eitaa logo
اخبار لفور
1.6هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
20هزار ویدیو
223 فایل
هرچیزی که درباره #لفور بایدبدانید #لفور جایی که بایدرفت ودید اخبار و مطالب ارسالی شما👇 @Ab_Azizi #تبلیغات پذیرفته می‌شود👆 کانال ایتا @akhbarelafoor گروه ایتا eitaa.com/joinchat/131203086C0505ea2121 کانال تلگرام t.me/akhbarelafoor
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 شعری در وصف شهدای لفور : ⭐️ قسمت اول ⭐️ السلام ای سینه چاکان السلام از تبار و نسل پاکان السلام السلام ای مست شبهای غرور ای شهیدان سرافراز لفور السلام ای رهروان کربلا خاکتان دارد شمیم نینوا سینه سرخان مهاجر نامتان دانه افشان شد خدا بر دامتان شور دشت کربلا در فکرتان یاحسین یافاطمه در ذکرتان با کدامین واژه ات معنا کنم در کدامین نقطه ات پیدا کنم خاک ایران سر به سر جای شماست عشق تنها مثل معنای شماست از کدامین نقطه آغازت کنم سوز من آهنگ یک سازت کنم از مظلوم تر دیده‌ای آیا از او معصوم تر غربت او آتش افکندم بجان او که جا ماند از رحیل همرهان از دلاور بی ادعا غرق در سوز و نماز و در دعا آنکه بود سر به زیر در میان معرکه مردی دلیر یاد آن مظلوم یار ما بخیر ، باوقار مابخیر گمنام و مظلوم است او از نشان و نام محروم است او ظاهراً او بی نشان است و غریب لیک مأوایش بود نزد حبیب یاد آن اول شهید ما بخیر یاد رشید ما بخیر شمع مستان است شهید او سبکبارانه تا یارش رسید از مهربان گویم سخن ساکت و آرام در هر انجمن او اسیر قید دنیایی نشد محو در القاب و زیبایی نشد آه می سوزم ز یاد سالها ماند و نیامد یاعلی مُشتی از خاکسترش آورده‌اند لاله رفت و پرپرش آورده‌اند یادی از آمد در نظر آن گُلِ بی خار آمد در نظر می شنو از خونین بدن بی هیاهو رفت و شد در خون کفن دیگر شهید این دیار بی تکبر بی غرور با اقتدار او نشد هرگز اسیر ننگ و نام بعد سالها هم نشد در بند دام باز آغاز سخن باید کنیم یاد مردان وطن باید کنیم خواب دیدم دستهایم بسته بود پاها از فَرط رفتن خسته بود دست من در دست یاران شهید هر کجا می رفت من را می کشید رفته بودم پا به پای یک شهید دیده بودم یک پرستوی سپید گفت :می‌دانی که اینان کیستند؟ با شماها سالها می زیستند با زمین بودن بسان دام بود آسمانی کِی به اینجا رام بود گفته‌ام بَس کن بگو این کیست کیست؟ گفت او نامش است مرد میدان عمل بی ادّعا مرد کار و مرد ایثار و خدا کاش می شنید نعره ای از دل به اینجا می کشید می شنید حتی صدایش می رسد آن صدای آشنایش می رسد از باید هزاران راز گفت رازها را باید از آغاز گفت 🔵 ادامه دارد... 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📝 شعری در وصف شهدای لفور: ⭐️ قسمت دوم و پایانی ⭐️ خاطر بماند چهره زیبا و نورانی بماند راز را باید ز دل بیرون کنم خویش را دیوانه وَش مجنون کنم را تا که یاد آورده‌ام یاد آن مرد جهاد آورده‌ام خواهم از صادق بگویم یک کلام آن صدیق بی بدیل این قیام و سینه ها لبریز شد از مهرها ، ، ، ، ، ، و و سه یار آه می سوزم ز هِجرت اَی بِرار یاد آن پیر طریقت را بگو مرد حقیقت را بگو او مُراد و او مُرید و او پدر با اکبرش در این سفر گرچه هر جا پیش رو باشد پدر زین سفر او رفته در پی ، پسر ، رفیق یادمان وقت خطر امدادمان گویم از و غریب آن یار حبیب از و از باید شنید بی ریا باید شنید باز این دل بی بهانه پر کشید خویش را تا خانه دلبر کشید گفت مردان خدایی را ببین عاشقان کربلایی را ببین هر یکی از دیگری خوشنام تر در میان خاکیان گمنام تر من نمی دانم که اینان کیستند؟ یا ملائک یا فرشته چیستند؟ نیک نام نامیشان ماندگار گشته‌اند بر بام عالم یادگار ، ، چهره‌ها خندان و مست و غرق نور نام رشید و قهرمان مرد تقوی و عمل با صد نشان ، و بین آرام بین از و ها دو تن از چون بگویم من سخن مرد مظلوم دیار جبهه‌ها از عاشق بی ادّعا از چه گویم ای خدا از ، بی ریا از بیش از این باید شنید راز مردان متین باید شنید مرد آزاد از هیاهوی جهان او پرید از چوبه تن ناگهان یاد مرا آتش بجان آن سرافراز آن امیر کاروان از و رشید از شهیدان بیش از این بايد شنید از و یادی کنم از قصد امدادی کنم می ببخشیدم که اینجا آمدم با اجازت از شماها آمدم آمدم تا راز را افشا کنم از یکی مرد خدا انشا کنم یادی از سرسبدِ گُلهای باغ عاشقی او چراغ راه این مردان حق فرمانده گردان حق با همه اوصاف ماها مانده‌ایم همرهان رفتند و ما جا مانده‌ایم از میان خاک و خون کردیم گُذر مادران را بعد از آن کردیم خبر نعش های پاک یاران آمدند یک یکِ آن سربداران آمدند آمدند و ما تماشا کرده‌ایم رفته‌اند و ما تماشا کرده‌ایم مانده‌ایم ما و تماشا می کنیم ترسم از روزی که حاشا می کنیم 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📝 شعر " سلام بر شهیدان لفور " : بنام خداوند حی و غفور شِنو از شجاعان خاک لفور لفور منزل رادمردان توئی کُنام پلنگان و شیران توئی تُرا مهد تقوا بجنبان بود ‌ز تو کوی عُشاق ایران بود ز تو نامداران و فرهیختگان فراوان بپا خاست در هر زمان شجاعان رزم آوران دلیر که در چنگشان شیر بیشه اسیر ز خاک تو گل را طراوت بود گهی درس عشق و شهادت بود تو درس گذشت و سخا می دهی به مکتب تو درس وفا می دهی درود بر تو و کُل شیران تو زن و مرد پیر و جوانان تو سلامی بر آن تک سواران کنم شهیدان هر جای ایران کنم درود ای لفور بر شهیدان تو عزیزان پُر شور میدان تو چگویم توان سُتودن کِراست کسی را که امروز نزد خداست بُرومندگان وطن را که دید به هیبت چو ببر و به رُخساره شیر به قامت چو سروند و شیرین بیان به مردی گذشتند از امتحان همه شیر شرزه به میدان رزم رسولان حق را همه شمع بزم گه خشم چو دریا خروشان بودند به رخ همچو خورشید تابان بودند به مردی و انصاف و عدل و امان به مانندشان کس ندارم نشان مسلح به الله‌اکبر همه نبودی کسی را به دل واهمه به وقت ستیز، جسم بیگانه بود کرا مرگ و هستیش اندیشه بود گمان رفت ملائک به جنگ اندرند و یا از عزیزان پیغمبرند یکی نام زهرا به سر بسته بود یکی را علی قرعه افتاده بود یکی یا حسین بسته پیشانیش یکی عشق ورزید با مهدی اش به میدان جنگ اسب خود تاختند همین بس که فتح‌المبین ساختند به میدانشان شیر فراری شده چگویم چه روباه بعثی شده شهیدان به هر دل سرا کرده‌اند به هر چشم پر اشک جا کرده‌اند به دریای رحمت همه غوطه‌ور چو نورند در هر افق جلوه‌گر زبان را سخن نیست بی نامشان فروتن بباید بُرد نامشان که اسماءشان آسمانها گذشت یقینم ز عیسی و موسی گذشت خدا را به دفتر رقم رفته است به نزدیک لوح و قلم رفته است چه جویی بر این کره خاک تو چگونه از ایشان کنی جستجو ندانی شهیدان همه زنده‌اند خدا را همیشه سر سفره اند درود بر شما مادران شهید که پستان بِدادی شهیدت مَکید سلامم به تو مادر مهربان به کشور پسر داده‌ای ارمغان ترا سینه زهر جدائی نشست دو چشمت ره انتظاری نشست‌ به باب شهیدان هزاران درود بر این خسته از رنج هجران درود سلام ای پدر نوجوان داده‌ای یقینم در آندم تو جان داده‌ای به جسم تو نیرو پریشان شده همان اشک چشم تو طوفان شده خریدار اشک تو باشد خدا به هر مشکلی اوست مشکل گشا به چشم هر چه بینی در این کهکشان زین هرچه هست هست او را نشان تماماً به فرمان او اندرند به تسبیح باشند همه شاکرند تو هم شکر حق کن که خود نعمت است شکسته دلان را سر رحمت است عزیزند در نزد پروردگار شکسته دلان را نپندار خوار بیا تافته بار دیگر با سرود فرست بر شهیدان ایران درود 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
باباتافته کفاکی.mp3
4.76M
📝 شعرخوانی " ترک شه محله نکن " 🎤 با صدای استاد باباتافته کفاکی اهل منطقه لفور سوادکوه 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
🔹️نشست صمیمی دکتر عمران عباسی کالی با اهالی محترم سرخکلا                                  مدیرمیدان🇮🇷                                     ▫️ما به عمران می اندیشیم▫️                   ▫️گفتمان عمران را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :🔻 🔸️گروه ایتا: کلیک نمایید 🔹️کانال تلگرام: کلیک نمایید 🔹️گروه تلگرام: کلیک نمایید 🔹️اینستاگرام: کلیک نمایید | کلیک نمایید @goftemaneomran
28.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛰ طبیعت زیبای منطقه لفور سوادکوه شمالی آبشار زیبا و چشم نواز 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
🕯 اولین سالگرد شهادت عالمی فرهیخته، فقیه انقلابی و مردمی، امین امام و رهبری، عضو مجلس خبرگان رهبری شهید مظلوم حضرت 🗓 زمان : ۳۰ فروردین ۱۴۰۳ همراه با نماز مغرب و عشا 🎤 سخنران : آیت اللّه حسینی خراسانی عضو فقهای محترم شورای نگهبان 🕍 مکان : مصلی نماز جمعه شهرستان قائمشهر جهت تجلیل و تکریم از مقام علم و عالم و شهید و شهادت از سلسله جلیل القدر روحانيت ، ائمه محترم جمعه و جماعت ایثارگران و خانواده مکرم شهیدان و اقشار مختلف مردم جهت شرکت در این مراسم دعوت به عمل می آید. 