#روز_نوشت
#1400-4-22
#تماس
صبح حدود ساعت 10:30 زنگ زدم به #امید برای هماهنگی مجدد کانون #المهدی گفت که با #احسان هماهنگ میکنم که بیان دنبالتون و برین
#کانون_فرهنگی_المهدی
#احسان ساعت17:20 زنگ زد
بهش گفتم17:30 پایینم با #موتور آماده بود راه افتادیم حدود 40 دقیقه روی موتور بودیم تا رسیدیم هوای گرم با بادهای گرم پشت موتور اما بالاخره رسیدیم
وارد شدیم و #کارت_نماز خریدیم و رفیتیم پای سیستم تا مشخصات کانون را در #1400 به روز کنیم اما چشمتان روز بد نبیند حدود 1 ساعت به طول انجامید وارد #طرح_بچه_های_آسمان شدیم کتابها و بنر را تحویل گرفتیم و راهی #پایگاه شدیم حدود 19:45 خانه بودم
#روز_نوشت
#1400_4_23
با #امید جلسه ای داشتیم که 2 ساعت به طول انجامید برای اینکه تمام کارهای #تابستان را به اصطلاح #مانیتور کنیم و روی تابلو بیاوریم تا کاری از قلم نیفتد
#گزارش_تصویری آن را برایتان در زیر ارسال میکنم
#روز_نوشت
#1400_4_24
#شب_جمعه
#مسجد_الخمینی
حاج آقا #غلامعلیان امشب بین دو نماز بنده ی حقیر را به مردم به عنوان مسئول امور تربیتی مسجد معدفی کردند و اعلام شروع طرح #کارت_نماز هم نمودند
با جناب #دکتری آشنا شدم که #پزشک_عمومی بود فرمودند اگر کاری داشتین در خدمتیم فعلا شماره گرفتم تا بعد #دعای_کمیل شروع شد
#چای آوردند #جوان_16_ساله_ای بود به اسم #محمد رضا زیر سینی پر از چای را گرفتم و حال و احوالی کردم
اسم و فامیلی پرسیدم و چایی برداشتم بعد که به همه چایی داد صندلی برداشت و آمد کنار من نشست از هر دری که باز می شد او سخنی میگفت و من سوالی میپرسیدم #گفتگو و #صحبتمان 1 ساعتی طول کشید قرار شد #دعای_فرج بخواند اما خجالت می کشید شروع به خواندن که کرد دیدم چه صدای زیبایی دارد
بعد در مبحاث معرفتی گفت علاقه به #ویس گوش کردن دارم
قرار شد هفته ای 10 تا 14 جلسه #تنها_مسیر آقای #پناهیان گوش کند قبول کرد.
شرط گوش نکردنش یک بستنی مهان کردن من شد.
#روز_نوشت
#1400_4_25
#شام_جمعه
#مسجد_الخمینی
اولین #نماز را به عنوان #امام_جماعت در مسجد شروع کردم
نماز که تمام شد سریع به حیاط مسجد آمدم و در مسجد را نگاه کردم 5 تا 6 نفری کودک بودند که به آنها گفتم می خواهید #کارت_نماز بگیرید گفتند بله آنها را همراه خودم کردم و به آقای #احمدی معرفی کردم ایشان هم اسمشان را نوشتند و کارتهای نماز را بینشان پخش کردند
#امید را که دیدم در مورد #دفتر پایین با او صحبت کردم و گفت که هنوز کارها پیش نرفته است بردمش پایین و گفتم قرار بوده شام جمعه این مکان را تمز و خالی تحویل دهید حالا حداقل بایستیم خودمان کارهایش را انجام دهیم دقایقی را رفت در حیاط مسجد و با هیئت امناء گفتگویی کرد قولش را به امید و من دادند که یکشنبه کار دفتر سامان داده میشود.
شروع کردیم پارچه های بی مصرف را از خوب ها جدا کردیم
کمی که گذشت گفت میخواهم بروم
خسته بود، باهم از مسجد خارج شدیم
#روز_نوشت
#1400_4_26
#جلسه
ساعت 12:30 دقیقه جلسه برای #غرفه_های دهه ی ولایت بوده است که قرار است پایگاه خواهران برگزار نماید
ساعت12:35 همه مردها آمده اند مسئول #پایگاه_خواهران با کمی تاخیر رسیدند
بدون مقدمه جلسه شروع شد
خواستها هایشان را از برادارن گفتند
1- غرفه زدن به همراه سقف و دیوارها ها
2- جابجایی وسایل سنگین در هر شروع و پایان برای غرفه ها
اما تعداد غرفها :
1- فروش وسایل حجاب و عفاف
2- محصولات خانگی
3- سفال و کاشی
4- سمعی و بصری برای پخش کلیپ
5- کتاب
6- بازی کودکان
7- پذیرایی
جلسه تمام شد و راهی نماز ظهر شدیم
#فوتبال
بعد از ظهر ساعت 17 از دم مسجد با بچه های سانس فوتبال که بیشتر از خود محله بودند راهی شدیم به سمت ورزشگاه نزدیک زندان دستگرد
بچه ها پیاده که شدند یک ربع از سانس رفته بود
وارد زممین شدند و بازی کردند و بعد از دو نیمه بزگترها هم به آنها پیوستند
خیلی اهل فوتبال نیستم
اما از این بچه هایی که اکثرشان جزو مدرسه فوتبال بودند فوتبال گرمتر و پرشورتری را انتظار داشتم به هر حال ساعت 17:45 دقیقه به سمت خانه راه افتادم
#روز_نوشت
#1400_4_26
#جلسه_غدیر
ساعت 19:30 #امید با #مهدی_ناظمی تونست وعده کنه خبرش رو ساعت 17 بمن داد منم سریع زنگ زدم آقای #غلامی و برای جلسه دعوتش کردم
تو زمین ورزش به #امید گفتم دیر نکنی
سرقرار که حاضر شدم دیدم هیچ کس نیومده دقایقی نگذشته بود #مهدی خودش رو با موتور رسوند بعد هم آقای #غلامی آمدند و جلسه رو به صورت غیر رسمی شروع کردیم
#امید با 10 دقیقه تاخیر رسید و رفتیم تو #پایگاه #مهدی_شفیعی هم بود بحث رو از مکان شروع کردیم همه سر #پارک اتفاق نظر داشتند رفتیم رو برآورد #جمعیت ، #تبلیغات و #امکانات خوب که حرف ها رو زدیم قرار شد با #شهرداری صحبت کنیم که #تماس گرفتیم و گفتند #ستاد_کرونا به ما اجازه دادن مجوز رو نداده و مگر اینکه #فرمانداری مجوز بده ، همه ی بحث های قبل رفت رو هوا تصمیم جدید #آذین_بندی محله بود و #آتش_بازی و #گروه_سرود #برنامه_ریزی و تقسیم وظایف کردیم و جلسه با بستنی که آقای #ترکی بانیش بودند تمام شد.