eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا هر وقت دانش آموزان سر کلاس حاضر شوند معلم نیز می‌آید ... غیبت از ماست نه او •––––––☆––––––• @delneveshte_hadis110
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دل خانه ی تو بود، ولی جای غیر شد بی بند و باری دل ما را «حلال کن» @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۱۰۶.mp3
8.24M
[تلاوت صفحه صد و شش قرآن کریم به همراه ترجمه] @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاکان وقتی ازپیست رقص برگشتم وباباجریان روخلاصه واربهم گفت دنبال آیه گشتم که بیرون ازسالن گوشه ای خلوت پیداش کردم وفرهودمقابلش بودومیخواست کاری بکنه که یقینا بعدانجامش زندش نمیذاشتم وآیه هم بی حرکت نشسته بود انگارتویه دنیای دیگه بودوهیچی ازاطرافش نمی‌فهمید سریع به سمتش حمله ورشدم وتاجایی که میخوردزدمش ویدفعه اون هم شروع کردبه زدن با افتادن آیه هم دیگه رو ول کردیم سریع به سمت آیه رفتم وبانگرانی صداش کردم:آیه، آیه عزیزم چت شد؟ اماهیچ جوابی ندادچشمای زیباش بسته بودن وهمین بودکه نگرانم میکردزیرلب ازش عذرخواهی کردم وازروی زمین بلندش کردم مطمئنادوست نداشت وراضی هم نبودکه بهش دست بزنم امامجبوربودم داخل ماشین گذاشتمش وقبل ازاینکه برم سراغ بابارفتم سراغ فرهودوبهش گفتم که به زودی ازدواج میکنیم واگردست ازسرآیه برنداره خونشومیریزم وبعدهم به باباخبردادم .وقتی به خونه رسیدیم باخودم فکرکردم شایدآیه راضی نباشه بی اجازه واردحریمش بشم بخاطرهمین اون روبه اتاق خودم بردم ووقتی چشماشوبازکردومن ترس روتوچشماش دیدم لحظه ای دلخورشدم امابعدباخودم فکرکردم که سابقه درخشانم باعث شده تمام زندگیم نسبت بهم بی اعتمادباشه... یک هفته ازاتفاقات اون روزمیگذشت تمام این یک هفته آیه نه دانشگاه رفت ونه شرکت...حتی دیگه ازغذاپختن هم دست کشیده بود...تمام هفته رو خودشوتوخونش زندانی کرده بودومن وبابابه زورچندلقمه غذابه خوردش میدادیم امابعدازگذشت یک هفته دوباره شدهمون آیه سابق همون دخترخوب ومهربون که منوعاشق خودش کرده بود...انگاری به این یه هفته احتیاج داشت تاخودش بشه تاموضوع پدرش روهضم کنه ...بعدازبرگشتن آیه به زندگی عادی دوباره با بابا صحبت کردم که بابابعدکلی حرف زدن گفت:باشه قبول ازش خواستگاری میکنم چون میدونم اونم تورومیخواد وقتی باباموافقت کرددیگه شدم خوشبخت ترین مرددنیا...همینطورهم بودچه خوشبختی بالاتر از اینکه آیه مال من میشد...شب بودوهرسه توسالن نشسته بودیم که باباسرصحبتوبازکردوازعلاقه متقابلمون گفت تاخواستگاری وشایدخواستگاری ازآیه یکی ازمتفاوت ترین خواستگاری هابوده باشه ...یه دورهمی ساده وخودمونی وصمیمی وبه دورازتشریفات وتعارفات ...ودرآخرباباپرسید:این تو...اینم پسرمن ...جواب قطعیت رو رک وواضح بگوگل دخترم بله؟ درحالی که ازاسترس ناخون هام رومثل بچه هامیجویدم منتظربه لبهای آیه چشم دوختم وآیه هم سرشوانداخت پایین وبعدازاینکه منودق مرگ کردگفت:بله نفس راحتی کشیدم ونیشم تابناگوش بازشد...فقط چتدقدم مونده بودکه خرگوش کوچولوم مال من بشه... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 حدوددوهفته ای ازروزی که بله روازآیه گرفته بودیم میگذشت وروزنامزدیمون بودبخاطرعجله من قراربودیه جشن کوچیک بگیریم فرهودبه محض شنیدن خبرنامزیمون رفت آلمان اماسامان اومدپیشم وگفت:بااینکه برام سخته اماتبریک میگم لطفاخوشبختش کن تاحالا سامان رواینطوری ندیده بودم وهمین بودکه شوکم کرده بودانگارآیه فقط منوتغییرنداده بود...جلوی درآرایشگاه ماشین رومتوقف کردم وپیاده شدم هیجان داشتم اونقدرکه احساس میکردم دست وپام میلرزه.وقتی آیه رودیدم ماتم بردتواون لباس یاسی رنگ واقعازیباشده بودوچهره میکاپ شدش واقعادلنشین بودزیادغلیظ نبودومطمئن بودم خودش اینطورخواسته چادرسفیدش روجلوترکشیدوبیشترخودشوپوشوندوگفت:هنوزمحرم نیستیما لبخندی زدم وگفتم:توئم اگه جای من بودی نمیتونستی خودتوکنترل کنی باشرم لبخندزدکه ازپشت سرش فرنوش دراومدوگفت:ای باباهمینطورمیخوایداینجاوایسید بریدکنارببینم آقامون جلودرمنتظره هردوخندیدیم وکناررفتیم تافرنوش ازآرایشگاه بیرون رفت من هم خودموکنارکشیدم وگفتم:بفرمایید بانو. به محض اینکه به خونه رسیدیم صدای دست وسوت مهمون ها بالارفت باهم به گوشه ای ازسالن طبقه پایین رفتیم که سفره عقدچیده شده بودوبعدازاومدن عاقدوگل چیدن وگلاب آوردن آیه خانوم ،نوبت رسیدبه زیرلفظی ،سندخونه روبایه جعبه کادویی که توش یه پلاک زنجیراسم خودم بودروبهش هدیه دادم که اشک توچشماش جمع شدسریع گفتم:گریه نمیکنیا سری تکون دادوگفت :چشم عاقددوباره پرسید:عروس خانوم آیاوکیلم؟ آیه باشرم جواب داد:بااجازه ی باباحسینم وبابانادرم بله چشمام روبرای لحظه ای بستم وبازکردم بایدمطمئن میشدم که این خوشبختی خواب نیست بایدمطمئن میشدم که بیدارم واین رویای شیرین عین واقعیته ...واقعیت بود...بااینکه شک داشتم اماآیه مال من شده بود...بعدازاینکه دیگه شرعاورسمازن وشوهرشدیم بایدبه جشنمون میرسیدیم بخاطرمعذب نبودن آیه جشن مختلط نگرفته بودیم وسالن طبقه بالا روزنونه وطبقه پایین رومردونه کرده بودیم بلندشدم ودستموبه سمتش درازکردم ولحظه ای بعدانگشت های ظریف وکشیدش توحصارانگشت هام قرارگرفت وچقدرحس خوبی داشت که بهم محرم شده بودیم.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🕊زندگی موسیقی گنجشک هاست 🌺زندگی باغ تماشای خداست 🌻زندگی یعنی همین 🕊پروازها ☀️صبح ها 😊لبخندها 🎼آوازها 🌻🦋 سلام صبحتون بخیر                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهنگ زیبا و دلنشین😍🌿 از راغب وحمید هیراد                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورشید سپهر رهبری پیدا شد احیا گر فقه جعفری پیدا شد تبریک به مهدی عج که به عالم امشب رخسار امام عسکری پیدا شد . . . 🎉میلاد امام حسن عسکری(ع)برهمگان مبارڪ باد🌺 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اللَّهُـمَّ‌أَرِنِے‌الطَّلْعَةَالرَّشِيدَةَ' قلب زمین گرفته! زمان را قرار نیست💔 اۍ بغض مانده 😭 در دل هفت آسمان!💔 بیا😭 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
براےدیدن دلبر،همین دو دیده بس است دلیل این همه دورے،فقط هوا،هوس است هزار بار گفته ام اینرا دوباره میگویم جہان بی تو حبیبا به مثل یک قفس است @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۱۰۷.mp3
8.71M
[تلاوت صفحه صد و هفتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 دیگه مال هم شدیم...به طبقه بالا رفتیم وتو کل جشن دستشوگرفته بودم واجازه نمیدادم ازکنارم جم بخوره واونم خجالت میکشیدورنگ عوض میکردزیرگوشش زمزمه کردم:خرگوش کوچولوی من انقدرخجالت نکش دیگه زن وشوهریم فکرمیکردم این حرف میتونه شرمش روکمترکنه امابیشترکردومن عاشق همین خجالت کشیدن هاش بودم...آخرشب بودمهمونارفته بودن وباباهم به بهونه خستگی به اتاقش رفت تاماروتنهابذاره .آیه به خونش رفت که دوش بگیره امامنم دنبالش رفتم وگفتم:به این زودی نمیذارم ازدستم فرارکنی خرگوشم لبخندی زدوگفت:یه دوش میگیرم برمیگردم -نمیشه که- نوچ فردا دوش بگیر جلورفتم وچادرشوازسرش درآوردم وگفتم:میشه خوبم میشه دوباره خجالت کشید.نوازشگرانه دستموروی گونش کشیدم وگفتم:بالاخره مال من شدی لبخندزدازاون لبخندهایی که بی قرارم میکردوچقدربرام سخت بودصبرکردن تااینکه خرگوش کوچولوم به این محرم بودن عادت کنه خودم روبه سختی کنترل کردم ودستام رو،روی بازوهاش گذاشتم وبوسه عمیقی به پیشونیش زدم وگفتم:خیلی دوست دارم صداش گوشم رونوازش کرد:منم دوست دارم لبخندی عمیق زدم وگفتم:خرگوش کوچولوم -جانم؟ واین"جانم"ی که نثارم کردبهم بال پروازدادوقدرت پرواز!پرزدم ورفتم به آسمون ها... لبخندم دندان نماشدوگفتم:میدونستی زندگیمی؟؟ریزوباشرم خندیدوهمونطورکه سرتکون میدادگفت:اوهوم دلم هرری ریخت خنده هاش عجیب دلبری میکردازقلب بی قرارعاشقم. دستشوکشیدم وبه آغوشم بردمش.دستای اونم دورکمرم حلقه شد.انگارکم کم داشت یخش آب میشد.بایه نفس عمیق عطرخوش موهاشوکه بعدمدت هاتازه فهمیدم پرکلاغیه بلعیدم وگفتم:میدونستی همه چیزمی؟ خودشوبیشتربهم فشردوگفت:اوهوم دوباره صدای خندی ریزودلبرانش:اوهوم- میدونستی من باتوخوشبخت ترین مرددنیام؟ یدفعه حس کردم تمام عشقی که تواین مدت به آیه داشتم فوران زده .نفسم روپرحرارت بیرون دادم و گفتم:وای آیه اونقدرعاشقتم که حس میکنم دارم میمیرم خودشوازبغلم بیرون آورداماهنوزهم دستای اون دورکمرمن حلقه بودوهم دستای من.بااخم ظریفی ازاون فاصله نزدیک نگاهم کردوگفت:خدانکنه دیگه ازاین حرفانزن -چشم خانومم ،چشم نمیزنم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 لبخندش عریض شد:مرسی آقامون خندیدم وگفتم:ضعیفه؟ خندید...باصدای بلندوحس کردم دوباره دلم ریخت:جانم؟ -بپرتوبغلم بازخندیدومحکم خودشوتوبغلم پرت کرد... مدتی گذشت ازم جداشدکه بره حموم امااجازه ندادم وبردمش روتخت یه نفرش! وگفتم که تمام شبوبایدپیشم باشه ومیخوام تاصبح نگاهش کنم.کنارهم درازکشیده بودیم.اون طاق بازونگاهش به سقف بود.من روی پهلوسمت اون ودستم روزیرسرم گذاشته بودم وبادست آزادم موهاش روکه روی بالش پراکنده بودن نوازش میکردم. همینطورکه نوازشش میکردم به این فکرمیکردم که من اولیم!اولین کسی که دست آیه روگرفته پیشونیشو بوسیده وبغلش کرده ونوازشش!اماآیه برای من اولی نبود.دومی یاسومی هم نبود...چندمین هم نبود...شایدهزارمین بود!و وای به من که اینقدرگذشته کثیفی داشتم.یدفعه غم تودلم نشست حتمااین موضوع برای آیه خیلی سخت بودوبخاطرمن تحملش میکرد. مرددلب بازکردم وگفتم:معذرت میخوام باتعجب نگاهشوازسقف گرفت،نگاهم کردوپرسید:واسه چی؟ باپشیمونی به چشماش نگاه کردم وگفتم:واسه اینکه گذشته پاکی ندارم چشمای خوشگلش تولحظه ای پرازاشک شدن .لعنت به من!کاش هیچوقت وارداین مسئله نمیشدم که توهمچین شبی اشک عزیزم رودربیارم.اشکش سریع جاری شد.یدفعه جلواومدوخودشوتوبغلم فشردوگفت:میبخشمت بخاطر الان که پاک شدی...پاکان شدی! کم کم تعجبم ازبین رفت...لبخندی عمیق روی لبهام نشوندم ودستام روبه دورکمرش حلقه کردم وگفتم:آیه تویه فرشته ای ...یه فرشته! "آیه" 6"سال بعد" به محض اینکه پاموازمطب بیرون گذاشتم ماشین پاکان جلوی پام ترمزکردونگاهم باچشمایی مشابه باچشمای زمردی باباتلاقی کردبادیدن امیرحسین تمام خستگی کارازتنم دررفت ولبخندی روی لبهام نشست ازماشین پیاده شدوپریدبغلم وگفت:سلام مامانی خسته نباشی بوسه ای به موهاش زدم وگفتم:مرسی پسرخوشتیپم! هنوزچندلحظه هم نشده بودکه صدای پاکان دراومد:بسه دل منوآب نندازیدسوارشید خندیدم وامیرحسین رو روی صندلی عقب گذاشتم وخودم هم روصندلی جلوجاگرفتم وگفتم:سلام عرض شد پاکان هم بالبخندجواب داد:سلام به روی ماهت خسته نباشی -مرسی به آسمون نگاه انداختم وگفتم:تاهواتاریک نشده بریم دلم نمیخوادامیرحسین شب توقبرستون باشه پاکان درحالی که ماشینوروشن میکردگفت:چراامیروبهونه میکنی خب بگوخودم میترسم پوزخندی زدم وگفتم:منوترس؟هه! محاله! یدفعه جیغ زد:آیه یه سوسک روچادرته ترسیدم وسریع چادرموتکون دادم وجیغ زدم که صدای خنده امیرحسین وپاکانوشنیدم وفهمیدم گول خوردم ومعترض گفتم:چندنفربه یه نفرپدروپسرعلیه من دست به یکی کردین؟ واون هابازهم به من خندیدن ومن هم کم کم خندم گرفت. ازماشین پیاده شدیم ویه دست امیرحسین رومن گرفتم ودست دیگش روپاکان ...یک سال بعدازدواجمون خدااین فرشته کوچولوروبهمون هدیه دادفرشته ای که چشماش روازبابابه ارث برده بودوباعث میشدهروقت نگاهش میکنم یادبابابیفتم وباوجوداون کمترغصه بخورم...فرشته ای که به پیشنهادپاکان اسمش روامیرحسین گذاشتیم .تاهم اسم بابا بشه...سنگ قبرباباروشستم وروش گلاب ریختم کارهرپنج شنبمون بودکه سه تایی باهم میومدیم سرخاک. بابا نادرهیچ وقت همراهیمون نمیکرد چون دلش میخواست تنهابیادوبه باباسربزنه...بالا سرسنگ قبرباباگل پرپرمیکردم ومردی که عاشقش بودم کنارم نشسته بودوهمینطورثمره عشق بزرگ وپاکمون... ومن خوشبخت بودم باوجودنبودن های باباتوزندگیم، من خوشبخت بودم...وهرلحظه خداروبخاطراین خانواده جدیدشکرمیکردم...به پاکان نگاه انداختم که نگاه اون روهم روی خودم دیدم ...لبخندزدم ولبخندزدومن باردیگه باشیرینی لبخندش معجزه خداروحس کردم...یه روزی تومنجالب فقروتنهایی دست وپامیزدم که دست خدامنوبردتوخونه بابا نادرومن پاکانودیدم پاکانی که هیچ وجه شبهی بینمون نبودودست سرنوشت بدون اینکه بفهمم منواون روبهم متصل کردومن رسیدم به اینجاو...خوشبختی رودرکنارشوهرم وپسرهم نام پدرم به دست آوردم...اما،درازای مرگ پدرم! "دست تو رو سرم بکش پاشو بهم یکم بخند یه دنیا غم رو دوشمه زخمای شونمو ببند همینکه میدونم دلت برای من دلواپسه با سختیام کنار میام همین برای من بسه پاشو ببین کی اومده ببین چقدر بزرگ شدم همونی که خواسته بودی وایستم رو پاهای خودم ♫♫♫ ♫♫♫ نه نمیخوام گله کنم که سرنوشت من بده موقع تاب بازی چرا کسی نبود هلم بده باز نمیخوام گله کنم باز گله های بیخودی بازم بگم برای چی شب عروسیم نبودی دلم برات تنگ شده ودر ازای مرگ پدرم نویسنده : نازنین آقایی و فاطمه زایری
ببین چقدر بزرگ شدم همونی که خواسته بودی وایستم رو پاهای خودم ♫♫♫ دلم برات تنگ شده و سر روی عکسات میذارم تو نیستی و حالا دیگه عکساتو خیلی دوست دارم دلم برات تنگ شده و سر روی عکسات میذارم حس میکنم کنارمی چقدر تورو دوست دارم" "پدرم،تاابد...جایت درخوشبختی ماخالیست"... "پایان " 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
mdhy_anlyn_-_mygh_hrkhsy_khh_smr_rfth_-_nrymny.mp3
11.67M
🌸 (ع) میگه هر کسی که سامرا رفته آقا کرمش به مجتبی رفته 🎤 مبارکباد ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
❁ ﷽ ❁ رضوان بدان جلال و شرف سائل درت خورشید سجده برده به صحن مطهرت روح رضاست در نفس روح پرورت نامت حسن نه بلکه حسن پای تا سرت مبارکباد ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