات مؤذّن
هر جا میروی، عطر حسین (ع) پیچیده است.
عالم را صلای دعوت پر کرده است.
بیایید!
آی مردم پریشان! بیایید و در این اقیانوس زلال بیپایان جاری شوید!
کربلا از زمین و زمان جوشیده است.
کربلا در تمام ذرات عالم منتشر شده است.
ذرات، در مغناطیس غریب و بیمانندی، غوطهور شدهاند و به سوی حرمش جاری میشوند.
در این رفتنها، هر چه در مسیر هست با خود میبرند.
هر چه با آنها سنخیّتی دارد، از جا کندهاند و میبرند.
هر دلی،
هر عاشقی،
هر آشنایی، ....
هر که هر چه را میتواند، به حسین (ع) سپرده است و به سوی او روانه کرده است.
عالم در گردبادی عجیب در هم پیچیده است.
خوشا آنان که با این طوفان بزرگ به پرواز درآمدهاند!
خوشا آنان که از شعلههای این عشق، جان گرفتهاند!
آی اهل عالَم!
جا نمانید!
سفینة النجاة حسین(ع) برای همه جا دارد!
#اربعین
#شوق_زیارت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
چادر خاکی
✍️ فاطمه خانی حسینی
او با چادری خاکی و تنی خسته و چشمانی که شاید روزهاست خواب آرام نداشته تا در رویا برادر را ببیند؛ آمده بود، بعد از چهل روز آمده بود تا برایش تعریف کند.
خاک سرد، آتش داغ دلش را آرام نکرده بود. سر برادر را در این چهل روز دیده بود اما نه مثل همیشه، با لبانی سرخ و صورتی پر از محبت!! تنها، سر برادر را با خاک و خون میدید، سری که روی تن سوار نبود، سر جدا و تن جدا!
حال بعد از چهل روز، وقت ملاقات شده، در راه اشک میریخت و صورت خسته از اسارت را باران اشک شستشو میداد.
نمیدانست برای علی اکبر برادرش گریه کند یا علی اصغر برادر؟!
نمیدانست برای قاسمش برسر بکوبد یا برای جگر گوشههایش؟!
نمیدانست برای عزیزان حسن بگرید یا عزیزان حسین؟
نمیدانست برای خود حسین بگرید یا برای عباس ؟
حال برود بگوید دخترکت را پای پیاده به اسیری بردند؟! دستان زمختشان را به صورت مثل گل او کوبیدند و در آخر هم قلب کوچکش طاقت نیاورد و ایستاد؟! بگوید رقیه در آغوش او، جان داد؟!
ولی نمیشد، هرچه میگریست و بر سر و سینه و صورت میکوبید، برای حسین بود!! برای حسینی که کودکانش در آغوش او جان دادند.
زینب کبری بودن دل میخواهد دلی که خداوند با دستان خودش جواهر صبر را در آن گذاشته باشد.
قلبی میخواهد که پنج تن آل عبا نگاهش کنند و دستشان را بر روی قلبش بگذارند... آنان با گرمای دستشان، سردی دوران را گرم گرم نگه میدارند.
زینب سلاماللهعلیها آمده بود تا با عزیزان خاندانش دیدار کند و چه دیداری شد اربعین!
🍃من و خاک کربلا الحمدلله_به کربلا رسیدیم!🍃
#اربعین
#کربلا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
به امید روزی که تاریخ بنویسد:
به برکت قدوم زائران اربعین، غیبت طولانی حضرت پایان یافت!
🌱اللهم عجل لولیک الفرج🌱
#اربعین
#اربعین_حماسه_ظهور
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
گذرگاه مهران
✍فاطمه میری طایفه فرد
انگار اربعین زودتر از هر زمانی به تو نزدیک میشود و باید خودت را مهیا کنی برای رسیدن به اقیانوسی از ارادت ارباب بیکفن.
خوب عزاداری میکنی در محرم، دل را پاک نگه میداری، تا شاید تو هم اجازه پیدا کنی برای عرض ارادتِ ارباب و عرض اندام برای هرکه تو را خوار و خفیف میخواهد.
دلت حال و هوای خانهپدری دارد. تپش قلب جز ارادت به آن دریای پر عظمت چیزی نمیگوید.
...و تو در اوج امنیت وارد کشور دیگری میشوی. کشوری که هشت سال با آن جنگیدهای.
من؟ من کجا و جنگ کجا؟ اصلا شناسنامه من به آن سالها قد نمیدهد.
باید بگردم در خورجین خاطرات بچگی تا شاید چیزی پیدا کنم.
اما جنگ برای بعضیها وظیفه شد. تکلیف شد. جنگ آنقدر مهم شد برایشان که در دوئل زندگی، شهادت را برگزیدند.
در اوج شعف بار و بندیل را سوار ماشین میکنم و به سمت مهران میروم.
هیچ چیزی نمیتوانست حال مرا خراب کند و تذکری باشد برای من که سر مست از زیارت اربعین بودم. مگر ورودی مهران.
۵ کیلومترمانده به شهر تا چشم کار می کند ماشین است.
حواسم پرت راه است ولی مقصد همین رفتن است. به هرچیزی فکر میکنم غیر از آنانی که راه را هموار کردند. کسانی که لحظهای نگاه به گنبد نورانی ابا عبدالله برایشان حسرت شد.
ورودی مهران خودش برایم کربلایی جدید بود. جایی که هشت شهید تازه تفحص شده کنار هم آرمیده بودند. با همان بدنهای رنجورشان آمدهبودند به استقبال زائران اربعین. بدنهایی که بیش از ۳۰سال گرمای جنوب به آنها تابیده بود. حال مادرانشان خیلی عجیب است. نه! به خدا خیلی دست نیافتنیست. مادران دلشان برای هم میسوزد چون درد مادر شدن را چشیدهاند. سختی بزرگکردن بچه را لمس کردند. با هربار تب کردن بچه مردهاند و زندهشدند.
مادران برای آفتاب سوختگی صورت فرزندانشان غصه میخورند. گاهی کِرِم میزنند. گاهی کلاه بر سر فرزند میگذارند تا نکند پوستش تیره شود. نکند گرما زده شود.
من هم میخواستم برای بچهام مادری کنم در اربعین.کلی وسیله با خودم آوردم.
اما معراج الشهدای مهران حالم را خراب کرد.
فقط یک لحظه خودم را جای مادر یکی از این شهدا گذاشتم. نه کار من نیست. خدا به داد دلشان برسد. داد دلی که نجیبانه است، آنقدر که صدایش به گوش کسی نمیرسد.
اربعین برای من همانجا شروع شد. جایی که باید برای حسین علیهالسلام از خودت بگذری، از فرزندت بگذری. اما خدا اهل حساب و کتاب است. با کریم معامله کردن جز منفعت چیزی ندارد. شهدا و مادرانشان با خدا معامله کردند و حالا در ثواب تکتک قدمهای زائران شریکند. چه خوش معاملهای! و چه خوش محبوبی!
از اربعین نگفتم از مهماننوازیها نگفتم چون در ورودی مسیر بهشت، در بهشت معراجالشهدای مهران گرفتار شدم. دلم گرفتار زیست عالمانه شهدا شد. شاید اگر اهل دل بودم صدای قهقههی مستانهشان را میشنیدم. کاش ما را هم روزی خور خوان با برکت ارباب کنند. مرگی چنین میانه میدانم آرزوست.
#اربعین
#برای_زینب
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI