«بانوی نور»
✍م* صالحی
حضرت فاطمهٔ زهرا را نمیتوان با شعر یا نوشته توصیف کرد. فاطمه را باید حس کرد.
دلت، رفتارت و گفتارت که مورد پسند فاطمه شد؛ قبر مخفی بانوی دو عالم آشکار می شود. دلت که مملو از محبت فاطمه شد، قبر او را در دل مصفای خود می یابی.
امشب، جای پای دوست، در خانه خالی است و ترنم مهربانی، بیحدیث حضور او، خاموش است.
امیرالمؤمنین، شبانه یاس میکارد! شبانه، داغ دلش را به خاک میگوید؛ اگرچه فردا صبح، از سمت خانه همسایه بوی نان آید.
دوباره بغض حسن با حسین میگیرد.
و جای خالیِ مادر به خانه میپیچد.
کجاست فاطمه امشب؟ کجاست بانوی نور؟
یار پهلو شکستهٔ علی به سوی پدر کوچ می کند. یار و یاوری که رونق خانه علی و قوت زانوان اوست، دارد پر می کشد.
آجرک الله فی مصیبتها...
#فاطمیه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
مجله افکار بانوان حوزوی
سردار اروند( قسمت چهارم) 🖋زینب نجیب اهداف ایران از اجرای عملیات بزرگ والفجر ۸ در وهلهی نخست، ش
سردار اروند(قسمت پنجم)
🖋زینب نجیب
شاید بتوان گفت که ما نهفقط به تعداد شهدا بلکه به تعداد رزمندگانی که ۸سال در جبهههای حق علیه باطل حضور داشتند؛ دستاوردهای عظیمی از جنگ داریم. چرا اینگونه بود؟ فرمول و جنس جنگ ۸سالهی ما چه تفاوتی با جنگهای نظامی دیگر دارد؟ چگونه است که در یک جنگ که ماهیتش میتواند تنها خشم و کینه و تنفر و تلافی و نابودی باشد؛ جنگی ساخته شود که انسانها را مهربانتر کند، تمرین کظمغیظ نماید، آنها را برویاند، زنده کند و برای آنها سعادتی ابدی بسازد؟ چگونه میتوان شاهد تناقضهایی با این عظمت بود؟
آری، جنگ ما جنگ نبود؛ فرزندان ما نمیجنگیدند؛ آنها اهل جهاد بودند. بسیار تفاوت است بین جنگیدن و جهاد کردن. تمایز است بین جنگنده و مجاهد. در جنگهای نظامی، اصول نظامی حرف اول را میزند؛ اما در جهاد، گاه شاهد اصولی هستیم که در حیطهی نظامی معنایی ندارد. مانند حضور نوجوانان ۱۹ساله بهعنوان فرمانده یا بهکارگیری یک نوجوان ۱۷ساله برای شناسایی زمین دشمن از نزدیک یا نامیدن تعدادی از افراد بهعنوان غواص که بهطورقطع در دانشگاههای نظامی به آنها غواص نخواهند گفت؛ بنابراین میتوان گفت پایهی اصلی این جنگ «تفکر جهادی» بود. پایهی دیگر این جبهه «اخلاق» بود. یک اجتماع عظیم، ۳هزارروز با انسانهای متفاوت، در سنین مختلف در سطوح گوناگون از جغرافیای متفاوت کنار هم قرار گرفتند تا مسلحانه بجنگند. اما کوچکترین توهین، سخن درشت و دعوا و ناراحتی بهوجود نیامد. در این جهاد درجه نظامی با آن معنای نظامی وجود نداشت؛ کلمهی متداول برادر، همه را برادر هم کرده بود، آنها خود، ادب را حفظ میکردند. پایهی سوم جنگ، «معنویت» بود؛ نمازهای شب و نافله، تلاوت قرآن و قرائت ادعیه، گریه بر سیدالشهدا و فاطمه زهرا (سلامالله علیها)، توکل و توسل با اشک و آه، تکرار مداوم برخی آیات و بسیاری از امور معنوی دیگر، صحنههای بیهمتایی خلق کرده بود. پایهی چهارم جنگ «عبودیت» بود. بندگی محض خدا را کردن، برای خدا عملکردن و غیرخدا را ندیدن. این عامل مهمی بود. و در پایان، عامل «ولایت» بود که به جرأت میتوان گفت که همهی پایههای دیگر ذیل این پایه ظهور و بروز کرد. بیش از ۹۰ درصد رزمندگان، امام را از نزدیک ندیده بودند؛ اما عاشق امام بودند. آنها برای لبخند امام، رضایت امام و رفع نگرانی از امام، جانشان را در طبق اخلاص میگذاشتند. در عملیات والفجر8 یکی از انگیزههای رزمندگان برای رفتن به دل دشمن، دیدن لبخند امام برای مدت کوتاهی بود.
این پنج پایه است که ظرفی ساخت تا آن جبهه شکل بگیرد. حال داخل چنین ظرفی هر مظروفی میتوانیم قرار دهیم تا همان نتیجهای را بگیریم که در جنگ ۸ساله گرفتیم. و آن نتیجه چیزی نبود جز خلق و یا بروز و ظهور انسانهایی که در درونشان گوهرهای ذیقیمتی وجود داشت و در جبهه به یک اسطوره تبدیل شدند؛ آری، همان «فتحالفتوح» خمینی کبیر.
جوانان ما در چنین جنگی جبههای خلق کردند که کارخانهی انسانسازی شده بود؛ معرفتزایی، معنویتزایی، تدبیر و آمادگی برای نقشآفرینی در سختترین شرایط از مهمترین ویژگیهای این کارخانه بود؛ اگر این عواملی را که شخصیتهای بزرگی را بهوجود آورد بهنحوی شایسته و دقیق بشناسیم و بهکار ببریم؛ میتوانیم آنها را در جامعه ترویج کرده و به بازتولید همان انسانها مبادرت بورزیم.
پایان
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«در رکاب»
✍ زهرا نجاتی
ولایتمداری هزینه دارد. نشان دادن عشق و در مسیر یاربودن، هزینه دارد. برخلاف باور عدهای که گمان میکنند چون در مسیر حق قرار گرفتیم، باید مستجاب الدعوه و به دور از هر آسیب و مشکلی باشیم.
اما در طول تاریخ همیشه همراهی با جبهه حق، علیرغم توفیقاتی و البته پاداش الهی، همراه با بخشی از مشکلات، محرومیتها، فقر و گاه درد بوده است.
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ، نمونه بارز فداکاری و جانفشانی تمام و کمال در راه ولایت است.
ایشان در راه
🔹معرفی امام به جامعه،
🔹شناساندن حق به مردم،
🔹جهادتبیین و
🔹معرفی دوست و دشمن و
🔹روشن کردن حق از باطل، از هیچ مذایقه نکرد.
به وقت لزوم
با دلی مجروح و سینهای پردرد، در مقابل مهاجر و انصار، به سخنرانی پرداخت تا مبادا، حق بر کسی پوشیده بماند.
به وقت نجات ولی، به امید رعایت حق دختر پیامبر، جان خود و فرزندش را فدا کرد،
به وقت یاری طلبیدن و اتمام حجت با مردم، روی شتر، سوار شد و تک به تک درب خانه مهاجر و انصار، رفت،
به جهت آگاهی مردم، ممنوعیت حضور آن دو تن از عیادت و نهایتا اعلام این جمله که خدایا تو شاهدی من از این دو غضبناک هستم و خواهم بود
و بعد از شهادت، محروم نمودن تمام مسلمانانی که به وقت یاری حق، با عافیت و راحت طلبی، او را تنها گذاشتند، از شرکت در تشییع و تدفین تنها یادگار آخرین پیامبر، به این جهت که تا دنیا دنیاست و گردش آسمان و زمین بر پا، هر مسلمانی، متنبه باشد که عدم تشخیص وظیفه و عافیت طلبی، میتواند ننگی بزرگ و ابدی بر پیشانی جامعه مسلمین بنشاند و ولی، هرقدر هم، بیهمتا، باز نیازمند بصیرت، نصرت و پای در رکاب بودن مردم است.
و در این درسی بزرگ برای ما جماعت آخرالزمانی است که تا نسل و جامعهای مملو ز پا در رکابانِ بصیر، نداشته باشیم، ولی، مظلوم خواهد ماند و چون قرار نیست، تاریخ تکرار شود، پس لاجرم تا آن روز، شب غیبت طولانی و ناگزیر خواهد بود.
#ایام_فاطمیه
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«مادرم مظلومه بود و یاور مظلومها»
✍فاطمه میری
فضه جاروبهدست به حیاط میرود، بس که خاکستر روی زمین ریخته است، بس که دودهها به دست و پای بچهها میچسبد. بانوی خانه در بستر افتاده، مگر فضه مرده است که خانه را کثیفی بگیرد. قرار است به عیادت بیایند زنان مدینه. همانها که طاقت گریههای بانو را نداشتند، پیغام و پسغام داده بودند به فاطمه بگویید یا شب گریه کند یا روز...
متن کامل در خبرگزاری رسمی حوزه 👇
https://hawzahnews.com/xczFD
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«قصه معکوس»
✍نرگس سلیمانی
حمید با شنیدن خطری که همسرش را تهدید کرده و نزدیک بود شهیدش کند، دیوانهوار دور اتاق میگشت و زیر لب میگفت: «فاطمه جان اگر برای تو اتفاقی میافتاد، من چه میکردم؟!»
و هربار جواب فاطمه را میشنید: «که تازه حال مرا تجربه کردی، حال تمام روزهایی که در این خانه منتظر برگشت تو از جبهه بودم»
تمام لحظاتی که این روایت از "به مجنون گفتم زنده بمان "را میخواندم مجنون وار به شما فکر میکردم؛ قصه همیشگی شهیدوشهادت وقتی به شما رسید فرق کرد.
علی جان آقای مظلوم مقتدرمن، این بار قرار بود تو همسر شهید شوی!
#فاطمیه
#شهید_حمید_باکری
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
🔖 آری! فاطمه، فاطمه است.
✍ آمنه عسکری منفرد
🏴 اگر روزی ابعاد شخصیت حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) برای ذهنهای ساده و چشمهای کوتهبین انسانها آشکار میگشت، ضمیرِ روشن و فطرتِ الهی، قطعاً گواهی میداد که او سرور همهی زنانِ عالم است؛ چراکه «فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) فجرِ درخشانی است که از گریبان او، خورشید امامت، ولایت و نبوت درخشیده است. آسمان بلند و رفیعی است که در آغوش آن، ستارههای فروزان ولایت قرارگرفته است.»(بیانات رهبر انقلاب، ۳۰ مهر ۷۶ ).
🏴 بانویی که در ۱۸ سالگی به درجهی والایی از مقام طهارت، مقامات معنوی، عرفانی و حکمت میرسد. با قدرتِ تحلیلِ مسائلِ سیاسی و آیندهنگری، قدرت برخورد با عظیمترین مسائل زمان خود را دارد. فاطمه مادر حسنین (علیهماالسلام) است، آنها که سید و بزرگ اهل بهشت هستند و در دامان پاکیزهی مادری تربیت شدند که به عنوان «اسوه» مطرح میشود. «فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) با آن عظمت و جلالت، در محیط خانه و در طول دوران زندگی زناشویی، علی (علیهالسلام) را به خشم نیاورده و حتی یک بار هم سرپیچی نکرده. در محیط خانه یک همسر و یک زن است، آنگونه که اسلام میگوید.» (بیانات رهبر انقلاب، ۲۵ آذر ۷۶).
