eitaa logo
مدرسه معارف علامه طباطبایی
857 دنبال‌کننده
82 عکس
127 ویدیو
5 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◀️ به مرحله یقین رسیدم! مرحله یقین یعنی انقطاع از دنیا قبل از آمدن عزرائیل. شاگرد سلوکی علامه طباطبایی مرحوم آیت‌الحق سید عبدالله جعفری تهرانی 👁‍🗨 برای مشاهده مشروح جلسات مرحوم آیت‌الله جعفری تهرانی رحمت‌الله‌علیه صفحه آپارات «مدرسه معارف علامه‌ طباطبایی» را دنبال کنید.
هر روز خلق را سر یاری و صاحبی‌ست ما را همین سر است که بر آستان توست.... @Allaamehwisdom
⚡ زندگى با قرآن ٨ خرداد ۱۴٠۲ «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (۱۹۱ آل‌عمران) نگاه انسان به جهان، به عنوان مجموعه اى باطل و بى نتيجه، هميشه اينگونه نيست كه مستقيما آن را باطل و بى حساب و بى ارزش بداند. بلكه بيشتر نگاه باطل به جهان، از اين طريق حاصل ميشود كه انسان، دچار نگاهى نسبت به خود و زندگى مى شود كه معنى آن، باطل بودن اين جهان است. وقتى ما دچار ياسهاى مفرط مى شويم و در مسير زندگى دچار ترديدهايى مى شويم كه به نوعى به جهان بر مى گردد؛ همه ى اينها همراه با نوعى نگاه التزامى است كه جهان باطل است و خلقت اين جهان از روى بطلان بوده و اين جهان مهندسى، نظم و حسابى ندارد؛ نظم و حسابى كه انسان را در مسير انسانيتش يارى كند. هر نگاهى به خود و زندگيمان كه به همه ى اين جهان و زندگى مفهوم دهد، نگاه درستى است و بر خلاف آن نگاهى است كه جهان را باطل مى داند. اين جهان با عظمتش بايد اين مفهوم را داشته باشد كه براى انسان ساخته شده و زندگى ما را سامان مى دهد. جهانى با اين عظمت؛ گلكسى هايى كه ميليارها سال نورى با ما فاصله دارند و همه ى آنچه كشف نشده، تنها زمانى مفهوم دارند كه زندگى ما انقدر امكان انسانى شدن داشته باشد كه همه ى اينها توجيه عقلايى در خدمت انسان داشته باشند. ما اكثرا گرفتار اين هستيم كه جهان را باطل مى دانيم اما خودمان متوجه نيستيم؛ هرگز نمى گوييم جهان باطل است و هزاران توجيه و تفسير فكرى، نظرى، كلامى و روانى براى توضيح جهان ممكن است داشته باشيم، اما وقتى به زندگى عملى مان مى رسيم بنوعى به آن نگاه مى كنيم كه مفهومش بطلان اين جهان است. در صورتيكه بايد انتظار چنان زندگى براى خود داشته باشيم و طورى به انسانيتمان و احيايش نگاه كنيم (حتى اگر به آن نرسيم!) كه درست و معقول باشد جهان به اين بزرگى و عظمت، در خدمت اين زندگى باشد. دليل اينكه انسان به چنين مفهومى از زندگى مى رسد كه جهان را باطل مى داند اين است كه زندگى انسانى را فراموش كرده است. وقتى انسان از انسانيت خودش فاصله مى گيرد، در ابتدا فاصله عملى است، اما بعد از مدتى تحت تاثير اضطرابهاى اجتماعى، فشارهاى بيرونى، القائات جامعه و تقليدهاى كور و نادرست و هزاران مشكل ديگر، انسان اصولا در مفهوم زندگى اش ترديد مى كند. وقتى اين ترديد برايش پيدا شد، اين ترديد به آسمان و زمين سرايت خواهد كرد. در مقابل اين نوع نگاه، رجوع به زندگى انسانى يعنى تسليم نشدن به زندانها و محدوديتها ست. كسى كه مى خواهد انسانى زندگى كند، انسانيتش به اين نيست كه موفق شود و سلمان و ابوذر شود. بعنوان يك انسان در مقابل محدوديت ها، مشكلات و ضعفها تسليم نشود و آنها را تاييد نكند و آنها را واقعيت اين جهان و زندگى نداند؛ حتى اگر كارى نمى كند و در عمل موفق نمى شود. صرف اينكه بداند اينها زندانهايى برايش هستند و پيوسته ذكر بگويد؛ ذكر به اين است كه انسان تسليم به محدوديتها نمى شود؛ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ در ذهن و انديشه و طلب و درخواست خود پيوسته محدوديت ها و زندانها را كنار زند، حتى اگر در عمل موفق نشود. ذكر به معناى نامتناهيگرى و انكار اين زندان و تسليم نشدن در همه ى حالات است؛ «قياما و قعودا» در حال ايستاده و اقدام يا هنگام نشستن و كارى نداشتن و "على جنوبهم" در حالت خوابيده و دراز كشيده، شب ... بيدارى انسان اهميتى بيش از خوابش ندارد، در تفسير اين جهان، شب به اندازه ى روز بايد به زندگى اش معنى و مفهوم دهد. همه ى اين مفهوم، تسليم نشدن به اين زندانهاست؛ اينكه وراى اين زندان چيزى است كه انسان قدرت رسيدن به آن را دارد و اين كرامت انسانى و تاييد حقيقت وجودى خودش است و نياز به هيچ چيز ديگرى ندارد. وقتى اينچنين شد جهان را باطل نمى داند. انسانيت ما حقيقت نامتناهى و استعداد بی‌نهايت‌مان است، در عمل، در جزء جزء زندگى و روز و شب‌مان، كه ما اين را فراموش كرده ايم... @AllaamehWisdom
انسانيت ما حقيقت نامتناهى و استعداد بی‌نهايت‌مان است، در عمل، در جزء جزء زندگى و روز و شب‌مان، كه ما اين را فراموش کرده ایم... @AllaamehWisdom
⚡️ زندگی با قرآن ١٥ خرداد ۱۴٠۲ «وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ...» در مورد آن چيزى كه به آدم (ع) در قرآن نسبت داده مى شود، اختلاف نظر هست كه آيا اين حركت فردى بوده يا كارى است كه نوع انسان در هبوط به اين عالم انجام مى دهد؛ اگر نوعى باشد؛ معنايش اين است كه همه ى انسانها بدون استثناء چنين هبوطى را با انتخاب شجره ى منهيه تجربه مى كنند. گرچه اين قول، قول مشهورى نيست و چه اين قول را بپذيريم يا نه، انسان در زندگى خود، پيوسته و پيوسته در چنين شرايطى قرار دارد؛ در شرايطى كه بهشت نسبى برايش فراهم هست و او با توجه كردن به شجره ى منهيه ى او، كه مربوط به ظرف اوست، خود را از آن بهشت محروم مى كند و اين همان عمل روزمره و هميشگى ماست! وقتى كه انسان در شرايطى قرار مى گيرد كه امكانات و توجهات و نعمتهاى مادى و معنوى، در تعادلى نسبى برايش فراهم مى شود، اين امر مانند جنتى نسبى است كه دنيا و آخرت انسان، در محدوده اى برايش تامين است. اگر از اين جنت استفاده صحيح كند، توسعه پيدا مى كند تا جاييكه به جنتى مى رسد كه "جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ". وقتى انسان به اين جنت مى رسد، با تمام كائنات به او خطاب مي شود كه "يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ" تو و همراهانت كه در اين جنت قرار داريد، در اين جهان، در اين نعمت مادى و معنوى كه به شما داده شده و برايتان تكميل (تكميل به تناسب فضايى كه اگر استفاده كند برايش مانند جنت است) نسبى شده است، سكونت بورزيد. به انسان توصيه مى شود كه در اين بهشت كه براى توست، آرام بگير و به اين درخت منهيه نزديك نشو! درخت منهيه آن چيزهايى است كه انسان در مقابل اين فضاى عمومى، براى خود طلب و عمل مى كند؛ عواطف، احساسات، اعتقادات، سوالات و ترديدها، ميل به اينكه اين را كامل كند، طلبكارى از كائنات براى چيز ديگرى، رها كردن احساسات براى اينكه نسبت به موضوعى داراى خشم و نفرت يا حب و دوست داشتن است؛ همچون حيوانى چموش كه سر بلند مى كند و اين بهشت را ويران مى كند ... شجره چيز بدى نيست، درختى است كه در اين بهشتِ كلى قرار دارد، بلكه اين انسان است كه با تمركز بيش از حد نسبت به آن و با قرار دادن نيرويى كه بايد با آن در اين بهشت سكونت كند، بر يك جنبه ى خاص، اين درخت را به درخت منهيه تبديل مى كند. با نزديك شدن به اين فضايى كه او را از بهشتش دور مى كند، "فتكونا من الظالمين" ظلم به خود مى كند. اين خود اوست كه از طريق تمركز، توجه، اختصاص، نزديك شدن و رها كردن آرامش كلانى كه در آن بهشتِ ظرفيتى برايش قرار دارد، بر خود ظلم كرده و آن بهشت را بر خود حرام مى كند. كسى در جهان از اين ظلم او آسيب نمى بيند، مگر خودش.وقتى در اين شرايط قرار مى گيرد، آنجاست كه اين روح بزرگى كه بايد در اين بهشت آرام بگيرد و به زندگى مادى و معنوى اش برسد و بايد اين رهايى و سكونت الهى را كه برايش اختصاص داده شده است تجربه كند، به نزول و افول و سقوط مى رسد. اين نازپرورده اى كه آفريده شده است تا خليفه ى الهى در زمين باشد، ملائك با تمام مقامشان بر او سجده كردند، اين موجود برتر و انسان نامتناهى، از طريق شجره به يك محدوده ى كوچك، به يك حقيقت محدود، امر سخيف (به نسبت آن فضاى بزرگ و به تناسب بهشت) افول مى كند. از طريق گرفتار شدن در آن، اين سقوط، نزول و هبوط و پايين آمدن رخ مى دهد. وقتى پايين مى آيد، به نسبت آن حقيقت بزرگ و كلانى كه از طريق سكونت در بهشت خودش مى توانسته حاصل شود، دچار حقايق اندك و كوچك و سخيفى مى شود. وقتى چنين شود، وقتى "ذاقا الشجره" مى روند بسمت چشيدن اين شجره، عواطف، احساس ها، انقلت ها و بگو مگوها، نگاهها، حسادت، حساسيت، اينچنان و آنچنين؛  "بدت لهما سواتهما" اين عورتها، عيبها، حقايق سطح پايين و گرفتاريها، آنها را مشغول و گرفتار مى كند. ادامه دارد👇
و اينجاست كه  "ناداهما ربها الم انهكما..."  وقتى شما را در اين جنت و وضعيت خوب سكونت داديم به شما نگفتيم كه در آنجا سكونت ورزيد و از اين شرايط استفاده كنيد و نزديك اين محيط سخيف نشويد؟ حال كه در اين سخافت گرفتار شديد، معايبتان را كه حقيقتى نيستند جز اينكه شما از اون بهشت كلان، پايين آمديد و گرفتار كوچك ها شديد! برايتان آشكار مى شود. به شما نگفتم كه اين وسوسه شيطانى، وسوسه ى دشمن شماست؟! انسانى كه مرغ باغ ملكوت است و با اين جنت عجين و سازگار بوده است و خداوند او را در آن سكونت داده بوده، به پايين مى آيد و در اين زمين خاكى، خود نيز خاكى مى شود و با اين جهانى كه عوراتش پيداست عجين مى شود. حال بايد زحمت بكشد و توبه (بازگشت به خود حقيقى اش) كند تا بتواند مجددا قوس صعود را طى كند و به حقيقت خود برسد. همه ى وسوسه ى شيطان و تمام آنچه شيطان و دشمن درونى و بيرونى براى انسان وسوسه ايجاد مى كند، "ليبدى لهما ...   " انچه كه براى او پنهان بود، آشكار مى شود. پنهان بوده است به اين دليل كه انسان در اوجى بود كه همه را در آن اوج مى ديد و چيزى در آنجا بعنوان عيب وجود نداشت، چراكه در آن حقيقت بالاتر، عيبى نيست و اين ما هستيم كه پايين مى آييم و از آن حقيقت بالاتر يك تكه ى كوچك مى بينيم كه عيب و عورت مى شود برايمان! شيطان همين كار را مى خواست انجام دهد؛ اما از چه طريقى؟ در عين اينكه هدفش اين است كه انسان از نگاه كلان پايين بيايد و عيبها را ببيند و در اين عيب و خاكى بودن بتواند انسان را خاكى كند و از سكونت برتر به سقوط و هبوط او را بكشاند، اما او هرگز اين مقصدش را بيان نمى كند، بلكه به انسان مى گويد: آن چيزى كه شما از آن نهى شديد، اين تكه اى كه در آن مى توانيد گرفتار شويد، آن جايى كه شما را از بهشت كلانتان پايينتر مى آورد، چيزهاى ارزشمند و عالى براى شما بوده كه شما را مَلَك و پاك، يا خالد و جاودان مى كند. در اين بهشت نسبى كه هر روز براى شما فراهم است، هرگز وسوسه انسانى بدين صورت نيست كه فرد متوجه شود هبوط و سقوط و افول است، بلكه برعكس فكر مى كند كه در اينجا نعمت، عاطفه، حقيقت و دركى نهفته است... اين وسوسه براى انسان، براى خوردن شجره ى منهيه هر روز برايش هست و ما هر روز در حال از دست دادن بهشتهايمان هستيم. ما در اين بهشت ها سكونت داريم اما خود ما هستيم كه از طريق قرار گرفتن قواى بينهايت روحى، اين حقيقت نامتناهى خويشتن، اين را در جايى كوچك، در يك شجره ى منهيه، در بخشى از يك حقيقت عظيم، در تكه ى محدودى از اين نامتناهى، چنان گرفتار مى كنيم كه خودمان با همه ى وجود، افول، سقوط و هبوط مى كنيم. هبوط زمانى است كه مجدد بلند شويم و قوس نزول با قوس صعود همراه شود. اما افول زمانيست كه پايينتر آييم و دچار ترديد شويم كه چه كنيم؟! و سقوط زمانيست كه چنان در آنجا گير افتيم كه ديگر راه برگشتى نداشته باشيم. ادامه دارد👇
لذا روزانه به ما توصيه مى شود كه "وقلنا يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة" در اين بهشتى كه پيوسته، هر لحظه و هر زمان و هر ساعت و هر روز، شما را در آن سكونت داديم به اين سكونت راضى شويد  و آرام بگيريد. "وكلا منها رغدا حيث شئتما" از آنچه برايتان فراهم است استفاده كنيد.  اگر چه ظاهر اين امر مثل اجازه اى است كه "هرجا خواستيد استفاده كنيد"، اما حقيقت اين امر همچون توصيه اى سلوكى است كه اگر از اين بهشت استفاده نكنيد، به معناى برترى شما نيست، بلكه ببينيد و استفاده كنيد. در غير اينصورت گويا آن را نديديد در حاليكه اين هويت شماست. وقتى نعمتى مادى و معنوى براى انسان هست و او مى بيند كه به چيزى اختصاص داده شده و ارزشى برايش فراهم شده است، فكر مى كند تواضع در اين است كه بگويد من فاقد آن هستم! در صورتيكه برعكس، اين هويت و بهشتى است كه خداوند به او داده است و بايد با چشم باز به آن بنگرد و آن را ارج نهد و در آن سكونت كند و كار و رسالتش را از اين طريق پيدا كند. اين مسئوليتى است كه بر دوش او گذاشته شده است كه اگه به آن توجه نكند و نعمت را نبيند، برايش برترى، تواضع و بالاتر رفتن نيست، بلكه سردرگمى است و زمينه سازى براى اين است كه توجهش به شجره هاى منهيه بيشتر شود. انسان در هر شرايطى بايد اين بهشتى را كه خداوند برايش فراهم كرده؛ از نعمات مادى و معنوى، ارتباطات، استعدادها و تواناييها، آنچه كه مى تواند براى خود و جهانش و انسانها انجام دهد، ببيند. اين ديدن وقتى همراه با مسئوليت باشد، هرگز براى انسان غرور نمى آورد و نديدنش تواضع نيست! انسانى كه اين جنت را مى بيند، اگر درست درك كند و بفهمد كه چه نعمتى در اختيارش هست، گويى بخش عمده اى از راهش را طى كرده است. بشرطى كه با نميدانم و چه كنم و شك و ترديد اين نعمت را خراب نكند. آن هنگام كه اين آگاهى كه به او داده شده است را انكار كند و به آن بى توجهى كند و برايش ارزش كافى قائل نشود، زمينه براى شجره ى منهيه و وسوسه شيطان برايش فراهم مى شود. وقتى وسوسه بر روح او حاكم شد و دچار اين جهان خاكى شد و هبوط انجام شد، كار كمى سخت مى شود! براى همه ى ما اين بهشت حاضر است، تنها بايد ببينيم. اين بهشت براى نوع انسان است، نه براى يك نفر. حقيقت بهشت همين جايى است كه ما هستيم كه بايد اين را ببينيم و بهش توجه كنيم و هرچه بيشتر و با تمام قدرت "كلا منها رغدا حيث شئتما" ازش استفاده كنيم، اينگونه است كه شكرش را بهتر انجام داديم. شكر نعمت به اين نيست كه پيوسته زبانى شكر كند، اين ارزش چندانى ندارد، شكر موقعى است كه نعمت را در جاى خود قرار دهيم و بالاترين نعمت تواناييهاييست كه ما در جهت سلوك خويشتن، انجام رسالت الهى و در جهت آن كار حقيقى و شانى كه برايش به اين جهان آمديم، داريم. اين توانايى،نتيجه ى انتخاب و ثمره ى تقديرى است كه ناشى از انتخاب ماست. اگرچه اين افول براى ما رخ داده، اما اميد هست كه به سقوط نرسد، بلكه به طى قوس صعودى برسد؛ قوس صعودى يعنى درك همين چيزى كه الان دارا هستيم و استفاده از آن.  به محض ديدن، نياز به فشار و زحمت زيادى نيست، بلكه حركت انسان خود بخود آغاز مى شود؛ همچون جسم سنگينى كه در سرازيرى قرار داده شده است. اين حركت آغاز مى شود، با سرعت طى مى شود و پيوسته سرعتش بيشتر و بيشتر مى گردد و موانعى كه در مقابلش ظاهر مى شود، نه تنها نگهش نمى دارد بلكه حركتش را تسريع مى كند و در جهت فناى وجودى كه سرتاسر لذت است، بيشتر راهنمايى مى كند. @AllaamehWisdom
در نماز؛نفی غیر اولین راه مسیر حضور قلب است. یعنی رسیدن به یک خویشتن اصیل، فارغ از توجه حتی به معنی کلمات نماز. یعنی لایه لایه، رده به رده کنار بزنی هرآنچه که تحت عنوان خطورات، به ذهنت می آید. در ابتدای راه خطورات خیلی واضح است مثلا صدای شیر آبی که فرزندت باز می کند را متوجه میشوی و باید دوباره تمرکز کنی و این صدارا از ذهنت کنار بزنی. ‏و کم کم خطورات شکل محوتری در ذهن پیدا میکنند که این خطورات را هم به مرور از ذهن رد میکنی. ‏ ولی در همین حین دوباره میتواند یک خطور واضح بیاید و تمرکز را بهم زند و دوباره باید آن را کنار بزنیم. این رده ها را انقدر ادامه میدهید تا میبینید انگار لحظاتی هیچ چیز در نماز نیست!!! که وقتی به آن فکر کنید میبینید شما در این مرحله هم  هنوز اسیر خیالات هستید و هنوز اسیر چیزی هستید که نمیدانید چیست. ولی... این لحظات سکوت ؛ که از کنار زدن رده ها آمده است. شروع لحظات ناب حضور در نماز است. علمای بزرگ در نفی غیر، رده های بیشتری را کنار میزنند. یعنی آنها تنها تفاوت نمازشان با ما همین است. ما اگر پنج لایه بتوانیم کنار بزنیم، کسی مانند علامه طباطبایی نمازش به رده ده رسیده است یعنی ده لایه کنار زده. یا معصومین به رده های بالایی دست پیدا کردند مثلا به رده صد رسیده اند در نفی غیر. @AllaamehWisdom
زندگى با قرآن ٢٢خرداد ١٤٠٢ «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ، فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ، إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» كوثر به معناى خير كثير، نتايج فراوان زندگى و آن چيزى است كه دستاورد انسان در زندگى دنيايى و آخرتى ست. گرچه در تفسير و تعيين مصداق كوثر، بين مفسرين اختلاف است و بسيارى از آنها اين لغت را به حضرت صديقه(س) تعبير كردند و در معانى ديگرى مصداق خير كثير و دستاورد فراوان، را بر كوثرى در بهشت و قيامت تعيين كردند، اما نمى توان به اين موضوع توجه نكرد كه آنچه از خير كثير براى پيامبر(ص) در ذريه اش يا در دردانه ش، مصداق دارد، به معناى مصداق اتم و اكمل آن است كه براى اكمل اولاد آدم يعنى پيامبر(ص) حاصل شده است. اما براى هر انسانى، به مقدارى كه ارتباط با توحيد و ولايت دارد، اين دستاورد و خير كثير بصورت فعلى برايش حاصل، ظاهر، عيان و آشكار است! در مورد ما نيز كه در حد خودمان، برايمان، اين توجه كه نعمت توحيد و ولايت است، حاصل شده و توانستيم در حد معمول خود، زندگى متعارفى داشته باشيم، اين خير همين الان وجود دارد. بر خلاف نگاه منفى ما و بر خلاف ياس و نااميدى كه شيطان بر روح ما مستولى مى كند و بهترين ابزار شيطان براى انسانهاى متوسطى چون ماست؛ منصرف كردنِ انسان از توجه به نعمت معنويت و نعمت مرتبه اى از كوثر كه براى ما حاصل است. اگر ما بتوانيم به اين امر توجه كنيم، هرگز دست شيطان به ما نخواهد رسيد و حركت، اقدام، اراده و اقتدار ما ده ها و صدها برابر چيزى مى شود كه اكنون داريم. آنچه كه باعث مى شود ما اراده ى ضعيف داشته باشيم، اقدام نكنيم، اقتدار نداشته باشيم و احساس ناتوانى، جهل و بى همتى كنيم -كه در عمل همين احساس اراده ى ما را نابود مى كند- ناشى از اين است كه اين مقدار خير را كه برايمان حاصل است، نمى بينيم! بعد از توجه و ديدن اين كوثر، بعد از مخاطبه و تمركز در اين آيه، انسان نياز دارد به آيه ى دوم توجه كند؛  "فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ" صلوة و نحر، دو اقدام اثباتى و نفيى انسان هستند كه در مرتبه ى بالاتر به پيامبر(ص) دستور داده شده و مصداق خاصش را بر ايشان ذكر كرده. انسان براى درك كوثر و اين نعمتى كه در زندگى اش دارد، نيازمند اين معنى است كه به تناسب خود و زندگى اش، به تناسب توانش و به تناسب كارى كه در شان اوست و براى آن در اين جهان تخصص پيدا كرده، به صلوة و نحر بپردازد؛ اقدام اثباتى يعنى آن كوثرى كه براى همه ى انسان ها حتما حاصل مى شود و هيچكس نمى تواند بگويد من نميتوانم و ندارم. بايد در جهت درست و صحيح و در راستاى انسانيت و كار شانى مان، عمل اثباتى كه جلوه ى شانيت ما در جهان بيرونى است، داشته باشيم. صلوة؛ به معناى خاص خودش اكمل و اتم اين كار اثباتى است؛  چكيده ى آن در دقايقى براى انسان بصورت نماز عادى ظاهر مى شود. اما در مورد انسانى كه در طول روز اين توانش را به كار نبرده است و صرفا از توانش در جهت زندگى روزمره، خوشى، گذران دور قمرى، اشتغال ظاهرى و اشتغالى كه معنى و مفهوم خاصى در جهت انسانيتش و كار شانى اش ندارد، استفاده كرده، اين صلوة حقيقى و چكيده ى آن كه در نماز ظاهرى ست، برايش نمودار نمی شود. به همين دليل، او رايحه اى از اين كوثر، استشمام نمى كند و سپس دست به انكار مى زند... "و انحر"؛ اما تنها كار اثباتى كافى نيست؛ فديه ، ذبح، فداكارى و فدا كردن، صدقه دادن، زكات، پرداختن چيزى كه از زندگى روزمره و هستى اش مى كاهد بعنوان نحر، نفى كردن و در راه خدا دادن بخشى از زندگى روزمره كه همين زندگى روزمره را نجات ميدهد، لازم است. اقدام اثباتى بدون اين اقدام،نفى همچون دستاوردى است كه از آفت مصون نشده است. ادامه دارد... 👇
ادامه... وقتى اين دو انجام شد، نه تنها رائحه ى كوثر را استشمام مى كند، بلكه متوجه مى شود كه "إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ"؛ شانئ؛ كسى است كه شماتت مى كند و انسان اكمل، پيامبر(ص) را با مدعاى بى حاصل بودن و دستاورد و نهايت نداشتن شماتت مى كند. آن فرد خاص در آن زمان، مصداق اكمل و اتم شانِئ هست، اما درون انسان پر از شانئ است؛ پيوسته درون انسان، نيروها، افكار و انديشه هايى هستند كه او را شماتت مى كنند، به او سركوفت مى زنند، وسوسه و نااميدش مى كنند و طورى تحريكش مى كنند كه انسان در مقابل آن مرتبه ى خير كثير كه بهش دست يافته است؛ مانند دوستى كه مى تواند همراهش باشد، فضايى كه مى تواند همراهش باشد، خانواده اى كه مى تواند همراه اين خير باشد و هر چيزى كه اين خير را كمك مى كند، شانئ درونىِ  هميشه ى همگانى، سعى در قطع ارتباط انسان با آن خير كثير، اسباب، ارتباطات و هرچه عاملش هست مى كند. راه توجه به اين خير، عمل اثباتى است كه چكيده ش در صلوة است و عمل نفيى كه چكيده و نهايتش در اقدامى ست كه انسان بصورت روزمره در فدا كردن بخشى از زندگيش، كه زندگى روزمره اش را روشن مى كند، انجام مى دهد و در نهايت ديدن اين شانئ و اين جواب به او كه خودش ابتر است؛ اين نوع وسوسه ها و افكار هستند كه به نتيجه نمى رسند. در مقابل، اين انسانيت، اين بخشى از جهان كه به من رسيده و اين مقدار از هدايت كه براى من حاصل شده و هر مقدار نعمت مادى كه برايم وجود دارد، مرتبه اى از خير كثير است كه انسان مى تواند مرتبه به مرتبه آن را فراتر، بالاتر و كاملتر كند و به سمت نامتناهى حركت كند... @AllaamehWisdom
شناخت من‌ها در برابر خودِ نامتناهی چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ روز عرفه عرفه، روز شناخت و درك مسير و جايگاه و تكليف خود است. روز نجات از اضطرابى كه انسان از سرگردانى در اين جهان دارد. اين درك اگر حاصل شود، گويا انسان احيا شده است، لذا گفته مى‌شود در شب‌هاى قدر اگر انسان به اين درك نرسيد در عرفه امكان حصول دارد. اهميت اصلى، درك و شناخت خود حقيقى و بی‌نهايت انسان است، و درك و شعور حقيقى، درك انسان از خودش هست. اما درك خود انسان نسبت به خودش، مثل ديدن آفتاب در روز روشن هست! بديهى است درحاليكه اين خود نامتناهى بدليل مشغوليت ما به زندگى روزمره مخفى شده است. بنيان اين شناخت را در همين عرفه مى‌توانيم ايجاد كنيم؛ با برنامه‌ى مستمر و منظم، توجه به خود را انجام دهيم. اين شناخت مبدأ الوهيت و مقام ولايت است. مانع ديگر، بجز غرق در زندگى روزمره بودن، وحشت انسان از خود است؛ بهانه‌هايى كه براى خود مى آورد. بايد اين بهانه‌ها را كنار بگذارد؛ حجاب‌هاى ظلماتى و نورانى را كنار گذارد؛ حجاب ظلمانى مثل حب و بغض‌ها... نيازی به سختى كشيدن زیاد نيست، بشرط كنار گذاشتن اين حجاب‌ها راه نزديك است. عادات و رسوبات، موجب وحشت ما از زندگى مستقيم مى‌شود؛ بهانه‌ها، حجاب‌هاى نورانى هستند. اينكه سختى تحمل كنم اما يك حركت نكنم! حجاب نورانى چه بسا مشغول بودن به استادى ارزشمند است كه مى‌تواند مبدأ كمالات براى انسان شود، اما مشغوليتى مى‌شود كه او كار اصلی و توجه به حقيقتش را كنار گذارد. «يا من هو أخفى لفرط نوره» همان خدايى كه از رگ گردن نزديكتر است، از طريق خود واصل مى شود. «لااله الا الله الملك الحق المبين» فرار از مسير صحيح را انسان برمى‌گزيند، در حاليكه مسیر اصلى، خلوت با خود و كنار زدن لايه هايى است که دور خود پيچيده، و تمرين تنهايى و تمركز، و بعد از اين توجه قدرى پيش رفتن است... «إن الراحل اليك قريب المسافة» نيازى به فاصله گرفتن و اذيت و زحمت نيست؛ زحمت انسان، از بازگشت به مسيرهاى انحرافى است كه خودش ايجاد كرده! به محض كنار گذاشتن اضطراب‌هاى روزمره، و حب و بغض‌ها و اهداف و كارهاى خاصى كه روی آن اصرار داريم و بدست نمى‌آوريم؛ به محض لحظاتى تنهايى و حركت به سمت گرفتار نبودن؛ آثار معنويت، مثل چشمه از وجود انسان بيرون مى‌زند. تجربه‌ی خلوتِ با اختيار و به دست خود، تجربه‌اى ناب است. گاهى در اثر مصيبت و توجه بيرونى، اتصال انسان صورت مى گيرد كه اين اتصال عموما بعد از تمام شدن آن شرايط قطع مى‌شود! انسان بايستى تناسبش با زندگى روزمره به نوعى باشد كه بتواند لحظاتى و دقايقى واقعى از جهان اطراف خلاص شود، در اين صورت، كلِ اربعين(چله) انسان حقيقت مى‌يابد. بعد از ديدن اين حقيقت و نقطه‌ی وجودى، عموما نوعى ترس ايجاد مى‌شود و اينكه من هيچ ندارم، و اضطراب... و گاهی معنويت را فقط حال خاص می‌داند.  درحاليكه ديدن خود انسان، داراى ارزشى اصلى است؛ و به مراتب از آن حالات معنوی بزرگ مهم‌تر است. هدف ذاتى، تنهايى يك لحظه‌ى انسان با خود است، و بعد از اين استشمام، پناه بردن او به حجاب‌هاى نورانى آغاز مى‌شود؛ رفتن دنبال آقاى قاضى شدن، حالات خاص داشتن ...اين تنهايى را بى‌ارزش مى‌داند و در توسعه‌ى اين نقطه‌ى ذات دچار مشكل مى‌شود. وحشت، براى انسان، بازگشت به حجاب‌هاى نورانى را سبب مى‌شود؛ اما اگر روى اين نقطه، استقامت بورزد، توسعه رخ مى‌دهد؛ مانند شب تاريكى كه در آن نقطه‌اى سفيد، بتدريج بزرگ و بزرگتر مى‌شود و زندگى‌اش را فرا مى‌گيرد. نگاهش به جهان تغيير مى‌كند، چشمه و آب زلال از زير پايش مى‌جوشد و چشيدن از اين اب زلال نمى‌گذارد ديگر چشم از اين مسير بر دارد. بنيان اين معرفت، اين توجه حقيقى به حقيقت وجودى را، همه‌ى ما در اين عرفه مى‌توانيم حاصل كنيم. توجه داشته باشيم كه «من نمى‌توانم» ها، حجاب‌هاى نورانى هستند؛ در حاليكه خدا خواسته و ابزار را فراهم كرده است. نقطه‌ى كوچك، قدمى است كه ما بايد برداريم. آنقدر در عرفه مى‌فرستند که انسان يك قدم در اين عرفه براى رهايى از گرفتارى‌هاى اين زندگى بردارد‌. استیصال‌ها، آدم را گاهی به حالت خوشی می‌رساند، ولی این هم مقصد نیست؛ اینکه انسان با تنهايى خود و حقيقت خود و در برنامه‌اى منظم قرار بگیرد، و مستمر ادامه دادن آن مهم است؛ و تا سال بعد انسان به نتايجى مى‌رسد كه الان در خواب هم نمى‌بيند... @AllaamehWisdom
⚡زندگی با قرآن ۱۲تیر ۱۴۰۲ «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» سوره هود، آيه ١٣-١٤ اگرچه این آيه مربوط به قرآن هست و احتجاجی که با مشرکین و کفار مى شود و در مورد آیات الهی است، اما آیات و آن چیزی که از خدا برای انسان نازل مى شود، همیشه وحى رسمی که توسط پیامبر عظیم الشان (ص) نازل شده نيست. انسان پيوسته در طول زندگیش و در لحظات و آناتش از این نزولات الهی در حال استفاده است. پیوسته، انواع کمک‌ها و افکار و اندیشه‌ها و آن چیزی که لطیف و ظریف و راهبردى و تعیین کننده‌ست برای انسان، صادر مى شود. بعضی از آن‌ها را انسان درک می‌کند و اکثرش را درك نمی‌کند! اما همان مقداری که برای انسان درک مى شود، همان چیزهایی که او را از درون راهنمایی می‌کند؛ آن آتشی که از درون روشن مى شود و برای او مسیر را آشکار می‌کند؛ آن چیزهایی که انگیزه‌های او را کامل می‌کند؛ آن نوری که برايش هویدا می شود و درون و بیرون را و مسیر و قله هاى رو در رو را می‌بیند، و می‌فهمد که چگونه باید حرکت کند و کجا باید بایستد، کجا باید حرکت کند، با آن دره‌ها را می‌بیند، قله‌ها را می‌بیند، پرتگاه‌ها را می‌بیند. از طریق آن نور، می‌بیند که چگونه باید زندگی خود، دنیا و آخرتش را نجات بدهد و انسانیتش را احيا كند. این نور برا‌ی ما در حالات مختلف روشن و آشکار مى شود و مى توانیم از آن طریق، زندگیمان را تغییر دهيم، به خواسته‌هایمان برسیم، هدف‌هایی را که سال‌های سال برای آن تلاش کردیم و نرسیدیم، بدست بياوريم. نيروهايمان را به کار بگیریم و آن چیزی را که درونمان خفته است، بیدار کنیم؛ نِشَسته ها را بایستیم و قیام کنیم و برپا داريم. ادامه👇
ادامه... اما وقتی این نور آشکار مى شود و وقتی که این حقیقت برای انسان روشن مى شود، آن زمانی است که همه‌ی نیروهای درونی و رسوبات انسان و رخوتی که انسان در طول زمان در اثر عمل نکردن به دست آورده و درون خودش رسوب کرده و ته‌نشین شده، خصلت‌هایی که به باطل بر او استوار وجاگير شدند و همه‌ی نیروهایی که درون خود، از طریق انتخاب‌های غلط و از طريق عمل نکردن، اقدام نكردن، خودرا به ناديدن زدن، از طریق نشنيدن و خود را به نشنیدن زدن، درونش شکل گرفته، اينها در مقابل انسان قرار مى گيرند و وقتی که می‌بینند که نمی‌توانند انسان را نگهدارند، و این نور و شعله دارد درونش را روشن می‌کند و برمی‌افروزد؛ از راه دیگرى وارد مى شوند و القا مى كنند كه اینها از جانب خداوند نیست؛ اینهاست که افتراست! «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ» جواب اين است كه اگر اینها از جانب خدا نیستند و ساخته خود انسان و ساخته‌ی شیطان هست، اگر راست می‌گویید پس مثل آن را هم بیاوريد! در كنار نورهایی که درون انسان روشن مى شود و حقيقت را با آن می‌بیند، گاهی ديگران و انسان‌ها ناصحی هم پیدا مى شوند که به او توضیح میدهند که قدر این نور را بدان، قدر این پاکی و ارزشها را بدان! اما این نیروهای مخالف، این رسوبات انسان، رخوتى که انسان با دست خود بر وجودش هموار کرده، بر وجودش تحمیل کرده القا مى كنند كه اینها حقیقت ندارد.  اگر چنين است و حقیقت ندارد مثل آن باز هم بیاوريد: «فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ» اگر دیديد که راهی ندارید، اگر حجت بر شما تمام شد، اگر فهمیدید که این حقیقت است، پس بفهميد که این نورهایی که برای شما صادر مى شود، اين حقیقتی که برای شما روشن مى شود، «أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ» این از یک مقام، از یک مبدأ نامتناهی رسیده است. در این زندان انسان، از این نوع آیات، از این نوع نورها، از این انوار ساطع خبری نیست! بلكه فراتر از این زندان است. «وَأَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ» مبدأ نامتناهی منطقا بیش از یکی نیست؛ چند نامتناهی نداریم؛ این غیرممکن است. وقتی که حجت بر شما تمام شد،  فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؟ آيا تسلیم این حقیقت بی‌نهایت می‌شوید؟ يا باز هم به بهانه‌های مختلف این‌ها را افترا مى گيريد و به این نورها بی‌توجهی می‌کنید و خودتان را به کری و کوری می‌زنید؟!! فریاد می‌کشد این نور، که راه اینجاست، اینکه زندگی را باید همچون تنوری برافروزی و شعله‌ى اين زندگى خودت هستی و با اين افروختن، می‌توانى زندگى ات را تغییر دهى. اگر انسان به این امر تسلیم شد، بلند مى شود و زندگى اش را شروع می‌کند به ساختن. اما باز هم فضای اجتماعی، آن چیزی که از بیرون بر انسان تحمیل مى شود، آن اوضاع ضد نور، و تاریکی كه بر جهان حاکم است و ناشی از عمل خود انسان است؛ ناشی از آن چیزی است که انسان اکتساب کرده، اینا بر انسان فشار وارد مى كنند و سینه‌ی انسان را تنگ و تحملش را اندك مى كنند. اين زمان است که انسان گاهی شروع می‌کند به سستی و سعی می‌کند که بعضی از این‌ها را ترک كند: «فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى‌ إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ » و اینجاست که حرکت انسان دچار اختلال مى شود و زندگیش بی‌نتیجه مى شود و اعمالش به نتیجه نمی‌رسد. و به جای اینکه توجه بکند که این ضعف و تنگی سینه و بی تحملی و اقدام نکردنی که او را این نوع ناکام گذاشته و نگذاشته که زندگیش را به نتیجه برساند و حرکاتش و اقدامش را به قله‌ی هدف برساند، شروع می‌کند به ترديد پیدا کردن و تردیدها را تشدید کردن! هرگز نمى گويد که کار من اشتباه و ضعیف بوده بلکه تردید در راه، پیدا می‌کند و از این طریق، سست و سست‌تر مى شود و زمانی چشم باز مى كند که دیگر امکان حرکتی نیست... @AllaamehWisdom
«فَقَدِّمُوا الدَّارِعَ وَ أَخِّرُوا الْحَاسِرَ، وَ عَضُّوا عَلَى الْأَضْرَاسِ فَإِنَّهُ أَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ الْهَامِ...» زره پوشان را در پیشاپیش لشکر بگمارید و آنان را که کلاه ایمنی ندارند در عقب لشکر قرار دهید و دندان‌ها را بر هم بفشارید که ضربه‌های شمشیر به کاسه سر فرو نرود... آیا این خطبه حضرت، و کلمات و خطباتی از این نوع فقط آموزش جنگی است و در زمان صلح مصداقی ندارد؟ آیا برای انسان‌هایی که از جنگ گریزان هستند و سعی در فرونشاندن شعله‌های خشم و غضب دارند، این کلمات کاربردی ندارد؟ در زمانه‌ای که از هر سو بر طبل جنگ و خشم و خشونت کوبیده می‌شود آیا معنایی انسانی و عقلانی برای این کلمات می‌توان یافت؟ آیا ورای زمانه صدور این کلمات که سراسر خشونت و خشم است، می‌توان نگاهی فراتر و غیر عصری درک نمود که مبنا و منشأ صدور است و برای هر زمانه‌ای کاربرد دارد؟ آیا می‌توان نگاهی تعقلی به این کلمات داشت و با تعقل انسان‌شناختی و تعیین جامعه‌شناختی آنها به عینیت‌هایی فراتر از مصادیق عصری کلمات دسترسی پیدا نمود، به صورتی که برای امروز ما و برای شرایطی کاملا متضاد با زمانه صدور ، راهبردها و رهنمودهای ارزشمند و عقلانی دریافت؟ تٵملاتی در خطبه ۱۲۴ نهج‌البلاغه به مناسبت عید غدیر خم جمعه ۱۶ تیر ساعت هشت صبح پخش زنده در صفحه آپارات: 🔗 https://www.aparat.com/allaamehwisdom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین خطبه حکومتی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام؛ ۲۵ سال پس از وفات پیامبر، و بعد از بیعت مردم با او، چنین فرمود... ویدئوی کامل در لینک زیر: 🔗 https://www.aparat.com/v/AymYq
زندگى با قرآن ١٩ تير ١٤٠٢ وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَىٰ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَىٰ  سوره نازعات، آيات ٤٠-٤١ مسیر زندگی انسان، وقتی که  به بینهایت توجه می‌کند؛ توجه به مقامی که در آن هست، حالتی که در آن هست، حالت زندان، محدودیت و گرفتارى است و اندیشه و تمایلاتش، هر چیزی که می‌بیند و هر چیزی که دوست دارد و هر چیزی که به آن کینه‌ می ورزد، از این محدودیت سرچشمه می‌گیرد، آن هنگام؛ توجه به مقام بی‌نهایت می‌کند. مقام بينهايت، مقام الهی، مقام بی‌انتهایی، مقامی است که از رگ گردن به او نزدیک‌تر است، و این مقام، مقام نفیِ این زندانِ اوست. وقتی که از این زندان فاصله می‌گيرد و در عين اينكه در زندان و محدودیت است، توجه به بی‌نهایت می‌کند و این توجه را در مقام عمل، در مقام ذهن و در مقام دانش، رعایت می‌کند و واهمه دارد که مبادا گرفتار این زندان، به اندازه‌ای شود که باعث شود زندانش محدودتر، تنگ‌تر و تنگ‌تر شود، در این حالت است که خودش و نفسش را از "هوا" نهی می‌کند و هشدار مى دهد. هوا: یعنی گرفتاری انسان به تمایلاتی که هیچ منطق و تعقل و توجهی در آن نیست. برای اینکه انسان از نفسش و از هوايش خود را نهی کند و هشدار دهد، نیازی نیست كه با تمایلاتش مبارزه کند، نیازی نیست که رياضت بكشد و در غار زندگی کند و با آن چیزی که دوست و علاقه دارد مبارزه کند، بلکه کافیست که آن‌ها را در مسیر تعقل و تعادل قرار دهد. "نهی از هوا" به این است که انسان تمایلات و حب و بغضها و همه‌ی غرایز و خواستن‌ها و نخواستن هايش را در یک تعادل عقلانی قرار دهد و زندگی انسانی داشته باشد. اینکه چون "انسان" زندگی کند، باعث نهی از "هوا" است و "هوا" تمایل افسار گسیخته ایست که انسان را از مقام انسانیت خود دور می‌کند. مقام انسانیت ما به این است که به اين زندانمان توجه كنيم و نسبت به اين زندانمان، در حد خودش عمل کنیم و بدانیم که فراتر از این زندان هم چیزى هست. این باعث میشود که انسان پیوسته از این زندان، فراتر برود؛ اگرچه از این زندان خلاص نمى شود، اما پیوسته از اين زندان به سمت زندانى بزرگتر، بالاتر و کامل‌تر پیش مى رود. درک او و فهمش کامل‌تر مى شود و تمایلاتش بیشتر و ظرفیتِ وجودیش، کامل‌تر و کامل‌تر مى گردد و پیوسته به سوی بی‌نهایت، بی زندانی، به سوی رهایی حرکت می‌کند و به تناسب سرعتی که در این حرکت دارد، رها و رهاتر مى شود و تجربه‌ی بهشت را در همان مأوا و حالتى که هست مى چشد. فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَىٰ؛ مأوايش و آن حالتی که هست، برايش همچون بهشت گوارا مى شود؛ ولو اينكه در اوج شدائد باشد، ولو اينكه مصیبت‌ها بر او هجوم بیاورند و فاجعه‌ها او را احاطه کنند، اما او این زیباییِ بهشت را در همان مقام می‌بیند و این چیزی نیست که بخواهد با اعتقاد و به زورِ القا بر خودش تحمیل کند، بلكه آن حقیقتی است که می‌بیند. در دریایی از حوادثِ زندگی، درحالِ شناورى است، اما پیوسته مى بیند که به سمت خوشی، راحتی و زیبایی پیش مى رود، در عين اینکه شدايد او را احاطه کرده است. آن بهشتی که بعد از مرگ برای انسان حاصل مى شود، ظهور، باطن و حقیقت همین بهشتی است که انسان در این جهان می‌تواند بچشد؛ وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَىٰ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَىٰ  @AllaamehWisdom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توصیه‌های سلوکی علامه طباطبایی(رضوان‌الله‌علیه) در ماه محرم، در بیان آیت‌الحق مرحوم جعفری تهرانی(رحمة‌الله) ◾صلی‌الله علیک یا أبالفضل‌ العباس(ع)▪ ♠ السلام علیک یا أباعبدالله الحسین(ع)♠ د‌الحسین‌ـ‌و‌‌ـ‌علی‌ـ‌أصحاب‌الحسین @AllaamehWisdom
مخاطبه با قرآن «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي» سوره مباركه الفجر اگرچه گفته‌اند که این آیه در مقام حضرت سیدالشهدا(ع) است و آن کمالات و جایگاهى که برای حضرت(ع)، منحصر به فرد است و خصیصه‌ی حضرت(ع) هست، اما اين، مظهر اتم و اکمل آيه است. براى همه‌ی ما، همه ی مومنین، همه‌ی شیعیان و همه‌ی انسان‌ها، همان مقداری که در مسیر حسینی و در مسیر حقیقت عاشورایی قرار می‌گیرند، این مقام اطمینان و جنت ذات، در حد و مرتبه‌ی خودشان حاصل مى شود. و این چیزى ست که ما در هر عاشورا در هر عزاداری و در هر مجلسی که می رویم، در هر توجهی که به حسین بن علی علیه السلام می‌کنیم و هر نگاهی که به حضرت زینب(س) و حضرت ابوالفضل(ع) و شهدای کربلا می‌کنیم، قابل محاسبه، قابل دیدن و قابل رسیدن است. هر لحظه هر توجهی که می‌کنیم، هر نگاهی که می‌کنیم و هر چیزی که از آن بزرگان می‌بینیم، در همان لحظه، در همان جایگاه و در همان نگاهی که می‌بینیم، قابل حصول است. حصول آن از طریق کنده‌شدن از مشغوليت‌های مزاحم و زائد و بیهوده ای است که انسان برای خودش درست می کند. این مشغولیت‌ها، چه بسا مشغولیت‌هاى به ظاهر معنوی باشد؛ گرفتاری‌هایی که انسان برای خود درست می کند و راه حقیقت را دور، پیچاپیچ، نظری و پر از گردنه‌های صعب و بی‌حاصل می‌کند. اما حقیقت این مسیر، همان خویشتن انسانی است که همان لحظه برای انسان، قابل حصول و قابل دیدن است و بلکه انسان متحد با آن حقیقت حسینى است. حقیقت امامت، حقیقت نبوت، حقیقت الوهیت، همان الهی است که از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است. ادامه👇
ادامه☝️ این ما هستیم که در دنیای توهمی خودمان، انواع حب و بغض ها و انواع مسائل را برای خود درست می‌کنیم و هزاران مسئله‌ای که در زندگی، همچون باری سخت به دوش خود می‌ گذاریم. همان مقداری که این بار را به زمین بگذاریم، از این جهان توهمى خود خارج شويم و آن حقیقت خویشتن، که دنیای اکبر و دنیای برتر و متحد با تمام امامت و امام حاضر است و در همان جاست که حقیقت فرج رخ می دهد. حقیقت عزاداری در همان لحظه‌ای است که به آن توجه می‌کنیم و با آن متحد می شويم، به این جنت برمی‌گردیم؛ آرام، مطمئن،بدون اضطراب، بدون درگیری این جنتی که اینجا انسان به آن برمی‌گردد، غیراز جنت بیرون، کنار و ظاهریست؛ جنت حقیقی، جنت ذات است، در همان مرتبه‌ای که ما می‌توانیم به آن برسیم؛ در همان ذره، در همان یک قدمی که ما می‌توانیم به خودمان بازگشت کنیم. وقتی که توجه می‌کنیم، این جنت را می‌بینیم، همين لحظه، در همین جا، در همین مکان و این جنت و این بهشت، غیر از بهشت ظاهری و بهشت کناری است که با محاسبه، با عمل نیک و پاداش آن حاصل می شود. اين حقیقت بهشتى است؛ همانطور که حقیقت الهی و حقیقت حسینی و حقیقت عاشورایی ست. عاشورا مظهر اتم و کامل است؛ عاشورایی که در شصت و یک هجری رخ داده است، بالاترین مظهر بیرونی آن است. ما پیوسته و پیوسته، در حال شهید کردن این حسینی هستيم كه درون ماست و فریاد می کشد که راه نزدیک است و "هل من ناصر ينصرنى؟" كسى هست که این حقیقت حسینی درونی را که درون خودش ساری و جاری است، یاری کند؟ چگونه؟ -با بازگشت به خود، با کنار گذاشتن این دنیای توهمی. آیا مدافعی هست که از حرم پیامبر(ص) دفاع کند؟ -حرم پیامبر(ص) همین حقیقت درونى است و پیامبر(ص) براى این حقیقت مبعوث شده است. آن حقایق بیرونی، مظهر بیرونی و اجتماعی آن‌ها هستند، اما اصل آن، درون هر کسی ساری و جاری است و به محض توجه به آن، به محض ایمان آوردن به آن، به محض دیدنش، به بهشت خودش با آرامش با اطمینان می‌رسد. فریادی که خداوند درون، كه از رگ گردن به او نزدیک‌تر است او را دعوت می‌کند به دخول و ورود به این بهشت برين، که برتر از هر بهشتی است. این زندگی ماست، این اصل عزاداری است؛ هر لحظه‌ای که انسان توجه كند، هر مجلسی که برود، می‌تواند این حقیقت را درون خود پیاده کند. رفتن به مجلسی که عزاداری شهدای کربلا در آن صورت می‌گیرد، ابزاری است برای اینکه انسان این حقیقت درونی را راحت‌تر، بیشتر و زودتر و بهتر و کاملتر درك کند. حقیقتى بیرون از مجلس هم در جریان است؛ نبرد عاشورا، نبرد دائمی تمامی بشریت، در تمامی زمان‌ها و در تمامی درون انسان‌هایی‌است که در حال توجه به هر حقیقتی هستند و مظهر کامل آن، در عاشورای شصت و یک هجری رخ داده است. وقتیکه انسان به این امر توجه كند، آن وقت این دنیای توهمی را راحت، می‌تواند کنار بگذارد و اگرچه با سختی‌ها و مشکلاتی همراه باشد، با مصیبت‌ها، فجایع انسانی، درگیری‌هایی که او را خسته می‌کند، اما تمام این درگیری‌ها و سختی‌ها و فجایع برای او ارزشمند و زیباست، همان‌طوریکه برای زینب کبری علیها سلام، اینگونه بود و در مجلسی که ظلم و ستم به اوج و در غلبه‌ی ظالمین بود، حضرت فرمود: "ما رایت الا جميلا" حقیقت این آیه است. يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً  هر دوسو رضایت است؛ رضايت انسان از تمام کائنات، از هر چیزی که رخ داده، از تمام سختی‌هایی که در عمرش کشیده، به زودی، به سرعت و با نزدیک‌ترین راه، انسان به مرحله‌ای می‌رسد که حتى یکی از این سختی‌ها را حاضر نیست ترك كند. اگر همه‌ی عالم را به او بدهند، یك لحظه‌ از این سختی را حاضر نیست کنار بگذارد. "رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً" از تمام کائنات رضایت پیدا می‌کند و جهان و خداوند و همه‌ی اولیا و ائمه ى اطهار(ع) و بزرگان و همه‌ی بشریت هم از او رضایت پیدا می كنند. آن هنگام که به او خطاب مى شود که "ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي"؛ برگرد به اين بهشت خاص و ویژه که از درون انسان می‌جوشد و همچون چشمه‌ای گوارا و زیبا است. این چشمه كه همین الان، برای ما قابل حصول است، غیر از آن بهشتى است که بعد از مرگ می‌بینیم. همین الان برای ما حاصل است؛ همه‌ی ما همین الان، در هر لحظه كه به حسین بن علی(ع) توجه ‌کنیم، در هر لحظه‌ای که می‌خواهيم عزاداری کنیم، در هر زمانی که وارد می‌شویم و قدم در مجلس برای عزاداری برمی‌داریم، همان لحظه، در معرض این خطاب هستیم؛ يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتى... @Allaamehwisdom
آشوبت را بپذیر... @Allaamehwisdom