eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ وقت، اگه تو رو با کس دیگه ببینم حسودی نمیکنم…! آخه مامانم یادم داده اسباب بازی هامو بدم به بدبخت بیچاره ها…                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
آدمها همیشه نیاز به نصیحت ندارند گاهی تنها چیزی که واقعا به آن محتاجند دستی است که بگیرد، گوشی است که بشنود، و قلبی است که آنها را درک کند...!!!                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
『♥️』 تو از هر چیزی فکر می کنی قوی تری ﹝                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
یه کانالی کاملا هیچ مطلبی جز مطلب گذاشته نمیشه عاشق عليه السّلام هستی عضو شو اینم 👇👇👇 عاشقانِ امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی و عضو نشی!!!!!!!! من که باورم نمیشه😊
واااااااااای چه کانالیه این کانال😊🌻 خدائی نیای ضرر کردی😔😊 از گرفته تا کلا برای خودش باشی و نیای تو این کانال☺️ از محالاته😊 eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی ها کجائید📣📣📣📣📣
┄┅─✵💝✵─┅┄ خــدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار خوشم‌چون که باشی مرادر کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد اللهم عجل لولیک الفرج                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 عصبی چرخی زد و ادامه داد:-حالا که فهمیدی جول و پلاستو جمع کن فردا میبرم تحویلت میدم به آقات! با قرار گرفتن دست بالی روی شونه مردونه آتاش دیگه طاقت نیاوردم احساس میکردم تموم وجودم منقبض شده دست جلوی دهانم گذاشتم تا صدایی ازم بیرون نیاد،آروم از جا بلند شدمو مثل سایه ای توی تاریکی حیاط محو شدمو سمت اتاقم قدم برداشتم،بازم بازیچه شده بودم،بازیچه دست مردی که به خاطر خودخواهی و حفظ آبروی خودش توی زندان حبسم کرده بود و میخواست یک عمر شاهد زجر کشیدنم باشه! وارد اتاق شدم عصا رو کناری گذاشتمو دراز کشیدم کف اتاق و زل زدم به سقف،یعنی آتاش راست گفته بود؟شایدم میخواست بالی رو از سر خودش باز کنه! یا شایدم توی اون مدتی که ما فکر میکردیم مرده همچین بلایی به سرش اومده بود،جمله ای که چند بار برام تکرارش کرده بود توی گوشم زنگ خورد:-من تاوان کاری که باهات کردمو پس دادم! پس برای همین بود که شب عروسی بهم دست نزد،منو بگو که گمون میکردم مردونگی به خرج داده! کاش میرفتمو همه چیز رو به اورهان میگفتم،این دلیل خوبی بود تا طلاقمو از آتاش بگیرمو برگردم ده خودمون،اینجوری دیگه نیازی نبود هر روز با اورهان چشم تو چشم بشم و حسرت کنارش بودن رو به دل خودم بذارم،شاید با فاصله این عشق آتشینی که بهش داشتم هم به دست فراموشی سپرده میشد،اشکامو پس زدم و نیم خیز شدم تا به سمت اورهان برم همین الان که آتاش سرگرم بالی بود وقتش بود،به سختی از جا بلند شدم اما با شنیدن صدای باز شدن در مات برده وسط اتاق ایستادم،حال آتاش هم دست کمی از من نداشت،انگار با دیدن من که اونجوری وسط اتاق ایستاده بودم تعجب کرده بود:-هنوز بیداری؟چیزی شده؟اگه میخوای جایی بری کمکت کنم! پوزخندی روی لبم نشست،اثرات دیدن عشق قدیمش اینقدر مهربونش کرده بود؟ -نه میخواستم آب بردارم! -خیلی خب تو بشین من برات میریزم! با تعجب بهش چشم دوختم دستاش میلرزید اولین باری بود که آتاش رو توی همچین وضعیتی میدیدم! تشکری کردمو لیوان آب رو از دستش گرفتم و با زیرکی لب زدم:-چه خبر بود؟صدای داد و بیداد میومد! دکمه های پیراهنش رو باز کرد و به میخ زد و سر جاش دراز کشید:-چیزی نبود،مکثی کرد و ادامه داد:امروز با اورهان حرف زدی؟ از اینکه داشت دست پیش میگرفت حرصی شدم:-آره برام عصا درست کرده بود تا راحت تر بتونم راه برم،چیه نکنه برام جاسوس گذاشتی،اون دختره اسمش چی بود آهان آلما مدام از صبح منو میپایید! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 -نه چه جاسوسی،همینطوری پرسیدم سرجاش غلطی زد و گفت:-شب بخیر! قلبم عصبی میزد به خاطر اینکه دلیل محکمی برای جدا شدن ازش پیدا کرده بودم خوشحال بودم اما از اینکه میدیدم اینقدر راحت دروغ میگه و من مجبور به سکوتم حرصی،دلم میخواست دست می انداختم دور گردنش و همونجوری که خودش دیگران رو به حرف زدن وادار میکرد مجبورش میکردم تا اعتراف کنه،توی همین فکر بودم که دوباره چرخید و در حالیکه به سقف زل زده بود گفت:-حوصله داری؟ جدی لب زدم:-حوصله چی؟! -حوصله حرف شنیدن،یه چیزایی هست که باید بدونی! پوزخند روی لبم پرنگتر شد،حالا که عشقش برگشته بود صلاح دیده به من همه چیز رو بگه،واقعا جالب بود! -میشنوم! -یادمه چندبار پرسیدی چرا اون زن رو کشتنمو منم گفتم تاوان کارشو پس داد،میخوای بدونی چه کاری؟ متعجب بهش نگاهی انداختم،نکنه اون زن این بلا رو به سرش آورده بود! نفسش رو پر صدا بیرون داد و ادامه داد:-اصلا میخوای بدونی چرا دزدیدمت بردم توی اون خونه؟ -چرا؟ -اون زن ماما بود میخواستم معاینت کنه ببینه آبستنی یا نه،یادته خیال میکردم آبستنی و بردمت پیش جمیله تا بچه رو بندازی؟و تو دارو رو نخوردی؟ خدا خدا میکردم هنوز توی شکمت باشه،حدس میزدم اورهان برای اینکه برای بچه م پدری کنه راضی به ازدواج باهات شده،اما وقتی معاینت کرد و گفت آبستن نیستی تموم دنیا رو سرم خراب شد،با بلایی که سرم اومده بود اون تنها بچه ای بود که من میتونستم داشته باشم! خودمو به نفهمی زدمو پرسیدم:-منظورت چیه؟به خاطر اینکه آبستن نبودم کشتیش؟ تک سرفه ای کرد و لب زد:-متوجه منظورم نشدی؟گفتم اون تنها بچه ای بود که من میتونستم داشته باشم و باعث و بانیش همون زن و شوهر بی همه چیزش بودن تا به حال حتی برای ثانیه ای هم به خاطر کشتنشون پشیمون نشدم! -شوهرش؟مگه چیکارت کرده بود؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 نفس عمیقی کشیدو گفت:-اون شب که اون پسره منو از عروسی بیرون کشید تا رفتم ببینم کی باهام کار داره چند نفر ریختن سرمو تا اومدم به خودم بجنبم سرمو کردن توی گونی و انداختنم پشت اسب و از ده بیرونم بردن و توی اتاقکی که حتی نمیدونستم کجاست زندونیم کردن،یک روز کامل فقط کارم شده بود داد و هوار کردن اما وقتی دیدم صدام به جایی نمیرسه دیگه تقلا نکردم حتی از اونایی هم که دزدیده بودنم خبری نشد،شبش خسته و بی رقم و با دستای بسته کف کلبه افتاده بودم که مردی داخل شد و در گوشم گفت دست روی بد کسی گذاشتی و به خاطره اونه که الان اینجایی،هر چی فحش و ناسزا بلد بودم نثارش کردم اما فقط پوزخندی زد و از اتاق بیرون رفت و به مردی که انگار برای نگهبانی از من گذاشته بود گفت مواظبش باش امروز میفرستم پی طبیب باید یاد بگیره چون پسره خانه نمیتونه هر غلطی که خواست انجام بده،اون موقع نفهمیدم منظورش چیه تا اینکه روز بعد مردی اومد توی کلبه و منو... به اینجا که رسید نشست و سرشو توی دستاش گرفت،میدونستم چقدر حرف زدن راجع به چنین چیزی براش سخته،راستش یکم دلم به حالش سوخت برای اینکه از این حال بد بیرونش بیارم آروم لب زدم:-اصراری نیست همه چیز رو برای من تعریف کنی! -نه،بهم فرصت بده تا بگم،باید همه چیز رو بدونی تا بتونی درست تصمیم بگیری! با تعجب نگاهی بهش انداختمو لب زدم:-چه تصمیمی؟ همونجوری که به پایین نگاه میکرد گفت:-اینکه هنوزم میخوای با من بمونی یا نه! منظورشو نفهمیدم یعنی میخواست با تعریف کردن این چیزا خودم راهمو بکشمو برم؟با خودش چی فکر کرده بود دهن باز کردم چیزی بگم که با بالا آوردن دستش ساکتم کرد:-بذار حرفم تموم شه بعد بهت فرصت میدم حرفاتو بزنی،دوباره روی تشک دراز کشید و ساعدشو روی چشماش گذاشت:-اون روز طبیب کاری باهام کرد که دیگه هیچوقت نتونم بچه داربشم یا حتی به هیچ زنی دست بزنم و بدتر از همه توی همون حال رهام کرد و رفت و یک روز تموم فقط درد کشیدم و تموم اون یک روز فقط تو جلوی چشمام بودی و کاری که به ناحق باهات کرده بودم،درد و بی آبروییش به کنار از همه بدتر این بود که میدونستم دارم تاوان کار خودمو پس میدم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Yeki Nist - Shahin Banan.mp3
8.25M
『♥️』 ⭐️شاهین بنان - یکی نیست                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
💕دور باشی و بهتر از این است که نزدیک باشی و زننده... این را در رگ هایت جاری کن دیگر تنها بود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
کسی از نبودن ما ناراحت نمیشه ...                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرسیدم‌ چه‌ جوری‌ این‌ همه‌ سال‌ رابطه‌تون‌ خوب‌ بوده؟! گفت: مثل‌ دو تا دوست‌ صمیمی‌ با هم‌ حرف‌ می‌زدیم ولی‌ مثل‌ عاشقا رفتار می‌کردیم…» 🌸                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
من به آغوش تو محتاج تر از نانِ شبـــم...                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
『♥️』 زیبایی که درون بقیه میبینی از زیبایی که درون خودت هست نشئت میگیره هیچوقت اینو فراموش نکن                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
باران بهانه بود تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی و دوستی مثل گلی شکوفه کند 💐🔷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
ﮔﻔﺖ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﺑﺴﭙﺎﺭ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺍﺳﺖ … می ریزند ﺳﭙﺮﺩﻡ … ﺑﯿﺨﺒﺮ ﺍﺯ آﻧﮑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮐﺎﺝ ﺑﻮﺩ ☘🍁🍂                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 ﷽ ابن زياد در قصر نشسته است و لحظه به لحظه حوادث را دنبال مى كند; خبر مى رسد كه ابن اشعث به مسلم امان داده است. مسلم را به سوى قصر مى آورند و او را لحظاتى كنار درِ قصر مى نشانند. نگاه مسلم كجاست؟! آن كوزه آب را مى بينى؟ نگاه كن! لب هاى مسلم از شدّت تشنگى خشكيده است. او تقاضاى يك جرعه آب مى كند; امّا يكى از نگهبانان مى گويد: "اى مسلم! تو ديگر آب نمى نوشى تا به جهنم بروى". بدن مسلم زخم هاى زيادى دارد; امّا اين زخمِ زبان ها بيش از همه درد آور است. سرانجام لب هاى تشنه مسلم، دل يكى را به رحم مى آورد. او به غلام خود دستور مى دهد تا ظرف آبى را از خانه براى مسلم بياورد. مسلم ظرف آب را به دست مى گيرد و مى خواهد آن را بنوشد; امّا تمام ظرف از خون لبش رنگين مى شود. سه بار ظرف آب را عوض مى كنند; امّا هر بار خون تازه از لب و دندان مسلم جارى مى شود. اكنون، مسلم مى فهمد كه تقدير خدا بر اين است كه او تشنه باشد. آرى آن روز مسلم از اين راز خبر نداشت كه همه ياران امام حسين(ع) با لب تشنه شهيد خواهند شد. <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>