سامری در فیسبوک
#قسمت_یازدهم🎬:
مردی با کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید و کرواتی با خطهای موازی سیاه و سفید صندلی روبه روی او را عقب کشید، همبوشی که نگاه خیره اش را به او دوخته بود با سرعت از جا بلند شد و همانطور که دست روی سینه میگذاشت، با احترام سلام کرد.
مرد پیش رو که قدی متوسط و هیکلی گوشتالود داشت به طوریکه برآمدگی شکمش بیرون زده بود با سر جواب سلام او را داد و روی صندلی نشست.
مرد لحظه ای به همبوشی که خیره به او پلک نمیزد، نگاهی انداخت و گلویش را صاف کرد و گفت: من مایکل هستم، یک محقق که خاورمیانه را مثل کف دست میشناسم، تقریبا بر اعتقاد ملت ها اشراف کامل دارم و خصوصیات رفتاری آنها را می دانم، سالهای زیادی را صرف تحقیق و پژوهش کرده ام، امیدوارم مدتی که اینجا بودی به شما خوش گذشته باشد و بتوانیم همکاری دوستانه ای با هم داشته باشیم.
مایکل برگه ای را که به دستش بود روی میز گذاشت و گفت: قبل از اینکه موضوع اصلی را شروع کنیم، اگر سوالی دارید، می توانید بپرسید.
احمد که انگار هول شده بود گفت: س..سوال ...آره سوال دارم.
برای اولین سوالم خوبه بپرسم،با اینکه شما عربی صحبت می کنید، اما مشخص هست که از اهالی عراق نیستید، می خواهم بدانم، من الان کجا هستم و با چه کسی از چه ملیتی صحبت می کنم و قرار است برای کی کارکنم؟! و اصلا چه کاری باید انجام دهم و سود و منفعت من از انجام این کار چیست؟! و از همه مهم تر چرا مرا انتخاب کردید؟!
مایکل نفس بلندی کشید و گفت: شما الان در خاک اسرائیل هستید و من هم یکی از شهروندان اسرائیل هستم، انگار توجه نکردید که گفتم محقق هستم زبان عربی و فارسی را مانند زبان مادری می دانم.
همانطور که در بدو ورود به تو گفتیم، تو باید برای ما کار کنی، هر کاری که ما بخواهیم و به طریقی که ما بگوییم باید پیش بروی، هر گونه امکاناتی تحت اختیارت قرار می دهیم، از لحاظ مالی تو را تامین می کنیم و تمام خواسته های مالی، جسمی و حتی جنسی و روانی تو را تامین می کنیم و تو باید فقط به وظیفه ای که بر عهده ات می گذارند به بهترین نحو عمل کنی و مطمئن باش ما هیچ وقت به تو پشت نمی کنیم و هوایت را خواهیم داشت به شرط آنکه تو انگونه باشی که ما می خواهیم و در باره سوالت که چرا تو را انتخاب کردیم، آنهم دلایلی دارد که کم کم برایت خواهیم گفت، حالا نظرت را بگو؟!
احمد ابروهایش را بالا داد و همانطور که سرش را تکان میداد گفت: به نظر می رسد معاملهٔ پر منفعتی هست، امیدوارم که کاری از من می خواهید سخت نباشد و از عهدهٔ انجامش بربیایم.
مایکل لبخندی زد وگفت: کمی سخت هست منتها ما به تو آموزش می دهیم و تو هم باید تلاشت را بکنی، ما می خواهیم از تو مردی نامدار بسازیم، مردی که می تواند مانند یک رهبر، ملت ها را به خوش جذب کند و البته اعتقاد مریدانش را به سمتی ببرد که ما می خواهیم.
احمد با شنیدن این حرفها که برایش بسیار رؤیایی می آمد ذوق زده شده بود اما سعی می کرد حرکاتش عادی باشد تا مایکل متوجه هیجان درونی اش نشود.
مایکل نفسی گرفت و گفت: برای شروع کار می خواهم از کتابی که برایت فرستاده بودیم شروع کنم، آیا این کتاب را به طور عمقی مطالعه کردید؟
احمد همبوشی سری تکان داد و گفت: بله، میتوانم بگویم که تمام مباحث کتاب را حفظ کرده ام گرچه فهم بعضی موارد نوشته های کتاب برایم سخت بود.
مایکل سرش را تکان داد و گفت: آفرین خوب است و با اشاره به کتاب های پشت سرش گفت: ان کتابی که برایت فرستادیم حاصل جستجو در انبوه کتاب های پشت سر من است، مدتها تعداد زیادی از محققان ما کتاب های قدیمی و نسخه های خطی را که میبینی و هر کدام را از یکی از کشورهای مسلمان وارد اسرائیل کردیم را بررسی کرده اند و در مجموعِ نظراتشان، کتابی را که نزد توست گردآوری شده، این کتاب برای تو، مثل قرآن است برای پیامبرتان، یعنی قرار است تو رهبری باشی که به این کتاب استناد میکنی، حالا بگو ببینم از مطالعهٔ این کتاب چه چیزی دستگیرت شد؟! یعنی به نظرت مهم ترین موضوع این کتاب چه بود؟
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
آموزشکده علمی اوج
سامری در فیسبوک #قسمت_یازدهم🎬: مردی با کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید و کرواتی با خطهای موازی سیاه و
Samari on Facebook
#episode_eleventh🎬:
A man in a black suit and a white shirt and a Croatian shirt with black and white parallel lines pulled back the chair in front of him, Hamboshi, who was staring at him, got up quickly and as he put his hand on his chest, Respectfully greeted.
The man in front, who was of medium height and had a fleshy body with his belly protruding, greeted him with his head and sat on the chair.
For a moment, the man looked at Hamboshi, who was staring at him without blinking, and cleared his throat and said: I am Michael, a researcher who knows the Middle East like the back of his hand, I have almost complete knowledge of the beliefs of the nations and their behavioral characteristics. I know, I have spent many years researching and researching, I hope you had a good time while you were here and we can have a friendly cooperation.Michael put the paper in his hand on the table and said: Before we start the main topic, if you have any questions, you can ask.
Ahmed, as if he was shocked, said: Q. Question. Yes, I have a question.
For my first question, although you speak Arabic, it is clear that you are not from Iraq. I want to know where I am now, who I am talking to, what nationality, and who am I supposed to work for?! And what should I do and what are my benefits from doing this?! And most importantly, why did you choose me?!
Michael took a deep breath and said: You are now in Israel and I am one of the citizens of Israel, as if you didn't notice that I said that I am a researcher and I know Arabic and Persian as my mother tongue.As we told you when you arrived, you must work for us, do whatever we want and in the way we say, we will provide you with all kinds of facilities, we will provide you financially, and all We will provide for your financial, physical, and even sexual and psychological needs, and you should only do the best you can with the tasks that are assigned to you, and be sure that we will never turn our backs on you and we will have your back. condition that you Be the way we want, and about your question why we chose you, there are reasons that we will tell you little by little, now tell us your opinion?!
Ahmed raised his eyebrows and said as he shook his head: It seems like a profitable deal, I hope that what you want me to do is not difficult and I can handle it.Michael smiled and said: "It's a bit difficult, but we will teach you and you must do your best. We want to make a famous man out of you, a man who can attract nations like a leader, and of course, faith." Take his disciples to the direction we want.
Ahmed was excited to hear these words, which seemed like a dream to him, but he tried to keep his movements normal so that Michael wouldn't notice his inner excitement.
Michael took a breath and said: To start, I want to start from the book we sent you, did you read this book in depth?
Ahmed Hembushi nodded and said: Yes, I can say that I have memorized all the topics of the book, although it was difficult for me to understand some of the contents of the book.Michael shook his head and said: Well done, and pointing to the books behind him, he said: The book we sent you is the result of a search in the pile of books behind me, for a long time, many of our researchers have found old books and manuscripts. that you see, and we imported each of them from one of the Muslim countries to Israel, and in the sum of their opinions, the book that you have has been compiled, this book is for you, like the Quran for your prophet, that is, you are supposed to be a leader who to this book You are quoting, now tell me what caught you from reading this book?! What do you think was the most important topic of this book?
continues
📝 By: T_Hosseini
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک
#قسمت_دوازدهم 🎬:
همبوشی طبق حکمی که کرده بودند کتاب را داخل کیفی همراهش آورده بود، خم شد و همانطور که کتاب را از کیف بیرون می آورد و روی میز می گذاشت گفت: آنچه که از خواندن این کتاب من فهمیدم، این است که نویسنده می خواسته با تمام توان و حتی کمک گرفتن از آیات قران درستی حدیثی را به اثبات برساند، حدیثی که برایم عجیب می آمد و درست است از دین سررشته زیادی ندارم اما چیزهایی می دانم ولی تا به حال چنین حدیثی نشنیده ام، حدیثی که از پیامبر روایت می کند که اوصیای او دوازده نفر هستند و بعد از این دوازده نفر دوازده مهدی دیگر می آید یعنی به عبارتی منظور نویسنده این است که به مخاطبش بقبولاند که بعد از پیامبر اسلام، جانشینان پیامبر بیست و چهار نفر هستند نه دوازده نفر، در صورتی که هر مسلمانی می داند که پیامبر در احادیث مختلف دوازده نفر را وصی و جانشین خود قرار داد و برای همین این حدیث برایم عجیب می آمد.
مایکل لبخندی زد و از جای برخاست و همانطور که به طرف قفسهٔ کتابها می رفت گفت: آفرین، پس اصل مطلب را گرفته ای، درست است این حدیث باید برایت عجیب بیاید چون فقط در یک منبع ذکر شده، آنهم سند درست و حسابی ندارد.
مایکل کتابی قطور با جلدی قهوه ای و پوسیده بیرون کشید به طرف میز آمد و کتاب را روی میز قرار داد و گفت: این یک کتاب بسیار قدیمی ست، کتابی مملو از احادیثی ست که از پیامبر اسلام روایت شده و با اشاره به پشت سرش ادامه داد: این کتابخانه مملو است از این کتاب ها، کتابهایی قدیمی و خطی از عالمان جهان اسلام چه شیعه و چه اهل سنت است، تمام این کتاب ها را با هزاران نقشه و زحمت از جای جای جهان گرد آوری کردیم و در اسرائیل نگهداری می کنیم، هر یک از این کتاب ها بارها و بارها توسط کارشناسان ما بررسی شده اند، موارد زیادی داریم تا بوسیلهٔ آن هر کدام از مذهب های شیعه و سنی را با آن گیج و منگ کنیم و با بوجود اوردن این فضا، طبق برنامه هایمان پیش رویم و کاری کنیم که تمام مذاهب از لحاظ اعتقادی ضعیف شوند و قدرت کل دنیا در دست ما...در دست قوم برگزیدهٔ زمین و در دستان یهود صهیون باشد و تو انتخاب شده ای برای امری مهم...
این کتاب را با دقت زیاد چندین پژوهشگر و استاد ما نوشته اند تا سندی باشد بر حقانیت تو...
احمد همبوشی که با شنیدن هر حرف بر تعجبش افزوده میشد با این کلام،طاقت از کف داد و گفت: حقانیت من؟! مگر قرار است چه کنم؟! نکند قرار است ادعای نبوت کنم؟! اگر چنین است باید بگویم نقشهٔ خوبی نیست چون همه میدانند که بارها و بارها پیامبر اسلام فرمودند: لا نبی بعدی...بعد از من پیامبری نیست و هر کس ادعای پیامبری کند مطمئنا از جانب تمام اقشار ملت طرد می شود.
مایکل خنده صدا داری کرد و گفت: چرا فکر می کتی ما اینقدر بی سیاست هستیم و چرا باید اعلام کنیم تو پیامبری؟! در صورتی که طبق این حدیث و مستندات این کتاب می توانی مقامی غیر از پیامبر داشته باشی، مقامی که عوام ساده دل را می فریبد و مرید تو می سازد و آنها مبلغانی برای تو می شوند و کم کم نامت از مرزهای عراق و حتی خاورمیانه بیرون می رود و نامت جهانی میشود.
احمد همبوشی که در دلش احساس ذوقی زیاد می کرد، سرش را تکان داد و در رؤیای آینده غرق شد بی آنکه بداند که خوشبختی آخرتش را به چه بهای ناچیزی می فروشد.
احمد همبوشی خیره به دهان مایکل بود و مایکل ادامه داد: این حدیثی که در کتاب نقل کردیم در منابع شیعه فقط و فقط یک روای دارد که آنهم در کتاب شیخ طوسی ست و البته این را هم بگویم این نویسنده و عالم شیعه کتابی در رد همین حدیث دارد که ما سعی می کنیم نامی از آن به میان نیاید و کمتر کسی در پی جستجوی آن بر میاید، برای ما مهم این است که چنین حدیثی در منابع شیعی موجود هست حالا سندش محکم نباشد، چرا که افراد ساده اندیش دنبال سند نمی روند که بفهمند حدیث اصلی ست یا جعلی و بر فرض اگر کسی هم پیدا شود که دنبال سندی محکم باشد، ما با آیاتی از قران که شاید ربطی هم به موضوع نداشته باشند آنقدر مخاطب را گیج و سردرگم میکنیم که به درست بودن حدیث اذعان می کنند.
مایکل اندکی ساکت شد و سپس با لحنی آرام تر ادامه داد: این کتاب توست احمد همبوشی، حالا با رأی و نظر خودت نامی برای آن انتخاب کن..
ادامه دارد..
براساس واقعیت
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
آموزشکده علمی اوج
سامری در فیسبوک #قسمت_دوازدهم 🎬: همبوشی طبق حکمی که کرده بودند کتاب را داخل کیفی همراهش آورده بود،
Hamboshi had brought the book in a bag with him according to the order, he bent down and as he took the book out of the bag and placed it on the table, he said: What I understood from reading this book is that the author wanted with all The ability and even the help of the Quranic verses to prove the correctness of a hadith, a hadith that seemed strange to me, and it is true that I do not have much knowledge of religion, but I know some things, but I have never heard such a hadith, a hadith that narrates from the Prophet that His guardians are twelve people and after these twelve, there will be another twelve Mahdi, in other words, the author's intention is to make his audience accept that after the Prophet of Islam, there are twenty-four successors of the Prophet, not twelve, if every Muslim He knows that the Prophet appointed twelve people as his successors in various hadiths, and that's why this hadith seemed strange to me
آموزشکده علمی اوج
Hamboshi had brought the book in a bag with him according to the order, he bent down and as he took
Michael smiled and stood up and said as he was walking towards the bookshelf: "Well done, you got the gist of it. It's true that this hadith must be strange to you because it is only mentioned in one source, and that one has no correct document."Michael pulled out a thick book with a brown and rotten cover, came to the table and placed the book on the table and said: This is a very old book, a book full of hadiths narrated from the Prophet of Islam and continued pointing to the back. Dad: This library is full of these books, old books and manuscripts of scholars of the Islamic world, whether Shia or Sunni, we collected all these books with thousands of plans and painstakingly from all over the world and keep them in Israel. , any of this book have been checked many times by our experts, we have many cases with which to confuse each of the Shia and Sunni religions and by creating this atmosphere, we can proceed according to our plans and make all religions Be weak in terms of beliefs and the power of the whole world is in our hands. In the hands of the chosen people of the earth and in the hands of the Jews of Zion, and you have been chosen for something important.This book has been written with great care by several of our researchers and professors to be a document of your authenticity.
Ahmed Hembushi, who was surprised by every word, clapped his hands with this word and said: "My truth?!" What am I supposed to do?! Am I supposed to claim prophecy?! If this is the case, I must say that it is not a good plan, because everyone knows that the Prophet of Islam said many times: No next prophet. There will be no prophet after me, and whoever claims to be a prophet will surely be rejected by all sections of the nation.
Michael laughed and said: "Kathy, why do you think we are so apolitical and why do we have to announce that you are a prophet?" If, according to this hadith and the documents of this book, you can have a position other than a prophet, a position that deceives the simple-hearted common people and makes them your disciples, and they become missionaries for you, and little by little your name will go beyond the borders of Iraq and even the Middle East. It goes and your name becomes global.Ahmed Hembushi, who felt a great taste in his heart, shook his head and was drowned in the dream of the future without knowing what a small price he would sell his happiness in the hereafter.
Ahmed Hembushi was staring at Michael's mouth and Michael continued: This hadith that we quoted in the book has only one narration in the Shia sources, which is also in the book of Sheikh Tusi, and of course I must also say that this author and Shia scholar wrote a book against this. There is a hadith that we try not to mention, and few people search for it. It is important for us that such a hadith is available in Shia sources, but its document is not strong, because simple-minded people do not look for a document. To understand the hadith Is it original or fake, and if there is someone who is looking for a solid document, we will confuse the audience with verses from the Qur'an that may not have anything to do with the topic, so that they will admit the authenticity of the hadith.Michael was quiet a little and then continued in a calmer tone: This is your book, Ahmed Hambooshi, now choose a name for it with your own opinion.
continues
Based on reality
📝 By: T_Hosseini
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقدر سر به سجده میگذاشتی که سیدالساجدین لقب گرفتی.
آنچنان عبادت میکردی که برای تمام عابدین زینت گشتی.
و مناجاتهای عارفانهات در صحیفهی سجادیه، صفحهی دلهای ما را جلا داد.
وقتی که آمدی زمین بر آسمان فخر کرد که میزبانت گشته
و زمینیان نثار قدوم مبارکت سبد سبد گل نشاندند.
و ما نیز به تاسی از عرشیان تبریکات خویش را به محضر مولا و سرورمان عرضه میداریم
و از خدا تمنا داریم عیدی ما را فرج عاجل حضرتش قرار دهد
میلاد امام سجاد (علیه السلام) را خدمت ساحت مقدس حضرت مهدي(عليه السلام) به همهی پیروانش تهنیت عرض میکنیم
🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/romdastany