eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
بزرگ ترین توهین به یک انسان انکار رنج اوست ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
نگذار زخم هایت تو را به کسی که نیستی تبدیل کند                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
💢آموزش نقاشی 💢شخصیت‌های کارتونی 💢بر پایه روش اصولی ویژه دختران و پسران ۶ تا ۱۲ ساله تعداد جلسات: ۱۰ جلسه‌ 🗓 شروع دوره: اوایل مرداد هزینه دوره: ۲۵۰ تومان برای شرکت در این دوره به این ایدی پیام بدهید. 👇🏻👇🏻 @Zahrakhanooom
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 🇮🇷🏴🇮🇷🏴
اے راحت دل، قرار جانها برگرد درمان دل شکسته‌ےِ ما، برگرد مانديم در انتظارِ ديدار، اے داد دلها همه تنگِ توست، آقا برگرد... @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
32.mp3
8.92M
[تلاوت صفحه سی و دوم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 شونه ای بالا انداختم و گفتم :همینجوری یهویی -شاید یاد یه خاطره ای افتادی شاید یه خاطره ی خوب یا شاید بد ؟ -نمیدونم هیچ نظری ندارم شونه ای بالا انداخت و گفت :ولی تو در حال حاضر هیچ مشکلی نداری خیالت راحت باشه پسرم -مطمئنید ؟ با خنده جواب داد :من 11ساله که دارم طبابت میکنم پسر جان مطمئن باش اگه چیزی بود خیلی راحت بهت میگفتم ،برو کمتر خودتو برای بابات لوس کن بابای بیچاره ات داشت سکته میکرد نزدیک بود بزنه زیر گریه و بگه پسرم داره میمیره با خنده جواب دادم :بابا هم خیلی نگرانه از جاش بلند شد و مطابقش من هم از صندلی راحت توی مطبش بلند شدم دستی به شونه ام کشید و گفت :هرچی نباشه یه پدره در هر صورت خوشحال شدم دیدمت پاکان جان سلام منو به نادر برسون- -چشم حتما فعلا با اجازه- همچنین به سرعت به سمت شرکت رفتم آیه تا منو دید سریع از جاش بلند شد و گفت :سلام آقا پاکان دکتر رفتید ؟چی گفت ؟مشکلتون جدیه ؟ای وای جدیه ؟اشکال نداره امیدتون به خدا باشه خدا خودش حلال همه ی مشکلاته نگران نباشیدا با خنده گفتم :بابا دختر آروم باش مشکل خاصی نبود دکتر گفت اصلا مشکلی نیست منکه گفته بودم خیلی جون دوستم همینکه یه ذره قلبم ضربانش بالا پایین شد نگران شدم فعلا من میرم به کارام برسم سری تکون داد و گفت :خب خداروشکر،به سلامت موقع ناهار شده بود که به سمت آشپزخونه رفتم آیه با دیدنم سریع پرسید :چی میخورین براتون سفارش بدم ؟ با تعجب نگاه ش کردم و گفتم :سفارش بدی مگه غذا برام نیاوردی ؟ -نه دیگه گفتم مریضید خونه میمونید -خب از بیرون سفارش میدادید- خونه میموندم هم باید گشنه پلو میخوردم ؟ پس برای چی اومدم شرکت ?به نظرت میرفتم خونه هم استراحت میکردم هم غذا سفارش- میدادم دیگه -یعنی شما فقط به خاطر ناهار میاید سرکار ؟ سری به نشونه ی موافقت تکون دادم که چپ چپ نگاهم کرد و فکر کنم تو دلش جمله ی معروف آرمان رو هم گفت )الهی کارد بخوره به اون شکمت( لبخندی رو لبم نشست رو بهش گفتم :اصلا مگه قرار نبود من برگشتم برام قورمه سبزی بپزی با اخم گفت :اولا شما قرار بود یه هفته بمونید نه چند روز قراره قورمه سبزی میشه برای فردا سری تکون دادم و گفتم :آفرین قانعم کردی حالا برای خودت غذا آوردی یا نه ؟ سری تکون داد و گفت :آره -اونو بده من برو برای خودت غذا سفارش بده یعنی چی این غذای خودمه شما برید برای خودتون غذا سفارش بدید- -آیه با من بحث نکن اون غذا رو بده من-من غذای خونگی رو به غذای بیرون ترجیح میدم خب منم همینطور- با لجبازی عین دختر بچه های لوس پاشو کوبید رو زمین و گفت :نمیخوام، نمیدم کلافه پوفی کشیدم که بابا داخل شد با لبخند به قیافه ی کافه‌ ی من نگاه کرد و گفت :چی شده پسرم علی که گفت خودتو لوس کرده بودی و هیچیت نبود پس چرا اینقدر کافه‌ ای؟ با دست به آیه اشاره کردم و گفتم :از دست دختر جونت با محبت به آیه نگاه کرد و گفت :باز چیکار داری با این طفل معصوم؟ بدعنق گفتم :آره واقعا خیلی طفله مظلومه آیه هم سریع گفت :بله که مظلومم اگه نبودم که ظالمی مثل شما نمیخواست غذاشو ازش بگیره...من ظالمم ؟اگه ظالم بودم اون ظرف غذایی که دستته تو دستت نبود و دیگه هم توش غذایی نبود- بابا کلافه پوفی کشید و گفت :تو دوباره بحث شکم شد داری به همه میپری ؟ -عه بابا یعنی چی خب گشنمه آیه ظرف غذا رو به سمتم گرفت و گفت :بفرمایید اصلا نخواستیم حالا شب تو خوابم هی خواب میبینم گشنتون بود بهتون غذا ندادم عذاب وجدان میگیرم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 ظرف غذا رو سریع از دستش گرفتم و گفتم :خب از اول به این نتیجه برس خواستم شروع کنم که آیه گفت :غذا زیاده با بابا نصف کنید به غذا نگاه کردم و گفتم :کجاش زیاده ؟تازه کمم هست آیه با بهت نگاهم کرد که بابا با خنده گفت :بیا دخترم بیا بریم برای خودمون غذا سفارش بدیم *** شب بود بعد از شام مشغول چایی خوردن با بابا بودم که یه بوی خوبی از توی آشپزخونه بلند شد با کنجکاوی به آشپزخونه سرک کشیدم آیه رو دیدم که مشغول پختن یه چیزیه با احتیاط رفتم پشتشو گفتم :چی میپزی ؟ جیغی کشید و قاشق تو دستش که پر از یه مایعی بود پرت شد تو صورت من دستشو رو قلبش گذاشت و در حالی که نفس نفس میزد با چشمهای گرد شده گفت :ترسیدم مایع قهوه ای رنگ داغی که روی صورتم پاشیده شد باعث شد یه متربه هوابپرم سریع باگوشه آستینم گونم روپاک کردم وگفتم:دخترحواست کجاست?سوزوندیم? -تقصیرمن چیه?شمایهو پیداتون شد -خیلی خب حلا این چیه)?نگاهی به محتوای قابلمه روی گازانداختم(حلوانیست؟ سری تکون داد که دوباره پرسیدم :پس چرا اینقدر شله -چون هنوز نپخته -خوب واسه چی داری حلوا درست میکنی- فردا پنجشنبه است میخوام برم بهشت زهرا پیش بابام- واسه چی داری میپزی ؟ جوری که انگار من یه آدم عجیب الخلقه ام نگام کرد و گفت :چون پنجشنبه است باز هم گیج پرسیدم :خب باشه که چی ؟ کلافه پوفی کشید و گفت :با واژه ای به اسم خیرات آشنایی داری؟ بشکنی به معنای فهمیدن زدم و گفتم :آها خیرات سری به معنای تاسف تکون داد و دوباره مشغول هم زدن حلواش شد. موقع خواب بود که رو به بابا گفت :با اجازه اتون فردا میخوام برم پیش بابا بابا با خوشحالی گفت :اتفاقا منم خیلی وقته که دلم میخواست به سرهنگ سر بزنم منم فردا باهات میام آیه :آخه ممکنه طول بکشه چون میخوام خیرات بدم بابا با لبخندی مهربون گفت :چه بهتر دخترم منم میام کمک بابا به سمت من برگشت و گفت :تو نمیای ؟نه من برای چی بیام ؟ آیه :بیاین یه فاتحه هم برای نامزدتون بخونین-بابا با بهت پرسید :نامزدش؟؟ سریع خواستم سوتی آیه رو جمع و جورش کنم که آیه زودتر دست به کار شد و گفت :آره دیگه نامزد آقا پاکان همونی که دوسال پیش فوت کرد، روز عروسیشون بود فکر کنم بیچاره آقا پاکان! هنوزم نتونستن نامزدشونوفراموش کنن نبودین ببینین چه گریه ای میکردن سر خاکشون بابا با چشمای گرد به من خیره شده بود و متاسفانه منم که از حرفای آیه نمیدونستم بخندم یا گریه کنم نیشم تا بناگوش باز بود شونه ای برای بابا بالا انداختم که بابا سریع با اخم گفت :پاکان بیا تو اتاقم ببینم آیه هم که به هیچ چیزشک نکرده بودفقط روبه باباگفت :شب بخیر بابا :شب بخیر دخترم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💝✵─┅┄ سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
هر صبح که بلند می شوم .... آراسته روی قبله می ایستم و می گویم: "السلام علیک یا اباصالح المهدی" وقتی به این فکر میکنم که خدا جواب سلام را واجب کرده است! قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه ی یک جواب سلام به من نگاه می کنی از جا کنده می شود @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