eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
937 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
150 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
تجسّسی: سیاستمدار بودن، هنر خوبی است. با سیاه‌مداری، اشتباه گرفته شده که سیاه‌نماییِ انتخابات، از دلش سربرآورده. مرسوم است که محکوم، محروم شود؛ نه مظلوم، معدوم... سیاست، سیاه نیست. بر مدارِ ولایت که باشی، در روشناییِ دایرهء بی‌نهایتِ درستی، قدم خواهی زد. سریع باش و صریح. تحلیل سیاسی، بصیرت می‌خواهد و بی‌تعارفی. با کلام خوب، دفاع کن و بدون بی‌احترامی، نقد. جوهر آبی اثر انگشت من، همان خونی است که می‌گفتند اگر رنگین‌تر از شهادت نباشد، کمرنگ‌تر نیست‌. "ما مامور به انجام وظیفه‌ایم؛ نه اعلام نتیجه" (!) نتیجهء انتخابات را خدا می‌داند. انقلابی باشیم؛ نه سبز! رای می‌دهم چون یک مسلمانِ ایرانیِ ارزشمندم. رای می‌دهم چون حق انتخاب خودم را به رسمیت می‌شناسم. مسلّماً دور و بری‌های مسلم هم مثل بعضی از ما، نگران مسائل حاشیه‌ای بودند که اسلامشان قربانی شد. حقّ مسلّمِ مسلمانیِ من، انتخابِ انقلابیِ متدیّنی‌ست که کشورم را سامان دهد. رای می‌دهم چون می‌خواهم فرد درستی در جایگاه اجرایی سرزمینم، به جای من جرم‌ستیزی را جریان ببخشد. رای می‌دهم چون نمی‌خواهم دست در دست دشمنم بگذارم. رای می‌دهم تا با انتخابم، هویت ایران مسلمان احیا شود. رای می‌دهم چون استقلالم به بهای واهیِ پیشرفت، با وابستگی به غرب، قابل معاوضه نیست. رای می‌دهم چون نمی‌خواهم دیگران برای سرزمینم، تصمیم بگیرند. 𝓐𝓻𝓮𝓯𝓮: رای می‌دهیم تا به قبل از شما برگردیم...👊🏻 ۱۴۰۰ از افتخارات(افتضاحات) درخشان این دولت می‌توان به نبود حاج‌قاسم اشاره کرد ، که ردپایشان در این توطئه با چشمان نابینا هم قابل رؤیت است... ۱۴۰۰ تجسّسی: و گاهی ارتجاع، مایهء افتخار است! ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
👇 . بنت_الحاجی: ۸ سال است که آشی برایمان پخته‌اند با یک مَن روغن... وقتش رسیده آبغوره بخوریم، این چربی‌ها را ببرد پایین... تمساح از آب آمد بیرون و گفت: داداش اون اشکی که تو اون مرحله ریختی،حتی واسه منِ تمساح هم قفله! برو آقا مزاحم نشو من نامزد دارم! ترافیک نامزدی انقد زیاده که یه بخشی از نامزدا هنوز نرسیدن! چون می‌خواهم به عقب بازگردم! چون بوی جورابشان خفه‌ام کرده! چون،امضای کری تضمین نبود. چون مامانم اومد،خدافظ! چون قاسم دم در منتظره... سما علی پارساییان: میدونید فرق انتخابات با اون یکی چی سال ۹۶ حاج قاسم بود ولی انتخابات الان نیست 𝓐𝓻𝓮𝓯𝓮: در انتخابات شرکت کنی یا نکنی این مملکت بدون رئیس جمهور نمی‌ماند فقط تفاوتش این است که یکی دیگر می رود پای صندوق و برای تو رئیس جمهور انتخاب می‌کند ۱۴۰۰ تجسّسی: سیاستمدار بودن، هنر خوبی است. با سیاه‌مداری، اشتباه گرفته شده که سیاه‌نماییِ انتخابات، از دلش سربرآورده. مرسوم است که محکوم، محروم شود؛ نه مظلوم، معدوم... سیاست، سیاه نیست. بر مدارِ ولایت که باشی، در روشناییِ دایرهء بی‌نهایتِ درستی، قدم خواهی زد. سریع باش و صریح. تحلیل سیاسی، بصیرت می‌خواهد و بی‌تعارفی. با کلام خوب، دفاع کن و بدون بی‌احترامی، نقد. جوهر آبی اثر انگشت من، همان خونی است که می‌گفتند اگر رنگین‌تر از شهادت نباشد، کمرنگ‌تر نیست‌. "ما مامور به انجام وظیفه‌ایم؛ نه اعلام نتیجه" (!) نتیجهء انتخابات را خدا می‌داند. انقلابی باشیم؛ نه سبز! ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
نور. 📆امروز چهارشنبه است و جمعه گذشته امام زمان علیه‌السلام ظهور کرده اند. 🖼شما مدام خوشحال هستید. همه‌اش الکی و بی خودی نیش‌تان باز است. رسانه‌ها مدام تصویر امام علیه‌السلام کنار کعبه را نشان می‌دهند. عربستان که حکومت مرکزی ضعیفی دارد به دست شورایی توسط یمنی‌ها و مردم عربستان اداره می‌شود و آل سعود قدرت ندارد. 💎امام زمان علیه السلام در مسجد سهله استقرار یافته‌اند و جوانان ایرانی کنار مرزها تجمع کرده‌اند تا به سمت کوفه و دیدار امام بروند. شما در شهر خودتان این اتفاقات را دارید می‌بینید. گروه های سرود مدام دارند سرودهای جذاب می‌خوانند. 📻چند وقت است که پسر شما در یک گروه سرود عضو‌ شده. شما خیلی خوشحال هستید و دارید سرودخوانی پسرتان را وسط ورزشگاه ازادی می‌بینید. گزارشگری با چشمک از شما می‌پرسد که می‌خواهید که مصاحبه کنید و شما عنان از کف می‌دهید و نیش‌تان دوباره باز می‌شود. 🎥گزارشگر می‌پرسد: حس و حال خودتان را از حضور در اینجا بیان کنید. شما:خیلی حس خوبی دا. گزارشگر می‌گوید بله خیلی متشکر. دوربین را قطع می‌کند و به نفر پشت سری شما اشاره می‌کند و به دوربین اشاره می‌کند که بیاید جلوتر. حالتان گرفته شد؟ اشکالی ندارد. گزارشگر از آن خانومی که زلفهایش را ریخته بیرون می‌پرسد: خانوم چه حسی دارید؟ خانوم می‌گوید: واااای خیلی عالیه. من خیلی سرود خوانی مذهبی ها رو دوست دارم. همین دو سه سال پیش هم به خاطر همین سرود اسمش چی بود؟ اومممم.. آهان سلام فرمانده. آره به خاطر همون سرود برای اولین بار اومدم اینجا اون موقع کنکور داشتم. حالا سال آخر دانشگاه هستم و خانوووم شدم. جهیزیه‌ هم دارم. خیلی هم دستپختم خوب است. هنرهای دیگری هم دارم. 📹در اینجا به دوربین یک نگاه معناداری می‌کند ولی غافل از اینکه در آن زمان هم همچنان شوهر خوب کم است. فکر کردید خیال کردید. آقا شوهر خوب کمه. هست ولی کم هست. داشتم می‌گفتم، سوالی که پیش می‌یاد این است که این خانوووم برازنده چند سالش است؟ و علت جذبش به جریانات مذهبی چه بوده و اصلا کارکرد سرود و اینا چه بوده... 🤱اصلا اینها را ول کنید. این خانوم بعد از این جریان عروس شما می‌شود. چون برادر شما هم کنار شما نشسته بوده و محو جمال و کمال ایشان شده بوده. داشت یادم می‌رفت ...اصلا این تمرین را برای این دادم که یک داستان بنویسید از سیر رشد سرودهای انقلابی و جذب اقشار مختلف مردم به دین و در نهایت وقتی مردم امام عزیزمان را خواستند امام هم که دورش بگردم و نازشان و قربانشان برم خواهند آمد❤️. الهی فدایشان بشوم. همو که الان دارد می‌بیند که توی گوشی شیائومی یا سامسونگ یا جی ال ایکس یا ال‌جی برایش تمرین می‌نویسید. 🔸 از روابط عاشقانه برادرتان و آن خانوم محترم هم می‌توانید بنویسید. 🔸سرودخوانی ها و همدلی‌های امروز شاید منجر به اتفاقات بزرگی در آینده شود. سر نخ را بگیرید و بنویسید. ﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 ❤️ @ANARSTORY
DialogueBox - Episode 46.mp3
20.58M
من، پناهنده‌ی فلسطینی- سوری- سوئدی، شلوار جین مارک لیوایز پام می‌کنم که ابتکار مهاجری‌ست یهودی، اهل آلمان در سان فرانسیسکو و دوربینم را پر از عکس می‌کنم چنان‌که زن کشاورزِ روس سطل می‌گذارد زیر گاوش و از شیر پُرَش می‌کند؛ سرم را به نشانه‌ی تصدیق تکان می‌دهم مثل کسی که درس را فهمیده است، درس جنگ را. من، فلسطینی پخش و پلا بر چند قتل عامم. لخت‌ و سلیت ایستاده‌ام این‌جا و زور می‌زنم شعرم را بکشم روی تنم بلکه زخمهام را بپوشاند.
_دکتر، بچه‌م زنده می‌مونه؟ +آره زنده می‌مونه. _راست می‌گی یا داری دلداریم می‌دی؟ +الآن وقتِ دلداری دادن ندارم. _پس من یه سر به خونه می‌زنم زود برمی‌گردم. مرد رفت. وقتی برگشت نه بچه‌ای بود، نه دکتری و نه بیمارستانی.
براے دفاع از مردم مظلوم فلسطین لازم نیست مسلمان باشی بلکه اندکی آزاده باشی کافیست. تویی که لال شدے، نداے " اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید" امام‌حسین علیه‌السلام را نمی‌شنوے؟!! امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه سرباز می‌خواد نه سربار. طاهره میراحمدی
این روزها غزه چقدر شبیه کربلاست، بچه‌ها علی‌اصغرند و مادرها رباب و خواهرها زینب. طاهره میراحمدی
اول فلسطینی‌ها به سرزمین‌های اشغالی تجاوز کردن! به کجا؟ سرزمین‌های اشغالی طاهره میراحمدی
باران و تلی از خاک ابراهیم دست‌های بی‌رمقش را درون خاک فرو کرد. همان جایی که آخرین بار برای صفیه لالایی خواند. تلی از خاک روی هم تلنبار شده بود. طاقت نیاورد. نمی‌شود این همه خرابی را با بیل مکانیکی که به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسید، بردارند. خودش دست به کار شد. با چشمان به خون نشسته اطراف را کاوید. میله آهنی که گوشه خرابه از خاک بیرون زده بود چشمش را گرفت. رمقی در تن رنجورش نمانده بود؛ ولی انگار یکی با تمام قدرت او را می‌کشید. میله را برداشت و شروع به زیرو رو کردن خاک کرد. قبل از رسیدنِ خونِ پیشانی به روی چشمانش، با گوشه‌ی پیراهنِ خاکی آن را پاک کرد. ام‌صفیه شوک زده، خیره به خانه ویران شده‌شان نگاه می‌کرد. اشک از گوشه چشمان سیاهش به روی گونه‌های خاکی می‌غلتید و آبراهی گِل‌آلود را به راه انداخته بود. لب‌هایِ خشک و سفید ابراهیم تکان می‌خورد و کسی را می‌خواند. باران شدید شروع به باریدن کرد. سر را به سمت آسمان چرخاند. بغضش ترکید. قطرات آب صورتش را شست. لب‌هایش تر شد. ناخودآگاه دهانش باز شد و چند قطره باران، تشنگی چندین ساعته‌اش را فرو نشاند. خاطرش به شب گذشته پرواز کرد. صفیه تشنه بود و درخواست آب کرد. آبی در خانه نبود. باید زودتر پیدایش کند تا باران بند نیامده است. ✍افراگل
نفوذ به عمق سرزمین‌های اشغالی به صورت تک‌تک بچه‌ها که مشغول بازی بودند، نگاه کرد. تا خواست چفیه را از اُم‌‌زینب بگیرد، او پیش‌دستی کرد و به دور گردنش انداخت. لبخند روی لب‌های ترک‌خورده‌اش نشست. لب‌های ام‌زینب هم سفید و ترک خورده بود. قرار بود از منبع زیرزمینی سر خیابان چند دبه آب بیاورد؛ که برای مأموریت فراخوانده شد. مثل دفعات قبل اُم زینب بیشتر از او بی‌‌قرار رسیدن به موقع‌ او به ماموریت بود. خم شد بند پو‌تین‌هایش را ببندد، باز دستی نرم و سرد، روی زبری دستانش نشست و زودتر از او بندها را در هم قلاب و گره زد. وارد کوچه شد، چند ثانیه غرق صورت آرام و مهربان او شد. با نشستن بوسه بر شانه‌‌اش به خود آمد. برایش دست تکان داد. با قدم‌های استوار به سمت خیابان حرکت کرد، عملیات نفوذ به عمق سرزمین‌های اشغالی را با خود مرور کرد. وسط کوچه صدای شدید انفجار و موج آن، او را چند متر جلوتر پرت کرد. گرد‌وغُبار و شعله و دود جلوی دیدش را گرفت. به هر زحمتی که بود دست‌ به دیوار گرفت و از جا بلند شد. به ساختمان‌های اطراف نگاه کرد. اثری از ام‌زینب و لبخندش نبود. فرصتی برای برگشت به عقب نداشت. صدای ام‌زینب در گوشش پیچید: فی‌امان‌الله ابوعماد ✍ افراگل
آشنایی با واژه «مستضعف» در اندیشه آیت الله مصباح یزدی(قدس سره) گزارشی مختصر از واژه مستضعف، برگرفته از آثار نوشتاری و گفتاری آیت الله مصباح یزدی(قدس سره) 🇮🇷 @Sh_Aviny