eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🦋 🌿﷽🌿 ظرف غذا رو سریع از دستش گرفتم و گفتم :خب از اول به این نتیجه برس خواستم شروع کنم که آیه گفت :غذا زیاده با بابا نصف کنید به غذا نگاه کردم و گفتم :کجاش زیاده ؟تازه کمم هست آیه با بهت نگاهم کرد که بابا با خنده گفت :بیا دخترم بیا بریم برای خودمون غذا سفارش بدیم *** شب بود بعد از شام مشغول چایی خوردن با بابا بودم که یه بوی خوبی از توی آشپزخونه بلند شد با کنجکاوی به آشپزخونه سرک کشیدم آیه رو دیدم که مشغول پختن یه چیزیه با احتیاط رفتم پشتشو گفتم :چی میپزی ؟ جیغی کشید و قاشق تو دستش که پر از یه مایعی بود پرت شد تو صورت من دستشو رو قلبش گذاشت و در حالی که نفس نفس میزد با چشمهای گرد شده گفت :ترسیدم مایع قهوه ای رنگ داغی که روی صورتم پاشیده شد باعث شد یه متربه هوابپرم سریع باگوشه آستینم گونم روپاک کردم وگفتم:دخترحواست کجاست?سوزوندیم? -تقصیرمن چیه?شمایهو پیداتون شد -خیلی خب حلا این چیه)?نگاهی به محتوای قابلمه روی گازانداختم(حلوانیست؟ سری تکون داد که دوباره پرسیدم :پس چرا اینقدر شله -چون هنوز نپخته -خوب واسه چی داری حلوا درست میکنی- فردا پنجشنبه است میخوام برم بهشت زهرا پیش بابام- واسه چی داری میپزی ؟ جوری که انگار من یه آدم عجیب الخلقه ام نگام کرد و گفت :چون پنجشنبه است باز هم گیج پرسیدم :خب باشه که چی ؟ کلافه پوفی کشید و گفت :با واژه ای به اسم خیرات آشنایی داری؟ بشکنی به معنای فهمیدن زدم و گفتم :آها خیرات سری به معنای تاسف تکون داد و دوباره مشغول هم زدن حلواش شد. موقع خواب بود که رو به بابا گفت :با اجازه اتون فردا میخوام برم پیش بابا بابا با خوشحالی گفت :اتفاقا منم خیلی وقته که دلم میخواست به سرهنگ سر بزنم منم فردا باهات میام آیه :آخه ممکنه طول بکشه چون میخوام خیرات بدم بابا با لبخندی مهربون گفت :چه بهتر دخترم منم میام کمک بابا به سمت من برگشت و گفت :تو نمیای ؟نه من برای چی بیام ؟ آیه :بیاین یه فاتحه هم برای نامزدتون بخونین-بابا با بهت پرسید :نامزدش؟؟ سریع خواستم سوتی آیه رو جمع و جورش کنم که آیه زودتر دست به کار شد و گفت :آره دیگه نامزد آقا پاکان همونی که دوسال پیش فوت کرد، روز عروسیشون بود فکر کنم بیچاره آقا پاکان! هنوزم نتونستن نامزدشونوفراموش کنن نبودین ببینین چه گریه ای میکردن سر خاکشون بابا با چشمای گرد به من خیره شده بود و متاسفانه منم که از حرفای آیه نمیدونستم بخندم یا گریه کنم نیشم تا بناگوش باز بود شونه ای برای بابا بالا انداختم که بابا سریع با اخم گفت :پاکان بیا تو اتاقم ببینم آیه هم که به هیچ چیزشک نکرده بودفقط روبه باباگفت :شب بخیر بابا :شب بخیر دخترم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💝✵─┅┄ سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
هر صبح که بلند می شوم .... آراسته روی قبله می ایستم و می گویم: "السلام علیک یا اباصالح المهدی" وقتی به این فکر میکنم که خدا جواب سلام را واجب کرده است! قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه ی یک جواب سلام به من نگاه می کنی از جا کنده می شود @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
33.mp3
9.99M
[تلاوت صفحه سی و سوم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 توی اتاق کار بابا روی کاناپه نشستم و کتاب نیمه بازی که روی میز بود رو برداشتم و همینطور که ورقش میزدم گفتم :الکی خودتو ناراحت نکن..ناراحت نکنم ؟پاکان داری چیکار میکنی تو دوسال پیش بدون اینکه به من بگی میخواستی ازدواج- کنی ؟ -نه بابا مگه دیوانه ام که بخوام ازدواج کنم ؟ پس آیه چی میگه ؟ -چرت و پرت- با اخم نگاهم کرد و گفت :اصلا تو تو بهشت زهرا چیکار میکردی ؟ با لبخند گفتم :آیه و فرنوش و تعقیب میکردم که به خودم و تو ثابت کنم آیه اون دختری که من و تو فکر میکنیم نیست که یهو مچم رو گرفت منم کنار قبر یه دختره نشستم گفتم به خاطر نامزدم اومدم یه داستانی هم سرهم کردم -پس آیه چی میگه که داشتی گریه میکردی -بابا جدی یه سوال؟ من تاحالا کی توکل عمرم گریه کردم که الان تو این سن بخوام گریه کنم؟خنده ام گرفته بود رومو برگردوندم چون شونه هام از خنده میلرزید آیه فکر کرد دارم گریه میکنم بابا با خنده گفت :بیا برو بیرون مار هفت خط تعظیم کوتاهی کردم و گفتم :دست پرورده ایم.... صبح زود به همراه بابا و آیه به سمت بهشت زهرا رفتیم بابا نذاشت آیه کاری کنه و اونو تنها گذاشت و مسئولیت پخش کردن حلوا رو خودش به عهده گرفت و به زور این مسئولیت رو به من هم قبولوند .البته نذاشت ازش زیاد دور باشم چون به منکه اعتمادی نبود ممکن بود همشو خودم بخورم بعد از تموم شدن حلوا ها و درد ودل های آیه تصمیم به برگشتن گرفتیم که بابا به ما گفت بریم تو ماشین تا اونم یه درد و دلی با بابای آیه بکنه نیم ساعتی که توی ماشین نشسته بودیم و خبری از بابا نبود با بی حوصلگی به سمت قبر بابای آیه رفتم ، بابا رو دیدم که سر قبر سرهنگ نشسته و داره با شدت زار میزنه با تعجب به بابا نگاه کردم برای چی اینطور شدید گریه میکرد این دین چی بود که بابای منو اینطور به گریه واداشته بود ؟ بابا همچنان داشت گریه میکرد دیگه طاقت نیاوردم و نزدیکش شدم با شنیدن صدای پاهام به سمتم برگشت و وقتی من رو دید با تعجب نگاهم کرد سریع اشکاش رو پاک کرد ....هیچ وقت به جز موقعی که لعیا مرده بود اشک بابا رو ندیده بودم که هرچند گریه کردن برای اون زن بی لیاقت واقعا یه قلب اقیانوسی میخواست و روحی به بزرگی خود دنیا بابا با تعجب گفت :اینجا چیکار میکنی پاکان مگه نگفتم تو ماشین بمونید ؟ مشغول گشتن دور و اطراف من بود که پرسیدم :دنبال چی میگردی بابا؟پس آیه کو؟...تو ماشینه دیگه خودت گفتی تو ماشین بمونیم- -چقدر هم تو گوش دادی واقعا- اشاره ای به قبر حسین خداداد کردم وگفتم :بابا این مرد کیه ؟ جواب داد :بابای آیه عاقل اندر سفیهانه نگاهش کردم که خندید و گفت :خب بابای آیه است دیگه چی بگم ؟خودم میدونم بابا آیه است میخوام بدونم این مرد دقیقا کی بوده که تو براش اینطوری گریه-میکنی چیکار کرده چه دینی به گردنته که داری خودتو به آب و آتیش میزنی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 از جاش بلند شد خاک های نشسته رو کتش رو تکوند و فقط در جوابم گفت :این مرد بهترین ادمی بود که می شناختم من همه ی زندگی امو مدیونشم.... با بهت بهش نگاه کردم که هر لحظه از من دور تر می شد به قبر سرهنگ نگاه کردم عکس حک شده روی سنگ سرد قبر تصویر یه مرد میانسال رو نشون میداد که با اینکه فقط یک تصویر بود اما تمام قدرت و صلابت صاحبش رو به رخ میکشید حتی میشد مهربونی چشماش که انعکاسش روی لبخند نصفه نیمه ی روی تصویر بود رو تشخیص داد همچنان مات تصویر فقط یک سوال از ذهنم عبور کرد :تو کی هستی ؟ به سمت ماشین برگشتم هنوز ذهنم درگیر بود شاید هیچ کس درک نمیکرد اما من واقعا عاشق بابا بودم کی بود که خوبی های این مرد رو ببینه و شیفته اش نشه؟البته یکی بود ....یه ادم بی لیاقت ...یه زن بی لیاقت.... به سمت شرکت رفتیم چون پنجشنبه بود تایم کاری کم تر بود همینکه به اتاقم رسیدم .سیستم رو روشن کردم و پشتش نشتم سریع به اینترنت وصل شدم و توی اینترنت فقط یک کلمه رو سرچ کردم من باید میفهمیدم باید میفهمیدم سرهنگ حسین خداداد کی بوده ربطش به بابای من چی بوده چرا تا حالا تا قبل از اینکه آیه پیداش بشه خبری از دوست پلیس که بابا تمام زندگیشو مدیونشه نبوده ؟ چرا های تو ذهنم هر لحظه بیشتر می شدن و عین نوشته های یه روزنامه و متن که آدمی سریع و تند تند داره میخونه تا به انتها و در لحظه ی آخر به جواب مهم ترین سوالش برسه از جلوی چشمهام عبور میکردند این چرا ها داشت منو به مرز جنون میکشید.... به دنبال شناختن حسین خداداد هر موضوعی که بالا اومده بود رو خوندم اما در انتها تنها نتیجه همونی بود که بابا گفت )این مرد بهترین آدمی بود که می شناختم( به حرف بابا رسیده بودم تمام و کمال یه پلیس ساده توی همین شهر خودمون توی همین شهر که روزانه هزاران اتفاق خوب و بد درش می افتاد توی همین شهر که مردم از آلودگی هواش مینالیدن توی همین شهر که همه درگیری های خاص خودشونو داشتن یه مرد بوده به مردی همه ی مردای دیگه... تفاوتش این بوده که همه درگیری های خودشونو داشتن و اون درگیری های همه ....از همه ی ماموریت هاش و شجاعتش هاش با خبر شدم و مخصوصا ماموریت آخرش که فقط به خاطر دیر رسیدن نیروی کمکی و نجات جون یه گروگان خودشو فدای یکی از هم وطناش کرد و اونا هم به رگبار گلوله بستنش ....اگه واقعا پدر آیه همچین آدمی بوده پس واقعا مایه ی خجالته که به دخترش همچین تهمت هایی زدم واقعا مایه ی ننگه که به دختر این مرد توهین کردم به مردی که قهرمان دخترش بوده و هست و هنوز هم که هنوزه با شنیدن اسمش اشک توی چشمای دخترش حلقه میزنه ....آیه دختر حسین خداداد بود مردی که فقط با یه مطالعه ی کوچیک توی اینترنت به پاکی و جوانمردی اش ایمان آورده بودم ...آیه دختر این مرد بود دست پرورده ی سرهنگ ....یه چیز رو مطمئن بودم و اونم این بود که آیه خداداد)نشانه بخشش خداوند( پاکه... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
به قول شادمهر: کجای زندگیمی تو که من می گردمو نیستی ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
امان از ذات خراب با ما بود، از اونا بد میگفت با اوناست، از ما بد میگه ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
ما هم بلدیم ولی ... مانعی به نام شخصیت وجود داره                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄ سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