eitaa logo
مدرسه معارف علامه طباطبایی
854 دنبال‌کننده
82 عکس
125 ویدیو
5 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه پدری وَ قَالَ عليه السلام تَنْزِلُ اَلْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ اَلْمَئُونَةِ مئونة یعنی آن ظرفی که در زندگی برای خود ایجاد کردم، همه لوازم و چیزهایی که برای این زندگی نیاز دارم، تمام اصل و فرعش، تمام بالا و پایین‌ها، جزئیاتش، حالاتش و در واقع انسان به تنهایی یک ظرف است که این ظرف قرار هست چیزی در آن ریخته شود. ظرف انسان مئونه انسان است. مسئله به این شکل نیست که انسان ظرفی به غیر از انتخابش داشته باشد و این ظرف از طریق زندگی پر شود؛ مئونه انسان انتخابی است که انجام داده و تبدیل شده به انسانی با هویتی مشخص، شرایط مشخص، احتیاجات مشخص و با هر ویژگی و حالت و ملکه و صفت و مشخصات زندگی. انسان در طول زندگی در اثر انتخاب‌هایی که انجام می‌دهد در اثر کارهایی که می‌کند تبدیل می‌شود به یک موجودی که احتیاجاتی دارد، همه اینها را خودش با هم انتخاب کرده است. انتخاب من تنها این طلب و دعا و درخواست و این مسائل سطحی نیست. درخواستهای انسان مثل پول و ازدواج و حاجات بخش بسیار کوچک از مئونه و انتخاب انسان است. تمام جزئیات زندگی انسان با انتخابهای خودش در حال شکل‌گیری است و انتخاب انسان این چیزهای سطحی و ظاهری نیست، هر حرکت انسان هر حرکتی که از بچگی ایجاد کرده، نوع برخوردش، شراکتش در امور اجتماعی. انسان فکر می‌کند با صرف درخواست و دعا این درست می‌شود، ولی مسئله ظرف انسان است که خودش ایجاد کرده. دعا فعلیت پیدا کردن ظرف من است با آن بارانی که از آسمان در حال نزول است. اگر این ارتباط درست برقرار نشود، با دعا اتفاقی نخواهد افتاد. دعا لفظ نیست، دعا حتی درخواست نیست، دعا فعلیت پیدا کردن، موازی شدن وجود انسان است با این بارانی که از آسمان می‌آید با آن مبدأ باران. اگر این هماهنگی من، هماهنگی وجود من، عمق من و ظرف من با این مبدأ باران خوب انجام شود، آن وقت معونه درست در سر جای خودش قرار می‌گیرد، مستجاب الدعوة می‌شود. آدمی هم هست هر چه دعا می‌کند نتیجه ندارد چون دعا می‌کند فقط به زبان حتی به دل به قلب اما این نصف قلبش هست و بقیه قلبش خراب می‌کند. برای پاکسازی انتخاب‌ها و راه برگشت میانبری وجود ندارد باید تمام چیزهای منفی رو اصلاح کرد. باید برگشت کرد و زمینه های منفی را اصلاح کند. خیلی هم راه طولانی نیست. یکسری نقاط حساس هست که انسان اگر روی آنها متمرکز شود تاثیرات خیلی جهشی در انسان ایجاد می‌شود. عموما انسان این را نمی‌خواهد و حاضر است چند هزار تا ذکر بگوید ولی تغییری ایجاد نکند. تغییر انسان از طریق نقاط حساس به سرعت ممکن است و اگر اهلش باشد خداوند حتما نشانش می‌دهد. آن دعاهایی که مستجاب نمی‌شوند در واقع نه اینکه همیشه ناشی از عدم نیاز انسان باشد اما ناشی از درک ناصحیحی است که انسان از شرایط خودش دارد و از یک مسیر صحیحی پیش نمی‌رود. مثلا برای مسئله ای که حب یا بغضش ما را فرا گرفته و ما نمی‌دانیم که چطور با آن مواجه شویم و دعا می‌کنیم و این دعا در حالت نادانستگی ماست و بر اساس نیاز صحیح حرکت درست نمی‌کنم اگر هم اجابت بشود در جهت خواست من نیست و عملا من را دورتر می‌کند. مثل کسی که نه پول دارد و نه عقل اقتصادی. هر چه به او پول بدهند بدتر می‌شود. @Allaamehwisdom
زندگی با قرآن یک آبان ۱۴۰۲ «وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» انسان، اگرچه به لحاظ فلسفى مى‌داند كه خداوند در مكان خاصى نيست، اما در عمل، پيوسته او را در مكانى خاص درنظر مى‌گيرد و در زندگى، مشكلات و دوراهي‌ها، نمى‌تواند مسير الهى را تشخيص دهد. اما براى انسان، در هر مسير و شرايطى، هزاران راه بسوى بی‌نهايت باز است؛ و راه بی‌نهايت، وجه الهى است و وجه الهى در هيچ كجا، بسته نيست و به بن بست ختم نمى‌شود؛ حتى اگر انسان در راه باطل باشد! او، چون فضا را تنگ، راه را اندك و خداوند را در مكانى غير از جايى كه پيش رويش هست مى‌بيند، پيوسته به دنبال كسى مى‌گردد كه از رگ گردن به او نزديكتر است! اما وقتى حقيقت را ببيند، در هر سمت و سو و در هر شرايط، فضا و با هر شخصيتى، وجه الله را مى‌يابد؛ سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد گوهری کز صدفِ کُون و مکان بیرون است طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد اگر انسان اين گوهر بی‌نهايت الهى، كه پيش رويش و در وجودش است را ببيند، مى‌فهمد نيازى به گشتن ندارد. ديدن زندگىِ درست، كه در آن انسان نيازى به فردى بيرونى، منزلت‌هاى اجتماعى، مدرك‌ها، شغل‌ها و ... ندارد، همان وجه الهى است كه انسان را تا بی‌نهايت پيش مى‌برد و سختى‌اى از نوع گمشدگى در آن نيست. «إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» همين خداست كه واسع و عليم است؛ وسعت، علم، توانايى، همه‌ى ذات و صفات و افعال الهى، همين الان با ما متحد است؛ و ما هم‌اكنون با همين شرايط و با همين تقصيرات، معايب و آلودگى‌ها و همه‌ى مشكلات پيرامون‌مان، نه تنها مى‌توانيم وجه الله را درك كنيم و به سمت اين بی‌نهايت و اين درياى پر از در و گهر پيش رويم، بلكه با آن متحد هستيم. نيازى به مقامات و حالات خاصى نيست، اين حداقل چيزى است كه انسان به محض اينكه نگاه كند مى‌بيند، فقط كافى‌ست چشمانش را نبندد. @Allaamehwisdom
زندگى با قرآن ٨ آبان ١٤٠٢ وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا رحمت و شفايى كه در قرآن براى مؤمنين، وعده داده شده است و امراض و مشكلات آنها را بر طرف مى‌كند، در زندگى ما كجاست؟ مايى كه سرتاسر زندگى مادى و معنوى مان پر از مشكل، سختى، گرفتارى و گردنه‌هاست و پيوسته به دنبال راهى براى نجات از اين مشكلات و حل آنها هستيم! پيوسته در انديشه و توهم خود در خدمت قرآن هستيم، در قالب قرآن پژوه، قارى قرآن، داراى انس با قرآن و حافظ قرآن. پس چرا از اين رحمت و شفا برخوردار نمى‌شويم؟! آيا ما از زمره ى آن ظالمينى هستيم كه قرآن جز خسارت، چيزى به آنها اضافه نمى‌كند؟! بعيد است؛ ظالمينى كه به شقاوت مى‌رسند و با قرآن به عداوت مى پردازند، دشمن قرآن مى‌شوند و قلبشان سياه مى‌شود. بعيد است ما در اين مرحله باشيم! اما چگونه است كه چيزى از اين قرآن درك نمى‌كنيم؟ دليلش اين است كه ما براى خود ادعا داريم؛ اگرچه دردهاى زيادى داريم اما اين درها را نمى‌خواهيم از طريق قرآن دوا كنيم! طبیبِ عشق مسیحا دَم است و مُشفِق، لیك چو دَرد در تو نبیند، که را دوا بکند؟ درد بسيار مى‌كشيم، اما خود را طبيب دردهامان مى‌شمريم و اين ظلمى كه مى‌كنيم از جنس ظلم‌هايى نيست كه باعث شقاوت انسان مى‌شود، بلكه ظلمى است نسبى؛ در مرحله‌ى خودمان و به قدر مشكلات خودمان. ظلم ما به اين است كه در مشكلات به انديشه، تفكر و آنچه داريم، دلخوش هستيم و توهم داريم كه از اين طريق مى‌توان آن را حل كرد. حتى وقتى احساس عجز، همه‌ى وجودمان را مى‌گيرد، هرگز روح‌مان به سمت قرآن، همچون طبيبى كه به او ايمان داريم، نمى‌رود! قرآن براى كسى شفا و رحمت است كه به آن ايمان دارد؛ اين ايمان، ايمان ذهنى و عقيدتى نيست. اينگونه است كه وقتى انسان درد دارد، به سراغ قرآن برود و همه ى انديشه‌ها و تفكرات را كنار بگذارد و ايمان داشته باشد كه بايد با اين مخاطبه و مواجهه حل گردد. همچون انسانى كه بسمت طبيبى مى‌رود و سراپا گوش است تا از او نسخه‌اى دريافت كند و به آن عمل كند، ما نيز در مواجهه‌ى با قرآن بايد اين حالت را داشته باشيم و زندگى روزمره و دردمان را در دستان‌مان بگيريم و آن را عرضه كنيم و آماده‌ى شنيدنى با تمام ايمان و وجود باشيم. آنگاه جواب را از قرآن خواهيم گرفت و شفا و رحمت وجودمان را در بر مى‌گيرد. اما هر يك از ما در مرحله‌ى خودمان، ظالم هستيم؛ در همين اندك رجوع‌مان به قرآن، يا تمركز نداريم يا توجه نداريم يا با ادعاهاى ناخودآگاهِ بسيار و قضاوت در مورد جهان و مشكلات خود و ديگران، با هزاران انديشه و توهم به سمت قرآن مى‌رويم و آنگاه تنها چيزى كه نمى‌شنويم قرآن است؛ چون آنقدر صدا در ذهن ما فراوان است كه صداى قرآن به گوش‌مان نمى‌رسد! وقتى به خدمت و مواجهه‌ى با قرآن مى‌رويم، راهى نداريم جز انعطال اين زندگى، اين توهمات، انديشه‌ها، قضاوت‌ها، اين نسخه‌هايى كه پيوسته براى خود در حال پيچيدن هستيم. اين طبيب عشق را مى‌پذيريم، اما خودمان هزاران ادعاى طبابت داريم. بسيار دردمند هستيم، اما به ازاى هر دردى، هزاران طبيب در وجود ما در حال سر و صدا است؛ در اين بازار مسگرها كه طبيب‌هاى مدعى در وجود ما به مسگرى مى‌پردازند، صداى قرآن چگونه به ما برسد؟! طبيب مسيحا دم، در اين هواى مسموم و سمى كه همه‌ى وجود ما را فرا گرفته، چه دمى مى‌تواند بفرستد؟ ايمان عملى به اين است كه در همين لحظه كه در خدمت قرآن هستيم، نگاهمان به قرآن باشد و به شفا و رحمتى كه قرار است به ما برسد و زندگى روزمره‌مان را در خدمتش قرار دهيم؛ نه اينكه اين زندگى روزمره را رها كنيم و به عبادت و مناجات و ترك دنيا بپردازيم، بلكه اگر شفاى همين دنيا را از قرآن بخواهيم، قرآن در همان لحظه، به ما ارزانى مى‌دارد. اما وقتى ما با ظلم نسبي‌مان به محضر قرآن مى‌رويم، به ما چيزى نمى‌رسد. بازگشت به اين قرآن ساده است؛ با مقدماتى، لحظه‌اى همه‌ى سر و صداها را خاموش كردن و تنها شدن؛ مقدمات نيز، اين است كه انسان آماده باشد براى يك لحظه قضاوت‌ها، تفكرات، ادعاها، طبابت‌ها و نتيجه‌گيری‌ها و نگاهش را به جهان تعطيل كند. آن هنگام، اين شفا و رحمت چون بارانى سيل‌آسا كه بر وجود انسانى تنها در كوير نازل مى‌شود، سرتاسر وجود و عطش و هرآنچه او نياز دارد را پاسخ مى‌دهد و سيراب مى‌كند. @AllaamehWisdom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔎رحمت و شفايى كه در قرآن براى مؤمنين، وعده داده شده است و امراض و مشكلات آنها را بر طرف مى‌كند، در زندگى ما كجاست؟ @Allaamehwisdom