🏴 نکتهی مهم در زندگی معمولی این بزرگوار، جمع بین زندگی یک زنِ مسلمان در رفتارش با شوهر و فرزندان و انجام وظایفش در خانه از یک طرف و وظایف یک انسانِ مجاهدِ غیورِ و خستگیناپذیر در برخوردش با حوادث سیاسی مهم، بعد از رحلت رسولاکرم (صلیاللهعلیه) از طرف دیگر است. او به مسجد میآید، سخنرانی و موضعگیری و دفاع میکند، حرف میزند. یک جهادگر به تمام معنا و خستگیناپذیر و محنتپذیر است. همچنین ایشان یک عابد شبزندهدار، قیامکنندهی لله، خاضع و خاشع برای پروردگار است. در محراب عبادت، این زن جوان مانند اولیایکهن الهی، با خدا راز و نیاز و عبادت میکند. جمع کردن این ابعاد در وجود یک انسان، نقطهی درخشانِ زندگی فاطمهی زهرا (سلاماللهعلیها) است. «بعضی گمان میکنند انسان عابد، متضرّع و اهل دعا و ذکر، نمیتواند یک انسان سیاسی باشد؛ یا بعضی خیال میکنند کسی که اهل سیاست است - چه زن و چه مرد - و در میدان جهاد فیسبیلالله حضور فعال دارد؛ اگر زن است، نمیتواند یک زنِ خانه با وظایف مادری و همسری و کدبانویی باشد و اگر مرد است، نمیتواند یک مردِ خانه و دکان و زندگی باشد. خیال میکنند اینها باهم منافات دارد. در حالی که از نظر اسلام، این امور نه تنها منافات و ضدیت ندارد، بلکه شخصیتِ انسانِ کامل را میسازد.» (بیانات رهبر انقلاب، ۲۲ آذر ۶۷).
🏴 آری! فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) از جهت خردمندی، فرزانگی، عقل و معرفت، الگو و سرمشق است. از بُعد عبادت و مجاهدت، حضور در صحنهی تصمیمگیریهای عظیم اجتماعی، خانهداری، همسرداری، تربیت فرزندان صالح، سرمشق و الگو است. زیرا زندگی این بانوی بزرگ اسلام نشان میدهد که زنِ مسلمان، برای ورود در صحنهی سیاست و میدان کار و تلاش و نیز ایفای نقش فعال در جامعه، همراه با تحصیل، عبادت، همسرداری و تربیت، میتواند پیرو فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) باشد. اکنون مضمون جملات معروف دکتر شریعتی در مورد این بانوی بزرگوار معنی پیدا میکند، آنجا که قلم چنین نگاشت؛
«فاطمه، فاطمه نیست؛ چون دختر خدیجهی کبراست، چون همسر و همسنگ علی (علیهالسلام) است، چون دختر پیامبر عظیمالشأن اسلام است، مادر حسنین و مادر زینب کبرا است. «اینها همه هست و این همه، فاطمه نیست.» آری! با وجود این همه فضیلت، کاملترین وصف برای نشاندادن ابعادِ وجودِ این بانوی بزرگوار اسلام این است؛
«فاطمه، فاطمه است.»
#فاطمیه
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
نقش رسانه
✍م.اکبری
در دنیای امروز حرف اول و آخر را رسانه ها می زنند. به راستی چرا رسانه اینقدر مهم شده است؟! و چطور مخاطبان زیادی لحظه به لحظه به این اقیانوس بیکران میپیوندند؟ به نظر میرسد دلیل این اقبال فراوان فقط یک چیز است، هنر!
زبان هنر ، یک زبان مشترک است و هرچیزی که به سطح اشتراک برسد قدرت آفرین میشود.
هنر با تمام اَشکالش، نقش، نغمه، شعر، داستان، تئاتر، میتواند معانی عمیق و دشوار را منتقل کند و در دنیای امروز قدرت اثر گذاری در دست کسانی است که هنر را میشناسند و از آن بهره میبرند.
برای بیان ِ جهانی ِحقایقی که میدانیم راهی جز بیان هنری نداریم.
اتفاقی که پنجشنبه 16آذر ماه امسال در امامزاده علی اکبر چیذر افتاد فصل تازهای برای هیئت های عزاداری میگشاید.
حسن روح الامین نقاش آئینی، یکی از تابلوهای خود را نه در گالری، بلکه در یک مراسم مذهبی در هیئت رونمایی میکند.
تابلوی «مضطر» این هنرمند، نمایی از روز عاشورا را به تصویر میکشد.
