eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خداوند لــــوح و قلم حقیقت نگـــار وجود و عـــدم خـــــدایی که داننده رازهاست نخســــــتین سرآغاز آغازهاست باتوکل به اسم اعظمت الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
این جـ‌هان را بےبهاری تا بہ ڪے شیـعیـان را بیـقرارے تا بہ ڪے ڪے میایـے با ڪدامیـن قافـلہ مهدیا چشم انتـظارے تا بہ ڪے 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 سهیلا خاتون رنگ به رو نداشت از ترس آقام خودش رو روی زمین میکشید و برای بلند شدن به هر چیزی چنگ می انداخت،آقام کمربند به دست بهش نزدیک میشد،تا حالا انقدر عصبانی ندیده بودمش،انگار خون جلوی چشماش رو گرفته بود! بازوی آنامو محکم گرفتمو زیر لب صداش کردم،دستش رو روی سرم گذاشت و سرمو به سمت خودش چرخوند:-نگاه نکن دختر،بیا بریم توی اتاق! -اما آنا اگه آقاجون بکشتش چی؟ -مگه نشنیدی عموت چی گفت آقاجونت آدمه کشتن نیست،اما این زن حقشه تاوان پس بده،به خاطر کارایی که با خودم کرده بخشیدمش اما امروز وقتی دیدم میخواست به خاطر نجات جون خودش لیلا رو قربانی کنه،میبینم که لایق مردنه،دیگه جلوی آقاتو نمیگیرم هر کاری خودش صلاح میدونه باهاش انجام بده! سری تکون دادمو همراهش برگشتیم به اتاق، صدای جیغای سهیلا تموم حیاط رو برداشته بود اما این بار هیچ کس برای کمک کردن بهش جلو نمیرفت،انگار همه اونو لایق این مجازات میدونستن،چند دقیقه ای گذشت و صدای جیغ و دادش کم کم به ناله تبدیل شد،با ترس لبه پنجره ایستادمو نگاهی به بیرون انداختم،آدمای آقام داشتن دست و پاشو به چوب بالای چاه طناب پیچ میکردن،حتما آقام میخواست تموم روز رو همونجا نگهش داره تا رعیت خودشون براش تصمیم بگیرن،اون مردمی که من دیدم هیچوقت نمیتونست زنده از دستشون در بره،دلم براش میسوخت اما وقتی یاد کارایی که با منو خواهرم کرده بود می افتادم میدیدم همه این کارا بازم براش کمه! خیلی زود اون چند ساعتم گذشت،هیچ کس جرات نزدیک شدن به مهمونخونه رو نداشت و سفره ی ناهاری توی اتاق آنام پهن شده بود جز منو آنام و ملک میزبان دیگه ای نداشت،آنام سپرده بود ناهار لیلا و آیاز رو توی اتاق خودشون ببره و‌ آرات و عمو رو هم همینطور،همه از هم دور افتاده بودیمو کسی میلی به غذا خوردن نداشت و تقریبا تموم غذاها دست نخورده پس فرستاده شده بود به مطبخ،نگران بودیم شایدم هم کمی ترسیده،از اون رعیتی که جرات کرده بودن اتاقای عمارت خانشون رو تک به تک بگردن:-آنا حالا چی میشه؟ -نمیدونم دختر،ان شاالله که طوری نمیشه،آقات حتما بهترین تصمیم رو میگیره! -یعنی دیگه با لیلا کاری ندارن؟ -گمون نمیکنم،اون دختر که گناهی نکرده،به علاوه آقات و عموت مثل کوه پشتشن! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 با غم نگاهی به آنام انداختمو پرسیدم:-میگم آنا نکنه...نکنه آقاجون از لیلا هم بدش بیاد و اونو بفرسته بیرون،آخه آقاش دشمن خونیشه! -این حرفا چیه میزنی دختر؟آخه آقات همچین آدمیه؟به علاوه چه آقات بخواد چه نه لیلا الان ناموس ماست،زن برادرت! سری تکون دادمو آهی کشیدم،هیچوقت تصورش رو هم نمیکردم که لیلا زن برادرم بشه،هضم همه چیز برام سخت بود،برای هممون،الی الخصوص لیلا... چند دقیقه ای گذشت با صدای داد جمعیت ترسیده به آنام نزدیک شدم و دامن لباسش رو گرفتم توی دستم:-اومدن آنا! -نترس دختر گفتم که طوری نمیشه! صدای مردی از پس دیوار عمارت به گوش میرسید:-اورهان خان ما به عدالت خواهی اومدیم! چند باری جمله اش رو تکرار کرد تا آقام با اعصابی خراب از مهمونخونه بیرون اومد و برخلاف نظر عمو آتاش به عمو مرتضی دستور داد تا درهای عمارت رو باز کنه،همه نگران پشت پنجره ایستادیمو زل زدیم به جمعیتی که یکی یکی با مشعل های توی دستشون داخل میشدن،آقام اشاره ای به آرات کرد و سهیلا رو دست بسته جلو آورد و بدون اینکه حرفی بزنه شروع کرد به تراشیدن سرش،صدایی از کسی در نمیومد به جز سهیلا که بدون لحظه ای سکوت پشت سر هم به آقام و آنام بد و بی راه میگفت و منو آیاز رو نفرین میکرد:-خدا از سرتون نگذره شما منو به این روز انداختین،آهم همیشه دنبالتونه،ان شاالله به خاک سیاه بشینید! چهره آقام رفته به رفته کبود تر میشد اما بدون لحظه ای درنگ کارش رو تا آخر تموم کرد و با صدای بلندی رو به جمعیتی که خشمگین نگاهش میکردن داد کشید:-اومدین دنبال عدالت خواهی،این زن ناموس من بود و سال ها پیش دامن خودش رو لکه دار کرده چند باری سعی در کشتن افراد خانوادم کرده و خواسته با هر روشی به منو اهل و عیالم آسیب بزنه،هر بار بخشیدمش،اما اینبار گناهش نابخشودنیه،بی عفتی چیزی نیست که به این راحتی بخشیده بشه،من تصمیم گرفتم از عمارت و این آبادی بیرونش کنم،میفرستمش جایی که بقیه سالای عمرش رو کلفتی کنه،اما به خدای احد و واحد اگه نزدیک یکی از اهل خونوادم ببینمش یا پاشو توی آبادی ما بذاره،در جا میکشمش،همه شما هم شاهدین! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
زيباترين كار شخص قدرتمند، گذشت است.امام علی ع غررالحكم، حدیث 3000 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیایید امشب برای هم دعا کنیم صبورباشیم ازروزگاروسختی هاش🌟 نترسیم همه سالم و سلامت بمانند ودرنهایت عاقبتمان ختم به خیرشود شبتون آروم🌙✨ 🌸🍃 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
این جـ‌هان را بےبهاری تا بہ ڪے شیـعیـان را بیـقرارے تا بہ ڪے ڪے میایـے با ڪدامیـن قافـلہ مهدیا چشم انتـظارے تا بہ ڪے 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 نیم نگاهی به آنام انداختم ترس از توی نگاهش پیدا بود،ترسی که منم داشتم،اگه باز برگرده چی؟ اگه به فکر انتقام بیفته؟ -نمیشه اورهان خان نمیتونی به همین راحتی از خونش بگذری،اینجوری زن ها دیگه از شوهراشون حساب نمیبرن،مگه غیرت نداری،اگه من بودم الان سرش رو گذاشته بودم روی سینه اش تا دیگه از این غلطا نکنه! با این حرف جمعیت هم صدای مرد شروع به هم همه کردن و عمو آتاش نزدیک آقام شد و چیزی در گوشش گفت اما آقام دوباره عصبی تر از قبل داد کشید: -من دستم رو به خون همچین آدم کثیفی آلوده نمیکنم،این آدم برای من ارزش مردن هم نداره،به علاوه نمیخوام دخترم تموم عمرش عذاب بکشه که آقاش قاتل مادرشه،همین که گفتم! -اورهان خان اون دختر که دختر شما نیست،حرامزادس،خون اون مردیکه بی شرف تو رگ هاشه! هنوز حرف مرد تموم نشده بود که آقام عصبی به سمتش حمله برد و یقه پیرهنش رو اسیر مشتاش کرد:-از این به بعد کسی راجع به ناموسم حرفی به زبون بیاره میدم همینجا گردنش رو بزنن،هر کسی میخواد باشه،فهمیدین؟ با این حرف همه ترسیده عقب کشیدن،آقام دستی روی پهلوی زخمیش گذاشت و با صدایی که از خشم دو رگه شده بود داد کشید:-فردا اون مردیکه بی شرف رو هم تحویل آژان ها میدم باید تموم عمرش گوشه هلفدونی بمونه و زجر بکشه مردن براش کمه... فقط به خاطر اینکه تموم این سال ها زندگی رو به کام پسرم زهر کرده وگرنه بی آبروییش با این زن برام هیچ ارزشی نداره،همونطور که این زن برام بی ارزشه! والسلام حالا اگه به چیزی که خواستین رسیدین میتونین برین خونه هاتون و از غیرت نداشته من حرف بزنین اما کلمه ای از ناموسم به زبون بیارین نشونتون میدم غیرت یعنی چی! هنوز حرف آقام تموم نشده بود که صدای مردی از میون جمعیت بلند شد:-شاید تو ازش بگذری اورهان خان اما ما نمیگذریم! اینو گفت و سنگی به سمت سهیلا پرتاب کرد و بقیه رعیت هم پشت بندش سنگ های ریز و درشتی که آماده کرده بودن یکی یکی انداختن و با بیل و سنگ افتادن به جون سهیلا و تا آقامو کارگرا خواستن جلوی رعیت رو بگیرن سهیلا غرق در خون جلوی در مهمونخونه افتاده بود! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 وقتی مردنش رو به چشم دیدن همه با هم حمله بردن سمت طویله و با بیل و چوب به دیوارا و درش میکوبیدن و با هر زوری که بود داخل شدن و حسین رو کشیدن بیرون و پیت نفتی روی سرش خالی کردن و وسط عمارت به آتیش کشیدنش،همه اینا توی چند ثانیه اتفاق افتاد تموم تنم از ترس داشت میلرزید که با دستی که روی چشمام قرار گرفت به سمت آنام سر چرخوندم: -نگاه نکن دختر بیا اینطرف! وحشت زده بهش چسبیدم و از گوشه چشم نگاهی به آقام انداختم دستش رو گذاشته بود جایی که چاقو خورده بود و به کارگرا دستور میداد تا جمعیت رو کنترل کنن،با شنیدن صدای داد و فریاد حسین که داشت میون آتیش میسوخت دست روی گوشام گذاشتمو چسبیدم به آنام،ترسیده بودم تا به حال همچین چیزایی به عمرم ندیده بودم،حدود نیم ساعتی گذشت که کم کم صدا ها پایین اومد و انگار عمارت خالی شد،آنام از جا بلند شد و شتاب زده به سمت حیاط و آقام دوید و کنارش روی زمین نشست،آقام تکیه اشو داده بود به ستون روبه روی مهمونخونه و به جنازه خاکستر شده حسین نگاه میکرد، بوی گوشت سوخته خاطرات کلبه آیاز رو توی ذهنم تداعی میکرد و با فکر کردن بهش از اینکه این مرد مرده بود خدا رو شکر کردم... درسته جون لیلا رو نجات داده بود اما به نظرم حقش همین بود این آدم تموم سالای حوونی پدر و نادر و کودکی برادرم رو به کامشون تلخ کرده بود! نگاهم سر خورد گوشه حیاط و جنازه سهیلا که کت آقام صورتش رو پوشونده بود،عمو‌ آتاش نزدیک آقام شد و دستش رو روی شونه اش گذاشت: -بهت که گفتم این مردم بدون خونریزی آروم نمیشن،نباید میذاشتی کار به اینجا ها بکشه،خدا رو شکر که آسیبی به لیلا و بقیه نرسوندن،دیگه بهش فکر نکن این زن و مرد حقشون بود بدتر از این ها مجازات بشن یالا مرد پاشو الان موقع ماتم گرفتن نیست! اینو گفت و زیر بازوی آقامو گرفت و هر دو‌باهم راهی مهمونخونه شدن!🌺 با رفتنشون نگاهی به ننه حوری انداختم که روسری جلوی دهنش گرفته بود و مات برده به جنازه سهیلا خیره خیره نگاه میکرد کم کم نزدیک شد و کت رو کناری زد و با نگاه کردن به صورتش با وحشت سر چرخوند و گفت:-بسم الله ببین چه به روزش آوردن،هر چند حقش بیشتر از اینم نبود دختره ی نمک به حروم از اون اجنه ای که دنیا آورده بود باید میفهمیدیم چه گناهی کرده! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
نذر امام رضاع❤️✌️ بسم رب الرضا. السلام علیک یا امیرالمومنین .السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا. عرض سلام خدمت همه شما ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام .در ایام دهه کرامت و در آستانه ولادت معین الضعفاء حضرت امام رضا علیه السلام در تدارک مقدمات برگزاری اردو زیارتی آموزشی رضویون منتظر(ممتازین دوره آموزشی سبک زندگی رضوی خورشید ولایت )هستیم. قصد داریم تا تعدادی از نوجوانان جنوب کرمان دیار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را به نیابت از این شهید خادم الرضا علیه السلام که تعدادی از آنان زیارت اولی یا زیارت کمتری هستند را در ایام عیدغدیر خم به مشهد مقدس اعزام کنیم .از آنجا که مخارج این اردو آموزشی و زیارتی زیاد هست و مقدورات ما کم. از شما نیکوکاران مهربان و کلیه گروه های خیریه ای که قصد کمک به این اردو را دارند میتوانند با مرکز نیکوکاری سردار دلها❤️ تماس حاصل نمایند . شماره تماس مرکز نیکوکاری : ۰۹۳۵۸۳۱۹۵۰۶ پیامک تماس ایتا واتساپ ۰۹۱۲۰۸۴۸۷۱۳ تماس و پیامک شماره کارت خیریه جهت کمک و واریز هزینه ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۲۶۹۰۵۱ خوب بودن 💵 زیادی نمیخواد، فقط یه ❤️ بزرگ میخواد..... شماره کارت حساب مرکز نیکوکاری را جهت کمک ب نیازمندان و ایتام و امور نیکوکاری ب دیگران معرفی نمایید. پروردگارا..... دعای خیر و مستجاب اهل بیت علیهم السلام و نیازمندان را بدرقه همه کسانی که در این طرح های خداپسندانه شرکت میکنند نصیب بفرما.....آمین ان شالله زیارت امام رضاع # مرکز سردار دلها # کمک به کار فرهنگی # ثواب # نیازمندان جنوب #
Hamed Zamani Ft Abdolreza Helali - Emam Reza2.mp3
5.17M
یکی که دلش شکسته گوشه صحنت نشسته 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
حامد زمانی امام رضا.mp3
6.01M
کبوترم هوایی شدم حامد زمانی و عبدالرضا هلالی ──┤ ♩♬♫♪♭ ├─── 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