eitaa logo
🇵🇸کانال رسمی شعر آل یاسین
5.8هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
887 ویدیو
116 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
سوگند میخورم به خداوند فاطمه اصلاً نبوده، نیست همانند فاطمه یا فاطرُ بِفاطمَه یعنی که فرق نیست جز این که او خدا بْوَد و بنده ، فاطمه مشکات خانواده ی مولاست نور او نور بهشت ، جلوه ی لبخند فاطمه جودش میان اهل مدینه زبانزد است بانوی آسمانی و بخشنده ، فاطمه او جای خود ، وسایل او هم مقدس است چادر نماز یا که گلوبند فاطمه بیخود که نیست سینه ی ما تیر میکشد باشد شریک فاطمه ، فرزند فاطمه آری غرور چادر زهرا لگد شده بعدش علی خجل شد و شرمنده فاطمه 🔸شاعر: @aleyasein
زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمی‌تر که قبل از قصۀ قالوا بلی این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست . ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود اشک او رنگ و لعابش داد . زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش که باران نام او را می ستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتی های تلمیحش جهان این شاه مقصودی که روشن شد ز تسبیحش ابد حیران فردایش ازل مبهوت دیروزش ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش . چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود برد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم . مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پَر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست 🔸شاعر ّ @aleyasein
ما زنده از آنیم که بهر تو بمیریم اصلاً به همین عشق به دام تو اسیریم تو عرش نشین هستی و تو خیر کثیری ما خاک نشینیم و گدائیم و فقیریم ای زهره ی الله که منظومه ی نوری باران بزن این ظلمت ما را که کویریم ای کاش که در جمع "محبان" تو باشیم با این که چو یک "دانه ی خردیم"، حقیریم این آروزی ماست که فردای قیامت در زمره ی عشاق شما جای بگیریم در عرصه ی محشر به همه فاش بگوییم ما مست می کوثر و صهبای غدیریم مایی که سری پر ز تمنای تو داریم جز در کنف لطف تو سامان نپذیریم تا جود تو در کوچه هوادار فقیر است ما رهگذر دائم این کوی و مسیریم 🔸شاعر: @aleyasein
آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان مدح آن ممدوحۀ محبوبۀ داور بخوان با زبان خویشتن نه، با دم حیدر بخوان با زبان حیدر از صدیقۀ اطهر بخوان هر چه زیبا خوانده ای امروز زیباتر بخوان ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن روح احمد لیلة القدر خدا را مدح کن جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل دست دل بگشوده قرآن را گرفته در بغل مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل گوهر دریای غفران را گرفته در بغل هستی دادار منّان را گرفته در بغل هر چه گویی بهتر از آن را گرفته در بغل یا محمّد (ص) یا محمّد (ص) عصمت کبراست این بوسه زن بر آفتاب طلعتش، زهراست این این ز پا تا سر تجلاّی جمال داور است این نه یک دختر تمام هستی پیغمبر است این به احمد کوثر است و دختر است و مادر است بلکه مام یازده عیسای عیسی پرور است چارده معصوم را شخصیّت او محور است جز محمّد (ص) از تمام انبیا بالاتر است ذات حق با آیه ی قرآن ثناها گویدش اوّلین شخصیّت عالم فداها گویدش مخزن اسرار حق گوهر ندارد مثل او ذات ربّ العالمین مظهر ندارد مثل او مصحف ختم رسل کوثر ندارد مثل او نخل سر سبز نبوّت بر، ندارد مثل او شخص ختم الانبیا دختر ندارد مثل او شیر حق دست خدا یاور ندارد مثل او هر چه گفتم هر چه گویم در ثنای او کم است مدح ناموس خدا فوق بیان عالم است آفرینش باغ توحید و بهارش فاطمه است دین و قرآن تا قیامت اعتبارش فاطمه است مصطفی فخر نبوّت افتخارش فاطمه است مرتضی دست خدا و دستیارش فاطمه است دستیارش نه همه دار وندارش فاطمه است ای خوشا آن کس که روز حشر یارش فاطمه است در ثنای او همان اقرار عجز ما بس است گفتن اوصاف این دختر نه کار هر کس است فاطمه یعنی تمام هستی هست آفرین فاطمه یعنی بهشت رحمةٌ للعالمین فاطمه یعنی حجاب و عصمت و تقوا و دین فاطمه یعنی چراغ آسمانها در زمین فاطمه یعنی یداللّهی دگر در آستین فاطمه یعنی علی یعنی همان حبل المتین فاطمه یعنی جمال بی مثال کبریا فاطمه یعنی کتاب الله کلّ انبیا فاطمه در فلک هستی ناخدایی می کند فاطمه در روز محشر کبریایی می کند فاطمه از شیر حق مشکل گشایی می کند فاطمه در چشم حیدر خودنمایی می کند فاطمه در بندگی کار خدایی می کند فاطمه بر شیعیان لطف نهایی می کند فاطمه یعنی چراغ محفل افلاکیان فاطمه یعنی ز رأفت همنشین با خاکیان کیست زهرا یک بهارستان به گلزار وجود کیست زهرا کعبۀ جان قبله ی اهل سجود کیست زهرا راز دار عالم غیب و شهود کیست زهرا برترین محبوبۀ حیّ ودود کیست زهرا باب رحمت دست احسان بحر جود کیست زهرا خیمۀ سبز ولایت را عمود کیست زهرا آفتابی کبریایی طلعت است کیست زهرا چارده معصوم در یک صورت است ای بهشت قرب پیغمبر جمالت فاطمه ای تمام انبیا مات جلالت فاطمه ای امیرالمؤمنین محو کمالت فاطمه ای ملایک بندۀ صفّ نعالت فاطمه ای تمام وحی در موج خیالت فاطمه ای همه مرهون فیض بی زوالت فاطمه طاهره، انسیّه، حورایی نمی دانم که ای فاطمه، صدّیقه، زهرایی نمی دان که ای عقل و هوش و دانش و افکار خود را باختیم با کمیت و هم تا آنسوی هستی تاختیم یا به مضمئن یا به ایراد سخن پرداختیم دست ها بر رشته های چادرت انداختیم شعرها خوانده غزل، قطعه، قصائد ساختیم عاقبت دیوانه گشتیم و تو را نشناختیم حور، انسان، یا ملک، یا فوق اینان چیستی؟ کیستی تو کیستی تو کیستی توکیستی؟ من نمی گویم غلام دختر پیغمبرم من نمی گویم که بنشانی کنار قنبرم من نمی گویم بلالت پا گذارد بر سرم من نمی گویم ثنایت گشته بر لب گوهرم من نمی گویم بسوزان تا کنی خاکسترم لیک می گویم قبولم کن گدای این درم دوست دارم تا زلطف و مرحمت شادم کنی دوزخی هستم تو خود از دوزخ آزادم کنی روسیاهم، زشت کردارم، گنه کارم بدم تو بکوی خویش راهم داده ای تا آمدم گر چه مردودم به جان زینبت منماردم نامه ای پر از گناه است و تهی باشد یدم عالمی را سیر کردم آخر این در را زدم گر روم جایی دگر از پشت این در مرتدم «میثمم» یعنی گدای خانۀ خشت و گلت غرق دریای گنه چشمم به سوی ساحلت @aleyasein
بگو به بلبل خوش خوان بخوان ترانه که دیگر دمیده زهره ی زهرا رسیده یاس معطر به وصف او چه توان گفت زانکه لا یتناهی ست که مدح او که نتوان کرد غیر خالق اکبر جلیله ای که دو عالم منور است به نورش حمیده ای که بود پا به سر تجلی داور دو چشم شور حسودان نخواست تا که ببیند میان دست خدیجه نزول آیه ی کوثر که اوست علت خلقت که اوست علت رحمت که اوست فاطمه ، صدیقه ، اوست جان پیمبر زمین به زیر قدومش نبود لایق و درخور بهشت خاک قدومش شدست سر تا سر چه بانویی که بود آینه تمامِ علی را چه دختری که پدر را شده ست حضرت مادر اگر نبود علی او نداشت مثل و مثالی نبود در خور او کس به غیر حضرت حیدر کریمه ای که کریمان عالمند اسیرش ستوده ای که نباشد به او ز جاه برابر عفیفه ای که به عفت چو او ندیده دو عالم نجیبه ای که بود بر زنان ملیکه و سرور نه آبهای دو عالم ، به مهر او شده نامی تمام عالم امکان به راه اوست مسخر زنی که همچو حسن آورد کریم کریمان زنی که مثل حسینش نزاده مادر دیگر زنی که دامن او پرورانده زینب کبری زنی که دامن مهرش شده ست عاطفه پرور زنی که در همه عالم علی علی ست کلامش زنی که گفت به عالم علیست بر همه رهبر که اوست حجت داور علی الحجج به دو عالم که اوست جان نبی و که اوست از همه برتر هر آنکه هست محبش بگو عزیز جهان است هر آنکه دشمن او شد بگو به او هوالابتر و کیست او که به راه امام خویش دهد جان شهیده ای که شهادت به یمن اوست مطهر دخیل رشته ی چادر نماز اوست دو دستم مگر که شامل لطفش شوم میانه ی محشر @aleyasein
زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمی‌تر که قبل از قصۀ قالوا بلی این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست . ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود اشک او رنگ و لعابش داد . زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش که باران نام او را می ستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتی های تلمیحش جهان این شاه مقصودی که روشن شد ز تسبیحش ابد حیران فردایش ازل مبهوت دیروزش ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش . چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود برد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم . مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پَر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست . @aleyasein
کنار جانماز از عرش، هر شب میهمان داری میان هر قنوتت تکه‌ای از کهکشان داری ستاره در نمکدان است و قرص ماه، جای نان که هستی که میان سفره‌ی خود آسمان داری ؟! پدر با بوسه بر دستت؛ نشان داده مقامت را که هستی که ولایت بر همه پیغمبران داری ؟! تو را پروردگار از عرش، نازل کرد و گفت ای فرش ... برای اوج، هجده سالِ نوری را زمان داری ! به عشقِ «اَشهَدُ اَنّ عَلی» از خود گذشتی؛ پس ... تو حقّ زندگی بر گردنِ بانگِ اذان داری نفهمیدند، حرفت را؛ ولی غصه نخور بانو کنار خود کسی مثل علی را همزبان داری اگر چه شاخه‌ات آتش گرفت؛ اما ثمر دادی تو طوبای بهشتی؛ پس یقینا باغبان داری رکوعِ در نمازت بود، حالِ آخرِ عمرت نفهمیدند، نادانان چرا قدّ کمان داری ! تو را در خاک، می‌جویند غافل‌ها؛ نمی‌دانند ... که بین لامکان؛ نزد خدای خود مکان داری تو را پروردگار از چشمِ نااهلان نهان کرده سلام ای گنج مخفی که مزاری بی نشان داری ! @aleyasein
حقْ مِلاكِ عشق را با عشق تو سنجيده است شاهكار دست خود در خلقت تو ديده است ذكر " لا اُحصي ثنائُك " لحظه اي از وصف توست پايِ مدحت دست هر صاحب قلم لرزيده است روي دامان خديجه گشته تنزيل بهشت بوي سيب از فرشْ تا عرشِ خدا پيچيده است جاي لبهاي پيمبر مانده روي صورتت سرخْ گشته گونه ات بسكه تو را بوسيده است محور هفت آسمان با گردش چشمان تو فاش گويم مرتضي هم دُوْرِ تو گرديده است هاتفي از خلقت جنّات پرسيد و شنيد فاطمه يك گوشه لب وا كرده و خنديده است خم به ابرويت مياور ، چون قيامت مي كند حق اگر آگاه گردد فاطمه رنجيده است در بلور سينة ما ردِّ پاي ساغر است اين همه اُوْصافْ يك نقطه ز ثاي كوثر است قبضة خلقت ميان دستهايت فاطمه هر چه بود و هست خاكِ زير پايت فاطمه همسران و مادران ما كنيزان تواند بچه هاي ما فداي بچه هايت فاطمه رويِ بامِ خانة تو اعتكافِ جِبْرئيل بسكه مشتاق است بر صوت دعايت فاطمه مثل پيغمبر نواي ( بِعَليٍ بِعَلي ) بوده هر شب زينت يا ربَّنايت فاطمه مريم و حوا و هاجر خاكْ بوسِ خانه ات شاه راهِ جنتُ الاعلي ، سرايت فاطمه دِرهمي بر ما عطا كن آبرو پيدا كنيم مي كند سلطاني عالم گدايت فاطمه كنج اين خانه نشستي ذكر مي گويي ولي ذكر تسبيح ملائك با صدايت فاطمه كيستي تو مظهر مشكات نور كبريا در تَحَيُّر مانده ام وقت ثنايت فاطمه لال مي گردد زبانم تا كه مي گويد خدا عالمي را خلق كردم من برايت فاطمه سورة توحيد بسته دستِ شاعرهايتان ور نه مي گفتم تو را دختِ خدايت فاطمه خلقت پاكِ تو با نور خدا آميخته حق هر آنچه داشته پايِ تو زهرا ريخته در تمام عرصه هاي زندگي نام آوري شاه بيت شعر پاكي هاي حَيِّ داوري سورة تو بين قرآن از همه كوتاه تر در حقيقت از تمام سوره ها بالاتري در قداست در نجابت در حيا و در عفاف در ميان پردة عصمت هميشه گوهري گشته الگوي قناعت رسمِ همسر داري ات اسوة ايثار و صبري ، خانه دارِ حيدري بارها و بارها در وصف تو گفتا علي در مسير بندگي تو بهترين همسنگري تحفة فردوس ، اي از برگ گل حساس تر با نگاه مهربانت از همه دل مي بري هر يكي از پنج تن خود يك ستونِ خلقتند كيستي بانو كه بر اهل كسا هم محوري بسكه توحيد از كنار دامن تو ريخته با نگاهت مثل زينب دختري مي پروری حضرت صادق چه زيبا عشق را تفسير كرد گفت : بر سادات نه بر شيعيان هم مادري حيف ْ مردم قدرِ والايِ تو را نشناختند اي كسي كه راحت جان و دلِ پيغمبري بانوي انسيه الحورا ، نيايد لحظه اي كه ببيند چشم حيدر بين ديوار و دري تا قيامت مهر تو باب نجات عالم است روي دست و بازويت جاي لبانِ خاتم است هر كه دنبال مزار توست مي آيد نجف هر دلي كه بي قرار توست مي آيد نجف صحن ايْوانِ نجف بوي مدينه مي دهد هر كه دل تنگِ ديار توست مي آيد نجف ريشة آب و گِلِ ما با تولاي عليست عاشقي كه از تبار توست مي آيد نجف هر كسي يك بار نان سفره ات را خورده و مثل سلمان مستِ يار توست مي آيد نجف هر كه مي خواهد دلش محكم شود بي واهمه روز محشر در كنار توست مي آيد نجف ( لستُ ادري ) هاي كُمپاني شهادت مي دهد عاشقي كه داغدار توست مي آيد نجف قبر محسن هم گمانم بين آغوشِ عليست سينه اي كه خون ز بارِ توست مي آيد نجف کربلا هم عشق بازیها عجب بالا گرفت بین آغوش پدر شش ماهة او جا گرفت @aleyasein
بسم الله النور سلام الله علیها سلام الله علیها روزی که از تجسم امکان خبر نبود روزی نبود و گردش شمس و قمر نبود حتی مجال لحظه برای گذر نبود جز نور احمد از دم خالق اثر نبود در ظلمتی که صبر ملک را ربوده بود شد نور پاک فاطمه روشنگر وجود زهرا رسید و نور جهان را فرا گرفت در آسمان تجلی توحید پا گرفت ظلمت کنار رفت و جهان روشنا گرفت این نور محض را به بغل مصطفی گرفت احمد که بوده نور رخش روح کائنات کامل نبود بی گل او گلشن حیات عالم در انتظار هبوط فرشته بود حوریه ای که نور، گِلش را سرشته بود خاکی که از شعاع الهی برشته بود دست قضا به نامه ی این گُل نوشته بود این آفتاب جلوه ای از نور سرمد است این نسترن ملیکه ی باغ محمد است کوثر، یکی از آن همه الطاف داوری است او مریم است و لایق شأن پیمبری است چون آفتاب، سُنت او ذره پروری است قرآن ناطق است که از هر بدی، بری است قدیسه هست و بانوی ملک قداست است قدرش فراتر از شب قدرِ فِراست است دختر که بود ام ابیها لقب گرفت همسر که شد حبیبه ی یکتا لقب گرفت مادر که گشت سرور زن ها لقب گرفت در زندگی یگانه ی دنیا لقب گرفت با آنکه درک شوکت او کار خاتم است فرصت برای شرح مقامات او کم است دنیا مجال نیست که او بی نهایت است هر نکته از کرامت او صد حکایت است این شاعرانگی سندش در روایت است روز ظهور فاطمه، صبح قیامت است آن روز قدر فاطمه فهمیده می شود با حکم او بساط جزا چیده می شود روزی که چشم ها همه حیران رحمت اند یک مشت دل‌سپرده به دنبال فرصت اند حتی پیمبران که بزرگان امت اند چشم انتظار شافع روز قیامت اند زهراست آنکه کار شفاعت به دست اوست آری که اختیار قیامت به دست اوست ای سیب دلربا که نصیب علی شدی محبوب مصطفی و حبیب علی شدی با گوشه ی نگاه طبیب علی شدی در شورش زمانه، شکیب علی شدی نامت کنار نام خداوند خورده است جان علی به جان تو پیوند خورده است در مردمی که جهل به آن ها سوار شد دختر به گور کردنشان افتخار شد تو آمدی و عزت زن آشکار شد این روح غرق عاطفه، صاحب وقار شد در مکتبی که نام تو در صدر نام هاست یک زن، تجلی صفت رحمت خداست خورشید سر گذاشته بر پای شوکتت جبریل پر کشیده به بام ارادتت سجاده چهره سوده به درگاه طاعتت ایاک نعبد است گواه عبادتت مادر ندیده ایم به این اوج بندگی در بندگی نمونه و در کار زندگی تیغ علی که شهره به هر کارزار شد خم شد به پای بوسی تو، ذوالفقار شد برخواست موج و در قدمت آبشار شد پاییز سمت خانه ات آمد بهار شد در هر چمن طراوت گل ها به بوی توست حتی صفای جنت الاعلی به بوی توست تو آن ملیکه ای که سراپا وقار بود حوریه ای که چادر او وصله دار بود همسایه با دعای شبت برقرار بود آل عبا به محور تو استوار بود قرآن ناطقی تو و قرآن داورت بوده است همچون آینه ای در برابرت ای رشک ساکنین جنان بیت ساده ات دست قضا و پای قدر در اراده ات زرین رکاب چرخ غلام پیاده ات صبر وحیا دو ویژگی فوق العاده ات صبر تو در مسیر خدا بی نظیر بود سعی تو داد خواه امیر غدیر بود روزی که خطبه خواندی و قرآن زبان گرفت جان دادی و به سعی تو اسلام جان گرفت آهی کشیدی و نفس آسمان گرفت آهت رسید و دامن طاغوتیان گرفت این ننگ بر حکومت شان ماند تا ابد باید که شرح داغ تو را خواند تا ابد می سوختی هرآینه، پروانه شاهد است دستاس گریه کرد به تو، شانه شاهد است بر غربت تو گریه ی مردانه شاهد است از چاه آب آوری و خانه شاهد است وقتی به سمت چاه می افتاد راه تو بالا می آمد آب، به شوق نگاه تو روزی که کارنامه ی اسلام دود شد سکان دین اسیر هوای یهود شد بی حرمتی، جوابِ سلام و درود شد دستت به دستگیری امت کبود شد راه علی گرفتی و گشتی فدای او بودی در اوج غربت او آشنای او @aleyasein
﷽ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ بسم الله النور سلام الله علیها سلام الله علیها روزی که از تجسم امکان خبر نبود روزی نبود و گردش شمس و قمر نبود حتی مجال لحظه برای گذر نبود جز نور احمد از دم خالق اثر نبود در ظلمتی که صبرِ ملک را ربوده بود شد نورِ پاکِ فاطمه روشن گرِ وجود زهرا رسید و نور جهان را فرا گرفت در آسمان، تجلی توحید پا گرفت ظلمت کنار رفت و جهان روشنا گرفت این نورِ محض را به بغل مصطفی گرفت احمد که بوده نورِ رخش روح کائنات کامل نبود بی گل او گلشن حیات عالم در انتظار هبوط فرشته بود حوریه ای که نور، گِلش را سرشته بود خاکی که از شعاع الهی بِرِشته بود دست قضا به نامه ی این گُل نوشته بود این آفتاب جلوه ای از نورِ سرمد است این نسترن ملیکه ی باغِ محمد است کوثر، یکی از آن همه الطاف داوری است او مریم است و لایق شأن پیمبری است چون آفتاب، سُنت او ذره پروری است قرآن ناطق است که از هر بدی، بری است قدّیسه هست و بانوی مُلکِ قداست است قدرش فراتر از شب قدرِ رسالت است دختر که بود اُمّ اَبیها لقب گرفت همسر که شد حبیبه ی یکتا لقب گرفت مادر که گشت سرور زن ها لقب گرفت در زندگی یگانه ی دنیا لقب گرفت با آنکه درک شوکت او کار خاتم است فرصت برای شرح مقامات او کم است دنیا مجال نیست که او بی نهایت است هر نکته از کرامت او صد حکایت است این شاعرانگی سندش در روایت است روز ظهور فاطمه، صبح قیامت است آن روز قدر فاطمه فهمیده می شود با حکم او بساط جزا چیده می شود روزی که چشم ها همه حیران رحمت اند یک مشت دل‌سپرده به دنبال فرصت اند حتی پیمبران که بزرگان امت اند چشم انتظار شافع روز قیامت اند زهراست آنکه کار شفاعت به دست اوست آری که اختیار قیامت به دست اوست ای سیبِ دل ربا که نصیب علی شدی محبوب مصطفی و حبیب علی شدی با گوشه ی نگاه، طبیب علی شدی در شورش زمانه، شکیب علی شدی نامت کنار نام خداوند خورده است جان علی به جان تو پیوند خورده است در مردمی که جهل به آن ها سوار شد دختر به گور کردن شان افتخار شد تو آمدی و عزت زن آشکار شد این روح غرق عاطفه، صاحب وقار شد در مکتبی که نام تو در صدرِ نام هاست یک زن، تجلی صفت رحمت خداست خورشید، سر گذاشته بر پای شوکتت جبریل پر کشیده به بام ارادتت سجاده چهره سوده به درگاه طاعتت ایّاکَ نَعبد است گواه عبادتت مادر ندیده ایم به این اوجِ بندگی در بندگی نمونه و در کار زندگی تیغ علی که شهره به هر کارزار شد خم شد به پای بوسی تو، ذوالفقار شد برخواست موج و در قدمت آبشار شد پاییز سمت خانه ات آمد بهار شد در هر چمن طراوت گل ها به بوی توست حتی صفای جنت الاعلی به بوی توست تو آن ملیکه ای که سراپا وقار بود حوریه ای که چادر او وصله دار بود همسایه با دعای شبت برقرار بود آل عبا به محور تو استوار بود قرآن ناطقی تو و قرآنِ داورت بوده است همچون آینه ای در برابرت ای رشک ساکنین جنان بیت ساده ات دست قضا و پای قدر در اراده ات زرین رکاب چرخ، غلام پیاده ات صبر وحیا دو ویژگی فوق العاده ات صبر تو در مسیر خدا بی نظیر بود سعی تو داد خواه امیرِ غدیر بود روزی که خطبه خواندی و قرآن زبان گرفت جان دادی و به سعی تو اسلام جان گرفت آهی کشیدی و نفس آسمان گرفت آهت رسید و دامن طاغوتیان گرفت این ننگ بر حکومت شان ماند تا ابد باید که شرح داغ تو را خواند تا ابد می سوختی هر آینه، پروانه شاهد است دستاس گریه کرد به تو، شانه شاهد است بر غربت تو گریه ی مردانه شاهد است از چاه آب آوری و خانه شاهد است وقتی به سمت چاه می افتاد راه تو بالا می آمد آب، به شوق نگاه تو روزی که کارنامه ی اسلام دود شد سکّان دین اسیر هوای یهود شد بی حرمتی، جوابِ سلام و درود شد دستت به دستگیری امت کبود شد راه علی گرفتی و گشتی فدای او بودی در اوج غربت او آشنای او @aleyasein