لحظهی شکوه مقاومت یک قهرمان غیوربا شدت جراحات مقابل دشمن ظالم و بیرحم، سوالی در ذهن همهی مخاطبان ایجاد می کند!
او کیست؟
و چرا از پای نمیافتد؟!
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«نارس»
✍زهرا نجاتی
شش ماهه هستم، فقط تا دیدن مادربا آن صدای قشنگش، سه ماه مانده. رمضان باید باشد وقتی به دنیا برایم، وه که چقدر مشتاق دیدارش هستم...
اما این صدای چیست؟ صدای داد و فریاد میآید. در خانه ما از این خبرها نبود. همه همدیگر را میوهدل و ثمره قلب، صدا میکنند...
آه این صدای باباست، دارد مادر را صدا میکند. هنوز همهمه تمام نشده. صدا آشنا نیست. این هم صدای مادرم است، دارد بابا را برای کاری راضی میکند.... آه چقدرگرم شده!!
چرا این قدر گرم است؟ چرا همهمه بلند شده؟
چرا مادرفریاد میزند؟!
چرا خواهرم گریه میکند؟ آی.. آی.. چه خبر است؟؟؟ دردم گرفت.. کسی مرافشار میدهد این چیست؟ از زمین محکمتر است...
نه...
نه..
من هنوز نباید به دنیا بیایم...
نه...
آه.. چقدر اینجا تنگ شده.. نفسم بالا نمیآید.. خدای من!
مادرجان! مراببخش.ببخش که اذیت میشوی..
میخواستم که بیایم و شبیه بابا شوم... نشد... نگذاشتند...
خداحافظ مادر دست بی رحمی مرا ازتو جدا میکند.
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#حضرت_زهرا
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«بی بی جُفتا»
✍طیبه فرید
همسایه دیوار به دیوارمان مَشتَلی (مشت علی) ریزنقش بود و سیاه،چشم های روشنی داشت. غالبا لیفه شلوارش را تا کمی قبل از جناق سینه اش بالا می کشید وتا چشمش به بچه ها می افتاد با شدت و حدّت خاصّی صدای گوسفند در می آورد.اسم زنش بی بی بود و اسم ننه زنش هم.«بی بی»همه اطلاعات اهالی کوچه از شناسنامه زن و مادر زن مشتلی بود.مادر و دختر یازده سال باهم اختلاف سن داشتند.گیس های هر دویشان نارنجی بود تنها تفاوتشان این بود که زن مشتلی شهری تر می پوشید.طی یک قرار داد نانوشته بین اهالی کوچه معروف شده بودند به بی بی جُفتا! یعنی یک جفت بی بی.سه تا دختر داشتند.اسم دختر های بزرگشان را یادم نیست، ربطی به حافظه من ندارد من در ویدیو چک آن کوچه، توی ذهنم حتی تعداد جرز میان دیوارها را بیاد می آورم! قبل از اینکه بیایند به کوچه ما رفته بودند خانه بخت.اسم دختر کوچکشان اما ملیحه بود.یکی شبیه گیسو کمند خودمان، یعنی خودشان. حالا نه به آن قشنگی اما خداییش خیلی دخترانه بود.او هم خیلی زود شوهر کرد و رفت. مانده بود تنها پسرشان بیژن وپرتقال های دارابی سر درخت.بیژن شبیه مخملِ خانه ی مادربزرگه بود.اصلا مو نمی زد. در و دیوار خانه مشتلی را کرده بود پر از عکس هنر پیشه های زن بالیوودی. از آن ها که صورت گرد و لب قلوه ای و خال سیاه دارند!با گیس های پرپشت تافته. هیچکس از اصل تناسب و هارمونی زوجین چیزی به بیژن نگفته بود.طفلک خودش هم هیچ شباهتی به شاهرخ خان نداشت. اتفاقا زد و یک روز بیژن توی خیابان عاشق منیجه شد. بی بیِ اول، می گفت منیجه. منیژه شبیه هندی ها بود. بیژن اما هنوز شبیه مخمل. خودش را کشت! نه اینکه واقعا بکشدها. گفته بود خودش را می کشد اگر منیجه را به او ندهند.یک جورهایی هم خیلی خودش را کشت.بالاخره بابای منیژه ترسید مخمل خَریّت کند و بدنامی اش بماند برای او این شد که رضایت داد.مخمل شاهرخ خان نبود اما تمنای خال سیاه داشت. با چند فقره خودکشی ساختگی ناموفق و کمی قِرِشمال بازی به مراد دلش رسید. توی دست اندازی بزرگ شدن از یک جایی به بعد از کوچه و خاطراتش دور ماندم. با مرگ بی بیِ اول وکمی بعد بی بیِ دوم امپراطوری مشتلی روبه ضعف و فروپاشی گذاشت.پیرمرد خانه اش را با پرتقال های سر درخت های توی باغچه فروخت به دشتستانی ها.دشتستانی ها هم خانه را کم و بیش کوبیدند و از اول ساختند.تنها قابی که از خانه بی بی جُفتا توی حافظه کوچه باقی مانده بود پرتقال های سر شاخه های بالای درخت بود! و خاطره پسری که برای رسیدن به خال سیاه هندی هیچ توجهی به مخملیّت خودش نداشت، و تا می توانست دست و پا زد و آخرش به مراد رسید،البته مراد که نه!منیجه.
«و در قرشمال بازی بیژن نشانه ای بود برای صاحبان خرد».
والسلام.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«لباس عزت بر تنت، مدال شهادت گردنت»
🖋فاطمه میریطایفهفرد
خبر شهادت که میشنوی جز آمیختگی غم و شادی، حال غبطهای نیز کل وجودت را میگیرد، غبطه به حال عزیزانی که شبِ شهادت مادرشان، در خون خود غلتیدند و ندای الهی را لیبک گفتند. آنانی که در زندگانی دنیا گمنام بودند ولی نامشان در لوح مبارک ملائک میدرخشید.
حمله تروریستی #راسک هم برایم دوباره غبطه شد و هم دوباره حسرت. حسرت از شنیدن نام یک همشهری، در آن سوی کشور، که مرامش، اندازه رخت شهادت شد و خدا او را خوب خرید.
احسان بابایی، همان همشهری من است که در خیابان و کوچههای شهرِ من قدم برمیداشت و کسی او را نمینشناخت. حتی وقتی که مدال ورزش کوراش را بر گردنش آویخت. یک گوشه شهر یک روستای حاشیهای از خانوادهای مهربان و صبور، پدری زحمتکش که دلش یک سالی بود شور پسر را میزد. خواب شهادتش را هم دیدهبود ولی نمیخواست مانع فرزند شود نمیخواست دل بد کند از روزی که پسرش دیگر نباشد. پول حلال کارگری کار خودش را کرد. مگر غیر عاقبتبخیری حاجت دیگری میماند؟
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
دلم گواهی میدهد از لحظاتی که احسان بابایی سر مزار شهید بابایی رزق شهادت میخواست.
مگر میشود به مزار عباس بابایی بروی و مرگی بسان او را طلب نکنی!؟ احسان که اشتراک فامیلی هم داشت با شهید. خدا عالِم است در بچگی چقدر از هواپیمای شهید بالا میرفته، همان که وسط مزار شهدای قزوین کنار امامزاده حسین، خودنمایی میکند.
مزار شهید بابایی قطعهای از بهشت قزوین است که اهل دل به دنبال مراد خود از هرجای کشور خودشان را به آنجا میرسانند.
اینبار مدال شهادت به جای تمام مدالهای رنگارنگ بر گردن احسان آویخته شد. رئیس انجمن بینالمللی کوراش شهادتش را به وزیر ورزش کشور، تسلیت گفت. حالا قرار است برای شهادتش در اولین مسابقات یک دقیقه سکوت کنند. ولی من میخواهم برای مظلومیت او و یارانش فریاد بزنم.
فریادی از بیزاری عاملان این ترور و هر آنکسی که ایرانمان را قوی نمیخواهد.
شهادتت مبارک، برای این همشهری حسرت کشیده هم دعا کن.
#راسک
#ترور
#احسان_بابایی
#قزوین
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI