eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 (ع)🍀 🪴 نگاه غدیر از نظر اهل‌بیت (علیه‌السلام) پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و اله) فرمودند: روز غدیرخم برتر اعیاد امت من است و آن روزی است که خدای متعال به من امر فرمودند تا برادرم علی‌بن‌ابیطالب (علیه‌السلام) را به عنوان علم (هدایت) برای امتم معرفی کنم، تا پس از من به وسیله او هدایت شوند. حضرت علی (علیه‌السلام) می‌فرمایند: ایشان در سالی که روز جمعه و عیدغدیر در یک روز افتاده بود فرمودند: امروز، روزی بس بزرگ است. امروز روز کامل‌شدن دین است، امروز روز عهد و پیمان است. امروز،‌ روز بیان حقایق ایمان است. امروز روز راندن شیطان است. حضرت فاطمه زهرا(س): محمدبن‌لبید گوید: روزی به حضرت فاطمه‌(س) عرض کردم، آیا رسول خدا بر امامت علی‌(علیه‌السلام) تصریح فرمودند: حضرت فرمودند: و اعجبا، آیا روز غدیر را فراموش کردید! امام حسن مجتبی: در سال ۴۱ هجری، زمانی‌ که امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) می‌خواست پیمان صلح را با معاویه منعقد کند خطبه‌ای خواندند که در ضمن آن خطبه فرمودند: این امت، جدم(صلی‌الله‌علیه‌و اله) را دیدند و از او شنیدند، که دست پدرم را در غدیرخم، به دست گرفت و به آن‌ها فرمود: (من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه، سپس به آن‌ها امر فرمودکه حاضران به غایبان بگویند. امام محمد باقر(علیه‌السلام) فرمودند: ابلیس چهار روز از سر ضعف و عجز ناله سرداد: روزی که مورد لعن قرار گرفت، روزی که به زمین فرستاده شد، روزی که پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و اله) به نبوت مبعوث شد، و روز عیدغدیرخم. (ع) eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
صدایِ پایِ کاروانِ حسین می‌آید از دور کَم کَم باید رَختِ عَزا را دَستُ و پا کُنیم @delneveshte_hadis110
🌹💧                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
رفتم که رفتم_افتخاری.mp3
8.77M
🎧🎼آوای بسیااار زیبای : رفتم که رفتم... 🎤استاد علیرضا افتخاری...                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
دعاء عرفه - نگارش آسان.pdf
1.19M
متن دعاء با خط درشت التماس دعا🍃🤍   @hedye110
doaye_arafe_rahbari.mp3
2.48M
فردا روز است ؛ قدر این روزهای باارزش را بدانید‌.!   @hedye110
📸 اعمال شب و روز 👆 ✍پیامبر اکرم (ص) : خداوند در هیچ روزی به اندازه روز عرفه ، بندگان را از آتش دوزخ نمی‏ رهاند 📚صحیح مسلم ، ج۴، ص۱۰۹ 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ خــدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار خوشم‌چون که باشی مرادر کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷   @hedye110
می‌رسد روزی به‌پایان نوبت هجران او می‌شود آخر نمـایان طلعت رخشـان او ان‌شاءالله بزودی😍💚 "عج"                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 نمیخواستم با کسی زندگی کنم که تموم روز و شب هایی که کنار خودم میبینمش منو یاد چجوری مردن آقام بندازه! با صدای دایی از فکر بیرون اومدم:-چی شده دخترم؟کاری داری؟ -باید باهاتون حرف بزنم خان دایی،مسئله مهمیه! نگاه جدی بهم انداخت و گفت:-بگو‌میشنوم! نگاهی به آرات که اخمو پشت سرش داشت با عمو مرتضی حرف میزد انداختم:-اینجا نمیشه،اگه میشه بریم توی حیاط! سری تکون داد و دستاشو پشت سرش گره داد همراهم اومد،نمیدونستم باید چطوری بهش بگم که عصبانی نشه:-دایی جان اون پسره قد بلند که تا چند دقیقه پیش توی عمارت بود نامزد سوداس؟آخه میگفت دامادتونه! -حبیب رو میگی؟آره نامزد سوداس پسر شوکت خانوم چطور مگه؟سودا حرفی زده؟ -نه خان دایی فقط...نمیدونم چطوری باید بگم،حتما سودا خیلی ناراحت میشه اگه بفهمه! اخمی کرد و با چهره ای جدی تر گفت:-بگو دخترم،چیزی گفته؟کاری کرده؟ سرمو انداختم پایین:-دایی جان بین خودمون بمونه داشتم توی حیاط پشتی طرف میشستم اومد و بهم حرفای بدی زد،گمون میکرد کلفت اینجام،بهم گفت... با خجالت لبمو به دندون گزیدم،نمیتونستم بقیه جملمو کامل کنم! -چی گفت؟حرف بزن دختر! -گفت وقتی همه خوابیدن برم دم در باغ منتظرش بمونم! -چی میگی دختر؟اصلا حبیب همچین آدمی نیست؟آقاش صاحب منسبه کامل میشناختمش،نکنه سودا بهت حرفی زده میخواین با این حرفا اونو از چشم من بندازین؟اگه این طوره... پریدم توی حرفش و گفتم:-به روح آقاجونم دروغ نمیگم خان دایی،اصلا اگه میخواین میتونم بهتون ثابت کنم! ابرویی بالا انداخت و پرسید:-چطوری؟نکنه میخوای شکنجش کنی ازش حرف بکشی؟ -شب میرم در باغ منتظر میمونم اگه اومد میفهمین من راست گفتم،نذارین سودا با همچین آدمی عروسی کنه،به خدا قسم آدم خوبی نیست! -دایی ناباور تکیشو داد به دیوار نمیدونست باید چیو باور کنه،نگاهی به من انداخت و گفت:-اگه نیومد چی؟ -اونوقت هر تنبیهی میخواین برای من در نظر بگیرین،خودتون میدونین من الان تو شرایطی نیستم بخوام شیطنت کنم یا نقشه بریزم! دستی به دور دهنش کشید و سری به نشونه مثبت تکون داد:-تاشب ببینم چی پیش میاد! خواست بره که دستشو گرفتمو با بغض لب زدم:-خان دایی شب حتما بیاین اگه همونی بود که من گفتم، دیگه سودا رو ندین به این پسره! میدونین آخرین حرفی که آقام بهم زد چی بود؟گفت هر چی تو بخوای همون میشه،اگه خوب بود که خدارو شکر اگه نه خودم مثل کوه پشتت هستم! اینو گفتمو با چشمای پر از اشک نگاهی به صورت نا باور دایی انداختم و با اجازه ای گفتمو رفتم داخل مطبخ... تا شب همراه عصمت مشغول انجام تدارکات شام شدم،سعی میکردم بیشتر توی جمع قرار نگیرم،چون نمیخواستم تصورات اون پسره رو نسبت به خودم خراب کنم، آدم سالمی نبود و‌نباید میذاشتم خان دایی،سودا رو دست اون بسپاره،اگه میفهمید کلفت نیستمو دختر این عمارتم دیگه به خودش همچین اجازه ای نمیداد! چند ساعتی گذشت و بعد از خوردن شام که به خاطر مراسم زنونه جدا و مردونه جدا برگزار شده بود،اول از همه داخل اتاقم شدم،خدا خدا میکردم کسی راجع به من حرفی نزنه یا چیزی نپرسه آخه دلم نمیخواست خان دایی خیال کنه من یه دروغگو ام! حدود یک ساعتی گذشت و تموم عمارت تاریک و ساکت شد،همه خوابیده بودن جز سودا که کنار من از اضطراب تقریبا تموم ناخنای دستش رو جویده بود! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 خودمو رسوندم لب پنجره دعا میکردم خان دایی خوابش نبرده باشه که با دیدنش که داشت به سمت باغ میرفت خیالم راحت شد،چند دقیقه ای گذشت و با اینکه قلبم وحشیانه میکوبید روسریمو زدم سرمو خواستم برم که سودا با صدایی وحشت زده اش ته دلمو خالی کرد:-آبجی نمیخوام به خاطر من اذیت بشی اگه بلایی سرت آورد چی؟ الان وقت جا زدن نبود،خان دایی روی حرف من حساب کرده به علاوه آینده سودا هم یه جورایی دست من بود و اگه یک روز دیگه میگذشت اون پست فطرت میفهمید من کلفت نیستم،برگشتم سمتشو لبی تر کردمو گفتم:-نترس خان دایی قبل از من رفت اونجا اگه خواست غلط زیادی بکنه حتما حسابشو میرسه،تو فقط بخواب وانمود کن از چیزی خبر نداری! سری تکون داد و من با قلبی که وحشیانه میکوبید پا از در اتاق بیرون گذاشتم،دامن لباسمو گرفتم بالا و قدم هامو یکی یکی برداشتم سمت باغ،دیگه فقط قضیه سودا نبود خودمم دلم میخواست یه درس خوبی به این پسره بدم تا دیگه جرات همچین کاری به سرش نزنه! با رسیدن به حیاط پشتی نزدیک در باغ ،نشستم لبه باغچه،همونجایی که بهش اشاره کرده بود! چند دقیقه ای گذشت نمیدونستم خان دایی کجا پنهون شده،میترسیدم هم صدایی از خودم در بیارم و اون پسره با دیدنم از دور بفهمه تنها نیستم،شاید زیر نظرم گرفته باشه،سردم شده بود و داشتم به خودم میلرزیدم،یه جورایی از کاری که کرده بودم داشتم پشیمون میشدم که با دیدن شعله ریز سیگاری از دور نفسم توی سینه حبس شد،حتما خودش بود... چشمامو‌روی هم گذاشتمو نفس عمیقی کشیدمو به خودم دلداری میدادم که چند دقیقه دیگه همه چیز تموم میشه،که صداش توی گوشم زنگ خورد:-گفته بودم که میای،تا بحال کسی پیدا نشده دست رد به سینه من بزنه،تازه تو برای کلفتی کردن زیادی خوبی نیازی نیست این دستای ظریفتو با کار کردن خراب کنی،اگه خوش خدمتی کنی قول میدم با خودم ببرمت شهر،فقط باید این لبای کوچولوتو بسته نگه داری! دستشو نزدیک آورد تا دستامو بگیره که با ترس پس کشیدم،خنده ای کرد و گفت:-چرا اینطور میلرزی،بیا یکم بکش گرمت میکنه! سیگارشو به سمتم گرفت،سری به نشونه نه تکون دادم،انگار زبونم قفل کرده بود،پس چرا دایی جلو نمیومد همینقدر که کافی بود! -ترسیدی؟نگو که بار اولته؟اینجوری دیوونه ترم میکنی! دستش رو جلو آورد تا گونمو نوازش کنه که سرمو پس کشیدم پوزخندی زد و با حال بدی گفت:-من عاشق رام کردن دخترایی مثل تو ام،راه بیفت دنبالم بیا،قول میدم امشب بهترین شب عمرت بشه... خواستم خان دایی رو صدا بزنم اما ترسیدم آسیبی بهم بزنه فقط با ترس لب زدم:-ولم کن من... هنوز جمله ام تموم نشده بود که در پشت بوم با صدای بدی باز شد،دستمو‌گذاشتم روی سینم و خدا رو به خاطر اومدن دایی شکر کنم که با دیدن آرات که عصبی بیرون اومدو وحشیانه به سمت حبیب حمله برد،جیغ کوتاهی کشیدم و همزمان با اون خان دایی هم از باغ بیرون اومد و سعی داشت جلوی آرات رو بگیره،آرات با دیدن دایی ،حبیب رو با دستش بلند کرد و چسبوند به دیوار و در حالیکه سعی داشت صداشو برای دایی بلند نکنه لب زد:-اینجا چه خبره؟مگه این مرتیکه نامزد سودا نیست؟اینجا چیکار میکنه؟این حرفا... خان دایی عصبی نگاهی به حبیب که حسابی وحشت کرده بود انداخت:-بود...نامزد دخترم بود،از امشب به بعد باید خواب ازدواج با دخترم رو ببینه مردک بی شرف،حرومزاده،ولش کن پسر بذار ببینم چی برای گفتن داره! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🕋🌟نهم ذی‌الحجه روز عرفه است 🕋🕊 خداوند در این روز به سه مکان و سه گروه از انسان‌ها، توجه خاص دارد. 1️⃣ کربلا به زوار امام حسین علیه‌السلام 2️⃣ صحرای عرفات و حجاج بیت الله 3️⃣ هر جا از دنیا که دستی به سوی خدا بلند شود و دلی بشکند. ✍️✍️ 1️⃣ غسل که مستحب است قبل از ظهر انجام شود. 2️⃣ زیارت امام حسین که از هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد بالاتر است. 3️⃣ بعد از نماز عصر و قبل از دعای عرفه دو رکعت نماز بجا آورد و نزد خدا به گناه خود اعتراف کند تا به ثواب عرفات رستگار شود و گناهان او آمرزیده شود. در این نماز در رکعت اول بعد از حمد توحید و در رکعت دوم بعد از حمد سوره کافرون را بخواند. 4️⃣ مستحب است نماز امیرالمؤمنین خوانده شود که چهار رکعت است در دو تا دو رکعتی در هر رکعت بعد از حمد پنجاه مرتبه سوره توحید را بخواند. 5️⃣ روزه، برای کسی که می‌تواند روزه بگیرد و مانع دعا خواندن او نشود. 6️⃣ 👈صد مرتبه سوره توحید 👈 صد مرتبه آیة الکرسی 👈صد مرتبه صلوات بر محمد و آل او 7️⃣ ده مرتبه استغفار: استغفرالله الذی لااله الا هو الحی القیوم و اتوب الیه 8️⃣ ده مرتبه یا الله. 🔸ده مرتبه یا رحمن. 🔹ده مرتبه یا رحیم. 🔸 ده مرتبه یا بدیع السموات و الارض یا ذیالجلال و الاکرام. 🔹ده مرتبه یا حی یا قیوم. 🔸ده مرتبه یا حنان یا منان. 🔹ده مرتبه یا لا اله الا انت. 🔸ده مرتبه آمین. 9️⃣ خواندن دعای پرفیض عرفه امام حسین علیه‌السلام ❗️ اگر همه این موارد را نمی‌توانید انجام بدهید، بعضی‌ها را که می‌توانید انجام بدهید. 🌊آب دریا را اگر نتوان کشید *** هم به‌قدر تشنگی باید چشید.. التماس دعا🌹 •┈┈••✾🍃💞🍃✾••┈┈• @hedye110
خیزم از جا کو به کو شیون و غوغا کنم با سرشگ دیدگان عقده از دل واکنم بلکه آن گم گشته را در منا پیدا کنم بار معبودا خدا! یوسف زهرا کجاست؟ 🔸شاعر: استاد غلامرضا سازگار                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
! گر به عشق تو مرا دارالعماره ميبرند گوئيا جان بر تنم با يك اشاره ميبرند زيور از گوش تمام دخترانت باز كن ورنه از گوش رقيه گوشواره ميبرند😭                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
دوستان محتاج دعای شما هستیم امروز مارو از دعای خیرتون بی‌نصیب نگذارید🌹🙏