#سکوی_پرواز
#مقتل_شهید_حاج_حسین_خرازی
فرمانده لشگر #امام_حسین_علیه_السلام
#مقابل_سنگر_بچه_های_تخریب
تکمیلی #کربلای_5
8 اسفند 65
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
#تخریبچی_های_سبز_پوش
لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام
نشسته از سمت راست
#تخریبچی_جانباز دکتر علیرضا زاکانی
#شهید_حسن_عبدالقادر
#شهید_محمود_بهرامی
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
نبرد نابرابر #تن_با_تانک
#عملیات_خیبر
#جزیره_مجنون
✍🏿✍🏿 راوی: #دکتر_علیرضا_زاکانی
عملیات خیبر در روزهای آغازین اسفندماه سال 62 شروع شد.
یگانهای دیگر وارد عملیات شدند و ت#تیپ_سیدالشهداء_(ع) هم در پاسگاه خاتمی در نزدیکی منطقه عملیات آماده بود تا در مراحل بعدی وارد عملیات شود.
فردای عملیات به عنوان #تخریبچی به #گردان_حضرت_علی_اصغر(ع) مامور شدم. با گردان حرکت کردیم و به جادهای رسیدیم که به پد هلیکوپتر(محل استقرار هلکوپترهایی که رزمندگان را به جزایر مجنون منتقل میکردند) معروف بود. به علت وضعیت خاص #جزیره_مجنون و احتمالا بمباران شیمیایی، مجبور شدیم سه شب کنار پَد هلیکوپتر بمانیم تا اینکه روز 7 اسفند بود که با هلیکوپتر وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم. به محض ورود به جزیره مواجه شدیم با بمباران #هواپیماهای_ملخ_دار دشمن که از هر سو محل پیاده شدن بچهها رو بمباران میکردند. به خاطر اینکه بچهها آسیب نبینند سوار بر کامیونها به جزیره شمالی رفتیم و شب رو در آنجا ماندیم و روز 8 اسفند برای دفع پاتک ها وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم.
چون عراق باور نمیکرد رزمندهای پایش به جزایر برسد، میدان مین و موانع خاصی نگذاشته بود و ما بچه های تخریب هم به عنوان احتیاط همراه گردانهای رزمی راهی شدیم. هوا که روشن شد پاتک تانکها شروع شد. تنها جای پای ما برای دفع پاتکها دو طرف جاده مالروی کنار پَدها بود تانکهای دشمن روی پدها رو غرق کرده بودند.
از همه طرف گلوله میآمد و از همه بدتر گلولههای کاتیوشا بود که سه چهارتایی با هم زمین میخوردند و صدای جیغ مرغهای دریایی همه هور رو برداشته بود. #یکی_دو_تا_گردان_زرهی_مقابل_ما_بود.
آرپی جی زن ها و کمکهاشون بدو به خیز میکردند و تانکها رو نشانه میرفتند و برجکها رو می پراندند. بچه های #گردان_حضرت_قاسم_(ع) و حضرت #علی_اصغر(ع) مشغول عقب زدن دشمن بودند. ما هیچگونه آتش پشتیبانی نداشتیم و دشمن هرچی داشت از زمین و هوا روی سر ما میریخت. من فقط با خودم چند نارنجک و یک اسلحه کلاشینکف داشتم. یک غوغایی به پا بود. بچهها هرچی تانک میزدند زود تانک به جایش می اومد. کنار جاده مالرو پر شده بود از شهدا و مجروحین و به علت نزدیکی محل درگیری گاهی با نیروهای دشمن قاطی میشدیم.
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹 @alvaresinchannel
🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷
🌷
#عروسی_خوبان
#شهید_خیبری
#شهید_محمود_بهرامی
#عملیات_خیبر
زمستان سال 62 بود که خانواده از #محمود خواستند که تشکیل زندگی دهد.
پدرش در نزدیکی منرلشان برای #عروس و #داماد خانه مناسبی خرید و دستی به سر و روی خانه کشید تا حجله گاه فرزند دلبندش محمود باشد.
اما محمود میخندید و میگفت:
این خانه مبارک صاحبش باشد.اما من دوست ندارم سندی از دنیا به نام من باشد. #من_شهید_میشوم_و_این_خانه_میماند.
دیماه 62بود که محمود #کارت_عروسی خود را در #ضریح_امام_رضا(ع) و #حضرت_معصومه(س) انداخت و یقین داشت که آنها در میهمانی او شرکت میکنند... بساط جشن عروسی محمود در تالاری در تهران مهیا شد و میهمانان او بچه های رزمنده و بسیجی بودند...او اصرار داشت که با لباس #سبز_سپاه_دامادیش را جشن بگیرد اما #مادرش دست بردار نبود و به خواهش مادر کت و شلوار سفیدی به تن کرد...دو هفته بیشتر در کنار شریک زندگی اش نبود و ساکش را بست و خودش را به جبهه رساند.
سردار شهید محمود بهرامی در تاریخ 7 اسفند ماه سال 62 در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکر مطهرش خردادماه سال 75 در گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها به خاک رفت
@alvaresinchannel
#شهید_احمد_ساربان_نژاد
فرمانده گردان #قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
شهادت: #عملیات_خیبر 8 اسفند 1362
#جزیره_مجنون
@alvaresinchannel
#وصیت نامه-علمدار
#گردان_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام
#شهید_احمد_ساربان_نژاد
#شهادت 8 اسفند 62
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#سردار_شهید_مرتضی_حمزه_دولابی
#فرمانده_گردان_حضرت_قاسم_علی_السلام
#شهادت #عملیات_خیبر
#8_اسفند_62
✍️✍️✍️ راوی: #حاج_محسن_سوهانی
دستور بود که مرتضی با گردانش به عقب برگرده. من رفتم که به #مرتضی این دستور رو برسونم .
وقتی #مرتضی رادیدم داخل یک سنگر حفره روباهی بود و زانویش را باسیم محکم بسته بود. گفتم پاهات برای چی بستی ؟!! گفت یعنی این که نشسته ا م .
یعنی این که من اینجاهستم ، تازنده هستم ، اینجا هستم .
به مرتضی گفتم : #دستور_را_باید_اجرا_کنی .
اون گفت: دستورامام (ره) این است که #جزایر_باید_حفظ_شود .
پس حکم ولی بالاتر از حکم فرمانده است .
می دونم فرمانده درست می گه اما تا این #شهدا اینجا هستند من هم اینجام و از این جا تکان نمی خورم هروقت نیروهای من عقب آمدند من هم پنجاه متر عقب می آیم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
✅ #قرار_رزمندگان_لشگر_10
با حضور سردار فضلی فرمانده لشگر10
🔸گلزار شهدای چیذر امام زاده علی اکبر(ع)
سی و هفتمین سالگرد شهادت #شهید_حاج_عبدالله_نوریان
فرمانده تخریب و مهندسی لشگر10 و شهدای #عملیات_خیبر_و_والفجر_8
🔸پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت 16
به اطلاع دوستان و همسنگران و عاشقان شهدا برسانید
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#روزیکه_حاج_علی_دستش_معلول_شد
به روایت #تخریبچی_جانباز
دکتر حاج علیرضا زاکانی
روز 7 اسفند بود که با هلکوپتر وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم.به محض ورود به جزیره مواجه شدیم با بمباران هواپیماهای ملخ دار دشمن که از هرسو محل پیاده شدن بچه ها رو بمباران میکردند.به خاطر اینکه بچه ها آسیب نبینند سوار بر کامیونها به جزیره شمالی رفتیم و شب رو در آنجا ماندیم و روز 8 اسفند برای دفع پاتک ها وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم.
چون عراق باور نمیکرد رزمنده ای پایش به جزایر برسد میدان مین و موانع خاصی نگذاشته بود و ما #بچه_های_تخریب هم به عنوان احتیاط همراه گردانهای رزمی راهی شدیم.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
1️⃣#روزیکه_حاج_علی_دستش_معلول_شد
به روایت #تخریبچی_جانباز
دکتر حاج علیرضا زاکانی
روز 7 اسفند بود که با هلکوپتر وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم.به محض ورود به جزیره مواجه شدیم با بمباران هواپیماهای ملخ دار دشمن که از هرسو محل پیاده شدن بچه ها رو بمباران میکردند.به خاطر اینکه بچه ها آسیب نبینند سوار بر کامیونها به جزیره شمالی رفتیم و شب رو در آنجا ماندیم و روز 8 اسفند برای دفع پاتک ها وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم.
چون عراق باور نمیکرد رزمنده ای پایش به جزایر برسد میدان مین و موانع خاصی نگذاشته بود و ما #بچه_های_تخریب هم به عنوان احتیاط همراه گردانهای رزمی راهی شدیم.
قرار بود گردان علی اکبر علیه السلام تیپ 10 سیدالشهداء(ع) در تاریکی شب دشمن رو دور بزنه و عقبه اش رو تصرف کنه
با شهید حاج قاسم اصغری پیش فرمانده گردان رفتیم و خودمون رو معرفی کردیم
گفتیم ما #بچه_های_حاج_عبدالله_نوریان هستیم .
فرمانده گردان فهمید ما بچه های تخریب هستیم خیلی خوشحال شد و اجازه پیدا کردیم که با دسته ویژه گردان علی اکبر علیه السلام جلو برویم.ماموریت دسته ویژه این بود که از تاریکی شب استفاده کند و به محل تجمع دشمن حمله کند.چند ساعتی از شب گذشته بود که با دسته ویژه راه افتادیم مسیر ما جاده مالروی کنار پد بود و آنطرف پد در فاصله هفت هشت متری ما دشمن در کمین بود.
به محل درگیری که رسیدیم فرمان حمله صادر شد.
نارنجک بود که بین ما و دشمن رد و بدل میشد و تیربارهای سنگین دشمن تنها خشکی جزیره مجنون که همان پدی بود که ما در دو طرف آن سنگر گرفته بودیم زیر آتش گرفتند و حتی نارنجک ها قبل از اینکه تاخیرشان تمام شود با تیر تیربارها منفجر میشدند.
فرصت نشد ما از آرپی جی استفاده کنیم فقط نارنجک ها به کار اومد.
من آشنایی زیادی با قاسم اصغری نداشتم از عملیات والفجر 4 او رو میشناختم و توی #گردان_تخریب مسوول ترابری بود؟؟؟؟!!!!!!
ماشین نداشت!!!بلکه دو تا قاطر در اختیار داشت که با اونها مهمات و اقلام پشتیبانی رو جابجا میکرد.خیلی کار سختی بود.
به این خاطر بچه ها با او شوخی میکردند و بهش میگفتن قاسم قاطرچی.
من تصورم از قاسم یک همچنین آدمی بود.و نگران بودم که نتونه پابه پای من توی درگیری جلو بیاد.
من هیکل درشت و قوی داشتم و به این توانایی خیلی امیدوار بودم و حالا که درگیری جدی بود میخواستم کمکم کنه اما دیدم که قاسم قاطرچی رو نمیشه کنترل کرد انگار نه انگار دشمن مقابلش داره تیر اندازی میکنه.
ماها از کنار پد نارنجک می انداختیم اما قاسم سعی میکرد فاصله اش با دشمن حداقل بشه
توی این زد و خورد نارنجکی مقابل من افتاد و تا اومدم به خودم بیام منفجرشد و ترکشی به سرم اصابت کرد. قاسم دوید سمت من و امدادگرها اومدند و زخم سرم رو بستند..درگیری سختی بود ما آمادگی حمله به این تعداد نیروی دشمن رو نداشتیم...یک تعداد از بچه ها شهید ومجروح شدند..دیدم قاسم نگرانه!!!گفت علی میتونی ادامه کار بدی گفتم آره ..چیزیم نیست...گفت آرپی چی رو به من بده.من هم قبول کردم و وقت حرکت دیدم یک قبضه تیربار روی زمین افتاده ، برداشتم و با قاسم به محل تجمع دشمن حمله کردیم.توی تاریکی هوا نیروهای ما با دشمن قاطی شده بودند.و درگیری تن به تن بود.من خیال میکردم خودم جیگردارم اما پیش قاسم کم آوردم.دیدم یک ستون از روی پد بدو رد می شوند.اومدم رگبار تیربار رو به سمتشون بگیرم.قاسم داد زد علی!!!!نزنی.بچه ها خودمون هستن.یکی از اونها صدا رو که شنید سمت ما اومد و صدا زد.
برادرها !!روی جاده یک قبضه تیربارچهارلول دشمن هست که مدام شلیک میکنه و تلفات میگیره.کمک کنید تا تیربار خاموش بشه.با قاسم حرکت کردیم و دولا دولا از کنار جاده مالرو میرفتیم .قاسم خیلی بی محابا جلو میرفت...گفتم قاسم مواظب باش دور نخوریم.به پشت سر هم نگاه کن..فاصله ما با دشمن خیلی کمه...شاید اسیر بشیم...قاسم اصلا حرفهای من رو متوجه نمیشد...فاصله ما با تیربار دشمن چند متری بیشتر نبود و آتش لوله تیربار در اون تاریکی شب یک لحظه خاموش نمیشد.
همینطور که دولا دولا میرفتیم من احساس کردم که سینه ام سوخت و در یک لحظه تیربار از دستم افتاد.
خیال کردم دست راستم کنده شد.افتادم روی زمین.
قاسم دید همراهش نمیرم برگشت بالا سرم.
گفت علی چی شد؟؟؟؟گفتم قاسم مثل اینکه تیر خوردم
گفت کجات تیر خورده ؟؟؟گفتم گردنم وکمرم بی حس شده.
قاسم پیراهن من رو پاره کرد
تیر از گردنم وارد ریه ام شده بود و از پشت کمرم بیرون رفته بود.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
2️⃣ #روزیکه_حاج_علی_دستش_معلول_شد
به روایت #تخریبچی_جانباز
دکتر حاج علیرضا زاکانی
نگران بودم که هوا داخل ریه ام بشه.من قبلا آموزش امدادگری دیده بودم به قاسم گفتم یک گاز استریل توی کوله ام هست بردار و با آب قمقمه ات خیس کن و روی محل ورود گلوله بگذار.قاسم زود زخم من رو بست اما دیدم نفسم بالا نمیاد .مثل اینکه از محل خروج گلوله هوا داخل ریه ام میشد.قاسم گفت علی من میرم کمک بیارم.قاسم رفت و من بیهوش شدم.
مثل اینکه قاسم رفته بود سر وقت تیربارچی دشمن و او رو به هلاکت رسونده بود.
آفتاب که بالا اومد و صورتم گرم شد بهوش اومدم.. من توی شانه جاده افتاده بودم ودیدم بچه هایی که جلو رفته بودند دارند با عجله بر میگردند و صدای غرش تانک ها هم داره میاد.قاسم اومد بالای سرم و گفت علی زنده ای.
گفتم میبینی که زنده ام.
گفتم بی وفا تو رفتی کمک بیاری .
گفت علی شرمنده ام.
گفتم قاسم چه خبره
گفت علی عقب نشینی شده.باید زود منطقه رو تخلیه کرد همه دارند عقب میرن پاشو کمکت کنم بریم عقب گفتم من نمیتونم تکان بخورم و باز این دفعه هم گفت :پس من میرم و کمک میارم
قاسم که رفت یک رزمنده دیگه بالا سرم رسید.
برادر آقا بزرگی(در عملیاتهای بعد به شهادت رسید) بود
اون بچه شهریار بود
گفت برادر دستت رو دور گردن من حلقه کن و از جا بلند شو تا با هم عقب بریم چند قدم که را رفتیم من روی زمین افتادم هم درد میکشدم و هم به خاطر اینکه خون زیادی از بدنم خارج شده بود ضعف شدیدی همه وجودم رو گرفته بود دیگه نیمه جون بودم گفتم برادر
من رو رها کن و تا دشمن نیومده خودت رو عقب بکش
اون شروع کرد گریه کردن
او رفت با 4 نفر و یک برانکارد برگشت.
من رو روی برانکارد گذاشتند
باید دولا دولا عقب میرفتند و دشمن هم آتش پرحجم خودش رو روی پد متمرکز کرده بود و با هر سوت خمپاره و توپ برانکارد رو رها میکردند و روی زمین میخوابیدند و من از فاصله نیم متری روی زمین می افتادم.
من از شدت درد با عصبانیت سر آقا بزرگی داد زدم که برادر من اصلا نمیخوام عقب بیایم
اون چهار نفر من رو رها کردند و رفتند و چند لحظه بعد دیدم آقا بزرگی باز اومد و هفت هشت تا از بچه های تخریب هم همراهش هستند
اونها زیر برانکارد رو گرفتند و من رو تا پد هلکوپتر آوردند و من به عقب تخلیه شدم...
@alvaresinchannel
🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹
🌹🌾
#جلسه_فرماندهی
#تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام
بعد از #عملیات_خیبر
با حضور #شهید_حاج_کاظم_رستگار #فرمانده_تیپ_10
بعدازعملیات خیبر بود و تیپ سیدالشهدآء(ع) عملیات سختی رو پشت سرگذاشته بود.فرماندهان بزرگی مثل سلمان طرقی،ساربان نژاد،حمزه دولابی،کرد،راحت از دست داده بود..حاج احمد غلامی هم به شدت مجروح شده بود و بعد از دوران نقاهت به جبهه برگشته بود
همه دور هم نشسته اند و قدر این دور هم بودن رو میدانند.مخصوصا شهید رستگار که قدر تک به تک نیروهاش رو میدونه.
یاد همه ی شهدا بخیر
@alvaresinchannel