زندگى با قرآن ۲۲ آبان ۱۴۰۲ «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ ۖ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ۚ مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ» «قيامِ لله» يعنى اراده كردن، برخاستن و عمل كردنِ انسان، به آنچه كه می‌داند. هر انسانى در هر شرايطى، دستوراتى براى عمل كردن دارد كه آن را فراموش كرده يا نسبت به آن بى‌توجه و بى‌اعتناست و هيچ انسانى از اين امر مستثنى نيست. اين امكان وجود ندارد كه فردى تصميم بر طى راهى گرفته باشد و حداقلى از چشم‌انداز آن، برايش روشن نباشد. اگر انسان، بر آن مقدارى كه برايش روشن است عمل كند، به‌تدريج مجهولات و ناتواني‌هاى ادامه ى راه، برايش حل می‌شود. قيام كنيد، چه به صورت فردى و چه گروهى؛ آنچه كه مفهوم اين آيه را بخوبى آشكار می‌سازد، سه جمله بعد آن است؛ «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا» وقتى قيام كرديم، چيزى كه بابش بر انسان باز می‌شود، تفكر و بينايى است؛ اينكه مسير براى ما مبهم است، به اين دليل است كه اهل عمل نيستيم. به محض بلند شدن و برداشتن گام اول و عمل كردن، بلافاصله زمينه ى تفكر براى انسان باز می‌شود و نسبت به حقايقى آگاه می‌شود كه زندگى‌اش را زير و رو می‌كند. گام اول چيزى نيست جز همان چيزى كه انسان در هر شرايط و زمان و مكان، می‌فهمد. وقتى انسان تصميم به عمل می‌گيرد، كائنات او را راهنمايى می‌كنند. وقتى همه چيز به بن بست می‌رسد و انسان متوجه می‌شود غير از عمل كردن راهى ندارد، آنگاه می‌بايست بلند شود. وقتى بلند شد و گام اول طى شد، زمان تفكر فرا می‌رسد؛ زمانى كه بايد به راهش نگاه كند و اشتباهات و تقصيراتش را درك كند؛ از جهان بيرونى خارج شده وارد لاك خود شود و حقايقى را كه تاكنون نمی‌ديده، ببيند. به محض گام برداشتن و عمل، اين حقايق آشكار می‌شوند، به اين شرط كه در لاك خود، چاه درونش، فرو رود و از اين چشمه ى گواراى تفكر و بينايى و بصيرت و دانايى كه به سرعت از وجودش شروع به جوشش می‌كند، بنوشد و خود را براى لحظه‌اى سيراب كند. سپس خواهد ديد كه «مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» تازه متوجه می‌شود كه انقدر مسير را اشتباه می‌رفته و اشتباه می‌انديشيده كه انگار به پيامبر نسبت ديوانگى می‌داده! اين مختص كفار صدر اسلام نيست، همه ى ما همين الان اينگونه ايم. آنقدر از مسير دور هستيم كه انگار راه انبياء، اولياء، شهدا و علما ديوانگى است. اين جهالت با اندكى حركت براى ما باز می‌شود. اگر انسان حركت نكند، يا حركت كند اما حاضر نباشد انديشه‌اش را به‌كار بگيرد، به اين اشتباه مرتكب می‌شود كه اگر كسى كه او را نصيحتى صحيح كند و راهى را پيش رويش بگشايد، فكر می‌كند حرف باطلى، در حد ديوانگان، می‌زند! «إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيد»ٍ وقتى انسان به مرحله ى عمل رسيد، يا حركت و عمل مى كند و انديشيد و راه برايش باز مى شود و حقايقى پيش رويش گشوده مى شود، يا دچار سختى و ناراحتى شديدى می‌شود. شدايدى كه بر ما، محيطمان، اجتماعمان و جهانمان وارد می‌شود، به دليل اين است كه به مرحله ى اقدام رسيديم و می‌توانيم كارى انجام دهيم و فكر كنيم، اما انجام نمی‌دهيم! طبيعتا «فماذا بَعد الحقِّ الا الضلال»؛ وقتى مسير باز شد و عمل نكرد، گمراهى حاصل می‌شود. تا‌وقتى‌كه زمينه ى گام برداشتن مهيا نيست، يا گام كوچك است، هنوز فرصت دارد، اما بعد از تمام شدن فرصت، حتى اگر دير شده باشد، يا بايد عمل كند كه راه تفكر برايش باز شود، يا در مقابل او عذابى اليم است. اين عذاب در همين جهان هم هست؛ كه همين وضعيت ما و همين سختي‌هاست. اما كسى كه قيام كند به تفكراتى می‌رسد كه زندگى‌اش را زير و رو می‌كند... @Allaamehwisdom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرآن براى كسى شفا و رحمت است كه به آن ايمان دارد؛ اين ايمان، ايمان ذهنى و عقيدتى نيست. اين‌گونه است كه وقتى انسان درد دارد، به سراغ قرآن برود و همه‌ی انديشه‌ها و تفكرات را كنار بگذارد و ايمان داشته باشد كه بايد با اين مخاطبه و مواجهه حل گردد. همچون انسانى كه به سمت طبيبى مى‌رود و سراپا گوش است تا از او نسخه‌اى دريافت كند و به آن عمل كند، ما نيز در مواجهه‌ى با قرآن بايد اين حالت را داشته باشيم و زندگى روزمره و دردمان را در دستان‌مان بگيريم و آن را عرضه كنيم و آماده‌ى شنيدنى با تمام ايمان و وجود باشيم. آن‌گاه جواب را از قرآن خواهيم گرفت، و شفا و رحمت وجودمان را در بر مى‌گيرد. @Allaamehwisdom
زندگى با قرآن ٢٩ آبان ۱۴۰۲ «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» از ظاهر اين آيات می‌توان اينگونه حدس زد كه مسجد‌ الاقصى و سرزمين‌هاى اطرافش و حوادثى كه حول آن رخ می‌دهد، در سرنوشت و تاريخ جهان و بشريت جايگاه و اثر ويژه و ماندگارى دارند. اين كه پيامبر اسلام(ص)، بنده خاص پروردگار كه در سرزمينى ديگر، در جوار مسجدالحرام زندگى می‌كند، در سيرى باطنى و شبانه به مسجدالاقصى می‌رود، نشان دهنده جايگاه ويژه آن است كه سير پيامبر(ص) هم بايستى در آنجا انجام گيرد!   تاكيد بر اين كه حول مسجدالاقصى، بركت‌هاى ويژه‌ای است، نشان می‌دهد كه اين بركت‌ها بايد در سرنوشت بشريت اثرگذار باشند؛ نعمتها و نزولات خاص الهى كه براى انسان و هدايت او هستند، بايد از اين سرزمين‌هاى اطراف مسجد‌الاقصى، به بشريت برسد.   اين كه پيامبر اسلام(ص) براى ديدن آيات الهى، در سيرى باطنى و شبانه به اين سرزمين‌ها می‌رود، همراه با تاكيد خداوند بر دو صفتى است كه اينجا ذكر شده؛  «إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ».   بعلاوه، پر حادثه‌ترين قوم جهان به ظاهر آيات، يعنى بنى اسرائيل در اين جا مستقر هستند. حوادثى كه براى آن‌ها رخ می‌دهد و دو وعده‌ای كه خداوند به آن‌ها می‌دهد، و بالا و پايين شدنى كه اين قوم در اين سرزمين دارند نيز خاطرنشان شده و پروردگار می‌فرمايد؛ «وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا» دوبار در اين سرزمين، سركشى و طغيان می‌كنيد... و در مورد حوادثى كه هر بار بر سرشان می‌آيد، می‌فرمايد؛ «فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ ۚ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا» ... جنگجويانى را بر شما مسلط و حاكم كرديم   «ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا» باز شما را برگردانديم و موقعيتى بهتر از قبل به شما ارزانى داشتيم...   «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا ۚ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا» «... وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا ۘ...» اگر به فساد برگرديد ما هم بر می‌گرديم... اين كه در مقابل اين‌ها، گروه مومنانى هستند كه پيوسته در سرنوشت جهان اثرگذارى دارند، شايد براى ما حاوى اين درس باشد كه اين، سرنوشت و وضعيت ما در درون خودمان است! همان چيزى را كه اكنون در شرايط بيرونى می‌بينيم، گويا در درون ما جريان دارد؛ در حصر و محاصره قوم طغيانگر هستيم. خدا و اهل بيت(ع) و حضرت صاحب(عج) كه خليفه الهى بر زمين است، پيوسته از ما می‌خواهند كه از اين شرايط حصر خود، كه در اثر قواى طغيانگر درون و بيرون ماست، بيرون آييم.  اين طغيان فقط توسط بنى اسرائيل، مستكبران جهان و مترفين نيست. چيزى كه براى آن‌ها امكان فراهم می‌كند، طغيانى است كه درون هر كدام از ما حاكم است. اگر اين طغيان درونى و وجودى نباشد، هرگز طغيان بيرونى، امكان غلبه بر جهان و مسجد الاقصى پيدا نمی‌كند و شرايطى كه شاهد هستيم محقق نمی‌شود! ما همانقدر كه در درونمان طغيانگر هستيم، همان قدر هم در مقابل اين طغيان، برخوردار از هدايت الهى هستيم؛ «إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ». اين حصر، پيش از آن كه در مورد مسجد الاقصى باشد، در مورد سرزمين و مسجد درونى ماست و ما موظفيم براى غلبه بر اين طغيان درونى، مبارزه كنيم و همه تلاش و كوشش خود را به كار ببريم. همانطور كه مشاهده می‌كنيم در شرايط بيرونى، كمبود امكانات رفاهى و پزشكى و هزاران مشكل ديگر نمودار هست، در درون ما هم همين حقيقت در جريان است، اگرچه كه غافل هستيم! نيروهاى فاسد و طغيانگر درونى همين فشار، قحطى و كمبود امكانات را براى ما برپا كرده اند و ما بدون استقامت، حركت و قيام لله به نتيجه نمی‌رسيم. ما بايستى با حركت به سمت حضرت صاحب الزمان(عج) كه خليفه الهى بر روى زمين هستند، براى آزادى مسجد درونى‌مان قيام كنيم؛ چه با حركت‌هاى شبانه و سحرگاهى به سمت مسجد درونى‌مان، چه با حركت روزانه‌ای كه به تلاش و كوشش و توان انسان مربوط می‌شود. بايد اين حركت‌ها را تا پيروزى كامل ادامه دهيم و هر كس در اين حركت پيشتاز‌تر است، به خداوند نزديك‌تر و در اين مسجد، مقيم‌تر است. @AllaamehWisdom
زندگى با قرآن ٦ آذر ۱۴۰۲   «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ» مسيرى كه انسان بايد بپيمايد، آشكار، واضح و روشن است. آنچه او را دچار ترديد، ناراحتى، ضعف، ناپايدارى و تشتت می‌كند، اين است كه از اين مسير مستقيم روى می‌گرداند! به‌جاى اينكه، آنچه را در دنيا و آخرت می‌طلبد روشن و واضح ببيند و به سمتش برود و آنچه كه در مشتش هست را استفاده كند، اينها را فراموش می‌كند و به سمتى ديگر می‌رود؛ به سمت افكار دور و دراز، آرزوهاى بلند، اميال شهوانى باطل، هواهايى كه ناشى از ضعف و اراده و بى‌تصميمی‌ است، نگاه كردن به ديگران، گرفتار حب و بغض بودن، گرفتار مسائلى بودن كه به درد دنيا و آخرتش نمی‌خورد... خداوند كه از وراى همه ما و نزديكتر و بهتر از همه ما، بر همه چيز بيناست و از مادر به ما مهربانتر است، از روى حسرت فرياد می‌زند كه: «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ» به كجا می‌رويد؟! اين همه نعمت آسمانى و زمينى، دنيايى و آخرتى، جلوى روى شماست، اما شما به جايى می‌رويد كه هيچ منفعتى برايتان ندارد! وقتى همه چيز آن‌قدر روشن و واضح است و خداوند به فكر شماست و قرآنى در اختيارتان است كه همه چيز در آن هست و قسمهاى شديد ياد شده؛ «فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْكُنَّسِ وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ»   به اينكه «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» اين نعمتها و هدايتهايى كه پيش روى شماست و سمبل اعلاى آن قرآن است، كلامی‌است از فرستاده اى كريم و بزرگوار.   «ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ» كسى كه نزد كائنات و مركز آن، جايگاه، مقام و منزلتى عظيم دارد و فرشتگان و قواى آسمان و زمين، وى را اطاعت می‌كنند.   «وَمَا صَاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ» كسى كه اين هدايتها را براى شما می‌آورد دیوانه نیست و هدايتهايى كه هر لحظه به سمت شما می‌آيد، ديوانگى نيست. درست است که ما در ظاهر، هيچ‌وقت به اينها استناد ديوانگى نمی‌دهيم، اما در عمل آن‌قدر از آنها فاصله داريم و منكر هستيم كه گويا به جنون متهمشان می‌كنيم!   «وَمَا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ» خداوند و كائنات و آسمان و زمين و پيامبر(ص) و هر چه كه در اين جهان براى ما می‌تواند برسد، بخل نسبت به هدايت و دنيا و آخرت شما ندارند. با اين همه به كجا می‌رويد؟! «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ»   «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ» همه اين هدايت‌ها وسيله‌اى است براى همه جهانيان و هیچ استثنايى در کار نيست، بلكه این، شما هستی كه در‌حالي‌كه راه آشكارى پيش رويت باز است، فكر می‌كنى راه را گم كرده‌اى! همه عالميان، هر انسانى، با هر ايده‌اى، با هر مقدار از شقاوتى كه بر قلبش حاكم شده است، با قلب سياه، با گناه و دورى، هر كسى كه هستى، يكى از اين عالَمين هستى و اين هدايتها، ذكر و يادآورى براى توست...   اما به يك شرط، «لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ» براى كسى كه واقعا در طلب راه رفتن است و دنبال فراموشى و ترك آن و پرداختن به توهمات، تخيلات، اعتباريات، تقليدهاى كوركورانه، اضطراب هاى اجتماعى و گرفتارى در تشتت‌ها نيست.   «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ» اين كه تا اينجا آمدى و اين‌لحظه به دنبال هدايتى هستى و چنين ميلى در تو ايجاد شده است، بدون كمك خداوند و همه كائنات امكان نداشته است! پس از اين هم، راه آشكار و واضح است و براى تو قابل پيمودن. اگر غير از اين بود، هرگز تا اين نقطه نمی‌توانستى بيايى. اكنون نيز مسير همين‌قدر روشن و آماده است، فقط بايد حركت كنى و هيچ مشكلى در كار نيست؛   «لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ» كسى كه می‌خواهد اين راهِ باز و آشكار و شفاف را بپيمايد، براى خود، حقه‌بازى نمی‌كند، دروغ نمی‌گويد، خود را فريب نمی‌دهد. هركس اين ميل را داشته باشد، مسير برايش آشكار است و به‌محض تصميم گرفتن، قدم بر می‌دارد و آن قدم او را به مطلوب می‌رساند و فاصله‌اى هم بين اينها نيست، بر هم منطبق هستند...       ‏@Allaamehwisdom
زندگى با قرآن ١٣ آذر ۱۴۰۲ «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» در مسيرى كه انسان در جهت حق، احياى انسانيت و فضيلت‌هاى انسانى‌اش می‌رود، نااميدى و يأس از خوب شدن، انسان را آزار می‌دهد. اين یأس و نااميدى، هميشه ناشى از ضعف انسان نيست بلكه گاهى ناشى از قوت انسان است؛ قوتِ ديدن معايب و نقص‌هايش كه سرتاسر زندگى‌اش را فراگرفته است. اينكه می‌بيند زمان زيادى از عمرش گذشته است، فرصتش اندك است و هواهاى نفسانى بر او حاكم است. تنها چيزى كه در اين حالت به انسان اميد می‌دهد و به او كمك می‌كند كه به نقاطى برسد كه در آرزو و رؤياى آن است، خيرى است كه از انسان صادر می‌شود. اما او هرگز نمی‌تواند صرفا با اين خيرى كه انجام می‌دهد، بر نااميدي ها و معايب خود پيروز گردد، بلكه لطف خداوند است كه در مقابل هر خيرى، كثيرى از خيرات را بر روح و روان او می‌ريزد؛ «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا...» چيزى كه در مقابل حسنه و قدم كوچك انسان به او داده می‌شود، به مراتب و صدها و هزاران برابر، بالاتر از چيزى است كه خود انسان انجام می‌دهد، بلكه از جنسى ديگر است و قابل مقايسه نيست! عملى كه ما انجام می‌دهيم محدود و اندك است و تحفه ناچيزى است كه با ظرف كوچك، همتى كم، اراده اندك و با نهايت قصور و تقصير  انجام می‌گيرد. اما آنچه كائنات، خداوند و اهل بيت(ع) به ما ارزانى می‌كنند، جنسى متفاوتى دارد و به مراتب بالاتر است. حقيقتى است كه به انسان ارزانى می‌شود و انسان را از سيئات وسيعش نجات می‌دهد؛ سيئاتى كه انسان هر قدر زحمت بكشد، هرگز نمی‌تواند بر آنها غلبه پيدا كند. غلبه بر اينها از طريق لطف خداوند است؛ لطف خداوند هم اينگونه است كه وقتى بهانه اى از حسنات، توبه اى اندك، بازگشتى كوتاه، عملى كوچك، نيتى خير، قدمی‌كوتاه و نگاهى به آسمان و روشن شدن شعله ى آهى در قلب انسان حاصل شود، آثارش آسمان و زمين را فرا می‌گيرد!   برای كسى كه به اين خير توجه می‌كند و نيتى در راه خير دارد، با قدمی اندك، ترس و وحشتى كه در آن جهان بر انسان عارض می‌شود و نهايت و مجموعه اى است از ترسهايى كه سمبلش در اين جهان هست، به احساس امنيت و ايمنى می‌رسد؛ «...وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» اين امنيت و احساس بى هراسى و راحتى كه بر روح انسان ريخته می‌شود، هرگز از جنس آن حسنه اندكش نيست، از جنس خير كثير الهى است.   همانطور كه معكوسش هم همين گونه است؛ «وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» وقتى انسان عملى بد مرتكب می‌شود، گويا روبروى آتش ايستاده است. آتش حقيقى و نهايى گرچه در قيامت است، اما در همين عالم هم اگر كسى، لحظه اى توجه كند، آن آتش را روبروى خود می‌بيند. «... هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ اين آتش چيزى نيست جز عمل خودِ انسان.   اما اين هراس، ناراحتى و آتشى كه مقابل انسان، ديده می‌شود، با لحظه اى توجه، يك سر برگرداندن، يك نيت، قدم، قلب شكسته و شعله آه از سوى انسان، به چنان پاداش و نتايجى می‌رسد كه به او احساس ايمنى می‌دهد و خير كثير غير قابل مقايسه با عمل خودش را نصيبش می‌كند. اين حقيقتِ مسيرى است كه در اين جهان براى انسان مثل شاهراهى آماده و مهياست.   ‏@Allaamehwisdom
خانه پدری جامعه امروز ما پر از سر و صدا و ظواهر دین است؛ پر از حرف‌های خوب، پر از شعار و توصیه و حرف‌های ارزشمند و دعوت اما عمل و حقیقت خیلی کم است. این حکمت برای کسی است که به دنبال یک موعظه‌ای است. البته که خود این موعظه خواستن هم بخشی از این بیماری است که جامعه دائما به دنبال پیدا کردن مطلب یا کسی باشد، برای کمک گرفتن ولی در نهایت عمل بسیار اندک است. این حکمت در عین مختصر بودن بسیار جامع به تمام مشکلات انسان‌های یک جامعه پرداخته به گونه‌‌ای که می‌شود این کلام را از معجزات حضرت دانست. حالات انسان نشان‌دهنده شخصیت اوست. این‌که انسان به دنبال اثر ماندگار در درون است و یا به دنبال تأثیرات فراگیر لحظه‌ای و ناپایدار. یکی از نتایجی که در حالت‌های انسان حاصل می‌شود این است که چیزهایی که حقیقتا برای انسان ضرر دارد، یک نتیجه زود گذر و ظاهری دارد. انسان وقتی به خودش توجه دارد و برنامه‌هایش به گونه‌ای است که روی خودش تمرکز دارد، یک شخصیتی دارد و انسانی که از خودش غافل است و فقط به دیگران توجه می‌کند و این توجه به دیگران را با ظواهر دینی و هر چیز خوبی که هست مخلوط می‌کند و این غفلت از خودش تبدیل شده به شخصیتی با توجه بیش از حد به دیگران. اگر گناه و معصیتی از کسی سر بزند آن را با صدا و هیاهو و بزرگ‌نمایی عنوان می‌کند و اگر بزرگ‌تر از همان معصیت که دیگران انجام داده‌اند از خودش سر بزند آن‌ را بسیار کوچک می‌بیند. اگر کار خوبی از خودش سر بزند آن‌را با بزرگ‌نمایی همه جا اعلام می‌کند و کار خوب دیگران را بسیار معمولی جلوه می‌دهد. برخی از افراد تمایل به همنشینی با اغنیا دارند یعنی اصولا به ذکر یا لهو بودن کار آن‌ها کاری ندارند، و فقط تمایل به همنشینی با آن‌ها دارند. دلیلش هم این است که روحیه و حالاتی برای خودش پیدا کرده که اصولا ذکر و مطالب خوب و ارزشمند چندان روی او اثری ندارد و بنیان را خراب کرده و فقط به یک‌سری ظواهر اکتفا کرده است. ٠ @Allaamehwisdom
پرسش: در روابط انسانی جایی باید خودمان یا بقیه را قضاوت کنیم؛ این چه طور می‌شود؟ پاسخ: انسان یک جاهایی مجبور هست که توجه خودش را به دیگری بدهد و یا قضاوتی بکند یا امر به معروفی بکند و یا توضیحی بدهد، تذکری بدهد، اما اگر آن بخشی که نیاز ندارد را خوب انجام بدهد و توجه‌اش به خودش باشد و در حالت طبیعی این سیر را در زندگی خودش طی کرده باشد، آن یک جایی که مجبور است به دیگران توجه کند ضرری به او نمی‌رساند. اگر سیر کلی ما توجه به دیگران نباشد و اگر جایی مجبور می‌شویم که به دیگران توجه کنیم به حداقل ضروری اکتفا کنیم در آن‌جا ضرری به ما نمی‌رسد.اما اغلب ما بیشتر به دیگران توجه می‌کنیم تا خودمان! ٠ @Allaamehwisdom
زندگى با قرآن ٢٧ آذر ۱۴۰۲ «امْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ ۖ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّىٰ يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ ۗ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ» انسانی که در مسیرش، در جهت هدایت الهی، رسیدن به فضایل انسانی، حقیقت و هویت انسانی خود حرکت می‌کند، همه آن چیزی که برایش رخ می‌دهد، ناشی از انتخاب اوست. در راه این انتخاب، باید از محدودیت‌ها و زندان‌های تنگ مادی خارج شود، چشمش را از محدودیت‌ها برداشته و افق‌های دور دست را به نظاره بنشیند. این شکستن زندان‌های تنگ یا به اختیار خود اوست یا  بدون اختیار او؛ اما در هر حال همان چیزی است که او، خود انتخاب کرده است. انسانی که در اثر انتخاب خود، در این مسیر می‌افتد، باید بتواند در مسیرش برود و حرکت کند. انسان، در حالی‌که آن انتخاب حقیقی را انجام داده، وقتی در این جهان پای می‌گذارد، فکر می‌کند که استثناست؛ وقتی مشکلات دیگران را می‌بیند، تصور می‌کند همه این‌ها متعلق به دیگران است! «أمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ» آیا فکر می‌کنید که به آن جنت، بهشت و مرتبه روحی، انسانی و الهی  که به دنبالش هستید و انتخابش کردید می‌رسید، در حالیکه از زندان‌های تنگ خود هم خارج نشوید؟! فکر می‌کنیم این تناقض برای دیگران است و برای ما نیست! اما با نگاهی به دیگرانی که این مسیر را طی کرده‌اند و کسانی که به افق نامتناهی خیره شده‌اند و از این تنگی به در آمده‌اند، می‌بینیم که «مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ» برای آن‌ها مشکلاتی رخ می‌دهد که ناشی از جهان بیرونی نیست، بلکه ناشی از گرفتاری آن‌ها، در زندان‌های تنگ خودشان است و این «بَأْسَاءُ وَ ضَّرَّاءُ» در اثر خروج آن‌ها از این زندان‌هاست. «وَزُلْزِلُوا» اگر انسان، بخواهد به درستی از این زندان خارج شود و داخل جنت شود، باید ارکان این زندان بلرزد، حتی برای انبیاء.   «حَتَّىٰ يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ» حتی انبیاء، اولیاء و شهداء هم برای رسیدن به مرتبه خود، باید این مشکلات را تحمل کنند تا بتوانند از این زندان خلاص گردند. تفاوت ما، انسان‌های عادی با اولیای الهی و با انبیاء و اولیاء این است که آن‌ها این راه را با انتخاب و اختیار و درک خود طی می‌کنند و زندانشان را با دست خویش می‌شکنند. با دست خود به مرحله‌ای می‌رسند که مشکلات را می‌بینند و با اولیای خود و کسانی که با ایشان ایمان آورده‌اند، به جایی می‌رسند که بگویند: «مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ». این‌ها در عین این‌که مشکلات و سختی‌ها را می‌بینند، سختی‌هایی که در گذشته به‌صورت مجمل درک می‌کردند، پس از ورود به این جهان نیز، به‌وضوح و به‌تفصیل و با دقت به آن‌ها می‌رسند، اما در عین حال انتخابشان دچار تزلزل نمی‌شود، بر خلاف ما که متزلزل می‌شویم! آن‌ها در عین دیدن و کشیدن این سختی‌ها، پیش خود و همه کائنات و انسان‌ها، با صدای بلند فریاد می‌زنند که: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا». تفاوت ما با آن‌ها در این است که آن‌ها می‌بینند که: «أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ». نه قرب زمانی و مرحله‌ای؛ این قربت، یک حقیقت وجودی و نزدیکی ذاتی به خود انسان است. ما این را نمی‌بینیم و فکر می‌کنیم که فقط زمان و مکان است که نزدیک است. اولیای الهی می‌بینند که این شکست، شکستن زندان است و با تمام قوا آن را می‌پذیرند و به دنبالش هستند و هرگز تصمیمی‌ برای تغییر آن ندارند. اما ما پیوسته سعی می‌کنیم که از این شکستن زندان‌ها فرار کنیم و این فرار، راه ما را دشوارتر می‌کند، چرا که چیزی است که خود انتخاب کردیم.   اوج، چکیده و عصاره همه این مصیبت‌ها، در مورد حضرت صدیقه طاهره(س) است؛ در آن عمر کوتاه، زمان کوتاه و روزهای اندکی که بین وفات ایشان و رحلت پدرشان هست، عصاره تمام حزن‌های عالم بر ایشان تجمع می‌کند. بعد از وفات ایشان نیز این حزن به امیرالمؤمنین(ع) هجوم می‌آورد. در خطبه فدکیه نیز عصاره تمام تحولات جهان، از گذشته و آینده را حضرت زهرا(س) بیان می‌فرمایند؛ همه آن چیزی که قرآن و انبیا آمدند تا بگویند، همه حزن و اندوه ایشان و دلایلش که تا قیام حضرت مهدی(عج) ادامه پیدا می‌کند و این، حقیقت عالم است.   ‏@Allaamehwisdom
«قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّىٰ أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا» در اينجا خضر(ع) به موسی(ع) می‌گويد اگر چيزى ديدى صبر كن! اين صبر وقتى انجام نشد، «قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا» اينجا هم خضر(ع)، موسی(ع) را توبيخ نمی‌كند بلكه مطلبى را كه ابتدا به او گفته بوده، توضيح می‌دهد و موسی(ع) به آن توجه نمی‌كند!   حتی بعد از اين ماجرا هم ارجاع مسأله، به نسيان می‌شود و مجدد همان مسير تكرار می‌شود و آنقدر تكرار می‌شود تا خضر(ع) می‌فرمايد كه: «هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ ۚ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا»؛ اينجا هم اين جدايى و فراغ و گرفتن امكانات از روى توبيخ نيست، بلكه براى باز شدن مسير اوست، به همين دليل  «بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا» می‌پردازد و يك‌به‌يك توضيح می‌دهد تا راه برايش باز گردد.   اين مسير ماست؛ باید با خضرهايى كه يك به يك برايمان آورده می‌شوند و با علائمی‌ كه از زنده شدن ماهى و حركت و سيرش به سوى دريا هم عجيب‌تر است، همراه‌تر باشيم و از نسيان‌هايى كه گرچه در اثر اعمال ما، غفلت ما و كار شيطان هستند، اما بدون دليل نيستند و به‌اذن خداوند و بخاطر مصلحت ما هستند بهره گیریم. همه جهان، كائنات، آسمان، زمين و همه خضرها، براى اين هستند كه ما از جايى كه نشستيم و فراموشى بر ما غالب شده، بلند شويم و لحظه‌ای جلوتر برويم و قدمی ‌برداريم. اين يك قدم، می‌تواند سرنوشت ما را تغيير دهد.     ‏@Allaamehwisdom
زندگى با قرآن ۱۸ دی  ۱۴۰۲   «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ» الله، خداوند، خالق و هرچه كه انسان با آن، خداوند را می‌نامد، وجودى در آسمان ها و زمين و متفاوت و روبرو يا بيرون از ما نيست. حقيقتى است كه از رگ گردن به ما نزديك‌تر است. اين حقيقت فراتر از خود و غير است و نزديك ترين طريق به او، همين حقيقت بى‌نهايت ماست؛ هر زمان كه ما از لاك زندگى روزمره خود، لحظه‌اى خارج شويم و به اين حقيقت نامتناهى توجه كنيم، همان «الله» است.   «قُلِ اللَّهُ»؛ يك كلمه، «الله» بى‌هيچ آداب، توضيح، مقدمه و مؤخره‌اى! مستقيم، روشن، واضح، آشكار، شفاف، بديهى‌ترين بديهيات، خورشيدى كه نه در بيرون، بلكه در درون انسان و بلكه در تمام آسمان و زمين می‌درخشد و هر لحظه، هر انسانى، در هر شرايطى و با هر وضعيتى، با توجه، آن را رو در رو می‌بيند؛ رو در رويى كه فراتر از بيرون و درون است.   كسى كه اين خورشيد آشكار و بديهى كه چشمان انسان را خيره می‌كند، نبيند و غفلت ورزد، «ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ» وقتى از آن خورشيد برجسته غفلت می‌كند، بعد از آن آنچه می‌ماند و هر چه هست، توهم و ظلمات است!  ظلماتى که به هر دليلى می‌تواند باشد؛ حتى ب عنوان معنويت، لذت معنوى و به اسم حق، حقيقت، دين و هزاران بهانه، فرقى نمی‌كند. مابقى‌اش توهمی‌است كه «ظلمات بعضها فوق بعض» و  انسان در اين ظلمات و گردش زندگى، هيچ چيزى جز ملاعبه و بازى انجام نمی‌دهد؛ هيچ حقيقت، پيشرفت، فراروى و دستآوردى برايش نيست. «ذَرْهُمْ» اين رهايى برايش دستآوردى ندارد؛ «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»   و اين دوگانگى براى انسان وجود دارد كه؛ لحظه‌اى كه توجه به بی‌نهايت كند، روشن و مستقيم، بدون هيچ واسطه و مقدمه و مؤخره‌اى، چونان خورشيدى درخشان، او را گرم می‌كند، همه چيز را برايش مهيا می‌كند و تمامی ‌حقيقت، قدرت و كرامت در مشت او می‌شود، در مقابل در صورت غفلت، براى او توهمی‌ بيش حاصل نيست كه در آن در حال بازى كردن است؛ «فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ». اما در اين بازى و اين «خوض»، توهم و ظلمات هم، همين كه انسان توجه داشته باشد كه در حال بازى است، با هر عنوانى، خود بهترين مقدمه است براى رهايى او. انسانى كه تمام زندگى اش را در اين «خوض»، توهم و بازى مشغول است، اين گردشى كه او را به جايى نمی‌رساند، با همين توجه كه بفهمد در اينها هيچ حقيقى نيست و هرچه هست توهم و باطل و ظلمات است، بهترين ابزار براى اوست كه لحظاتى به آن حقيقت بی‌نهايت توجه كند و چه بسا اين لحظات براى تمام عمرش كافی‌ است... ما در اين بازى كه می‌گرديم و توهمی‌ بر توهم می‌افزاييم، همين كه متوجه باشيم و قواعد اين بازى را رعايت كنيم و آن‌ها را ترك نكنيم، بهترين ابزار است براى لحظاتى تجربه‌ى نجات. اين كه لحظه‌اى اندك بتوانيم حقيقت بى‌نهايت را، در درون خود ببينيم و با اين خورشيد كه فراتر از بيرون و درون است، گرم شويم و با نورش كه فراتر از آسمان‌ها و زمين را روشن می‌كند و به ما كرامت، اقتدار و قدرت می‌دهد، نورانى گرديم، همين نور و گرما براى ما كافى است كه هرگز از يادش نبريم، حتى اگر همه عمر در ملاعبه و بازى، در حال گردش باشيم. حقيقت يك چيز است؛ توجه به اينكه ما در‌حال بازى و فرو رفتن در ظلمات توهمی‌خود هستيم و حقيقت آن لحظه‌اى است كه انسان اين قدرت را ‌بيابد كه به خورشيد توجه كند و اصول بازى را رعايت كند. هيچ كس هم از اين قاعده استثنا نيست.   كسى كه به توهم دل خوش می‌كند و حاضر نيست از آن دل بكند، يا انسانى كه توجه می‌كند اما قواعد را رعايت نمی‌كند، اين لحظات را هم تجربه نمی‌كند.  اگر هم تجربه كند، متوجه آن نيست، اگر هم متوجه شد، چه بسا سبب شود در «خوض» خود بيشتر بماند! چرا که لحظاتى اين حقيقت بی‌نهايت را تجربه می‌کند و خمار اين تجربه در توهم خويش بيشتر فرو می‌رود، مگر اينكه توجه حقيقى كند.   وقتى فرد بازگشت، به شرط رعايت مقدمه و رعايت قواعد بازى، اين لحظاتى كه خورشيد بى‌نهايت، حقيقت و عينيت به او گرما بخشيده است، براى همه عمرش كافى است؛ حتى اگر سال‌ها سرگردان باشد، هرگز اين آفتاب از يادش نمی‌رود و پيوسته در ميل بازگشت است و اين ميل او تا وقتى زنده است، به نتيجه می‌رسد و زنده می‌ماند تا ميلش را به نتيجه رساند و در حدى به آفتاب توجه كند كه وقتى از اين دنيا برود، كوله بارش خالى نباشد.     ‏@Allaamehwisdom
زندگى با قرآن ۲۵ دی  ۱۴۰۲   «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ ۖ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»   هنگامی‌ كه انسان در حال هبوط به اين دنيا بوده است، خداوند از او عهد گرفته و او پذيرفته است كه مواظب شيطانى باشد كه همواره نزدش حاضر است و دشمنى آشكار و روشن است. اين عهد، عهد زمانى، قبلِ زمانى و با زبان نبوده است، بلكه عهدى با تمام وجود است؛ وجودى كه در اين جهان حاضر شده است، اين عهد را فهميده، درك كرده و پذيرفته است. همين الان نيز شيطان در زندگى ما، در هر لحظه و هر حركت ما، دشمنى روشن و واضح است. در مقابل، حركتى كه انسان را به سوى بی‌نهايت می‌برد؛ شيطان، وسوسه و تمايلات واهى ايجاد می‌كند؛ و انسانی که از او پیروی کند، نه لذتى از اين جهان می‌برد و نه از باطن اين جهان كه آخرت است چيزى برايش باقى می‌ماند. اين دشمنى كاملا اشكار است و انسان، هر لحظه كه نگاه كند، اين را می‌بيند. مسير صحيح، مسيرى است كه انسان را به سوى بی‌نهايت، رهايى و آشكار كردن انسانيتش می‌برد؛ و واضح و آشكار است؛ «وَأَنِ اعْبُدُونِي ۚ هَٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ» و اگر انسان خود را فريب ندهد آن را می‌بيند.   «وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ» آیا شما ذره‌اى عقل نداريد كه بنگريد چه جماعت كثيرى، از ابتداى بشريت تا‌كنون با همين وسوسه‌ها و هواهاى شيطانى به اين راه سخت رسيدند؟ اين جهان را با اين همه مشكلات و اين جهنمی ‌را كه براى خود ساخته‌اند، نمی‌بينيد؟!   اين وضعيت انسان است، که در حالى كه می‌بيند و در حالى كه می‌داند، اين مسير مستقيم، به سوى بى‌نهايت، رهايى، انسانيت و بهبود دنيا و آخرت اوست؛ و از طرف ديگر می‌بيند كه شيطان هم دشمنى آشكار است كه دشمنى‌اش، هر لحظه وضوح دارد، و همچنين می‌بيند كه گروه بسيارى را گمراه كرده است (يعنى اين وضعيتى كه در اين جهان می‌بينيم؛ اين همه مرگ و فقر و جنايت و ظلم و قتل و غارت...) اما با وجود اين ديدن‌ها، لحظه‌اى عقلش را به كار نمی‌گيرد!   «هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ» اگر جهنم را می‌خواهيد ببينيد! نگاه كنيد! آن جهنم هم، باطن همين جهنم است! آن راه مستقيم، پيش پاى انسان روشن و آشكار است، اما انسان پيوسته در مقابل وسوسه‌ها، احساسات، حب و بغض‌ها و اينكه فلانى چه كرد و من چه كنم، قرار می‌گيرد. در مقابل ذره‌اى مقام و موقعيت، ذره‌اى لجبازى، اندكى مشغول شدن و خود را غافل كردن، از حقيقتى كه با تمام وجود برايش آشكار است، زرق و برقى كه ديگر برايش هيچ جاذبه اى ندارد؛ اما حاضر نيست رهايش كند.   از سوى ديگر صداى حضرت احديت است كه؛ «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ ۖ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» آيا با شما عهد نكرديم؟ آيا سر‌تاسر وجود شما را آغشته به اين معرفت و درك نكرديم؟ آيا همين الان، چيزى بر شما پنهان است؟ غير از اين نيست كه نمی‌خواهيم لحظه‌اى فكر كنيم! و اين راه مستقيم است؛ «وَأَنِ اعْبُدُونِي ۚ هَٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ» در سوى ديگر، گروه كثيرى هستند،-يعنى همه بشريت- كه از طريق وسوسه‌هايى كه براى ما هم هست، به اين همه ظلم و جنايت و تباهى رسيدند و دنيا و آخرتشان را نابود  كردند و به اين جهنمی‌ كه می‌بينيد رسيدند. در مقابل اينها اما، بهشتى است كه آن، بهشت خويشتن است.     ‏@AllaamehWisdom
☝ انسان با لحظه‌اى توجه به خود، به بی‌نهايت و آزادى از زندگى روزمره، كه سبب احياى انسانيت در وجود می‌شود، طبق آيه قرآن، گويى همه جهان و مردم را احيا كرده است. اين حقيقت جهان است، غلو و حرف تبليغاتى نيست: «مَن احیاها فَکانما احَیا النّاس جَمیعاً». «وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ» فرستاده‌هاى ما اين حقايق را بر شما گفتند، اما «إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ»؛ با اينكه اين حقيقت آشكار است و راه باز است، بدون نياز به حكومتى، جهادى و نه هيچ چيز ديگر.   همين انسانى كه اين جا نشسته است، براى لحظه‌اى كه خود را احيا كند، گويا به گردش اين جهان امداد و سوخت‌رسانى می‌كند. اما انسانى كه از اين امر، غافل می‌شود به اسراف می‌پردازد؛ اسراف اين است كه انسان دنبال كلاس‌هاى مختلف، برنامه‌هاى جديد، اساتيد جديد باشد، درحاليكه نيازى به آن‌ها نيست. چرا كه حقيقت روشن است؛ كافى است انسان لحظه‌اى توجه كند؛ كه اين توجه، احياى تمام انسان‌ها و جهان است و راه باز و روشن است. اما در اين دنياى ظاهرى بسيارى از ما در حال اسراف هستيم؛ اسراف حقيقى، اسراف خويشتن است، اسراف لحظه‌هاست؛ لحظه‌هايى كه انسان می‌تواند در همان جايى كه نشسته است، حركتى بكند. اما او فكر ديروز و فردا، شايد و بايد و نبايد، فكر ارشاد ديگران، حرف و موضوع جديد در جايى پيدا كردن است، در حالى كه نيازى به اينها نيست. خويشتن، پيش انسان حاضر است و احياى آن احياى تمامی ‌جهان، پيش انداختن ظهور و نزديكى به فرج است. فرج شخصى انسان، با احياى خويشتن، زودتر از فرج عمومی‌ حاصل می‌گردد و با اين كار، انسان در راه فرج عمومی ‌كه كامل و تمام است، پيشرفتى حاصل می‌كند كه خودش هرگز توجه ندارد! انسانى كه لحظه‌اى غفلت كرده است نيز، از اين فرج شخصى فاصله گرفته و در آن غيبتى که حضرت مهدى(عج) گرفتار آن هستند، شريك و سهيم است.   همه اينها با يك لحظه توجه براى انسان حاصل می‌گردد و نياز به هيچ چيز ديگر نيست.     ‏@Allaamehwisdom
☝☝ وای بر من از این چیزهایی که برای من جلوه شده و من آن را با توهم و نادانی و تعصب، خوب و زیبا می‌بینم. «ظن و مُنا» ظنون درک‌هایی که به خیال انسان درک هستند، ولی حقیقت ندارند و تمام این باورهایی که زندگی ما را در برگرفته و ما می‌دانیم که این باورها چندان ارزش ندارد. ظنون گمان‌هایی هستند که ما نمی‌توانیم از آن‌ها دست بکشیم. این گمان‌ها که سرتاسر زندگی ما را فرا گرفته و برای نجات از آن‌ها، گاهی ده‌ها سال از زندگیمان را تلف می‌کنیم. مُنا درخواست‌ها و آرزوهایی است که انسان تمام زندگیش را فدای آن‌ها می‌کند. ظنون و منا هیزم‌های سوزاندن زندگی است. نه زندگی آن جهانی که حقیقتی است، بلکه زندگی همین جهان! زنانگیِ باطل و توهمی و تخیلی ما و احساسات بی‌نتیجه و تمایلات و هواهایی که همچون جلوه باطلی از یک حالت زنانگی بر انسان حاکم می‌شود و حقیقتی ندارد و با حقیقت زنانگی هیچ تناسبی ندارد و یا زن‌هایی که این‌گونه هستند و فرا رفتند از آن حقیقت خودشان، این‌ها آتش بیار و هیزم این آتش هستند. وای بر این نفس! «وَتَبّاً لَها لِجُرْاَتِها عَلى سَيِّدِها وَمَوْليها» و نابود باد این انسان، این منی که در مقابل این بی‌نهایت‌هایی که راه را بر او باز می‌کند و این‌ها را می‌بیند، می‌ایستد و بر امور کوچک و بی‌ارزش تعصب می‌کند ‌و سال‌های عمرش را بر آن تلف می‌کند؛ و گاهی هم یک قدمی از محدوده کوچک بیرون می‌گذارد و فکر می‌کند آسمان را فتح کرده و به خودش مغرور می‌شود. مثلا بخشش کردم، نماز خواندم و یا فلان فداکاری را کردم و همه این امور انسان را عقب‌تر می‌برد و بیشتر نابود می‌کند و آن انسانی که پیوسته خودش هیزم می‌آورد تا زندگیش را بسوزاند و چیزی از این زندگی درک نکند و این درون خودش است . برای ابولهب درونی و این قوه جهالت و تعصب و حماقت خودش. همه احساسات و قوای لطیف همه زیبایی‌های روحی و همه چیزهایی‌ که زن جلوه نهایی آن است در هر مردی و در هر جامعه‌ای هم وجود دارد؛ به جای این‌که از این زیبایی‌ها برای رسیدن و برای حرکت به سمت نامتناهی استفاده کند، عاملی برای بازدارندگی زندگی‌اش می‌کند. عامل بازدارنده از پیشرفت و خوشی و آرامش و تعادل و از احساس راحتی و پیوسته این قوه زیبایی و زیبایی خواهی و زیبایی دوستی به جای این‌که او را پیش ببرد، هیزمی برای سوزاندن زندگی‌اش می‌شود و به این سوزاندن افتخار می‌کند و برای آن پول هم می‌دهد و حاضر است زندگی خانوادگیش را فدا کند، دینش را فدا کند، زندگی اجتماعی‌اش را فدا کند و به این توهم افتخار هم می‌کند و چنان این تعلقات بر او حاکم است و چنان می‌بیند و می‌داند که : «فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ» این طناب بافته شده از تعلقات بر گردنش هست و با همان از این جهان می‌رود و با همان محشور می‌شود. حبی که توهمی است به نتیجه نمی‌رسد و وقتی به نتیجه نمی‌رسد تبدیل به بغض می‌شود، عدم توانایی رها کردن این حب و بغض‌ها همچون ریسمانی است که تناسبی با آدم ندارد. مثل ابولهب که با وجود اشراف زاده بودن، بر گردنش طنابی از لیف خرما (از جنسی که مختص طبقه فرو دست بوده) انداختند که آیه این‌طور نمادین مطرح می‌کند. انسان هم این‌گونه است‌. وقتی خودش را می‌بیند، متوجه می‌شود که چه تعلقات و گرفتاری‌ها و بغض‌ها و کینه‌هایی درون خودش همچون طناب‌هایی دست و پایش را گرفته و بر گردنش هست و این‌ها هرگز تناسبی با انسان ندارد اما در این جهان حاضر نیست که این توهم را رها کند! @Allaamehwisdom
زندگى با قرآن ۱۶ بهمن  ۱۴۰۲   «تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ كَانَ تَقِيًّا»   مشكلات و گرفتاری‌هايى كه انسان دارد؛ اين كه در زندگى مادى و معنوى‌اش پيشرفت نمی‌كند و پيوسته از چاله‌اى به چاله ديگر و از چاهى به چاه ديگر و از دره‌اى به دره ديگر سقوط می‌كند، به‌دليل گرفتاری‌ها و تشتت‌هايى است كه خودش در مسيرش ايجاد می‌كند. اما بهشت موفقيت، زيبايى و رهايى در اين جهان و آن جهان، براى انسانى است كه خود را از اينها بِكَند؛ «تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ كَانَ تَقِيًّا» بهشتى كه در درون انسان است، اما او نمی‌بيند، ميراث كسى است كه تقوا داشته باشد؛ تقوا از همه گرفتارى‌هايى كه انسان براى خود ايجاد می‌كند، رها شدن از زندان‌هايى كه انسان خود را در آن زندانى كرده است. براى دستيابى به اين بهشت، راه طولانى در پيش نداريم، تنها كارى كه بايد كرد اين است كه از غل و زنجيرى كه بر دست و پايمان محكم بستيم، تارهايى كه چون عنكبوت به دور خود پيچيديم و چون ابريشم، خود را درون آن مخفى كرديم، خود را رها كنيم وهر طنابى را كه خداوند و كائنات از دست و پاى ما باز می‌كنند را ما با اصرار بر وجود خود نبنديم! هيچ كارى نياز نيست، بجز اين كه مسير طبيعى و انسانى كه پيش پايمان هست و بطور طبيعى آن را طى می‌كنيم را ترك نكنيم و با التماس، فشار، اصرار و با هزينه‌هاى زياد به مسيرهاى انحرافى، جاده‌هايى كه در كنار جاده اصلى ايجاد شدند و ما را از مسير، حقيقت و هدف و طى كردن باز می‌دارند را ترك كرده و به مسير اصلى باز گرديم. اين جنت به ما ارث می‌رسد، اما ارث، چيزى نيست كه بعدا برسد، بلكه همين الان در آن هستيم. جنتى كه در آن جهان هم براى مؤمنى كه تقوا پيشه كرده حاصل می‌شود، حقيقت همين جنت و آشكار شدن باطن اين جهان است و جهنم هم چيزى نيست جز وضعيتى كه خود، در اين جهان براى خود ايجاد كرديم.   اما در شرايط اكثر ما انسان‌هاى متوسطى كه در اين زمانه زندگى می‌كنيم، براى اينكه بتوانيم تقوا پيشه كنيم و وابستگى‌ها و زنجيرها را از دست و پایمان باز كنيم، نياز به نظم داريم. به همين دليل است كه مولا على(ع) در كلامی‌كه براى اهل زمانه خود داشت، اينگونه فرمود: «أُوصِيكُم بِتَقْوَى اللهِ، وَنَظْمِ أَمْرِكُمْ ...» مردم آن زمانه كه از بسيارى جهات شبيه مردم زمانه ما بودند؛ در يك نابسامانى، بى‌نظمى، اغتشاش و تشتت بسر می‌بردند كه در اثر مخلوط شدن زندگى و اجزا و همه عواملش برايشان ايجاد شده بود. آنها(همانند ما) بدون نظم و ساماندهى نمی‌توانستند جنبه‌هايى را كه مخالف تقواست، پيدا كنند. انسان در اين زمانه، مانند آن زمان همه‌ى امور را براى خود مخلوط كرده و حق و باطل را به هم آميخته است و زندگى‌اش آغشته به امورى است كه گاهى بسيار خوب و گاهى بسيار بد هستند!   راه حقيقىِ تقوا كه بهشت حقيقى را براى انسان آشكار می‌كند، در ميانه زندگى روزمره پر از مشكلات، معايب و محاسن و فرصت‌ها و تهديدها، چنان به هم مخلوط شده است كه انسان بدون نظم و ساماندهى زندگى اش نمی‌تواند در آن قرار گيرد. رها شدن از اغتشاشات، تشتت‌ها و همه امورى كه زندگى او را مشغول می‌كند و باعث می‌شود كه نتواند خورشيد را ببيند و راه را پيدا كند، حقيقت آشكارى را كه در افق پيش رويش به زيبايى و سهولت برايش نمودار است، نبيند، جز با نظم امكان ندارد؛ نظم‌هاى ساده، آشكار و بديهى. انسانهايى كه می‌توانند در اين جهان، لحظه اى تأمل كنند و راه روبرويشان را رؤيت كنند، به راحتى می‌توانند عوامل باطل و غير باطل و صحيح و سقم را در زندگى شان تشخيص دهند. انسان می‌تواند در نظمی‌ساده و ابتدايى، آنچه را كه مانع اوست و امور بى‌ارزش را كنار گذارد و حقيقت پيش رويش را پيدا كند و پيش رود و به آن برسد. اما بدون نظم، انسان در اغتشاش و تشتتى از عوامل مختلف، خود، جهان، تمام كائنات، اولياء و خداوند را پيوسته مقصر قلمداد می‌كند و يا برعكس؛ پيوسته در حال درخواست از آنهاست، در حالى‌كه به چيزى كه روبرويش هست توجه ندارد!   در حالى كه مسير پيش پايش روشن و آشكار است و می‌تواند حركت كند، او در زندگى روزمره‌اى كه براى خود ساخته، از آنها غفلت می‌كند و وقتش را به دنبال خدا و استاد و اولياء و ... تلف می‌كند! براى رهايى از اين وضعيت يك نظم ابتدايى روشن، آشكار و بديهى كافى است. با اين نظم او متوجه خواهد شد كه چگونه قدم بردارد و در كنار اين مسير روشن، راه‌هاى انحرافى و امورى كه او را مشغول كرده‌اند و ذهنش را خراب كرده اند و نمی‌گذارند قدمى ‌بردارد را تشخيص می‌دهد. در این صورت به راحتى قدمش را بر می‌دارد و به او ارث می‌رسد آنچه كه در آيه قرآن است؛ «تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ كَانَ تَقِيًّا»       ‏@Allaamehwisdom
حسین‌بن‌علی علیه‌السلام انسانی نیست که فقط در زمان خودش بوده، او یک حقیقت برتر است؛ روحی است که بر جهان و در همه زمان‌ها حاکم است! همان‌طور که جسم ما همیشه در احاطه روح است، حسین‌بن‌علی علیه‌السلام و ائمه همچون روحی هستند که بر انسان احاطه دارند. «حقیقت حسینی» خود به خود طهارت درونی دارد، و این طهارت اثر ذاتی، درونی، وجودی‌اش امر به معروف است؛ نه امری که با زبان صورت بگیرد و نه نهی‌ای که با دست صورت بگیرد؛ بلکه نهی حقیقی که در درون انسان است و به این حقیقت رسیده؛ حقیقت طهارت، حقیقت پاکی، حقیقت اصلاح، و وجودی که طاهر شده است. حقیقت حسینی عبارت است از انحلال این جهان توهمی، پاره کردن بندها، از تفکرات غلطی که حاضر به ترک آن‌ها نیستیم، از حب و بغضی که بر ما مسلط است. انسانی که به حقیقت حسینی دست پیدا می‌کند همچون حسین‌بن‌علی علیه‌السلام مقام معلمی و تعلیمی پیدا می‌کند. حسین‌بن‌علی علیه‌السلام بالاترین، بزرگ‌ترین، اثرگذارترین معلم بشریت است. 🔸️️ بخشی از جلسه انحلال جهان و معجزه عاشورا ✨️ ولادت سراسر نور حضرت حسین علیه‌السلام مبارک ✨️ @Allaamehwisdom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عبّاس باب‌الحسین است که برای انسان مدخل سهلی در محضر حسین علیه‌السلام ایجاد می‌کند. سختی عاشورا یک آسانی دارد و آن عبّاس‌بن‌علی علیه‌السلام باب‌الحوائج است. عبّاس یعنی کسی که این اقتدار را در درون خودش به نهایت رسانده، و تماشایی‌ترین و کامل‌ترین کسی است که ما می‌توانیم به او رجوع کنیم و این توانایی را تجربه کنیم. ما از طریق رجوع به حقیقت عباسی، که آن مراتب وارستگی و رها شدن از تمامی بندهاست، می‌توانیم به توانایی خود واقف شویم و در هر مرحله‌ای حقیقت عباسی، و راه عباس را رفتن و عباس شدن را تجربه کنیم. امکان ندارد که انسانی توجه به حقیقت عباسی بکند و در گردنه و گذرگاهی برای رسیدن به یک خواسته حقیقی و واقعی، مادی یا معنوی، اقتدار خودش را تجربه نکند... وقتی انسان در درون خودش شروع کند به رهایی از بندها، این رها شدن بلافاصله برای او اقتدار می‌آورد؛ در هر موضوعی در هر حاجت دنیایی و آخرتی؛ در هر امر بزرگ و کوچکی؛ در هر امری که برای او بن‌بستی ایجاد کرده به شرطی این‌که حقیقتا و صادقانه این کار را انجام دهد و به دنبال بازیگری و حقه‌بازی و عمل نادرست نباشد. بازیگری یعنی انسان عمل کوچکی انجام می‌دهد و هزاران انتظار برای او ایجاد می‌شود. قدمی برداشته و برنداشته طلب‌کار آسمان و زمین می‌شود. اگر انسان خودش را فریب ندهد، این اقتدار انسانی را به دست خواهد آورد و به راحتی همه چیز در دسترس او قرار خواهد گرفت، هر چیزی که ارزش دسترسی داشته باشد. 🔸️بخشی از جلسه عاشورا مظهر اقتدار انسان ✨ولادت حضرت عباس علیه‌السلام مبارک ✨ @Allaamehwisdom
ائمه علیهم‌السلام در طی این دویست و پنجاه سال مثل یک کل واحد عمل کردند، در واقع توانستند یک شاکله‌ای را از اسلام حقیقی تثبیت کنند، که هر بخشی از این شاکله توسط یکی از ائمه بوده است. مثلا امام حسن و امام حسین علیهم‌السلام در واقع در دو شرایط مختلف بودند که اقتضای امامت در هر کدام از آنها یک چیزی بوده، در زمان امام حسن علیه‌السلام صلح بوده و در زمان امام حسین علیه‌السلام قیام بوده؛ یا در زمان امام سجاد علیه‌السلام شرایط ویژه‌ای هست و در این شرایط بهترین راه برای ادامه این مسیر و کامل کردن این شاکله همان کارهایی است که حضرت انجام می‌دادند که بخش عمده‌ای از آن عبادت‌ها و متونی است که از  این طریق تثبیت کردند و نشر دادند، و از طریق آن ادامه حرکت تشیع تضمین شده در تمام ابعاد؛ دعاهایی که هیچ متن سیاسی در آن‌ها نیست، اما جنبه سیاسی‌اش به همان شدت است! ✨ولادت حضرت سجاد علیه‌السلام مبارک✨ @Allaamehwisdom
زندگى با قرآن ۲۳ بهمن ۱۴۰۲ «وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ ۚ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا ۖ وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» مسيرى كه پيش روى انسان گشوده است، جايى نيست جز همان فطرتى كه در او ظاهر و حاكم است؛ «فِطرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيهَا» فطرت همان جوهره‌ی انسان است. انسان براى اين‌كه حركتى كند، شكاف‌هاى روحش را پر كند، استراحت كند و فلج نباشد، كارى نبايد بكند، جز حرکت برای رسیدن و واصل شدن به همان چيزى كه هست! رسیدن به همان نقطه اول و جوهره‌ی وجودی که همیشه با او بوده است. همان حقيقتى كه درونش هست، همان جوهره‌اى كه آشكار و هويداست و هرگز تغيير نمی‌يابد؛ جوهره، فطرتى است كه «فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيهَا»، و همه جهانيان و انسان‌ها بر آن جوهره استوارند و چيزى نيست جر اصل انسانيت ما. آسمان و زمين، بر اين فطرت خلق شدند و در خدمت آن هستند. وقتى كه ما اين جوهره را نمی‌بينيم، از ملت و راه ابراهيم و حركت ابراهيمی ‌فاصله گرفتيم، و اين فاصله گرفتن براى انسان فقط در يك حالت رخ می‌دهد؛ «مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» اين‌كه انسان با سفاهت خودش را به غفلت می زند، همچون كسى است كه جاهل نیست اما خود را به جهالت می زند! درحالی که اين حقيقت در جوهره او هست و به چيزى و كمكى از بيرون نياز ندارد. اگر هم چيزى از بيرون هست، تذكر و هشدارى است كه فرد را متوجه به جوهره خود می‌كند و همانی را به او یادآوری می‌کند که از قبل داشته و در اختیار او بوده است. راه اول و آخر براى بازگشت انسان به این دارایی و جوهره وجودی چیزی نیست مگر تمركز، توجه و گرفتار نشدن در تشتت‌هايى كه روز و شب او را فرا گرفته است. اين تمركز نيز بايستى از امر كوچكى آغاز شود؛ از يك حركت، يك نماز، يك غذا، يك جرعه نوشيدن آب اما همه اینها با تمرکز و توجهی که قبل از این نداشته است. در اين صورت راه برايش باز شده و قدم‌هاى بعدى و بعدى پيش رويش گشوده می‌شود. برای رسیدن به این جوهره‌ی برتر و نتایج آن، نيازى به شكافتن آسمان‌ها و زمين، خدمات عظيم انجام دادن، مهيا كردن لشکرهاى عظيم براى مبارزه با دشمنان خداوند، تغييرات عظيم در زندگى و هزاران كار و كلاس رفتن و صدها ساعت مراقبه و... نيست! اگرچه تمام آنها در جای خود لازم و صحیح است، اما حركت انسان از تمركز او در ابتدايى‌ترين كارى كه انجام می‌دهد، شروع می‌شود. وقتى اين تمركز را انجام دهد و اين حقيقت را در خود ببیند و بداند که چه آثاری از این تمرکز برای او فراهم شده، انرژی و نیرویش متصاعد می‌شود و پيش می‌رود. «وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا ۖ» خداوند ابراهیم را در این دنیا برگزیده و او را به مقاماتی عالی رسانده اما هر کدام از ما هم به مقداری که به جوهره‌ی انسانی خود توجه كنیم، مرتبه‌ای از آن منزلت ابراهیمی را دارا هستیم و به همان اندازه برگزیده هستیم. «وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» ابراهیم علاوه بر آنکه در این دنیا برگزیده بود، در آخرت نیز به مقام «صلوحیت» می‌رسد، و انسان عادی نیز مرتبه‌ای از برگزیده بودن را دارا هست، به همان میزان در نهايت به نتايج بالاتر و بالاتر می‌رسد، و كائنات، خداوند، معصومين(ع) و همه اولياى الهى در پى آن هستند كه او را به آن سمت بكشانند. @Allaamehwisdom
☝☝☝ تمام كائنات در كارند تا ما از اين قرارگاه‌هايى كه به نفع ما نيست و برايمان خسارت، غفلت، انحراف و اشتباه در پيش دارد، برگرديم. «لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ» اگرچه اين «تُسْأَلُونَ» را تفسيرهاى گوناگونى كردند، اما به قرينه «لَعَلَّ» اين سؤال، می‌بايستى سؤال ارزشمندى باشد؛ انسان برگردد تا از خود بپرسد، يا ديگران از او بپرسند؛ سوالى را كه ارزشمند است و به او كمك می‌كند تا به وسيله آن حقيقت را بيابد؛ آن چيزى كه تا كنون برايش يقينى بوده، مورد سؤال قرار دهد تا بتواند از نو بينديشد. بعد از اين‌كه انسان، در نقص‌ها، غرایزى كه به بن‌بست رسيده‌اند، تمايلاتى كه به نتيجه نرسيده‌اند، بينش‌ها و تحليل‌هاى مادى و معنوى كه به دنبالشان بوده و فكر می‌كرده آن‌ها مصلحت دنيايى و آخرتى‌اش بودند،  به بن‌بست می‌رسد، نبايد فرار كند، بلكه بايد بازگردد به مساكن و جاهايى كه قرار و آرامش مجازى و توهمی ‌و دروغينش را دنبال می‌كرده است. «لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ» تا شاید اين سؤال در وجودش شكل بگيرد.   در ادامه خداوند خطاب می‌فرمايد: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ» خداوند بازيچه خلق نكرده است! ما فكر می‌كنيم، براى ذره‌اى رشد، بايد به همه زندگى پشت پا زد، و بن‌بست‌ها ما را می‌ترساند و  نگاه ما به جهان، اين گونه است كه گويى خداوند، اين جهان را از روى بازى ايجاد كرده است و ما را بازى داده است، اما خداوند می‌فرمايد اين بازيچه نيست!   «لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لَاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فَاعِلِينَ» اگر هم بناى بر بازى و سرگرمی ‌داشتيم، راه‌هایى بهتر از اين بود كه با شما بازى كنيم؛ ما كوچكتر از آن هستيم كه بازيچه‌ى پروردگار قرار گيريم.   «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ۚ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ» بلكه اين فرايندى كه در حال رخ دادن در وجود شماست، بدین جهت است كه حق، حقيقت و حقانيت، در وجود شما، همچون آتشفشانى بروز پيدا می‌كند و باطل را در هم می‌كوبد. اين صداى درهم كوبيدن، چرا براى شما اين طور سخت و تلخ است؟! اين تلخى از چيست؟ «فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ» وقتى باطل می‌رود، اين شيطان است كه بايد شيهه بكشد و آه و ناله كند، چرا شما آه و ناله می‌كنيد؟! «وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ» واى بر شما از اين نگاهى كه به جهان و خدا داريد! از اين نگاه و انديشه نادرست و ناحق هر ضررى می‌رسد به خود ماست، نه خداوند!     ‏@Allaamehwisdom
👆👆 «فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ» قوانين و نوشته‌هايى استوار و با ارزش كه مشكلات انسان را حل می‌كند؛ اين‌ها و همه آنچه كه برای انسان در هر مرحله نیاز است، پيش چشم او، در وجودش و در كنه عقل و ذاتش برايش مشخص است. وقتى انسان اين‌ها را رها كند، زندگى دنيايى و آخرتى‌اش را خراب می‌كند، اما اگر به اين دين خالص و ارزشمند برگردد، همه چيز برايش روشن و آشكار می‌شود.    وقتى می‌خواهد به اين زندگى دنيايى برگردد و براى زندگى روزمره‌اش دستورالعمل می‌خواهد و می‌خواهد بداند كه چه بايد بكند، وقتى احساس سرگردانى و گمراهى می‌كند، دو دستور روشن پيش رويش است؛ «يُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ ۚ»   «الصَّلَاةَ»؛ پيوستگى روزمره‌اى كه انسان براى خودش قرار می‌دهد؛ زمان خلوت، زمان توجه و معنويت. زمانى كه خودش با خويشتنش خلوت می‌كند و اين اتصال را در همان روز و لحظه و در حد امكان، براى خود فراهم می‌كند و چيزى جز اين نمی‌خواهد. صلاة به معناى تعقلى‌اش، چيزى است كه انسان در روزش نياز هست كه از زندگى روزمره، خود را بكند و متصل به بی‌نهايت شود؛ همان مقدارى كه در آن روز و آن زمان برايش مقدور است و نه بيشتر! نيازى به تفسير، درس اخلاق، اين‌ور و آن‌ور رفتن، بيابان‌ها را طى كردن، گروه‌هاى مجازى را سرزدن و ... نيست، بلكه همان مقدارى كه زمان صلاتش هست؛ نه فقط زمان نماز، بلکه در برگيرنده خلوت روزانه‌اش هم هست. انسان بايد اين لحظات را غنيمت شمرد و وظيفه‌اش را كه در اين‌جا فقط توجه كردن در حدى است كه می‌تواند، انجام دهد.   وقتى از اين خلوت در می‌آيد و به زندگى روزمره می‌پردازد، بايد زكات دهد؛ «وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ ۚ» زكات فقط پولى كه انسان می‌پردازد نيست! بايد مثل انسانى عاقل، طبيعى و متعادل كه در حال حركت است، زندگى‌اش را طی کند، اما بداند كه هر چيزى، هر حركتى، هر نعمتى و مكنتى دارد، بايد از بخشى از آن در جهت پاكى اجتماع و خدمت به ديگران و احياى امر خداوند استفاده كند. انسان بايد از هر چيزى كه داراست، وقتى ضرورت‌هايش را برداشت و حداقل ضرورى خودش فراهم شد، از مازاد آن حقى براى خدا و پيغمبر(ص)، انسان‌هاى صالح، حركت‌هاى صالح و افراد نيازمند و كسانى كه محتاجش هستند، بپردازد. تفاوتى در مكنت، قدرت، ثروت، توانايى، علم... انسان نيست، مازاد همه اين‌ها بايد زكاتش داده شود.   وقتى اين دو انجام شد، حركت حقيقى فرد به سمت بى‌نهايت شكل گرفته است و اين‌قدر پيچيده نيست، و با توجه به اين دو، سرگردانى براى كسى نمی‌ماند.  «وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ ۚ وَذَٰلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ» اين، مسير برتر است، مسير استوار و ثابت، روشن و واضح، شاه‌راهى كه كسى در آن منحرف و سرگردان نمی‌شود و دچار ابهام و اشتباه نمی‌گردد!   «وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ» فقط يك چيز از ما خواسته شده است، حقيقت انسانى براى ما، تمركز كردن در حقيقت بينهايتى است كه درون ماست و در زندگى روزمره دو بعد بيشتر ندارد؛ خلوتی که صلاة وپیوستگی و توجه به نامتناهى ما از درونمان برقرار می‌شود و بازگشت به زندگى كه زكات زندگى مان را بدهيم؛  «وَذَٰلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ»   @Allaamehwisdom
☝☝☝ مانع، «على علم عندى» است؛ توهمات ما! در مقابل هر علامتى كه از آسمان می‌رسد، مسيرى كه پيدا می‌شود، هر نورى كه از زمين می‌رسد، هر مناره‌اى كه می‌خواهد ما را راهنمايى كند و هر علامتى، بلافاصله توهمی‌ استوار می‌كنيم و جلويش می‌ايستيم!   «أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا» آيا انسان به گذشتگانش و همه جهان نمی‌نگرد؛ باز هم بر اين همه علوم، معارف، دانش‌ها و تكيه‌گاه‌ها كه هرگز نتوانسته‌اند، حتى خودشان را به‌ جايى برسانند، تكيه می‌كند؟!   وقتى انسان در اين شرايط قرار می‌گيرد و قارون‌هاى درون و بيرون را می‌بيند كه «فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ» زينتى از جنس توهمات می‌بيند و توهم بر او جلوه می‌كند.   «قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ» كسانی‌كه نگاهشان نگاه به نزديك است، توهمات برايشان جلوه می‌كند و آرزو می‌كنند كه كاش بيشتر در اين توهمات فرو می‌رفتيم. اما نيروهايى كه در مقابل هستند؛ نيروهاى درونى و بيرونى كه می‌خواهند انسان را در اين دريا، شناور كنند و پيش ببرند می‌گویند: «وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ» ثواب الهى چيزى است كه رود كائنات او را به سمتش پيش می‌برد، ثواب بی‌نهايت و آنچه كه وقتى انسان خود را به اين زندان گرفتار نكند، برايش حاصل می‌شود و بسيار ارزشمندتر است. اين ثواب براى كسى است كه ايمان به اين رود می‌آورد و ايمان به رها كردن خود و عمل صالح انجام دادن، صلاة و زكات.   «وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ» اما كمی‌صبر می‌خواهد! كسانی‌كه با هر صدايى به صدا در می‌آيند، حاضر به لحظه‌اى صبر، در مقابل حقيقتى كه قرار است برايشان جلوه كند و در حال جلوه كردن است، نيستند و شروع به آه و ناله و فرياد براى دنيا و آخرتشان می‌كنند، به اين حقيقت نمی‌رسند. وقتى كه اين طور گرفتار می‌شوند، ناگهان همه توهماتى كه براى خود درست كرده اند فرو می‌ريزد؛ «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِينَ» اما اين فرو ريختن اگر براى قارونى كه به مرتبه شقاوت رسيده است انتهاى كار است، براى ما ابتداى كار است! از اين فرو ريختن نبايد ترسيد و بايد به سمتش رفت و شكر كرد بابت اين فرو ريختن...   «وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلَا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ» آنچه به عنوان قارون و قارون‌هاى بيرونى، در اين جهان براى ديگران آشكار می‌شود، براى ما مانند صبحى است كه می‌توانيم نگاه كنيم و بگوييم كه «لَوْلَا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ» اين‌كه ما از فرو ريختن نهايى نجات پيدا كرديم و مرحله به مرحله توهمات‌مان فرو می‌ريزد، نعمت و منتى است كه خداوند به ما داده است.   و اين رمضان، جايى است كه انسان می‌تواند خود را رها كند؛ رمضان، زمان بازگشت است و ماهِ در محضر قرآن قرار گرفتن و به خويشتن نگاه كردن و برگشتن از توهماتى كه انسان را فرا گرفته است. اين زمان بازگشت و بهار قرآن، بهار ما هم هست. ما زمانى كه اين قارون‌هاى بيرونى را می‌بينيم، در اين ماه می‌توانيم بازگرديم و قرآن بهترين وسيله برای بازگشت است.     @Allaamehwisdom