eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
914 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
شخصیت در رمان‌نویسی بسیاری از رمان نویسان معتقدند که مهم‌ترین بخش رمان، شخصیت‌پردازی است. هنری جیمز می‌گوید: «شخصیت یعنی طرح. طرح شخصیت را می‌سازد و شخصیت طرح را. اگر نویسنده بتواند رمانی بنویسد که دائم حوادثش بر شخصیت‌ها تأثیر می‌گذارند و شخصیت‌هایش نیز حوادث تازه‌ای به وجود می‌آورند و این روال دائم تکرار می‌شود، رمان بسیار جذاب خواهد شد.» در حالت کلی می‌شود گفت شخصیت‌های داستان به سه دسته تقسیم می‌شوند: شخصیت اصلی داستان شخصیت‌های فرعی داستان سیاهی‌لشکرها مسلم است که رمان حول شخصیت اصلی و اهداف و خواسته‌های او می‌چرخد. هراندازه این شخصیت جذاب‌تر، پیش‌بینی‌ناپذیرتر و خاص‌تر باشد داستان مهیج‌تر و جذاب‌تر خواهد شد. شخصیت‌های اصلی مانند شخصیت‌هایی که هرروز در اطرافمان می‌بینیم، باید نواقص و نقاط قوت خاصی داشته باشند. یک شخصیت کامل و بی‌نقص یا شخصیتی سراسر نقص که برایش اتفاقات خاصی هم نمی‌افتد و تغییری در آن ایجاد نمی‌شود، به‌هیچ‌عنوان مهیج نخواهد بود. رمان‌نویس باید از ابزارهای مختلف استفاده کند تا شخصیت را خاص و ویژه کند. در کنار شخصیت اصلی رمان، شخصیت‌های فرعی شکل می‌گیرند. به این دلیل که شخصیت اصلی نمی‌تواند همه‌جا حضور داشته باشد و همۀ اتفاقات داستان را ببیند. نویسنده از شخصیت‌های فرعی استفاده می‌کند تا توصیف‌های مختلف داستان را ارائه دهد و روح داستان را با آن‌ها تکمیل کند. برای اینکه شخصیت‌های رمان هر چه بهتر شکل بگیرند لازم است به جزئیات آن‌ها توجه شود. باید به‌عنوان یک رمان‌نویس، به شخصیت‌های مختلفی که هرروز در زندگی‌تان می‌بینید بیشتر توجه کنید. باید ببینید هرکدام از این شخصیت‌ها چه‌کارهایی انجام می‌دهند و آن‌ها را در داستان وارد کنید. بهتر است دفترچه‌ای همراه داشته باشید و تکیه‌کلام‌ها، عادات خاص شخصیت‌ها، نحوۀ حرف زدنشان، جهان‌بینی آن‌ها، دغدغه‌هایی که دارند، همه و همه را یادداشت کنید. هراندازه شخصیت را با جزئیات بیشتری وارد داستان کنید رمان باورپذیرتر و دل‌نشین‌تر خواهد شد. @anarstory
انواع مختلفی از شخصیت‌ها را افرادی چون گلوریا کمپتون و لیندا ادلستاین دسته‌بندی کرده‌اند. نگاه کردن به این دسته‌بندی‌ها می‌تواند ایده‌های تازه‌ای برایتان ایجاد کند. در اینجا به برخی از این دسته‌بندی‌ها اشاره می‌کنیم. @anarstory
شخصیت پردازی یک ابزار ادبی است که در ادبیات استفاده می شود تا جزئیات مربوط به یک شخصیت داستان را برجسته کند و توضیح دهد. در مرحله اول نویسنده، شخصیت داستان خود را به صورت محسوس معرفی می کند. بعد از معرفی شخصیت اغلب به توصیف رفتار او می پردازد و سپس با پیشرفت داستان، فرایند فکری شخصیت ارائه می شود. سپس شخصیت داستان عقاید و افکار خود را مطرح می کند و با بقیه شخصیت های داستان وارد گفتگو می شود. در مرحله آخر عکس العمل بقیه شخصیت ها نسبت به ویژگی های شخصیتی او ارائه می شود. @ANARSTORY
انواع شخصیت پردازی نویسنده به دو روش می تواند اطلاعاتی را درباره یک شخصیت ارائه دهد و تصویری از او در ذهن خواننده بسازد. این دو روش عبارت اند از: 1.شخصیت پردازی مستقیم یا صریح: این نوع شخصیت پردازی رویکردی مستقیم را برای ساخت شخصیت پیش می گیرد. معمولا از یک شخصیت دیگر یا راوی یا خود شخصیت اصلی استفاده می کند تا بتواند به خوانندگان در مورد موضوع اطلاعاتی ارائه دهد. به عنوان مثال "او حیله گر و حریص بود". 2. شخصیت پردازی غیرمستقیم یا غیرصریح در این روش بصورت نامحسوس تری شخصیت به خواننده معرفی می شود. خوانندگان داستان باید خود بتوانند ویژگی های شخصیت را از طریق افکار، رفتار، نوع گفتگو ظاهر و نوع ارتباط برقرار کردن با سایر شخصیت ها و همچنین عکس العمل دیگر شخصیت ها درک کنند. مثلا به عنوان مثال "او از شلوغی مترو سواستفاده کرد و دستش را در جیب مرد کناری فرو برد و کیف پولش را دزدید". @ANARSTORY
یک شخصیت طنز طراحی کن از درون خودت با کارهای جدی و ویژگی های خاص. برای همیشه داستان هات رو روی اون شخصیت طنز پیاده کن. مثلا یک انار تنبل. یا یک گوجه شرور ولی خنگ. یا یک دخترکی شبیه جودی ابوت. یا یک اسکاج سبز...مو اسکاجی. همگی یک هفته فرصت دارید خودتان را به چیزی تشبیه کنید. چیزی طنز گونه. آن شخصیت از این به بعد خود شما هستید و از شما جدا خواهد شد. این شخصیت نباید هرزه گو و مسخره باشد. بلکه باید خیلی هم شخصیت داشته باشد و به خیال خودش سنگین و وزین باشد. یا علی مددی. شروع کنید. ابتدا فهرست ده تایی از ویژگی های بارز خودتان بنویسید و بر اساس آن یک شخصیت طراحی کنید. ترجیحاً کارتونی. @ANARSTORY
سیریوس بلک در داستان هری پاتر: سیریوس پر نور ترین ستاره در صورت فلکی سگ بزرگ است. سیریوس بلک جادوگری است که به یک سگ سیاه تبدیل می شود. چه سوال هایی می توانید از خود بپرسید: هنگامی که می خواهید شخصیت پردازی کنید این سوالات را از خود بپرسید: ❓ظاهر این شخصیت چگونه است؟ ❓این شخصیت در رابطه با دیگران چگونه رفتار می کند؟ دیگران با او چگونه رفتار می کنند؟ ❓این شخصیت به چه چیزهایی اهمیت می دهد؟ ❓از چه صفاتی برای توصیف ویژگی های این شخصیت می توان استفاده کرد؟ ❓این شخصیت چه فکر می کند و چه می گوید؟ به این نکته توجه داشته باشید که شخصیت پردازی هیچ گاه متوقف نمی شود. تغییرات در شخصیت ها غالبا برای داستان حیاتی و پراهمیت هستند. بنابراین شخصیت ها در طول داستان می توانند عوض شوند و رفتار دیگران نیز با او می تواند تغییر کند. همیار ♦️نشانی باغ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 ♦️نمایشگاه باغ    @anarstory
کارکرد شخصیت پردازی: شخصیت پردازی بخش مهمی از نویسندگی است. بطور خلاصه شخصیت پردازی کمک می کند که به رفتار هر شخصیت در داستان با درک افکار او معنا داده شود. استفاده درست از شخصیت پردازی باعث می شود که خوانندگان داستان با وقایع داستان بهتر ارتباط برقرار کنند. بین شخصیت ها نقش بسیاری در توسعه یک شخصیت دارد زیرا این فرصت را به ما می دهد که انگیزه ها و اعمال شخصیت ها را با دقت بیشتر بررسی کنیم. برای شخصیت پردازی باید جزئیاتی را برای شخصیت داستان انتخاب کرد که به آن ها حسی و ببخشد. برای این کار می توانید یکی از این روش ها را انتخاب کند: ✴️مستقیم به خواننده داستان خود بگویید که ویژگی های شخصیت داستان شما چیست. ✴️ظاهر و رفتار شخصیت داستان خود را توصیف کنید. ✴️افکار و انگیزه های شخصیت خود را به نمایش بگذارید. ✴️از مکالمه بین شخصیت ها استفاده کنید تا مطلب مهمی را در مورد شخصیت داستان آشکار کنید. ✴️از اعمال شخصیت داستان خود را برای به نمایش گذاشتن ویژگی های شخصیتی او استفاده کنید. ✴️عکس العمل و پاسخ دیگران را نسبت به آن شخصیت نشان دهید. ✴می توانید به شخصیت های داستان خود اسامی معنادار بدهید و یا از اسامی مستعار مرتبط با ویژگی های شخصیتی که دیگران به او می دهند استفاده کنید. مثلا سِوِرس اسنیپ در داستان هری پاتر: سِوِرس در لاتین به معنی سختگیر است. سِوِرس اسنیپ پروفسوری سختگیر است که هری را تحت فشار می گذارد. ♦️نشانی باغ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 ♦️نمایشگاه باغ    @anarstory
شخصيت پردازي غيرمستقيم شخصيت غيرمستقيم آن است كه نويسنده از طريق رفتار، انديشه ها، گفتار و حتي نام شخصيت اطلاعاتي را در اختيار خواننده قرار مي دهد، دراين گونه داستان ها ممكن است نويسنده هيچ گاه نگويد كه اين شخصيت داستان، فردي قاتل يا دروغگوست و لازم هم نيست كه بگويد، اما با اولين دروغ يا اولين جنايت بر ما به درستي روشن خواهد شد كه با چه نوع شخصيتي مواجه ايم. اين شخصيت ها در اعمالي كه انجام مي دهند، درون خود را نشان مي دهد. در روش شخصيت پردازي غيرمستقيم، نويسنده با ، شخصيت داستان را معرفي مي كند و ما از طريق افكار، كردار و گفت و گوهاي خود شخصيت او را مي شناسيم. درمعرفي غيرمستقيم، نويسنده به صراحت درباره ي شخصيت چيزي نمي گويد، بلكه صفات و خصوصيات او را نشان مي دهد. در شيوه ي غيرمستقيم معمولاً زاويه ي ديد راوي است و نحوه ي بيان داستان هم به طور معمول نمايشي است. يعني اگر نويسنده بخواهد شخصيتي را مستقيماً بازسازي كند، معمولاً دوربيني جلوي او مي گذارد و از او فيلم برداري مي كند، نه اين كه ويژگي هاي او را شرح دهد، دراين شيوه كه با جزءنگاري -مثل توجه با ناخن هاي فرد، يك خال كوچك، حالت انگشت ها و نظاير آن ها- سروكار دارد، جزء، دلالت بركل مي كند. از كشيدن انگشت ها و به اصطلاح « شكستن» آن ها مي توان به شخصيت عصبي و ناراحت فرد پي برد. براي شخصيت پردازي غير مستقيم از اين عوامل مي توان ياري جست: 1- كنش 2- گفتار 3- نام 4- محيط 5- وضعيت ظاهري ♦️نشانی باغ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
محسن سليماني دركتاب « تأملي ديگر در باب داستان» مي گويد: « درمعرفي مستقيم شخصيت، نويسنده رك و صريح با شرح يا با تجزيه و تحليل، مي گويد كه شخصيت او چه جور آدمي است و يا به طور مستقيم از زبان كس ديگري در داستان، شخصيت داستان را معرفي مي كند.» دراين شيوه ي شخصيت پردازي، نويسنده شخصيت را مستقيماً تعريف مي كند و درهرجايي كه هست چون فقط مي خواهد شخصيت را تعريف كند- بدون لحاظ كردن جايگاه او- ويژگي هاي دروني و بروني شخص مورد نظر خودرا تعريف مي كند. دراين شيوه نويسنده معمولاً با ، و ، معرفي مي كند. اين شيوه كه معمولاً در داستان نويسي امروز ديگر جايي ندارد در قرن هيجدهم و نوزدهم بسيار معمول بود.» آبرامز همين دو روش را به شيوه اي ديگر «توصيفي و نمايش نامه اي» مي نامد. درروش نمايش نامه اي نويسنده فقط شخصيتش را وادار به صحبت و عمل مي كند و خواننده اش را رها مي كند تا استنباط كند كه چه وضعيت و خلق و خويي پشت آن چه شخصيت انجام مي دهد، پنهان است. درروش توصيفي نويسنده خودش آمرانه مداخله مي كند تا وضعيت و ويژگي اخلاقي شخصيت هايش را توصيف كند. براي مثال، در بخش آغازين و زيباي « غرور و تعصب» از جين آستين ابتدا آقا و خانم « بنت» را به ما نشان مي دهد در حالي كه با يكديگر درباره ي مرد جواني سخن مي گويند. سپس به ما درباره ي آن ها توضيح مي دهد و رمان ادامه مي يابد. ويژگي ديگر شخصيت پردازي مستقيم اين است كه نويسنده به طور واضح و مختصر به معرفي شخصيت مي پردازد؛ اما هيچ وقت نمي توان به تنهايي از اين روش استفاده کرد. ♦️نمایشگاه باغ    @anarstory
ميرصادقي براي شخصيت پردازي در داستان به سه شيوه اشاره مي كند. 1⃣ارايه ي صريح شخصيت ها با ياري گرفتن از شرح و توضيح . به عبارت ديگر، نويسنده با شرح و تحليل رفتار و اعمال و افكار شخصيت ها، آدم هاي داستانش را به خواننده معرفي مي كند. 2⃣ارايه ي شخصيت از طريق او با كمي شرح و تفسير يا بدون آن. اين روش عرضه كردن شخصيت ها جزء جدايي ناپذير نمايشي است، زيرا از طريق اعمال و رفتار شخصيت هاست كه آن ها را مي شناسيم. در صحنه ي تئاتر هنرپيشه با رفتار و گفتار شخصيت هاست كه خواننده به ماهيت آن ها پي مي برد. 3⃣ارايه ي شخصيت بي‌تعبير و تفسير به اين ترتيب كه با نمايش اعمال و كنش هاي ذهني و عواطف دروني شخصيت خواننده، شخصيت را مي شناسد. اين روش، رمان هاي « جريان سيال ذهن» را به وجود آورده است كه دراين نوع، اعمال و حوادث در درون شخصيت ها رخ مي دهد و خواننده غيرمستقيم درجريان شعور آگاه و ناآگاه شخصيت هاي داستان قرار مي گيرد. ويرجينياوولف، جيمزجويس و ويليام فاكنر در آثارشان از اين روش بهره برده اند و استادانه نيز آن را به كار بسته اند. شخصيت پردازي غيرمستقيم به چند طريق انجام مي شود كه عبارتند از: ➕ رفتار( اعمال) ➕گفت و گو ➕ نام ➕ قيافه ي ظاهري ➕ توصيف ➕جريان سيال ذهن ♦️نشانی باغ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 ♦️نمایشگاه باغ    @anarstory
تابناک فرهنگی: در رویکرد شناخت و تفکیک شخصیت از تیپ ، با گزاره هایی روبرو هستیم که با وجود بحث‌های آکادمیک بسیار ، اثر عینی و ملموسی بر جای نگذاشته است . ما امروز از آثار دراماتیک مان ، انواع خُرده ها را می گیریم و بر آثار دیگر ملت ها ، رشک ها می بریم . لاجرم ؛ یا بی تفاوتی پیشه می کنیم و یا مبتلا به خود کم بینی می شویم . فیلمنامه ها و رمان های ما پُر است از شخصیت هایی با ویژگی های مشترک جمعی که از میان یک جمعیت بزرگ ، قابل تمیز نیست چرا که هیچ پرداخت خاص روانی فعالی در شخصیت ها انجام نگرفته است . بحث آشنا زدایی در ذهن مخاطب ، یک طرف قضیه است اما ؛ اینکه چه طور از این تیپ ، یک شخصیت اوسّ و قوس دار بسازیم هم طرف مهم دیگر است . برای ابتدای کار به یک پَر شجاعت ، یک سر قاشق خلاقیت و به میزان لازم دانایی و مطالعه نیازمندیم . پس برای تغییر ، این سه عنصر راهگشا هستند . چه شده که ما در دام قهرمانان تیپیکال مثل قیصر و سید گرفتار آمده ایم ناشی از تنبل بودن ما در فکر کردن است . به عبارتی علاقمندیم آنچه که به ذهنمان نزدیکتر می آید را انتخاب کنیم . پسند فیلم های گیشه و رمان های عاشقانه ی سطحی این مطلب را تایید می کند که ما به فکر کردن بی علاقه ایم و چیزی را می پذیریم که به راحتی بتوانیم با آن همذات پنداری کنیم . اصلاً دیدن یک فیلم یا خواندن یک کتاب ایرانی به مراتب سریعتر و آسوده تر اتفاق می‌افتد تا دیدن فیلم و خواندن رمان خارجی چون آنها در پس هنر خود ، ذهن مخاطب را به چالشی جدی می کشد . چه بسا ساعت ها وروزها در مضمون و ساختار آن اثر غرقیم ، در حالی که اینجا می توانیم در یک شبانه روز سه تا چهار فیلم را پشت سر هم ببینیم چون مضامین ، کم عمق است و بار زیادی را بر مغز وارد نمی‌کند . بحث تیپ هم از دل همین ساده پذیری ها می آید . به عنوان نمونه اولین چیزی که از شنیدن اسم یک " روشنفکر " در ذهن‌مان نقش می‌بندد عینک پنسی بند دار ِ یک آدم است با گاز زدن شهوتناک وی به پیپ یا سیگار ! یا برای خلق یک" مادر "موجودی مهربان و پر گذشت در نظر ما می آید که با وجود میل به رشد بچه ها ؛ نگاه عمیق و مازوخیزم واری به گذشته و هم خانگی با جاری ها و خواهر شوهر دارد . همچنین است تصویر کهنه ای که از حاجی بازاری تسبیح به دست و چسنگ بر پیشانی داریم . می بینیم که این تیپ ها کاملا با ذهنمان آشنا و دم دستی هستند . اما مقصود از این بیان ، تغییر تیپ و ظاهر آن روشنفکر ، آن مادر و آن حاجی نیست .باز می‌خواهیم بگوییم می‌شود روشنفکری را نشان داد که دوچرخه سواری با اولین درآمدش دوچرخه می خرد ، می‌شود مادری را نشان داد که همراه دخترش استخر می رود ، می شود حاجی بازاری یی را نشان داد که فیلم خارجی می بیند . دقت کنیم شخصیتی را بسازیم که در درجه اول باورپذیر باشد چون اگر با عقل و یقین ما در تعارض باشد بی گمان راه به بیراه برده‌ایم . به لحاظ نمونه ؛ می توان مادری را پرداخت که برای بزرگ کردن بچه هایش از اقوام پولی قبول نمی کند . او هر روز با اتوبوس کیلومترها از خانه و محله اش دور می شود تا بتواند در ان سوی شهر که کسی او را نمی شناسد ، اسباب بازی بفروشد . کشیدن ِ پایش روی پله های اتوبوس در حالی که پیاده می شود ؛ هم مسافت زیادِ راه و هم عیب بدنی اش را معلوم می کند . این مادر کنار بند و بساطش ؛ کتاب کر و کثیفی دارد درباره ی بهداشت روان کودک که آن را می خواند . این نشان می دهد که این مادر علاوه بر سیر کردن کودکانش ، به روان آن ها نیز اهمیت می‌دهد . اینجوری این مادر از هزاران مادری که برای شکم گرسنه بچه‌شان کار می کنند ممیزی می‌خورد .) این یک مثال ساده بود برای تمیز یک شخصیت از یک تیپ تکراری . بنا بر این شخصیت ما باید روابطش با اطرافیان مشخص ، منطقی و زنده باشد . شخصیت ما باید درست بلد باشد با حوادثی که بر او روی می دهد ، دست و پنجه نرم کند . شخصیت ما از ظاهرش شروع می شود ؛ به صحت و سواد روانش تنیده می شود و در این حین به گفتار و کردارش بند است . این جوری می شود گفت یک شخصیت را درست از کار در آورده ایم . سایت تابناک @ANARSTORY
شيوه هاي شخصيت پردازي شيوه هاي شخصيت پردازي در داستان متعدد است . نويسنده با توسل به ابعاد مختلف شخصيت او را به خواننده معرفي مي كند و در جريان داستان به نقطه ي اوج و پايان داستان راهنمايي مي كند. شخصيت داستاني مانند انساني واقعي است؛ داراي ابعادي متفاوت كه بعضي از آنها از چشم انسان پوشيده اند و بعضي در معرض چشم همه قرار دارند. بعد اصلي و زيربنايي شخصيت، و است و طبيعي است كه روان افراد قابل درك و لمس نيست، ولي اعمال، رفتار ، گفتار و حتي قيافه ي ظاهري افراد نشان دهنده ي ابعاد پنهاني و دروني آن هاست. نويسنده براي بيان خصوصيات دروني و بيروني و معرفي اشخاص داستاني خود از شيوه هاي گوناگون شخصيت پردازي استفاده مي كند. چرا كه شخصيت داستاني مانند يك انساني واقعي است و مدل و الگويي از واقعيت اجتماعي خود است و نويسنده اين شخصيت ها را از خود واز خود مي گيرد و در داستان پرداخت مي نمايد. هنري فيلدينگ مي گويد: « تنها راه هايي كه از رهگذر آن ها مي توانيم درباره ي آن چه در ذهن ديگران مي گذرد، اطلاع حاصل كنيم، همانا و خود آنان است.» بنابراين ما با درون افراد از طريق گفتار، رفتار و قيافه شان آشنا مي شويم. ♦️نشانی باغ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 ♦️نمایشگاه باغ    @anarstory
بيشاپ مي گويد: « اگر انگيزه ي شخصيت روشن و مشخص نباشد، اعمال او غيرقابل توضيح يا باورنكردني است.» انگيزه ي شخصيت اساساً از دو منبع ناشي مي شود: 1⃣از طبيعت درون شخصيت كه قبل از شروع رمان شكل گرفته است. 2⃣ از سلسله اي از حوادث بيروني كه بعد از شروع رمان نياز ها و انتظارهاي خاصي براي شخصيت ايجاد مي كند.» « پس، داستاني كه شخصيت ها را در نشان مي دهد، خود به خود براي ما كه دايماً دركنش متقابل با ديگران مي باشيم دارد. شخصيت هاي چنين داستاني، از جهان خود ما و انسان هاي اطراف ما هستند، لذا با خواندن داستان، درك عميق تري از شخصيت خودمان و ديگران كسب مي كنيم. زيرا انگيزه ي رفتار و گفتار اشخاص ساخته شده، همه نشأت گرفته از خصوصيات خلقي و رواني آن ها هستند. اما از آن جا كه در دنياي واقعي پيرامون ما آدم ها از افشاي اسرار دروني و خصوصي خود تا حدودي سرباز مي زنند، شناخت آدم ها و آگاهي يافتن از درون آن ها در زمينه ي شخصيت پردازي كاري مشكل است. اما نويسندگان و كارآگاهان نمي توانند بگذارند اسرار خصوصي زياده از حد، سربسته بماند. آن ها با شناخت دقيق و بهره گيري از تجربيات خود اسراردروني و رازهاي پنهان آدم ها را كه در عالم واقع سربسته است، آشكار و برملا مي سازند. ♦️نشانی باغ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 ♦️نمایشگاه باغ    @anarstory
جان اشتاين بك در مورد رمان « شرق بهشت» مي گويد: « دراين رمان درون خيلي از آدم ها را برملا كرده ام، تا آن جا كه بعضي از آن ها دارند از دستم كمي عصباني مي شوند؛ اما چاره اي ندارم. فكر نكنم هيچ اثري هنري اي به قدر رمان هاي طويل، به احتياج داشته باشد. گاهي شخصيت انسان ها به نظرم مثل جنگلي متعفن و تاريكي مي آيد كه پر ازهيولا و ديو است و عين تونل هاي جزيره ي كاني كه همه چيز در آن مي جهد و جيغ مي كشد، آن قدرخطرناك است كه جرأت ندارم درآن قدم بگذارم. اغلب مرا متهم مي كنند كه اشخاص داستان هايم معمولي نيستند. وقتي اشخاص داستان هايم را به حال خود رها كنم و آن ها را درانتظار بگذارم، وضع خيلي مسخره اي به وجود مي آيد. اگر آن ها مرا با قلدري به راهي بكشانند و كاري كه خودشان مي پسندند، انجام بدهند من با از آن ها پذيرايي مي كنم. اما تا من مدادم را بر ندارم آن ها نمي توانند از جايشان جنب بخورند. چون منجمدند و همان طور روي يك پايشان، يخ زده اند و همان لبخندي را بر لب دارند كه ديروز، وقتي دست از كار مي كشيدم، داشتند.» آلدوس هاكسـلي درمورد چگونگی تبدیل اشخاص واقعی به شصخیت های داستانی مي گويد: دراين مورد، سعي من براين است تا چگونگي حالات و شرايط و رفتار برخي از افرادي را كه مي شناسم نزد خودم مجسم كنم؛ البته من شخصيت هايم را فقط تا حدودي براساس اشخاصي كه مي شناسم خلق مي كنم و طبعاً كار ديگري هم نمي شود كرد. اما شخصيت هاي داستاني، آدم هايي هستند كه بسيار شده اند؛ يعني پيچيدگي شان خيلي كمتر از اشخاصي است كه ما مي شناسيم. ♦️نمایشگاه باغ    @anarstory
<عملیات کشف ننه بلقیس> اسمش ننه بلقیس بود و مکرر می‌شد لابلای پرگویی های زنهای خرافاتی محله، نامش را شنید و بخود لرزید. همه ی محل خبر داشتند رمال است و دستی بر آتش بخت گشایی و انداختن مهر عاشق به دل معشوقه و کارگشایی دارد! آخر در این بیست سال حضور خانواده ی ما در ملک آباد مشهد؛ تمام مشکلات محله، از ریختن موی پسرِ اسدنجار و شکستن دست راست کاظم بقال گرفته تا ازدواج مجدد دختر مطلقه ی فرشته خانوم و حتی پنچر شدن فلوکس آقاخسرو، همسایه ی پایینی‌مان؛ همه به دستان هنرمند و وردهای اسرارآمیز او حل شده بود و همه ی اهالی محل به کارگشایی ننه بلقیس ایمان داشتند. اما در آن یک هفته ای که تا پایان تابستان و بازشدن مدارس باقی مانده بود، من و برادر بزرگترم قاسم دوباره رگ کارآگاهی‌مان بالا زده بود و برخلاف توصیه های مادرمان که گفته بود بدنبال شر نگردیم؛ برای کشف راز بزرگ ننه بلقیس دل به دریا زدیم. از آنجا که به هم قول داده بودیم تا مدارس باز نشده کار ننه بلقیس را تمام کنیم و راز بزرگ دستان کارگشایش را برملا نمائیم، هر روز هفته از دم در خانه قدیمی او، تا بازار و حمام و رخت شوی خانه، بدنبالش رفتیم و یک لحظه هم از او چشم برنداشتیم. نزدیک غروب آخرین روز هفته بود که تا ننه بلقیس را سر کوچه دیدم، فوری قاسم را صدا زدم و او بسرعت جلوی در آمد. هر دو خیلی زود، پشت فلوکس پارک شده ی آقا خسرو وسط کوچه، پنهان شدیم و منتظر ماندیم. ننه بلقیس مثل همیشه، لنگ زنان وارد کوچه‌مان شد و با چادررنگی اش خاکروبه های نرم کوچه‌مان را جارو زد. هنوز همان دمپایی های قرمز رنگ و زبار دررفته را به پا داشت و با نزدیک شدنش، لباسهای شنبه یکشنبه اش بیشتر به چشمم آمد. بالاخره بی خبر از تعقیب مخفیانه ی من و قاسم، لنگ لنگان به اواسط کوچه رسیده بود که ناگهان یک پایش به پای دیگرش جفتک انداخت و دم افتادن خنده ام را درآورد. قاسم بسرعت انگشت روی لبهایش گذاشت و کشیده گفت:« هیس، نباید صدای مارو بشنوه.» مجبور بودم جلوی خنده ام را بگیرم اما از درون در حال ترکیدن بودم و تنها دستانم مانع از قهقهه ام شده بود. همان لحظه بیاد مادر افتادم که گفته بود:"خندیدن و مسخره کردن دیگران کار بدی ست و خدا دوست ندارد." اما خنده های آن لحظه ام اصلا دست خودم نبود. تا ننه بلقیس دور شد، قاسم زود دستم را کشید و مرا با خودش برد. به اجبار پا به پای لنگ و جفتک اندازِ گاه و بیگاه ننه بلقیس، تا نزدیک بازار بزازها رفتیم و تمام حرکاتش را زیر نظر گرفتیم. حرکاتش مشکوک بود و انگار در بازار بدنبال چیزی یا کسی می‌گشت. چندین بار هم برگشت و به عقب نگاه کرد اما هر بار قاسم محکم دست مرا کشید و با خودش به گوشه ای برد تا ما را نبیند. وسط بازار بودیم که ناگهان عمو علی جلوی راهمان را گرفت و سد راهمان شد. با همان چهره ی بشاش و نگاه های مهربانش بشدت پاپی‌مان شد و از سلامتی پدر و مادر و کل جد و آبایمان پرسید. قاسم شمرده شمرده به پرگویی های عموعلی جواب داد و چشم من بدنبال ننه بلقیس گشت اما دیگر او را ندیدم. او ناگهان بین جمعیت تجمع کرده جلوی یکی از دکانها گم شده بود و مثل قطره آبی در زمین فرو رفته بود. سقلمه ای به قاسم زدم و او بسرعت عموعلی را دست به سر کرد و با هم، همه سوراخ سُمبه های بازار را زیر و رو کردیم اما او را نیافتیم و بواقع اینبار بوقلمون‌مان از حصار پرید! آخر همیشه پوستهای چروکیده ی صورت و صدای قنج‌گلویی و خصوصا موهای نارنجی‌رنگ ننه بلقیس مرا بیاد حیوان بامزه ای بنام بوقلمون می‌انداخت و حتی پارسال که کله ی یکی از بوقلمون های مادربزرگ، خدادادی نارنجی‌رنگ شده بود، همه او را به ننه بلقیس تشبیه کرده بودند. علتش هم در راز ناشناخته ی موهای ننه بلقیس بود که مادرزادی نارنجی روشن بود و تمام عمرش با کله ی نارنجی زندگی کرده بود. پارسال مادربزرگم درباره ی راز کله نارنجی بوقلمون اش برایمان تعریف کرد که این یکی بخاطر دعاهایی که برای درد پاهایش از ننه بلقیس گرفته بود و باباحیدر اشتباهی آب مخلوط شده با آن را بخورد مادر بوقلمون بیچاره داد کله اش نارنجی شد و از نظر خودش به ننه بلقیس تعلق داشت. چون با خودش شرط کرده بود که وقتی بوقلمون بیچاره قد کشید و بزرگ شد آنرا دو دستی تقدیم ننه بلقیس کند و در عوض آن، دعایی کارگشا برای بستن دهان عروس دلبندش، شیرین خانوم بگیرد که متاسفانه عجل مهلتش نداد و ناگهان به دیار باقی شتافت. @ANARSTORY
بابا حیدر همیشه می‌گفت، مادربزرگتان آنقدر از دست این بلقیس دیوانه، موی بز و سرگین الاغ و قی کرده ی نوزادپسر خورد، تا سرآخر مرضی ناشناخته بجانش افتاد و جانش درآمد! ماجرای کارآگاهی من و قاسم هم از آنجا شروع شد که هفته ی پیش، بابا حیدر ناگهان از تنهایی و فراق مادربزرگ خلقش تنگ شد و هر چه از دهنش در آمد نثار چهره شهلا و قد رعنای ننه بلقیس کرد. او را قاتلِ جانِ زن دلبندش خواند و با چشمانی پر اشک و قلبی مملوء از اندوه، از ته دل نفرینش کرد. آخر چند صباحی بود که قصه ی عشقِ جنون‌آمیزِ بابا حیدر به مادربزرگ‌مان در محل، زبان زد خاص و عام شده بود و بگفته ی بابا، آبرو و حیثیت ما را به باد درک داده بود! طبق اطلاعات دستِ اول مادر از دهان زنهای محل، این ننه بلقیس بود که سر آخر، با وردی جادویی به این عشق جنون آمیز خاتمه داد و باباحیدر و مادربزرگ را بهم رساند و دلهایشان را بهم وصل کرد! اما طبق آخرین تحقیقات من و قاسم، باباحیدر این قصه را نتیجه ی ذهنِ مریضِ زنهای بیکار محل و زبانِ دریده ی ننه بلقیس کلاش دانست و بکلی همه را نفی کرد؛ بار دیگر هر چه از دهانش بیرون آمد نثار ننه بلقیس کرد و او را قاتل جان زن دلبندش دانست. بهمین دلیل من و قاسم تصمیم گرفتیم راز این قتل مرموز را کشف کنیم و دست این قاتل شوم را برای همه رو کنیم، اما جلوی بازار بزازها ناگهان به خنسی خوردیم و پرنده کله نارنجی‌مان از چنگ‌مان گریخت. شب که شد از غصه ی این تعقیب و گریز ناکام، به خانه برگشتیم و مثل همیشه داشتیم با لپهای آبدارِ برادر فسقلی‌مان، مهدی کوچولو ورمی‌رفتیم که مادر از نانوایی برگشت و پچ پچش با پدر شروع شد. من و قاسم هر دو گوش تیز کردیم و ناگهان از بثمر نشستن عملیات دستگیری جانی محله‌مان بهوا پریدیم. مادر تعجب کرد و هر دومان را بخاطر گوش ایستادن داخل اتاق فرستاد اما آن اتاق تاریک و سوت و کور هم نتوانست از شادی‌مان کم کند. آخر مادر گفته بود، داخل صفِ طویلِ نانوایی آقا رحمان، از سکینه خانوم، مادر هادی بزاز شنیده که دم اذان مامورها ریختند و پشت بازار بزازها، ننه بلقیس بوقلمون مرده و همکارانش را بجرم رمالی، کلاهبرداری، فروش مال غیر و جابجا کردن مواد دستگیر کردند. و این خبر بسرعت در دهانها چرخید و همه را متوجه کلاش بودن ننه بلقیس و دروغین بودن جادو جنبلهایش کرد. اما آن شب، بیشتر از ادریس چاقالو که داروی لاغری اش را از ننه بلقیس طلب داشت و انسی خانم که هنوز دختر کوچکش را بخانه بخت نفرستاده بود و باباحیدر که همسر دلبندش را از دست داده بود، من و قاسم بخاطر عملیات به موقع‌مان و نجات جان مردم محل به دست همکاران پلیس‌مان، بشدت خرسند بودیم و در پوست خودمان نمی‌گنجیدیم. @ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
🔸🔹🔸بسم رب القلم نهمین کارگاه آموزش داستان نویسی با موضوع« شخصیت پردازی پویا » زمان: دوشنبه ۱۸ مردا
کارگاه شخصیت پردازی پویا_compressed.pdf
173.5K
📒 کارگاه شخصیت پردازی پویا باغبان: خانم نرگس سیاه تیری ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
آدم برفیِ داستانِ ما چای داغ دوست داشت.... درباره این آدم برفی یک داستانک بنویسید. کودکانه نباشد. ژانرهای مختلف را امتحان کنید. مثلا جنایی بنویسید‌. یاعاشقانه. یا فانتزی. اگر داستان کوتاه بنویسید بهتر است. فرصت پرداختن به شخصیت را دارید. برای آدم برفی یک شخصیت خلق کنید. مثلا یک شخصیت سرمایی، که علاقه به خوردن چای داغ دارد، ولی همه منعش کرده اند و او الان به یک آدم! لجوج تبدیل شده. این لجاجت را می‌توانید در بقیه رفتارش نشان دهید. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین144 من یک ایرانی هستم که جلوی سازمان ملل دیزی فروشی دارم. معروفم به #یدی_یه_دست. درِ ظرف نخود
برادر شما، فریدون، در اغتشاشات زخمی شده. البته خودش جزو معترضین بوده ولی خودش را هم گرفته‌اند و زده‌اند. از دیروز تا حالا با پای شکسته روبروی تلویزیون می‌نشیند و علاوه بر اعتراض شوندگان به اعتراض کنندگان هم فحش می‌دهد. برادر شما هجده سالش است. در کنکور قبول نشده. دخترِمریم‌خانم را هم بهش نداده اند. فریباجون دختر مریم خانم بسیار دختر خوب و با کمالاتی بوده که به فریدونِ شما نداده اند. البته آنها خودشان ضرر می‌کنند. جوان به این خوبی و رعنایی. بی لیاقت ها. فریباجون مدتی به کلاس موسیقی می‌رفت و بعدش با یک تیم کوه‌نوردی به کوه. یک کوله خیلی قشنگ هم داشت که توی اغتشاشات هم همراهش بود. فریدون شما هم گاهی اوقات به این گروه کوهنوردی می‌رفت. بعضی شبها در کوه طرز آتش زدن چوب و سطل آشغال را یاد می‌دادند که از سرما در امان بمانند. بعضی شبها برای اینکه فقط تُن‌ماهی و کنسرو نخورند یک کبک یا پرنده شکار می‌کردند. با همین تفنگهای چهل ژول و بعضی اوقات سرتیم گروه با یک سلاح کوچک بی آزار، گرگ های نمادین را می‌کشت. حتی به برادر شما هم آن سلاح کوچک را داده بودند و یک سگ بی زبان را به جای یک گرگ بسته بودند به یک درخت و در تاریکی باید به سمتش شلیک می‌کردند. فریباجون به همه اعضای تیم کوه نوردی یک شوکربرقی هم داده بود که اگر در کوه برف گرفت و به غاری چیزی پناه بردند و در آن غار خرس وحشی خوابیده بود با آن شوکر برقی بی حسش کنند و با چاقوی اره ای مثلا گلویش را ببرند. فریدون به عشق فریبا به کوه‌نوردی هم علاقه مند شده بود. حتی وقتی فریبا در گروه کوه‌نوردی مطرح کرده بود که فردا بیایند فلان خیابان عین اسب رفته بود. فریبا به همه تاکید کرده بود وسایل کوه نوردی شان را هم بیاورند. هر هفت نفر یک مسئول داشتند. در کوه همینجور بود. فریبا مسئول دخترها بود. البته چون هوای کوه بسیار مطبوع بود فریبا و مدیران زحمتکش ترجیح می‌دادند که مانع رسیدن هوای خوب و مطبوع کوهستان به هیچ کجای بدن نشوند. سر و گردن که دیگر چیزی نیست. فریدون در خیابان فقط منتظر نصیحت های جدی و محکم فریبا بود. فریبا شعرهای زیبایی می‌خواند و اعضای تیم کوه نوردی تکرار می‌کردند. کم کم یک تعداد دیگر که عضو تیم کوه نوردی هم نبودند به گروه اضافه می‌شدند. فریدون حالا که پای تلویزیون نشسته و دارد حواسش را جمع می‌کند می‌فهمد که اصلا کوه نمی‌رفتند. می‌رفتند کویر. واقعا که. آدم اینقدر اُسکل. حتی یادش می‌آید که دوره آموزشی بوده و پسرها و دخترها با هم و در کنارهم این وظیفه مهم را به دوش می‌کشیده اند. مادر شما دارد به مریم خانم اینها فحش می‌دهد. به دخترش و شوهر شیره‌ای اش. شوهر شیره‌ای مریم خانم جزء این گروهک های کومله و اینها بوده که چون خیلی آدم ضعیفی بوده فریباجون می‌خواسته نشان بدهد که مثل پدرش ضعیف نیست. به خاطر همین از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. فریدون همان روز اول به یکی از پسرها اعتراض می‌کند که به دخترها دست نزند. اعتراض دوم، و اعتراض سومش مساوی می‌شود با اینکه ببرندش در یک کوچه بن بست و با میله آهنی بزنند توی کشکک زانویش و بعد هم کمی بالاتر از زانویش و و بعد... خخخخب کافیه. فریبا چهار روز است خانه نیامده. گروه کوهنوردی پر از فحش شده و اصلا معلوم نیست چه کسی دارد به چه کسی فحش می‌دهد. یک تعداد از گروه کوهنوردی رفتند فرانسه و آنجا خواستار براندازی شده‌اند. فریدون تازه فهمیده که بعضی از دوستانش کلا عاشق براندازی هستند ولی اصلا مهم نیست چه چیزی را بر بیندازند. مریم‌خانم آمده خانه شما. دارد چای می‌خورد. مادر شما ساکت است. مریم خانم از احوالات فریبا از شما می‌پرسد. شما هم هر آنچه در اغتشاشات دیده‌اید بیان می‌کنید. فریدون هم اضافه می‌کند که فریبا توسط بچه های تیم محافظت شده. ولی نمی‌داند الان کجاست. همان لحظه که مریم خانم می‌خواهد برود در گروه مجازی عکسی از فریبا گذاشته می‌شود که در فرانسه در حال شعار دادن است. مریم خانوم شروع می‌کند به گریه کردن و فحش دادن به رفیق های شوهر شیره‌ای‌اش که دختر مثل دسته‌گلش را اینجوری کرده‌اند. مریم خانم می‌گوید: از بچگی نفرت داشت. از هرکاری که می‌کردم. می‌خواست بره خارج. می‌خواست مثل دوستای پدرش باشه..... 💯ادامه‌ش باشما.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
«#چهار_دقیقه_بنویس» نویسنده، داستان را از دل هر چیزی بیرون می‌کشد. شبیه نویسنده‌ها به این نقاشی نگ
اسم من سانتاماری است. من همین دختر خوشگلی هستم که دارم کمک می‌کنم به مادر. این آقاهه که دارد چراغ می‌بندند یک پسر دارد به نام یوسف. ما در نزدیکی مرز ایران زندگی‌می‌کنیم. من خیلی دوست دارم با مادرم بیرون بیایم و به مادرم کمک کنم. یوسف هم به پدرش خیلی کمک می‌کند و خیلی با شخصیت است‌ اصلا این حرفها را ولش کنید. امروز در خانه‌مام قرار است شولی بپزیم. حتما فکر می‌کنید شولی که یک اش یزدی است. بله همین طور است. چون نویسنده این متن که دارد برای من شخصیت پردازی می‌کند یزدی است. ای کاش خودم می‌توانستم برای خودم شخصیت پردازی کنم. والا. خب داشتم از یوسف می‌گفتم. نه از کمک به والدین. آقای نویسنده اجازه بدهید از یوسف بگویم. نه نمی‌شود. چرا نمی‌شود؟ چون من نویسنده هستم و شما نوجوان هستید. و غلط‌کاری است از پسر همسایه بنویسید. فلفل می‌ریزم در دهانتان‌ها. آقای نویسنده این برخورد اصلا شایسته نیست‌ها. همینی که هست. خب من اصلا به مامانم کمک نخواهم کرد. خب نکنید. حالا که اینحور شد یوسف را از قصه شما حرف می‌کنم. آقای نویسنده نکن برادر من. باشد. مادرم خانم خیلی با شخصیتی بود که یک روز به دهان پدرم شیرین آمد. این یک ضرب‌المثل ایرانی است. چون نویسنده این متن ایرانی است. ما به مادر شما چکار داریم؟ آقای نویسنده صبر کنید ادامه بدهم. خب بگو بینیم بابا. داشتم می‌گفتم. یوسف قرار است برای ما زغال سنگ بیاورد. یوسف در کلاس دوازدهم درس می‌خواند و به زودی می‌خواهد به کالج بزرگی‌ برود. خب شما از کجا می‌دانید که یوسف چکار قرار است بکند؟ چیزه یعنی اینه. اصلا ما همسایه‌ایم دیگر. همسایه از همسایه ارث می‌برد. 🙄این که دیگه اسلامی هم بود. من به عنوان نویسنده دارم شما را شخصیت پردازی می‌کنم. همینجا بنشین چشم‌سفید. اینقدر خودت برای خودت نقشه نکش. چقدر شما پررو و چشم سفید شده‌اید. اگر گذاشتید یک ذره شخصیت پردازی تان بکنم. آقای نویسنده من دختری هستم پرانرژی و مستقل. در بند هیچ مردی نخواهم ماند. البته یوسف گفته بعدش می‌خواهد برود دانشگاه و یک ماشین قشنگ بخرد. کوفت. گیس بریده. اگر راست می‌گویید بایستید تا قرمه قیمه‌تان بکنم. تماس فِرت.