eitaa logo
سید احمد مدارایی
132 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
-4-22 صبح حدود ساعت 10:30 زنگ زدم به برای هماهنگی مجدد کانون گفت که با هماهنگ میکنم که بیان دنبالتون و برین ساعت17:20 زنگ زد بهش گفتم17:30 پایینم با آماده بود راه افتادیم حدود 40 دقیقه روی موتور بودیم تا رسیدیم هوای گرم با بادهای گرم پشت موتور اما بالاخره رسیدیم وارد شدیم و خریدیم و رفیتیم پای سیستم تا مشخصات کانون را در به روز کنیم اما چشمتان روز بد نبیند حدود 1 ساعت به طول انجامید وارد شدیم کتابها و بنر را تحویل گرفتیم و راهی شدیم حدود 19:45 خانه بودم
با جلسه ای داشتیم که 2 ساعت به طول انجامید برای اینکه تمام کارهای را به اصطلاح کنیم و روی تابلو بیاوریم تا کاری از قلم نیفتد آن را برایتان در زیر ارسال میکنم
حاج آقا امشب بین دو نماز بنده ی حقیر را به مردم به عنوان مسئول امور تربیتی مسجد معدفی کردند و اعلام شروع طرح هم نمودند با جناب آشنا شدم که بود فرمودند اگر کاری داشتین در خدمتیم فعلا شماره گرفتم تا بعد شروع شد آوردند بود به اسم رضا زیر سینی پر از چای را گرفتم و حال و احوالی کردم اسم و فامیلی پرسیدم و چایی برداشتم بعد که به همه چایی داد صندلی برداشت و آمد کنار من نشست از هر دری که باز می شد او سخنی میگفت و من سوالی میپرسیدم و 1 ساعتی طول کشید قرار شد بخواند اما خجالت می کشید شروع به خواندن که کرد دیدم چه صدای زیبایی دارد بعد در مبحاث معرفتی گفت علاقه به گوش کردن دارم قرار شد هفته ای 10 تا 14 جلسه آقای گوش کند قبول کرد. شرط گوش نکردنش یک بستنی مهان کردن من شد.
اولین را به عنوان در مسجد شروع کردم نماز که تمام شد سریع به حیاط مسجد آمدم و در مسجد را نگاه کردم 5 تا 6 نفری کودک بودند که به آنها گفتم می خواهید بگیرید گفتند بله آنها را همراه خودم کردم و به آقای معرفی کردم ایشان هم اسمشان را نوشتند و کارتهای نماز را بینشان پخش کردند را که دیدم در مورد پایین با او صحبت کردم و گفت که هنوز کارها پیش نرفته است بردمش پایین و گفتم قرار بوده شام جمعه این مکان را تمز و خالی تحویل دهید حالا حداقل بایستیم خودمان کارهایش را انجام دهیم دقایقی را رفت در حیاط مسجد و با هیئت امناء گفتگویی کرد قولش را به امید و من دادند که یکشنبه کار دفتر سامان داده میشود. شروع کردیم پارچه های بی مصرف را از خوب ها جدا کردیم کمی که گذشت گفت میخواهم بروم خسته بود، باهم از مسجد خارج شدیم
ساعت 12:30 دقیقه جلسه برای دهه ی ولایت بوده است که قرار است پایگاه خواهران برگزار نماید ساعت12:35 همه مردها آمده اند مسئول با کمی تاخیر رسیدند بدون مقدمه جلسه شروع شد خواستها هایشان را از برادارن گفتند 1- غرفه زدن به همراه سقف و دیوارها ها 2- جابجایی وسایل سنگین در هر شروع و پایان برای غرفه ها اما تعداد غرفها : 1- فروش وسایل حجاب و عفاف 2- محصولات خانگی 3- سفال و کاشی 4- سمعی و بصری برای پخش کلیپ 5- کتاب 6- بازی کودکان 7- پذیرایی جلسه تمام شد و راهی نماز ظهر شدیم بعد از ظهر ساعت 17 از دم مسجد با بچه های سانس فوتبال که بیشتر از خود محله بودند راهی شدیم به سمت ورزشگاه نزدیک زندان دستگرد بچه ها پیاده که شدند یک ربع از سانس رفته بود وارد زممین شدند و بازی کردند و بعد از دو نیمه بزگترها هم به آنها پیوستند خیلی اهل فوتبال نیستم اما از این بچه هایی که اکثرشان جزو مدرسه فوتبال بودند فوتبال گرمتر و پرشورتری را انتظار داشتم به هر حال ساعت 17:45 دقیقه به سمت خانه راه افتادم
ساعت 19:30 با تونست وعده کنه خبرش رو ساعت 17 بمن داد منم سریع زنگ زدم آقای و برای جلسه دعوتش کردم تو زمین ورزش به گفتم دیر نکنی سرقرار که حاضر شدم دیدم هیچ کس نیومده دقایقی نگذشته بود خودش رو با موتور رسوند بعد هم آقای آمدند و جلسه رو به صورت غیر رسمی شروع کردیم با 10 دقیقه تاخیر رسید و رفتیم تو هم بود بحث رو از مکان شروع کردیم همه سر اتفاق نظر داشتند رفتیم رو برآورد ، و خوب که حرف ها رو زدیم قرار شد با صحبت کنیم که گرفتیم و گفتند به ما اجازه دادن مجوز رو نداده و مگر اینکه مجوز بده ، همه ی بحث های قبل رفت رو هوا تصمیم جدید محله بود و و و تقسیم وظایف کردیم و جلسه با بستنی که آقای بانیش بودند تمام شد.