eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
702 دنبال‌کننده
915 عکس
167 ویدیو
13 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تحریریه تولید محتوای بانو مجتهده امین است. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️مصداقِ «مرد، میهن، آبادی» ✍️آمنه عسکری منفرد آنان‌که دیروز به بهانه شعار پوچ «زن، زندگی، آزادی» بسیجیان و نیروهای مسلح را زیر باد ناسزا و مشت و لگد می‌گرفتند، امروز به صحنه بیایند. این گوی و این میدان! بیایید و برای زنان و کودکان آسیب دیده در زلزله‌ی خوی، برای آباد کردن آواره‌های زندگی‌هایی که امروز ویران گشته، آستین بالا بزنید. ببینید! مردانِ مرد میهن اسلامی، مثل همیشهٔ تاریخ پر افتخار ایران، غیورانه و بدون هیچ چشم‌داشتی برای آبادانیِ خاکِ وطن پیش‌قدم شده‌اند، مثل همان روزهای پُراضطراب کرونا که حتی فرزند از ترس ابتلا، از پدر و مادر می‌گریخت. 🔻آری! این فرزندانِ «مظلوم» انقلاب برای سرافرازی وسربلندی ایران، جهاد را از جان شیرین‌تر می‌دانند. @AFKAREHOWZAVI
🔺ایران در مقام کنش، دشمن در واکنش ✍️زینب نجیب «ابتکار، دست ملت ایران است» این یکی از عباراتی است که رهبر انقلاب در تحلیل‌ِ همه جانبه‌ی خود از اغتشاشات اخیر فرمودند. ۱. برخلاف بسیاری از نقدهایی که این روزها از زبانِ دلسوزان و حامیانِ نظام جمهوری اسلامی شنیده می‌شود؛ که نظام در بسیاری از زمینه‌ها دچار انفعال شده و فعل و روایت اول را به دشمن واگذار کرده است و بدین ترتیب دچار چالش شده‌ایم؛ اما آیت‌الله‌خامنه‌ای به عنوان رهبر انقلاب که همیشه سخنان و تحلیلهایشان از جریانات و اتفاقات جامعه، همه‌جانبه، به‌دور از اغراق، مستدل، محکم و در یک کلام عادلانه بوده است؛ می‌فرمایند: «ابتکار دست ملت ایران است». ۱۴۰۱/۷/۲۰، دیدار با رؤسا و مدیران کشور ۲.این موضع گیریِ صریح رهبری نشان از آن دارد که تمامی جریانات واقع شده در ایام کنونی، از بازی رسانه‌ای درصدها شبکه مجازی و تلویزیونی خارجی، مجهز کردن عوامل‌شان در داخل کشور، فریب اذهان عمومی با دغل بازی و هزاران دروغ، شکار برخی جوانان و نوجوانان فریب خورده و بعضا هیجان‌زده و حتی کشته‌سازی و متأسفانه شهید کردن برخی از جوانان غیور این مرز و بوم، همه و همه تنها واکنشی بود به وجهه‌ی باشکوهِ ایران قوی و دستاوردهای اخیر نظام جمهوری اسلامی در ایام کرونا، در راهپیمایی میلیونی اربعین، صدور پیام انقلاب با یک سرود مردمی، حضور دولت در اجلاس شانگهای، ارتباط موثر با دیگر کشورهای همسایه، حفظ مرزهای ایران در برابر برخی شیطنت‌های اخیر و... ۳. بدین ترتیب ما باید باور داشته باشیم که طرح گفتمانِ «حرکت و روایت اول از آنِ ما» موفق شده است و دشمن، ناتوان از پاسخگویی به جهان و ناامید از هجومی دوباره به جایگاه واکنش دل سپرده است. بنابراین باید در همین مسیر ایستادگی کرد و هر لحظه دشمن را به منظور تهاجمی دوباره به گوشه‌ی رینگ کشانید. @AFKAREHOWZAVI
2آنجا چراغی روشن است ✍️سمیه رستمی این روزها کافه‌، جای دنجی برای قرارهای دوستانه، عاشقانه و کاری است. کافه‌دارها تمام تلاش‌شان را می‌کنند تا دیزاین کافه شیک و شکیل و به‌روز باشد. می‌گویم دیزاین و نمی‌گویم طراحی؛ چون چیزی که شاهدش هستیم بیشتر دیزاین است تا طراحی. گلاب به رویتان باشد، قراری داشتم در یکی از همین کافه‌های مَکش مرگ ما. همین‌ها که لامپ‌های قلمبه‌ای را با طنابِ دار از سقف آویخته‌اند که لامصب اِند روشنفکری است. اعدام روشنایی و نور؛ ته پِرفکت است. البته این طناب‌ها به جای سیم بکسل ماشین هم کاربرد دارد که لاکردار این هم روشنفکری‌طوری است. یعنی بکسل روشنایی‌. از آنجا که این کافه‌ها محل گفتگو و تعامل است و هر گفتگویی حاصل تفکر است باز هم این بکسل روشنایی‌ یک جورهایی معنا پیدا می‌کند. رفتار مؤدبانه کافه‌چی را هم بزنیم تنگش و فراموش کنیم که این همه خرج دیزاین دِلکَشِ جوان پسند کرده، همه را هم هربار توی صورتحساب لحاظ می‌کند از باب این است که تا پول داریم رفیقمان است و قربان بند جیبمان. قرار کافه را می‌گفتم که دوستم با کلاس‌تر از من بود و با تأخیر آمد. به جای فضای تاریک‌روشنای کافه رفتیم در ایوانش نشستیم که روی میزهایش بطری رنگی با چند شاخه گل بنفش، سفید و ارغوانی همیشه بهار گذاشته بودند. سفارش یک نوشیدنی جینگولی را دادیم، نشستیم به گپ و گفتی ادیبانه. خدایی‌اش خیلی سعی کردم فاز روشنفکری داشته باشم و از یخناکی هوا لذت ببرم اما انصافاً سردم شده بود. بالاخره دوست گرامی‌ام هم به صرافت افتاد، زمستان زورش بیشتر است و دل کند از آن ایوان دلباز. محیط سر پوشیده کافه ولی دیگر جای خالی نداشت. همه میزها پر بود از جمعیت غالباً جوان. فقط مرد میانسالی آن وسط مسط‌های کافه نشسته بود. انعکاس نور از کله کچلش باعث شد توجهم به او جلب شود وگرنه بنده که فضول مردم نیستم. بعد از پرداخت صورت‌حساب، گشتی در میان کتاب‌های دنیای کتاب‌ زدیم که ثابت کنیم علاوه بر روشنفکری خیلی هم فرهیخته هستیم. دلتان نخواهد حتی کتاب هم خریدیم که صدای اذان را شنیدیم. دیگر وقتش بود از دستاوردهای روحی معنوی‌مان پرده‌برداری کنیم. پس راهی اولین شدیم. در بدو ورود قالیچه کهنه و نخ‌نمای جلوی در ورودی زنانه توی ذوقم زد. بُدو خودمان را به نماز رساندیم. هنگام قنوت سر بلند کردم تا تعداد ملائکی که در فضای معنوی مسجد بال بال میکردند را بهتر ببینم و بشمارم؛ اما چشمم خورد به طراحی آجر سه سانتی و کاشیکاری لاجورد. جایی که احتمالا محراب بود. می‌گویم احتمالاً، چون پرده ضخیم سبز رنگی را می‌آویزند بین قسمت زنانه و مردانه که جلوی دید خانم‌ها را بگیرد. همیشه خدا درزِ دوخت را هم می‌اندازند سمت زنانه. این مسجد که ناقصی نقشه مسجد را هم اختصاص داده بودند به خانم‌ها. دلم می‌خواست پرده را کنار بزنم و طراحی محراب را ببینم. نماز را با حضور قلب به پایان رساندم. با دوستم تکیه دادیم به پشتی‌ها لنگه به لنگه و رنگ و رفته مسجد برای ادامه گپ و گفت. هنوز چشمم به آن قالیچه کهنه دم در بود. داشتم فکر می‌کردم چرا کمد شکسته، قالی کهنه، پشتی رنگ و رفته(این را با لحن نمکی‌ها بخوانید) که دیگر نمی‌شود به پول نزدیک‌شان کرد و کسی نمی‌خواهدشان را می‌آورند ول می‌کنند توی مسجد. لابد منت هم سر خدا می‌گذارند بابت این همه احسانشان. شاید هم می‌ترسند خدا نتواند از اموالش مواظبت کند و دزد بزند به مسجد. این دیگر چه جور ایمان به خدایی است؟ توی همین فکرها بودم که صحنه دیگر در مسجد میخکوبم کرد. البته منظورم از آن صحنه‌ها نیست. دوستان تفکراتتان را تمشیت کنید و استغفار کنید. خانمی کنار مسجد بساط کرده بود و دست‌ْدوختهایش را می‌فروخت. ما را هم صدا کرد که اجناسش را ببینیم. لابد خیال کرده هر آنچه دیده ببیند دل کند یاد. خواهر من، گیرم همین باشد، بعد از دیدن دیده و یاد کردن دل، بحث جیب است که می‌کند فریاد. هنوز حلاجی این ور بازار نه! چیز ببخشید، این ور مسجد تکمیل نشده بود که آن ور چشمم افتاد به زنبیلی پر از لیف، کیسه، روشور و میوه خشک. هر چه بود برای خیرات اموات نبود. از این‌ها فارغ نشده بودم که چراغ‌های مسجد تک و توک خاموش شد. داشتم کیف می‌کردم که ای ول! الان فضای مسجد می‌شود کأنه کافه‌ها که یکی از پیرزن‌ها عصا زنان از جلویم گذشت و گفت دیگه برید خونه‌هاتون‌. مسجد بلافاصله بعد از نماز تعطیل شده بود. ما هم از صرافت ادامه گپ و گفت افتاده بودیم و بیرون آمدیم. دوباره سرم را بالا گرفتم ببینم ملائک در چه حالند؟ چشمم افتاد به دبه‌های ترشی. دبه‌هایی که لب پنجره اتاق خادم مسجد بی‌نظم‌و‌ترتیب نشسته بودند و ما را دید می‌زدند. حقیقتاً این دیگر اِند صحنه بود. دلم می‌خواست برگردم به فضای تاریک کافه، زیر نور کم‌سوی لامپ قلمبه‌ای، با دوستم درباره اهمیت زیباسازی مساجد غرغر روشنفکرانه کنیم. همانجا که حداقل چراغی روشن است. @AFKAREHOWZAVI
3⃣متولیان قدرتمند ✍🏻 زهرا کبیری پور یادداشت‌ دو تن از دوستانم را در مجله‌ی افکار بانوان حوزوی خواندم. یادداشت آن‌ها درباره‌ی قرار دوستانه‌ایی که در کافه داشتن و انتهای آن به خواندن نماز جماعت در مسجد ختم شده بود، نوشته شده بود. هر دوی آن‌ها از وضعیت موجود در آن مسجد گزارشی ارائه کرده بودند، یکی با قلمی جدی و دیگری با طنز. وقتی توصیفات آن‌ها را درمورد مسجد مورد نظر خواندم، به یاد مسجدی که چند وقت پیش رفته بودم، افتادم. وقت نماز مغرب و عشا بود و من هم کمی عجله داشتم، مهر را از جامهریِ مسجد برداشتم و برای اینکه در زمره‌ی السابقون قرار بگیرم، در ردیف اول ایستادم؛ اما همین که خم شدم تا مهر در دستم را روی سجاده بگذارم صدایی گفت: اینجا جای فاطی خانمه (با لهجه‌ی قمی بخوانید)، دو قدم آن‌ طرف‌تر رفتم، باز همان صدا گفت: اینجا هم جای زری خانمه، قدم بعدیِ من رسید به سجاده‌ایی که با کوک‌های بزرگی به فرش مسجد پیوست شده بود! بعد از عبور از آن مانع، همین که خم شدم مهرم را روی زمین بگذارم صدای آشنایی! گفت: جا اعظم خانم وایسادی که!؟ به طرف صدا چرخیدم و گفتم میشه بفرمایید تا کجا جاگذاری شده من تکلیفم را بدانم؟! گفت: صف اول پره. مهر را برداشته و به صف بعدی رفتم و خدا شاهد است که تا پایان نماز جماعت نه فاطی خانمی آمد نه زری خانمی و نه حتی اعظم خانم؟! اما همین که نماز تمام شد هم فاطی خانم آمد هم زری خانم هم اعظم خانم لابد. چون گعده‌ایی صورت گرفت به صرف چای!! چند وقتی است که در برخی از مساجد شهر شاهد متولیانی هستیم که مسجد را خانه‌ی واقعا شخصی خود می‌دانند و از حضور هرگونه افراد غریبه، کودک و نوجوان خم به ابرو آورده و استقبال سردی می‌کنند. این متولیان عزیز حتی به خودشان اجازه می‌دهند، هرچه را که در منزلشان اضافه است و دیگر استفاده نمی‌شود را به مسجد منتقل کنند. غافل از اینکه زیبایی بصریِ مساجد را این وسایل کهنه و زه‌وار در رفته از بین برده است. شاید روزی یادداشتی از بقچه‌های گره خورده که مانند مین‌های خوشه‌ای در جای جای برخی از مساجد کاشته شدن هم بنویسم!! @AFKAREHOWZAVI
4⃣نه از این سوی بام بیفتیم و نه از آن سوی بام ✍️آمنه خالقی فرد با دیدن یادداشت دوستم درباره مسجد، معجزه دوم عصاره هستی و گلایه او از وضع بد ظاهری مسجدی که در یکی از نقاط معروف شهر بود، یاد خاطره حضورم در یکی از مساجد همین منطقه شهر افتادم . همه چیز در مسجد مرتب و در نهایت سلیقه چیده شده بود، حتی رنگ فرش‌ها با طرح کاشی و رنگ پرده‌های مخملی هماهنگ بود. کلا فضای بزرگ مسجد با تلفیق رنگ زرد و سبز به زیباترین شکل ممکن آراسته شده بود. من که محو کاشیکاری‌های سبز فیروزی بودم و در دل به خوش ذوقی متولی مسجد احسنت می‌گفتم ، یک آن با دیدن صحنه روبرو خشکم زد . تقریبا از صف اول تا نزدیکی درب خروجی نیمی از فضای قسمت زنانه مسجد، با صندلی های یکدست قهوه‌ایی رنگ چیده شده بود و اهالی محل، از مسن تا میان‌سال و حتی سی و چند ساله ها در صفوف آراسته و مرتب روی صندلی، مهیای اقامه نماز برای خدا به شیک‌ترین حالت ممکن می‌شدند. نمی‌دانم پیش خودشان چه طور اندیشیده بودند که همه جز اندک نفراتی رکوع و سجود را نشسته می‌خواندند! یعنی واقعا همه عاجز از اقامه ۴رکعت نماز ایستاده برای چند دقیقه خلوت با خدا بودند! برخی از این خانم‌ها ده دقیقه قبل از نماز با هم ایستاده بودند و مربایی را که یکی از خانم ها درست کرده بود تست می کردند و نظر می‌دادند. حال چه شده که برای دقایقی بندگی کمر همت‌شان به یکباره شکست و مجبور به نشسته نماز خواندن شدند. نکند گمان می‌کنند چون زندگی‌ها از حالت سنتی و روی زمین نشستن فاصله گرفته، این موضوع به عبادت هم سرایت کرده! و این موضوع مجوزی شده برای این شکل عبادت کردن . به قول قدیمی‌ترها، نه از این سوی بام بیفتیم و خانه خدا را با کلکسیونی از عتیقه‌جات بخوانید کهنه و بی‌استفاده خانه‌ها و فرش‌های نخ نما که دور از شأن خانه خداست پر کنیم و نه بنابر سلیقه خودمان و راحت‌طلبی‌مان حکم جدید وضع کنیم و نماز را سبک بشماریم. @AFKAREHOWZAVI
ضرورت تربیت معلمین تمدن ساز ✍️زینب نجیب 1⃣ فلسفه خلقت انسان عبودیت است. 2⃣ تا تمدن نوین اسلامی شکل نگیرد عبودیت حقیقی رخ نمی دهد. 3⃣ برای ایجاد یک تمدن اسلامی مانند هر تمدن دیگر دو عنصر لازم است. (یک) تولید فکر (دو) پرورش انسان. 4⃣ برای تمدن اسلامی نیاز به نیروی انسانی تراز انقلاب اسلامی داریم. 5⃣ نیروی انسانی تراز انقلاب اسلامی و تمدن ساز چه خصوصیاتی دارد؟ (الف) مومن باشد، خردمند باشد، اندیشمند باشد، دانشمند باشد، مجاهد و اهل عمل باشد، با اخلاق باشد. (ب) هویت ملی-دینی داشته باشد. 6⃣ چنین نیرویی را چه کسی فعلیت می بخشد؟ معلم 7⃣به طور طبیعی همه خصوصیات تمدن‌ساز از معلم به متعلم منتقل می شود. نتیجه: ما در قدم اول نیازمند تربیت معلمین تراز انقلاب اسلامی هستیم. @AFKAREHOWZAVI
🔖دهه هشتادی‌ها‌، امیدان فردای انقلاب ✍️آمنه عسکری منفرد 🇮🇷«نوجوان امروز برخلاف نوجوان قدیم یک عنصر بالغ و عاقل است؛ یک عنصر خردمند است.» (بیانات رهبر انقلاب ۱۱آبان ۱۴۰۱) ما به شما نوجوانان و جوانان دهه ۸۰ و دهه ۹۰کشور مقتدر ایران غبطه می‌خوریم؛ که ولی‌امر مسلمین امام خامنه‌ای شما را خطاب قرار دادند، تا همچون پدری دلسوز و آینده‌نگر برنامه فردای کشور برای انحطاط و نابودی آمریکای جنایتکار را چنان برایتان ترسیم کنند؛ که گویی امام، «افسرانِ جنگِ نرمِ آینده نظام» را منصوب می‌کنند، تا عالَم بداند اگر چه سرداران بزرگ ما چون «سردار مقاومت شهید سلیمانی عزیز» ما را به شهادت رساندند، اما خاک این سرزمین هنوز «عمار» دارد. 🇮🇷«جوانِ بیدار و هوشمند» این آب و خاک؛ چون قدرت تحلیل و فهم حقایق و حوادث را دارد، گوش به فرمان نائب المهدی است تا طومارِ ظلمِ استکبار را درهم پیچیده و دهان ظلمش را با «مشتِ محکمِ مقاومت واقتدار اسلامی» خُرد کند. 🇮🇷به راستی ما پدران ومادران دهه‌ی شصتی و دهه‌ی هفتادی‌، به داشتن فرزندانی چون شما که امیدِ رهبرِ انقلاب هستید مفتخریم و خرسندیم که ایشان «در انتظار به ثمر نشستن» شماست. گوش‌به فرمانِ ولی باشید و به فرموده‌ی ایشان با «شعارها»، «اعمال و کارکردهای خود»، «پیامِ قدرتِ مقاومتِ ملی ایران» را به همه دنیا و دشمنان ایران صادر کنید که با حرکت «کنشی»، «جهاد تبیین» و تولید محتوای حقیقی وصحیح قبل از حرکت انحرافی دشمن و انتقال صحیح به ذهن دیگر جوانها، به طور قطع پیروزی از آنِ ملت قدرتمند ما خواهدبود. @AFKAREHOWZAVI
امام خمینی، تجدید کننده مضمون بعثت در دوره معاصر--.pdf
49.5K
امام خمینی، تجدید کننده مضمون بعثت در دوره معاصر ✍️مخدره چمن خواه در دورانی که ایمان و فرهنگ و اعتقادات ملت ایران به «تمسخر» گرفته و با «تحقیر» آن و «ترویج تحمیلی فرهنگ غرب»، به مبارزه‌ای جدی با خودباوری و اعتماد به نفس این ملت کمر بسته بودند و دین و روحانیت را مورد «سخت ترین انتقام ها» قرار داده بودند؛ احکام نجات بخش اسلام به کلی از «صحنه های زندگی اجتماعی» خارج شده بود و دین، امر حاشیه‌ای، فرعی و دور از صحنه نگاه داشته شده بود. در چنین دورانی مقاومت و بازدارندگی نیروهای فکری و فرهنگی انقلاب بخش‌هایی از جامعه را در ذیل ارزشهای اسلامی نگاه داشتند و اجازه ندادند میان آن و هویت دینی شان فاصله و جدایی پدید آید. 🔗متن کامل در فایل @AFKAREHOWZAVI
اتوبوس شلوغ ✍️ ریحانه حاجی زاده خودم را یواشکی پشت اتوبوس پنهان کردم. مطمئن بودم کسی من را نمی‌بیند. بوی گلاب می‌آمد، یا حسینم را روی پیشانی‌ام بستم. هر کاری کردم بند پوتینم بسته نشد. پوتین کمی برای پاهای من بزرگ بود. شب قبل از اعزام هر چقدر انبار مسجد را گشته بودم، پوتینی به اندازه‌ی پایم پیدا نکردم. حیف که انبار اسلحه‌ها قفل بود و هر کاری کردم درش باز نشد که نشد. برای همین با خودم سنگ آورده بودم، بالاخره سنگ هم نوعی سلاح سخت است دیگر؟! همه سوار شدند. کفِ اتوبوس پر شده بود از رزمنده، روی هر صندلی دو نفر نشسته بود. اتوبوس کیپ تا کیپ پر شده بود. رزمنده‌ها پنجره‌‌ها را باز کردند. بوی دود اسپند همراه با بوی گلاب وارد اتوبوس شد. مادرها قربان صدقه‌ی پسرهایشان می‌رفتند و همسرها مشغول خواندن ذکر و دعا بودند. کاسه‌های پُر از آب که با گلبرگ‌های گل رُز تزئین شده بود پشت اتوبوس روی زمین ریخته شد. بچه‌ها دنبال اتوبوس می‌دویدند و گریه می‌کردند و پدرشان را صدا می‌زدند. اتوبوس از شهر خارج شد، داش مجید شروع به آواز خواندن کرد. داش مجید لوتیِ محله بود و راننده‌ی اتوبوس ما. رزمندگان به آواز خواندن داش مجید اعتراض کردند و همه با هم مشغول خواندن آیةالکرسی شدند. مثل همیشه علی فاز بچه درس‌خوان‌ها را برداشت و همین که شروع کرد به تعریفِ از خودش، میثم یک پَس‌گردنی نوش جانش کرد و گفت: تو اگر خیلی بچه‌ی درس‌خوانی بودی امسال تجدید نمی‌آوردی! همه خندیدند. من هم از خنده روده‌بر شدم. خدا را شکر که صدای خنده‌ی من لابه‌لای صدای خنده‌ی رزمنده‌ها گُم شد. همه در حال حلالیت گرفتن از هم و خواندن نوحه بودند که ناگهان داش مجید ترمز جانانه‌ای کرد. آن‌هایی که صندلی جلو نشسته بودند با سر توی شیشه رفتن و من هم از پشت پرده‌ی عقب اتوبوس روی سر رزمنده‌های کف اتوبوس افتادم. در آن لحظه چیزی جز صورت‌های متعجب و خشمگین رزمنده‌ها، ندیدم. دیگر خیلی دیر شده بود تا اتوبوس به شیراز برگردد و چیزی به نمانده بود. برای همین خوشحال و شاد و خندان بلند شدم و با اعتماد به نفس گفتم من هم بسیجی هستم، هم رضایت‌نامه دارم، هم شناسنامه‌ام را آوردم. اول نگاهی به قد و قواره‌ام انداختند و بعد مشت جانانه‌ای نثارم کردند و گفتند: بچه تو الان باید در مدرسه باشی! میثم که من را کاملا می‌شناخت گفت: من که می‌دونم هر چی به آقات گفتی رضایت نداد که بیایی پس رضایت‌نامه‌ات جعلیه! همه در حال پچ‌پچ کردن بودند که ناگهان داش مجید فریاد بلندی کشید، همان موقع رادیو اعلام کرد خرمشهر سقوط کرد. همه مات و مبهوت به تصویر جلوی اتوبوس نگاه کردند. در همان لحظه، سمت چپ اتوبوس یک خمپاره منفجر شد. صدای همه در گوشم می‌پیچید. مادر داش مجید موقع رفتن گریه می‌کرد. میثم تازه پدر شده بود. وحید در دانشگاه شریف قبول شده بود و ... . احساس درد می‌کردم، تمام لباسم خونی شده بود. شهادتینم را خواندم و نگاهی به اطرافم انداختم. مثل اینکه شربتی که قبل از سوار شدن خورده بودند تأثیر خودش را گذاشته بود! کاش من هم شربتم را تا آخر می‌خوردم! @AFKAREHOWZAVI
5⃣مساجد در تسخیر نوجوانان ✍زينب نجیب نوجوانی بودم پر از غرور، پشت کنکوری و مملو از انرژی. در کتابخانه محله، ثبت نام کرده بودم تا در شرایط بهتری کتاب‌های تستی را به امانت گرفته و خود را بیازمایم. ساعت هشت صبح تا ظهر در مکانی بزرگ و ساکت مشغول درس خواندن و تست‌زنی می‌شدم. روز اول بود، بعد از چهار ساعت اولین صدایی که بلند شد و هیچ کس به شکسته شدن این سکوت اعتراضی نداشت اذان ظهر بود. برای من فرصت خوبی بود تا به بهانه‌ی نماز اول وقت، کمی به سرم هوا بخورد. از جا بلند شدم و به سمت مسجد کنار کتابخانه حرکت کردم. از آنجا که آن ایام به شدت نیازمند حافظه‌ای قوی بودم، همیشه وضو داشتم، به همین دلیل خیلی سریع‌تر از نمازگزاران دیگر وارد محوطه مسجد شدم. نیاز به نگاه خاص خدا بود که صف اول را برگزیدم و به سمت آن خیز برداشتم که یک‌دفعه، پیرزنی با غیظ و ناراحتی گفت: "چقدر جوون‌های امروز پرتوقع و بی‌حیا شدند". به این طرف و آن طرف نگاهی انداختم، به غیر از من کسی نبود فقط کمی آن طرف‌تر، خانمی با دخترش نشسته بود. من نیز چیزی نگفتم. از روی کنجکاوی، زیر چشمی او را نگاه می‌کردم، بعد از چرخاندن چند مهره در تسبیح‌اش، دوباره با لحنی جدی گفت:" دختر، صف اول برای بزرگترهاست. برو به عقب." از آنجا که کلاً دختری با جسارت بودم و به راحتی سخنی را قبول نمی‌کردم سریع پرسیدم: "چرا؟" در جواب گفت: " کسی که هر روز و هر وعده به مسجد می‌آید صف اول حق اوست. دلیلش قانع‌ام نکرد اما آهسته به سمت صف دوم رفتم و در همین حین، همان مادر که آن‌سو تر نشسته بود، گفت: "حاج خانوم سخت نگیر این جوان‌ها پاک‌ترند، این‌ها جلو باشند شما هم از ثواب آن‌ها بهره می‌برید." من که اصلاً دلیل گفتگوی آن‌ها را متوجه نمی‌شدم، نشستم و برای قبولی خود در کنکور دعا کردم. پیرزن هم تا زمان شروع نماز سر خود را تکان می‌داد و غرغر می‌کرد به گمانم به بی‌ادبی نوجوان‌های روزگار می‌توپید. بعد‌از‌ظهر، به خانه برگشتم و از مادر دلیل این رفتارها را پرسیدم لبخندی زد و گفت: "صف اول ثواب بیشتری دارد به خاطر همین مشتریش بیشتر است." تازه دوزاری‌ام افتاد. اما دیگر به آن مسجد نرفتم. تا اینکه سال‌ها گذشت و من مربی مهدویت مسجدی شدم تقریباً در همان منطقه از شهر. موقع نماز حواسم بود که جلو نروم اما دیگر این گونه نبود. هرکدام از نمازگزاران مدام به هم تعارف می‌کردند که خانم شما بفرمایید. شما مقدمی.حتی خانمی صدا میزد، دخترا بیاین جلو. با خودم گفتم الحمدلله که انقلاب اسلامی نرم‌نرمک بسیاری از فرهنگ‌های غلط را که در اذهان رسوب کرده بود اصلاح کرد و امروز شاهد آنیم که، رفتارهای منسوخ جای خود را به رفتارهای شایسته می‌دهد. اما این داستان به همین جا ختم نشد، روزی شاگردانم بیش از روزهای دیگر از من سوال داشتند و نیم ساعتی بیشتر ماندند. دقیقاً همان نیم‌ساعتی که قبل از نماز مغرب، پیرمردها به مسجد می‌آیند برای عبادتی بیشتر و انجام اعمال مستحبی. صدای گفتگوی ما به طبقه‌ی پایین رسید، همانجاکه آقایان حضور داشتند. ناگهان صدای بلندی گفت تمامش کنید می‌خواهیم نماز بخوانیم. من که در جایگاه مربی بودم در مقام پاسخ برآمده و گفتم حاج آقا بیش از نیم‌ساعت تا اذان مغرب باقیست بچه‌ها سوال دارند.دوباره با لحنی طلبکارانه فریاد زد جمع‌اش کنید. در پاسخ گفتم" شرمنده‌ام نمی‌توانم. شما یک روز نماز مستحبی خود را تعطیل کن. مگر نشنیده‌اید که بزرگان ما می‌فرمایند نمازگزارانی که نسبت به بی‌نمازی جوانان جامعه بی‌تفاوت‌اند و تکلیف و مسئولیتی در خود احساس نمی‌کنند دیگر نمازگزار نیستند". دیگر جوابی نشنیدم؛ اما قبل از نماز با همان نوجوانان به صف‌های نماز جماعت پیوستیم و در کنار هم نماز جماعت خواندیم. دیگر حتی کسی نبود که برای نشستن در صف اول باعث دلخوری نوجوانان باشد بلکه این نوجوانان بودند که مقتدرانه در مسجد رفت و آمد می‌کردند و مسجد در تسخیر آنان بود. @AFKAREHOWZAVI
شب میلاد امام جواد علیه السلام ✍️زهره قاسمی امشب به درِ کوی رضا کاسه به دستم تا پر شود این کاسه ی من، بست نشستم آمد به جهان کودک پر خیر امامت دلداده ی فرزند رضا بوده و هستم... 🍃 @AFKAREHOWZAVI
✔️تاریخ گواه است ✍️فخری مرجانی شیعه از لحاظ تشکیلاتی در نهایت قدرت است و این را مدیون اهل بیت رسول الله‌ صلی الله علیه و آله است. امامانی که هر کدام در شرایط مختلف اجتماعی و سیاسی، مبارزاتی داشتند از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) تا زمان امام حسن عسکری(علیه‌السلام). مبارزاتی علیه طاغوت و دژخیمان زمان. مبارزۀ بین حق و باطل. بین نور و تاریکی. و تو گمان مبر که اکنون و در این برهه از زمان، کارکردن سخت‌تر شده است؛ بلکه باید بروی به زمان ائمه(علیهم‌السلام) تا ببینی فشار و سختی کار ایشان را. و اینک در شب ولادت یکی از همان دردانه‌های هستی، یکی از زیباترین و کامل‌ترین مخلوق خدای بی‌همتا؛ امام جواد(علیه‌السلام) دل‌مان را روانه حریم حضرتش تا عرش کبریایی پروردگار می‌کنیم و عاجزانه خواستار نگاه پر از مهر و عطوفتش می‌شویم تا زنگارها از دل‌مان بزداید و پیرایش کند وجودمان را از هرچه غیر اوست. ☘میلاد مولود پرخیروبرکت، جواد الائمه علیه‌السلام تهنیت☘ 🍃 @AFKAREHOWZAVI
🔰انتشار یادداشت‌ «مساجد در تسخیر نوجوانان» خانم زینب نجیب به عنوان یادداشت‌ امروز در روزنامه سراسری سراج @AFKAREHOWZAVI
6⃣مایل به او ✍️ فاطمه میری طایفه‌فرد خبر در کل روستا زبان به زبان می‌چرخید. حال و هوای عجیبی فضای روستا را پر کرده بود. تکلیف نمازهایی که خوانده‌ایم چه می‌شود؟ مسجد روستای‌ما حال‌وهوای خاصی داشت. اصلا روستا را به مسجد قدیمی‌اش می‌شناختند. کتیبه‌ی مسجد برمی‌گشت به دوره‌ی صفوی؛ حدود ۴۰۰ سال پیش. طی این سال‌ها از گنبد چند ردیف کاشی فیروزه‌ای افتاده‌بود‌. میراث فرهنگی چندباری هم قول مرمت داده‌بود ولی عملی نشده‌بود. هرچند این عیب چیزی از زیبایی مسجد کم نمی‌کرد. فقط مانده بودیم با این مشکل جدید چه کنیم؟ امام‌جماعت جوانی به روستا آمد. مردم از او خوششان آمده بود. تا این‌که قبله‌نما گذاشت و گفت: قبله‌ی مسجد دقیق نیست و ۳۰ درجه انحراف دارد. انحراف ۳۰ درجه‌ای قبله‌، ذهن همه را مُشَوَّش کرد. از طرفی روحانی جوان را قبول داشتند‌؛ ولی قضیه ۴۰۰ سال نماز خواندن در این مسجد بود. کم‌کم مردم از مسجد پراکنده شدند. پذیرش این اتفاق کار ساده‌ای نبود آن هم برای مردم دین‌دار روستا. با یک عمر نماز اشتباه چه می‌کردند؟ یک‍هفته‌ای که آشیخ سعید نبود؛ کلی حرف و حدیث درست شده‌بود. حرف تا دخالت از ما بهتران هم پیش رفت. تا این‌که آشیخ سعید بعد یک هفته غیبت، به روستا برگشت و از مردم خواست تا برای نمازمغرب به مسجد بیایند. قبل از نماز، آشیخ سعید رفت بالای منبر و گفت: اهالی روستای قصر، در این مدت که نبودم مسئله قبله مسجد را از اساتید فقه و نماینده حضرت آقا پرسیدم و همه‌ی جوانب کار را بررسی کردم. قرار نیست اگر متوجه اشتباه خودمان شدیم بازهم به اشتباه ادامه دهیم. اسلام دین رأفت است. دین عقلانیت است. دل‌ها مایل به خداوند است. خیال‌تان راحت تمام نماز‌های پیشین خودتان و پدران و مادران‌تان درست است چون شما به وظیفه‌ی خود عمل کرده بودید. از همین نماز به بعد به جهت درست نماز ‌می‌خوانیم. صدای صلوات در لابه‌لای طاقی ضربی مسجد می‌چرخید و بالا می‌رفت. @AFKAREHOWZAVI
خط جدید، زبان قدیم ✍️زهرا نجاتی اخیرا حکیم خردمندی که طبق اعتقادات ما، حتی سخنی هجو هم برزبان نمی آورد، یک ساعت و نیم به حرف بزرگان اقتصاد جو جان سپر و بعد سخنانی مفصل ارایه فرمود تا هم راهبری کرده باشد هم دیده‌بانی. هم خط کشی. هم تعیین وظیفه. تا حالی‌مان کرده باشد که الان اقتصاد حرف اول را می‌زند.البته برای من وشمای غیرفعال اقتصادی، شاید مهم‌تر قصه‌ی زبان فارسی باشد. همانجا که تاکید فرمود:جنستان را جوری بسازید که با «نام ایران» بفروشید،« made in iran», هم ننویسید رویش. بنویسید تولید ایران. بین تمام دانشمندان دنیا، شاید غریب ترینشان همین رهبرمان باشد. وقتی یک پیش‌بینی یا هشدار میدهت، آن قدر خاک می‌خورد تا عاقبت وقتی به دردی دچار شدیم، آن را از آرشیو بیرون بکشیم و توی چشم هم فرو کنیم و بگوییم:_ دیدی. رهبر آن سال هم گفته بود. وای برما! غرض اینکه این فارسی حرف زدن، این دغدغه زبان فارسی داشتن، این اصرار ایشان براینکه حتی از الفاظ عربی، استفاده نکنیم و اینکه آن قدر تولید علم کنیم که هرکس در هرجای دنیا، برای مراجعه به علم، احساس نیاز کرد، ناچار شود فارسی را بیاموزد، دغدغه مبارک و پرفرجام رهبر انقلاب ماست. اگر تاسف می‌خورد بر اینکه گویش جوان‌ها و نسلی از ما طوری شده که واژه‌های صدمن یک غاز، بینشان زیاد شده، این دلیل گستردگی پارسی نیست، دلیل مظلومیتش است و نشان به انزوا رفتن و به فراموشی سپردنش است. این هشدارها وقتی معنای بیشتری برایمان پیدا می‌کند، که کشورهایی مثل هند را ببینیم،که کار زبانشان، از گرته برداری گذشته و زبان شیرین و با اصالتشان، تبدیل به زبانی پر از واژه های غربی و شرقی شده. طوری که در یک ترانه‌ی هندی معاصر، شما به راحتی واژه هایی از انگلیسی را در کنار واژه‌های فارسی و هندی می‌بینید. دردی که اگر مراقبش نباشیم، به زودی بدن زبان اصیل پارسی ما را هم فراخواهد گرفت. این‌ها را گفتم تا حواس‌مان باشد، این صحبت رهبر، برای من وتوی ولایتمدار، و من. وتوی مادر و معلم و مربی که قرار است نسل آینده را تربیت کنیم، یعنی:خط قرمز. یعنی ممنوعیت استفاده از واژه هایی مثل «مرسی» و «تنکیو» و «اکی»، که بعضی‌شان را به اسم کلاس بالا و جوان‌پسندی، در روز بیش از صدبار هم استفاده می‌کنیم و خیال باطلی داریم از به روز حرف زدن. این یعنی خداحافظی با هر زبانی غیرفارسی. این یعنی کور شوند آریایی‌هایی که ادعا می‌کنند اسلام از عرب هاست و مارا به عرب پرستی محکوم می‌کنند واین را علمی برای دشمنیشان می‌کنند، اما اصرار رهبر این انقلاب را به حذف حتی واژگان عربی و استفاده از فارسی، نمی‌بینند. چون مصلحتشان اقتضا نمی کند‌. این یعنی دین ما اسلام است و مملکت‌مان ایران فارسی زبان و این بدون شک پیوند محکمی با غیرت ما بر سراسم خلیج تا ابد فارس دارد.این یعنی خط جدید مبارزه؛ پس بسم‌الله. @AFKAREHOWZAVI
«قهرمانان هنگ مرزی» ✍️طیبه فرید _سرجوخه، سرجوخه! _چه خبره شهریاری؟ _قربان متفقین از نوار مرزی عبور کردند و کلبه ی چوبی رو هم پشت سر گذاشتند و الان به پل آهنی نزدیک شدند، چی دستور می دید؟ سرجوخه مثل فنر از جا پرید و با شهریاری چشم در چشم شد، خودش را رساند به تلفن و با عجله شروع کرد به گرفتن شماره ی مرکز! اول تبریز و بعد تهران! بناگوش سرجوخه پشت تلفن هر لحظه قرمز و قرمزتر می شد! طولی نکشید که با عصبانیت گوشی را کوبید روی میز. صدای ضعیفی از پشت تلفن شنیده می شد: «سرجوخه ملک محمدی، هنگ مرزی جلفا را بدون مقاومت تسلیم ارتش شوروی نموده و سریعا پادگان را ترک کنید». بی توجه گوشی تلفن را روی میز رها کرد و رفت بیرون، هوای خنک سحر سوم شهریور که به صورتش خورد حالش جا آمد.نور ماه در بستر آرام ارس مثل آینه منعکس شده بود. تصورش سخت بود! لبخند موذیانه سربازان ارتش سرخ و هنگ مرزیِ خالی از افسران و سربازان ایرانی توی ذهنش داشت جولان می داد. این ننگ در باورش نمی گنجید، اینکه وقتی متفقین از پل آهنی عبور کنند، پادگان خالی باشد و زاغه مهمات به تصرف دشمن در بیاید و پایشان برسد به تبریز، کوچه باغ های تبریز! زیر چکمه های دشمن! سربازها را صدا زد، شهریاری و یکنفر دیگر را... _آقایون، ارتش شوروی قصد اشغال کشور رو داره، این اشغال یعنی غارت تبریز، غارت تهران، یعنی ناموس من، ناموس شما... از بالا دستور دادند عقب نشینی کنید! ولی من می خواهم بمانم. شما هم مختارید که بمانید و تا آخرین گلوله ای که دارید بجنگید و یااینکه بروید و زنده بمانید! لحظات نفس گیری بود، انتخاب مرگِ باشرف یا زندگی جلو چشم نیروهای اشغالگر متفقین! هر دو سرباز، بی درنگ با سرجوخه هم قسم شدند که تا آخر خط همراهش بمانند. صدای تیربار و شلیک گلوله لحظه ای در مرز جلفا قطع نمی شد. دو سه روز بعد به جز صدای خروش ارس هیچ صدایی به گوش نمی رسید..... فرمانده روس رسیده بود این طرف پل آهنی! اجساد ملک محمدی و دو سرباز روی زمین افتاده بود! چشم های آبی افسر روس که به آن سه نفر افتاد حیرت زده شد. لشکر سه نفره یک ارتش مسلح را سه شبانه روز پشت پل آهنی معطل کرده بود! دستی به سیبیل های طلایی اش کشید و کمی پیچ و تابشان داد! حس می کرد چقدر در این خاک بیگانه است!افسر روس دست برد از سر شانه اش یکی از درجه هایش را کند و در مقابل چشم های متعجب سربازان ارتش سرخ گذاشت روی سینه ی سرجوخه ی ایرانی! و بعد به او ادای احترام کرد و دستور داد آنها را به روش مسلمان ها به خاک بسپارند. و سرجوخه ملک محمدی و آن دو سرباز وطن برای همیشه در کنار ارس خروشان ماندگار شدند. 🍃تقدیم به شهدای مظلوم هنگ مرزی جلفا 🍃 @AFKAREHOWZAVI
خاطره‌ای از آن روز به‌یاد ماندنی ✍ مخدره چمن خواه همه خانواده مشتاقانه روبروی تلویزیون نشسته بودیم و چشم از صفحه شیشه‌ای آن جعبه جادویی برنمی‌داشتیم. تلویزیون صحنه‌هایی از سالن فرودگاه مهرآباد را نشان می‌داد. گوشه‌ای از سالن گروه سرود خودش را آماده استقبال کرده بود. همهمه‌ای در سالن بود. درمیان این هیاهو، موج شور و شعف در چهره‌ها دیده می‌شد. با دیدن این صحنه‌ها، در دلم آرزو کردم کاش من هم الان آنجا بودم. ساعت ۹:۲۷ صبح هواپیمای امام به زمین نشست. وقتی امام از پله‌های هواپیما پایین می‌آمدند، آرامش همراه با اقتدار معنوی از چهره مهربان‌شان حس می‌شد و این حس حتی از پشت صفحه شیشه‌ای بی‌جان تلویزیون به بیننده القا می‌شد. 🍃بوی گل و سوسن و یاسمن آمد عطر بهاران کنون از سفر آمد🍃 @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امید، اقتدار، تلاش، بارش و پیروزی نهایی☘ 🍃جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا🍃۸۱/اسرا @AFKAREHOWZAVI
🔖ماجرای یک پاسخ تاریخی ✍️آمنه عسکری منفرد سرود، آب و جارو، گل و ریسه، شیرینی و شکلات و مردمی که بدون توجه به دستور و تهدید به حکومت نظامی، برای استقبال از آیت الله خمینی به خیابانها آمده بودند. آن‌ها که می‌توانستند خود را به فرودگاه رساندند تا اولین دیدار حضوری را در خاطرات‌شان جاودانه کنند. اما اینجا در گوشه‌ی دیگر در سالن هواپیمایی  که حامل آیت الله خمینی بود، همه‌ی همراهان مضطرب بودند که چه خواهد شد؟ می‌دانستند که ستاد استقبال با وجود همه‌ی تهدیدها و فشارهای حکومتی، تمام تلاش خود را کرده‌است تا اولین حضور بین مردم در نهایت امنیت برگزار شود اما! و اینجا خبرنگاری بود که خود را برای یک مصاحبه‌ی جنجالی و مهم آماده می‌کرد. چند دقیقه گذشت تا بتواند خود را آرام‌کند. گلویش را صاف‌کرد، میکروفون‌به‌دست  به سمت صندلی آقا روح‌الله خمینی حرکت‌کرد. ابهت و قدرت در عین سادگی، نور، عظمت و هیبتی که  جذبش کرده بود، اما نمی‌توانست آن را  با شنیده‌هایش چطور جمع کند. سوال‌های زیادی در ذهنش بالا و پایین می‌رفت اما آنچه می‌دید و با قلبش احساس می‌کرد، به او جرأت و جسارت داد. بالاخره به هر زحمتی بود خود را جمع و جور کرد و با خضوعی که نمی‌فهمید از کجا بر جانش مستولی شده، آرام کنار صندلیِ آیت‌الله نشست و شروع به صحبت کرد. مترجمی که کنار آیت‌الله‌ خمینی نشسته بود با نگاهش به او قوت قلب داد، نفس عمیقی کشید و این‌طور شروع کرد: «سلام آیت الله خمینی. به ما بگویید از بازگشت به ایران چه احساسی دارید؟»  ایشان ابتدا با لبخندی ملیح به خبرنگار نگاه کرد و در نهایت اقتدار، با آرامش، خیلی آرام و ساده پاسخ داد: «هیچ» مترجم با حیرت پرسید: «هیچ»؟ آیت‌الله با آرامش تکرار کردند: «هیچ»  این‌بار نگاه متعجب مترجم با چشمان حیرت‌زده‌ی خبر‌نگار در صورت پرنور و جذبه‌ی آیت‌الله‌خمینی درهم آمیخت، «هیچ»…  تعجب تنها عکس العمل اطرافیان بود که همگی لحظه‌ای در بهت فرورفته‌بودند. حتما هر کدام از آنها انتظار چند جمله‌ی محکم و کوبنده در وصف پیروزی و یا حداقل اظهار شوق و شعف از بازگشت به ایران در جمع مردم مشتاق و یا حتی بیان جملاتی که نشان از برتری بر رضاخان و حکومت پهلوی باشد، از ایشان داشتند، اما …  حالا دیگر خبرنگار نمی‌دانست چه باید بپرسد، اما به گمانم علت آن همه خضوع در برابر عظمت و ابهت آیت‌الله را که بر جانش نشسته بود، فهمید و اکنون می‌اندیشید که با چه جملاتی پاسخِ تکان‌دهنده‌ی این پرسش را به خوانندگان منتقل کند. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکست یک معادله ✍کبرا خالقی ۱] مؤمنم به تو، که با نگاه‌ نافذت، ایمان به خدای لاشریک و اسلام ناب محمدی را در دل‌ ما نشاندی و باور ما را بارور کردی و حکومت اسلامی، این بزرگترین معروف و عمل صالح که آرزوی همه‌ی انبیاء و اوصیای الهی بوده را به منصه ظهور رساندی. نظام اسلامی که به دست توانای تو و همراهی مردم پا گرفت، خاری شد در چشم دشمنان و مستکبران عالم و نیز گلی خوشبو و معطر شد که شمیم آن فطرت مستضعفان عالم را بیدار کرد تا آنجا که خنجری شد به قلب ستمگران عالم. ۲] با آمدنت، تاریخ با افتخار، مسیرش را تغییر داد، جباران را به زانو در آوردی و چنان بر ظلم و ستم حمله‌ور شدی که استکبار در این پیچش تاریخی به کنار جاده‌ی تباهی و ضعف و زبونی افتاد؛ تا جایی که برای برگشت به جاده‌ی سلطه‌ی مجدد، به هر دستاویزی آویزان شده و طناب پوسیده جاهلیت را روز به روز محکم‌تر گرفته؛ تا مگر آبروی از دست رفته‌ی‌ خود را دوباره به دست آورد تا تکیه به فرهنگ پوسیده‌ی خود زند. اما تو با آمدنت مسیر ظهور را هموار ساختی. و چه خوش آمدی امام روح‌الله، چرا که روح خدا را در میان مستضعفان و محرومان دمیدی. خوش آمدی، آن چنان با صلابت و مهربان بر قلب ملت ایران فرود آمدی که ایام الله دهه فجر تا ابد بر پیشانی امت اسلام خواهد درخشید. ای امام، هویت ملی، اسلامی و انقلابی خود را مدیون تو هستیم، ای عبد صالح خدا. ۳] سوال خبرنگار: شما زندگی خیلی منزوی‌ای داشتید، شما اقتصاد جدید و حقوق روابط بین المللی را مطالعه نکرده‌اید. تحصیل شما مربوط به علوم الهی است، شما در سیاست و گرفتن و دادنِ یک زندگیِ اجتماعی درگیر نبوده‌اید، آیا این در ذهن شما این شک را به وجود نمی‌آورد که ممکن است عواملی در این معادله باشد که شما نمی‌توانید درک کنید؟ ۴] امام خمینی(ره): ما و که تا به حال به واسطه آن تمام مسائل جهان سنجیده می‌شده‌است را . ما خود ساخته‌ایم که در آن را ملاک دفاع و را ملاک حمله گرفته‌ایم، از هر عادلی دفاع می‌کنیم و بر هر ظالمی می‌تازیم. حال شما اسمش را هرچه می‌خواهید بگذارید. ما این سنگ را بنا خواهیم‌گذاشت. امید است کسانی پیدا شوند که ساختمان بزرگ سازمان ملل و شورای امنیت و سایر سازمان‌ها و شوراها را بر این پایه بنا کنند، نه بر پایه نفوذ سرمایه‌داران و قدرتمندان که هر موقعی که خواستند هر کسی را محکوم نمایند بلافاصله محکوم کنند. آری با ضوابط شما من هیچ نمی‌دانم و بهتر است که ندانم. مصاحبه امام خمینی با نشریه آمریکایی تایم (صحیفه نور، جلد ۶، صفحه ۳۳۸ تاریخ۱۳۵۸/۰۹/۰۹) @AFKAREHOWZAVI
✔️ رهاورد انقلاب اسلامی در حوزه نشر جهانی معارف اسلام 💠 تبلیغ عزتمندانه از مشهد تا افریقا زهرا شریعتی «رویکرد ایران به قدرت نرم، ماهرانه و متنوع است؛ اگر تاریخ یکی از ستون‌های نفوذ ایران و یکی از نقاط‌اشتراکی باشد که مقامات این کشور، استراتژی‌های قدرت نرم را حول آن شکل می‌دهند، دین ستون دیگر [قدرت نرم ایران] است..» این بخشی از روایت بولتن اطلاعاتي ارتش آمريكا به قلم مایکل روبین در سال 2017 پیرامون استراتژي‌هاي بنيادين قدرت نرم ايران است که نشان می دهد دین و عقاید دینی هم در شکل گیری و راهبری انقلاب اسلامی و هم در تداوم و پیشبرد آن نقشی بی بدیل داشته و از پایه های گسترش عمق نفوذ نرم جمهوری اسلامی در سطح جهان می باشد. در واقع به برکت انقلاب اسلامی و مطابق فرمایش بنیانگزار کبیر انقلاب، در عصری ظلمانی که همه ارزش ها به باد رفته بود، اسلام حیاتی دوباره یافت و مسلمانان و حتی سایر دین داران از انزوای سال های پس از رنسانس، رهایی یافتن به ویژه شیعیان که همواره در طول تاریخ، میان امّت اسلام و سایر ملل، تحت ستم و فشار بود و گاها از این‌که نام آنان به عنوان شیعه یاد شود، خجالت می‌کشیدند چرا که اتهام‌های زیادی به شیعیان نسبت داده شده بود و دفاع در مقابل این هجمه گسترده تبلیغاتی امکان‌پذیر نبود. حتی در اواخر عمر رژیم پهلوی، به دلیل کمک‌های آن به رژیم صهیونیستی، شیعیان متهم به حمایت از یهود و «برادر خوانده یهود» خوانده شدند. اما با پیروزی انقلاب اسلامی، نه تنها این عزلت تاریخی مرتفع شد بلکه شاهد هستیم شیعیان با عزت و افتخار به تبلیغ مکتب خود در میان سایر ملت ها و کشورها نیز می پردازند که در این میان ایران اسلامی، خود پیشتاز بوده و چنانکه اشاره شد هم بعنوان رکنی از ار کان قدرت نرم و هم رسالت دینی خود، در این زمینه نقش پررنگی دارد. در این راستا گفتگوی ما با چند تن از مبلغان مشهدی عرصه بین الملل را در ادامه می خوانید. با وجود کرونا، ریسک معقولی بود/حضور خانواده مبلغ همراه او هم التیام است هم چالش در آفریقا تا پیش از انقلاب اسلامی ایران، سخن بر سر این بود که تعداد شیعیان بومی سیاه پوست در این قاره شاید از تعداد انگشتان دست تجاوز نکند اما اکنون سخن از حدود ۵۰ میلیون شیعه بومی است که گذشته از تحصیل افریقایی ها در کشورهای اسلامی و بازگشت و تبلیغشان در این قاره، مرهون حضور مبلغان در این منطقه نیز می باشد مانند حجت الاسلام سیدمحسن موسوی زاده جزایری که با دغدغه صدور گفتمان انقلاب اسلامی و نشر فرهنگ اهل بیت(ع)، سال 99 در آغازین روزهای چهارمین دهه زندگی، به همراه خانواده رهسپار کشور زامبیا شده است. 🔗 متن کامل در روزنامه شهرآرا @HOWZAVIAN_khorasan
ستاره‌ای‌به‌درخشش‌افتاد ✍️بانو آلاله، با ارسال یادداشتی به جمع نویسندگان افکار بانوان حوزوی پیوست روزها می‌گذشت دیو راهزن جاده انقلاب در کمینگاه افکار مردم و چون خون در رگ‌ها جریان یافته و تنها سکاندار کشتی نادانان شده بود. جهالت و نادانی در پشت پرده خوبی و یکرنگی قد بر افراشته و آن‌ها را در خواب غفلت و بی‌خبری فرو برده است. ساعت زمان، مدت‌ها بود که از توقف ایستاده و انسان‌ها سرزمین ناکجا آباد را به امید صلح و دوستی در آن به نظاره نشسته و روزها و شب‌ها به امید آن سپری می‌شد، افرادی رخ بر تافته بودند که با کاخ خضرایی و کذایی خود بر روح و جان‌ها مسلط شده بودند و آن‌‌ها را با ندانم کاری‌های جهالت‌گونه خود به کرنش و تعظیم در مقابل بُت استعمار و سجده بر آنها میخکوب نموده بودند. روزها سپری می‌شد اما با تاریکی و وحشتی که هر لحظه بیشتر و شدیدتر می‌شد، دلقک خیمه‌شب‌بازی با اسب‌سرکش سفیانی زمانه با طوغی از طلا و زیورها قلب‌ها را در دام افکار خود می‌کشید. عدالت به فاصله سال‌ها چشم انتظاری به فراموشی سپرده شده بود، بیرق کفر، نفاق و ظلم آسمان دوستی و عدالت را به تسخیر خود کشیده بود. کودکان شب‌ها سر بر بالین وحشت و اضطراب می‌گذاشتند، خوراک‌شان شکنجه‌های استعماری بود که بر آن‌ها تحمیل می‌شد. نداها در گلوها به خاموشی گراییده و به امید فردایی همراه با آرامش قطار عمرشان بر روی ریل زندگی می‌گذشت، انتظار مسافری از سرزمین صلح و آرامش همه را مدهوش خود نموده بود. روزها می‌گذشت همچنان زمان، زمان نیرنگ، نفاق و ناملایمتی تا اینکه ساعت زمان به صدا در آمد! مسافر سرزمین عدالت وارد شد بیرق کفر با سلاح عدالت و آزادی بر زیر پاهای صلح و دوستی به سجده در آمد مردی از سرزمین عدالت جهان را با دم مسیحایی خود در آرامش و صلح غوطه‌ور نمود و آنگاه ستاره‌ای به درخشش افتاد امام خمینی(ره) وارد شد. @AFKAREHOWZAVI
نکات نهفته در یک افسانه ✍️سمیه رستمی، عضو تحریریه مجتهده امین در افسانه آمده است که توی ده شَلمرود حسنی تک‌وتنها بود و علت تنهایی حسنی را همین ابتدای افسانه می‌آورد: «حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو!» که اینجا برچسب تنبلی زدن به حسنی کاری غیراخلاقی است و ممکن است در ناخودآگاه کودک حک بشود. دلیل تنبلی حسنی را از احوالات ظاهری وی نتیجه می‌گیرد: «موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز واه! واه! واه!» که تکرار «واه» برای نشان دادن عمق فاجعه و پژواک «واه» در آن است. درحالی‌که می‌شود احتمال داد قضاوت نا به‌جا رخ‌داده، شاید حسنی مدل موی بلند دوست دارد و پوست صورتش را برنزه کرده و کاشت ناخن انجام داده. درواقع وی یک تیپی زده بسی خفن و لاکچری؛ اما شاعر در ادامه می‌گوید نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی هیچ‌کس باهاش رفیق نبود. شاید بگویید کسی اسم بچه‌اش را فلفلی و قلقلی نمی‌گذارد؛ در دهی که رودی به نام شَلم در آن جریان دارد، این اسامی هم بعید نیست. فراز بعدی عنوان می‌کند: «تنها روی سه‌پایه، نشسته بود تو سایه» احتمالاً شاعر قصد داشته با نشاندن حسنی روی سه‌پایه؛ عدم ثبات و استحکام شرایط را نتیجه‌گیری کند. چون اساساً سه‌پایه نداریم و البته باید توجه داشت این انزواطلبی حسنی، می‌تواند ناشی از درون‌گرا بودن وی بوده و تمایلی به دوستی با این اعزه نامبرده را نداشته باشد... 🔗متن کامل این طنز نوشت را در صفحه شخصی نویسنده بخوانید @AFKAREHOWZAVI