eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتک های کانال تربیت دینی کودک : مواد آموزشی : موضوعی : 👈 👈 طرح درس های اخلاقی و قرآنی 👈 👈
✍ شعر من یار مهربانم 📗 من یار مهربانم       دانا و خوش زبانم 📙 گویم سخن فراوان    با آن که بی زبانم 📘 پندت دهم فراوان      من یار پند دانم 📔 من دوستی هنرمند   با سود و بی زیانم 📕 از من مباش غافل     من یار پند دانم 🇮🇷 @amoomolla
✍ شعر کتاب قصه 📗 آی قصه قصه قصه    نون و پنیر و پسته 📕 بازم کتاب قصه         کنار من نشسته 📘 عجب کتاب نازی!      عجب کتاب نابی! 📙بابام برام خریده      به به چه انتخابی 📔 وا می کنم با شادی     صفحه اولش را 📗 مثل نویسنده ها    اول میگم بسم الله 🇮🇷 @amoomolla
شعر من کتابم 📚 بچــه ها من کتابم آماده جوابم‎ 📚 از دست بچه لوس همیشه در عذابم‎ 📚 بچه لوس کتاب و میندازه این ور اون ور‎ 📚 جــر می دهـد کاغذاشو از اولش تا آخر 📚 بچه خوب کتاب و تو قفســه می ذاره‎ 📚 هر وقت که لازم داره از اونجا بر میداره 🇮🇷 @amoomolla
✍ شعر من یار مهربانم 📖 انیس کنج تنهایی کتاب است          📖 فروغ صبح دانایی کتاب است 📖 می دهد بی مزد و منت سوادی 📖 به لطف آن شوی هر دم استادی 🇮🇷 @amoomolla
📗 داستان جالب کتابهای شلخته 📗 امروز چند تا کتاب جدید به کتابخانه آوردند تا در قفسه های مخصوص خودشان قرار دهند . اما مثل اینکه این کتابها ، هنوز کتابخانه ندیده بودند . چه کارهایی می کردند . بلند بلند می خندیدند . همدیگر را هل می دادند . حوصله نداشتند سر جایشان منظم قرار بگیرند . یک دفعه توی قفسه ها دراز می کشیدند و... خلاصه حسابی آبروریزی درآورده بودند . اعضای کتابخانه از کار این کتابها تعجب کرده بودند . ولی چون همه با ادب و با حوصله بودند ، چیزی نمی گفتند و فقط چپ چپ به کتابها نگاه می کردند . منتظر بودند تا ببینند مسئول کتابخانه خودش چکار می کند . مسئول کتابخانه یکی دوبار به کتابهای بی نظم تازه وارد تذکر داد که اینجا کتابخانه است نه پارک ! اینجا باید سکوت را رعایت کنید و سرجایتان منظم قرار بگیرید تا کسی بیاید و یکی از شما را انتخاب کند و بخواند . کتابها با تعجب گفتند : بخواند ؟! مسئول گفت : بله بخواند . کتابها ، همه با هم بلند بلند شروع به خندیدن کردند و گفتند : مگر کسی پیدا می شود که بخواهد مطالب ما را بخواند ؟! مسئول کتابخانه اخم کرد و سر جایش نشست . صحبت کردن کتابها آرام تر شد ، ولی هنوز هم همدیگر را هل می دادند و هر کدام سعی می کرد چند برابر خودش جا بگیرد . کتابهای مودب و منظم قبلی ، از دست کتابهای جدید شلخته ، حسابی کلافه و خسته و عصبانی شده بودند و زیر لب غر می زدند ، تا اینکه یکی از کتابها که از بقیه قدیمی تر بود ، از کتابهای جدید پرسید : ببخشید می تونم بپرسم شما قبلا کجا زندگی می کردید ؟ کتابهای شلخته نگاهی به هم کردند و گفتند : لای اسباب بازی های ستاره خانم . کتاب قدیمی گفت : لای اسباب بازی ها ؟! اما کتاب باید توی کتابخونه باشه ، تا سالم و تمیز بمونه . یکی از کتابهای شلخته گفت : مگه نمی بینی بیشتر کاغذهای ما مچاله شده ، جلدمون خراب شده ، چند تا از کاغذهامون پاره شده... ؟! کتاب قدیمی با دلسوزی سرش را تکان داد و گفت : حالا فهمیدم چرا اینقدر همدیگر رو هل میدید یا چرا نمی تونید سرجاتون بایستید . وقتی یک کتاب آسیب می بیینه ، شکلش زشت میشه و دیگه نمی تونه درست لای کتابها قرار بگیره . کتابها وقتی این حرفها را شنیدند دلشان برای کتابهای تازه وارد سوخت و دیگر غر نزدند و ساکت شدند . کتاب قدیمی دوباره گفت : حالا خدا رو شکر که توی کتابخونه هستید و دیگر زیر دست و پا و لای اسباب بازیهای بچه ها نیستید . اینجا کم کم شکلتون هم زیبا میشه و کاغذهای مچاله شده تون ، صاف میشه . بعد خودتون می فهمید که چقدر زندگی در کتابخونه کیف داره . تازه از همه مهمتر ، اینجا بچه ها شما رو بر می دارن و قصه های قشنگتون رو می خونن . این حرفها اینقدر روی کتابهای شلخته تاثیر گذاشته بود که می خواستند گریه کنند . چون آرزوی هر کتابی این است که کسی آن را بخواند . هنوز حرفهای کتاب قدیمی تمام نشده بود که یکی از بچه ها سراغ کتابهای شلخته آمد و سه تا از کتابها را برداشت تا با دوستهایش بخواند .   📲 منبع داستان : سایت تبیان 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کتابدار کوچولو 📙 یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ‌ کس نبود خرگوش کوچولویی بود به نام نقلی ، که خیلی به کتاب خواندن علاقه داشت . او هر روز ، چند تا کتاب می‌خواند و از کتابها ، چیزهای زیادی یاد می‌گرفت . دوستانش ، روز تولدش به او کتاب هدیه می‌دادند . پدر و مادرش نیز ، هر وقت به بازار می‌رفتند و می‌دیدند کتاب خوب و مناسب ِ تازه‌ای چاپ شده و به بازار آمده ، آن را برایش می‌خریدند . نقلی ، همه‌ی کتاب‌ها را با دقت می‌خواند و آنها را در یک قفسه در اتاقش می‌گذاشت . یک روز دید تعداد کتاب‌هایش آن‌ قدر زیاد شده که دیگر توی قفسه جا نمی‌شوند . او به فکر افتاد تا قفسه‌ی دیگری در اتاقش بگذارد ، اما برای قفسه‌ی جدید ، جای کافی نداشت . در این فکر بود که با کتاب‌هایش چکار کند که آهو خانم به دیدنش آمد . آهو خانم ، معلم مدرسه‌ی جنگل بود . او به نقلی گفت : دختر قشنگم ! من خیلی خوشحالم که می‌بینم تو به کتاب خواندن علاقه داری ؛ دلم می‌خواهد بقیه‌ی بچه‌ها هم مثل تو باشند . ولی ما توی جنگل ، کتابخانه‌ی عمومی نداریم . من می‌خواهم یک کتابخانه‌ی عمومی درست کنم و در آن کتاب‌های خوبی بگذارم تا همه‌ی بچه‌ها بیایند و کتاب امانت بگیرند و بخوانند . آهو خانم ، به قفسه‌ی کتاب‌های نقلی اشاره کرد و ادامه داد : می‌بینم که تو کتاب‌های زیادی داری . راستی وقتی کتابی را می‌خوانی ، با آن کتاب ، چه می‌کنی؟  نقلی جواب داد : هیچی ، می‌گذارم توی قفسه‌ی کتاب‌ها تا خراب و کثیف نشود . آهو خانم گفت : از این کتاب‌ها به دوستانت نمی‌دهی تا بخوانند؟ نقلی گفت : نه تا حالا کسی از من کتاب نخواسته است . آهو خانم گفت : نقلی جان ! من در مدرسه یک کتابخانه درست می‌کنم و از تمام حیوانات جنگل می‌خواهم تا کتاب‌هایی را که دیگر لازم ندارند به این کتابخانه هدیه کنند . بعد این کتاب‌ها را به کسانی می‌دهیم که آن‌ها را نخوانده‌اند . به‌ این‌ ترتیب ، همه می‌توانند با خواندن کتاب‌های جدید ، چیزهای تازه یاد بگیرند . نقلی فکری کرد و با خوشحالی گفت : چه فکر خوبی ! من با کمال میل به شما کمک می‌کنم . آهو خانم و نقلی به مدرسه رفتند . به همه‌ی حیوانات اطلاع دادند که برای کتابخانه به کتاب نیاز دارند . طولی نکشید که حیوانات جنگل ، کتاب‌های اضافی را آوردند و به کتابخانه هدیه کردند . قفسه پر از کتاب شد . نقلی هم تعدادی از کتاب‌های قدیمی‌اش را ، در کتابخانه‌ی مدرسه گذاشت . از آن روز به بعد ، بیشتر حیوانات به مدرسه می‌آمدند و کتاب‌های کتابخانه را می‌گرفتند و می‌خواندند تا چیزهای تازه یاد بگیرند . نقلی هم شده بود کتابدار کتابخانه . او به حیوانات جنگل کتاب امانت می‌داد و آنها را راهنمایی می‌کرد تا کتاب‌هایی را که لازم دارند ، بگیرند و بخوانند . نقلی ، کتابدار کوچولوی مهربان جنگل بود و همه دوستش داشتند . نویسنده : مهری طهماسبی دهکردی 🇮🇷 @amoomolla
🧐 معمای کتاب های آسمانی 🤔 📗 ۱. کتاب حضرت محمد صلی الله علیه و آله ؟! 📙 ۲. کتاب حضرت داوود علیه السلام ؟! 📘 ۳. کتاب حضرت موسی علیه السلام ؟! 📔 ۴. کتاب حضرت عیسی علیه السلام ؟! 📕 ۵. کتاب امام علی علیه السلام ، که به برادر قرآن معروف است ؟! 📗 ۶. کتاب امام سجاد علیه السلام ، که به خواهر قرآن معروف است ؟! 📙 ۷. کتابی پر از دعا ، که در همه خانه ها هست ؟! 👈 بچه مذهبیای باهوش بسم الله ، ببینم کی جواب درست میده ... 🇮🇷 @amoomolla
✍️ شعر کتابم 📙 کتابم و کتابم 📙 پر از نکته نابم 📙 برای هر سوالی 📙 پر از درس و جوابم 📗 من دوست کودکانم 📗 یارِ پیر و جوانم 📗 رفیق هر مرد و زن 📗 آبادیِ جهانم 📘 هر کی باشه کتابخون 📘 سختی هاش میشه آسون 📘 پیروز میشه تو کارها 📘 نمی مونه او حیرون 🎼 @sorod_shr 🇮🇷 @amoomolla
🤔 🧐 🧠 ۲۳۲. معجزه حضرت محمد صلی الله علیه و آله ؟! 🧠 @moaama_chistan 🇮🇷 @amoomolla
🤔 🧐 🧠 ۲۳۳. کتاب حضرت موسی علیه السلام ؟! 🧠 @moaama_chistan 🇮🇷 @amoomolla
🤔 🧐 🧠 ۲۳۴. کتاب حضرت عیسی علیه السلام ؟! 🧠 @moaama_chistan 🇮🇷 @amoomolla
🤔 🧐 🧠 ۲۳۵. کتاب حضرت داوود علیه السلام ؟! 🧠 @moaama_chistan 🇮🇷 @amoomolla
🤔 🧐 🧠 ۲۳۶. کدام کتاب ، 🧠 به برادر قرآن معروف است ؟! 🧠 @moaama_chistan 🇮🇷 @amoomolla
🤔 🧐 🧠 ۲۳۷. کدام کتاب ، 🧠 به خواهر قرآن معروف است ؟! 🧠 @moaama_chistan 🇮🇷 @amoomolla
🤔 🧐 🧠 ۲۳۸. کتاب دعای معروف ؟! 🧠 @moaama_chistan 🇮🇷 @amoomolla
🤔 🧐 🧠 ۲۴۶. آن چیست چیستان است 🧠 در دستان عالمان است 🧠 سلاح دانشمندان است ؟! 👌🏻 باهوشا بسم الله 🧠 @moaama_chistan 🇮🇷 @amoomolla
📗 هر کس 📙 با کتابها آرامش یابد . 📘 راحتی و آسایش از او ، 📗 سلب نمی گردد. 📖 من تَسَلّى بِالكُتبِ 📖 لم تَفُتهُ سَلوَةٌ ✍🏻 امیرالمومنین علی علیه السلام 📚 غررالحکم ص 233 🇮🇷 @amoomolla
🤔 ۲۳۶ 🧠 کتاب امام علی علیه السلام ، 🧠 که به برادر قرآن معروف است ؟! ✅ پاسخ 👇👇👇 https://eitaa.com/moaama_chistan/774