eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 نفس عمیقی کشیدو گفت:-اون شب که اون پسره منو از عروسی بیرون کشید تا رفتم ببینم کی باهام کار داره چند نفر ریختن سرمو تا اومدم به خودم بجنبم سرمو کردن توی گونی و انداختنم پشت اسب و از ده بیرونم بردن و توی اتاقکی که حتی نمیدونستم کجاست زندونیم کردن،یک روز کامل فقط کارم شده بود داد و هوار کردن اما وقتی دیدم صدام به جایی نمیرسه دیگه تقلا نکردم حتی از اونایی هم که دزدیده بودنم خبری نشد،شبش خسته و بی رقم و با دستای بسته کف کلبه افتاده بودم که مردی داخل شد و در گوشم گفت دست روی بد کسی گذاشتی و به خاطره اونه که الان اینجایی،هر چی فحش و ناسزا بلد بودم نثارش کردم اما فقط پوزخندی زد و از اتاق بیرون رفت و به مردی که انگار برای نگهبانی از من گذاشته بود گفت مواظبش باش امروز میفرستم پی طبیب باید یاد بگیره چون پسره خانه نمیتونه هر غلطی که خواست انجام بده،اون موقع نفهمیدم منظورش چیه تا اینکه روز بعد مردی اومد توی کلبه و منو... به اینجا که رسید نشست و سرشو توی دستاش گرفت،میدونستم چقدر حرف زدن راجع به چنین چیزی براش سخته،راستش یکم دلم به حالش سوخت برای اینکه از این حال بد بیرونش بیارم آروم لب زدم:-اصراری نیست همه چیز رو برای من تعریف کنی! -نه،بهم فرصت بده تا بگم،باید همه چیز رو بدونی تا بتونی درست تصمیم بگیری! با تعجب نگاهی بهش انداختمو لب زدم:-چه تصمیمی؟ همونجوری که به پایین نگاه میکرد گفت:-اینکه هنوزم میخوای با من بمونی یا نه! منظورشو نفهمیدم یعنی میخواست با تعریف کردن این چیزا خودم راهمو بکشمو برم؟با خودش چی فکر کرده بود دهن باز کردم چیزی بگم که با بالا آوردن دستش ساکتم کرد:-بذار حرفم تموم شه بعد بهت فرصت میدم حرفاتو بزنی،دوباره روی تشک دراز کشید و ساعدشو روی چشماش گذاشت:-اون روز طبیب کاری باهام کرد که دیگه هیچوقت نتونم بچه داربشم یا حتی به هیچ زنی دست بزنم و بدتر از همه توی همون حال رهام کرد و رفت و یک روز تموم فقط درد کشیدم و تموم اون یک روز فقط تو جلوی چشمام بودی و کاری که به ناحق باهات کرده بودم،درد و بی آبروییش به کنار از همه بدتر این بود که میدونستم دارم تاوان کار خودمو پس میدم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Yeki Nist - Shahin Banan.mp3
8.25M
『♥️』 ⭐️شاهین بنان - یکی نیست                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
💕دور باشی و بهتر از این است که نزدیک باشی و زننده... این را در رگ هایت جاری کن دیگر تنها بود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
کسی از نبودن ما ناراحت نمیشه ...                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرسیدم‌ چه‌ جوری‌ این‌ همه‌ سال‌ رابطه‌تون‌ خوب‌ بوده؟! گفت: مثل‌ دو تا دوست‌ صمیمی‌ با هم‌ حرف‌ می‌زدیم ولی‌ مثل‌ عاشقا رفتار می‌کردیم…» 🌸                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
من به آغوش تو محتاج تر از نانِ شبـــم...                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
『♥️』 زیبایی که درون بقیه میبینی از زیبایی که درون خودت هست نشئت میگیره هیچوقت اینو فراموش نکن                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
باران بهانه بود تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی و دوستی مثل گلی شکوفه کند 💐🔷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
ﮔﻔﺖ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﺑﺴﭙﺎﺭ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺍﺳﺖ … می ریزند ﺳﭙﺮﺩﻡ … ﺑﯿﺨﺒﺮ ﺍﺯ آﻧﮑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮐﺎﺝ ﺑﻮﺩ ☘🍁🍂                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 ﷽ ابن زياد در قصر نشسته است و لحظه به لحظه حوادث را دنبال مى كند; خبر مى رسد كه ابن اشعث به مسلم امان داده است. مسلم را به سوى قصر مى آورند و او را لحظاتى كنار درِ قصر مى نشانند. نگاه مسلم كجاست؟! آن كوزه آب را مى بينى؟ نگاه كن! لب هاى مسلم از شدّت تشنگى خشكيده است. او تقاضاى يك جرعه آب مى كند; امّا يكى از نگهبانان مى گويد: "اى مسلم! تو ديگر آب نمى نوشى تا به جهنم بروى". بدن مسلم زخم هاى زيادى دارد; امّا اين زخمِ زبان ها بيش از همه درد آور است. سرانجام لب هاى تشنه مسلم، دل يكى را به رحم مى آورد. او به غلام خود دستور مى دهد تا ظرف آبى را از خانه براى مسلم بياورد. مسلم ظرف آب را به دست مى گيرد و مى خواهد آن را بنوشد; امّا تمام ظرف از خون لبش رنگين مى شود. سه بار ظرف آب را عوض مى كنند; امّا هر بار خون تازه از لب و دندان مسلم جارى مى شود. اكنون، مسلم مى فهمد كه تقدير خدا بر اين است كه او تشنه باشد. آرى آن روز مسلم از اين راز خبر نداشت كه همه ياران امام حسين(ع) با لب تشنه شهيد خواهند شد. <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