eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
711 دنبال‌کننده
882 عکس
154 ویدیو
12 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تحریریه تولید محتوای بانو مجتهده امین است. *کلیک بر روی عبارات آبی رنگ در نوشته‌ها، شما را به صفحه نویسنده هدایت می‌کند. 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. پیاده‌روی اربعین۳ ✍راضیه کاظمی زاده بعد از اقامه‌ی نماز مغرب و عشاء کاروان کوچک ما تصمیم به ماندن شب در سامراء داشت اما من و همسرم به دلیل پایان دادن به گریه‌های دخترانمان و نیز گرمای زیاد روزها، تصمیم داشتیم زودتر پیاده‌روی را آغاز کنیم تا بلکه بتوانیم آخر هفته بعد از درک شب جمعه در کربلا راهی قم مقدسه شویم‌ و از همسفرانمان جدا شدیم! دل کندن از آنها کار ساده‌ای نبود، سید حسین نوجوان که دوست همسرم شده بود و با حرف‌های جالب و تکه‌های نابش خنده بر لب‌هایمان جاری می‌کرد. خاله مشهدی(عناوینی که با توافق گروه به خاله‌ها دادیم) هم خیلی ساده و با صفا و اهل دل بود و نیت کرده بود شبی در سامراء مهمان مولایش باشد و به آرزو و خواسته‌اش رسید. فاطمه هم که ساده و آرام بود و برخلاف فاطمه دختر من اصلا اهل غر زدن نبود و خیلی هوای مادرش را داشت. خاله قمی هم که خیلی ماه بود از آنهایی که خنده بر لبانشان همیشه نقش بسته ولی زیر خنده‌شان غم‌ها و دردها پنهان است و ویژگی دیگری که داشت زیاد اهل همراه هیئت حرکت کردن نبود و برای خودش جدا حرکت می‌کرد انگار در عالم دیگری سیر می‌کرد؛ اما خانم صالحی عزیز که مرتب در حال نوشتن و تفکر کردن بود و خیلی آرام و متین بود، آرامش خاصی مهمان دلش بود. مهم‌ترین عضو هیئت استاد مهرجویی بودند که در قبلا توصیفاتشان بیان شد. با وجود تمام این خوبی‌ها من مجبور به جدایی بودم، البته یکی دو ساعتی منتظر همسفران ماندیم تا شاید با ما همراه شوند اما نشد، انگار چیز دیگری برایمان رقم خورده بود! من و همسرم بعد از جدایی و با خبر شدن از تصمیم نهایی همسفرانمان مسافرت دو نفری خود را آغاز کردیم و به سمت اسکندریه آمدیم، نزدیک ساعت یک به آنجا رسیدیم و بدون معطلی پیاده‌روی خود را شروع کردیم، و تا اذان صبح مسیری را پیمودیم، و بعد از اذان در موکبی را برای استراحت کردن انتخاب کردیم، تا انرژی ذخیره کنیم برای ادامه راه عاشقی.. 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. میزبانی فرشتگان ✍زهرا مهرجویی، مدرس حوزه از اربعین و نوع میزبانی عراقی‌ها زياد شنیده و دیده‌ایم؛ از کرامت بی حد و حساب، از میهمان‌نوازی و بذل تمامی داشته‌هایشان برای زائرین حسینی؛ اما این‌بار می‌خواهم از گونه‌ای متفاوت از میزبانی بنویسم، میزبانی فرشتگان! امسال با کاروانی کوچکی عازم سفر زیارتی شدیم؛ برای پیاده‌روی مسیری متفاوت از سال‌های قبل انتخاب کرده‌ایم، از مرقد بی بی شریفه خاتون و از مسیر حله راهی کربلا شدیم. نمی‌خواهم از صفای جاده‌ی خلوتش و یا از میزبانی‌های موکب هایی که با فاصله‌ی زیاد از هم قرار گرفته‌اند بنویسم که مثنوی هفتاد من خواهد شد. فقط این را بدانید که با توجه به وضعیت این مسیر و کمی موکب، کمی دغدغه داشتم براى محل اقامت شبانه که‌ در دلم گفتم: یا امام حسین، در این چند روز گذشته برای ما سنگ تمام گذاشتی، الانم جای خواب رو خودت فراهم کن! زمان زیادی نگذشت که خانه یا بهتر است بگویم یک زائرسرای لاکچری سر راهمان سبز شد، بسیار اتفاقی و در حالی‌که بسیار خسته‌ی راه بودیم و به دنبال مکانی برای شب ماندن می‌گشتیم! در مسیر، ساختمانی دیدیم که چراغ‌هایش روشن بود. ابتدا برای تجدید وضو وارد حیات خانه شدیم اما کم کم متوجه شدیم که این مکان برای پذیرایی از زوار آماده شده. از آبسردکن گرفته تا کولر گازی و دستگاه وای فای که همه تمام و کمال روشن بود اما نکته اینجاست که هیچ میزبانی ندیدیم ؛ نه مرد و نه زن! نمی‌دانم صاحب این خانه که بود و چرا با وجود این همه تدارک و امکانات حضور نداشت اما همین‌قدر می‌دانم که خداوند برای زائرین حسین علیه‌السلام _هرچند که لایق این لطف و محبت نباشند_ این بار فرشتگان را به میزبانی فرستاده است! 🍃الحمدلله کما هو اهله 🍃 @AFKAREHOWZAVI
. وقتی که ماه کامل بود...نجمه صالحی برای اولین بار بود که پیاده‌روی را از طریق حله آغاز می‌کردیم، این طریق از جمله مسیرهایی است که موکب کم است و مشایه کمتر اما برای تندروها بسیار مناسب است! اغلب افرادی‌که در مسیر مشایه، حضور داشتند عراقی‌ و عرب زبان بودند و تعداد کمی از ایرانیان این راه را انتخاب کرده بودند شاید هم به دلیل عدم آشنایی! البته اگر همسفر، دوست و همکار عراقی‌ام نبود شاید ما هم همان مسیر هر ساله را انتخاب می‌کردیم! اما قطعا از زیبایی‌هایی این مسیر محروم می‌ماندیم! جاده در شب خیلی زیباتر شده بود، نور کامل ماه در جاده زائرین را از نور چراغ بی‌نیاز می‌کرد! در حال پیاده‌روی برای تعدادی از دوستان و اساتیدم چند فایل صوتی ارسال کردم تا در حال و هوای دقایقی از مسیر شریک شوند، دوست عزیزی بعد از شنیدن صدایم، پرسید: شب تاریک است نمی‌ترسید! خیالش را راحت کردم که به لطف سلطان عشق ازلی خیالمان جمع است! تصویر ماه کامل در میان درختان نخل یکی از زیباترین تصاویری بود که در قاب دوربین ثبت کردیم! 🍃الحمدلله علی کل حال🍃 @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. چادر خاکی ✍️ فاطمه خانی حسینی او با چادری خاکی و تنی خسته و چشمانی که شاید روزهاست خواب آرام نداشته تا در رویا برادر را ببیند؛ آمده بود، بعد از چهل روز آمده بود تا برایش تعریف کند. خاک سرد، آتش داغ دلش را آرام نکرده بود. سر برادر را در این چهل روز دیده بود اما نه مثل همیشه، با لبانی سرخ و صورتی پر از محبت!! تنها، سر برادر را با خاک و خون می‌دید، سری که روی تن سوار نبود، سر جدا و تن جدا! حال بعد از چهل روز، وقت ملاقات شده، در راه اشک می‌ریخت و صورت خسته از اسارت را باران اشک شستشو می‌داد. نمی‌دانست برای علی اکبر برادرش گریه کند یا علی اصغر برادر؟! نمی‌دانست برای قاسمش برسر بکوبد یا برای جگر گوشه‌هایش؟! نمی‌دانست برای عزیزان حسن بگرید یا عزیزان حسین؟ نمی‌‌دانست برای خود حسین بگرید یا برای عباس ؟ حال برود بگوید دخترکت را پای پیاده به اسیری بردند؟! دستان زمخت‌شان را به صورت مثل گل او کوبیدند و در آخر هم قلب کوچکش طاقت نیاورد و ایستاد؟! بگوید رقیه در آغوش او، جان داد؟! ولی نمی‌شد، هرچه می‌گریست و بر سر و سینه و صورت می‌کوبید، برای حسین بود!! برای حسینی که کودکانش در آغوش او جان دادند. زینب کبری بودن دل می‌خواهد دلی که خداوند با دستان خودش جواهر صبر را در آن گذاشته باشد. قلبی می‌خواهد که پنج تن آل عبا نگاهش کنند و دستشان را بر روی قلبش بگذارند... آنان با گرمای دستشان، سردی دوران را گرم گرم نگه می‌دارند. زینب سلام‌الله‌علیها آمده بود تا با عزیزان خاندانش دیدار کند و چه دیداری شد اربعین! 🍃من و خاک کربلا الحمدلله_به کربلا رسیدیم!🍃 @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. به امید روزی که تاریخ بنویسد: به برکت قدوم زائران اربعین، غیبت طولانی حضرت پایان یافت! 🌱اللهم عجل لولیک الفرج🌱 @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گذرگاه مهران ✍فاطمه میری طایفه فرد انگار اربعین زودتر از هر زمانی به تو نزدیک می‌شود و باید خودت را مهیا کنی برای رسیدن به اقیانوسی از ارادت ارباب بی‌کفن. خوب عزاداری می‌کنی در محرم، دل را پاک نگه می‌داری، تا شاید تو هم اجازه پیدا کنی برای عرض ارادتِ ارباب و عرض اندام برای هرکه تو را خوار و خفیف می‌خواهد. دلت حال و هوای خانه‌پدری دارد. تپش قلب جز ارادت به آن دریای پر عظمت چیزی نمی‌گوید. ...و تو در اوج امنیت وارد کشور دیگری می‌شوی. کشوری که هشت سال با آن جنگیده‌ای. من؟ من کجا و جنگ کجا؟ اصلا شناسنامه من به آن سال‌ها قد نمی‌دهد. باید بگردم در خورجین خاطرات بچگی تا شاید چیزی پیدا کنم. اما جنگ برای بعضی‌ها وظیفه شد. تکلیف شد. جنگ آن‌قدر مهم شد برایشان که در دوئل زندگی، شهادت را برگزیدند. در اوج شعف بار و بندیل را سوار ماشین می‌کنم و به سمت مهران می‌روم. هیچ چیزی نمی‌توانست حال مرا خراب کند و تذکری باشد برای من که سر مست از زیارت اربعین بودم. مگر ورودی مهران. ۵ کیلومترمانده به شهر تا چشم کار می کند ماشین است. حواسم پرت راه است ولی مقصد همین رفتن است. به هرچیزی فکر می‌کنم غیر از آنانی که راه را هموار کردند. کسانی که لحظه‌ای نگاه به گنبد نورانی ابا عبدالله برایشان حسرت شد. ورودی مهران خودش برایم کربلایی جدید بود. جایی که هشت شهید تازه تفحص شده کنار هم آرمیده بودند. با همان بدن‌های رنجورشان آمده‌‌بودند به استقبال زائران اربعین. بدن‌هایی که بیش از ۳۰سال گرمای جنوب به آن‌ها تابیده بود. حال مادرانشان خیلی عجیب است. نه! به خدا خیلی دست نیافتنی‌ست. مادران دلشان برای هم می‌سوزد چون درد مادر شدن را چشیده‌اند. سختی بزرگ‌کردن بچه‌ را لمس کردند. با هربار تب کردن بچه مرده‌اند و زنده‌شدند. مادران برای آفتاب سوختگی صورت فرزندانشان غصه می‌خورند. گاهی کِرِم می‌زنند. گاهی کلاه بر سر فرزند می‌گذارند تا نکند پوستش تیره شود. نکند گرما زده شود. من هم می‌خواستم برای بچه‌ام مادری کنم در اربعین.کلی وسیله با خودم آوردم. اما معراج الشهدای مهران حالم را خراب کرد. فقط یک لحظه خودم را جای مادر یکی از این شهدا گذاشتم. نه کار من نیست. خدا به داد دلشان برسد. داد دلی که نجیبانه است، آنقدر که صدایش به گوش کسی نمی‌رسد. اربعین برای من همان‌جا شروع شد. جایی که باید برای حسین علیه‌السلام از خودت بگذری، از فرزندت بگذری. اما خدا اهل حساب و کتاب است. با کریم معامله کردن جز منفعت چیزی ندارد. شهدا و مادرانشان با خدا معامله کردند و حالا در ثواب تک‌تک قدم‌های زائران شریکند. چه خوش معامله‌ای! و چه خوش محبوبی! از اربعین نگفتم از مهمان‌نوازی‌ها نگفتم چون در ورودی مسیر بهشت، در بهشت معراج‌الشهدای مهران گرفتار شدم. دلم گرفتار زیست عالمانه شهدا شد. شاید اگر اهل دل بودم صدای قهقهه‌ی مستانه‌شان را می‌شنیدم. کاش ما را هم روزی خور خوان با برکت ارباب کنند. مرگی چنین میانه میدانم آرزوست. @AFKAREHOWZAVI
. فرمانِ شیرین ✍طیبه روستا با قیافه‌ای متفکرانه که پشت آن هیجان را می‌بینم می‌گوید: _یه خبر خیلی مهم! سرش توی گوشی است و من تا جواب "چی شده؟ " را بدهد، ده‌ها سوال از واژه‌ی "مهم" برای خودم ساخته‌ام. "امنیت؟ جنگ؟ اقتصاد؟ سیاست؟ امنیت؟ فرهنگ؟ مسائل حاشیه‌ای روزمره که جفت پا آمده وسط زندگی‌های ما معمولی‌ها؟ امنیت؟ " این "مهم" کدام قسمت از دنیای ما آدم‌ها را درگیر کرده بود؟ مرد سالمندی از نانوایی موکب، نان شیرمال داغ برایمان می‌آورد. عطر نان را نفس می‌کشم و به آسمان نگاه می‌کنم. چند تا ستاره پرنور و دو سه تا رشته ابر سفید کم پشت بر پهنه‌ی سورمه‌ای رنگش نشسته‌اند به تماشای ما؛ و دود آتشی که از پشت دیوار بلوکی حسینیه کنار نخل‌ها بالا می‌رود. صدای" حسین حسینِ" مداحی عربی با سر و صدای مردمی که کنارمان نشسته‌اند یکی شده؛ شلوغی‌های مسیر پیاده‌روی هم. عده‌ای ساندویچ صمون به دست می‌آیند و روی موکت‌های پر از خاک می‌نشینند. بعضی دیگر بار و بندیلشان را جمع می‌کنند و می‌روند. کوچ کردن روح آدمی است انگار؛ از عالمی به عالم دیگر. تعدادی در صف حمام و سرویس بهداشتی ایستاده و گپ و گفت می‌کنند. همه غریبه‌اند و همه آشنا؛ عرب، ایرانی، پاکستانی. چشم‌هایم را می‌بندم و به صفحه گوشی نگاه می‌کنم. خبر را توی دلم می‌خوانم؛ "کوله‌های خاکی‌تان را بردارید و یاعلی بگویید! هرجا که هستید، قبل یا بعد از مرزها! اول مسیر یا انتها! پیاده یا سواره! تنها یا گروهی! این نبرد آخر است! می رویم برای آزادی! قدس جان ما و برای ماست! پیامِ سرنوشت سازِ... " بی درنگ کوله خاک گرفته‌ام را برمی‌دارم و دست بچه‌ها را می‌گیرم. :باید بریم! _کجا؟ :فلسطین! _فلسطین؟؟!! گوشی را به چشم‌های متعجب‌شان نشان می‌دهم و می‌گویم: "فرمان آقاست!" ولوله‌ای افتاده بین جمعیت... چشم‌هایم را باز می‌کنم. صدای حسین حسین می‌آید... سرش را دوباره فرو می‌کند توی صفحه گوشی و باز هم متفکرانه می‌خواند: "طی ساعات آینده جزئیات مهمی از اجرای یک پروژه موفق و تاثیرگذار بر امنیت_ملی، از سوی وزارت دفاع منتشر می‌شود. به طور قطع بیان ابعاد و پیچیدگی‌های این پروژه، شگفتی زیادی ایجاد خواهد کرد. نور نیوز این خبر را به زبان های مختلف از جمله عبری نیز منتشر کرد. " واژه ی"عبریِ" درون خبر را می چسبانم به واژه" قدسِ" توی فکرم. همین قدر نزدیک. چه می‌توانست باشد؟ نیمه‌های شب اینترنت ندارم و تا صبح خواب آن خبر را خواهم دید. پیرمردی کتری رویی بزرگی با چند لیوان کاغذی می‌گیرد روبرویمان و می‌گوید: بفرمایید شربت! نگاهی به سیگار لای دو انگشتش می‌کنم و با اکراه لیوانی برمی‌دارم. پیکسل کارگاه داستان قدس را روی کوله‌ام نگاه می‌کنم "ما عاشق مبارزه با صهیونیست‌ها هستیم"؛ آه می‌کشم و به همسرم می‌گویم: "کاش می‌تونستیم تا موکب نداالاقصی بریم" _"می بینی که، بچه ناخوشه. بذار خاطره‌ی خوش از پیاده روی اربعین داشته باشه" نگاهی به تابلوی موکب حسینیه زید بن علی می اندازم و زیرلب می‌گویم: " عمود 833 " یادم می‌افتد به عکس بزرگ عماد مغنیه اوایل مسیر مشایه و پرچم‌های کوچک فلسطین که زائران روی کوله پشتی‌ها و پیراهن و چادرهایشان چسبانده بودند. نمی‌توانم اندوهم را پنهان کنم. می‌فهمد. می گوید: بچه ها... سرم را تکان می‌دهم و می‌گویم می‌دانم. نوجوان عرب موکب دار می‌آید، کارتن آب معدنی خنک تعارف می‌کند و با اشاره حالیمان می کند که جای خواب خانم‌ها فضای پشت درخت‌ها و بوته‌های شمشاد است. عده زیادی هنوز پیاده می‌روند. همراه دود پشت دیوار، عطر خوش چوب سوخته می‌آید. کوله خاکی ام را برمی دارم. می‌دانم که تا صبح رویای شیرین "فرمانِ آقا" را خواهم دید... @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. عقابانه در کربلانجمه صالحی در میانه راه مشایه، موکبی دیدیم که با عقاب‌های پلاستیکی تزئین شده بود و خادمین، منتظر زائرین بودند تا خستگی راه را از تن آنان بزدایند و خدمتی برایشان ذخیره شود. ناخودآگاه یاد کبوترانه حرم امام رضا علیه السلام افتادم. کبوترانه یکی از پایگاه‌های فرهنگی مخصوص کودکان در حرم مطهر امام رضا علیه السلام است. در این مرکز، در قالب انواع بازی و سرگرمی آداب زیارت، نماز و... در فضایی شاد و معنوی به کودکان آموزش داده می‌شود. چند باری دخترم مهمان این مرکز شده بود و هنوز که هنوز است خاطره‌ی‌ خوبی از آنجا دارد. هوا گرم بود و اینجا این موکب‌دار خوش ذوق، علاوه بر کولر، با ترفند این عقاب‌های اسباب بازی‌ سعی در جذب بیشتر مشایه داشت. عده‌ای اما به دلیل نزدیکی به محدوده کربلا ترجیح می‌دادند تندتر حرکت کنند! انگار همان‌قدر که آن‌ها اضطراب به موقع نرسیدن به حرم داشتند، خادمان، اضطراب نداشتن مهمان در موکب، آزارشان می‌داد! خنده‌ی پیروزمندانه‌ی موکب‌دار در توقف زائرین، دیدنی بود! @AFKAREHOWZAVI
. «آب حیات» ✍طیبه فرید آخر شب کوله ام را در حد و اندازه ی یک آدم چهل ساله با حالت خوف و رجا جمع و جور می کنم.بقول آقا جان بنی آدم هر سکه ای قرار است بزند تا قبل از چهل سالگی اش زده،رفته پی کارش.به خودم فکر می کنم،به عادت های بدی که در کهنه جرزهای روحم رسوب کرده و منتظرند سربزنگاه بیچاره ام کنند که الهی فرصت نکنند.کفه عادت های بدم هر قدر هم سنگین باشد ازکفه محبت حسین و متعلقاتش سنگینتر نیست.نه اینکه گناه من سبک باشد نه!! محبت حسین سنگین است. صبح قبل از طلوع آفتاب راه می افتیم،با کاروانی که هم بچه دارد هم جوان و هم پیرمرد.نگران چیزی نیستیم. قبلترها شهرهای مرزی موکب دارها بساطشان را علم می کردند اما حالا هر جای این مسیر باشی موکبی هست که بی آب و غذا نمانی.موکب هایی که چای تازه دمِ قند پهلوشان مدام براه است.جای خوابیدن و سرویس های نه چندان بهداشتی هم که به وفور پیدا می شود. برای من فاصله میان خانه تا شارع نجف کربلا اضطراب آور است.درد لاعلاجی که روی مانیتورینگ علائم حیاتی سفرم یک خط صاف با بوق ممتد است.پایم برسد به نجف توی ایوانش احیا می شوم و توی شارع که بیفتم با نام یا محی ضربان می گیرم!فقط برسم...... بعد مغرب می رسیم شلمچه و در موکب اهالی آغاجاری نماز می خوانیم و خستگی در می کنیم و نیمه شب کوله هایمان را که از عادت هایمان سنگینی می کند می اندازیم روی دوشمان و راه می افتیم به سمت پایانه مرزی.صدای تالاپ و تولوپ برخورد مهرهای مربعی روی پاسپورت آدم های توی گیت،نوید نزدیک شدن به راهیست که قرار است با اولین صدای «هلابیکم یا زوار»، روح آدم جان بگیرد.مهر مربعی که پای پاسپورتم می نشیند،می ماند اضطراب رسیدن یا نرسیدن یک مسافت هشت ساعته دیگر که اگر دستْ فرمانِ کذاییِ راننده های عراقی کار دستمان ندهد و روانه سرای باقیمان نکند رنگ نجف را می بینیم.از نجف تا عمود اولِ شارع، یک وادی السلام فاصله است و زبان صامت آدم هایی که همجواری ابدیشان را با بابای رحیم مومنین جار می زنند.توی شلوغی پایانه شلمچه عراق اتوبوسی پیدا می کنیم که به اندازه ما جا دارد.انتهای اتوبوس روی صندلی می نشینم کنار پنجره،مسافرها دارند درباره سنگینی فضای شلمچه عراق حرف می زنند ومن به این فکر می کنم که دست تقدیر با یک نوار مرزی این خاک را به دو نیم کرده، نیمی آبادی و نیمی غربت و برهوت که «شرف المکان بالمکین»،چه خون های پاکی از جوان های ما ریخته شد تا این راه برای ما آباد شود و مسیر کربلا هموار. سعی می کنم چشم هایم را ببندم،خواب تنها مکانیزم دفاعی من در مقابل گذارندن مسیرهای دوست نداشتنیست.شاید خوابم ببرد.... کمی بعد از نماز صبح می رسیم نجف،این را از تغییر خط صاف روی مانیتورینگ علائم حیاتی سفر اربعینم می فهمم،تپش قلبم جان گرفته،دارم زنده می شوم «یا محی». گلدسته ها دارند از دور خودشان را نشانمان می دهند.باشنیدن اولین نماهنگ «هلابیکم یا زوار» بغضم توی گلویم می شکند،رسیدم.... جان عالم سلام آمده ام تا غباری از جریان این قافله بزرگ باشم.آمده ام عادت های بدم زیر این آفتاب داغ از میان جرزهای پنهان روحم آب بشود و بریزد و نام محییتان زنده ام کند. تاچهل سالگی ام راهی نمانده یا«راد ماقدفات»،به جز محبت شما عادت خوبی ندارم یا همینجا پیش خودتان برای ابد نگهم دارید، مثل صداهای صامت ارواح وادی السلام که خوشبختی شان را جار می زنند یا عادت های مرا بگیرید که بلای جانم نشود.... چشمه ی داغی تو چشم هایم می جوشد. به جای نبض یکی دارد توی رگ هایم می خواند: مرا بگیر، آتشم بزن و جان بده به من و در سپیده جان، روشن باش مرا ببین ای که بی تو منم، بی تو می شکنم ای تمام جهان،با من باش شمع توام تو ببین، در اشک من بنشین ای روشنای جهان، رو سوی سایه مکن @AFKAREHOWZAVI
. ناپیداهای جاده‌ی عاشقی نجمه صالحی درطول تاريخ به ويژه تاريخ اسلام، ذکر نام مردان در صحنه‌های مختلف فرهنگی، سیاسی، بیشتر از بانوان بروز دارد و شمار زنانی كه نامشان در اين زمينه به ثبت رسيده، معدودند اما حضور زنان در ساحت‌های گوناگون، امرى جدید محسوب نمی‌شود. بانوان، در عرصه‌های گوناگون حضورى پویا داشته و همواره از خود آثار و نشانی به جاى گذارده‏اند و این امر تا به امروز ادامه دارد. در مسیر مشایه نیز، زنان نقش مهمی داشتند اما در بخش ناپیدای راه! بانوان در پشت مواکب مشغول پخت نان، پوست کندن سیب زمینی و پیاز، سرخ کردن بادمجان و...بودند، با حجاب و پوشش‌کامل و با صورتی خیس از اشک و عرق! انسان‌های بی‌ریایی که حتی گاهی اجازه‌ی عکس‌برداری هم نمی‌دادند. اگر يک زن، در شناخت امام و هدف و راه او مستحكم باشد و به معرفت اصلی رسيده باشد، در شناخت و معرفت فرزند، خانواده و جامعه تأثيرگذار است. پيمودن جاده‌ی انتظار، استقامت و پايداری، در این وادی، وابسته به درک صحيح از پيشوای موعود است، چه بسا این بانوان به این درک رسیده‌‌اند و خلوص این مادران در وجود تک تک فرزندان‌شان نهادینه شده است. این بانوان به فکر دیده شدن و امتیاز خاص و... نیستند بلکه در حال انجام وظیفه‌ی خود هستند و چه خوب این کار را به ثمر می‌رسانند. @AFKAREHOWZAVI
. زنان معماران طبیعت ✍عرب‌زاده من آدم اربعین نیستم. نه ایمانی دارم که نشانه‌اش شود زیارت و نه دلی دارم که تنگ این راه شود. نجوایی کردم و چونان قاصدک رها شده در باد تا اینجا آمدم. وقتی نازیبایی‌های را می‌بینم، یقین می‌کنم که برخی برای تماشا دعوت شده‌اند. تماشای خودشان و تماشای دیگرانی که آن هم راه دیدن خودشان است. زنانی را می‌بینم، بدون هیچ چشم داشتی کمر بستند برای خدمت به کسانی که نه می‌شناسند و نه حتی زبان‌شان را متوجه می‌شوند. زنانی را می‌بینم که گاهی از شدت خستگی ایستاده کمر به دیوار صاف می‌کنند و حتی خم به ابرو نمی‌آورند. زنانی را می‌بینم که زندگی‌ پاکیزه و زیبایشان را در اختیار غریبه‌های خسته و خاکی می‌گذارند. تنها با یک آغوش و بوسه بر دست و بازویشان چنان به وجد می‌آیند که انگار آسمان را فتح کردند. نه فقط زنان که تمام رهروان این راه مدیون این سخاوت و مهربانی و ایثار این زنانند. زن‌ها معماران عالم طبیعتند، همان‌ها که به واسطه جسم ظریف‌شان پا در خاک و روح لطیف‌شان سر در آسمان دارند. یعنی این زنان هستند که تعیین می‌کنند جامعه بشری به کدامین سو حرکت کند. به سمت تمایلات حیوانی یا به سوی ملکوت. زن عراقی خوب را ساخته، ما کجای این داستانیم؟ « زن ایرانی در ایران اسلامی، باید کوششش این باشد که هویّت والای زن اسلامی را آن‌چنان زنده کند که چشم دنیا را به خود جلب کند» پ ن: زن ایرانی مسیر سختی را در پیش دارد، چرا که جنس مسئولیتش از جنس خدمات نیست بلکه تولید است آن هم تولید ! @AFKAREHOWZAVI
. « رئیسعلی دلواری نماد استقامت در برابر استکبار» ✍فاطمه شکیب رخ 12 شهریور ماه یادبود شهادت رئیسعلی دلواری، روز ملی مبارزه با استعمار، نام گذاری شده است. رئیسعلی با شروع نهضت مشروطیت، از پیشگامان مشروطه‌خواه در جنوب ایران بود که در دوران دیکتاتوری محمدعلی شاه قاجار، علیه حکومت او در جنوب دست به اسلحه برد و در ۱۲۸۷ش. به درخواست ملاعلی تنگستانی و سیدمرتضی مجتهد اهرمی که مخالف استبداد محمدعلی شاه قاجار بودند، بوشهر را از سلطه عمال شاه قاجار آزاد کرد و حدود ۹ ماه شهر را در کنترل گرفت. مرحله بعدی مبارزات وی با حضور گسترده استعمار انگلیس در خلیج فارس و آغاز جنگ اول جهانی، رقم خورد که فداکاری، غیرت، شجاعت وی سپس ماندگاری مبازرات دلاوری گردید، قیام مردم تنگستان به رهبری او تقریباً هفت سال به طول انجامید. در این مدت دلیران تنگستانی دو هدف عمده را دنبال می‌کردند، پاسداری از بوشهر، دشتستان و تنگستان به عنوان منطقه سکونت خود و جلوگیری از حرکت قوای بیگانه به درون مرزهای ایران و دفاع از استقلال وطن. ویژگی قیام دلاوری به شرح زیر می باشد؛ 1.توکل بر خدا و دشمن شناسی رئیسعلی: وی با وجود پیغام تهدید انگلیس به قیام برخاست و جواب تهدید را با شجاعت تمام پاسخ گفت و از دشمن قدرتمند نهراسید؛ مقامات انگلیسی در نامه تهدیدآمیز خطاب به وی نوشته بودند «چنانچه علیه دولت انگلستان قیام و اقدام کنید، با شما می‌جنگیم و خانه‌هایتان ویران و نخل‌هایتان را قطع خواهیم کرد.» رئیسعلی در پاسخ مقامات انگلیسی نوشت: «خانه ما کوه است و انهدام و تخریب آنها خارج از حیطه قدرت و امکان امپراتوری بریتانیا است. بدیهی است که در صورت اقدام آن دولت به جنگ با ما، تا آخرین حد امکان مقاومت خواهیم کرد»! 2.فرمانبرداری از مرجعیت: نقش مهم رهبری معنوی مرجعیت و فرمانبرداری رئیسعلی از فرمان جهاد علمای نجف ازجمله میرزای دوم، در حقیقت نیروی حرکت، عامل وحدت و انسجام مبارزه طلبی دلواری و همرزمانش بود. 3.ئیسعلی آتش به اختیار بود؛ از این رو به انتظار کمک دولت و مقامات ایرانی ننشست و خود با اندیشه صحیح و شجاعت تمام، علم قیام را بدست گرفت! 4. عدم پذیرش کمک بیگانگان در جنگ با دشمنان: دلواری برای مقابله با انگلیس به دامن بیگانه پناهنده نشد و به رغم پیشنهاد کمک آلمان، دست یاری آلمان ها رو نپذیرفت و به جای آن با اعتماد به دست خالی هم رزمان خویش، با نیروی توکل و اراده توانست مانع تصرف بوشهر توسط انگلیس ها بشود! 5.غفلت از نفوذ، عامل شهادت دلواری و پایان قیام بود؛ فردی نفوذی به نام غلامحسین تنگکی رئیسعلی را در محلی به نام «تنگک صفر» درست هنگامی که به قوای بریتانیا شبیخون زده بود، از پشت سر هدف گلوله قرار داد و او در سن ۳۳ سالگی به شهادت رسید. منابع: یاحسینی، 1368، رئیس‌علی دلواری؛ رک‍ن‌زاده آدم‍ی‍ت،۱۳۷0، دلیران تنگستانی؛ جلالی، 1378،دلیران تنگستان. @AFKAREHOWZAVI
. «هم‌سفر با وزیر میراث فرهنگی در اربعین» ✍ فاطمه میری‌طایفه‌فرد اربعین سفر بی‌همتایی است، سفری پر از حس مسئولیت، مسئولیتی که روی دوش آدم بار می‌شود تا برود و وظایفش را به سرانجام برساند. در این سفر کلی ثواب و وظیفه ریخته شده‌، فقط کافی‌است ببینی و مدد بگیری برای هرچه بهتر خدمتگزاری‌کردن، آن‌هم برای حکومت اسلامی. اصلاً قاعده این است که آدمِ قبل از سفر اربعین نباشیم، این سختی شیرین باید برای‌مان انسان‌ساز باشد، انسان‌ساز از جنس تمدن نوین اسلامی. اربعین و راه‌های رسیدن به آن زیاد است، به وسعت مرزهای غربی ایران، اما مرز خسروی را باید جناب ضرغامی تجربه کنند؛ این مرز حال و هوای عجیبی دارد؛ اصلاً پر است از گوهرهایی که از چشم وزیر میراث فرهنگی نباید پنهان شود؛ این حجم از ابنیه تاریخی در هم‌جواری مرز ایران خودش مثنوی مفصل است، اما این‌که چرا این‌قدر تنها مانده‌اند و کسی به حال‌شان نمی‌رسد، دردی مضاعف دارد. راه امام حسین(ع) انسان‌ساز است، جاده وظیفه را مشخص می‌کند، به وسعت همه دل‌های مایل به امام حسین(ع) کار روی زمین مانده است. کار فرهنگی هم آدم خودش را می‌خواهد، حال اگر وزیر باشد که چه بهتر. این راه پر است از گوهرهای تاریخی، این‌جا مخزن‌الاسراری است که نظامی برایش خسرو و شیرین می‌سراید؛ از قصرِ شیرین که در «قصرشیرین» است، از کاخ خسرو که نمی‌دانم نامه رسول دل‌ها در آن‌جا به خسرو رسید یا تیسفون؟ راستش را بخواهید این جاده به ما گِرا می‌دهد؛ گرایی از جنس «طاق‌گرا» که هرچه بخوانی باز هم نمی‌یابی. سؤال این است که آیا کار تحقیقی درست، رویش انجام شده یا نه؟ از علامت‌‌های روی تخت‌سنگ طاق‌گرا، حضور بیگانه را می‌بینیم، اما خودمان کجاییم؟ الله اعلم. کدام باستان‌شناسِ امام حسینی از این‌جا گذر کرده و احساس وظیفه کرده که بیاید و کاری بکند؟ اصلاً اگر بچه‌های‌مان را ببریم و از این‌ها دیدن کنند، چه داریم در اوصاف تاریخ این بناها بگوییم؟ «بان‌قلعه» را باید ببینید، هیچ ندارد، یعنی دارد، ولی زیر خروارها خاک پنهان است، کسی هست که گوهر ناب این قلعه را بیابد؟ قاعده این مرزهای کنونی، نباید بزرگی ایران فرهنگی را از یادمان ببرد؛ ما به اندازه تمام سرزمین‌های ایران فرهنگی، وظیفه داریم که در حفظ و حراست آن کوشا باشیم. حالِ تیسفون چه‌طور است؟ اصلاً به غلط مصطلح، ولی شکاف ایوان مدائن برای‌مان نماد ولادت آخرین پیامبر الهی‌است. اصلاً کاوشی هست یا باید صبر کنیم که یک نفر از آن طرف دنیا بیاید و از زیر خاکش منشور کوروش دربیاورد؟ حال کاروانسراهای شاه‌عباسی چطور است؟ کدام؟ همان‌ها که در مسیر مشایه هستند، حدفاصل مسیر کربلا و نجف، خان‌المصلی، خان النص، خان‌النخیله، همان‌ها که در مسیرهای منتهی به کربلا، راه را هموار می‌کردند برای رسیدن به مرکز هستی، به سوی حسین(ع)، اصلاً این کاروانسراها را بسپارید به دست بچه‌های اربعینی، ببینید چطور آبادش می‌کنند؟ این سرزمین روزگاران کهنی به خودش دیده اما حالا که به نام طریق الحسین(ع) آبرو گرفته، نیازمند دیده‌شدن از طرف مسئولانی است که می‌توانند با حضورشان، با امضایشان، گره‌گشایی کنند، گره‌گشایی از جنس فرزندان اربعینی سیدالشهداء(ع). این چندخط عریضه در حد یادآوری بود برای عزیزانی که اتفاقاً خودشان اهل خدمت‌اند. منتظر حضورتان هستیم. زیارت قبول، سعی‌تان مشکور @AFKAREHOWZAVI
. روباه مکار ✍نرگس سلیمانی درمیان حرف‌های پدرش بعد از دیدن اخبار شبانگاهی، اسم روباه را شنیده بود. خواهرش داستان روباه مکار را برایش خوانده بود و اوساعت‌ها درذهنش دنبال پیداکردن مثالی برای روباه مکاربود. فاطمه دوستش که همیشه به او راست نمی‌گفت و گاهی سرش را شیره می‌مالید، می‌توانست نمونه‌ی خوبی باشد اما راست نگفتن‌هایش در این حدبود که...؟!خیلی سریع فاطمه را از لیست انتخابی تک نفره روباه های مکار زندگی‌اش خط زد ، اما برای همیشه درگوشه ذهنش جلوی روباه مکارعلامت سوال گذاشت . خواهرهایش همیشه ازسینما رفتن‌هایشان باپدر حرف می‌زدند، وقتی بابا جان برایشان تخمه نمی‌خرید که مبادا سینماکثیف شودو آن‌هامجبوربودند کلوچه بخورند واو چه قربان صدقه هاکه دردلش برای باباجان بافرهنگش نمی‌رفت.به خاطر فاصله سنی از قافله خاطرات اکثراعضای خانواده خارج بود ولی سینما باتعاریف خواهرانش برایش مکانی جذاب به‌نظر می‌رسید. مکانی که در آن کمی آرامش پیدا می‌کرد البته قبل از پخش فیلم وشروع فکرهایی که چه شد که سینمایمان این شد و بحث براین که "شد " یا"بود"؟! درگیرودار درس‌ها از لیست تازه های سینماجامانده بود و خواندن یک خبر در فضای مجازی عجیب به مذاقش تلخ آمده بود "یتیم‌خانه ایران"جدیدترین اثر ابوالقاسم طالبی نتوانست به خوبی دیده شود "!! طالبی را با فیلم قلاده‌های طلایش می شناخت‌. فیلم " یتیم خانه ایران " را باعذاب وجدان حمایت نکردن یک فیلم خوب درسینما، در منزل دید فیلمی که بعداز سال‌هابه سوال اودرباره روباه مکار واقعی پاسخ داد . باید فیلم را دوباره ببیند، دوازدهم شهریور می‌تواند روز مناسبی باشد برای مرور خاطرات آن سال‌های ایران، طعم تلخ مستعمرگی و فهم لزوم مبارزه بااستعمار !۱۲شهریور روزمبارزه با استعمار روباه مکار انگلیس @AFKAREHOWZAVI
. 🍃 چادری بودن ✍ نظیفه‌سادات مؤذّن چند روزی می‌شود در جمع‌های مختلف مجازی و حقیقی، باب گفتگوی گرمی باز شده درباره‌ی بانوان در سفر . دل‌نگرانی عمیق و بجای دلسوزان، برای جانشینی مانتوهای عبایی به جای و بحث پرفراز و فرودی در باب اینکه این مانتوها، اگر با مقنعه یا روسری بلند کامل شوند، پوشیدگی‌شان تفاوت چندانی با چادر ندارد. بخصوص حالا که مدت‌هاست با چادرهای آستین‌دار جدید، مفهومی به نام «رو گرفتن» از قاموس خیلی از چادری‌ها حذف شده است. آنچه امروز تحت عنوان از آن سخن می‌گوییم، مفهومی است که درجات متفاوتی از پوشش را شامل می‌شود. هر بانویی با توجه به شخصیت و جایگاهی که برای خود به عنوان یک مسلمان و به عنوان یک عضو جامعه قائل است، نوعی از پوشش را برای حضور در اجتماع برمی‌گزیند. آنچه تعیین‌کننده است، شناختی است که بانوان ما از جایگاه خود و اهمیت «چگونه پوشیدن» دارند. حجاب، در مفهوم «عرفی» خود (که روز به روز تحت تأثیر مُد و سلیقه، در حال تغییر و تحول است) بسیاری از پوشش‌هایی را که زیرمجموعه‌ی حجاب و نیستند، دربرمی‌گیرد. مثلاً بانویی که صرفاً روسری یا شال بر سر دارد، و در قید رعایت کامل حدود پوشش فقهی نیست، خود را باحجاب می‌داند. در چنین فضایی، بعضی از بانوانی که حد شرعی و فقهی پوشش را رعایت می‌کنند، (که قاعدتاً با پوشیدن مانتوهای عبایی با روسری‌های بلند و رنگ‌های مناسب می‌تواند تأمین شود)، از پوشش خود احساس رضایت دارند و استفاده از را لازم نمی‌بینند. اینجاست که جلوه‌ای دیگر از جایگاه و نقش پوشش، خود را نشان می‌دهد: «جایگاه ارزشی». چیزی که جز با چادر حاصل نمی‌شود. جایگاهی که ویژه‌ی بانوان چادری است. اینکه پرچم‌دار پوشش زهرای اطهر -علیها سلام- باشی و نماد . پوششی که تو را بر مرتبه‌ای والاتر می‌نشاند و از «حجاب داشتن» هم ویژه‌تر است. بانوان چادری، بندگان ویژه‌ی خدا هستند. @AFKAREHOWZAVI
. "پیوند" ✍زهرا نجاتی نشسته‌ایم دور هم و بعد مسیری نسبتا طولانی و فرصت کم هم‌صحبتی، حالا احوال همدیگر را می‌پرسیم و از شهر و تعداد ستون‌های طی‌ شده‌مان می‌پرسیم. موکب‌دار زن و شوهر معلم ریاضی هستند که سه دختر معلم و دامادهای مهندس و دکتر دارند‌‌. ‌ اواخر مسیر، توی موکب "به نیابت از شهدا"ی ایرانی‌های خوش‌ذوق، عکس ابومهدی‌المهندس و حاج‌قاسم، را به لباسم سنجاق کرده‌ام‌. اسم موکبی هم که با ماشین خودشان، مهمانان شده‌ایم هم موکب خادم الشهداست که رو به روی موسسه شهداست‌. اما پیوند این‌ها با هم، وقتی جذاب‌تر شد که خانم موکب‌دار که حاج خانومی شصت ساله‌ است، با دیدن عکس روی لباسم، بلند می‌شود و به سمتم می‌آید، اول متوجه نمی‌شوم اما به برکت دختر خانواده‌ که معلم است و مترجمی فارسی خوانده، متوجه می‌شوم می‌خواهد عکس را از نزدیک ببیند. عکس را به خودش نزدیک می‌کند و جلوی چشم همه مهمانان موکب، اشک‌هایش را با پر شال عربی‌اش، می‌گیرد‌. دخترش می‌پرسد:_بسیجی؟ تا بخواهم با این عربی نیم بند، از بسیج بگویم، ترجیح می‌دهم در دو جمله همه چیز را خلاصه کنم:"ای، کلنا قاسم سلیمانی، کلنا ابومهدی" لبخند روی لب ايرانی‌ها و عراقی‌های موکب،روی لب بسیجی اندیشان می‌نشیند و پیرزن عکس را به یادگاری برمی‌دارد. و من به پیوند مقدس آن دو که روح دو ملت را به هم پیوند داده، فکرمی‌کنم‌‌. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا