eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
712 دنبال‌کننده
879 عکس
152 ویدیو
12 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تحریریه تولید محتوای بانو مجتهده امین است. *کلیک بر روی عبارات آبی رنگ در نوشته‌ها، شما را به صفحه نویسنده هدایت می‌کند. 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
سردار اروند(قسمت اول) 🖋زینب نجیب رو کرد به حسن. می‌خواست سؤال مهمی از او بپرسد؛ در چشمانش خیره شد. چشمان جوانی که حدوداً ۱۷ساله می‌نمود؛ اما چنان مسئولیت سنگینی بر دوشش بود که انسان احساس می‌کرد روبروی یک نیروی زبده‌ی نظامی ایستاده است. چشمان معصومش از شدت بی‌خوابی و شنای زیاد در آب، قرمز شده‌بودند. او باید امنیت معبری را برای هزاران‌نفر تضمین می‌کرد. قاسم پرسید: «حسن‌جان، چقدر به این معبر اطمینان داری که لو نرفته باشد؟» پاسخ داد: «با توکل بر خداوند صددرصد.» گفت:«مطمئنی؟» پاسخ داد: «مطمئنم.» البته این اولین‌باری نبود که حسن یزدانی در انتخاب خودش مطمئن بود. آن‌روز که درس در حوزه را رها کرد و از کاشان به کرمان بازگشت تا برای رفتن به جبهه رضایت پدر و مادر خویش را با وجود مخالفت‌هایشان کسب کند؛ به همین‌اندازه به راهش اطمینان داشت. جای تعجب نداشت؛ او در جهاد، فرزندِ خَلَف پدری بود که حتی در دوران طاغوت، برای تعلیم و تربیت فرزندانِ وطن به ساخت مدرسه‌ای مبادرت ورزیده‌بود. نتیجه‌ی تعلیم و تربیتِ مملوّ از معنویت او، جوانانی بودند که در انقلاب و جنگ، نقش‌ها آفریدند و صحنه‌هایی از شجاعت و بصیرت خلق کردند. حسن نیز تحت تربیت چنین پدری بود. به‌محض ورود به جبهه، به‌دلیل هوش بالایی که داشت با صلاحدید فرماندهان، در واحد اطلاعات‌عملیات لشکر ۴1 ثارالله عضو شد و به‌عنوان مسئول محورهای شناسایی مناطق عملیاتی انتخاب گردید. شاید این مسئولیت برای سن او زود به‌نظر می‌رسید؛ اما وقتی هنگام دیده‌بانی حتی برای جواب سلام به دوستان، چشم از دوربین و خط دشمن برنمی‌داشت؛ همگی به انتخاب او و خصلت مسئولیت‌پذیری‌اش مباهات می‌کردند. گزارش‌های دیده‌بانی حسن همیشه مورد توجه فرماندهان قرار می‌گرفت. قاسم از پاسخ حسن یقین حاصل کرد. حالا دیگر جای تردیدی باقی نمانده بود. به موازات فعالیت‌هایی که در امر آموزش و شناسایی صورت گرفته بود؛ رزمندگان اسلام احداث جاده، پل، سوله‌سازی، سنگرسازی و حمل‌ونقل وسایل نظامی وامکانات مورد نیاز را فراهم کرده‌بودند. ساخت پل‌های ارتباطی در میان نخلستان‌های ساحل اروند و آماده‌سازی نهرها و آبراه‌های منتهی به اروند و استقرار قایق‌ها در این نهرها از مسائل قابل توجه بود. احداث پل بر روی «بهمن‌شیر» برای تردد و رساندن امکانات به رزمندگان اسلام از برنامه‌ها و نقشه‌های مهم این عملیات به‌حساب می‌آمد. کارهای بسیاری انجام شد که رعایت اصل حفاظت و پنهان‌ماندن از دید دشمن در اصل آن قرار داشت؛ چراکه راهکُنِش غافلگیری دشمن از اهمّ برنامه‌های این عملیات بود و با این‌همه مشکلات تمام وسایل مورد نیاز رزمندگان و وسایل عبور با استتار کامل در نخلستان‌های حاشیه‌ی اروند برای شب امید مستقر گردید. تمام گزارش‌های شناسایی مرور شده بود و شب ۲۰ بهمن ۱۳۶۴، بهترین زمان برای شروع عملیات در نظر گرفته شد. رمز عملیات والفجر۸ را «یا فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها)» نام نهادند. رمزی که فقط رمز عملیات نبود بلکه رمز پیروزی آنها شد. بعد از ماه‌ها تلاش و تمرین و شناسایی، روز موعود فرا رسید. آن‌روز از صبح همه‌چیز آرام بود. بچه‌ها با قلبی مطمئن و شوقی عجیب، خود را برای یک عملیات بزرگ آماده می‌کردند. کم‌کم غروب شد و هوا رو به تاریکی رفت. قاسم بچه‌ها را به لبه‌ی آب برد. آنها لباس غواصی‌یشان را کنار نیزارها پوشیدند. بچه‌های اطلاعات نیز همراه با گردان‌های غواص آمده بودند. شب عجیبی بود، از عصر هوا به‌طور کامل دگرگون شد. کم‌کم طوفانی به‌پا شد. همه‌‌جای اروند را در طول ۳ماه، وجب‌به‌وجب با روز و ساعت شناسایی کرده‌بودند، هرگز امواج اروند چنین نبود. طبق جدول محاسباتی باید شبی آرام رقم می‌خورد؛ اما گویا اروند، آن شب می‌خواست خارج از عقل حسابگر بشر قصه‌ای دیگر را رقم بزند. قاسم با نام مستعار هاشم همه را دور خود جمع کرد، هر یک از آنان براساس تجربه‌ی خود به‌صراحت گفتند که امکان عبور از اروند وجود ندارد؛ آب رام‌شدنی نیست؛ آب همه را برمی‌گرداند؛ اما چاره‌ای نبود، کار هماهنگ‌شده‌ای بود که باید انجام می‌گرفت. تمام وجود قاسم پر از اضطراب شد، دیگر هیچ تدبیر نظامی‌ای کارساز نبود. نگاهی به آسمان کرد و نگاهی به آب؛ چشمانش را برای لحظاتی بست؛ نام رمز عملیات را زیر لب زمزمه کرد؛ ناگهان جرقه‌ای در ذهنش درخشیدن گرفت؛ در پوست خود نمی‌گنجید؛ نقطه‌ی امیدی در قلبش روشن شد؛ آری توسل به صاحب عملیات، همان رمز پیروزی‌ست. با صدای بلندی فریاد زد: «بچه‌ها اینجا جایی است که ما باید مادرمان فاطمه زهرا را صدا بزنیم». همه‌ی بچه‌ها به‌طرف آب دویدند، سر به کناره‌ی رود اروند گذاشتند و شروع کردند به خواندن «یا وَجیهَةً عِندَاللّه اِشفَعی لَنا عِندَاللّه». زمزمه‌ی بچه‌ها با صدای امواج اروند گره خورده‌بود. طول امواج گاه به ۴متر می‌رسید؛ اما صدای ناله‌ی بچه‌ها تا آسمان هفتم بلند بود... @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«نقدمتبحّرانه، لازمه پویایی جامعه» ✍پروین صادقی‌منش نقادی و نقد‌پذیری در امتداد و راستای پرسش‌گری و پاسخ‌گویی، سرمایه‌ایی است باارزش برای کمال و اصلاحِ اجتماع، شناختِ کاستی‏ها، نواقص و تلاش در جهت رفع آنها و گامی است با ارزش در مسیر سعادت وپویاییِ فرد و جامعه؛《لازمه‌ی این نشاط و پویایی این است که هم منتقد باشیم، هم انتقادپذیر، که هر کدامش نباشد، بد است.》(۱۸ آبان۱۳۸۵، بیانات در دیدار دانشگاهیان سمنان) نقد و انتقاد به معنیِ سنجش و ارزیابی و بررسی، همراه با عدل و انصاف، در پدیده‏ های اجتماعی و نگرش دوسویه به رفتارها و عملکردها، و به تعبیری دیگر، دیدن درد و ارائه‏ ی درمان، بانیّتِ جست‌وجو و خلوصِ حقیقت، از مقومات نقد صحیح است.بنابراین سخن و موضع باید از علم و پشتوانه‌ی محکمی برخوردار باشد که در قرآن از آن به عنوان قول سدید یاد شده است. هرگونه هتک حرمت و رفتارهای غیراخلاقی و توهین آمیز خلاف شرع، مخالف عقلِ سیاسی است. نقد و انتقاد، حرکتی اصلاح گرانه است؛ نه موجب برهم زدن آرامش و امنیت جامعه و مردم . هدف، ارج نهادن به کار مثبت دیگران و یادآوری  ناراستی‌ها در کنارِهم است. از این رو، وجهه‏‌ی دیگران را خراب کردن و دامن زدن به تهمت‏‌ها و بدبینی‏‌ها و پدیدآوردن جو بدبینی را نمی‏‌توان نقد و انتقاد دانست. زیرا عیب گرفتن آسان است، ولی بیان عیب به‌گونه ‌ای که به اصلاح بیانجامد، کاری است بسیار دشوار.قوه‏‌ی نقادی و انتقاد کردن، به معنای عیب گرفتن نیست بلکه سالم و ناسالم را تشخیص دادن است. گفتمان‌های نقادانه روشنفکران و نخبگان سیاسی باید به سمت همگرایی  وانسجام اجتماعی پیش برود نه اینکه باعث خشونت و از هم‌گسیختگی و انحراف‌ِ مطالباتِ گفتمان شود؛ بروز خشونت در هر جامعه‌ای عوامل مختلفی دارد،ضعف تربیتی، تبعیض‌های اجتماعی، ضعف قوانین وهمچنین عملکردِ نخبگان سیاسی به عنوان الگو، نقش تعیین‌کننده‌ای در آرامش و امنیت روانی جامعه دارند که عدم توجه آنان بر تأثیراتی که با عملکرد و رفتارهای غیراخلاقیِ خود در مناظرات، بر مردم جامعه دارند، به شکل ناملموسی دامن‌گیر تمامی افراد و طبقات اجتماعی کشور می‌باشد. پذیرش انتقاد و نصیحت دلسوزانه، خصلتی انسانی و اسلامی است و بیشترین نقش را در فرونشاندن آتش اختلافات و آسیب‏ها و آفت‏های فردی و اجتماعی دارد. چنان‌که نقد و نقادیِ تیزبینانه، مایه‏‌ی کمال و رشد رفتارها وعملکردهاست، انتقاد پذیری نیز زمینه سازِ بسیاری از خوش‏بینی‏‌ها و امیدواری‏‌ها نسبت به اصلاح امور است.نقد باید منصفانه، عاقلانه و مسئولانه باشد. بیان انتقادی با تخریب و کامل کردن پازل دشمن فرق میکند؛ با بدبین کردن مردم یا گستردن بدبینی در فضای عمومی کشور فرق میکند؛ باید واقعاً دلسوزانه باشد.  《حرف همدیگر را نقد کنند، با همدیگر مجادله کنند. حق، آنجا خودش را نمایان خواهد کرد. حق اینجوری نمایان نمیشود که کسی یک انتقادی را پرتاب بکند. اینجوری که حق درست فهمیده نمیشود... آنی که کمک میکند به پیشرفت کشور، آزادی واقعىِ فکرهاست؛ یعنی آزادانه فکر کردن، آزادانه مطرح کردن، از هو و جنجال نترسیدن، به تشویق و تحریض این و آن هم نگاه نکردن. یک وقت شما یک حرفی میزنید، ناگهان می‌بینید همه‌ی ناظران سیاسی جهان که وجودشان انباشته‌ی از پلیدی و خباثت است، برای شما کف میزنند. به این تشویق نشوید. به قول رائج بین جوانها، جوگیر نشوید. بحث درست بکنید، بحث منطقی بکنید. سخنی را بشنوید، سخنی را بگوئید؛ بعد بنشینید فکر کنید. این همان دستور قرآن است. «فبشّر عباد. الّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه».(  زمر/۱۷ و ۸) سخن را باید شنفت، بهترین را انتخاب کرد.》 (۶آبان ۱۳۸۸،بیانات در دیدار جمعی از نخبگان علمی کشور)    @AFKAREHOWZAVI
. جوان‌گرایی در حوزهنجمه صالحی دیشب به مناسبت آغاز هفته‌ی پژوهش، مدیران مسئول و سردبیران نشریات حوزوی، نشستی با حضور آیت الله اعرافی در سالن اجتماعات دفتر مدیر حوزه های علمیه داشتند. من نیز به عنوان سردبیر تاریخ‌نامه جامعه در این جلسه حضور داشتم. موضوع نشست "نقش نشریات در حل مسائل کشور و پشتیبانی از تبلیغ" بود و معاونت پژوهش حوزه‌های علمیه و برخی از سردبیران نیز صحبت‌ کردند و از دغدغه‌هایشان گفتند و پیشنهاداتی دادند. هنگامی که حضرات محترم در حال گفتگو بودند به این فکر می‌کردم که مسئولین حوزه، واقعا چقدر به جوان‌گرایی و سپردن کار به جوانان معتقدند؟! چون آنچه در آن جلسه مشاهده می‌شد قریب نود درصد حضار، پا به عرصه‌ی پیری گذاشته بودند و همچنان استوار، پست‌های مهم را در دست داشتند!! البته باز جای شکرش باقی است برخی از مدیران، همچون مدیر مسئول نشریه‌ی ما، به جوان‌گرایی معتقد هستند و گرنه ما کجا و حضور در جمع بزرگان کجا؟! 🍃ممنون مدیرمسئول عزیز، سرکار خانم دکتر صدیقه شاکری🍃 🍃الحمدلله علی کل حال 🍃 @AFKAREHOWZAVI
. عطری خواهر فریدون ✍طیبه فرید روزی که مادرم با وسواس حیاط را شسته بود و شلنگ آب را گرفته بود توی چش و چار باغچه که عطش شمعدانی ها در آن پیش از ظهر داغ تابستان فروکش کند احتمالش را هم نمی داد که با آن صحنه در کنج حیاط مواجه شود. مرغ حنایی که مادینگی از فرم پرها و تاج و چشم های تُخسش می بارید تخم گذاشته بود و رویشان جا خوش کرده بود و آقاجان بی خبر از اینکه قرار است به زودی واجب النفقه هایش زیاد و حیاط تر و تمیز خانه اش فضله زار شود سرش را کرده بود توی کتاب و از آن طرف پنجره نیمه باز، بی خبر روی صندلی اش لم داده بود.برادرم که تا آن روز بخاطر تنهایی اش میان سه تا دختر، سرش را با انواع حیوانات بَحری و بَرّی گرم کرده بود با دیدن مرغ کرچ، جَسته بود از توی جا تخم مرغی توی یخچال تخم مرغی که دو روز پیش از کُله مرغی، غنیمت گرفته برگردانده بود.مادرم گفته بود این تخم دیگر جوجه نمی شود اما برادرم اصرار کرده بود و روی تخم مرغ علامت گذاشته بود که شانسکی اگر جوجه شد حساب و کتاب دستش باشد. یادم نیست چند روز گذشت اما وقتی سر از تخم در آوردند قیافه هایشان دیدنی بود.همه اهل خانه جمع شده بودیم جلو کله مرغی. عجیب اینکه تخم مرغ علامت دار برادرم هم ترک خورده بود و چیزی نگذشت که سر و کله آخرین جوجه پیدا شد. از همه شان نحیف تر و بی حالتر بود. بزرگتر هم که شد همیشه از بقیه جوجه ها عقب می افتاد وضعف توی راه رفتن و دان خوردنش موج می زد،این اولین باری بود که من تاثیر دخالت انسان در سیر زندگی موجود زنده دیگری را می دیدم. مادرم می گفت این بیچاره دو روز توی یخچال بوده حتما عوارض سرماست!عطری می تواند درستش کند. عطری خواهر فریدون بود همسایه دو تا کوچه قبلتر،به اصطلاح عوام دستش به مرغ و جوجه می آمد.یک روز عطری مرغ و جوجه ها را در سکوت خبری برد و حیاط و باغچه را از شر پر ریزان و فضله بارانشان نجات داد.جایشان سبز بود من دوستشان داشتم اما ماجراجویی برادرم و کثیف کاری جوجه ها و آسم مادرم دلایل کافی برای مرخص کردنشان بود. از آن قصه سال ها می گذرد. پاک یادم رفته بود. چند روز پیش مدیر یکی از مراکز آموزشی که از قضا آن جا مشغول تدریسم گلایه بچه های یکی از کلاس ها را داشت و از دستشان حسابی برزخ بود. می گفت بدترین کلاسند.از اولش خوب درس نمی خواندند،استاد خوب آوردم،اما مدام دنبال فرار از زیر بار مسئولیتند.از من می خواست تحولی درونشان ایجاد کنم که تکانی به خودشان بدهند. من با بچه های آن کلاس رابطه خوبی داشتم، بیشتر ساعت کلاس را با حال خوب می گذراندیم بارها سوالاتی پیش آمده بود که حاکی از تردید به ادامه مسیرشان بود. تحلیل هایی داشتند که دست دخالت آدم های دیگری در آن دیده می شد.نمی دانم چرا بی اختیار قصه کله مرغی آن روز تابستان توی ذهنم زنده شد.کی، کجا چه کار کرده بود که آن چند نفر اینقدر سرد و بی انگیزه بودند.ما آدم ها دانسته یا ندانسته قطّاع الطریقیم. راهزنی که شاخ و دُم ندارد. راهزن ها اموال آدم را می برند و برخی توی روان خلق الله چک بلامحل می کشند.ما فکر می کنیم کارهای بدمان خیلی مهم نیست.ما در نوع خودمان بارها مسیر زندگی آدم ها را با یک عبارت تغییر دادیم.امروز ترم اول تمام شد. برای ترم بعد باید کاری کنم. مدیرِ نگران دنبال عطری خواهر فریدون می گشت.... @AFKAREHOWZAVI
✍سرکار خانم نجمه صالحی، دبیر انجمن علمی پژوهشی تاریخ معاونت پژوهش جامعه الزهرا سلام‌الله‌علیها در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری حوزه، عنوان کرد: 📚 هفته پژوهش فرصتی است برای به اشتراک‌گذاری دانش و تجربه بین پژوهشگران، فرصتی برای شناخت روندها، ارتقاء دانش و ترویج نوآوری برای مانور دستاوردهای علمی و تحقق هدف‌های بزرگ تحقیقاتی و گشایش عرصه جدیدی از کشف‌های علمی و ارائه راهکارهای خلاقانه برای حل چالش‌ها است. متن کامل گفتگو در لینک خبرگزاری حوزه https://hawzahnews.com/xczvZ 🌐کانال معاونت پژوهش 🆔https://eitaa.com/jz2602
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«مادرم مظلومه بود و یاور مظلوم‌ها» 🖋فاطمه میری‌طایفه‌فرد فضه جارو به دست به حیاط می‌رود، بس که خاکستر روی زمین ریخته‌است، بس که دوده‌ها به دست و پای بچه‌ها می‌چسبد. بانوی خانه در بستر افتاده، مگر فضه مرده‌است که خانه را کثیفی بگیرد. قرار است به عیادت بیایند زنان مدینه. همان‌ها که طاقت گریه‌های بانو را نداشتند، پیغام و پسغام داده‌ بودند به فاطمه بگویید یا شب گریه کند یا روز. اما فاطمه حتی دستان نیمه جانش را بالا می‌برد و اول برای آنان دعا می‌کند. بانو از آنان ناراحت بود، از مردان‌شان هم. بوی مردانگی نمی‌داد مرام نداشته‌شان، بیشتر اهل ریا و تزویر بودند تا دین و مروت. این مرام در صبح روز موعود رخ نشان داد. همان وقت که فقط چهار تن سرتراشیده به اثبات دین‌داریشان آمدند. همان روز که سلمان برای‌ ما آبرو خرید. آن‌روز بود که خستگی به جان بانو ماند، خستگی تلاش برای اصلاح امت پدر بزرگوارش، خستگی از گوش‌هایی که نمی‌شنوند و عافیت‌‌هایی که عاقبت ندارند. مگر می‌شود فراموش کرد تزویرشان را که هنوز پیکر مطهر پیامبر خاتم روی زمین است و دین پیامبر به تاراج می‌رود! بانو غیور است، اگرچه ۱۸ بهار را بیشتر ندیده، اگرچه محنت بسیار دیده، اگرچه جسمش توان ندارد، اگرچه طفل صغیرش را به کین نااهلان از دست داده، اما غیور است برای دین خدا، برای آیندگان که می‌آیند و غیرت محمدی بانو را فریاد می‌کنند. تاریخ هرچه تلخ، هرچه به تحریف و خطا، در جواب جوانی خزان شده بانو جوابی ندارد، درباره طفل پانگذاشته به دنیا جوابی ندارد. درباره غربت پرتکرار حیدر کرار جوابی ندارد. ▫️ ▫️ ▫️ ▫️ ▫️ بوی غذا دیگر در خانه نمی‌آید، انگار عطر غذای بهشتی فاطمه به طعام ریخته‌نشده. انگار کسی در این خانه حوصله ندارد. مگر می‌شود در خانه‌ای که مادر در بستر افتاده باشد، حوصله باشد. مادر است که به همه دلیل‌ها رنگ و بو می‌دهد. حتی زلف هم به پریشانی خو کرده. زینب شانه و زلف می‌خواهد چه‌کار؟ که باید با قد و قامت کوچک برای نسلی هم مادری بکند و هم خواهری. مدینه دیگر مدینه نمی‌شود و صدای هتک حرمت به بانو تا تاریخ هست و تا زمان هست برای رسوایی عاملانش کفایت می‌کند. گناهی که با آب زمزم هم شسته نمی‌شود. ما از پس ۱۴۰۰ سال یک مادر از این دنیا طلبکاریم. "مادری که مظلومه بود و یاور مظلوم‌ها". @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«مُخَم‌و مُخَم. مخالفم!» ✍اشرف پهلوانی‌قمی یک تیتر خبر دیدم و هزار نظر مخالف، زیر آن! یاد کارتون بَنر افتادم. دهه‌شصتی‌ها یادشان است؛ یک سنجاب ابروپهن بود که مدام ساز مخالف می‌زد و با همه چیز و همه کس مخالف بود. به نظرم کسانی به این قضیه واکنش منفی نشان می‌دهند که یا گذارشان به بیمارستان نیفتاده است؛ چه به عنوان کادر درمان؛ چه بیمار، یا سرشان را در برف فروکرده‌اند؛ وگرنه هر عقل سلیمی، طبیعی یا مصنوعی‌اش، باید اهمیّت این موضوع را درک کند. حیا از فطریّات است؛ اگر می‌بینی کسی حیا را قورت داده؛ حتماً قبلش، قلبش را در بازار کهنه‌فروشی به حراج گذاشته است! شک نکن. به هوش مصنوعی گفتم: «نظرت در مورد لباس اتاق عمل اسلامی چیست؟» گفت: «لباس اتاق عمل اسلامی، باید با رعایت اصول اخلاقی و شرایط بهداشتی طراحی شود. این لباس باید حاکمیّت احترام به بیماران و تعامل متقابل با تیم درمانی را نمایان سازد.» پرسیدم: «چیز بیشتری بلدی؟» گفت: «باید جوری طراحی شود که احترام به حیثیّت بیماران و کارکنان را تقویت کند. باید حس امنیّت را در بیماران ایجاد کند.» گفتم: «بیشتر!» گفت: «هدف از طراحی لباس و محیط اتاق عمل اسلامی، ایجاد تجربه‌ای مثبت و مطمئن برای بیماران است که با احترام به ارزش‌ها و اصول اخلاقی دینی، به بهبود فرآیند درمان کمک کند.» تازه پیشنهاد داد: «یک موسیقی آرامبخش سازگار با اصول اسلامی، می‌تواند به ایجاد یک فضای آرام و مطمئن، برای بهبود روحیه بیماران و افزایش تمرکز کارکنان کمک کند.» به خودم گفتم: «باید این شاغلین به حرفه مخالفت، یاد بگیرند از یک هوش مصنوعی، که اطلاعات چند تِرابایتی‌اش را نه یک مسلمان، که کسانی توی مغزش فروکرده‌اند که بویی از اسلام و برنامه‌ها‌ی همه جانبه‌اش برای زندگی انسان نبرده‌اند.» زیر خبر منطقی طراحی لباس اتاق عمل اسلامی، نوشته‌ای خواندم غیرمنطقی، از کسی که فکر کنم از نام خانوادگی‌شان، این شبهه بر ایشان ایجاد شده که همه چیزدانند! کاسه داغتر از آش شده بود و از بیمارانی می‌گفت که از خواندن این خبر چقدر اذیت‌‌ شده‌اند و این‌که هزاران اتاق، جلوتر از اتاق عمل، در صف امر به معروف هستند و قبل از اتاق عمل، کار واجبتر هم داریم و ... منِ کادر درمان، به ایشان می‌گویم که: «شما برو و کار واجب‌تر را انجام بده، اگر ما جلویت را گرفتیم! شما چه می‌دانی از دلِ خون کادر درمان متعهّد، از وضعیت پوشش نامناسب بیماران و از آن طرف، بیمارانی که عمری است با حیا و عفّت زندگی کرده‌اند و الان ریششان گرو است و چاره‌ای ندارند جز فرمان بردن؛ امّا رضایت نه. به امید روزی که هر کس به جای دخالت بی‌جا، به وظیفه‌ای که بر عهده‌اش گذاشته‌اند، به احسن وجه عمل کند. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سردار اروند(قسمت دوم) 🖋زینب نجیب  اشکِ چشمانشان با آب اروند یکی شد. ایمان، همه وجودشان را پُر کرد. این اشک رزمندگان اسلام، عصای موسی شده بود. آنها هریک موسایی بودند در کنار رود نیل خود. با این باور که «إنَّ مَعیَ رَبِّی». حسن یزدانی و محمدحسین یوسف‌الهی از گروه اطلاعات‌عملیات بلند شدند و کمک کردند تا بچه‌ها، یکی‌یکی وارد آب شوند. حسن سرِ ستون ایستاده بود، خود را به آب انداخت و گروه به دنبال او یک‌به‌یک راهی آب شدند. او وقتی پا در آب گذاشت؛ به یاد آورد شب و روزهایی را که برای شناسایی دل به آب می‌زد و تا دل دشمن پیش می‌رفت. ساحل دشمن را پشت سر می‌گذاشت و از وسط جولان‌ها عبور می‌کرد. به وسط نهرهای دشمن می‌رفت و پشت خط دشمن را شناسایی می‌کرد و برمی‌گشت. مخصوصاً ده‌شب پایانی که نه خواب داشت و نه خوراک. دو‌شب آخر نیز فرماندهان گردان را با گروهان‌های خط‌شکن با خود برده‌بود تا خودشان منطقه را از نزدیک بررسی کنند. همه‌چیز تحت کنترل بود. زمین دشمن. ادوات آنها. امکاناتشان و غیره. اما اولین سد، سدّ آب بود که باید شکسته می‌شد آب اروند آب چموشی که در محدوده‌ای از زمین محصور بود و وقتی دریا دچار مد می‌شد آب اروند بر خلاف مسیر طبیعی خود حرکت می‌کرد و همین باعث ناآرامی و طوفانی شدنش می‌شد؛ اما زمان‌های دیگر همچون استخری آرام می‌نمود. طبق آنچه شناسایی شده‌بود؛ آن‌شب باید به آرامی سپری می‌شد اما ابرهای باران‌زایی که ناغافل بالای سر اروند ظاهر شدند محاسبات را به‌هم ریختند. حسن یزدانی با صبر و آرامش خاصی به‌پیش می‌رفت و گروه به‌دنبال او. غواصانی که چند‌ماه قبل از این، برای این عملیات بزرگ انتخاب شدند و برای آموزشِ مراحل ابتدایی غواصی به بندرعباس رفتند. زمان تمرین در آنجا پوست بدنشان به‌دلیل شوری آب خلیج فارس به‌شدت تاول زده بود؛ چراکه بعد از شنا، ساعت‌ها آب در لباس غواصی باقی ‌مانده و این شوری آب،  نقاط حساس بدن را زخم می‌کرد. اما هیچ‌یک از اینها باعث نشده بود که اخمی به ابرو بیاورند یا اعتراضی داشته باشند و از ادامه‌ی راه منصرف شوند. حسن به چهره‌های نورانی اینان نگاه می‌کرد. به یاد خاطراتی که بعد از بندرعباس در بهمن‌شیر از خود به یادگار گذاشته‌ بودند افتاد. زمستان سرد و طاقت‌فرسایی که با هرچه تلاش و تقلا باز هم در آب گرم نمی‌شدند و ساعت‌ها تمرین می‌کردند و وقتی برای استراحت دوساعته سر بر بالین گرم می‌گذاشتند، زمانی نمی‌گذشت که باید برمی‌خاستند و از پتوی گرم دل می‌کندند؛ سپس باید پا در آبی می‌گذاشتند که سرمای آن مغز استخوان را می‌سوزاند. وقت استراحت این جوانان و نوجوانان فقط زمانی بود که برای نافله‌های شب به‌صف می‌شدند و شانه‌هایشان از شدت عجز و ناله در برابر عظمت پروردگار هستی می‌لرزید؛ این اوقات، فرح‌بخش‌ترین اوقات فراغت‌شان بود. در چنین هنگامه‌ای چونان پرنده‌ای سبک‌بال در آسمان معنویت پر می‌گشودند و از تماشای «وجه‌الله» سرمست می‌شدند. مگر نه‌اینکه شهید نگاه می‌کند به وجه‌الله و مگر نه‌اینکه تا شهید نباشی شهید نمی‌شوی؟ این سبک زندگی آنان بود. چندی قبل از عملیات، ساعت‌هایی از روز را بعد از تمرین در آب اروندرود، به نخلستان پناه می‌بردند و سر بر خاک گذاشته و با همان لباس غواصی همچون مَشکی پر از آب گوشه‌ای خلوت کرده و به دعا و تضرع می‌پرداختند. حسن همراه با این چهره‌های ماه‌گونه، استوار به سمت شکافتن آب در حرکت بود. اما موجی از پس موج، آنها را از هم جدا کرد. عده‌ای به زیر آب، عده‌ای به جلو و عده‌ای به عقب رانده شدند. دیگر طناب در دست کسی نبود. بچه‌ها یکدیگر را گم کرده‌ بودند. احمد امینی خود را به تعدادی از رزمندگان رساند و گفت: «آب مهریه‌ی زهراست. آب را به فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) قسم بدهید». صدای فریاد «یازهرا» در آن شب طوفانی همه‌ی کائنات را به خط کرده بود. دیگر به هرجا رو می‌شد؛ کسی جز حضرت زهرا را نمی‌دید. وحشتی که تمام وجودشان را گرفته بود جای خود را به امید و آرامش داد. چنان اشتیاقی در دلشان افتاد که هیچ تردیدی به ادامه‌ی مسیر نداشتند. اشتیاق به زیارت «اباعبدالله» آنها را شیدای راهِ پرخطر کرده‌بود. حسن عرض اروند را ۳۰بار طی کرده‌بود؛ اما هرگز با چنین وضعی مواجه نشده‌بود. او می‌دانست که این بی‌نقص‌ترین عملیات است؛ اما با خود می‌اندیشید که حکمت این طوفان چیست؟ بچه‌ها در تلاطم آب گرفتار بودند که یکباره پای خود را روی زمینِ سخت احساس کردند. برخی می‌پنداشتند که پایشان به موانع زیر آب خورده است؛ اما آنها به ساحل دشمن رسیده بودند.  بعد از آن، این صدای بی‌سیم قاسم بود که صوت ضعیفی را در دل شب طنین‌انداز کرد؛ «هاشم، احمد. هاشم، احمد. من به خط دشمن رسیدم، من به موانع دشمن رسیدم.» شاید برای قاسم این صوت آرام و ضعیف شیرین‌ترین صدایی بود که می توانست تصور کند.   ادامه دارد... @AFKAREHOWZAVI
«مادرها» ✍زهرا نجاتی ناچار شدم برای کارهای مدرسه سومی، ویسی در گروه بگذارم. ویس دادن همانا و واکنش جالب یکی از مامان‌ها همان. صدای بچه‌ها مثل همیشه پس زمینه شده بود و مادرها باید موج صدای من را تشخیص می‌دادند. می‌گفت: _کم نمیارید؟ کلافه نمی‌شید؟ رشته کلام در نمیره از دستتون؟ می‌گفت:_ با دو تا بچه یهو کم میارم و تندی می‌کنم. گفتم:_گاهی کم آوردن طبیعی هست. باید کم خون نباشید و خواب کافی هم داشته باشید. این دوتا تو زندگی یه مادر خیلی ضروری هست... باخودم فکر می‌کنم؛ هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند مادر صد درصدی هست. همان طور که آدم صد در صدی جز اهل بیت نداریم. راستش شاید اشتباه هم باشد، ما به قدر توانمان مسئولیم و البته موظفیم که قدرتمند و پرتوان باشیم؛ اما صد درصد بودن در مادری آن هم به تنهایی و بدون نقش پشتیبان محکمی مثل پدر، تقریبا غیر ممکن است. اولا این قدر در اجتماع، مادر را دست تنها نکنیم. بخشی از بار تربیت فرزند، به خصوص بعد از هفت سال اول، باید روی پدر باشد. دوما؛ مادرها سعی کنند الگوی خوبی باشند، مهربان باشند و بچه‌ها را پر از حس احترام و اکرام کنند و با محبت تنظیم شده در برابر خطا و احساسات و خواسته‌های بچه‌ها نقش ایفا کنند و در عوض جایگاه پدری را تقویت کنند اما مادر صد درصدی بودن، یک باور غلط هست. اگر این احساس وظیفه بیش از حد یا احساس ناتوانی که بخشی از آن از فشار جامعه و بخشی از بالارفتن سطح رفاه هست، تنظیم شود، آن وقت مادرها به خاطر حس ناتوانی، از فرزندآوری استنکاف نمی‌کنند. مادرها چه بخواهند و چه نه، عاشق فرزندانشان هستند، اما توقعات عجیب و غریبی که جامعه از هرچیز، ایجاد می‌کند، هم نقش پدر را فقط به عامل اقتصادی کاهش می‌دهد هم اعتماد به نفس و توانایی مادر را. کمی با مادرهای اجتماع،مهربان‌تر باشیم. نه نقششان را تقلیل دهیم و نه برایشان نقشهای اضافی تعریف کنیم. مادر خوب و آگاه بودن، در کنار ظرافت‌های مادرانه، خودش شاهکار است. @AFKAREHOWZAVI
«زن ارزشمند است» ✍خ. محمدجانی حضرت فاطمه(س) آمد تا در آن زمانی که انسانیت رنگ باخته بود و دختران چون کالایی بی‌ارزش بودند و حتی زنده زنده دفن می‌شدند؛ انسانیت و کرامت بخشید تا زن نیز شایسته زندگی و رسیدن به مقامات والا و مناجات با معبودش گردد. حضرت زهرا(س) از همان روزهای نخستین، به شایستگی خوش درخشید و به کالبد بی‌جان اجتماع روح امید و زندگی بخشید. ایشان با نقش‌های والای خویش در تمام جوانب زندگی و فردی و اجتماعی و ...اثرات بسزایی گذاشت که نمونه‌های آن را تاریخ به چشمان خویش دید، نمونه هایی از تربیت نسلی شهادت طلب و بنده و پیرو راه حق چون حضرت زینب(س) که در واقع در قیام عاشورا نماد حریت و آزادگی و ولایت پذیری خویش را به نمایش گذاشت، امام حسین(ع) که در صحرای کربلا با فدا نمودن خود و تمام خانواده اش نهایت ایثار و فنا و عشق به معبود را به جهانیان اثبات کرد و ائمه دیگری که هر کدام در زمان حیات سیاسی و زندگی خویش جلوه‌ای از شخصیت والای خویش در برخورد با تمام گروه ها، افراد و حکومت هاو بندگی و ...را به دیگران نشان دادند که این گونه می توان زیبا زیست و زن این گونه می تواند تأثیر گذارد به طوری که تحت سلطه کسی یا فرهنگی نادرست و اشتباه واقع نگردد. کمی تأمل... @AFKAREHOWZAVI
«روضه مادر» ✍ راضیه کاظمی زاده روزی یکی از اساتید بحث کلاس را با سوالی عجیب آغاز کرد:« اگر تنها یک ساعت برای ادامه زندگی وقت داشته باشید، چه می‌کنید؟!» کلاس برای چند دقیقه در سکوت فرو رفت! همه به درونشان رجوع کرده بودند و دنبال جواب می‌گشتند، انگار همه باور کرده بودند وقتی برایشان نمانده و قرار است تا ساعتی دیگر این دنیای فانی را ترک کنند! نفس‌ در سینه‌‌ام حبس بود و مدام اعمال خوب و بد گذشته را بالا و پایین می‌کردم! بالاخره با گذشتن چند دقیقه یکی از دوستانم، دیوار سکوت را شکست و در پاسخ سوال استاد جوابی داد، جرقه‌ی حرف زدن‌ زده شد، هرکس با توجه به اعمالش و جستجوهای ذهنی‌اش پاسخی می‌داد، اما در میان جواب‌ها یک نفر چنین جواب داد:« اگر این سوال را از ما مادرها بپرسند حتما خواهیم گفت: در لحظات آخر باقی مانده از عمر، سعی می‌کنیم کارهای منزل و فرزندانمان را سروسامان دهیم تا در نبود ما ولو برای مدت اندکی به سختی نیفتند!» جواب در دید اول بسیار ساده بود و حتی خنده‌ی همه‌ را به دنبال داشت؛ اما استاد چنین ادامه داد:" درست مانند مادرمان زهرای مرضیه سلام الله علیها..." و کلاس به مجلس روضه شبیه شد! استاد ادامه دادند: ام ابیها سلام الله علیها نیز روز آخر حیات خود، با وجود بیماری شدید از رختخواب جدا شدند و به اسما خادمه‌ی خود فرمودند: امروز خودم مسئولیت امور خانه را به عهده میگیرم، خانه را تمیز کردند، غذایی برای فرزندانشان تهیه کردند، موهای زینبین سلام الله علیهما را شانه زدند، به امورات حسنین علیهماالسلام رسیدگی کردند و حتی به هنگام بازگشت امیرالمومنین علیه السلام به استقبالشان رفتند، شادی وصف ناشدنی از بهبودی مادر خانه را فراگرفته بود، چرا که همه گمان می‌کردند دیگر خبری از درد و مریضی‌های مادر نیست اما غافل از اینکه امروز روز آخر حیات اوست! شاید به همین علت بود وقتی خبر شهادت زهرای مرضیه سلام الله علیها را به حیدر کرار رساندند، ایشان تا رسیدن به خانه با اینکه مسافت کم بود، چندین بار به زمین خوردند! شاید همین امر موجب بی‌تابی شدید فرزندان زهرای مرضیه سلام الله علیها شده بود، باور اینکه مادری که صبح به امورات خانه رسیدگی کرده بود اما حالا دیگر حضور نداشت غمی جانکاه به دنبال داشت! جداکردن فرزندان از مادر امری سخت و دشوار بود اما این درد نبود مادر را باید می پذیرفتند و با درد بی مادری باید کنار می آمدند، امیرالمومنین علی علیه السلام با وجود غم عظیمی که داشتند طبق وصیت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها مشغول غسل و کفن ایشان شدند، غسل دادن کسی که یار و یاور توست صبری عظیم می طلبد، او هر کسی نبود، او دردانه ی رسول الله بود و سنگ صبور علی ، او اولین مدافع حریم ولایت بود، او سرور زنان بهشت بود، علی چگونه می توانست با دستان خودش او را غسل دهد؟ دیدن بازوی ورم کرده ی زهرا دیگر توان را از علی ربوده بود، حضرت مدتی دست از غسل کشیدند و سر بر دیوار نهادند و با آن هیبت حیدری که در خیبر را کنده بود، اشک امانش نداد ... به راستی که شاعر چه زیبا گفته است: بریز آب روان اسما ،به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته بریز آب روان تا من، بشویم مخفی از دشمن تنش از زیر پیراهن، ولی آهسته آهسته ببین بشکسته پهلویش، سیه گردیده بازویش تو خود ریز آب بر رویش، ولی آهسته آهسته همه خواب و علی بیدار، سرش بنهاده بر دیوار بگرید از فراق یار، ولی آهسته آهسته حسن ای نورچشمانم حسین ای راحت جانم بنالید ای عزیزانم، ولی آهسته آهسته بیا ای دخترم زینب به پیش مادرت امشب بخوان او را به تاب و تب، ولی آهسته آهسته روم شب ها سراغ او، به قبر بی چراغ او کنم زاری ز داغ او، ولی آهسته آهسته... در آخر کلاس صدای گریه همه بلند شده بود... @AFKAREHOWZAVI
«مادر خلقت» ✍م.اکبری کودکی ات در آن محاصره ی سخت اقتصادی گذشت، وقتی مادرت را در آن روز های دشوار از دست دادی، مادری هایت آغاز شد... پس از مادر، وظایفش به تو رسید. مراقبت از پدر، پدری که تکیه گاه همه‌ی مستضعفان و یتیمان و مسکینان بود و مأموریت بزرگ رسالت را بر عهده داشت. پس از بیرون آمدن از محاصره، سختی ها شدت گرفت و مشرکان مکه تصمیم به قتل پدرت گرفتند، هجرت پنهانی به یثرب آغاز شد، در آن روز های نا امنی، فداکاری پسر عموی پدر و خوابیدن در بستر به جای پدر، آرامش آفرین بود برایت... پسر عمو از آن مهلکه نجات یافت ، وقتی تورا در راه رساندن به پدرت همراهی کرد و از هیچ فداکاری فرو گذار نکرد، دلت آرام گرفت... یارِ وفادار و مخلص پدر، همسرت شد، و دوباره برایت آرامش به ارمغان آورد... وقتی داشتی زخم های همسرت که از جنگی سخت بازگشته بود را تیمار می کردی مادری هایت ادامه یافت... خداوند چهار فرزند به تو عطا کرد که با تربیت آنان به بهترین وجه ممکن ،مادری کردن هایت را به اوج برسانی... اما قصه ی مادری هایت همین جا تمام نمی شود، تو حالا مأموریت بزرگی داشتی... مادری برای همه‌ی انسان های محتاجِ هدایت... و تو این مأموریت را به قیمت سنگینی پذیرفتی... قیمتش شد پهلوی شکسته ات... فدا کردن بهترین مخلوقات خدا، پدر و همسر و ده فرزند از نسلت... حتی از شش ماهه ی کوچک هم دریغ نکردی؟! وقتی در غمگین انگیز ترین شب تاریخ به همسرت گفتی به فرزندانم تا روز قیامت سلام مرا برسان... مادری کردن هایت تمامی نداشت... تا روز قیامت مادری میکنی زهرا جان... ومن مثل همیشه مبهوت مادری هایت هستم... فقط می توانم در روضه هایت از عمق جان بگریم و فریاد بزنم که چرا قدر مادری هایت دانسته نشد و چه زود پر کشیدی؟! ای مادر زخمی و رنج کشیده ی تاریخ، مرا هم در آغوش بگیر... @AFKAREHOWZAVI
سردار اروند(قسمت سوم) 🖋زینب نجیب احمد امینی، علمدار لشکر ثارالله و خط‌شکن لشکر بود. احمد انسان شجاعی بود؛ اما ویژگی بارز او این بود که معنویتش به‌اندازه‌ی شجاعتش رشد کرده‌بود. او شاه‌کلید پیروزی عملیات والفجر۸ بود. در هرعملیاتی، تک‌تک افراد در جایگاه خود نقش دارند و اگر هریک نباشند؛ قطعه‌ای از جورچین آن عملیات گم شده است. البته برخی همچون شهید امینی، شاه‌کلیدند و برخی همچون حسن یزدانی به‌خاطر نقش حساسش، سردار اروند. قاسم، سجده شکر گذاشت و با دقت همچنان به آن‌طرف آب می‌نگریست. او منتظر بود تا بچه‌های خط‌شکن، کامل برسند تا شروع عملیات را اعلام کند. طبق برنامه‌ریزی باید یک‌ساعته به خط دشمن می‌رسیدند؛ اما با فشار موج این مسافت را نیم‌ساعته طی کرده‌بودند. بچه‌ها یکی پس از دیگری در هر محور به جلو رفته و به بریدن سیم‌های خاردار مبادرت ورزیدند. باید حواس‌شان جمع می‌بود تا بعد از چیدن سیم و جمع شدن از دوطرف، صدایی بلند نشود. به همین‌دلیل وقتی زمان را برای این امر، محدود دیدند؛ عده‌ای داوطلبانه خود را به‌روی سیم‌های خاردار انداختند تا نیروهای دیگر از روی آنها با سرعت عبور کنند. بچه‌ها می‌دانستند که اگر به سیم خارداری گیر کنند نباید تعلل کنند و هرجور که امکان دارد باید خود را رهایی ببخشند. آنها معتقد بودند که سیم خاردار، یعنی یک شیء بی‌جان؛ قطعاً نمی‌تواند آنها را متوقف کند؛ مگر سیم‌خاردار شیطان. بنابراین چنان شجاعانه از این سیم‌ها عبور می‌کردند که گوشت و پوستشان بر صفحه‌ی وسیع سیم‌های خاردار باقی می‌ماند. حسن رو کرد به بچه‌ها و آرام گفت تا می‌توانید «وَ جَعَلنا» بخوانید. از برکات آیه‌ی ۹ سوره یس "وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ" و معجزه‌های رمز عملیات این بود که دشمن در آن شب، داخل موانع کار می‌کرد؛ همه‌ی نیروهای عراقی داخل مانع بودند و بچه‌ها داخل سیم‌های خاردار خوابیده بودند. عراقی‌ها آمدند. یکی از عراقی‌ها خم شد و بچه‌ها را دید و شروع کرد به شمردن ۱، ۲، ۳، ۴ و تا ۲۰ شمرد؛ اما بدون ایجاد صدا، با چند نفر از دوستانش سوار ماشین شده و فرار کردند‌. از جناح دیگر، یک عراقی بچه‌ها را دید؛ تا آمد صدا بزند که ایرانی‌ها را دیده است؛ یکی از خوک‌هایی که در موانع، رفت و آمد می‌کرد؛ از جلویش فرار کرد و او به عربی فریاد زد: «نه، خوک بود، کسی نبود.» و یا آن زمانی که یک عراقی در هنگام گشت‌زنی پای خود را روی دست یکی از بچه‌ها گذاشت که مشغول چیدن سیم‌های خاردار بود. نفس‌ها در سینه حبس شده‌بود؛ اما آن عراقی متوجه حضور آنها نشد و عبور کرد. الطاف خداوند بر سر بچه‌ها سایه افکنده بود، از موانع عبور کردند و در پشت دشمن استقرار یافتند. شکستن خط اروند یکی از سخت‌ترین عملیات‌های نظامی بود. تا آن‌روز هیچ فرد نظامی از اروندرود عبور نکرده بود و هیچ حرکت نظامی و جرأت نظامی نبوده که از اروند عبور کند؛ اما در این عملیات با نیروهایی بسیار جوان و گاهی نوجوان در کمترین ساعت و کمترین لحظه از نظر زمانی خط، شکسته شد. بچه‌ها عبور کردند و دشمن را دور زدند. دشمن غافلگیر شده بود. سرانجام ساعت ۲۲:۱۰ تاریخ ۲۰بهمن ۱۳۶۴ از سوی قرارگاه خاتم‌الانبیاء (صلوات‌الله علیه) با رمز «یا فاطمه‌الزهرا (سلام‌الله علیها)» دستور شروع عملیات صادر شد. پس از اعلام رمز حرکت، قایق‌ها و انتقال گردان‌ها در زیر آتش خمپاره و توپ و تیربارهای بی‌امان دشمن به‌سرعت انجام شد و در همان ساعت اولیه، خطوط اول اروند توسط رزمندگان اسلام تصرف شده و حرکت نیروها برای تصرف خطوط بعدی آغاز گشت. حضور گسترده‌ی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و عملیات بالگردهای هوانیروز در عمل تدارکات و کارهای رزمی- دفاعی در عملیات والفجر ۸ نقش به‌سزایی داشت. عبور نیروها، تحت نظر قرارگاه‌ خاتم‌الانبیاء (صلوات‌الله علیه)، قرارگاه کربلا و قرارگاه نوح، طبق نقشه انجام گرفت و حرکت و آرایش نیروها در عبور و سرپل‌گیری از دشمن تا دریاچه‌ی نمک که آخرین نبرد «فاو» بود؛ ادامه یافت. مناطق تصرف‌شده شامل شهر فاو، رأس‌البیشه، جاده فاو – بصره، پایگاه‌های موشکی، منابع نفتی، اسکله البکر و الامیه و محورهای ام‌القصر، جاده البحار – بصره، نخلستان‌های حاشیه‌ی اروند، کارخانه نمک و دریاچه نمک را تصرف کرده و با هجوم تانک‌ها و هواپیماهای بی‌شمار، پاتک‌های گسترده‌ی عراق در طول ۹۰روز مقاومت و نبرد فاو توانست توانمندی رزمندگان را به جهانیان نشان دهد. این عملیات فراز و فرود زیادی داشت؛ اما در هرمرحله زبونی دشمن و سرافرازی رزمندگان اسلام بیش از پیش نمایان می‌شد. ادامه دارد... @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«الگوی غریب» ✍زهرا نجاتی و خداوند فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را آفرید تا به حکم «لولا فاطمه لما خلقتکما » دلیل خلقت باشد. دلیلی خلقتی برای تمام عالمیان. همان فاطمه که لیله القدر است و سِر پنهان در او، آشکار نشده‌ است. همان فاطمه که به حکم (ان لابنت رسول الله لی اسوه حسنه)، الگویی برای بهترین خلق خداست. و وقتی بهترین خلق خدا، نیاز به الگوی چون او دارد، من و ما چقدر محتاج چنین الگویی هستیم! و چقدر شیاطین انسی و جنی، دست به دست هم داده‌اند، که این الگو رابا بهانه‌های مختلف، ازما بدزدند. گاه به اسم رسیدن هزاره سوم، گاه به اسم تغییر تمدن، گاه به اسم هرچه. اما سخن در این است که اگر الگو بودن او را از ما بگیرند، در فلسفه آفرینش او و آفرینش خودمان نیز به بن‌بست می‌خوریم. بر هیچ انسان حق‌بینی پوشیده نیست که دست‌هایی در کار است که این الگو را از ما بدزدند و به جای او، افسانه و دروغ را، شخصیت‌هایی که هرگز نبوده‌اند را کسانی که در هیچ، ستاره نبوده‌اند، به جز بی‌عفتی، بی‌حیایی، یار شیطان بودن را، به زن مظلوم هزاره سوم، غالب کنند. و امان از این مظلومیت... هم مظلومیت زن هزاره سوم هم مظلومیت بانوی لیله القدر. باید هشیار بود و هشدار داد. هم به زن مظلوم این روزها، هم به دختران امروز و زنان آینده. باید به مظلومیت حضرت مادر، پایان داد.. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 سردار اروند( قسمت چهارم) 🖋زینب نجیب  اهداف ایران از اجرای عملیات بزرگ والفجر ۸ در وهله‌ی نخست، شکستن هیمنه‌ی دشمن و سپس قطع دسترسی رژیم بعث به خلیج فارس و دورکردن آتش جنگ از شهرهای مرزی ایران بود. رزمندگان ایرانی اما با پیروزی در عملیات والفجر ۸ علاوه‌بر این هدف به هدف مهم واردآوردن ضربه روحی بزرگ به دشمن نیز رسیدند. این درحالی‌ست که پس از این عملیات، رزمندگان اسلام بیش از گذشته به اعتمادبه‌نفس، خودباوری و ایمان برای ادامه‌ی رویارویی با دشمن عراقی دست یافتند. در روزهای بعد از آن شب پر از معجزه، آن‌گاه که دشمن همه‌ی درها را به روی خود بسته می‌بیند؛ از سلاح شیمیایی بهره می‌برد. حسن یزدانی بعد از حمله‌ی هوایی شیمیایی دشمن، ماسک خود را به رزمنده‌ی دیگری می‌دهد تا مانع شیمیایی‌شدن او شود؛ اما خودش براثر استشمام گازهای شیمیایی مجروح می‌شود. محمد حسین یوسف‌الهی در معرکه‌ی بمب شیمیایی حضور نداشت؛ اما به‌محض اطلاع، خود را به حسن یزدانی و دوستانش رساند تا آنها را از زیر آوار نجات دهد و این‌چنین شد که او هم مبتلا گشت. حسن به بیمارستانی در مشهد و محمدحسین یوسف‌الهی به بيمارستانی در تهران انتقال یافتند. حسن بعد از ۱۱روز تحمل دردهای ناشی از مسمومیت‌های شیمیایی به درجه‌ی رفیع شهادت نائل شد. قاسم سلیمانی فرمانده لشگر ۴۱ ثارالله به او لقب سردار اروند و فاتح عملیات والفجر۸ داد و در توصیف او  با اشک و آه می‌گفت: «چه‌کسی می‌داند حسن که بود؟ حسن قهرمان و فاتح عملیات والفجر۸ بود. حسن آن طلبه‌ی ضعیف‌الجسم و قوی‌الروح؛ حسن اولین فردی بود که به‌صورت پیشتاز و پیشگام و داوطلبانه از اروند عبور کرد، حسن آن طلبه‌ی شجاع و قهرمان کسی بود که ۳۰بار برای شناسایی، از آب‌های اروند عبور کرد، حسن یک نیروی ورزیده، شجاع، شهادت‌طلب، مخلص، حسن پیش‌نماز لشگر ما بود، حسن امام جماعت لشگر ما بود». ادامه دارد... @AFKAREHOWZAVI
. روز پژوهش تقویم علمی ایران روز‪ 25 ‬ آذر از سوی «شورای فرهنگ عمومی کشور» به نام روز پژوهش نام‌گذاری شده است. وزارت علوم تحقیقات و فناوری نیز از سال 1379 چهارمین هفته آذر ماه را به نام هفته پژوهش نام‌گذاری کرد و از سال ‪1384‬ این نام به «هفته پژوهش و فناوری» تغییر یافت. @AFKAREHOWZAVI
. به بهانه‌ِ هفته پژوهش ✍سیده ناهید موسوی 📚 می‌خواهم از نوشتن و دنیای آن بنویسم، گاهی در اینکه چه چیزی را، چگونه و از کجا آغاز کنم می‌مانم! راست‌اش به نظر خیلی پیچیده و عمیق اما در عین حال، زیبایی و طعم خاص خود را دارد. لابلای روزمرگی‌ها و دغدغه‌ها، وَسط زندگی، بین آشپزی یا مهمان نوازی یهویی حس‌اش سراغ آدمی میآید، و برایش فرقی ندارد حتی وقتی شب شده است و می‌خواهید خستگی های در طول روز را دور بریزید و سَر بر بالین بگذارید، حس نوشتن آدمی را رها نمی‌کند و ندایی از اعماق جان تو را به قلم در دست گرفتن فرامی‌خواند. اصلا آرام و قرار ندارید! مگر می‌شود در طی بیست و چهار ساعت شبانه روز یک خط حداقل ننویسید؟! 📚زمان تحصیل وقتی اساتید کار پژوهشی می‌خواستند، شاید از سخت‌ترین خبرهایی بود که به گوشم می‌رسید! آخه چرا فلان تحقیق، چرا این موضوع و... شروع می‌کردم به غصه خوردن البته حق داشتم چون اوایل هر کاری سختی خاص خود را دارد. چندین مرتبه که به کتابخانه رفتم و بعدها عضو شدم خیلی به عنوان و جلد کتب دقیق شدم و سعی کردم در هر فرصتی اولین جایی که بروم کتابخانه باشد. خاطره اولین رمانی را که به پیشنهاد دوست‌ام خواندم هرگز فراموش نمی‌کنم آن شب تا صبح گریه می‌کردم. و این یک تلنگر دیگری بود برای کتاب‌خوان شدنم، کتاب‌های روایی، داستانی‌ و... خواندم و عنوان هر کتاب را بعد از خواندن در گوشه دفترم یادداشت می‌کردم و تا الان هم همین کار را می‌کنم. 📚کتابخانه‌های زیادی را در سطح شهر رفتم و در کتابخانه مرکزی کارت عضویت هم دارم، همه چیز در آن‌جا رنگ علم و معرفت می‌دهد و بویی که بیش از هرچیز دیگری احساس می‌شود بوی عشق به کتاب و کتابخوانی و پژوهش است. اصلا مهم نیست که چند سال سن دارید، یا چه مدرک تحصیلی دارید و ... همین که شروع به خواندن، تحقیق و پژوهش کنید کافیست تا چند سال و چند قدم جلوتر حرکت کنید و افقی جدید از زندگی را کشف کنید. از هر قسمت کتابی که خواندید چند سطر را که برایتان جذاب بوده را یادداشت کنید یا خلاصه‌ای کوتاه از کتاب را بنویسید، اصلا کتاب را نقد کنید این نیز تجربه ناب دیگری هست که به کمک آن می‌توانید به جزئیات بیشتر دقت کنید. 📚 من اما، وقتی یک صفحه سفید میان صفحات دفتر یا برگه‌های چسبانده روی تخته شاسی‌ام می‌بینم از آن نمی‌گذرم. و بدون تعارف شروع به نوشتن می‌کنم، در ذهن‌ام می‌گویم حداقل نصف صفحه را پُر می‌کنی! قلم که به دست می‌گیرم زمان هم از دست دیگرم دَر می‌رود. تا به خودم می‌آیم می‌بینم کل صفحه را سیاه کردم و این زیباترین اوقاتی است که می‌توان در زندگی تجربه کرد. نوشتن از احساسات زنده یا مُرده، خوب یا بد، افکار آشفته و عمیق، آرزوهای تازه جوانه زده، آینده و دغدغه‌ها، و استفاده از فرصت‌های عمر به شرط درست مصرف کردن آن‌ها نه مصرفی کردن آن‌ها! هفته پژوهش به همه دوستداران علم مبارکباد. @AFKAREHOWZAVI
. رسانه فکرت | نجمه صالحی، پژوهشگر و مدرس حوزه علمیه   پژوهش در حوزه‌دین و تبلیغ دو رکن اساسی در توسعه هر جامعه‌ دینی هستند. به عبارتی پژوهش زمینه‌های لازم برای شناخت و حل مشکلات را فراهم می‌کند و تبلیغ این شناخت را در جامعه گسترش می‌دهد.در پژوهش‌های دینی از روش‌های کمی مانند نظرسنجی، پرسش‌نامه، مصاحبه و ...؛ روش‌های کیفی مانند مصاحبه عمیق، قوم‌نگاری، تحلیل محتوا و ...استفاده می‌شود و این نوع پژوهش‌ها به دو دسته کلی تقسیم می‌شود: پژوهش بنیادی و پژوهش کاربردی. پژوهش بنیادی به بررسی اصول و مبانی دین می‌پردازد، در حالی که پژوهش کاربردی به بررسی مسائل و مشکلات دینی در جامعه می‌پردازد. متن کامل در لینک فکرت👇 https://fekrat.net/article/lnk/34816 @AFKAREHOWZAVI
. «صحنه‌های ناب دلدادگی» ✍موسوی باردئی سلام ای دلبر و مقصود ما سلام مادرم حضرت زهرا (علیهاالسلام) سلام بر تو ای حاج قاسم نمی‌دانم به اجابت دعای کدام رفیق من هم توفیق پیدا کردم با کاروان نسل حاج قاسم زائرت باشم. هر چه به مزارت نزدیکتر می‌شدم دلهره ام بیشتر میشد.روی آمدن به کویت را نداشتم. دو سه قدم به سمتت آمدم ولی باز برگشتم.از دور می‌دیدم چطور نوجوانان و جوانان مزارت را بغل کرده‌اند و به پهنای صورت اشک می‌ریزند. سردار‌ عزیز چه کردی با دل‌های این سربازان انقلاب؟! هر کدام از آنها فارغ از این دنیای فانی، با مزار یک شهید مأنوس شده بودند. شهید ماهانی،شهید یوسف الهی،شهید میرلوحی و... طلابی را می‌دیدم که بی‌توجه به اطرافیان سر در گم بین قبور شهدا قدم می‌زدند.دنبال چه بودند؟در دلشان چه می‌گذشت که سر به زیر و بغض آلود دست بر قبور شهدا کشیده و سر و صورت خود را با غبارهای مزارشان متبرک می‌کردند. گوشه‌ای نشسته و تسبیح تربتم را در دستم محکم گرفتم تا قوت قلبم باشد. چشمم به پوستری افتاد که ورودی آن مکان نصب شده بود. ((مقام‌معظم رهبری: «در دنیا با حاج قاسم خیلی رفیق بودیم؛ ان‌شاءالله خدا کاری کند که در قیامت هم خیلی رفیق باشیم.)) اشک امانم را بریده بود.خجالت سرتاپای وجودم را فراگرفت. خوشا بحالت که یار نظام بودی و نه مثل ماها بار نظام. چطور خودت را ساختی که هرگز دنبال نام وعنوان نبودی. چه کار کردی که ولی زمانمان اینگونه دعا کرد؟ دستم را بگیر و برایم دعا کن که سخت محتاج دعایت هستم. @AFKAREHOWZAVI