«معطرجات»
✍️طیبه فرید
استاد خوش ذوقی دارم، میگفت آدمها بو دارند! منظورش عطر و ادوکلن و این ها نبود، منظورش یک عطر ماندگارتر و بهتر بود میگفت کمی بهشان فکر کنی با بینی دلت میتوانی بفهمی عطر متفاوتی دارند. راست می گفت! حافظ هم توی شعرهایش از این حرف ها زده!
«من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم!»
حافظ حتی با خاطرات آدم ها عطر بازی می کرده!
من خودم دیدم یک نفر بود که بوی کاغذهای کاهی کتاب فارسی چهارم دبستان دهه ی شصت می داد، بوی نم روی علف جنگل های گیلان ،توی شعر باز باران.
دوست داشتم ورقش بزنم و صفحاتش را بو کنم. خوش به حال گلچین گیلانی که می توانست بوها را بنویسد.
یکی دیگر بوی عود سیب و دارچین می داد،حتی دودش هم پیدا بود و سوختن و کوچک شدنش، داغی خاکستر های تازه ای که از سوختنش ریخته بود پایین عود سوز هم پیدا بود، یکبار بهشان دست زدم،دستم سوخت.
یکی که آدم مقدسی بود، بوی عطر گلاب و زعفران حلوای خانم جان رامی داد که با سلام و صلوات پخته بود، شیرین بود و دلپذیر.از بوییدنش سیر نمی شدی حتی با نان سنگک!
بعضیها هم قربان نبودنشان، اصلا نباید به بویشان فکر کرد، از بس مایه رنج و عذابند، تعدادشان خیلی چشم گیر نیست! بگذریم که بوها را نمیشود ندیده گرفت و بوی بد در اقلیت است و اصلا وسط عطر باران و عود و گلاب و زعفران آدم ازین حرف ها نمی زند!
نیک استادمان می گفت: دل، آدمِ با تجربه و معقول و وزینیست، دست کم نگیریدش.
آدم بودن دل را ببینید تا کارایی هایش را نشانتان بدهد. آن وقت به جز بوی آدم ها صدایشان را هم می شنوید! نه صدایی که از چیده شدن اصوات حروف است، صدایی که می گفت رساتر از این حرف ها بود، آدم های کر هم می توانستند بشنوند! و نه فقط صدای آدم ها را، حتی صدای اشیا و محیط را.
صدای پچ پچ گلدان های شمعدانی لب حوض، گردشماهیها،روشنی،من،گل،آب...
صدای باران و عود و حلوای خانم جان را.
صدای آویشن خشک توی شیشه، داخل کمد را.
صدای قاب های روی دیوار را.
صدای لباس های مرطوب و لرزان روی رخت آویز را. صدای آخرین کلمه های این متن را.
اینکه دل چه آدم پیچیده ایست!
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔅عبادتی از جنس آفتاب....
✍️زهرا سعادت
رجب، معجزه مغفرت الهی و قدمگاه لم یزلی تفسیر تابناک"سدرة المنتهي" ازچاک گریبان کعبه است تا نشان ابدی قلب قبلهگاه اسلام، شاهد شاءن رفیع چشمه فیض ربّانیِ"خواجه لولاک" باشد!
مولودی که توحید هم بی ولای او جاده ی بی نشان است و عیار شیعه تا همیشه ی تاریخ، بازتاب تصویر بلند شهامت مردی روییده از خاک است که خیبر هم تاب بازوان حیدریاش را نداشت!
کاش تیغِ طوفان سوارِ قلمم ذوالفقار گردیده و در میدان بلاغت علوی،حریم ظلمت ذهن را دریده و با زمزم واژه ها در وصف آب حیات ساقی بقاء، ترجیع واره های غربت عدل مجسّم را می سرود!
#مولود_کعبه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
⚫️توپ،تانک،مسلسل...هرچه
✍️زهرا نجاتی
💠اسراییل حمله کرده؟
سرپهبادش را به سمت ایران گرفته و با عواملش، ایران را در ایران نشانه رفته؟
جنگ است دیگر نه؟جنگ تمام عیار.
می خواهم بدانم کسانی که همیشه هرچیز را توهم توطیه میخواندند، کجا نشستهاند!
همانها که وقتی رهبر می گفت جنگ اقتصادی میگفتند: ضعف اقتصاد خودتان را انداختهاید گردن آمریکا و اسرائیل!
وقتی میگفت: جنگ فرهنگی؛ میگفتند: ای بابا اسم تغییر و تکنولوژی، را جنگ فرهنگی گذاشتهاند این آخوندهای عقب مانده!
وقتی جنگ نرم، را مطرح کردند، خیلی ها نشستند و به شوخی و جدی گفتند: جنگ است دیگر . حالا نرم و سخت مگر دارد؟
حرفهایی از جنگ آب به میان آمد و این جماعت گفتند: فکر کردهاید مردم مسخره تان هستند که اسم هر چیز را جنگ می گذارید؟
گفتند ؛جنگ انرژی. رهبر به میان آمد و مثل خضرنبی، دود فتنه را کنار زد و گفت؛ در آینده برایتان از جنگ انرژی ، خواهند گفت اما خیالتان راحت. ما تا صد سال و به قدر خیلی بیش از این جمعیتمان انرژی داریم فقط اسراف نکنید. و دنبال انرژیهای تجدیدپذیر باشید!
نوبت رسید به جنگ جمعیت. باز همین عده آمدند و گفتند: جنگ چه؟ مارا مسخره کرده اند! و باورشان نشد اقتصادچین و ژاپن، سر همین زمین میخورد!
همهاش گفتند: آمریکا بیکار است یک عمر با ما بجنگد؟
اسراییل دارد تمام فلسطین را میگیرد و این عده دلخوش دارند که قرار است نابود شود!
اما این روزها،
تک تک این جنگ ها را ثابت کرد.
بدترش را هم. جنگ شد جنگ هیبریدی. ترکیبی!
دشمن خودش به زبان آمد و گفت:پروژه مان هزار چاقو است. (برای اهل روضه: بلا نسبت شبیه گودال قتلگاه)
واقعا دشمن هرچه داشته، آورده، به قول حضرت دلبر، سوراخی نمانده که توانسته باشند دشمنی کنند و دریغش گذاشته باشند...
حالا دشمن، بین خودما، از میان نفسها و فکرهای یک عده سخن میگوید.
حالا دشمن با شستشوی مغزی، توسط خود ما زنان، جمعیت را و توسط خود ما جماعت ایرانی، کسانی مثل همان داروخانهچی کشف حجاب کرده و خیلی های دیگرمان با اعتقادات مان می جنگد.
حالا پسر درخانه با جنگ دینی، دست و پنجه نرم میکند، زن با جنگ جمعیت، مرد با جنگ اقتصادی و دختر با جنگ فرهنگی!
و توسط جاسوسهای شیطان، پهباد به وسط اصفهان میرسد و البته با چشمهای تیزبین یاران ولی، سرنگون میشود اما...
شاید هرازگاهی، این اتفاقات برای بعضی از ما لازم باشد. تا یادمان بیاورد عده ای که خیلی مردند، خیلی فداکارند، خیلی پای کارند.از قضا آنها هم می توانستند مثل ما فقط در سایهی امنیت، بیارمند، برای امنیت، دارند می جنگند، همه جوره. عین این ۴۴ سال را.
کمی قدر بدانیم. خیلی چشمها، سالهاست برای امنیت ما به خواب نرفته، چشم هایی که معمولا با خون بسته میشود.
کاش قدردان باشیم. همین.
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
✔️مصداقِ «مرد، میهن، آبادی»
✍️آمنه عسکری منفرد
آنانکه دیروز به بهانه شعار پوچ «زن، زندگی، آزادی» بسیجیان و نیروهای مسلح را زیر باد ناسزا و مشت و لگد میگرفتند، امروز به صحنه بیایند. این گوی و این میدان!
