eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
doaye_arafe_rahbari.mp3
2.48M
فردا روز است ؛ قدر این روزهای باارزش را بدانید‌.! ➥ @hedye110
💠 اعمال شب و روز عرفه ➥ @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ با توکل به اسم الله آغـــاز روزی زیبـــا با صلوات بـــر محمـد و آل محمــــد (ص) اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم سلام صبح زیباتون بخیر ➥ @hedye110 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴
💖 هر دم بگو‌ میان قنوتت بہ صد نیاز عَجل علے ظُهورکَ یا فارسَ‌الحـِجاز هر دم بگو بہ اشک روان روبہ آسمان عَجل علے ظهورکَ یا صاحبَ‌ الزَمـان @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 بعد از بدرقه ی مهمونا به سمت من اومد که سریع سرمو پایین انداختم که گفت :تو چرا نرفتی دکتر ؟ با چشمهای گرد شده گفتم :دکتر ؟دکتر برای چی ؟اگه منظورتون دست و پا چلفتی بودنمه باور کنید آقای پاکزاد دست خودم نیست آقای پاکزاد دستشو گرفت جلوم و گفت :هیس هیس هیس دختر چه خبرته !?من منظورم این نبود گفتم سرت خون اومد چرا نرفتی دکتر برات ببنده شاید عفونت کنه ها دستی به قسمت دردناک سرم کشیدم و گفتم :آها چشم چشم میرم نشستم سرجام اونم به سمت اتاقش رفت بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی بالای سرمه سرمو آروم بالا آوردم که دیدم اقای پاکزاد دست به سینه رو به روم وایستاده با تعجب پرسیدم :اتفاقی افتاده آقای پاکزاد ؟ -پاشو برو دیگه- پس چیکار کنم- پس چرا نشستی ؟ -کجا برم آخه ؟ -آیه حالت خوبه ؟میگم پاشو برو دکتر چرا گیج میزنی حالت خوب نیست؟ -خداحافظ- باشه پس فعال خداحافظ- دستتون درد نکنه خودم میرم- پس پاشو برو اگه حالت خوب نیست برسونمت- نه ...نه خوبم بدون اینکه برم دکتر به سمت خونه رفتم و به کمک خاله خراش کوچیکی که گوشه ی پیشونیم ایجاد شده بود رو ضدعفونی کردیم و یه چسب زخم کوچولو هم زدیم روش حالا انگار چی شده بود که اینقدر اصرار داشت برم دکتر .بعد از خوردن لازانیای لذیذ خاله جون رفتم بیرون و املاکی های مختلف رو گشتم با اون پولی که من داشتم ابدا اینجا ها نه میتونستم خونه ای بخرم و نه اجاره بکنم بعد از یه عالمه گشتن بالاخره یه امالکی رو پیدا کردم که یه مورد خوب مطابق با پول من داشت اما به خاطر اینکه دختر تنها بودم قبول نمیکرد.. آخه حاج آقا منم جای دختر شما وقتی دیگه نه پدری برام مونده و نه مادری چون یه دختر تنهام- باید آواره ی کوچه خیابونا بشم ؟؟خدا رو خوش میاد آخه؟اینا همش برای من مسئولیته- دخترم خدا شاهده که این موضوعات به من ربطی نداره -نمیدونم دخترم برو پیش یکی از فامیلاتون- خوب آخه الان من چیکار کنم -تا کی خونه ی فامیلمون بمونم چقدر باید سربار اینو اون باشم؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 دخترم دست من نیست مشتری وقتی به من میسپاره که خونشو براش اجاره بدم یا بفروشم از من- انتظار یه فردی رو داره که موردی نداشته باشه با ناراحتی زمزمه کردم :یعنی من مورد دارم ؟ -دخترم.... بی توجه به ادامه ی حرفاش از در امالکی زدم بیرون و به سمت خونه را افتادم خدایا من بابامو میخوام ....همون بابای مهربونم که موقع ناراحتیام بغلم میکرد و من تو آغوشش اونقدر گریه میکردم تا آروم شم همون بابایی که از همون بچگی هم پدرم بود هم مادرم همون پدری که با تک فرزند بودن خودش و زنش هیچ قوم و خویشی برای من باقی نذاشت همون پدری که همه چیزم بود خدایا مگه من به جز تو واون کی رو داشتم که ازم گرفتیش؟؟؟اشک میریختم و راه میرفتم بی توجه به نگاه های متعجب ،پر تحقیر و گاه دلسوزانه ی عابرای توی خیابون با حال بدی به خونه ی فرنوش اینا رسیدم فرنوش با دیدن من بلند گفت :خاک تو سرم چی شدی تو ؟؟؟ به ثانیه نکشید که کل اعضای خانواده دور من جمع شدن خاله :آیه جان خاله چی شدی آخه ؟؟تو که خوب بودی ؟؟ در حالی که بغضی که مثل یه سیب توی گلوم سنگ شده بود و جلوی حرف زدنمو گرفته بود به زور پایین میدادم نالیدم :خوبم فقط باید یه ذره استراحت کنم عمو :برو دخترم اگه فکر میکنی اینطوری حالت بهتر میشه برو یه ذره استراحت کن اون شب هم مثل شبای اول مرگ بابا پر از بغض و اشک بود و هیچ کس به جز بالش زیر سرم شاهد هق هق های از سر دلتنگی من نبود یه هفته ای میگذشت و من همچنان دنبال خونه بودم وقت ناهار بود و کم کم داشتم وسایلمو جمع میکردم تا برم تو اشپزخونه ی شرکت که موبایلم زنگ خورد :بله ؟ -بله بله بفرمایید- سلام خانوم خداداد از امالکی کریمی تماس میگیرم راستش یه مورد خوب براتون پیدا شده اگه مایلید بیاید اینجا تا بریم ببینیمش- -منتظرتونم فعال خدانگهدار- باشه من تا یک ساعت دیگه اونجا- راجب پول با صاحب خونه صحبت کردید ؟بله صحبت شده ایشون هم موافقت کردن- 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌مادر شهید عجمیان: در دادگاه بدوی حکم اعدام آن آقای دکتر (حمید قره‌حسنلو‌) آمد، اما آقای پزشکیان و شخص دیگری از او حمایت کردند و در دادگاه حکم اعدامش لغو شد. آقای پزشکیان این فیلم را دیده بودی ؟!!!!😭😭😭
دوستان عزیز در بارگاه ملکوتی حضرت عبدالعظیم حسنی و در دعای پرفیض عرفه دعاگوی شما عزیزان هستیم.....شما هم مارو دعا کنید🙏🙏🙏
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
AUD-20220620-WA0015.mp3
2.29M
حزب سی و نهم (۳۴ الی ۵۹ توبه) 👤 با صدای استاد پرهیزگار @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
💚 ای امیر عرفه بی تو صفانیست که نیست بی تو در آن عرفه عشق و وفا نیست که نیست ای امیر عرفه یوسف زهرا مهدی(عج) حاجتی غیر ظهورت به خدا نیست که نیست @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 سریع به سمت اتاق آقای پاکزاد رفتم و گفتم :سلام ببخشید میتونم یه مرخصی ساعتی بگیرم ؟ -واسه چی میخوای دخترم ؟ -راستش قراره برم خونه ببینم اگه بشه اجاره اش کنم مگه خودت خونه نداری؟ -نه متاسفانه- -یعنی چی یعنی پدرت یه خونه برای تو نذاشت ؟ چرا گذاشت اما یه آدم سود جو با جعل امضا و مدارک بابا گفت بابا خونه رو بهش فروخته منم اون- موقع که هنوز مرگ بابا رو هضم نکرده بودم همینکه پام به دادگاه رسید حکم رو قبول کردم -پس تا الان چیکار میکردی ؟خونه ی دوستم بودم الانم اگه اجازه بدین برم ببینم بالاخره میشه از این سربار بودن نجات پیدا- کنم یا نه باشه برو آیه جان ان‌شاءالله که مورد پسند باشه--خیلی ممنون- برو دخترم اگه میخوای برسونمت ؟ نه ممنون خودم میرم زود هم برمیگردم- بعد از دیدن خونه اینقدر ناراحت شدم که حد نداشت منو آورده بودن تو یه خرابه و به یه اتاق ۱۰متری که نه حموم و دستشویی داشت و نه آشپزخونه میگفتن خونه و همه چیزمو باید مشترک میشدم با یه پیرزن نه اینکه با اینکه یه خانوم پیر همسایه ام بشه مشکل داشته باشم نه اما خوب من یه حریم خصوصی برای خودم میخواستم از یه جهت دیگه محله ی خوبی هم نبود پر از پسرای لات و بیکار که تو اون لنگ ظهری تو کوچه بودن و منتظر سوژه ای برای تیکه پراکنی با اعصابی داغون به شرکت برگشتم آقا نادر منو دید و گفت :چی شد دخترم قرار داد بستی ؟ خوبی- نه یعنی نه خونه ی به درد بخوری بود و نه محله ی بعد از درنگی گفت :اگه یه چیزی بگم قبول میکنی ؟ صاف نشستم و گفتم :بله حتما البته تا چی باشه اگه میخوای میتونی یه مدت بدون اجاره- راستش میخواستم بگم ما طبقه ی پایین خونمون خالیه اونجا بمونی و پولاتو جمع کنی تا حداقل یه خونه ی درست حسابی اجاره کنی یا حتی بخری ذهنم پرکشید به خونه ی قصر مانند آقا نادر اون رزهای آبی که فرصت نکردم کامل از زیبایی هاشون لذت ببرم پیشنهاد بدی هم نبود میتونستم بعد از چند ماه پس اندازم رو بیشتر کنم و باهاش یه خونه ی خوب اجاره کنم نگرانی ای هم نسبت به اینکه آدمای بدی تو اون خونه باشن نبود چون اقای پاکزاد که تو این مدت خودشو ثابت کرده بود میموند پسرش که خوب اونکه متاهل بود و کاری به کار من نداشت بعد از درنگی پرسیدم :چرا اینکار رو میکنین بدون هیچ چشم داشتی ؟بدون هیچ توقعی چرا باید قبول کنم ؟ -گفتم دخترم من یه دین خیلی بزرگ به پدرت دارم که هرچقدر هم تلاش کنم جبران نمیشه پدرتم همیشه تنها نگرانیش تو بودی در ضمن اون خونه اون پایین داره خاک میخوره اینکه دست یکی رو بگیرم و بذارم توش زندگی کنه بهتره یا اینکه خاک بخوره ؟ منظورشوازاون خونه نمیفهمیدم اقا نادر طوری صحبت میکرد که فکرکردم داره ازیه خونه مستقل حرف میزنه بخاطرهمین پرسیدم:این خونه ای که راجبش حرف میزنین کجاست؟ دوطبقست اماباچند تا پله ازگوشه سالن که- ببین اونروزخونه ی منو دیدی وحتما فکرکردی همون مطمئنا وقت نکردی ببینیش وصل میشه به یه قسمتی که برای خودش یه سوییت جدائه حتی درهم داره ومیتونی درو قفل کنی تا نگران پسرم نباشی تازه من هم گاهی هستم. نگران نبودم چون جایی واسه نگرانی وجود نداشت اگرقبول میکردم یه خونه جدا داشتم وفقط تو رفت وامدم شاید با پسرش وهمسر پسرش روبه رو میشدم که اونم دوبار در روزبود یکی صبح یکی عصر...تو این مدت کاملا به اقا نادراعتماد کرده بودم وحس میکردم که واقعاهم اقا نادرمرد قابل اعتمادیه...جایی واسه نگرانی نبودامامردد بودم من یه دخترجوون تنها بودم نمیتونستم هرکسی بهم هرپیشنهادی داد سریع قبول کنم باید همه جوانب روبررسی میکردم باید مشورت میکردم با چند تا بزرگتر که به قول معروف چندتا پیرهن بیشترازمن پاره کردن به خاطرهمین گفتم:واقعاممنونم بخاطرپیشنهادتون امااگه اجازه بدین من یکمی فکرکنم باشه من بد تورونمیخوام توهم مثل- البته دخترم.. فکرکن وجوابتو صادقانه بگو فقط اینو یادت دخترنداشتم میمونی...لبخندی عمیق رولبام نقش بست...حس پدر داشتن واقعا شیرین بود...یه پدر...یه تکیه گاه...یه پناه امن...تلخی یاداوری مرگ پدرم شیرینی حسی روکه چشیده بودم ازبین برد ولبخندرولبم ماسید... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 بعد ازاتمام زمان کاری تا نزدیکی های خونه با اتوبوس اومدم اما یه ایستگاه تا ایستگاه اصلی که باید پیاده میشدم زودتر پیاده شدم برای اینکه کمی وقت برای فکرکردن داشته باشم ...وارد پیاده روشدم وبه سمت خونه قدم برداشتم نسیم خنکی میوزید وبهم احساس خوبی رومنتقل میکرد...افکارم هجوم اوردن ومن هم سعی کردم که سروسامونشون بدم...پیشنهادی که گرفته بودم یه پیشنهاد طلایی بود پس دلیل مردد بودنم چی بود??خونه که بزرگ وخوشگل بود ومحله اروم ودنجی هم داشت یه حیاط بی نظیرکه عاشق رزهای آبیش بودم ...به اقا نادراطمینان داشتم وهمینطوراعتماد ،پس یقین داشتم خوبیمو خواسته که چنین پیشنهادی داده ازطرفی پسرش متاهل بود ومشکلی نداشت که اگر باهم زیریک سقف بودیم چون همسرشم بود هرچند اگرهمسری هم وجود نداشت بازهم مشکل زیادی نداشت چون دوتا خونه جدا ازهم بود...هیچ مشکلی نبود، اما من مردد بودم انگاری یکی باید پای تصمیم من مهر تایید رومیزد...همیشه بابا اینکار رو میکرد اما الان هیچ کسی نبود هیچ کس...همینکه زنگ ایفون رو زدم خاله بانگرانی پرسید:ایه دخترچرادیرکردی؟ خندیدم وگفتم:خونه رام نمیدین؟ -بیاتو، توکه ماروازنگرانی کشتی درباصدای تیکی بازشد و واردشدم... همینکه پام به داخل رسید عمو و خاله همراه فرنوش وفرهود به سمتم هجوم اوردن وبا هم پرسیدن :کجابود ی؟ هرچند که هرکدوم یه جوری بیان کردن خاله وعموبا نگرانی فرهودبا احترام وفرنوش با دعوا ...ازاینکه کسانی رو داشتم تا نگرانم بشن احساس خوبی بهم دست داد...انگاری دیگه تنها نبودم انگار خانواده فرنوش خانواده منم شده بودن...لبخند شرمگینی زدم:ببخشید یکمی از راهو پیاده اومدم میخواستم فکرکنم فرنوش عصبی گفت:پس چرازنگ میزدیم جواب نمیدادی؟ سریع دست کردم توکیفم ومتوجه شدم گوشیم روکه تو شرکت طبق یه عادت چند روزه روسایلنت میذاشتم ازسایلنت درنیاوردم معذرت خواهی کردم ازهمشون بابت نگرانی که به وجود اورده بودم که فرهودگفت:خیلی خوب دیگه بریم بشینیم همگی به دنبال حرف فرهود به سالن رفتیم ونشستیم که فرنوش با کنجکاوی پرسید:راجب چی میخواستی فکرکنی؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
قانون کارما میگه ... دوست داشتن کسی که دوست نداره ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
فریادها به سکوت وسکوت ها به سردرد تبدیل شد                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
سمساری داد میزنه .... طلا فروش سکوت میکنه !                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
هیچوقت ... نفهمیدم چرا دلمو شکستی !                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
آنهایی که قلبمان را ... آتش زدند ....                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
خداوند بند بزند .... دل هایی را ....                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
✍ فلسفه قربان سر بریدن نیست، دل بریدن است از هر آنچه که به آن تعلق داریم... عید قربان یادآور زیباترین نمونه تعبد انسان در برابر خداوند متعال، 🌷عید سعید بر شما و خانواده مبارکباد. ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان فرد بی‌نماز و مشروب خوری که خواب عجیبی دید و.... السلام علیک یا اميرالمؤمنين 😭 تا میتونید اینو منتشر کنید با این کلیپها، دل خیلیا میلرزه ثوابش به شما هم میرسه ➥ @hedye110
    🪴 🌷 🌿﷽🌿 بخش دوم : فرمان الهی برای مطلبی مهم وَأُقِرُّلَهُ عَلی نَفْسی بِالْعُبُودِیةِ وَ أَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِیةِ، وَأُؤَدّی ما أَوْحی بِهِ إِلَی حَذَراً مِنْ أَنْ لا أَفْعَلَ فَتَحِلَّ بی مِنْهُ قارِعَةٌ لایدْفَعُها عَنّی أَحَدٌ وَإِنْ عَظُمَتْ حیلَتُهُ وَصَفَتْ خُلَّتُهُ -لا إِلهَ إِلاَّهُوَ - لاَِنَّهُ قَدْأَعْلَمَنی أَنِّی إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إِلَی (فی حَقِّ عَلِی) فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ ، وَقَدْ ضَمِنَ لی تَبارَک وَتَعالَی الْعِصْمَةَ (مِنَ النّاسِ) وَ هُوَالله الْکافِی الْکریمُ .    و اکنون به عبودیت خویش و پروردگاری او گواهی می دهم . و وظیفه خود را در آن چه وحی شده انجام می دهم مباد که از سوی او عذابی فرود آید که کسی یاری دورساختن آن از من نباشد . هر چند توانش بسیار و دوستی اش ( با من ) خالص باشد . - معبودی جز او نیست - چرا که اعلام فرموده که اگر آن چه ( درباره ی علی ) نازل کرده به مردم نرسانم ، وظیفه رسالتش را انجام نداده ام ؛ و خداوند تبارک و تعالی امنیت از [ آزار ] مردم را برایم تضمین کرده و البته که او بسنده و بخشنده است .     فَأَوْحی إِلَی :«بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحیمِ، یا أَیهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک» - فی عَلِی یعْنی فِی الْخِلاَفَةِ لِعَلِی بْنِ أَبی طالِبٍ - وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله یعْصِمُک مِنَ النّاسِ). مَعاشِرَالنّاسِ ، ما قَصَّرْتُ فی تَبْلیغِ ما أَنْزَلَ الله تَعالی إِلَی، وَ أَنَا أُبَینُ لَکمْ سَبَبَ هذِهِ الْآیةِ: إِنَّ جَبْرئیلَ هَبَطَ إِلَی مِراراً ثَلاثاً یأْمُرُنی عَنِ السَّلامِ رَبّی - وَ هُوالسَّلامُ - أَنْ أَقُومَ فی هذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ کلَّ أَبْیضَ وَأَسْوَدَ: أَنَّ عَلِی بْنَ أَبی طالِبٍ أَخی وَ وَصِیی وَ خَلیفَتی ( عَلی أُمَّتی ) وَالْإِمامُ مِنْ بَعْدی ، الَّذی مَحَلُّهُ مِنّی مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسی إِلاَّ أَنَّهُ لانَبِی بَعْدی وَهُوَ وَلِیکمْ بَعْدَالله وَ رَسُولِهِ . وَقَدْ أَنْزَلَ الله تَبارَک وَ تَعالی عَلَی بِذالِک آیةً مِنْ کتابِهِ (هِی): (إِنَّما وَلِیکمُ الله وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُواالَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَیؤْتونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکعُونَ ) ، وَ عَلِی بْنُ أَبی طالِبٍ الَّذی أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَهُوَ راکعٌ یریدُالله عَزَّوَجَلَّ فی کلِّ حالٍ .     پس آنگاه خداوند چنین وحی ام فرستاد: «به نام خداوند همه مهرِ مهرورز . ای فرستاده ما! آن چه از سوی پروردگارت درباره علی و خلافت او بر تو فرود آمده بر مردم ابلاغ کن، وگرنه رسالت خداوندی را به انجام نرسانده ای؛ و او تو را از آسیب مردمان نگاه می دارد . » هان مردمان ! آنچه بر من فرود آمده ، در تبلیغ آن کوتاهی نکرده ام و حال برایتان سبب نزول آیه را بیان می کنم: همانا جبرئیل سه مرتبه بر من فرود آمد از سوی سلام ، پروردگارم - که تنها او سلام است - فرمانی آورد که در این مکان به پا خیزم و به هر سفید و سیاهی اعلام کنم که علی بن ابی طالب برادر ، وصی و جانشین من در میان امّت و امام پس از من بوده . جایگاه او نسبت به من به سان هارون نسبت به موسی است، لیکن پیامبری پس از من نخواهد بود او (علی)، صاحب اختیارتان پس از خدا و رسول است ؛ و پروردگارم آیه ای بر من نازل فرموده که : « همانا ولی ، صاحب اختیار و سرپرست شما، خدا و پیامبر او و ایمانیانی هستند که نماز به پا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند . » و هر آینه علی بن ابی طالب نماز به پا داشته و در رکوع زکات پرداخته و پیوسته خداخواه است فقط_حیدرامیرالمومنین_است ⤵️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ⤵️⤵️ #@shohada_vamahdawiat