فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شاهدی
حاج آقای شاهدی از اساتید ما بودند که البته قدر زر زرگر شناسد. و ما نشناختیم هنوز قدر ایشان را.
ایشان افتخاری هستند برای یزد و یزدی و ایران و ایرانی.
دیگه نبینم آب یزد و قطع کنیدا....دهههه🤓
#اخوت
#تبلیغ
#قرآن
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
فارسمن| اکران «شهر گربهها» را متوقف کنید
🔹پویش «اکران فیلم شهر گربهها را متوقف کنید» بلافاصله پس از ثبت در سامانه، مورد حمایت مخاطبان فارسمن قرار گرفت و در همان ساعات اولیه بیش از ۴ هزار امضا برای کسب کرد.
🔹امضاکنندگان میگویند سکانسهایی از رقص و موزیکهای غیرمجاز در این فیلم کودکان دیده میشود و خواستار برخورد با اینگونه آثار ضدفرهنگ شدند.
پویش را اینجا امضا کنید
سوژههایتان را اینجا ثبت کنید
#حقوق_نجومی
گاهی فکر میکنم دهه شصت آدم هایی بوده اند که حتی نگاه بهشان آدم را روفرم میکرده. حس خوب آدم بودن توی زندگی شان جریان داشته. حس بد حیوانیت و درندگی و بلعندگی که امروز بشر دهه نمیدونم چندم گرفتارش است چند وقت یکبار از فیش حقوقی میزند بیرون.
آن حیوان درنده که هرچه بره پاره کند سیر نمیشود را باید به تیغ قصاب سپرد. گرچه گوشتش حلال نمیشود ولی کشاورز و دامدار و بقال و چقال از آسیبش در امان خواهد ماند...
امیدوارم انتسابات دولتی و نیمه دولتی به گونه ای باشد که آدم ها را نصب کنندگان نه درندگان را. آمین.
#رزمندگان
#دفاع_واقعا_مقدس
#حلال_خوری
#حقوق_نجومی
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
امیدوارم مشهدی های عزیز کمک هزینه سفر به مشهد رو برنده بشن و پولش رو بزنن به زخم زندگی🤓😍
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
امیدوارم مشهدی های عزیز کمک هزینه سفر به مشهد رو برنده بشن و پولش رو بزنن به زخم زندگی🤓😍
مشهدی های عزیز برای من دعا کنید کمک هزینه سفر به کربلا رو برنده بشم🤓😍😁
نور
#آب
آقا درباره مسائل آب یزد و اصفهان هم نمیخوام چیزی بگم چون از مسائل فنی و تخصصیش بی خبرم...
فقط میدونم الان نباید دوگانه سازی کرد...
هارون بین بنی اسراییل بود که اکثرشون گوساله سامری پرستیدند و زنای دسته جمعی کردند و بچه هاشون رو پای گوساله قربانی کردند ولی هارون این قوم رو دو پاره نکرد...
یعنی نگفت هرکس به گوساله سجده کنه از ما نیست و هرکس نکنه از ماست و هرکس از ماست بیاد یه تیم بسازیم و به بقیه یورش ببریم و لوگو برای خودمون بسازیم و ما جدا و اونا جدا و شبا بریم به اونا حمله کنیم و ما توی پیجمون به اونا فحش بدیم و .... صبر کرد تا موسی برگرده و قوم رو یکپارچه و متحد ولی کافر به موسی تحویل داد. و موسی علیهالسلام هم با اون همه عصبانیتی که داشت و الواح تورات رو زد زمین و شکست و یقه و ریش هارون رو گرفت کشید ولی عذر هارون رو میپذیره...
بابا این دوگانه های رسانه ای هیچ سودی نداره...همش دودش به چشم مردم میره...
توصیه دائمی مردان عاقل در دین و سیاست همواره اتحاد و صبر و آرامش بوده. اگر با این روش مشکلی حل نشه به روش دیگه ای هم حل نمیشه...
اگر مردم میخوان سرو صدا کنن هر استانی نماینده شون رو بکشه توی شهر خودشون و هرچی فریاد داره سر نماینده بکشه و نماینده رو شیر کنه بفرست مجلس ...والا با این نوناشون🙄
البته شکستن لوله که ایندفعه، دفعه بیست و دوم بوده رو نمیشه رهبری و هدایتش رو گذاشت به پای مردمی که دنبال حق هستن. همیشه این وسط مسط ها عده ای دنبال اهداف خودشون هستند. اگر بین خودتون کسی رو دیدید که یک طرف رو گرفته و داره میکشه ...بیدارش کنید تا هیزم اغتشاش و هدف و خوراک رسانه های ضد انقلاب و در نهایت دشمن برادرش نشه.
ما همه یک امت هستیم...اگر آب نباشه برای هیچ کس نیست.
مشکل باید از مجلس و پیگیری مداوم خود مردم حل بشه. مسئولین گذشته هم اگر کارشونکارشناسی بوده باید جواب بدن. اگر هم غیرکارشناسی و خائنانه بوده باید جواب بدن. مرد باشن بیان بگن خیانت کردیم.🤔
البته دلایل مختلفی میارن برای این روند پخش آب توی کویر که من نمی فهمم چرا واقعا ...ولی حداقل کاری که میتونستم بکنم فریاد بود... فریاد زدم تا یادم بماند انسانم. به قول چراغعلی خانی یادم یادی یاد. 🤓
مشکل آب نه مال امروز که همیشه بوده...گفتن و نوشتن ازش هم تموم نمیشه. باید کار جدی کرد. یکبار برای همیشه حساب اغتشاشگر رو از مردم عادی جدا باید کرد. هرکس راهش باعث از بین رفتن آرامش روانی کشور و متلاطم شدن و ایجاد جوی میشه که افراد سوءاستفادهگر فرصت بروز و ظهر پیدا کنند لاجرم توی اغتشاش و عصیان اونها شریک خواهد بود.
فدای همه بچه شیعه ها...
یا حق.
📔 کتاب " وقتش نیست "
▫️نویسنده: فاطمه صالحی
▫️تصویرگر: زنده یاد خدیجه بابایی
درونمایه:
قانونِ نسبت دنیا به آخرت = رحم مادر به دنیا
✍ کانگوروی کوچکی که با اصرار خودش زودتر از موعد مقرر، کیسۀ مادرش را ترک میکند، حالا با مشکل بزرگی مواجه شده است. او برای این دنیا آماده نیست، و تمام ابزارهای مورد نیاز دنیا را بطور کامل و سالم با خود نیاورده...
شاید اگر جنینِ انسان هم مانند نوزاد نارس کانگوروها قادر به دیدن جهان گسترده بیرون از رحم مادر بود، توان تحمل آن محیط تنگ و تاریک را نداشت و مادران مجبور میشدند مثل «مامان کانگورو» به نوزادان خود یادآوری کنند که: «صبر کن! اگر امروز کاری که باید را انجام ندهی، فردا کاری که دوست داری را نمیتوانی انجام بدهی».
▫️قیمت پشت جلد؛ ۳۰.۰۰۰ تومان
🛍 آیدی جهت؛
۱ـ عضویت کودک در #باشگاه_انسانی_کودک_و_نوجوان
۲ـ ثبت سفارش کتاب
در پیامرسانهای " تلگرام، ایتا، بله، سروش 👇
@chi_hum_club
📝 #یادمون_باشه ؛
ما میتونیم هیچ وقت نَمیریم ❗️
ـ پیوند با یه وجود بینهایت،
ـ یا حل شدن در یک جریانِ بینهایت،
ما رو به اندازهی بینهایت، وسیع خواهد کرد و به جریان خواهد انداخت...
زندهیاد #خدیجه_بابایی رو که بهیاد دارید؟
همان تصویرگر کتاب کودک، که برایتان گفته بودیم؛ نقش زیادی در پاگرفتنِ واحد کودک و نوجوانِ ما داشت! (پیام ریپلای شده را مطالعه کنید.)
⚡️نام او زنده است،
⚡️هنر او زنده است،
⚡️روح او که در لابلای اثرش دمیده شده، زنده است..
او امروز، در آغوش خدا، شاهد چاپ کتابش (وقتش نیست)، و تغذیهی هزاران کودک خواهد بود.
این یقین ماست ؛ #منتظر_هرگز_نمیمیرد !
🌛 #شب_بخیر
@ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#تمرین103
آدم برفیِ داستانِ ما چای داغ دوست داشت....
درباره این آدم برفی یک داستانک بنویسید. کودکانه نباشد.
ژانرهای مختلف را امتحان کنید. مثلا جنایی بنویسید. یاعاشقانه. یا فانتزی.
اگر داستان کوتاه بنویسید بهتر است. فرصت پرداختن به شخصیت را دارید. برای آدم برفی یک شخصیت خلق کنید. مثلا یک شخصیت سرمایی، که علاقه به خوردن چای داغ دارد، ولی همه منعش کرده اند و او الان به یک آدم! لجوج تبدیل شده. این لجاجت را میتوانید در بقیه رفتارش نشان دهید.
#تمرین103
#داستان
#داستانک
#تمرین
#باغ_انار
#شخصیت_پردازی
#لجوج
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از حسین ابراهیمی
چه میشد اگر یک آدمبرفی هزاران ساله عاشق چای داغ شود؟
چه میشد اگر یک آدمبرفی جوان برای ورود به دنیای ناشناختهای مجبور به خوردن چای داغ میشد؟
چه میشد اگر آدمبرفی افسردهای برای رها شدن از افسردگی در جستوجوی چای داغ برآید؟
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
چه میشد اگر یک آدمبرفی هزاران ساله عاشق چای داغ شود؟ چه میشد اگر یک آدمبرفی جوان برای ورود به
سوالهایی که میتونه باعث راه افتادن قلم ها بشود.
دوره ما دوره شهوات و شبهات است که به نسل جوان بیشتر و پیشتر میرسد.
موضوع ما همین مشکلات است. مانع ما نیست.
أین اخوانی؟ آنانی که معطل نیستند؟ أین هارون مکی؟
دلم یک پرواز بی انتها با تیزترین فانتوم جهان، بالای ابرها میخواهد؟ همسفری هست؟
تو به حدی میرسی که مجبوری از مبدئی که به خاطر آن کار را گرفتی نیرو بگیری و استمداد کنی تا بتوانی به کارت برسی....
#صفایی_حائری
چقدر این صحبتها ملموس و واضح است. راه عشق پر از چوب و چماق است؟ کیا تهمت خورشون ملسِ؟
#تکلیف
#باغ_انار
یاحق
آن روز به لعیا گفتم میخواهم یک ساعتی تنها باشم. گوشه لبش تا خورد. چنگ زد به پر دامنش و زیر لب گفت:
_هیچوقت نیست. وقتی هستم تنهاست.
و در اتاقم را به عمد و خلاف همیشه، آهسته بست. خب چه باید می کردم؟ اتاق که شلوغ باشد، قلم در دستم بازیگوشیاش میگیرد.
من مجرم نیستم آقا. نویسندهام. نویسندهای که نانش را باید بزند توی کلمات. از کلمه میشود پول ساخت؟ میشود نان خورد؟ اگر کمِ کم ده سال تلاش کنی و کائنات پشتت باشد و بزند و معروف بشوی، نهایت مسئول نشر لطف کند و با یک قوطی آب معدنی دماوند سیرابت کند. با آب میشود زنده ماند؟
البته نه که خلاف قرآن خداست و نشود پول درآورد. میشود. با پارتی و مُبلغ. قربانش بروم خدا هم مبلغ داشت برای نشر دینش. دیگر مایی که تومنی صنار نمیارزیم، بدون تبلیغ راه به کجا ببریم؟ دو تا کتاب دادم کورترین نشرها چاپ کردند و فقط خودم خواندم و مادرم و لعیا. بقال محله هم یک بار منت گذاشت و جای نسیههایی که برده بودم ده جلد بالا کشید برای عیدی نوههایش. باشد میروم سر اصل مطلب. شما که نمیدانید خب. نویسنده اگر روح پر حرف نداشته باشد به درد لای جرز میخورد. حالا انگار مایی که روحمان شورش را درآورده الان لای جرز دیوارهای شما نیستیم. میگفتم. من مجرم نیستم. نامهرسانم. خارجکیها می گویند پستچی. صباح با خورشید میروم سر کار و مسا با خورشید برمیگردم. نامهها را می زنم ترک دوچرخه و لنگ یادگاری خدابیامرز پدرم را میبندم دورش که نریزد. بعد هم میافتم گرد شهر. این جرم است؟ دو سال از حق الزحمه مقاله نویسی و روزنامهنگاری من، سه وعده نان و ماست خوردیم و پول خیاطی لعیا را دستنخورده گذاشتیم تا توانستم دوچرخه بخرم و کار بگیرم. از شما میپرسم؛ نویسنده میتواند کتاب نخواند؟ خب باشد اینجا فقط شما سوال بپرسید. قدرت دست شماست. از خودم میپرسم. نویسنده نمیتواند کتاب نخواند. انگار از حمامی کیسه و لنگ را بگیری. انگار از بنا آجر را بگیری. انگار از شیرینیپز شکر را بگیری. انگار از ساواکی شلاق را بگیری. نه این مثلها همه مناقشه دارند. میدانی جناب؟ انگار از آدمیزاد روح را بگیری. با کدام پول کتاب میخریدم؟ با کدام درآمد روحم را در بدنم حفظ می کردم؟ اصلش اینها همه به کنار. از کجا ایده و سوژه پیدا می کردم؟ انقدر میان کلامم نپر. لااقل میپری، شکر بپاش. مخلص کلام آن که اول گفتم. من مجرم نیستم. چسب مخصوص پاکت نامهها را پیدا کرده بودم. خدا شاهد است که مثل روز اول چسبشان میزدم. شما بگویید راه دیگری برای تغذیه از کلمات داشتم؟ من مجرم نیستم. من نویسندهام.
#000105
#احد
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از سرچشمه نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به جرم تسلیم نشدن یک ملت درمقابل تمایل مستکبرانه قدرت های جهانی، این ملت محکوم می شود که به شدت باآن مبارزه شود؛ با همه ابزارها ازجمله ابزارهنری.
سازمان سیا بخش هنری دارد. فیلم هایی که بعداز انقلاب علیه ما و شیعه و اسلام و... درست کردند.
ایا هیچ تکلیف مردمی وجود ندارد؟
این توقعیست به طور طبیعی از هرهنرمندی.
چطوریک هنرمند می تواند نسبت به این قضیه بی تفاوت بماند؟!
#قطره166
#بیانات_نورانی
#هنر_از_دیدگاه_مقام_معظم_رهبری
https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥۱۴سال پیش آقا چه پیش بینی دقیقی در مورد این روزها و فناوری کردند و چه جفا کردند آنها که شنیدند این دستورات صریح نایب امام زمان عج را اما کمترین اقدامی نکردند.....
#حوزه
#دانشگاه
#مدرسه
#آموزش_مجازی
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#داستان_کوتاه
#هدیه
#براساس خاطرهای واقعی
با چشمانی نمدار، نگاهم کرد.
لبخندی به رویش زدم و پلکهایم را باز و بسته کردم.
به معنای" خیالت راحت باشد."
سرعتش را کم کرد که کنارش قرار بگیرم.
فرزند کوچکش را به سینه چسباند.
قدمهایش را تند میکرد تا از همسرم عقب نماند؛ ولی وقتی میدید من پا به پای بچه کوچک، نمیتوانم به آنها برسم. با نگرانی میایستاد و نگاهم میکرد.
تیلههای رنگی زیبایش، میان دریای سفید و مواج
چشمانش، این سو و آن سو میدوید.
لبخند و نگاه توام با آرامش من هم چاره کارش نبود.
نگرانی و ترس در جوار امام رئوف برایم معنا نداشت. اما درکش میکردم.
وقتی که مسئول امور گمشدگان که از آشنایانمان بود، او را به ما سپرد تا به هتلش برسانیم، خوشحال بودم که برای زائر امام رضا کاری میکنیم.
اما در طول مسیر ترس و نگرانی لحظهای رهایش نکرد.
بدبختی آنجا بود که زبانش را نمیفهمیدم.
زنی جوان و زیبا با چشمان رنگی از سرزمین ترکنشین تبریز، همراه طفلی چندماهه که به آغوش داشت.
آدرسی از هتلش نداشت، جز نام هتل.
که همنام هتل ما بود.
نزدیک هتل که شدیم وحشتزده، عقب عقب رفت.
درکش میکردم، زنی که بیاجازه همسرش و به ذوق زیارت بیرون زده و حالا هیچ آدرسی ندارد.
دستش را گرفتم و نوازش کردم.
-نگران نباش عزیزم، حتما هتلتون رو پیدا میکنیم.
قفسه سینهاش بالا و پایین میرفت و اشکش سرازیر شد.
دوباره راه افتادیم. کوچه به کوچه و هتل به هتل.
پرسان، پرسان.
تا بالاخره بعد از ساعتی چرخیدن در کوچههای تنگ و باریک هتلش را پیدا کردیم.
وقتی جلوی هتلش رسیدیم، مثل پرندهای که از قفس رها شده، بدون خداحافظی داخل رفت.
کلیدش را گرفت و به سمت اتاقش دوید.
اشک شوق در چشمانم حلقه زد. همسرم با متصدی هتل کمی صحبت کرد. وقتی مطمین شدیم که به خانوادهاش رسیده، برگشتیم.
شب آخری بود که مشهد بودیم.
تصمیم گرفتم تا نیمه شب، حرم بمانم و استفاده کنم.
گوشهای از صحن زیر قپه آقا ایستادم و بدون توجه به شلوغی جمعیت و دعوا سر جلو رفتن، با آقا درد دل میکردم.
اشکم سرازیر بود و لبم به ذکر و دعا باز.
در میان جمعیتی که دور ضریح میچرخیدند و شلوغ میکردند، ناگهان دیدم زنی با لبی خندان، به سمتم آمد. از پشت پرده اشک، درست نمیدیدمش. نزدیکتر شد و با آن چشمان رنگی و زیبایش، که دیگر نشانی از ترس و نگرانی درش نبود، خیره نگاهم کرد.
هنوز در حال و هوای خودم بودم که شروع کرد به بوسیدن و دعا کردنم.
چند لحظه طول کشید تا فهمیدم او کیست.
با زبان شیرین ترکی، کلی دعایم کرد و بابت آن روز تشکر کرد.
خدا میداند که چه حال خوشی پیدا کردم.
گویی امام رئوف صدایم را شنیده و دعایم را مستجاب کرده. مثل یک هدیه بود. هدیهای از طرف امام مهربانیها.
خدایا شکرت.
فرجام پور