📌 سوال....
آیا داستان #ضامن_آهو که در آن امام #رضا(ع) آهویی را ضمانت کرده اند، صحت دارد؟
📌پاسخ....
داستان ضامن آهو آنگونه که بین عموم مردم مشهور شده که امام رضا(ع) با آهو سخن گفته و ضمانت کرده، #صحت_ندارد.
بلکه در منابع قدیم تا حدی متفاوت و جالبتر نقل گردیده است.
روایت اصلی این داستان را شیخ #صدوق(ره) چنین آورده است.
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق(متولی شاهنامه ابومنصوری) که از قدرتمندان و زورمندان روزگار بوده نقل می کند:
📍در جوانی برای اهالی #مشهدِ رضا(ع) و زائرانی که با آنجا می رفتند، #مزاحمت ایجاد می کردم تا اینکه یک بار که با یک #یوزپلنگِ(آموزش دیده) برای شکار #آهو به آن حوالی رفته بودم، یوز را دنبال آهویی فرستادم و آهو تا نزدیک دیوار محوطه زیارتگاه رضا(ع) رفت ولی یک باره هر دو در مقابل آن ایستادند.
گاهی که آهو به سوی دیگری می رفت، یوز به دنبالش می دوید ولی وقتی به محوطه #زیارتگاه پناه می برد، یوز از دنبال کردنش دست بر می داشت.
بالاخره آهو به یکی از اتاقهای #زیارتگاه وارد شد و هنگامی که به دنبالش رفتم آن را نیافتم.
از ابونصر مُقری(که در محوطه بود) پرسیدم: آهویی که وارد محوطه شده بود کجاست؟
گفت: من ندیده ام.
از آن روز #نذر کردم که دیگر زائران رضا(ع) را #آزار ندهم و راهشان را نبندم. همچنین از آن به بعد هرگاه حاجتی داشتم به زیارتش می آمدم و حاجتم روا می شد.
یک بار از خدا خواستم که فرزند پسری به من ببخشد که چنین شد. هنگامی که پسرم به بلوغ رسید و (در ماجرایی) کشته شد، مجددا به مشهد الرضا(ع) رفتم و بازهم فرزند پسری از خدا خواستم که خداوند برای بار دوم پسری به من داد و هیچ #حاجتی را در آنجا از خدا نخواسته ام مگر اینکه روا شده است.
📚 شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج2 ، ص285-286
👇👇
🌻 @ahlebait110
📌 سوال....
آیا داستان #ضامن_آهو، صحت دارد؟
واقعیت داستان چیست؟
📌پاسخ....
داستان #ضامن_آهو آنگونه که بین عموم مردم مشهور شده که امام رضا(ع) با آهو سخن گفته و ضمانت کرده، #صحت_ندارد.
بلکه در منابع قدیم تا حدی متفاوت و جالبتر نقل گردیده است.
روایت اصلی این داستان را شیخ #صدوق(ره) چنین آورده است:
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق(متولی شاهنامه ابومنصوری) که از قدرتمندان و زورمندان روزگار بوده نقل می کند:
در جوانی برای اهالی #مشهدِ رضا(ع) و زائرانی که با آنجا می رفتند، #مزاحمت ایجاد می کردم تا اینکه یک بار که با یک #یوزپلنگِ(آموزش دیده) برای شکار #آهو به آن حوالی رفته بودم، یوز را دنبال آهویی فرستادم و آهو تا نزدیک دیوار محوطه #زیارتگاه امام رضا(ع) رفت ولی یک باره هر دو در مقابل آن ایستادند.
گاهی که آهو به سوی دیگری می رفت، یوز به دنبالش می دوید ولی وقتی به محوطه #زیارتگاه پناه می برد، یوز از دنبال کردنش دست بر می داشت.
بالاخره #آهو به یکی از اتاقهای #زیارتگاه وارد شد و هنگامی که به دنبالش رفتم آن را نیافتم.
از ابونصر مُقری(که در محوطه بود) پرسیدم: آهویی که وارد محوطه شده بود کجاست؟
گفت: من ندیده ام.
از آن روز #نذر کردم که دیگر زائران رضا(ع) را #آزار ندهم و راهشان را نبندم. همچنین از آن به بعد هرگاه حاجتی داشتم به زیارتش می آمدم و حاجتم روا می شد.
یک بار از خدا خواستم که فرزند پسری به من ببخشد که چنین شد. هنگامی که پسرم به #بلوغ رسید و (در ماجرایی) کشته شد، مجددا به #مشهدالرضا(ع) رفتم و بازهم فرزند پسری از خدا خواستم که خداوند برای بار دوم پسری به من داد و هیچ #حاجتی را در آنجا از خدا نخواسته ام مگر اینکه روا شده است.
📚 شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج2 ، ص285-286
👇👇
🌻 @ahlebait110
📌 سوال....
آیا داستان #ضامن_آهو، صحت دارد؟
واقعیت داستان چیست؟
📌پاسخ....
داستان #ضامن_آهو آنگونه که بین عموم مردم مشهور شده که امام رضا(ع) با آهو سخن گفته و ضمانت کرده، #صحت_ندارد.
بلکه در منابع قدیم تا حدی متفاوت و جالبتر نقل گردیده است.
روایت اصلی این داستان را شیخ #صدوق(ره) چنین آورده است:
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق(متولی شاهنامه ابومنصوری) که از قدرتمندان و زورمندان روزگار بوده نقل می کند:
در جوانی برای اهالی #مشهدِ رضا(ع) و زائرانی که با آنجا می رفتند، #مزاحمت ایجاد می کردم تا اینکه یک بار که با یک #یوزپلنگِ(آموزش دیده) برای شکار #آهو به آن حوالی رفته بودم، یوز را دنبال آهویی فرستادم و آهو تا نزدیک دیوار محوطه #زیارتگاه امام رضا(ع) رفت ولی یک باره هر دو در مقابل آن ایستادند.
گاهی که آهو به سوی دیگری می رفت، یوز به دنبالش می دوید ولی وقتی به محوطه #زیارتگاه پناه می برد، یوز از دنبال کردنش دست بر می داشت.
بالاخره #آهو به یکی از اتاقهای #زیارتگاه وارد شد و هنگامی که به دنبالش رفتم آن را نیافتم.
از ابونصر مُقری(که در محوطه بود) پرسیدم: آهویی که وارد محوطه شده بود کجاست؟
گفت: من ندیده ام.
از آن روز #نذر کردم که دیگر زائران رضا(ع) را #آزار ندهم و راهشان را نبندم. همچنین از آن به بعد هرگاه حاجتی داشتم به زیارتش می آمدم و حاجتم روا می شد.
یک بار از خدا خواستم که فرزند پسری به من ببخشد که چنین شد. هنگامی که پسرم به #بلوغ رسید و (در ماجرایی) کشته شد، مجددا به #مشهدالرضا(ع) رفتم و بازهم فرزند پسری از خدا خواستم که خداوند برای بار دوم پسری به من داد و هیچ #حاجتی را در آنجا از خدا نخواسته ام مگر اینکه روا شده است.
📚 شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج2 ، ص285-286
👇👇
🌻 @ahlebait110
📌هفت صفر سالروز میلاد امام کاظم علیه السلام گرامی باد.
#خوش_همسایگی
امام #کاظم(ع) فرمود:
خوش همسايگى اين نيست كه #همسايه را نيازارى، بلکه
اين است كه با #آزار او بسازی.
📚ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص408.
👇👇
🌻 @ahlebait110
📌عنایت امام صادق(ع)
ابوبصیر گفت:
همسایهای داشتم که از دنبالروان #سلطان بود و مال زیادی به دست آورده بود. او خوانندههایی را آماده کرده بود و همه را به دور خود جمع میکرد، #شراب مینوشید و من را #آزار میداد. چند بار از او پیش خودش شکایت کردم اما دست برنداشت. وقتی زیاد به او اعتراض کردم، به من گفت: ای مرد! من انسانی گرفتار [به این کارها] هستم و تو انسانی در عافیت [از این کارها]. اگر من را به دوستت (امام #صادق ع) معرفی کنی، امید دارم که خداوند به واسطه تو مرا نجات دهد. این سخن در دلم اثر کرد.
هنگامی که به نزد #ابوعبدالله [امام صادق] (ع) رسیدم، حال او را برای ایشان بازگو کردم. امام به من فرمود:
وقتی به #کوفه بازگشتی، او نزد تو خواهد آمد. به او بگو که جعفر بن محمد به او میگوید: آنچه را که بر آن هستی رها کن و من #بهشت را برایت از جانب خدا تضمین میکنم. وقتی به کوفه بازگشتم، او همراه کسانی که به دیدنم آمدند، نزد من آمد. او را در خانهام نگه داشتم تا خانه خلوت شد. سپس به او گفتم: ای مرد! من تو را برای ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق (ع) یاد کردم و ایشان فرمود:
وقتی به کوفه بازگشتی، او نزد تو خواهد آمد. به او بگو که جعفر بن محمد به تو میگوید: آنچه را که بر آن هستی رها کن و من بهشت را برایت از جانب خدا تضمین میکنم.
او #گریه کرد و به من گفت: به خدا قسم، آیا واقعاً ابوعبدالله (صادق) این را به تو گفت؟ قسم خوردم که آنچه را که گفتم، او به من گفته است. او به من گفت: همین کافی است و رفت. چند روز بعد نزد من فرستاد و من را خواست. دیدم او در پشت خانهاش بدون لباس ایستاده است. او گفت: ای #ابوبصیر!
به خدا قسم، هیچ چیزی در خانهام باقی نمانده است. همه را بیرون ریختهام و در این حالتی هستم که میبینی. من به سراغ برادرانمان رفتم و برایش #لباس جمع کردم. چند روز بعد، او به من پیغام داد که بیمار است و از من خواست به دیدنش بروم. من به ملاقاتش میرفتم و از او مراقبت میکردم تا اینکه مرگش فرا رسید. در کنارش نشسته بودم و او در حال جان دادن بود. غش کرد و سپس به هوش آمد و به من گفت:
ای ابوبصیر! دوستت به وعدهاش #وفا کرد. سپس از دنیا رفت. رحمت خدا بر او! به حج که رفتم، نزد ابوعبدالله (ع) رفتم و اجازه خواستم که بر ایشان وارد شوم. چون بر ایشان وارد شدم بدون اینکه من چیزی بگویم در حالی که یک پایم درون حیات خانه و پای دیگرم در دهلیز بود از داخل خانه به من فرمود: ای ابوبصیر! به وعدهای که با دوستت داشتیم، وفا کردیم!
📚کلینی، الکافی، ج1، ص474، ح5.
👇👇
🌻 @ahlebait110