eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
از ندانم کاریه ماست وگرنه ما کجا شما کجا.....؟!                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
وقتی سکوت میکنم نذار به حساب نادیده گرفتنت انقدری دوستت دارم که دلم نمیاد بات بحث کنم                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
همه میگن بالاخره میگذره ولی باور کن بجز عمرمون هیچی ننیگذره ):                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
خدا به دلی که دریا باشه کشتی میده                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
....چون باتو میگذرد ،غمی نیست...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
صبر پرید از دلم،                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
💔 دلخسته و بی قرار برمی‌گردد در هاله ای از غبار برمی‌گردد دلهای زنان و کودکان می‌لرزد چون اسب تو بی‌سوار برمی‌گردد                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
مهمان کوفه بود، عجب احترام شد آب فرات هم به لبانش حرام شد می دید از بلندی تل خواهری که... آه دور و بر برادر او ازدحام شد بوسیده بود آنکه حجر دست و پای او با دسته دسته نیزه و سنگ استلام شد هر کس رسید سهم خودش را از او گرفت انگشترش کجاست؟ نصیب کدام شد؟ خنجر به دست شمر می آمد ز قتلگاه خندید و گفت: کار حسین اش تمام شد! پامال اسب پیکر اگر روی خاک ماند سر سربلند عازم میدان شام شد!                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
امام صادق عليه السلام : بهترين صدقه، خنك كردن جگر تفته(داغ و تشنه) است . هركه جگر تفته حيوانى يا غیر آن را سيراب كند خداوند عز و جل او را ، در آن روزى كه هيچ سايه اى جز سايه او نيست ، به سايه درآورد . جهت مشارکت در تهیه و ساخت دستگاه یخ‌ساز و توزیع روزانه ۱۰۰۰ قالب یخ در میان مواکب حسینی برای رفاه حال زائرین اربعین، نذورات خود را به شماره کارت زیر به نام شیری# واریز نمایید. شماره کارت: ۵۰۴۱۷۲۱۰۴۵۸۴۴۴۷۰ شماره شبا: IR۳۳۰۷۰۰۰۰۱۰۰۰۱۱۵۳۳۱۶۸۸۰۰۱ ۸۰# هزار_سهم اجرتون با امام حسین علیه السلام 🙏🙏🙏
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
💔 بلا شروع شده تازه بعد عاشورا چه میکشید؟ خدا صبرتان دهد آقا دلی که سوخت چو نِی وقتِ شور، خوانده تو را سری که سوخت میان تنور خوانده تو را @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
27.mp3
8.98M
[تلاوت صفحه بیست و هفتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 *آیه* دوباره نتونسته بودم جلوی اشکاموکه تاتقی به توقی میخوردجاری میشدن روبگیرم. دوباره به گریه افتاده بودم اشک میریختم برای افکارغلط پاکان راجب خودم...برای فرهودی که برادرم میدونستم وبه چشم برادرم نگاهش میکردم امایدفعه شدخواستگارمو وبایدبهش به عنوان یه مردنگاه میکردم یه مردبرای زندگیم ...یه خواستگار...یه گزینه ...امامگه میشد؟ مگه من میتونستم؟ فرهود همیشه برادرم بود برادری که همیشه توحسرت داشتنش بودم حالا چطورمیتونستم حتی راجب ازدواج باهاش فکرکنم؟ ...