🏢 ستاد بزرگداشت مراسم اولین سالگرد شهادت شهید مظلوم آیت الله سلیمانی قائمشهر 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📗 : 🔆مناعت طبع ((عمروبن عبيدبن باب )) - متكلم مشهور كه به مناعت طبع معروف است . - با ((منصور عباسى ))، قبل از دوره خلافت دوست بود. در ايام خلافت منصور، روزى بر او وارد شد و منصور او را گرامى داشت و از او تقاضاى موعظه و اندرز كرد. از جمله سخنانى كه عمرو به منصور گفت اين بود: ملك و سلطنت كه اكنون به دست تو افتاده اگر براى كسى پايدار مى ماند به تو نمى رسيد، از آن شب بترس كه آبستن روزى است كه ديگر شبى بعد از آن روز (قيامت ) نيست . وقتى كه عمرو خواست برود منصور دستور داد ده هزار درهم به او بدهند، نپذيرفت ، منصور قسم خورد كه بايد بپذيرى ، عمرو سوگند ياد كرد كه نخواهم پذيرفت . ((مهدى )) پسر وليعهد منصور كه در مجلس حاضر بود از اين جريان ناراحت شد و گفت : - يعنى چه ؟ تو در مقابل سوگند خليفه سوگند ياد مى كنى ؟! عمرو از منصور پرسيد: اين جوان كيست ؟ گفت : پسرم و وليعهدم مهدى است . گفت : به خدا قسم كه لباس نيكان بر او پوشيده اى و نامى روى او گذاشته اى (مهدى ) كه شايسته آن نام نيست و منصبى براى او آماده كرده اى كه بهره بردارى از آن مساوى است با غفلت از آن . آنگاه عمرو رو كرد به مهدى و گفت : بلى برادرزاده جان ، مانعى ندارد كه پدرت قسم بخورد و عمويت موجبات شكستن قسمش را فراهم آورد. اگر بنا باشد من كفاره قسم بدهم يا پدرت ، پدرت تواناتر است بر اين كار. منصور گفت : هر حاجتى دارى بگو. گفت : فقط يك حاجت دارم و آن اينكه ديگر پى من نفرستى . منصور گفت : بنابراين مرا تا آخر عمر ملاقات نخواهى كرد. گفت : حاجت من هم همين است . اين را گفت و با قدمهاى محكم توانائى با وقار راه افتاد. منصور خيره خيره از پشت سر نگاه مى كرد و در حالى كه در خود نسبت به عمرو احساس حقارت مى كرد سه مصراع معروف را سرود: كلّكم يمشى رويدا كلكم يطلب صيدا غير عمرو بن عبيدا(1) اين عمرو بن عبيد - همان كسى است كه ((هشام بن الحكم )) به طور ناشناس وارد مجلس درسش شد و از او در باب امامت سؤالاتى كرد و او را سخت مجاب ساخت . عمروبن عبيد از قوت بيان پرسش كننده ناشناس حدس زد كه او هشام بن الحكم است . بعد از شناسايى ، نهايت احترام را نسبت به او به عمل آورد(2). 1-تاريخ ابن خلكان ، جلد سوم ، صفحه 132 - 131. 2-خدمات متقابل اسلام و ايران صفحه 466 - 464. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
♦️یک مقام آمریکایی در گفتگو با الجزیره: اگر ایران به اسرائیل حمله‌ کند، به تل‌آویو برای دفاع از خود کمک می‌کنیم 🔹اگر از سوی ایران یا نیروهای وابسته به آن، به اسرائیل حمله‌ای صورت گیرد، ایالات متحده به تل‌آویو برای دفاع از خود کمک خواهد کرد 🔹اگر اسرائیل مورد حمله موشکی و پهپادی قرار گیرد، ممکن است به رهگیری آنها کمک کنیم. 🔹این احتمال که واشنگتن و تل‌آویو ممکن است در واکنش به حمله ایران یا نیروهای نیابتی‌اش به اسرائیل، حمله تلافی جویانه مشترکی علیه تهران انجام دهند را رد نمی‌کنم./ اعتماد @akhbarelafoor
♦️بلومبرگ به نقل از منابع آگاه: آمریکا بر این باور است که حمله ایران به اسرائیل قریب الوقوع است بلومبرگ نوشت: 🔹به گفته منابع آگاه، ایالات متحده و متحدانش بر این باورند که حملات موشکی یا پهپادی بزرگ توسط ایران یا نیروهای نیابتی آن علیه اهداف نظامی و دولتی در اسرائیل قریب الوقوع است. 🔹منابعی که خواستند نامشان فاش نشود، گفتند که حمله احتمالی، احتمالاً با استفاده از موشک‌های با دقت بالا صورت بگیرد و ممکن است در روزهای آینده رخ دهد.  بر اساس ارزیابی‌های آمریکا و اسرائیل، مسئله دیگر بر سر این است که چه زمانی، نه اینکه رخ می‌دهد یا نه./ انتخاب @akhbarelafoor
اخبار لفور
📝 شعر مازندرانی ترجیع‌بند "شوسیوئه " 9⃣2⃣ بند بیست‌ونهم هـــــــرکسی ایمون بیارده بورده لو اون که
📝 شعر مازندرانی ترجیع‌بند "شوسیوئه " : 6⃣9⃣ بند نود و شش چشمه، جنگل، دشت و کوره کمه ونگ اون تــــلارِ مشت اوره کمـــــــه ونگ نون، پـــــــلا، امیــد واری، آرزو اتا کترا ماس و دوره کمـــه ونگ هــــی تجمّه نون وســه ماه وسال اته خار روز و شوره کمـه ونگ دومه داری نَجمنه اون ملک ســـر من ولی رمضون ببوره کمه ونگ شوسیوئه گـــــــوسیوئه چش دَوس اته لمپا مشت سوره کمـــــه ونگ شهر ور، نا چشمه وینــــی نا چلو من شه سر پیش چلوره کمه ونگ شوسیوئه گوسیوئه جان مار این خنه خـوا مس خــوئه جان مار خــــــوامه بوم کی به کیه کی به کی انتــــــی دین آرزوئـــــه جــــان مار؟ شاعر : 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
اخبار لفور
📗 داستانی کاملاواقعی ازضرب‌المثل "کوه به کوه نمی رسد اما..." : ✍ به قلم #منوچهرقربانی کارآگاه پلیس
📗 داستانی کاملا واقعی از ضرب‌المثل "‏‪کوه به کوه نمی رسد اما..." : ✍ به قلم کارآگاه پلیس جنائی ⭐️ قسمت هشتم ⭐️ 🔶 در اینجا تیمسار از آیفون به آجودانش دستور داد راننده و اسکورت آماده باشد. به من گفت برویم و برگ تحقیق مرا داخل پوشه گذاشت و با خود برداشت. پشت سر تیمسار از سالن خارج شدم.جلوی دادگاه دو موتورسوار اسکورت و راننده منتظر بودند.راننده در عقب را باز کرد. تیمسار اشاره کردو در جلو را هم برای من باز کرد،فرمود سوار شو،اطاعت کردم.ما به یوسف‌آباد تهران،ویلای بزرگ و رویایی تیمسار وارد شدیم. یکباره دیدم یک خانم بلندبالا حدود ۴۵ سال سن با دختر زیبای ۱۸-۱۹ ساله به‌طرف ماشین تیمسار می‌آیند. نزدیک که شدیم راننده در را برای تیمسار باز کرد و آمد طرف من و در خودرو را باز کرد و من پیاده شدم.دیدم این خانم و دخترش شتابان به طرف من آمدند و مانند یک فامیل خیلی نزدیک،صمیمانه از من استقبال کردند.خدایا معجزه شده؟چه اتفاقی افتاده.خانم تیمسار با شور و شوق خاصی مرا مثل فرزند خودش که سال‌ها از او دور بوده به طرف ویلا برد و مرتب از من می‌پرسید شاهزاده چطوره؟ شازده جان خوبند؟با خودم گفتم «خدایا! مادر مرا این خانم خیلی دوست داره.از کجا او را می‌شناسد؟» من غذا میل نداشتم ولی به اصرار به من ناهار دادند.سرمیز غذا دل را به دریا زدم و پرسیدم خانم «میشه جسارتاً سؤال کنم مادرم را از کجا می‌شناسید؟ او را کجا دیده‌اید؟» –مادرت را کجا دیدم؟ او و پدرت ناجی ما هستند،زندگی هر دوی ما به این انسان والای مهربان، انسان که نه، بلکه فرشته وابسته است.همه چیز ما مدیون این فرشته‌هاست. سپس برایم تعریف کرد وگفت پدر من سرهنگ ایزدی مالک کل منطقۀ غرب لطفعلی‌خان زند شیراز است.جایی که میدان ایزدی است وحالا مردم اسمش را گذاشته‌اند فلکه مصدق،پدرم فرماندۀ مرکز پیادۀ شیراز بود و با پدر تیمسار در دانشکده هم‌دوره بود.زمانی که شوهرم ستواندوم بود و در مرکز پیاده زیردست پدرم دوره می‌دید. پدرم به پاس دوستی که با پدرش داشت همیشه پنج‌شنبه و جمعه‌ها او را به خانۀ ما می‌آورد.ما دو تا هم به یکدیگر دل باختیم؛‌بنابراین پدرم مرا به همسری او درآورد. برای ماه ‌عسل عازم شمال شدیم.اواسط دی‌ماه بود که برف می‌بارید وما در منطقه‌ای به نام گردنه کولی‌کش برف‌گیر شدیم،سقف جیپ ما برزنتی بود(این جیپ را پدرم به ما کادو داده و مادرم هم یک دستگاه رادیو آندریا هدیه داده بود) در کولی‌کش گیر افتادیم و یخ زدیم و در اثر یخ‌زدگی در آغوش هم بیهوش شده بودیم و در حقیقت منجمد شده بودیم.پدر و عموی شما برای مرمت سیم‌های پاره شدۀ تلفن و عمود کردن تیرهای چوبی تلفن که در اثر برف سنگین خوابیده بودند،با دو اسب به منطقه‌ای که ما یخ زده بودیم می‌رسند و ما دو نفر را از جیپ خارج و روی اسب‌ها انداخته و فوری به دولت‌آباد می‌رسانند. دو رأس قوچ می‌کشند و پوست آنها را کنده و هر کدام ما را در یک پوست می‌خوابانند و ما را از مرگ نجات می‌دهند.مادرت، شاهزاده،به مدت ۳۲ روز گویی‌ که من و شوهرم فرزندان واقعی‌اش هستیم مثل پروانه دور ما می‌گشت و از جان و دل برای ما مایه می‌گذاشت.بله مدت یک ماه و دو روز خانوادۀ با محبتت از ما صمیمانه پذیرایی کردند.وقت خداحافظی که فرارسید من خواستم رادیو آندریا را به مادرت شاهزاده خانم تقدیم کنم؛ولی این فرشتۀ شریف سر مرا در بغل گرفت و دو دست مرا روی سینه‌اش گذاشت و با چشمانی پر از اشک گفت ویداجان عزیزم کاش برای همیشه پیش من می‌ماندی،عزیز دلم گفتی این رادیو کادو عروسیته، باید نگهش داری.عزیزم من فقط خوشحالم که تو زنده مانده‌ای،ان شاءالله به پای جناب سروان پیر بشی،عزیزم دنیا خیلی کوچیکه، کوه به کوه نمی‌رسه ولی آدم به آدم می‌رسه. وقت زیاده شاید یک روز باز همدیگر را دیدیم.خدا را چه دیدی و با گریه از هم جدا شدیم.من آن موقع ۲۰ سالم بودو از آن زمان تا الان ۲۵ سال گذشته ومن ۴۵ ساله شده‌ام وحالا دخترم لیلی ۱۹ سالش است. گفتنی است که آن زمان ارتباط مخابراتی بدین گونه بود که از شیراز تا اصفهان هر ۴۰ متر یک تیر چوبی که ته آن برای عدم پوسیدگی سوزانده می‌شد ودر زمین پایه می‌کردند وسیم آن را روی مقر چینی که سر تیرچوبی بود،قرار ‌داده و وصل می‌کردندو از شیراز تامرودشت،مرودشت تا سیوند،سیوند تا قادرآباد، قادرآباد تا دولت‌آباد وبعد تاآباده از آنجا تااصفهان هر۷۰-۸۰ کیلومتری یک مرکز برای ترمیم تیرها وسیم‌ها در روستا‌ها مستقر وکارکنان آن را سیمبان می‌گفتند.آنها با اسب که علیق آن را دولت تأمین می‌کرد،برای برقراری دائم تلفن در تکاپو وفعالیت بودند. در این زمان که خانم تیمسار یاد می‌کرد، پدرمن سیمبانی محدوده‌ای از قادرآباد تا سورمق را به عهده داشت وگردنه کولی‌کش بین دولت‌آباد وسورمق قرار دارد. 🔵 ادامه دارد... 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید