eitaa logo
الماس دخترونھ♡
332 دنبال‌کننده
710 عکس
297 ویدیو
9 فایل
اینجا؟ پاتوق مجازی رفقاۍنوجوون🤝 ─• · · ⌞💎⌝ · · •─ گفتگو با مشاور @allmass ‌⇦ مشاورھ/پرسش و پاسخ رایگان: https://payamenashenas.ir/allmass اون کانالمون؛ هم‌قندِ و هم‌پندِ: @lobkhand ـ ــ
مشاهده در ایتا
دانلود
-این داستان کوتاه آموزنده خیلی به نظر من میشه ازش نتیجه گرفت😌 -1_🌸فقط خوبی ها رو ببینیم! به دنبال دیدن عیب دیگران نباشیم! تو داستان خوبی های اون دختر خییییلی بیشتر از عیب کوچیکی بود که داشت! پس چرا ما اکثرا تو خیابون یکی رو می بینیم معلولیت داره با انگشت نشونش میدیم؟☹️😔 نمی‌تونیم بگیم عه نگاه کن چه فرد خوش‌تیپی! چقدر با دیگران مهربون و خوش صحبته! درست مثل کاری که بغل دستی شخصیت داستان انجام داد😊 -2_🌸دیگران رو با خوبی هاشون بشناسیم نه بدی هاشون!تو داستان شخصیت اصلی هرچقدر بغل دستی ش از خوبی های اون فرد گفت نشناخت.این یعنی تمام مدت فقط حواسش به معلولیت اون شخص بوده و به چیزهای دیگه ش توجه نکرده! بیاید همدیگه رو با ویژگی های خوبمون بشناسیم.مثلا من دوستم رو با مهربونی و محبت ش میشناسم😘 💜💙💚💛🧡❤️💖 کد ۳۶
الماس دخترونھ♡
#داستان🌿 #قسمت_شانزدهم پدرش به او می گفت: - دوستی با پسر راکفلر را رها کرده ای و رفته با عبداللهی
🌿 خیلی دلش می‌خواست برود ایران. ایران برایش آخر همه چیز بود آخر خوبی‌ها. 🍃 حس می‌کرد مردمش با مردم به بقیه جاها فرق دارند الاخره طاقت نیاورد و رفت ایران. وقتے رسید مستقیم رفت پیش فخرالدین حجازی گفت: -قول داده بودید مرا ببری پیش امام. حجازی گفت: - بر روی چشمانم به زودی میبرمت خانھ اش.😉 چند روز بعد با حجازی رفت دیدار امام در خانه کوچک و ساده اما تعجب همه وجودش را فرا گرفت😳 باور نمی‌کرد اینجا منزل رهبر ایران باشد! (به خاطر سادگے منزل ایشان). رفت تو اتاق کوچک امام چند نفر دیگر هم از قبل آنجا بودند امام را که دید خوشحال رفت جلو دست امام را بوسید و نشست کنار آیت الله خمینی و چند نفر دیگر.💛حجازی در حال صحبت بود. امام حرف‌هایش گوش داد. تعجب کرده بود از شنیدن ماجرای ادوارد لبخندی از رضایت زد.😍🙃 موقعی که ادوارد می‌خواست خداحافظی کند و برود، امام پیشانی ادواردو را بوسید..😚🦋 آیت‌الله خامنه‌ای و دیگران با تعجب به این صحنه نگاه می کردند امام پیشانے کمتر کسی را بوسیده بود. از خانه امام بیرون آمد. شارژ شده بود. هنوز گرمی بوسه امام را حس میکرد.. چقدر دوست داشت این لحظه لحظه هارا.😌"♥️ ـ
الماس دخترونھ♡
#داستان🌿 #قسمت_هفدهم خیلی دلش می‌خواست برود ایران. ایران برایش آخر همه چیز بود آخر خوبی‌ها. 🍃 حس م
-دوست داشت حسینیه جماران را ببیند😍 همانجا که صدها جوان گاهی با یک کلام امام اشک از چشم هایشان سرازیر می‌شد.. - یک هفته بعد از دیدار با امام، توی اتاقش بدون هیچ ترسی از پدر و مادرش؛ تابلوی الله را زد به دیوار!!! -همان تابلویی که یکی از محافظان امام به او هدیه داده بود..❤️ -هر بار که نگاهش میکرد آرام میشد. -آن روز که بعد از دیدار با امام به استراحت گاهش برگشت و در دفترچه یادداشتش با ادبیات خاص ایتالیایی نوشت: - به نام خداوند بخشنده مهربان✨ یک شهروند از ایتالیا امروز به دیدار امام خمینے آمد. به خاطر انقلابی که امام خمینی در این دوره و زمان در دنیا بر پا کرده است او از رهبر انقلاب تشکر کرد.🙏 - خبر رفتن پیش امام فردایش در روزنامه های ایران پخش شد و به گوش پدرش و بعضی از سران ایتالیا رسید.😠😤 - ادواردو نماز جمعه تهران هم رفت. تا آن روز در میان آن همه مسلمانان قرار نگرفته بود حسی داشت که تاکنون تجربه نکرده بود!!😌 -بعد از نماز تعدادی از بچه های نوجوان را آوردند. آیت الله خامنه ای تک تک شان را بوسید. ادواردو داشت از فاصله چند متری صحنه ها را می دید و لذت می برد...چقدر زیبا بود این لحظاتـــــ...
الماس دخترونھ♡
#داستان #قسمت_هجدهم -دوست داشت حسینیه جماران را ببیند😍 همانجا که صدها جوان گاهی با یک کلام امام اشک
شنیده بود یک انتشارات می‌خواهد کتاب آیات شیطانی را چاپ کند از ناشر وقت ملاقات گرفت و رفت نشست با مسئولان انتشارات حرف زد. گفت که کتاب را چاپ نکند به او گفت: - بزرگترین و محترم ترین انسان عالم همان کسی است که در این کتاب به او توهین شده. با زبان نرم با ناشر صحبت کرد آخر هم دید فایده ندارد ناشر را تهدید کرد. ناشر تعجب کرده بود نمی توانست باور کند پسر سناتور آنیلی و این حرف‌ها ادواردو که رفت ناشر راپرت ادواردو را به بالایے ها داد. ...🎈... دلش می‌خواست مستندی درباره دین اسلام ساخته شود و بعد از چند ماه هم ساخت و با راضے کردن مسیولان بالاخرھ مستند از شبکه یک ایتالیا پخش شد ادواردو از قبل به مسئولان تلویزیون ایتالیا گفته بود که بعد از پخش مستند یک میزگرد برگزار کنید براے نقد و بررسی خود دین اسلام. مستند کھ تمام شد چند نفر با ادواردو دور هم حلقه زد بودند. یکیشان شروع کرد به نقد دین اسلام. حرف‌های آنها که تمام شد ادواردو با آرامش شروع کرد مشکلاتشان را جواب داد تک به تک و دانه به دانه خودش هم فکر نمی کرد بتواند به تنهایی از پس همه سوالات و شبهات آنها بر بیاید .
😌♥️‌‌‌‌‌ 🎞مسابقه تولید عکس نوشتــــــ تا فردا دوشنبه ساعتــــــــــ ۹ شب فرصت دارید حدیث زیبای زیر را به صورت عڪس نوشت تولید و بھ ایدی زیر ارسال ڪنید. ⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩ @REzAYATaaa امام رضـــــا؏ می فرمایند: 🌸الامام الوالد الشفیق و الام البره بالولد الصغیر: 🍃امام، همچون پدری مهربان و مادری نیکوکار به فرزند کوچک است.
الماس دخترونھ♡
#داستان #قسمت_نوزدهم شنیده بود یک انتشارات می‌خواهد کتاب آیات شیطانی را چاپ کند از ناشر وقت ملاقات
رفته بود کشور کنیا دو نفر را دیده بود که جلوی مردم دارند مواد مخدرمی کشند رفت جلو و بهشون تذکر داد که این کار را نکند یا اگر می‌خواهند انجام بدهند لااقل جایی بروند که بچه یا نوجوانی آنها را نبیند و ازشآن چیزی یاد نگیرد این را به آنها گفته برگشت محل اقامتش آنجا که رسید ساعتی بعد پلیس کنیا او را دستگیر کرد. گفت: - تو قاچاقچی مواد مخدر هستی و ۳۰۰ گرم هروئین خونه داری دستبند زدند روی دستش و بردنش. بعضی روزنامه‌ها روی این اخبار مانور می‌دادند روزنامه‌های پدرش بهانه خوبی افتاده بود توی دستشان... می خواستند به خاطر مسلمان بودنش او را بکوبند طوری بکوبند که دیگر نتواند کمر راست بکند. پلیس بی معطلی او را برد دادگاه کنیا بر اساس گفته پلیس: -ادواردو حامل مواد مخدر بوده و آنها را در اقامتگاه مخفی کرده ادوارد اول گفت: - اینجا دیگر چه کشوری است من به چند معتاد تذکر می‌دهم که مواد مخدر مصرف کنند آن وقت خودم را به جرم حمل مواد دستگیری می کند حرفش اثری ندارد دیگر ادامه نداد... همان موقع کسی انگار درونش به او می گفت که این را بگوید: آقای قاضی اگر این طور است بیایید با هم برویم و محل اسکانم را بگردید. همه رفتند اقامتگاه ادواردو آنجا که رفتند دیدند ماموران امنیتی به صورت مخفی وارد اقامتگاه ادواردو شدن دو مامور دارند مواد مخدر را توی اقامتگاه ادواردو جاسازی می‌کنند وصحنه‌سازی می‌کند حقیقت روشن شد. ادوارد را رها کردند اما صهیونیست‌ها آتش گرفته بودند و عصبانی بودند از به سرانجام نرسیدن نقشه شان نقشه ای که برای ادواردو چیده شده بود و مو لای درزش نمی‌رفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الماس دخترونھ♡
#داستان #قسمت_بیستم رفته بود کشور کنیا دو نفر را دیده بود که جلوی مردم دارند مواد مخدرمی کشند رفت
🌺🌿 مسئولیت باشگاه یوونتوس ازش گرفته شد. چند وقت بعد هن هیئت مدیره...هیئت مدیره فیات به جای ادوارد پسر عموی او را برای جانشینی انتخاب کرد. ادواردو هیچ اعتراضی نکرد نامه تبریک هم برای پسر عمویش فرستاد فقط آخر نامه یک نصیحت برایش نوشت: -سعی کن بازیچه دست پول پرستان و دنیا پرستانی که از اطرافت هستند نشوی.🙃 پدرش به او گفته بود: - به عرضه بی لیاقت باشگاه یوونتوس و جاننشینی فیات را که از دست دادی مطمئن باش اگر دست از اعتقادات از برنداری از حق ارث محرومت می کنم.😡 می‌دانست پدرش با او شوخی ندارد می‌دانست واقعاً او را از ارث محروم می‌کند نترسید بود. می‌گفت: - از حقوق ارثم کوتاه نمی‌آیم تا آخرش هم پای این ماجرا ایستاده‌ام. بعدها توی جمع دوستان ایرانی اش گفته بود: - من این پول‌ها را برای ترویج اسلام میخواهم و این چیزی بود که سهیونیست ها نمیخواستند. ..🎈.. بارها گفته بود صهیونیست های ایتالیا روزی مرا خواهد کشت! خواهند گفت که او خودکشی کرده است. هرجا میرفت از اسلام حرف می زد هیچ ابایی نداشت از گفتن عقایدش. بعضی دوستان مسلمانش نصیحتش می‌کردند که زبان به کام بگیرد مقداری از آتش کمتر کند به او می‌گفتند: - با این حرف ها شهادتت جلو می اندازی! میگفت: - شهادت آرزوی من است..♥️ پدر و مادرش بیشتر از قبل به او فشار می آوردند حساب‌های بانکی اش را بستند و همه پول‌هایش را هم از او گرفتند. آهی در بساط نداشت آنقدر که اگر ادواردو می‌خواست جایی برود پول تاکسی نداشت!😳
الماس دخترونھ♡
#داستان🌺🌿 #قسمت_بیست_و_یکم مسئولیت باشگاه یوونتوس ازش گرفته شد. چند وقت بعد هن هیئت مدیره...هیئت
🎈 پدر و مادرش او را زندانی کردند پسرشان را..! ⛓ یک نگهبان هم گذاشتن برایش تا از خانه پا بیرون نگذارد و با مسلمانی ارتباط نگیرد💭 به نگهبان هم گفتند: - اگر ادواردو اصرار کرد از خانه بیرون برود به هیچ وجه نگذار . او را بزن آنقدر بزن که بی حال و بی جان توی خانه بیفتد . شب‌ها توی اتاقش می نشست و با نور شــ🕯ــمع قرآن می‌خواند نمی‌توانست چراغ روشن کند.. 💡 چون نگهبان می‌فهمید بعد هم که خانواده اش می فهمیدند . محدود تر از همیشه شده بود اما احساس می‌کرد خدا بیشتر♥️ از همیشه به او نزدیک شده بیشتر از همیشه کنارش است انگار که لمسش کند...📿 پدرش با اینکه قبلاً به او گفته بود تو را از ارث محروم می کنم اما نمی‌دانست چه جوری مردم را توجیه کند🤔 سرانجام ادواردو را به زور بردن در یک بیمارستان روانی بستری کردند..🛏 و بعد هم گفتند که ادواردو بیمار روانی است و نیمه دیوانه است !! کسی هم که جنون به سرش خورده باشد نمی‌تواند وارث آن همه ثروت جیانی آنیلی شود. می‌خواستند با دارو و قرص ذره ذره💊 توی مغزش اختلال ایجاد کنند می‌خواستند راستی راستی او را دیوانه کند نقشه حساب شده ای بود..
الماس دخترونھ♡
#داستان #قسمت_بیست_و_دوم🎈 پدر و مادرش او را زندانی کردند پسرشان را..! ⛓ یک نگهبان هم گذاشتن برایش
ادواردو فهمیده بود یهودی‌ها برایش نقشه ای دارند باید کاری می‌کرد.. بالاخره یک روز از بیمارستان فرار کرد و رفت سراغ دوستان ایرانی اش. با کمک آنها دوباره آمد ایران گفت: -دل شکسته ام مستاصلم مرا ببرید پیش آقایم‌ علی بن موسی الرضا می‌خواهم درد دلم را به او بگویم..😭💔 بردنش مشهد روبروی گنبد زرد امام رضا ایستاده بود و اشک تمام صورتش را فراگرفته بود زیر لب با زبان ایتالیایی با امام رضا حرف میزد و اشک امانش نمی داد.. یکی از بچه‌ها از او پرسیده بود: توی حرم آقا چه می‌گفتید داشتی چه دعایی می کردی؟ گفت: - برای هدایت پدرم دعا میکردم از امام رضا خواستم دل پدرم را کمی نسبت به من نرم کند فقط کمی. نمازهایش توی حرم امام رضا خیلی طول می کشید. بعد از نماز یک گوشه می‌نشست و یک دل سیر قرآن می‌خواند خیلی به خدا رو زده بود او را به علی بن موسی الرضا ؏ قسم داده بود..🤲🏻
ــ ــ بسم الله الرحمن الرحیـم ــ ــ"🌺✨ ـ ۰۰ 🚧✔️۰۰ ⁉️ایا اگہ ياران امام زمان عج الله به 313 نفر برسد ايشان ظهور ميفرمايند؟ ❇️- وجود 313 نفر لازمه براي ظهور حضرت. اما کافي نيست. -بلکه - بايد شرايط ديگر براي ظهور حضرت هم باشہ.مثل: - آمادگي خود مردم براي حکومت جهاني، - تا تشکيل حکومت و مبارزه با استکبار با ڪمترين هزينه و جنگ انجام بشه. -طبق روايات اين 313 نفر رو امام مهدي ؏ فرمانروايان گوشه گوشه جهان قرار مي دند. اما نڪته مهم اینه ڪه: 👈 هر فرمانده نياز به سرباز مطيع و آماده جهاد و شهادت هم داره!! اگر هنوز اين آمادگي در مردم ايجاد نشده باشد ظهور اتفاق نخواهد افتاد هرچند 313 نفر آماده باشند.... ──• · · ⌞💎⌝ · · •── ✾ . [ @allmass_d ]
الماس دخترونھ♡
#داستان #قسمت_بیست_و_سوم ادواردو فهمیده بود یهودی‌ها برایش نقشه ای دارند باید کاری می‌کرد.. بالاخر
یک بار که آمد ایران که رفیقش لوکا را هم با خودش آورد پسر سلطان شراب ایتالیا که پدرش بزرگترین کارخانه شراب را توی ایتالیا داشت!!🍷 رفتند هتل آزادی آنجا قرار ملاقات داشت با قدیری ابیانه وقتی قدیری آمد ادواردو به او گفت: -این لوکا رفیق من است خیلی وقت است دارم سرش کار می‌کنم که به اسلام ایمان بیاورد تا حد زیادی جذب اسلام شده اما شما به او کامل تر صحبت کنید تا ایمان بیاورد. قدیری با لوکا خیلی حـ👄ــرف زد لوکا آخر سر تصمیمش را گرفت مسلمان و شیعه شد حالا دیگر ادواردو یک دوست به تمام معنا پیدا کرده بود.. -🌿 یک بار دیگر هم که ادواردو آمد ایران بردمش پیش خودم خیلی ساده و اصلا این خودمان بود. موقع خواب هم روی تختــــــ🛏 خواب نمی خوابید یک پتو برای زیر انداز روی زمین پهن می‌کرد و یک پتو را هم روی خودش می گرفت انگار نه انگار که یک آنیلی بود.. توی خانه من هر وقت تلــــــ📺ـویزیون سخنرانی امام را می‌گذاشت همه حواسش را جمع می‌کرد هر جایی را هم نمی‌فهمید می رفت سراغ لغتنامه و از روی آن حرف های امام را می فهمید. او را پیش آیت الله شاه آبادی و آیت الله مجتهدی تهرانی و آیت الله اردبیلی هم بردم آیت‌الله شاه‌آبادی خیلی او را دوست داشت یک بار صبح رفته بودیم خانه‌شان صبحانه مفصلیے ترتیب داد🍞 صبحانھ توپ عالی گفت: - امروز ادوارد مهمان من است..♥