اگه اصرارمامان وباباش نبودقطعا همون شب خواستگاری نه میگفتم وخودمو خلاص میکردم اما اونا ازم خواهش کردن تاچندروزی راجبش فکرکنم ومن هم نمیتونستم روحرف آدمایی که به گردنم حق داشتن روزمین بندازم ...نمیتونستم خواهششونو نادیده بگیرم...وقتی مادر فرهودگفت دلش میخوادعروسش بشم قلبم مچاله شد تمام این مدت که کنارشون بودم منوبه چشم عروسش میدیده ومن بی خبربودم باباراست میگفت که اگریه روززلزله هم بیاد من 11روزبعدباخبرمیشم راست میگفت که 11روز ازدنیاعقبم ...چقدرتلخ بوداینکه نمیدونستم تمام این مدت که فرهود روبرادرم میدونستم برای فرهودیه خواهرنه بلکه کیسی برای ازدواجش بودم کاش فرهود هیچوقت ازخواهروبرادریمون حرف نمیزد شایداون موقع راحت ترمیتونستم بااین موضوع کناربیام امااون طوری بامن رفتارمیکردطوری باهام حرف میزدکه من خودمو واقعاخواهرش حس میکردم ....وقتی بااصرارفرهودواجازه بزرگترارفتیم حیاط تاباهم صحبت کنیم بهم گفت هرچی که باید میدونستم، به تمام علامت سواالی ذهنم جواب داد،ازروزاولی که منودید تعریف کردتاآخرین باری که همودیدیم ...بهم گفت رفته رفته تودلش جاباز کردم وفقط به این دلیل حرف خواهربرادریو پیش کشیده که من معذب نشم وتوخونشون راحت زندگی کنم...بهم گفت بخاطرخودم نگفته اما الان که فهمیدم همه چی بدترنشده؟ وقتی علناگفت دوسم داره اونقدرخجالت کشیدم که دلم میخواست زمین دهن بازکنه ومنوببلعه ....حس بدی داشتم انگارکه برادرم داشت بهم ابرازعلاقه میکرد اونقدرتوفکربودم که باصدای پاکان تازه به خودم اومدم:آیه اونطوری که فکرمیکنی نیست من خیلی وقته که دیگه هیچ سوء ظنی نسبت به توندارم چند دیقه پیشم میخواستم به بابایه دستی بزنم تااطمینانم به خوب بودن توبیشتربشه که خب شنیدی باباچطوری جوابمودادتواین مدتی که داریم باهم زندگی میکنم هرروزبیشترازقبل دارم روباحیابودنت مطمئن میشم لحنش خیلی مهربون بود وهمین باعث شدبا شک نگاهش کنم یه صداقت عجیبی توصداش موج میزد که ازپاکان بعیدبود....اولین باربودکه حس میکردم واقعاصادقانه بامن مهربونه وقتی نگاه پرتردیدمو وهمینطور متعجبمو دیدخندیدوگفت:دختر نافتو باگریه بستن؟ مدام گریه میکنی لبخندی زدم...یه لبخندعریض وعمیق...حس خوبی سرتاسروجودموفراگرفت...قلبم مملوازیه حس شیرین شد...خوب بودنش برام عجیب بوداماشیرین....یه شیرینی که تمام وجودم به طرز شگفت آوری خواستارش بود....من به همون لبخند اکتفاکردم امااون لبخندی شیطانی زدوگفت :توبازم ازاین سلاح کشندت استفاده کردی؟؟مگه نگفتم خلع سلاحت میکنم؟ ناخوداگاه ریز خندیدم وشرمگین گفتم:اقاپاکان... -جانم؟ میخکوب شدم ...مستقیم نگاهم کرد...ومن هم بی پرواخیره شدم به عسلی شیرین چشماش ...من چم شده بود؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 چرا افسار نگاهمو نمیتونستم کنترل کنم...انگارهمه چی ازدست من خارج شده بود...انگارزمان ایستاده بودتامابه هم نگاه کنیم. ..امامگه چنین چیزی ممکنه؟... چرا نمیتونستم نگاهموکنترل کنم؟چرانمیتونستم به قلبم فرمان بدم که کمی آروم تر بتپه ...چرانمیتونستم درست وحسابی نفس بکشم ....این چه حس شیرینی بودکه باخجالتم ادغام شده بود...من چم شده بود؟ دستمو روی پیشونیم کشیدم وقطرات سرد عرق رولمس کردم نکنه مریض شدم؟یه مریضی لاعلاجی؟بایدتکون میخوردم اگه بیشترازاین می ایستادم ممکن بودچندشبانه روزاین نگاه ادامه پیداکنه نگاهمو دزدیدم وسریع به سمت خونم قدم برداشتم وپاکان هم ایندفعه مانعم نشد...تکیموبه دردادم ودستموروقلبم گذاشتم ...تندترازحدمعمول میتپید واین اولین باربودکه اینطورشده بوداولین باربودکه عجیب وغریب کارمیکرد ...این اولین باربود...نمازصبحوکه خوندم صدای شرشربارون شنیدم باذوق به سمت پنجره زیرزمینی خونم دوییدم وبه حیاط نگاه انداختم بادیدن بارون شدیدی که میباریدسریع باهمون چادرنمازپریدم توحیاط وزیرسقف آسمون ایستادم وبه لحظه نکشیدکه قطرات درشت بارون خیسم کردن ...دستامو ۱۸۰ درجه بازکردم، چرخی زدم وجیغ کنترل شده ای کشیدم ....همیشه عاشق بارون بودم وفرقی نمیکردزمان باریدنش چه شب چه روز ...چه بهاروچه زمستون...هروقت که بارون بباره تو هرموقعیتی که باشم خودموبه قطراتش میسپارم تاخیس خالی شم ..بارون برای خیس شدنه ...بایدازبارون لذت برد نبایدازش فرارکرد ...به قول سهراب :زیرباران باید رفت...!!آی گفتی سهراب ...تمام خوبیه بارون به خیس بودنشه به اینه که بری زیرش وقدم بزنی چه تنهاچه باکس دیگه ای فرقی نداره.یادش بخیرهمیشه بابامیگفت بارون واسه عاشقاست وغرق خاطراتش بامامان میشدومن که هیچوقت عشقوتجربه نکردم میگفتم بارون واسه همست وبابامیگفت :وقتی عاشق بشی تازه معنای واقعی بارونودرک میکنی ومنم میگفتم خب منم عاشقم دیگه عاشق تو... لبخندپرحسرتی رولبام نقش بست چه روزایی داشتیم من وبابا...بااینکه مادرنداشتم اما بابا اونقدر خوب بودکه خالء نبودمادرمو برام پرمیکرد...بابافرشته ای بودکه خداخیلی زودازم گرفتش ...من خیلی زود یتیم شدم ...وهرچقدرکه فکرمیکنم حکمت کارخدارونمیفهمم...ازاین قسمت وتقدیرسردرنمیارم....سردرنمیارم درازای چی پدرموازم گرفتن؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیه‌السلام ...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🏴🇮🇷🏴
💔 سلام ای دلربای اهل بینش 🌼 سلام ای قلب ناب آفرینش🌹 فدای دیدهٔ محزونت ای یار💚 فدای آن دل پر خونت ای یار💔 به یاد داغ جدّه بی پناهت 🥀 بسوزد عالمی از سوز آهت🍃 بیا ای جلوه جاوید زهرا 💚 بیا ای آخرین امید زهرا 🌼 🤲 🌼 ✋ سلام بر قطب عالم امکان☀️ 🥀 صدای گريه تان پير کرده عالم را بيا که با تو بپوشم لباس ماتم را 🥀 ◾▪◾▪ 🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃 صبحتون امام زمانی @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
30.mp3
11.47M
[تلاوت صفحه سی قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 سرموکمی بالا گرفتم وچشماموبستم واجازه دادم تاقطرات سردبارون صورتمولمس کنن ...همیشه با باباروی تختی که توحیاطمون بودمینشستیم وبه بارون خیره میشدیم ...وبه صدای گوش نوازقطرات که توآب حوض میچکیدن گوش میدادیم ...همیشه سعی میکردیم تاخودمونوکنترل کنیم ونریم زیربارون اماحتی یک بارهم موفق نمیشدیم...چه روزایی بود...روزایی که بابابود...حالا دیگه کسی نبودتاباهاش به تماشای بارون بشینم ...دیگه هیچ کس نبود...چشماموآروم بازکردم که نگاهم بایه نگاه شیرین عسلی تلاقی کرد...پاکان توتراس اتاقش ایستاده بودوخیره شده بودبه من...این وقت صبح چرابیداربود؟...نگاهمون خیره خیره بود...یه باردیگه کنترل نگاهمون ازدست دوتامون خارج شد یه باردیگه زمان ایستاد...انگارعقربه های ساعت هم میخواستن مابهم نگاه کنیم...من زیرسقف اسمون خیره توچشمای عسلیش بودم واون زیرسقف تراس اتاقش...نگاهمون بازداشت طولاني میشد ...که این باراون نگاهشوازم گرفت کلافه دستی به صورتش کشیدوسریع رفت داخل اتاقش...منم نگاهم روتراس خالی ازوجودپاکان خشک شد... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 *پاکان* باصدای شرشربارون ازخواب بیدارشدم همیشه همین بودم خوابم سبک بود وتاکوچکترین صدایی بلندمیشدبیدارمیشدم همین سبک بودن خوابم بودکه دست لعیاروبرام روکرد شاید اگرخوابم سبک نبود الان لعیارویه قدیسه میدونستم وخودم هم واقعا پاکان بودم ...منسوب به پاک!! پاکدامن...هرچقدراین پهلو اون پهلوشدم فایده نداشت ...خوابم نمیبردکه نمیبرد بدخواب شده بودم...چه روزی روشروع کردم...روزی که بابدخوابی شروع بشه آخروعاقبتش نامعلومه...کلافه بلندشدم وتی شرتمو تنم کردم درتراسوبازکردم ورفتم داخل تراس...مقابل نرده هاایستادم ودستموجلوبردم وهمینکه قطرات بارون روکف دستم چکید دستموعقب کشیدم .نگاهموتوحیاط چرخوندم که نگاهم رودختری که باچادر وروسری سفیدی وسط حیاط زیربارون ایستاده بودخشک شد...آیه دستاشوبازکرده بودوچرخ میزد...خیس آب بودمثل یه خرگوش کوچولوآب کشیده ...چقدرتواون چادروروسری سفیدشیرین شده بود...چقدرمعصوم بود...انگاری باچادرنمازپریده بودتوحیاط...سرشوبالا گرفت وچشماشوبست...ومن هم دقیق خیره شدم به اجزای صورتش که قطرات بارون ازروشون سرمیخوردن...زیربارون خوشگل تربود...شایدم من زیادی هندونه میذاشتم زیربغلش...دلم میخواست پروازکنم برم پایین ولپشوگازبگیرم...حتی پروازکردن من هم به اندازه گازگرفتن لپش محال نبود...شایدمیتونستم پروازکنم امامحال بوداجازه بده گازبگیرمش!!دوباره هواگرم شد...دوباره راه تنفسم بسته شد...این دومین باربودکه این علائم بهم دست میداد،دومین باربودکه تپش قلب میگرفتم بایدبه محض طلوع خورشیدبرم ویه چکاپ کامل بدم ...چشماشوآروم بازکردونگاهامون توهم قفل شد ...دوباره خیره شدیم به هم، کمی باخجالت نگاهم میکرد...تونگاهش خجالت بود باوجودفاصله تراس تاحیاط هم خجالتشو میدیدم امامن تونگاهم چی بود...؟من باچه حسی نگاهش میکردم...نگاه سرکشم چی ازجون نگاه معصوم وخجالت زده آیه میخواست چرانمیتونستم این قلب لعنتیوکه هرلحظه تندترمیزدآروم کنم چرانمیتونستم نگاهموازش بگیرم...چراحس میکردم یه اتفاقی داره میفته؟ یه اتفاقی که از اراده من خارجه...بایدبه خودم میومدم بایدتکونی میخوردم...بایداین نگاهایی روکه ردوبدل میشدروقطع میکردم...به خودم تشرزدم :پاکان به خودت بیا...به هرسختی بودنگاهمو گرفتم دستی به صورتم که مملوازقطرات سردعرق بودکشیدم وبی توجه به آیه وقلبم که فریادمیزد بایستم ونگاهش کنم وارداتاق شدم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
کاش همونطوری بودید که براتون بودیم ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●