بیایید و برای زنان و کودکان آسیب دیده در زلزلهی خوی، برای آباد کردن آوارههای زندگیهایی که امروز ویران گشته، آستین بالا بزنید.
ببینید! مردانِ مرد میهن اسلامی، مثل همیشهٔ تاریخ پر افتخار ایران، غیورانه و بدون هیچ چشمداشتی برای آبادانیِ خاکِ وطن پیشقدم شدهاند، مثل همان روزهای پُراضطراب کرونا که حتی فرزند از ترس ابتلا، از پدر و مادر میگریخت.
🔻آری!
این فرزندانِ «مظلوم» انقلاب برای سرافرازی وسربلندی ایران، جهاد را از جان شیرینتر میدانند.
#زلزله_خوی
#بسیج_سپاه
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔺ایران در مقام کنش، دشمن در واکنش
✍️زینب نجیب
«ابتکار، دست ملت ایران است» این یکی از عباراتی است که رهبر انقلاب در تحلیلِ همه جانبهی خود از اغتشاشات اخیر فرمودند.
۱. برخلاف بسیاری از نقدهایی که این روزها از زبانِ دلسوزان و حامیانِ نظام جمهوری اسلامی شنیده میشود؛ که نظام در بسیاری از زمینهها دچار انفعال شده و فعل و روایت اول را به دشمن واگذار کرده است و بدین ترتیب دچار چالش شدهایم؛ اما آیتاللهخامنهای به عنوان رهبر انقلاب که همیشه سخنان و تحلیلهایشان از جریانات و اتفاقات جامعه، همهجانبه، بهدور از اغراق، مستدل، محکم و در یک کلام عادلانه بوده است؛ میفرمایند: «ابتکار دست ملت ایران است». ۱۴۰۱/۷/۲۰، دیدار با رؤسا و مدیران کشور
۲.این موضع گیریِ صریح رهبری نشان از آن دارد که تمامی جریانات واقع شده در ایام کنونی، از بازی رسانهای درصدها شبکه مجازی و تلویزیونی خارجی، مجهز کردن عواملشان در داخل کشور، فریب اذهان عمومی با دغل بازی و هزاران دروغ، شکار برخی جوانان و نوجوانان فریب خورده و بعضا هیجانزده و حتی کشتهسازی و متأسفانه شهید کردن برخی از جوانان غیور این مرز و بوم، همه و همه تنها واکنشی بود به وجههی باشکوهِ ایران قوی و دستاوردهای اخیر نظام جمهوری اسلامی در ایام کرونا، در راهپیمایی میلیونی اربعین، صدور پیام انقلاب با یک سرود مردمی، حضور دولت در اجلاس شانگهای، ارتباط موثر با دیگر کشورهای همسایه، حفظ مرزهای ایران در برابر برخی شیطنتهای اخیر و...
۳. بدین ترتیب ما باید باور داشته باشیم که طرح گفتمانِ «حرکت و روایت اول از آنِ ما» موفق شده است و دشمن، ناتوان از پاسخگویی به جهان و ناامید از هجومی دوباره به جایگاه واکنش دل سپرده است. بنابراین باید در همین مسیر ایستادگی کرد و هر لحظه دشمن را به منظور تهاجمی دوباره به گوشهی رینگ کشانید.
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
مجله افکار بانوان حوزوی
#پویش_من_و_مسجد 1⃣مسجد معجزه دوم عصاره هستی ✍️نجمه صالحی در کافه کتاب، دیدمش. پیشنهاد دادم در ف
2آنجا چراغی روشن است
✍️سمیه رستمی
این روزها کافه، جای دنجی برای قرارهای دوستانه، عاشقانه و کاری است. کافهدارها تمام تلاششان را میکنند تا دیزاین کافه شیک و شکیل و بهروز باشد. میگویم دیزاین و نمیگویم طراحی؛ چون چیزی که شاهدش هستیم بیشتر دیزاین است تا طراحی.
گلاب به رویتان باشد، قراری داشتم در یکی از همین کافههای مَکش مرگ ما. همینها که لامپهای قلمبهای را با طنابِ دار از سقف آویختهاند که لامصب اِند روشنفکری است. اعدام روشنایی و نور؛ ته پِرفکت است. البته این طنابها به جای سیم بکسل ماشین هم کاربرد دارد که لاکردار این هم روشنفکریطوری است. یعنی بکسل روشنایی. از آنجا که این کافهها محل گفتگو و تعامل است و هر گفتگویی حاصل تفکر است باز هم این بکسل روشنایی یک جورهایی معنا پیدا میکند. رفتار مؤدبانه کافهچی را هم بزنیم تنگش و فراموش کنیم که این همه خرج دیزاین دِلکَشِ جوان پسند کرده، همه را هم هربار توی صورتحساب لحاظ میکند از باب این است که تا پول داریم رفیقمان است و قربان بند جیبمان.
قرار کافه را میگفتم که دوستم با کلاستر از من بود و با تأخیر آمد. به جای فضای تاریکروشنای کافه رفتیم در ایوانش نشستیم که روی میزهایش بطری رنگی با چند شاخه گل بنفش، سفید و ارغوانی همیشه بهار گذاشته بودند.
سفارش یک نوشیدنی جینگولی را دادیم، نشستیم به گپ و گفتی ادیبانه. خداییاش خیلی سعی کردم فاز روشنفکری داشته باشم و از یخناکی هوا لذت ببرم اما انصافاً سردم شده بود. بالاخره دوست گرامیام هم به صرافت افتاد، زمستان زورش بیشتر است و دل کند از آن ایوان دلباز.
محیط سر پوشیده کافه ولی دیگر جای خالی نداشت. همه میزها پر بود از جمعیت غالباً جوان. فقط مرد میانسالی آن وسط مسطهای کافه نشسته بود. انعکاس نور از کله کچلش باعث شد توجهم به او جلب شود وگرنه بنده که فضول مردم نیستم.
بعد از پرداخت صورتحساب، گشتی در میان کتابهای دنیای کتاب زدیم که ثابت کنیم علاوه بر روشنفکری خیلی هم فرهیخته هستیم. دلتان نخواهد حتی کتاب هم خریدیم که صدای اذان را شنیدیم. دیگر وقتش بود از دستاوردهای روحی معنویمان پردهبرداری کنیم. پس راهی اولین #مسجد شدیم. در بدو ورود قالیچه کهنه و نخنمای جلوی در ورودی زنانه توی ذوقم زد. بُدو خودمان را به نماز رساندیم. هنگام قنوت سر بلند کردم تا تعداد ملائکی که در فضای معنوی مسجد بال بال میکردند را بهتر ببینم و بشمارم؛ اما چشمم خورد به طراحی آجر سه سانتی و کاشیکاری لاجورد. جایی که احتمالا محراب بود. میگویم احتمالاً، چون پرده ضخیم سبز رنگی را میآویزند بین قسمت زنانه و مردانه که جلوی دید خانمها را بگیرد. همیشه خدا درزِ دوخت را هم میاندازند سمت زنانه. این مسجد که ناقصی نقشه مسجد را هم اختصاص داده بودند به خانمها. دلم میخواست پرده را کنار بزنم و طراحی محراب را ببینم. نماز را با حضور قلب به پایان رساندم. با دوستم تکیه دادیم به پشتیها لنگه به لنگه و رنگ و رفته مسجد برای ادامه گپ و گفت. هنوز چشمم به آن قالیچه کهنه دم در بود. داشتم فکر میکردم چرا کمد شکسته، قالی کهنه، پشتی رنگ و رفته(این را با لحن نمکیها بخوانید) که دیگر نمیشود به پول نزدیکشان کرد و کسی نمیخواهدشان را میآورند ول میکنند توی مسجد. لابد منت هم سر خدا میگذارند بابت این همه احسانشان. شاید هم میترسند خدا نتواند از اموالش مواظبت کند و دزد بزند به مسجد. این دیگر چه جور ایمان به خدایی است؟ توی همین فکرها بودم که صحنه دیگر در مسجد میخکوبم کرد. البته منظورم از آن صحنهها نیست. دوستان تفکراتتان را تمشیت کنید و استغفار کنید. خانمی کنار مسجد بساط کرده بود و دستْدوختهایش را میفروخت. ما را هم صدا کرد که اجناسش را ببینیم. لابد خیال کرده هر آنچه دیده ببیند دل کند یاد. خواهر من، گیرم همین باشد، بعد از دیدن دیده و یاد کردن دل، بحث جیب است که میکند فریاد. هنوز حلاجی این ور بازار نه! چیز ببخشید، این ور مسجد تکمیل نشده بود که آن ور #مسجد چشمم افتاد به زنبیلی پر از لیف، کیسه، روشور و میوه خشک. هر چه بود برای خیرات اموات نبود. از اینها فارغ نشده بودم که چراغهای مسجد تک و توک خاموش شد. داشتم کیف میکردم که ای ول! الان فضای مسجد میشود کأنه کافهها که یکی از پیرزنها عصا زنان از جلویم گذشت و گفت دیگه برید خونههاتون. مسجد بلافاصله بعد از نماز تعطیل شده بود. ما هم از صرافت ادامه گپ و گفت افتاده بودیم و بیرون آمدیم. دوباره سرم را بالا گرفتم ببینم ملائک در چه حالند؟ چشمم افتاد به دبههای ترشی. دبههایی که لب پنجره اتاق خادم مسجد بینظموترتیب نشسته بودند و ما را دید میزدند. حقیقتاً این دیگر اِند صحنه بود. دلم میخواست برگردم به فضای تاریک کافه، زیر نور کمسوی لامپ قلمبهای، با دوستم درباره اهمیت زیباسازی مساجد غرغر روشنفکرانه کنیم. همانجا که حداقل چراغی روشن است.
@AFKAREHOWZAVI
#پویش_من_و_مسجد
3⃣متولیان قدرتمند
✍🏻 زهرا کبیری پور
یادداشت دو تن از دوستانم را در مجلهی افکار بانوان حوزوی خواندم. یادداشت آنها دربارهی قرار دوستانهایی که در کافه داشتن و انتهای آن به خواندن نماز جماعت در مسجد ختم شده بود، نوشته شده بود.
هر دوی آنها از وضعیت موجود در آن مسجد گزارشی ارائه کرده بودند، یکی با قلمی جدی و دیگری با طنز. وقتی توصیفات آنها را درمورد مسجد مورد نظر خواندم، به یاد مسجدی که چند وقت پیش رفته بودم، افتادم.
وقت نماز مغرب و عشا بود و من هم کمی عجله داشتم، مهر را از جامهریِ مسجد برداشتم و برای اینکه در زمرهی السابقون قرار بگیرم، در ردیف اول ایستادم؛ اما همین که خم شدم تا مهر در دستم را روی سجاده بگذارم صدایی گفت: اینجا جای فاطی خانمه (با لهجهی قمی بخوانید)، دو قدم آن طرفتر رفتم، باز همان صدا گفت: اینجا هم جای زری خانمه، قدم بعدیِ من رسید به سجادهایی که با کوکهای بزرگی به فرش مسجد پیوست شده بود!
بعد از عبور از آن مانع، همین که خم شدم مهرم را روی زمین بگذارم صدای آشنایی! گفت: جا اعظم خانم وایسادی که!؟
به طرف صدا چرخیدم و گفتم میشه بفرمایید تا کجا جاگذاری شده من تکلیفم را بدانم؟! گفت: صف اول پره.
مهر را برداشته و به صف بعدی رفتم و خدا شاهد است که تا پایان نماز جماعت نه فاطی خانمی آمد نه زری خانمی و نه حتی اعظم خانم؟!
اما همین که نماز تمام شد هم فاطی خانم آمد هم زری خانم هم اعظم خانم لابد. چون گعدهایی صورت گرفت به صرف چای!!
چند وقتی است که در برخی از مساجد شهر شاهد متولیانی هستیم که مسجد را خانهی واقعا شخصی خود میدانند و از حضور هرگونه افراد غریبه، کودک و نوجوان خم به ابرو آورده و استقبال سردی میکنند.
این متولیان عزیز حتی به خودشان اجازه میدهند، هرچه را که در منزلشان اضافه است و دیگر استفاده نمیشود را به مسجد منتقل کنند. غافل از اینکه زیبایی بصریِ مساجد را این وسایل کهنه و زهوار در رفته از بین برده است.
شاید روزی یادداشتی از بقچههای گره خورده که مانند مینهای خوشهای در جای جای برخی از مساجد کاشته شدن هم بنویسم!!
#مسجد
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
#پویش_من_و_مسجد
4⃣نه از این سوی بام بیفتیم و نه از آن سوی بام
✍️آمنه خالقی فرد
با دیدن یادداشت دوستم درباره مسجد، معجزه دوم عصاره هستی و گلایه او از وضع بد ظاهری مسجدی که در یکی از نقاط معروف شهر بود، یاد خاطره حضورم در یکی از مساجد همین منطقه شهر افتادم .
همه چیز در مسجد مرتب و در نهایت سلیقه چیده شده بود، حتی رنگ فرشها با طرح کاشی و رنگ پردههای مخملی هماهنگ بود.
کلا فضای بزرگ مسجد با تلفیق رنگ زرد و سبز به زیباترین شکل ممکن آراسته شده بود.
من که محو کاشیکاریهای سبز فیروزی بودم و در دل به خوش ذوقی متولی مسجد احسنت میگفتم ، یک آن با دیدن صحنه روبرو خشکم زد .
تقریبا از صف اول تا نزدیکی درب خروجی نیمی از فضای قسمت زنانه مسجد، با صندلی های یکدست قهوهایی رنگ چیده شده بود و اهالی محل، از مسن تا میانسال و حتی سی و چند ساله ها در صفوف آراسته و مرتب روی صندلی، مهیای اقامه نماز برای خدا به شیکترین حالت ممکن میشدند.
نمیدانم پیش خودشان چه طور اندیشیده بودند که همه جز اندک نفراتی رکوع و سجود را نشسته میخواندند!
یعنی واقعا همه عاجز از اقامه ۴رکعت نماز ایستاده برای چند دقیقه خلوت با خدا بودند!
برخی از این خانمها ده دقیقه قبل از نماز با هم ایستاده بودند و مربایی را که یکی از خانم ها درست کرده بود تست می کردند و نظر میدادند.
حال چه شده که برای دقایقی بندگی کمر همتشان به یکباره شکست و مجبور به نشسته نماز خواندن شدند.
نکند گمان میکنند چون زندگیها از حالت سنتی و روی زمین نشستن فاصله گرفته، این موضوع به عبادت هم سرایت کرده! و این موضوع مجوزی شده برای این شکل عبادت کردن .
به قول قدیمیترها، نه از این سوی بام بیفتیم و خانه خدا را با کلکسیونی از عتیقهجات بخوانید کهنه و بیاستفاده خانهها و فرشهای نخ نما که دور از شأن خانه خداست پر کنیم و نه بنابر سلیقه خودمان و راحتطلبیمان حکم جدید وضع کنیم و نماز را سبک بشماریم.
#مسجد
#آسایش_در_عبادت
#بندگی_به_روز
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
❌ضرورت تربیت معلمین تمدن ساز
✍️زینب نجیب
1⃣ فلسفه خلقت انسان عبودیت است.
2⃣ تا تمدن نوین اسلامی شکل نگیرد عبودیت حقیقی رخ نمی دهد.
3⃣ برای ایجاد یک تمدن اسلامی مانند هر تمدن دیگر دو عنصر لازم است.
(یک) تولید فکر (دو) پرورش انسان.
4⃣ برای تمدن اسلامی نیاز به نیروی انسانی تراز انقلاب اسلامی داریم.
5⃣ نیروی انسانی تراز انقلاب اسلامی و تمدن ساز چه خصوصیاتی دارد؟
(الف) مومن باشد، خردمند باشد، اندیشمند باشد، دانشمند باشد، مجاهد و اهل عمل باشد، با اخلاق باشد.
(ب) هویت ملی-دینی داشته باشد.
6⃣ چنین نیرویی را چه کسی فعلیت می بخشد؟ معلم
7⃣به طور طبیعی همه خصوصیات تمدنساز از معلم به متعلم منتقل می شود.
نتیجه:
ما در قدم اول نیازمند تربیت معلمین تراز انقلاب اسلامی هستیم.
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔖دهه هشتادیها، امیدان فردای انقلاب
✍️آمنه عسکری منفرد
🇮🇷«نوجوان امروز برخلاف نوجوان قدیم یک عنصر بالغ و عاقل است؛ یک عنصر خردمند است.» (بیانات رهبر انقلاب ۱۱آبان ۱۴۰۱)
ما به شما نوجوانان و جوانان دهه ۸۰ و دهه ۹۰کشور مقتدر ایران غبطه میخوریم؛ که ولیامر مسلمین امام خامنهای شما را خطاب قرار دادند، تا همچون پدری دلسوز و آیندهنگر برنامه فردای کشور برای انحطاط و نابودی آمریکای جنایتکار را چنان برایتان ترسیم کنند؛ که گویی امام، «افسرانِ جنگِ نرمِ آینده نظام» را منصوب میکنند، تا عالَم بداند اگر چه سرداران بزرگ ما چون «سردار مقاومت شهید سلیمانی عزیز» ما را به شهادت رساندند، اما خاک این سرزمین هنوز «عمار» دارد.
🇮🇷«جوانِ بیدار و هوشمند» این آب و خاک؛ چون قدرت تحلیل و فهم حقایق و حوادث را دارد، گوش به فرمان نائب المهدی است تا طومارِ ظلمِ استکبار را درهم پیچیده و دهان ظلمش را با «مشتِ محکمِ مقاومت واقتدار اسلامی» خُرد کند.
🇮🇷به راستی ما پدران ومادران دههی شصتی و دههی هفتادی، به داشتن فرزندانی چون شما که امیدِ رهبرِ انقلاب هستید مفتخریم و خرسندیم که ایشان «در انتظار به ثمر نشستن» شماست. گوشبه فرمانِ ولی باشید و به فرمودهی ایشان با «شعارها»، «اعمال و کارکردهای خود»، «پیامِ قدرتِ مقاومتِ ملی ایران» را به همه دنیا و دشمنان ایران صادر کنید که با حرکت «کنشی»، «جهاد تبیین» و تولید محتوای حقیقی وصحیح قبل از حرکت انحرافی دشمن و انتقال صحیح به ذهن دیگر جوانها، به طور قطع پیروزی از آنِ ملت قدرتمند ما خواهدبود.
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
امام خمینی، تجدید کننده مضمون بعثت در دوره معاصر--.pdf
49.5K
امام خمینی، تجدید کننده مضمون بعثت در دوره معاصر
✍️مخدره چمن خواه
در دورانی که ایمان و فرهنگ و اعتقادات ملت ایران به «تمسخر» گرفته و با «تحقیر» آن و «ترویج تحمیلی فرهنگ غرب»، به مبارزهای جدی با خودباوری و اعتماد به نفس این ملت کمر بسته بودند و دین و روحانیت را مورد «سخت ترین انتقام ها» قرار داده بودند؛ احکام نجات بخش اسلام به کلی از «صحنه های زندگی اجتماعی» خارج شده بود و دین، امر حاشیهای، فرعی و دور از صحنه نگاه داشته شده بود. در چنین دورانی مقاومت و بازدارندگی نیروهای فکری و فرهنگی انقلاب بخشهایی از جامعه را در ذیل ارزشهای اسلامی نگاه داشتند و اجازه ندادند میان آن و هویت دینی شان فاصله و جدایی پدید آید.
#ادامهدارد
🔗متن کامل در فایل
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
اتوبوس شلوغ
✍️ ریحانه حاجی زاده
خودم را یواشکی پشت اتوبوس پنهان کردم. مطمئن بودم کسی من را نمیبیند.
بوی گلاب میآمد، #سربند یا حسینم را روی پیشانیام بستم. هر کاری کردم بند پوتینم بسته نشد. پوتین کمی برای پاهای من بزرگ بود. شب قبل از اعزام هر چقدر انبار مسجد را گشته بودم، پوتینی به اندازهی پایم پیدا نکردم.
حیف که انبار اسلحهها قفل بود و هر کاری کردم درش باز نشد که نشد. برای همین با خودم سنگ آورده بودم، بالاخره سنگ هم نوعی سلاح سخت است دیگر؟!
همه سوار شدند. کفِ اتوبوس پر شده بود از رزمنده، روی هر صندلی دو نفر نشسته بود.
اتوبوس کیپ تا کیپ پر شده بود. رزمندهها پنجرهها را باز کردند. بوی دود اسپند همراه با بوی گلاب وارد اتوبوس شد.
مادرها قربان صدقهی پسرهایشان میرفتند و همسرها مشغول خواندن ذکر و دعا بودند.
کاسههای پُر از آب که با گلبرگهای گل رُز تزئین شده بود پشت اتوبوس روی زمین ریخته شد.
بچهها دنبال اتوبوس میدویدند و گریه میکردند و پدرشان را صدا میزدند.
اتوبوس از شهر خارج شد، داش مجید شروع به آواز خواندن کرد. داش مجید لوتیِ محله بود و رانندهی اتوبوس ما.
رزمندگان به آواز خواندن داش مجید اعتراض کردند و همه با هم مشغول خواندن آیةالکرسی شدند.
مثل همیشه علی فاز بچه درسخوانها را برداشت و همین که شروع کرد به تعریفِ از خودش، میثم یک پَسگردنی نوش جانش کرد و گفت: تو اگر خیلی بچهی درسخوانی بودی امسال تجدید نمیآوردی! همه خندیدند. من هم از خنده رودهبر شدم. خدا را شکر که صدای خندهی من لابهلای صدای خندهی رزمندهها گُم شد.
همه در حال حلالیت گرفتن از هم و خواندن نوحه بودند که ناگهان داش مجید ترمز جانانهای کرد.
آنهایی که صندلی جلو نشسته بودند با سر توی شیشه رفتن و من هم از پشت پردهی عقب اتوبوس روی سر رزمندههای کف اتوبوس افتادم.
در آن لحظه چیزی جز صورتهای متعجب و خشمگین رزمندهها، ندیدم.
دیگر خیلی دیر شده بود تا اتوبوس به شیراز برگردد و چیزی به #خرمشهر نمانده بود.
برای همین خوشحال و شاد و خندان بلند شدم و با اعتماد به نفس گفتم من هم بسیجی هستم، هم رضایتنامه دارم، هم شناسنامهام را آوردم.
اول نگاهی به قد و قوارهام انداختند و بعد مشت جانانهای نثارم کردند و گفتند: بچه تو الان باید در مدرسه باشی!
میثم که من را کاملا میشناخت گفت: من که میدونم هر چی به آقات گفتی رضایت نداد که بیایی پس رضایتنامهات جعلیه!
همه در حال پچپچ کردن بودند که ناگهان داش مجید فریاد بلندی کشید، همان موقع رادیو اعلام کرد خرمشهر سقوط کرد. همه مات و مبهوت به تصویر جلوی اتوبوس نگاه کردند.
در همان لحظه، سمت چپ اتوبوس یک خمپاره منفجر شد.
صدای همه در گوشم میپیچید.
مادر داش مجید موقع رفتن گریه میکرد.
میثم تازه پدر شده بود.
وحید در دانشگاه شریف قبول شده بود و ... .
احساس درد میکردم، تمام لباسم خونی شده بود. شهادتینم را خواندم و نگاهی به اطرافم انداختم.
مثل اینکه شربتی که قبل از سوار شدن خورده بودند تأثیر خودش را گذاشته بود!
کاش من هم شربتم را تا آخر میخوردم!
#یک_دهه_هشتادی
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI