.
🍃 چادری بودن
✍ نظیفهسادات مؤذّن
چند روزی میشود در جمعهای مختلف مجازی و حقیقی، باب گفتگوی گرمی باز شده دربارهی #پوشش بانوان در سفر #اربعین.
دلنگرانی عمیق و بجای دلسوزان، برای جانشینی مانتوهای عبایی به جای #چادر و بحث پرفراز و فرودی در باب اینکه این مانتوها، اگر با مقنعه یا روسری بلند کامل شوند، پوشیدگیشان تفاوت چندانی با چادر ندارد. بخصوص حالا که مدتهاست با چادرهای آستیندار جدید، مفهومی به نام «رو گرفتن» از قاموس خیلی از چادریها حذف شده است.
آنچه امروز تحت عنوان #حجاب از آن سخن میگوییم، مفهومی است که درجات متفاوتی از پوشش را شامل میشود.
هر بانویی با توجه به شخصیت و جایگاهی که برای خود به عنوان یک مسلمان و به عنوان یک عضو جامعه قائل است، نوعی از پوشش را برای حضور در اجتماع برمیگزیند.
آنچه تعیینکننده است، شناختی است که بانوان ما از جایگاه خود و اهمیت «چگونه پوشیدن» دارند.
حجاب، در مفهوم «عرفی» خود (که روز به روز تحت تأثیر مُد و سلیقه، در حال تغییر و تحول است) بسیاری از پوششهایی را که زیرمجموعهی حجاب #فقهی و #شرعی نیستند، دربرمیگیرد.
مثلاً بانویی که صرفاً روسری یا شال بر سر دارد، و در قید رعایت کامل حدود پوشش فقهی نیست، خود را باحجاب میداند.
در چنین فضایی، بعضی از بانوانی که حد شرعی و فقهی پوشش را رعایت میکنند، (که قاعدتاً با پوشیدن مانتوهای عبایی با روسریهای بلند و رنگهای مناسب میتواند تأمین شود)، از پوشش خود احساس رضایت دارند و استفاده از #چادر را لازم نمیبینند.
اینجاست که جلوهای دیگر از جایگاه و نقش پوشش، خود را نشان میدهد:
«جایگاه ارزشی».
چیزی که جز با چادر حاصل نمیشود.
جایگاهی که ویژهی بانوان چادری است. اینکه پرچمدار پوشش زهرای اطهر -علیها سلام- باشی و نماد #ایران_اسلامی.
پوششی که تو را بر مرتبهای والاتر مینشاند و از «حجاب داشتن» هم ویژهتر است.
بانوان چادری، بندگان ویژهی خدا هستند.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
زائر اربعین
✍فاطمه وجگانی
حقیقتی که تکه ای از وجود را آنجا گذاشته است. هر عاشق دیده و ندیده ی آن حرم را مجذوب خود کرده است. تکه ای از وجودش، پر جوش و خروش در تلاطم است. همه را به سوی خود میخواند. چراغ نور هدایت و کشتی اش نجات دهنده است.
زائرش خواب و خوراک ندارد. در بیداری به دنبال حرم میگردد. کم کم کوله ای جور میکند و به دنبال همسفری عاشق تا به گرد خانه ی کعبه ی دوست بگردد.
همه چیز جور و مهیاست. او عازم سفر می شود. هنوز کربلا را ندیده است ولی عاشق است و نمی داند که چرا بیقرار است. ندیده درد عشقی کشیده است که مپرس.
شعاری دارد پسندد آنچه را جانان پسندد. عازم راه است از همه حلالیت میطلبد و قدم قدم خودش را به آن سوی مرزها می کشاند.
تشنه است اما نه به اندازه ی لبهای ترک خورده ی ارباب! گرم است اما نه اندازه ی گرمی عشق به حرم!
گاهی تنها می شود؛ همسفری اش را گم میکند، دلش پر از اضطراب می شود اما نه به اندازه ی اضطرار گم شدن رقیه!
راه دور است عمودها را طی می کند نه به اندازه ی دوری سفر مدینه تا کربلا تا کوفه و شام بلا.
اشک فراق ز هجران حرم دارد نکند بین الحرمین را نبیند اما نه به اندازه ی فراق زینب از دوری برادر. پاهایش آبله زده است، گاهی مجروح و زخمی، خون میچکد ولی به اندازه ی زخم های حضرت سجاد علیه السلام نه!
او را میزبانهای عراقی پذیرایی می کنند؛ بفرما چای عراقی و طعام عراقی و گاهی مشت و مال و مکان استراحت...
داخل کوله اش خوراکی دارد ولی نای خوردن ندارد. هزاران فرق است این مسیر تا آن مسیر زینبی که کوله ای نبود و محض صدقه، نان و خرمایی برای یتیمان میاوردند نه از باب اکرام مهمان.
زائر اولی میرود تا «اللهم اجعل محیای محیا» زندگی اش را از حسین علیه السلام درس بگیرد. حسین علیه السلام امام زندگی اش است.
او می رود تا انجام تکلیف کند. باید برود تا حس ظهور را درک کند. امام حی و حاضرش را یاری کند.
اربعین یک حادثه نیست، جاری که همیشه در حال جریان است. زنده میکند، بیدار میکند، میبخشد، جان می دهد، کن فیکون میکند.
اربعین حماسه ی حضور است برای درک ظهور. حقیقت حسین آنجاست همان تکه ی وجودی است. حسین علیه السلام همه چیز است.
حقیقت فطرت است. حیات و ممات و حشر و نشر و حساب و کتاب و.. همه با حسین است.
حسین ثارالله است. خونبهایش خود خداست. زائرش بر بال ملائک سوار است، فرشته ها او را مشایعت میکنند.
خود را به بین الحرمین قطعه ای از زمین بهشت می رساند. هر طرف نگاه میکند حرم میبیند. حرم در حرم نور در نورجرعه آبی می نوشد، نعلینش را به بند انگشتش گره کرده و بین دو حرم و دوراهی گیر کرده است.
ادب می کند در محضر حضرت سقای ادب، اذن دخول می گیرد سر تعظیم فرود میآورد و داخل حرم عباس علیه السلام بوی سیب را استشمام می کند و اندکی بعد راهی حرم حسین علیه السلام می شود. «هنیئا لک»
زیارت قبول زائر اولی
هر ساله رزقت پر برکت
#اربعین
#زائر_اولی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
*فراموشی*
✍زهرا نجاتی
همهاش میخواهم به خودم حالی کنم که خب تمام شد دیگر. بحمدلله رفتی و آمدی و حالا آماده باش برای یک سال دیگر. لیاقتت را بگیر تا اربعین امسالت مثل پارسال به تباهی نرود.
اما خب نمیشود. هیچ نمیشود فراموش کرد. نه مهربانیهای موکبدارها را، نه موکبدارانی که روی زانو مینشستند و سینی سنگین پذیرایی را روی سرشان میگذاشتند.
نه حتی دو سه کودکی که کنار هم می ایستادهاند و بیمناسبت،«لبیک یا حسین» میگفتند.
نمیشود فراموش کرد مهربانی مردمی که زمانی محکوم بودند به دشمنی با ما. مردمی که حالا با تمام دل و مال و جانشان به میدان آمدهاند تا شاید شعار«ما اهل کوفه نیستیم»، یک روز از سرزبانها بیفتد.
مردمی که حالا برایشان مهم نیست، شیخ یا سید، مرد یا زن، پیر یا جوان باشی. مهم این است که لابد عاشق «حسین» هستی که در این راه آمدهای و اگر اینطور است، پس هیچچیز مهم نیست. مرد و جوان و پیر وشیوخشان، عمامه به سر و بیعمامه، وسط گرمای بالای چهل و پنج درجه ساعتها میایستند و باز برایشان مهم نیست کباب ترکی برایت سرو میکنند، یا لیوانی آب می، نوشانند، برایشان مهم است که کاری که از دستشان برای زوار اباعبدلله، برمیآید را انجام دهند.
تصدیق میفرمایید که هیچ راحت نیست فراموش کردن پیرزن و زنانی که بیتوجه به تشکرکردن یا نکردن ما ساعتها دور تنوری در موکب نشستهاند و نان محلی طبخ میکنند. نانی که آن قدر بو و آوازه، اش میپیچد که زنها تک به تک سراغشان بروند و بگویند:_اجازه هست و آنها با لبخند راه باز کنند برایشان تا آنها هرقدر میخواهند نان بردارند و با زبانی ناقص، تشکر کنند.
و یاد کسانی که هر صبح، صبحانه ردیف میکنند برای کسانی که هرقدر میخواهند میتوانند بمانند یا شیخی که از نوادگان مرحوم حلی است و خودش صبحانه ردیف میکند. شخصا با ماشین سرجاده میرود، ماشین را پر میکند و به خانه می آورد و دوباره صبح آنها را به مسیر میرساند.
سخت است فراموش کردن و اصلا نباید فراموش کرد حماسه ای را که هرسال به نام «حسین»، خلق میشود. به «عشق حسین» و توسط «ملت امام حسین».
نمیشود و نباید فراموش کرد این را که اگر در گذشته دو ملت باهم دشمنی داشتند، تنها به سبب همان کسانی بود که الان هم خواهان تفرق اسلامند و تفرق دلهاـ
نباید فراموش کرد ملت عراق این کسانی هستند که هرسال با این عشق، به زوارحسین فاطمه(سلامالله علیهما) خدمت میکنند نه کسانی که از ترس جانشان و بابت دروغهای رسانهای صدام، به اجبار به میدان جنگ میآمدند.
نمیتوانم، نمیخواهم و هرگز نباید فراموش کرد حال خوش دلهای همراه و حسینی اربعین را.
و ازخدا میخواهم نه تنها این ایام مبارک، که در تمام طول سال و تمام عمر، اربعینی بیندیشیم و زیست کنیم که ناچار، این زیست و شعور حسینی است که ما را به زیست در جامعه مهدوی میرساند.
#اربعین
#کربلا
#امام_زمان
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
🍂نمیشود🍂
✍زهرا نجاتی
از یک جایی به بعد، دیگر اصلا نمیشود. حتی کنار «قدمهای جابر» حاج میثم، هم نمیشود خواند. از یک جایی به بعد، فقط میتوانی زل بزنی توی نگاه امام که به قول نریمانی، به «تک تک زائرها سر میزند» و حرف دل بگویی.
هزارشعر و مداحی و روضه و حتی زیارت عاشورا، هم آن کار را نمیکند. از جایی به بعد، فقط حرفزدن است که آرامت میکند. که گوله گوله اشک میشود و میچکد که دلت را سبک میکند.
از جایی به بعد، فقط خودش را میخواهی. مهم نیست چند تا ستون مانده. مهم نیست کف پایت تاول بسته یا آبله دارد. مهم نیست چقدر خستهای. هرچه باشد نه خستگیت به خستگی زینبِ ِفردا، میرسد نه تاول پایت تو را مثل دخترک سه ساله وقتی که زنده بود، ناتوان میکند.
تازه اینجا پر است از هلال احمر. پر از دستهای مهریان، نگاههای مهربانتر. پر از مادرانگی و برادرانگی.
اصلا بگو اینجا کجایش شبیه مسیری است که کاروان زینب مثل فردایی بهش رسید؟ کجای گیرم ده روز بین بیش از هزار و چهارصد ستون راه رفتن، شبیه است به چهل منزلی که آنها رفتند؟
گیرم آفتاب بتابد و دما ۴۵ درجه باشد. پس این ها که شیلنگ آب رویت میگیرند تا مبادا گرمازده شوی چه؟ این همه شربت کاسنی و آبلیمو و خاکشیر چه؟
این همه عزت و احترامت که میکنند، چقدر شباهت دارد به حال زینب؟ به حال کاروان زینب؟
بیخیال. ما اینجا فقط آمدهایم خودی نشان دهیم. والا حال ما کجا و حال کاروان داغدار مصیبت دیدهای که نه عزت میشدند نه احترام نه پذیرایی، کجا؟
نه آبی بود، نه موکبی، نه استراحتگاهی. نه ماشینی میان این آفتاب سوزان عراق که خداکند آن وقتها در مهرماه بوده باشد. که خداکند لااقل در بازگشت، کجاوه ای یا لااقل برای آن همه، مهجبین، بُرقَعی بوده باشد!
نمیشود از یک جایی به بعد، حتی فردا در همین خیابانهای تهران خودمان که منتهی به کربلای ایران است، از جایی به بعد فقط میتوانی داد بزنی. زار بزنی اگر هم خستگی یا حضور نامحرمان اجازه نداد، ریز گریه کنی. با پرچادر اشکهایت را بگیری. محکم بکوبی توی سینهات و از طرف خودت، همین خودی که یک سال تمام، قسمش دادهای تا به اربعین برسد «با حسین حرف بزنی.»
از یک جایی به بعد همه اصوات، مصوتها، کلمات، سرودها، اشعار، شاعرها، مدحها و مداح ها، مرثیه و مرثیه سراها، لال میشوند.
پ. ن. توصیه معصومین و بزرگان است که با امامتان حرف بزنید.
#کربلا
#اربعین
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«استشهادی برای امام»
✍طیبه فرید
سحر جمعه حوالی ساعت سه با حاج خانم راه افتادند؛ وقتی جلو در خانه چند قدمی برداشت و سوار ماشین شد، هیچ کس به جز گلدستههای نیمه کاره مسجد میثم و نخلهای وسط بلوار و درِ عریضِ سفید خانهاش، نمیدانست این آخرین قدم زدنهای حاج مرتضی در این حوالی است. عروسشان که «باباجون»از دهانش نمیافتاد و نقل متانت و مهربانیهایش را بارها تعریف کرده بود میگفت:
_امسال محرم حس و حالش عجیب بود، هیج جا نمیآمد و میگفت میخواهم برای اربعین آماده شوم. دم رفتن هم گفته بود سفرمان طول می کشد، بیشتر از همیشه. میخواهم همه جا را زیارت کنم.
عادتا وقت سفر وصیتنامهاش را میداد اما این بار ساعتها با پسر ارشدش حرفهای بیسابقهای زده بود.
از مرز شلمچه مستقیم رفته بودند کربلا!یک دل سیر زیارت کرده بودند. مسیر بعد کاظمین بود و سامرا و دست آخر مسجد کوفه! اما حرم امیرالمومنین(ع) مانده بود! نه اینکه مانده باشد نه! وقتش نرسیده بود!
مگر توی پیشانی آدم نوشتهاند که این سفر آخر است که برود یک دل سیر دعا کند و دل ببندد به مشبکهای ائمه شهید؟! اما انگار توی پیشانی حاج مرتضی نوشته بودند. او مثل آدمهایی که بار آخرشان است زیارت کرده بود.
شب دوشنبه عین حاجیهایی که با گل لبیک بر لب، ازمسجد شجره مُحرِم میشوند، رفته بودند مسجد سهله و دعای عهد بر لب بیاد امام زمان(عج) راه افتاده بودند توی مسیر،آن هم چه مسیری! «طریق العلماء»! برخلاف عادت همیشه سرش را نه با کلاه پوشانده بود و نه با چفیه.روز پنجم سفرشان،رسیده بودند عمود۹۸۳ و او گفته بود اینجا توقف کنیم.پارسال همین عمود ایستاده بودند وعکس یادگاری گرفته بود.کسی نمی دانست چرا حاج مرتضی اخگر اصرار دارد در این عمود بایستد.آدم از کجا بداند که این عمود، عمود بخت و اقبال اوست و قرار است چراغ حیاتش اینجا برای ابد روشن شود؟!گاهی همه چیز بهانه می شود که نوع رفتنِ آدم با نوع زیستنش جور در بیاید.«کما تعیشون تموتون، وکما تموتون تبعثون و کما تبعثون تحشرون»*. اوج انصاف کلیددار عالم خاک را باش. دل انسانِ طالبی، که به واجبات ومستحباتِ آدم ساز همت دارد وبا اهل و عیال مهربانست را می کشاند توی طریق! آن هم طریق العلما که خدا می داند تربتش رد پای چه انسان های نورانیی را که به خود ندیده! بکشاندش تا عمود ۹۸۳.سبکبار و بی تعلق،آن وقت در مسیر حبیب، روحش را بگیرد و جسمش را بگذارد برای استشهاد، که فردای قیامت اگر پرسیدند در چه حالی مُردی بگوید:
در راه حبیب بودم، بی تعلق، با صورتی بیاد زینب، ظلِّ آفتابِ طریق سوخته، که فرشته ای آمد و با ذکر حسین روحم را گرفت و بدنم را گذاشت برای بازمانده هایی که به دنبال نشانه بودند.
فرشته ها جسم حاج مرتضی را گذاشته بودند برای موکب دارها و بازمانده هایش.و این پایان قصه نبود!جان عالم گفته بود:
«کما تعیشون تموتون» هنوز زیارت نجف مانده بود!وقتی روی دوش ادم ها تابوتش دست به دست می شد و تا ایوان نجف می رفت یکی داشت می خواند:
سلام آقاا! که الان روبروتونم، من اینجامو، زیارتنامه میخونم....
عالم، عالم اسباب و علل است و شرایط برای او محیّا بود،برای او که عاشق صادق بود.جوری در این عالم علی و معلولی زندگی کرده بود که شکل رفتنش خبر از شیوه زیستنش می داد. میهمان طریق بود و موکب دارهای عمود ۹۸۳ بهانه بودند که او حتی جسمش در مسیر بماند و بیاید در خاکی دفن شود که روحش با آن سنخیت دارد.
«وادی السلام» که سلام خدا بر او بادمنزل ابدی او بود بی آن که تدارکی دیده باشد.قسمت بر همجواری و همسایگی با پدر مومنین بود.تقدیری که ریشه در حیات دنیایی او داشت.زیارت ابدی از زاویه ایوان نجف.
بال کفن را که کنار زده بودند صورتش زیر آفتاب سوخته بود،این سفرنه کلاه گذاشته بود و نه چفیه.دستش موقع رفتن پر بود! حالا گلدستههای نیمه تمام مسجد میثم و نخل های میان بلوار و درِ عریض و سفید خانه میدانستند که پنجره خانه ابدی او رو به ایوان نجف باز می شود.
رحمت خدا بر محبین صادق ابا عبدالله
*عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية , جلد۴ , صفحه۷۲
*مرحوم حاج مرتضی اخگر محب صادق اهلبیت عصمت و طهارت،جانباز و یادگار دفاع مقدس در صفر المظفر۱۴٠۲ در عمود ۹۸۳ طریق العلما چشم از جهان فرو بست و به اصرار موکبداران در نجف اشرف، قبرستان وادی السلام به خاک سپرده شد.
#اربعین
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«تمدن پلاستیکی»
✍فاطمه میریطایفهفرد
بچه که بودیم با همه بچههای فامیل، اسمفامیل بازی میکردیم. وقتی در دایره واژگان دوران کودکیمان اشیاء را پیدا نمیکردیم یک «پلاستیکی» آخر هرچیزی میگذاشتیم و جای خالی را پر میکردیم، درخت پلاستیکی، شیر پلاستیکی، مرغ پلاستیکی و...، اگر هم کسی اعتراض میکرد میگفتیم: تو ندیدی، هست، بابام برام خریده. یکی از این اشیاء که خیلی بحثبرانگیز شد، «مرده پلاستیکی» بود که سرش آنقدر دعوا شد که کل بازی بههم خورد.
دیشب از فراق دوری کربلا، داخل نقشه داشتم مشایه را میدیدم و نادانسته از حجم تمدن نهفته در کشور عراق، حیرتزده بودم و «یافتم یافتم...» سر میدادم. یافتن ایران فرهنگی، آنسوی مرزهای تحمیلی، برایم شگفتانگیز بود.
مدائنی که تنها افتاده بود و تمام آثار باقیمانده از دوران ساسانی که هیچ اتفاقی برایش انجام نشدهبود. بغداد باستانی با تمام هویت ایرانی.
اما بیشتر از هرکدام، «هترا» مرا به فکر فرو برد و در حیرت این همه عظمت ماندم. هترا شهر باستانی اشکانیان، همان تکّه دورافتاده از ایران کنونی و جاخوشکرده در گوشهای از ایران فرهنگی.
همان شهر پر از داستانهای اساطیری که هویت معماری ایرانی را به رخ میکشید و سرفراز مانده بود، حتی از هجوم شاپور اول ساسانی، اما زور داعش بیشتر بود...
داعشیها به مدد ابزار جدید، الهه شهر را سر بریدند و امان از بمبهایی که به جان این تکّه از وطن افتاده بود... کی؟ ۱۳۹۳ هجری خورشیدی، همانوقت که من یادم نیست همانوقت که نمیدانم مسئولین هم یادشان هست یا نه؟
هترا به طول اشکانیان تا سال ۹۳ را تاب آورده بود، ولی داعش را نه، داعش دستساخته آمریکا و اروپا، همانهایی که مدعی تمدن جهانی هستند، همانهایی که گرگِ هار داعش را به سرزمینهای اسلامی فرستادند.
یاد بازی بچگیام افتادم و تلخندی زدم و گفتم مدعیان «تمدن پلاستیکی» دارند هویت بسیاری از سرزمینها را به نابودی میکشانند.
«تمدن پلاستیکی» واقعاً برازنده آنان است، وقتی که برای بهذلتدرآوردن مردمان بااصالت در سرزمینهای اسلامی آنان را تحت سختترین تهاجمات سیاسی و فرهنگی قرار میدهند تا شاید کم بیاورند و پا پس بکشند تا شاید پلاستیکیبودن هويتشان در این هیاهوها گم شود. اما امام حسین(ع) برایمان پدری میکند و ما را از درونمان بیرون میکشد و هويت و ارزشمندیمان را به عالم نشان میدهد. امام حسین(ع) قدرت بیانتهای تمدن اسلامی را نشانمان میدهد. امام هنوز هم «هل من مبارز» میطلبد برای مبارزه دائمی و خستگیناپذیر جنود تمدن اسلامی در مقابل تمدن پلاستیکی.
#اربعین
#تمدن_نوین_اسلامی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
اربعین هم تمام شد...
✍مرضیه برزگر
اربعین هم تمام شد و حکایت پیادهروی و خاطرات به جا مانده از سفر و زائران و موکبهای برپاشده، تا ابد کنجِ قلبِ همه عاشقان این مسیر خواهد ماند. سیل زوار راهی کربلا، الان یا رسیدند و یا در مسیر برگشتند، موکبها بعد از چند روز خدمترسانی جمع شدند، تکتک پرچمها، نخ به نخ کتیبهها، وجب به وجب خاک این قطعه از زمین و حتی پیچ به پیچ بستهای داربستهای آن، شاهدند برغمِ دلِ خادمینی که روزهای یک سال را شمردند برای این روزها..
زیرِ تیغِ آفتابِ داغِ تابستانِ عراق، رفقای ایرانی و عراقیمان، با شوق زیاد کار کردند و عرق ریختند و خم به ابرو نیاوردند و لبخند زدند به روی زائران ابوسجاد و حالا به قول عراقیها: خلاص(تمام)...
اربعین تمام شد و ما ماندیم و خاطراتی از اصالت اربعین و اربعینیها، خاطراتی از مهربانیهای بیریا و از پذیراییهای بیادعا، خاطراتی از استکان و نعلبکیهای دوستداشتنیشان که در غیر این مسیر، در غیر این خاک، شاید دلمان نخواهد به این پدیده حتی نزدیک شویم! اما اینجا قصه فرق میکند! لیوانهای کاغذی یکبار مصرف، عمرشان به کوتاهی نوشیدن همان دو قلپ چایاست و خالیاند از هر خاطره و قصهای؛ ولی اینها سرد و گرم چشیدهاند، کهنهکارند و بلدند چطور دلبری کنند از زائرانی که هم تشنهاند و هم خسته و هرکدامشان یک عالمه دعای خیر خریدهاند برای صاحبانشان...
یک میز ساده، یک پارچه آب و چند تا لیوان پلاستیکی که لبِ خیلیها را تر کرده و مدتی است به قصد شستشو تنی به آب نزدهاند، یک قاب نوستالژیِ جداب است برای انهایی که با اصالتهای اربعین در عراق رفیقترند. اینها را باید بیشتر تحویل گرفت! اینهایی که نه محتاج ترحماند و نه دنبال تمجید..
خاطرات آدمهایی که خیلیهایشان چند روز است همه داراییشان را گذاشتهاند وسط و حالا فقط همین مانده؛ آب...
اربعین تمام شد و چشمانِ ابری، بغض، حیرانی، حسرت، دلتنگی وشانههایی که آرام میلرزند، زبانِ حالِ این روزهای خادمان و زائران و به جاماندگان این مسیر است..
#اربعین
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
*اربعین میگذرد و گریزی نیست اما...*
✍زهرا نجاتی
زیاد هم نباید با کادرهای بسته پیادهروهای اربعین و پذیرایی عجیب و غریب عراقیها سخن گفت. کمی هم کادر را بالا بیاورید و به چیزهایی از این قبیل بیندیشید. به اینکه قرارمون این نبود که راحت راحت برویم تا پای مرز و از تونل هوای سرد رد شویم و با ماشین راحت و بی معطلی راهی کربلا شویم. پس چطور قرار است ما و آنها که در راه زیارت او، دست راست و چپ دادند، را با هم، به بهشت برین همراهی با حسین ببرند؟!
دست عراقیها بابت پذیراییشان درد نکند اما پس گرسنگی کشیدن ما همپای اطفال حسین چه میشود؟!!
دست پیرمرد و جوان و حتی پسر بچهای که با ذوق شیشه آب را روی سر زائرین می پاشید تا خنکشان کند، درد نکند اما مهرسال ۶۱ هجری، موقع عبور کاروان، مگر کسی آب می پاشید. کاش روضهها دروغ بگویند اما ظاهرا آتش برسرشان میپاشیدهاند اما آب نه!
خوش به حال هرکس که تمام مسیر به عشق حسین فاطمه، گام برداشته و غرق نور بهجت و جمع ملائک اطرافش بوده اما آنکس که هنوز نتوانسته از زنجیر حرام نجات پیدا کند یا موقع پیادهروی با رنج سفر و جابهجایی و کمجایی برای خواب، کنار بیاید و منیتش را فدای حسین فاطمه کند، چه؟
آن کس که چشم دوخته به گنبد و آن خواسته که نباید، یا هنوز نتوانسته دل از گرو محبت غیر به محبت او بیاورد چه؟
بدون شک هرکس به قدر وسعش، به قدر نگاهش، به قدر عقل و درایتش و به قدر تقوایش، از این سفر توشه برداشته، اما خوش به حال کسی که توشهاش، نه شبیه توشه ما گدایان، اندک و در کیسهای پر از سوراخ گناه باشد!
خوش به حال کسی که همپای حال خوبش، شیطانی قدم نزده؛ خوش به حال کسی که اول آداب سفر و سربریدن من، را خوب آموخته... و بعد از اینها خوش به حال کسانی که مسافر بودند و مجاور شدند به حکم ابدی شدن در این مسیر، که بعد از شهادت، مرگی زیباتر از این برایمان متصور نیست!
آری گریزی از گذشت اربعین و خداحافظی با روزهای پر از عطر حسین فاطمه، نیست اما خوشا به سعادت کسی که از این اربعین تا سال بعد، در حال و هوای حسین و اربعین باقی بماند.
#کربلا
#اربعین
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
تصاویری از ناراحتی و اشک ریختن موکب داران عراقی هنگام جمع کردن مواکب، بساط خدمت به زوار هم جمع شد...
🥀سفر، موکب به موکب، کولهپشتی، چای، خرما، اشک
یقین کن میزبانت اربعین را ساده میخواهد🥀
#اربعین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
#یزله
✍فاطمه میریطایفهفرد
از مسیر طریق العلما در حرکت بودیم که نوع متفاوت عزاداری دستهای توجه من را جلب کرد. گروهی جوان حرکات خاصی انجام میدادند که شبیه به هیچ کدام از دانستههایم نبود. حرکاتی که از نظم خاصی پیروی نمیکرد اما بینظم هم نبود. یک حرکت کاتورهای. شاید هم شبیه به رجز خواندن.
مردی جاافتاده از روی کاغذ کف دستیاش میخواند و جوانان هم حرکات خاصی داشتند و عبارات مشخصی را تکرار میکردند و برخی عبارات را با صدای بلندتر بیان میکردند، که یک نوع تایید در آن مستتر بود. از اطرافیان جویای نام این کار شدم، یزله میگفتند نوعی مراسم عربی که در شادی و غم از آن استفاده میکنند، این کار بیشتر جنبه حماسی دارد. از بین عبارات عربی، هلبیکم را میفهمیدم. انگار دارند به ما خوشآمد میگویند. همسرم گوشی را برداشت تا از این صحنه تحفهای برای روزهای حضر داشتهباشد. مرد جاافتاده، کاغذ را در جیبش گذاشت و شروع به خواندن ذهنی کرد و جوانان پاسخ میگفتند. اینبار عبارات عربی آشناتر شد. از بین الفاظ قائد و امام خامنهای واضح شنیده میشد.
کمکم مفهوم کلمات در ذهنم چیده شد. آن مرد میانسال از رهبری امام خامنهای و سیاست ایشان سخن میگفت و به تحسین درایت ایشان در اداره ایران و منطقه میپرداخت و همچنان جوانان همراهی و تایید میکردند.
بعد تمام شدن مراسمشان، همسرم به سراغ مرد میانسال رفت بعد از مصافحه، تشکر کرد که از رهبر ایران به نیکی یاد کردهاست.
جواب آن مرد برایم جالب بود، امامخامنهای فقط برای ایران نیست، بلکه رهبر شیعیان است، رهبر عرب است، رهبر عجم است. و تاکید کرد که سخنانش برای خوشآمد ما نبوده و از قلبش گذشته است.
این سخنان غیر از شعف دورنی، حس خجالتی را هم به همراه داشت.
این سوال در ذهنم میچرخید که
چرا شاکر وجود ایشان و شاکر رهبری ایشان نیستیم؟
#اربعین
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«من اول عاشق شدم!»
✍فاطمه میریطایفهفرد
میدانم من اول تو را شناختم، من اول تو را پسندیدم، اول من عاشق شدم.
من تو را از حسرتهای #راهیان_نور شناختم، همان حسرت دوران نوجوانیام وقتی که کاروان مدرسه به سمت تو میآمد. من از شهداء ممنونم که اولبار با خیال آنان به تو رسیدم. من، تو را در راهروی آموزش و پرورش ناحیه دو شناختم، وقتی که نتوانستم از کنار تابلوی عکس #چغازنبیل به راحتی بگذرم.
من، تو را در مزار برادر امامعلی(علیهالسلام) شناختم، #دانیال_نبی، آنوقت که گنبدش تمام چشمم را گرفتهبود.
من اول عاشق شدم، برای تمدن نهفته در زمینت یا نه، فرزندان گمشده در خاکت؛ برای کدامش نمیدانم! برای گرمی خونهایی که در رگهای مردان و زنانت میجوشد یا دستهای پیرمرد و کودک #اروندکنار که با اشتیاق برای اتوبوس ما، در آسمان تکان میخوردند...
نمیدانم جذبه کدام داراییات مرا به تو عاشق کرد، هرچه بود، #نفت نبود! من هنوز #جزایر_مجنون را ندیده، مجنونت شدم. امام هم عاشق بود، همان موقع که گفت جزایر باید حفظ شوند، مردم هم عاشق امام بودند و عاشق تو که نگذاشتند مُهرِ مجنون از پیشانی ایران پاک شود. اصلاً شهداء مجنون بودند که اینگونه پای حرف امام ایستادند، آنها مجنون بودند، لیلی داشتند، مرام داشتند...
راستش را بخواهی برای رفتن به #اربعین، #شلمچه را بیشتر میپسندم، با وجود اینکه نقشه میگوید #مهران! شلمچه باب ورود است، شلمچه اذن دخول است برای زیارت ارباب؛ اجازه از همه استخوانهای زیر خاک تو، اجازه از #علی_هاشمی، اجازه از #بهروز_مرادی، از #محمدعلی_جهانآرا، از...
نفت حتی در ورطه دلیلهایم نمیگنجد، اما #مسجد_سلیمان چرا، تاریخ پربارش، مزار #بهنام_محمدیاش. #دزفول به درس و مکتب میبرد این طفل گریز پای را و در کنار دانشگاه #جندی_شاپور قرار میدهد.
دلم هوای امام رضا(علیهالسلام) که میکند، #سبزهقبا به دادم میرسد. من در #چغازنبیل دنبال ربّ خویشم، در زیگورات تو، خدایم را برای این همه نعمت ستایش میکنم. من، آب زندگانی را در آسیاب دشمن نه! در آسیابهای آبی شوشتر تو میبینم.
خدا ببخشد مرا که بیرسمی میکنم و مست میشوم در نرگسزارهای #بهبهان، آنوقت دیگر دیر و خرابات نمیخواهم، گوشه قدمگاه امامرضا(علیهالسلام) کنج #ارجان_قدیم* مرا کافیاست.
دلم به گرمای تو خوش است، حالا دیدی که بیشتر دوستت دارم؟ من اول عاشق شدم، #خوزستان!
*ارجان نام قدیم بهبهان است.
#سفرنامه
#خوزستان
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI