eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مدیر : حامد طرفی @amoo_molla مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتک های کانال تربیت دینی کودک : مواد آموزشی : موضوعی : طرح درس های اخلاقی و قرآنی 👈 👈
مبحث جدید آشنایی با و و تقویت این مهارت در کودکان است در این و ، برای جذابیت و خلاقیت کلاس ، از قالب های متنوع مثل : آیه ، حدیث ، شعر ، داستان ، ضرب المثل ، انیمیشن ، سخن بزرگان و... استفاده شده است . 👇👇👇👇👇
✍ شعر سوال کردن 💎 اگر چیزی ندانی 💎 باید بپرسی آنی 💎 تا جاهل و نادان و 💎 تو بی سواد نمانی 💎 اگر سوال نپرسی 💎 یعنی که ناتوانی 💎 سوال کن و برون آی 💎 از جهل و از نادانی 💎 سوال کلید علم است 💎 آن علمِ جاوِدانی 💎 سوال کلید گنج است 💎 گنجِ فهم و دانایی ✍ شعر از حامد طرفی 🎼 @sorood_sher 🇮🇷 @amoomolla
✍ شعر سوال از آفریده ها ☘ چگونه آفریدی ☘ بدن و جانِ مَن را ؟! ☘ آب و دریا و صحرا ☘ گل و برگ و چمن را ؟! ☘ چه جوری آفریدی ☘ درخت و باغ و ریشه ؟! ☘ چه جوری می‌ دهی نور ☘ به روز ما همیشه ؟ ☘ چرا زمین می چرخد ؟! ☘ چرا خورشید می تابد ؟! ☘ چرا موجود زنده ☘ باید هر روز بخوابد ؟! ☘ سؤالاتم زیاد است ☘ خدای مهربانم ☘ کمک کن تا جوابِ ☘ سؤالم را بدانم ✍ حامد طرفی و عبّاسعلی سپاهی یونسی 🎼 @sorood_sher 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه سه سوال 🌟 سلطان سرزمین جنان ، 🌟 مدام از خود ، 🌟 درباره هدف و معنای زندگی  🌟 می پرسید . 🌟 این سوالات به حدی ذهن او را 🌟 مشغول کرده بود 🌟 که حتی خواب و خوراک را ، 🌟 از او گرفته است .  🌟 پیشکار مخصوص او ، 🌟 که نگران حال سلطان بود 🌟 روزی به سلطان گفت :  💎 پادشاها ! 💎 شما خسته و گرفته به نظر می آیید 💎 چه چیزی شما را 💎 این چنین ناراحت کرده است ؟ 🌟 پادشاه گفت : 👑 می خواهم معنی زندگی را بفهمم 👑 و اینکه انسان عمر خود را ، 👑 صرف چه چیزی باید بکند ؟! 🌟 پیشکار گفت : 💎 این سوال پیچیده است ‌. 🌟 سلطان گفت : 👑 بهتر است سؤالم را ، 👑 در سه سوال باز می کنم : 👑 ۱. بهترین زمان برای هر کار 👑 کدام است ؟  👑 ۲. مهم ترین افراد در زندگی ما 👑 چه کسانی هستند؟  👑 ۳. مهم ترین کار چیست ؟ 🌟 پیشکار ، تمام حکما و فضلا را 🌟 دعوت کرد 🌟 هر کسی جوابی داد 🌟 اما هیچ کدام پادشاه را قانع نکرد 🌟 پیشکار یادش آمد که یکی از علما ، 🌟 هنوز به قصر نیامده است . 🌟 او حکیم کهنسال و گوشه گیری بود 🌟 که در کوهستان زندگی می کرد . 🌟 او هیچ علاقه ای به ثروت و قدرت 🌟 نداشت . 🌟 بلکه با روی باز ، 🌟 به روستاییان فقیر کمک می کرد . 🌟 پادشاه تصمیم گرفت 🌟 تا خودش به نزد آن عالم برود 🌟 نزدیک محل زندگی پیرمرد که رسید 🌟 محافظانش را متوقف کرد 🌟 و خود به تنهایی ، 🌟 به طرف خانه حکیم رفت 🌟 و به مردانش دستور داد 🌟 تا منتظر بمانند . 🌟 قطره های عرق ، 🌟 از سر و روی حکیم می ریخت ، 🌟 با لباس کهنه ، 🌟 در حال بیل زدن زمین کوچکش بود 🌟 سلطان با دیدن او سلام کرد 🌟 و بلافاصله سوالاتش را مطرح نمود . 🌟 حکیم نیز با دقت ، به او گوش کرد . 🌟 سپس لبخندی زد 🌟 و دوباره به بیل زدن مشغول شد . 🌟 سلطان تعجب زده به حکیم گفت : 👑 این کار برای شما سنگین است . 👑 اجازه دهید به شما کمک کنم . 🌟 حکیم ، بیل را به او داد 🌟 و خود در گوشه ای در سایه نشست . 🌟 پادشاه بعد از یک ساعت ، 🌟 دست از کار کشید . 🌟 رو به حکیم کرد 🌟 و دوباره سوالاتش را پرسید . 🌟 حکیم بدون اینکه جوابی بدهد ، 🌟 بلند شد و به او گفت : 🕌 حالا شما کمی استراحت کنید 🕌 و من به کار ادامه می دهم . 🌟 اما سلطان قبول نکرد 🌟 و دوباره به بیل زدن مشغول شد 🌟 و با این که به این کار عادت نداشت 🌟 چند ساعتی ، 🌟 روی زمین پیرمرد کار کرد . 🌟 بالاخره بیل را کنار گذاشت 🌟 و از حکیم پرسید : 👑 من آمده ام 👑 تا جواب سوالاتم را بگیرم . 👑 اگر نمی توانید به من پاسخ دهید 👑 بگویید تا به قصر برگردم. 🌟 در همین لحظه ، 🌟 ناگهان مردی مجروح و وحشت زده 🌟 داخل خانه شد 🌟 داشت به سمت آنها می آمد 🌟 که درست پیش پای سلطان ، 🌟 از حال رفت . 🌟 سلطان ، پیراهن مرد را باز کرد ، 🌟 ناگهان زخم بزرگی را ، 🌟 در سینه او دید 🌟 که به شدت خونریزی می کرد . 🌟 سلطان ظرف آبی آورد ، 🌟 زخم را شست و آن را محکم بست 🌟 سپس پیراهن تمیز خود را ، 🌟 بر تن آن مرد کرد . 🌟 سپس با کمک حکیم ، 🌟 او را روی تخت خواباند ، 🌟 شب شد . 🌟 سلطان خسته و خواب آلود ، 🌟 روی زمین دراز کشید . 🌟 و صبح روز بعد بیدار شد . 🌟 مرد ، در حال غذا خوردن بودند 🌟 که با دیدن سلطان گفت : 🔮 مرا عفو کنید . 🔮 تقاضا می کنم مرا ببخشید . 🌟 سلطان با تعجب پرسید : 👑 به چه دلیل ؟! 👑 چرا این تقاضا را میکنی ؟! ✍ ادامه دارد ... 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه سه سوال ۲ 🌟 مرد غریبه گفت : 🔮 شما مرا نمی شناسید . 🔮 اما من شما را به خوبی می شناسم 🔮 من دشمن شماره یک شما هستم 🔮 در یکی از جنگها ، 🔮 شما پسر مرا کشتید 🔮 و تمام اموال مرا به غنیمت گرفتید 🔮 وقتی فهمیدم 🔮 قصد دارید به دیدن حکیم بروید 🔮 تصمیم گرفتم 🔮 شما را به قتل برسانم . 🔮 ساعت ها انتظار کشیدم 🔮 تا از نزد حکیم برگردید 🔮 اما وقتی خبری از شما نشد ، 🔮 به سمت خانه حکیم آمدم .  🔮 اما سربازان شما مرا شناختند 🔮 و مرا مجروح کردند . 🔮 من توانستم از دست آنها فرار کنم 🔮 و خود را به اینجا برسانم . 🔮 اگر شما از من مراقبت نمی کردید 🔮 تاکنون مرده بودم . 🔮 اکنون من زندگی خود را ، 🔮 مدیون شما هستم . 🔮 حالا خودم و خانواده ام تا آخر عمر 🔮 در خدمت شما خواهیم بود . 🌟 سلطان خوشحال شد 🌟 چون دشمن دیرینه اش ، 🌟 به دوست صمیمی تبدیل شد . 🌟 سپس او را عفو کرد 🌟 و به او قول داد تا اموالش را ، 🌟 به او پس بدهد 🌟 سپس به محافظانش دستور داد 🌟 تا او را به قصر ببرند 🌟 و از او مراقبت کنند. 🌟 و پزشک مخصوصش را ، 🌟 برای درمان او بگمارند . 🌟 سلطان قبل از رفتن تصمیم گرفت 🌟 تا برای آخرین بار ، 🌟 سوالاتش را از حکیم بپرسد . 🌟 حکیم ، 🌟 مشغول غذا دادن به پرنده ها بود 🌟 سپس نگاهی به سلطان انداخت 🌟 و با لبخند گفت : 🕌 دیروز اگر شما ، 🕌 به ضعف و پیری من رحم نمی کردید 🕌 و زمین را بیل نمی زدید ، 🕌 مورد حمله دشمنتان قرار می گرفتید 🕌 پس بهترین لحظه شما ، 🕌 همان زمان بیل زدن مزرعه بود 🕌 و من مهمترین شخص ، 🕌 برای شما بودم 🕌 و مهمترین کار شما ، 🕌 کمک کردن به من بود .  🕌 وقتی مرد مجروح نزد ما آمد ، 🕌 مهم ترین لحظه ، زمانی بود 🕌 که شما به معالجه او پرداختید . 🕌 اگر این کار را نمی کردید ، 🕌 زخم او خونریزی می کرد 🕌 و تلف می شد 🕌 و شما نمی توانستید 🕌 با دشمن سرسختتان آشتی کنید 🕌 پس در آن لحظه مهمترین شخص ، 🕌 همان مرد غریبه است 🕌 و مهمترین کار ، مراقبت از او بود 🕌 به یاد داشته باشید ، 🕌 تنها لحظه مهم ، حال است 🕌 و مهمترین شخص ، کسی است 🕌 که در کنار او هستید 🕌 و مهم ترین کار ، عملی است 🕌 که می توانید برای خوشحال کردن 🕌 و سعادت این شخص ، 🕌 انجام دهید .  🕌 این است مفهوم زندگی . 🇮🇷 @amoomolla
✍ ضرب المثل در مورد سوال پرسیدن 🔮 ۱. پرسش کلید دانش است 🔮 ۲. چو دانی و پرسی ، سوالت خطاست 🔮 ۳. دانا هم داند و هم پرسد ، نادان نداند و نپرسد 🔮 ۴. پرسیدن عیب نیست ، ندانستن عیب است . 🇮🇷 @amoomolla